۲ هفته پیش درپی افشاگری بهنوش بختیاری....جنبش«می تو»(#Me Too #)
بما ۲ نفر هم تجاوزشده
«کتایون ریاحی» و« لادن طباطبایی» نوشتند: ۲۵ سال قبل به ماتجاوزشده است.
«کتایون ریاحی» بازیگر سینما و تلویزیون با انتشار عکسی از ۲۵ سالِ پیشِ خود در صفحه اینستاگرامش از تعرضی که آن زمان برایش رخ داد، نوشت.
او در این مورد چنین نوشت: «این عکس مربوط به بیستوپنج سال پیش است(عکس زیر)
آن سالها آقای داوود رشیدی ریاست هیئتمدیره خانه سینما و آقای .. دستیار یا معاون بودند.
من توسط همکاران خودم و در خانه سینما به اتهامات واهی بازجویی و مواخذه شدم. آقای …. که در نقش بازجو وارد شده بود با سوءاستفاده از موقعیت خود به من تعرض کرد.
بعدازآن تجاوز،روزگار سختی بود و من هیچ نگفتم. هنوز پس از ۲۵ سال روح و روانم از این حادثه تلخ التیام نیافته و آزرده است.
به یاد داشته باشیم اگر ثروت، شهرت و قدرت مهار نشود، اگر اخلاق و قانون اقتدار نداشته باشند، این فساد است که همه جا با قلدری حکومت میکند.»
لادن طباطبایی: ۲۵ سال قبل بمن هم تجاوزشد.
لادن طباطبایی:عینا(مثل کتایون ریاحی) برای من هم اتفاق افتاد.(به من هم تجاوزشد)
« لادن طباطبایی »نیز در یک استوری اینستاگرامی این اتفاق را تایید کرد و نوشت: «ظاهرا این سیستم آن سالها بوده! عینا برای من هم اتفاق افتاد.»
آقای س. پ.ص ، ۲۵ سال قبل بمن آزار جنسی رسانده است.
لادن طباطبایی نوشت:
«سعید پورصمیمی» متولد ۹ اسفند ۱۳۲۲ تهران،فارغ التحصیل لیسانس رشته بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشگاه تهران
«فبلم های سعید پورصمیمی»
ناخدا خورشید (ناصر تقوایی، ۱۳۶۵)/تحفهها (ابراهیم وحیدزاده، ۱۳۶۶)/هی جو (منوچهر عسگرینسب، ۱۳۶۷)/تا غروب (جعفر والی، ۱۳۶۷)/پرده آخر (واروژ کریممسیحی، ۱۳۶۹)/مدرسه پیرمردها (علی سجادی حسینی، ۱۳۷۰)/دلشدگان (علی حاتمی، ۱۳۷۰)/آبادانیها (کیانوش عیاری، ۱۳۷۱)عشق طاهر (محمدعلی نجفی، ۱۳۷۸)/اینجا چراغی روشن است (رضا میرکریمی، ۱۳۸۱)/زشت و زیبا (احمدرضا معتمدی، ۱۳۷۷)/چهره (سیروس الوند، ۱۳۷۳)/سرزمین خورشید (احمدرضا درویش، ۱۳۷۵)/ایران سرای من است (پرویز کیمیاوی، ۱۳۷۷)/نسل سوخته (رسول ملاقلیپور، ۱۳۷۸)/عروس آتش (خسرو سینایی، ۱۳۷۸)/اینجا چراغی روشن است (رضا میرکریمی، ۱۳۸۱/معادله (ابراهیم وحیدزاده، ۱۳۸۲)/تب (رضا کریمی، ۱۳۸۱)/قاعده بازی (احمدرضا معتمدی، ۱۳۸۴)/تک درختها (سعید ابراهیمیفر، ۱۳۸۶)//یه حبه قند (رضا میرکریمی، ۱۳۸۹)/بوسیدن روی ماه(همایون اسعدیان، ۱۳۹۰)/در سکوت (۱۳۹۴)/نرگس مست (۱۳۹۵)/برگ جان (۱۳۹۵)/کلمبوس (۱۳۹۷).
«سریال های سعید پورصمیمی»
۱۳۹۱–۱۳۹۲ تلهفیلم «ما هنوز زندهایم»/۱۳۹۰ سیر و سرکه/
۱۳۸۹ تلهفیلم «بوی خاک، عطر گلاب»/۱۳۸۹ تلهفیلم «بوی خاک، عطر گلاب»/۱۳۸۷ تلهتئاتر «هنر»/۱۳۸۷–۱۳۸۸ ماه عسل/۱۳۸۷ تلهفیلم «آخرین گره خورشید»/۱۳۸۷ تلهفیلم «بالهای خوشبختی»/۱۳۸۶–۱۳۸۷ نشانی/۱۳۸۳ شبی از شبها/۱۳۸۲ بچههای خیابان/۱۳۸۲ تلهفیلم «پیشپرده»/۱۳۷۹ تلهتئاتر «خسیس»/۱۳۷۵ زندگی/۱۳۷۳–۱۳۷۴ در پناه تو/۱۳۵۷ پنج قطعهٔ نمایشی/۱۳۵۵ تلهتئاتر «جاز»/۱۳۵۵ تلهتئاتر «گاو مال کیه؟»/۱۳۵۵ تلهتئاتر «پزشک دهکده»/۱۳۵۴ سلطان صاحبقران/۱۳۵۳ تلهفیلم «میرنصیر و غول نگونبخت»/تلهتئاتر «درامان»/۱۳۵۲ تلهتئاتر «بارانساز»/۱۳۴۶ تلهتئاتر «سماورندیدهها»/۱۳۴۶ تلهتئاتر «اومولوس گنگ»/۱۳۴۶ تلهتئاتر «خمره»/۱۳۴۶ تلهتئاتر «کتکخورده و راضی»
«لادن طباطبایی»(۵۲ ساله) : متولد ۹ اردیبهشت ۱۳۴۹ تهران - تجاوز درسال ۱۳۷۶
«کتایون ریاحی»(۶۱ ساله): متولد ۱۰ دی ۱۳۴۰ تهران - تجاوز درسال ۱۳۷۶
«بهنوش بختیاری»(۴۷ ساله) : متولد ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۴ تهران
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:خانم«بهنوش بختیاری» ازفساددرسینما پرده برداری کرد ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دادستانی انگلیس روز پنجشنبه پنجم خرداد ۱۴۰۱ اعلام کرد که به دنبال تحقیقات پلیس لندن، «کوین اسپیسی»(ستاره هالیوود) بازیگر ۶۲ ساله آمریکایی، به شماری جرائم جنسی از جمله تعرض علیه سه مرد متهم شده است.
درآمریکا ویا انگلیس ویا ایران....
تاروابط جنسی نباشد،مردان،خانمهاراسرکارنمی برند،ودستمزدرانمی دهند،برای من هم اخیراً اتفاق افتاد...شورآبادقم..کارگردان قصدتجاوزبامن راداشت،بالگدزدم به کمرش،به۱۱۰زنگ زدم.
به این لینک مراجعه کنید:
گیاهان و گُل های سمی
حدود ۹۰ درصد گیاهان که جنبه زینتی دارند سمی هستند.
«گیاه خورشیدی» بسیار زیبا اما سمی است.
«شمشاد، آماریلیس، نیلوفر، لبلیا، لاله عباسی، نرگس، سنبل، لاله، آگلونما، بگونیا، کالادیوم، فوتوس»و انواع «فیکوسها» مانند «فیکوس بنجامین» که از نظر جذب آلایندهها ارزش بالایی دارد اما موجب بروز حساسیت در افراد میشود.
«ناز آفتابی»، «آدنیوم»، «مرجان» موجب سمیَّت در سلسله اعصاب میشود.
«سیکاس»،« انگشتانه» که در تولید داروهای قلبی از آن استفاده میشود اما خوردن آن توسط کودکان خطرناک است.
«ادریسی»که میتواند موجب «سیانوز»(کبود شدن پوست) وحتی مرگ فرد شود.
«آلاله»، «بنتالقنسول»، »بنفشه آفریقایی» از جمله گیاهان زینتی ولی سمی هستند.
مبلمانها و نقاشیهای موجود در منازل دارای مواد« پلیمری» و »شیمیایی» است و به ویژه در زمانی که نو هستند بویی از خود متساعد میکنند که همین امر نشاندهنده گازی است که از این وسائل در فضا آزاد میشود و دارای ترکیبات مضری هستند
گیاهان سمی و خطرناک خانگی را بشناسیم
گیاهانی مانند نخل شامادورا، آگلونما، عشقه، ژربرا، دراسینا، اسپاتی فیلوم، فیکوس بنجامین، پتوس طلایی، برگ ارغوان، انواع مارچوبه، پیچ مومی، دراسیناها، انواع فیکوس، زاموفیلیا، شمعدانی اژدر، دیفن باخیا و... نیز از جمله گیاهانی است که اکثر آنها سمی است.
استادیار گروه باغبانی در دانشگاه شهرکرد گفت: حدود ۹۰ درصد گیاهان که جنبه زینتی دارند سمی هستند البته این سمی بودن در گیاهان مختلف درجات متفاوتی دارد.
دکترمسعود قاسمی(استادیار گروه باغبانی در دانشگاه شهرکرد) در گفتوگو با ایسنا(۸ خرداد ۱۴۰۱ ) درخصوص گیاهان زینتی، مزایا و مضرات آنها اظهار کرد: با توجه به ارزش بالای گیاهان و طبیعت در تمامی دنیا توصیههای فراوانی برای حفظ آنها میشود، لازم است بین میزان اکسیژن و CO2 موجود در هوا تعادلی وجود داشته باشد اما انسانها با کارهایی از قبیل صنایع گوناگون گازهایی تولید میکنند که موجب برهم خوردن تعادل ذکر شده میشوند درحال حاضر نیز شاهد از بین رفتن این تعادل هستیم برای مثال گازهای گلخانهای که به معنای تجمع گرما اطراف زمین است باعث تغییر بارشها شده و آنها را از حالت برف به باران تبدیل کرده است و یا بروز سیل در اثر بارشهای شدید و... از جمله مواردی است که به دلیل کاهش پوشش گیاهی رخ میدهد.
تولیدگازCO2(گاز کربنیک)دی اکسید کربن
این استادیار گروه باغبانی در دانشگاه شهرکرد با تاکید بر اینکه گیاهان باعث جذب CO2 و درنتیجه پایداری تعادل بین اکسیژن و CO2 میشوند، افزود: درحال حاضر زندگی افراد به خانههای کوچکتر و معمولا بدون حیاط منتقل شده است بنابراین اشخاص سعی کردهاند گیاهان را از فضای بیرون به داخل منزل منتقل کنند چراکه با وجود اجاق گاز در منزل مواد سوختی وجود دارد که موجب تولید برخی گازها در محیط میشود که یکی از آنها CO2 است درصورتی که در گذشته معمولا پخت غذا در محیطی خارج از منزل انجام میشد.
«دکترمسعود قاسمی» ادامه داد: مبلمانها و نقاشیهای موجود در منازل امروزه دارای مواد پلیمری و شیمیایی است و به ویژه در زمانی که نو هستند بویی از خود متساعد میکنند که همین امر نشاندهنده گازی است که از این وسائل در فضا آزاد میشود و دارای ترکیبات مضری هستند و باید راهی برای حذف آنها پیدا شود که یکی از این راهها استفاده از گیاهان در محیط منزل است.
دکترقاسمی با اشاره به موضوعی تحت عنوان «باغبانی تراپی»(Horticulture therapy) اضافه کرد: در برخی از آسایشگاههای نگهداری بیماران روانی سعی میشود بیماران را مشغول کاشت و پرورش گیاهان کنند چرا که از لحاظ علمی به اثبات رسیده است این موضوع در بهبود حال روحی انسان نقش بسزایی دارد در منازل نیز افراد بازنشسته وجود دارد که با توجه به این موضوع که تمامی سالیان عمر را مشغول کار و فعالیت بوده و به صورت ناگهانی بیکار میشوند در معرض خطر آسیبهای روحی و روانی قرار دارند که یکی از راههای پیشگیری از این آسیبها داشتن باغچه و سرگرم بودن با گیاهان است.
« استادیار گروه باغبانی دانشگاه شهرکرد» عنوان کرد: در گیاهان زینتی گروهبندیهایی وجود دارد یک گروه آنها گیاهان باغچهای است که باید در فضای آزاد و در محیط باغچه کاشته شوند، گیاهانی که دارای گُل هستند، گیاهان با برگهای زینتی و یا گیاهانی که میوههای زینتی دارند نیز از دیگر مواردی است که در گروه گیاهان زینتی قرار میگیرند همچنین برخی گیاهان دارای میوههای خوراکی هستند اما در برخی موارد نیز امکان خوردن میوه گیاهان زینتی وجود ندارد.
گیاهان مفید
دکترقاسمی تصریح کرد: توت، زالزالک و... از جمله گیاهانی است که دارای گیاهان خوراکی هستند و توصیه میشود در فضای آزاد زیاد کاشته شوند چراکه برای انسان مفید است و همچنین به عنوان غذای خوراکی برای پرندگان نیز محسوب میشوند اما این گیاهان جذابیت قابل توجهی ندارند، در منزل به این دلیل که شرایط و سمپاشی قابل کنترل است میتوان گیاهان مختلفی را مورد کاشت قرار داد.
مثلا مرکباتی با اسم «کامکوات»(kumquat) که با پوست خورده میشود قابل کاشت در فضای آزاد نیست و معمولا در خانه قابل کاشتن است که این گیاه هم زیبایی بالایی دارد و میوه آن قابل خوردن است.
«گیاهان آپارتمانی» گل دار
استادگروه باغبانی گفت: گیاهان آپارتمانی در دو دسته قرار میگیرند اولین مورد گیاهانی مانند «داوودی»، «کالانکوئه»، «بنتقنسول» و... است که قابل گل دادن هستند.
گیاهانی است که برگهای زینتی دارند
دومین مورد نیز گیاهانی است که برگهای زینتی دارند اما پس از انجام تحقیقات مشخص شده است تمامی این گیاهان باعث بهبود روحیه افرادی میشوند که در محیطهای گوناگون مانند کلاس درس، محیط اداری و... با آنها در ارتباط هستند همچنین موجب ارتقا راندمان کاری کارمندان نیز میشوند البته در مواقعی که افراد وابستگی زیادی به گیاهان پیدا میکنند موجب میشود وقت زیادی برای آنها در محیط کاری خود صرف کنند و درنتیجه در چنین مواقعی راندمان کاری کاهش پیدا میکند.
چگونگی چیدمان گیاهان زینتی در منزل
این استادیار گروه باغبانی در دانشگاه شهرکرد بیان کرد: چگونگی چیدمان گیاهان زینتی در منزل نیز از اهمیت بالایی برخوردار است چرا که چیدمان ناصحیح میتواند موجب عصبی شدن افراد خانواده شود بنابراین میتوان گفت هرچند گیاهان از اهمیت بالایی برخوردار هستند اما ممکن است اثرات منفی نیز داشته باشند.
وی افزود: حدود ۹۰ درصد گیاهان که جنبه زینتی دارند سمی هستند البته این سمی بودن در گیاهان مختلف درجات متفاوتی دارد برخی گیاهان هستند که اگر توسط کودکان خورده شود او را تا حد مرگ پیش میبرد .
گیاهانی که خوردنشان موجب بروز التهابات دهانی میشوند.
برخی نیز موجب بروز التهابات دهانی میشوند و یا بر دستگاه گوارش و کبد فرد اثر منفی دارند
برای مثال گیاهانی مانند «نخل شامادورا»، «دیفن باخیا»، «سینگونیوم»، «شیپوری»، «آنتوریوم»، «فیکوسها» و...
یعنی گیاهانی که به فراوانی در منازل مشاهده میشود سمی هستند و اگر به این موضوع دقت شود نمیتوان در منزل گیاه نگهداری کرد بهترین کار این است که فرض بر این گذاشته شود که تمام گیاهان زینتی به جز گیاهانی که جنبه خوراکی دارند سمی هستند و درنتیجه از دسترسی کودکان به آنها جلوگیری شود.
قاسمی با تاکید بر اینکه گیاهان سمی دارای جنبههای مفیدی نیز هستند و ترکیبات مضر موجود در محیط را جذب میکنند، ادامه داد:
«گیاه خورشیدی» بسیار زیبا اما سمی است.
همچنین گیاهانی مانند «شمشاد»، «آماریلیس»، «نیلوفر»، «لبلیا»(لوبلیا)،«لاله عباسی»، «نرگس»،« سنبل»، «لاله».
و«آگلونما»،«بگونیا»، «کالادیوم»، «فوتوس».
و «انواع فیکوسها «مانند «فیکوس بنجامین» که از نظر جذب آلایندهها ارزش بالایی دارد اما موجب بروز حساسیت در افراد میشود.
«ناز آفتابی»، «آدنیوم»، «مرجان» موجب سمیت در سلسله اعصاب میشود.
«سیکاس»،« انگشتانه» که در تولید داروهای قلبی از آن استفاده میشود اما خوردن آن توسط کودکان خطرناک است.
«ادریسی»(هورتانسیا)که میتواند موجب سیانوز و مرگ فرد شود.
«آلاله»، «بنتالقنسول»، »بنفشه آفریقایی» و... از جمله گیاهان زینتی ولی سمی هستند.
این استادیار گروه باغبانی در دانشگاه شهرکرد با بیان اینکه گیاهان زینتی موجب بروز حساسیت در افراد نیز میشوند، عنوان کرد: فلفلهای زینتی نیز امروزه طرفداران بسیاری پیدا کرده است و دارای دو نوع هستند گروه اول میوههای کشیده و دومین گروه میوههای گرد مانند گوجهفرنگی کوچک دارند که گروه اول میوههای بسیار تندی دارد و خوردن آنها میتواند آسیبزا باشد اما این گروه سمی نیستند، گروه دوم که دارای گیاهان گرد هستند بسیار سمی است.
وی اضافه کرد: برخی گیاهان نیز وجود دارند که میتوان در خانه کاشت و دارای خطر کمی هستند و حتی فوایدی نیز دارند و میتوان از آنها استفاده دارویی و خوراکی داشت که توصیه میشود افرادی دارای فرزند کوچک که امکان دور کردن آنها از گیاهان زینتی را ندارد بیشتر از این گروه گیاهان استفاده کنند برای مثال گل جعفری که به نور زیادی نیاز دارد و ممکن است در محیط منزل به خوبی رشد نکند اما در بالکن و حیاط به خوبی رشد دارد.
«آویشن»، «اسطوخودوس»، بنفشه، رزماری، برگ بو که فرق چندانی با گیاهان زینتی ندارد و میتوان از برگهای آن نیز به عنوان ادویه مصرف کرد.
فلفلهای خوراکی، کامکوات، زنجبیل(آناناسی)، گل همیشه بهار، داوودی، رز، لادن و بسیاری از سبزیها مانند ریحان، نعنا، اسفناج فرانسوی، کاهو و... زیبایی بسیاری دارند و به دلیل سمی نبودن خطری نیز برای انسان ندارند.
گیاهان سمی
قاسمی تصریح کرد: گیاهانی مانند نخل شامادورا، آگلونما، عشقه، ژربرا، دراسینا، اسپاتی فیلوم، فیکوس بنجامین، پتوس طلایی، برگ ارغوان، انواع مارچوبه، پیچ مومی، دراسیناها، انواع فیکوس، زاموفیلیا، شمعدانی اژدر، دیفن باخیا و... نیز از جمله گیاهانی است که اکثر آنها سمی است.
اما با انجام تحقیقات مشخص شده است از لحاظ جذب مواد مضر موجود در محیط ارزش بسیار بالایی دارند و همچنین تاثیرات مثبتی نیز بر روحیه و سلامت روان افراد میگذارند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منظوردکترقاسمی ازهشدارها،یه معنی اجتناب ازپروش این گیاهان تزئینی درآپارتمانها وخانه هانیست،بلکه مراقبت ازخطرات احتمالی است.
ضمناً دراین گزارش اصلاحات اندکی انجام گرفته+افزودن تصاویر.
تولدمیرزا کوچک خان: سال ۱۲۵۷
قیام(آغاز نهضت جنگل): سال ۱۲۹۳
شهادت میرزاکوچک :۱۱ آذر ۱۳۰۰
عمرنهضت جنگل: ۷ سال
میرزاکوچک درنگاه رهبرانقلاب وامام خمینی
آیت الله خامنه ای:ما در دوران مبارزهی خودمان، هر وقت نام میرزا کوچک خان را به یاد میآوردیم و شرح حال او را میخواندیم، نیرو میگرفتیم.
وقتی جوان گیلانی سرِ قبر میرزا کوچک خان میرود و میبیند این مرد تنها، این مرد باایمان و باصفا، اگرچه در وسط جنگلهای گیلان در مظلومیت کشته شد، اما شخصیت خودش را در تاریخ ایران تثبیت کرد؛ و یک مشعل شد(برای جوان)
میرزاکوچک، هم با انگلیسیها جنگید، هم با قزّاقهای روس جنگید، هم با لشکر رضاخانی.
آیت الله سیدعلی خامنه ای(رئیس جمهور)درسفربه گیلان۱۱اردیبهشت ۱۳۸۰:میرزا کوچک، مرد تنهایی بود که به دو قدرت بزرگ آن روز دنیا- یعنی روسها و انگلیسیها- یک «نهی بزرگ» گفت.
آیت الله خامنه ای گفت:«میزا کوچک » نه با روسها ساخت، نه با انگلیسیها؛ بعد هم با رضا خان که تازه میخواست سرِ کار بیاید- مبارزه کرد.
مبارزه میزا کوچک خان با روسها، انگلیسها و عوامل رضاخان
آیت الله خامنه ای:امروز رسانههای غربی با برنامهریزیهای میلیاردی، در تبلیغات رسانهای خود - چه در تلویزیونشان، چه در رادیوشان، چه در مصاحبههایی که دائماً میکنند و متأسّفانه بعضی از عناصر داخلی هم فریب آنها را میخورند و اسیر و نوکر آنها میشوند؛ حرفهایی که آنها مایلند، اینها بر زبان جاری میکنند - میکوشند تا به شما جوانان ایرانی تفهیم کنند که یک ظرف خالی هستید و مظروف ندارید؛ مظروف شما را ما باید بدهیم؛ ما باید این ظرف را پُر کنیم؛ شما امروز این مایه را ندارید، دیروز هم نداشتید، طبعاً فردا هم نخواهید داشت! تاریخ شما را هم منکر میشوند؛ میخواهند گذشتهی شما را هم زیر پا لگد کنند.
دشمنان-نه فقط تاریخِ قدیمِ چند صدساله را، بلکه تاریخِ بیستسالهی اخیر را هم میخواهند زیر پا لگد کنند و آن را انکار نمایند.
آنها میخواهند فرهنگسازی و الگوسازی کنند؛ آنها میخواهند جوان ایرانی و نسل نوی ایرانی، یک نسل تحقیرشدهی توسریخور باشد تا بتوانند روی او سوار شوند و به او دیکته کنند و آن کاری را که آنها میخواهند، انجام دهد.
برای اینکه کسی را به زیر مهمیز(نوکری وخواری) بکشند بهترین راه این است که بگویند تو چیزی نیستی، تو کسی نیستی و گذشتهای نداری. مفاخر یک ملت را انکار میکنند، برای اینکه او احساس کند چیزی نیست.
«میرزا کوچک» مرد تنهایی بود که به دو قدرت بزرگ آن روز دنیا- یعنی روسها و انگلیسیها- یک نهی بزرگ گفت.
(میرزاکوچک)نه با روسها ساخت، نه با انگلیسیها.
اما در کنار او کسانی بودند که میخواستند با دستگاه حکومتِ آن روز- بعد هم با رضا خان که تازه میخواست سرِ کار بیاید- مبارزه کنند، اما به روسها پناه میبردند؛ به باکو رفتند و بندوبستهایشان را کردند و به ایران برگشتند و سرسپردهی آنها شدند.
اما میرزا کوچکخان قبول نکرد و حاضر نشد سازش کند؛ او، هم با انگلیسیها جنگید، هم با قزّاقهای روس جنگید، هم با لشکر رضاخانی- و قبل از رضا خان، آن کسانی که بودند- مبارزه کرد؛ با احسان اللّه خان و دیگران هم کنار نیامد.
آیت الله خامنه ای گفتند:وقتی جوان گیلانی سرِ قبر میرزا کوچکخان میرود و میبیند این مرد تنها، این مرد باایمان و باصفا، اگرچه در وسط جنگلهای گیلان در مظلومیت کشته شد، اما شخصیت خودش را در تاریخ ایران تثبیت کرد؛ کشته شد، اما یک مشعل شد.(چراغ راه مبارزه)
رهبرانقلاب گفتند: ما در دوران مبارزهی خودمان، هر وقت نام میرزا کوچکخان را به یاد میآوردیم و شرح حال او را میخواندیم، نیرو میگرفتیم.
آیت الله خامنه ای:او(میرزاکوچک) از همت و اراده و شخصیت و هویّت خود خرج کرد، برای اینکه به یک نسل هویّت و شخصیت و نیرو و اراده ببخشد. این بسیار ارزش دارد.
امثال او(میرزاکوچک) تعدادی بودند که در غُربت مبارزه کردند، در غُربت هم کشته شدند.
اما میبینید که امروز غریب نیستند. جریان تاریخ، جریان عجیبی است.
دشمنان میخواهند این مفاخر را از دست جوان ایرانی بگیرند.
آیت الله خامنه ای:جریان تاریخ، نگذاشت و نخواهد گذاشت «شیخ فضلاللّهها» و «میرزا کوچکخانها »و «خیابانیها» و امثال اینها، همچنان که غریب کشته شدند، غریب بمانند.
دشمنان میخواهند این مفاخر را از دست جوان ایرانی بگیرند.
بیانات رهبرمعظم انقلاب(آیت الله سیدعلی خامنه ای)درمصلی رشت ۱۲اردیبهشت ۱۳۸۰/دیدار جوانان و فرهنگیان.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:ویرایش اندکی انجام گرفته ست.
سفرآیت الله خامنه ای به گیلان درجوانی
«حجت الاسلام سید محمدجواد فضلالله» از روحانیان لبنان و برادر «علامه سید محمد حسین فضل الله»است.
«حجت الاسلام سید محمدجواد فضلالله»در سال ۱۳۵۷ هـ.ق. در نجف اشرف متولد شد و در سال ۱۳۹۵ هـ.ق. در سن ۳۸ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت و در در شهر بنت جبیل، لبنان دفن شد.
«حجت الاسلام سید محمدجواد فضلالله» دروس مقدمات و فقه و اصول را در حوزه علمیه نجف نزد اساتیدی همچون آیات عظام سید ابوالقاسم خویی و سید محمد روحانی و نیز پدرش عبدالرئوف فضل الله و برادرش سید محمد حسین فضل الله فراگرفت. از وی آثاری به جای مانده است؛ از جمله: «الامام الرضا علیه السلام تاریخ و دراسه»: که با عنوان «تحلیلى از زندگانى امام رضا علیه السلام» به فارسی ترجمه شده است؛ «صلح الامام الحسن علیه السلام اسبابه و نتائجه»؛ «الامام الصادق علیه السلام خصائصه و ممیزاته»: البته با مرگ او این کتاب ناتمام ماند. «حجر بن عدی»؛ و دیوان شعر: در زمینه مدح اهل بیت و همچنین مسئله فلسطین و مانند آن.
سفررهبرانقلاب به گیلان درجوانی
«حجت الاسلام سید محمدجواد فضلالله» در دوران تحصیل خود در نجف اشرف با «آیتالله سید علی خامنهای» آشنا شد و این رفاقت تا سالها بعد ادامه یافت.
او در سال ۱۳۴۲ هـ.ش. سفری به ایران داشت و در این سفر به همراه آیتالله خامنهای به دیدن استانهای شمالی ایران رفتند.
مؤلف کتاب «شرح اسم» (شرح زندگانی رهبر انقلاب) نوشت:
چند روزی به آغاز ماه صفر مانده بود.«حجت الاسلام سید محمدجواد فضل الله» برادرِ کوچک سیدمحمدحسین فضل الله، از علمای لبنان، به مشهد آمده بود. سیدجواد، میهمان آقای خامنه ای نبود، اما در مدت اقامتش در مشهد با او معاشر و هم نشین بود. پیشنهاد کرد با هم به دیدن نوار سبز ایران، مازندران و گیلان، بروند. و رفتند. مازندران و سپس گیلان را گشتند و بعد در تهران از یکدیگر جدا شدند.
به گزارش شفقنا، تصاویر زیر از همین سفر و ملاقات به ثبت رسیده است:
منبع :شفقنا/ اردیبهشت ۱۳۹۷
میرزا کوچک خان"شاه"بود،اگرباانگلیس همکاری می کرد.
دولت انگلیس قبل ازرضاخان بدنبال میرزاکوچک خان جنگلی بودند تا وی را به حکومت برسانند واما میرزا این پیشنهادرا نپذیرفت.
آیت الله بهجت می گوید: برای امام خمینی تعریف کردم که ازیک شخصی که درآن جلسه بود درجلسه ای که سفیرانگلیس نزدمیرزاکوچک خان بوده ومی خواسته میرزا باآنهاهمکاری کندتااورابه حکومت برسانند.
میرزا درجواب می گوید:حکومتی که شالوده اش راشمابریزید،پایدارنمی ماند.
آقای بهجت می گویدوقتی این مطلب راامام خمینی شنید،خیلی خوشش آمد.
سفیرانگلیس می گوید:ماطمع ارضی درکشورشمانداریم،ولی طمع به منافع داریم ، و می گویداگرتو قبول نکنی یک رذلی را "رضاخان"برشمامسلط می کنیم
وبااین وجود،سفیر ناامیدنمی شود،به میرزا دوهفته فرصت می دهد که فکرهایتان رابکنید وخبرم کنید
ومی گوید که من دراین مدت درکرمانشاه،،بصره وهندوستان"کلکته" هستم،اگرجواب مثبت بدهیدماکاررابدست شمامی هیم
آیت الله بهجت می گوید،بعداز اینکه میرزا دست رد به سینه سفیرانگلیس زده،آنهارضاخان راپیدامی کنند.
خودرضاخان ازانتظارات دولت انگلیس وتعهداتش، تعرف می کند:
یک روزی درجلسه ای که درمنزل تیمورتاش باحضور مسئولین کشوربرگزارشده بود که آیت الله مدرس نیزشرکت داشته ،رضاخان به مدرس می گوید:
من پس ازانجام اقداماتی ،به انگلیسی ها قول داده ام واگربه تعهداتم عمل نکنم مرااعدام می کنند .
منبع: کتاب «زمزم عرفان»یادنامه آیت الله بهجت صص۳۷۷
میرزاکوچک خان سرش ۲۰سال جداازپیکرش بود.
میرزا یونس معروف به میرزا کوچک فرزند میرزا بزرگ در سال ۱۲۵۹ شمسی در رشت به دنیا آمد و سالهای نخست عمر خود را در مدرسه حاجی حسن واقع در صالحآباد رشت و مدرسه جامع آن شهر به آموختن مقدمات علوم دینی سپری کرد و در این مدرسه با استادش خلخالی آشنا شد. سخنان معلم روشنبین و آزاده شعله در جان شاگرد انداخت و او را در افکار و اندیشههای عمیقی فرو برد که چگونه میتواند جامعه را از آلودگیها و زشتیها پاک کند.
میرزا برای ادامه تحصیل عازم تهران شد و در مدرسه محمودیه دروس حوزه راادامه داد ولی از اوضاع و احوال اجتماعی غافل نبود. میرزا در آن زمان احساس کرد که هنگام تلاش و کوشش فرارسیده و هرگونه فعالیتی برای روشن کردن افکار عالمه و مبارزه با زور و استبداد در سرنوشت مملکت تاثیرگذار خواهد بود و به همین دلیل به زادگاه خود رشت بازگشت و در بین طلاب مدرسه حاجی حسن تبلیغات را آغاز کرد.
همزمان با مراجعت میرزا به رشت عدهای از مشروطهخواهان تهران در سفارت عثمانی تحصن کردند و میرزا نیز عدهای از آزادیخواهان را با خود هماهنگ کرده و در کنسولگری عثمانی به تحصن پرداخت و در همین موقع انقلاب رشت رخ داد و آزادیخواهان گیلان با کمک مجاهدان ارمنی، گرجی و قفقازی آقابالاخان سردار افخم حاکم گیلان را به قتل رسانده و زمام امور گیلان را به دست گرفتند.
میرزا مبارزی واقعی و مجاهدی حقیقی بود که عمر خود را در مبارزات آزادیخواهانه گذراند و بسیاری از نویسندگان و مورخان او را به عنوان مردی آزادیخواه، بلند همت، با ایمان، میهنپرست، روشنفکر و مبارز مورد ستایش قرار دادهاند.
میرزا کوچک در سال ۱۲۸۶ شمسی در گیلان به صفوف آزادیخواهان پیوست و برای سرکوبی محمدعلی شاه روانه تهران شد و همزمان با اوجگیری نهضت مشروطه در تهران شماری از آزادیخواهان رشت کانونی به نام مجلس اتحاد تشکیل دادند و افرادی را به عنوان فدایی گرد هم آوردند. میرزا کوچکخان که در آن دوران یک طلبه بود و افکار آزادیخواهانه داشت به مجلس اتحاد پیوست
و در سال ۱۲۹۴ شمسی به جای مجلس اتحاد «هیئت اتحاد اسلام» را استفاده از یک گروه ۱۷ نفری در رشت تشکیل داد و بیشتر افراد این گروه روحانی بودند و میرزا کوچکخان عضو موثر آن بود. این هیئت هدف خود را خدمت به اسلام و ایران اعلام کرد و میرزا کوچک خان رهبری آن را بر عهده گرفت و پس از اشغال نواحی شمالی ایران از طرف ارتش روسیه تزار، هیئت اتحاد اسلام به مبارزه با ارتش تزاری پرداخت .
یک گروه مسلح به عنوان فدایی تشکیل داد و روستای کسما (شهرستان صومعه سرا )رامرکز کار خود قرار داد و در آنجا سازمان اداری و نظامی به وجود آورد. هیئت اتحاد اسلام پس از چندی به کمیته اتحاد اسلام تبدیل شد و اعضای آن به ۲۷ نفر افزایش یافت و رهبری این کمیته را میرزا بر عهده گرفت و تا پایان سال ۱۲۹۶ شمسی بخش وسیعی از گیلان و مازندران، طارم، آستارا، تالش و تنکابن زیر نفوذ کمیته اتحاد اسلام درآمد که بعدها این کمیته با نام «نهضت جنگل» یا «حزب جنگل» شناخته شد. میرزا کوچک پایههای نهضت جنگل را بنا نهاد و عدهای از مردان فداکار به منظور مبارزه با استبداد و بیعدالتی و اخراج بیگانگان از کشور با یکدیگر متحد و همپیمان شدند. برای از بین بردن نهضت جنگل وثوقالدوله اقدامهای زیادی به کار برد و نامه تأمین برای میرزا کوچک خان نوشت ولی میرزا نپذیرفت و پس از درگیریهای فراوان عدهای از سران نهضت از تسلیم نیروهای دولتی در رشت شدند.
در این درگیری شماری از افراد میرزا کشته شدند و دکتر حشمت(همرزم میرزا) نیز دستگیر و در دادگاه نظامی در چهارم اردیبهشت ۱۲۹۷ هجری شمسی محکوم به اعدام شد و دیگر مبارزان ابتدا به تهران و سپس به «کلات نادری» اعزام و زندانی شدند.
مرگ دکتر حشمت روحیه مبارزان نهضت جنگل را تضعیف کرد و میرزا به منظور تقویت روحیه مبارزان و جلوگیری از فرار و تسلیم نفرات دولتی آنها را در گاوبن به دور خود جمع و تشویق به ادامه مبارزه کرد. با ادامه جنگ و عقبنشینی به نقاط دور و ناشناس وضع جنگلیها چنان سخت و دشوار بود که دیگر میرزا نیز افراد را به مقاومت دعوت نمیکرد و بر اثر فشار و مصائب شدید نفرات از اطراف میرزا پراکنده شدند و هشت نفر باقی ماندند.
قوای دولت همه جا در کمین میرزا بود و راهها را زیر نظر داشت و از آنجا که مذاکرات صلح با جنگلیها به نتیجه نرسید نیروهای دولتی به تعقیب جنگلیها پرداختند. برخی از نیروها متفرق، تسلیم و تعدادی نیز کشته شدند و میرزا به همراه یار وفادار خود «گائوک» که توسط گروههای سرباز تحت تعقیب بودند به هنگام فرار گرفتار برف و طوفان و سرمای سخت شده و در گردنه گیلوان از پای درآمدند.
فردی به نام «کرم» که از خلخال عازم گیلان بود میرزا و همراهش را در آخرین لحظات زندگی در بین تودههای برف پیدا کرد و کرم که میرزا را شناخته بود با سرعت به خانقاه نزدیکترین دهکده رفت و با کمک مردم اجساد بیجان میرزا و گائوک را به دهکده حمل کردند.
سالار شجاع برادر امیر مقتدر تالش با اطلاع از وضعیت میرزا به همراه چند نفر از سواران مسلح به خانقاه رفت و در برابر دیدگان اشکآلود روستائیان به «رضا اسکستانی» یکی از افراد خود دستور داد تا سر میرزا را از بدن نیمه جان او جدا کند.
جسد بدون سر در بین شیون و زاری مردم در گورستان دهکده خانقاه به خاک سپرده
سر سردار جنگل توسط سالارشجاع به رشت حمل شد و سپس سر بریده میرزا را در کنار سربازخانه به مدت چند روز به معرض تماشای اهالی قرار دادند و خالو قربان سربریده میرزا را برای خوش خدمتی به رضاخان سردار سپه هدیه داد.
رضاخان دستور داد تا سربریده میرزا در گورستان حسنآباد دفن شود و پس از مدتی «کاسآقا حسام » دوست صمیمی و یار قدیمی میرزا مخفیانه سر میرزا را از گورکن گرفته و به رشت آورد و در محله سلیمانداراب رشت دفن کرد.
سربریده میرزابعداز۲۰سال به بدنش ملحق شد
پس از کنارهگیری رضاشاه در شهریور۱۳۲۰ ارادتمندان میرزا بدن میرزا را از دهکده خانقاه به رشت منتقل کردند و در جوار سر او به خاک سپردند و امروز مزار میرزا کوچک خان جنگلی در محله سلیمانداراب رشت میعادگاه عاشقان این مرد مبارز است. نهضت جنگل با شهادت میرزا خاموش شد ولی خاطره فداکاریها و جانبازیهای مجاهدان جنگل به ویژه رهبر نهضت جنگل میرزا کوچک هرگز فراموش نشد. مشاور رئیس جمهور درامور روحانیت حجتالاسلام محمدناصر سقای بیریانیز در گفتوگو با خبرنگار فارس میرزا کوچک را نماد روحانی بیدار، عالم، آگاه و سلحشور در تاریخ ایران معرفی کرد. وی گفت: بعد سلحشوری و شجاعت میرزاکوچک در نهضت جنگل بروز پیدا کرد و موجب شد تا به جرگه آزادیخواهان بپیوندد.
وی با بیان اینکه میرزاکوچک نماد یک روحانی مبارز، بیدار، آگاه، عالم و سلحشور در تاریخ ایران است، افزود: میرزا شخصا تفنگ در دست گرفت و در برابر استعمار روس و انگلیس ایستاد. سقای بیریا با بیان اینکه مجتهدانی مانند میرزا در تاریخ ایران زیاد هستند، بیان داشت: نواب صفوی، میرزای شیرازی و اسدآبادی از مجتهدانی بودند که به طور مستقیم وارد عرصه مقاومت علیه استعمار شدند. وی قیام میرزا را برای تقویت دولت و حفظ مملکت دانست و تصریح کرد: این استعدادها و توانمندیهای روحانیون موجب شده تا پس از انقلاب حول محور دیدگاههای حکومتی امام راحل مطرح شوند و در پستهای دولتی و اجرایی حضور یابند.۸ آذر ۱۳۸۹فارس
امام خمینی درسن به گیلان آمده بود وبامیرزاهم دیداری داشته بود
روح الله متولد۱۲۸۱ ازنوجوانی مبارز مسلح بود
امام خمینی به "میرزاکوچک" علاقمندبود وبااوملاقات هم داشته
امام خمینی در سالهای نوجوانی تحولات مربوط به نهضت جنگل را با دقت دنبال و حتی اقدام به سرودن شعر در وصف میرزا کوچکخان میکرده است.
شعرامام خمینی دروصف میرزاکوچک خان
نقل است روزی برادرش مرتضی قصیدهای در لابهلای دفتری که مادرشان مخارج خانه را در آن مینوشت پیدا میکند و متوجه میشود که متعلق به روحالله است.
ازروح الله او سؤال میکند که این شعر در وصف چه کسی است؟
روحالله پاسخ میدهد: «برای میرزا کوچکخان که چندی پیش مهمان ما بود.»
مرتضی(برادرش) با تعجب میپرسد: «خود میرزا!؟»
خواب امام برای میرزا
روحالله پاسخ مثبت میدهد. در این هنگام دایهٔ روحالله، ننه خاور، دخالت میکند و اینگونه توضیح میدهد: «یک ماه پیش دیدم روحالله خیلی سرحال است. گفتم از وقتی که مادرتان به رحمت خدا رفته شما غمگین هستید. چطور امروز اینقدر سرحال هستید؟ برایم خواب شب گذشتهاش را تعریف کرد: «شب بود، اما خورشید همچنان در آسمان بود. این خانه نیز جنگل بود. جنگلیها با اسب به این خانه آمدند و میرزا نیز در میان آنها بود. برایش چای آوردم، لبخندی زد. سپس بیآنکه چیزی بگوید خداحافظی کرد و رفت.»
تمایل به پیوستن نهضت جنگل
نشانههای دیگری وجود دارد که نشان میدهد خمینی در نوجوانی علاقه و اعتقاد زیادی به رهبر نهضت جنگل داشتهاست. او همواره برای سلامتی آنها دعا میکرد و یک بار به برادرش پیشنهاد پیوستن به آنها را داد.
سفرامام خمینی به گیلان برای دیدارمیرزاکوچک
می گویندکه روحالله در آن سنین یک بار در فرصتی که پیش میآید به جنگل-گیلان- سفر میکند و پایگاه میرزا را از نزدیک میبیند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:این مطالب بنقل ازکتاب «خمینی روح الله: زندگینامه امام خمینی بر اساس اسناد و خاطرات» مؤلف:سیدعلی قادری می باشد، بااندکی اصلاحات ویرایشی ،انتخاب تیترهم ازاینجانب است.
ناشراین کتاب
دکتر سید علی قادری معاون پژوهشی اسبق موسسه تنظیم و نشر آثار امام که دارای آثارارزشمنددیگری درموردابعادمختلف امام خمینی به رشته تألیف درآورده است
مردی که با استعمار شرق و غرب مبارزه کرد تا ایران زیر بار سلطه هیچ اجنبیای نباشد.
لشکر۳۰۰۰نفری میرزاکوچک خان جنگلی
۹۶ سال قبل در چنین روزی در گردنههای برفگیر تالش منطقه، سرش را از بدنش جدا کردند تا نام میرزا کوچک خان جنگلی برای همیشه در تاریخ ایران زنده بماند؛ مردی که با استعمار شرق و غرب مبارزه کرد تا ایران زیر بار سلطه هیچ اجنبیای نباشد.
خسرو معتضد( کارشناس تاریخ ):درمصاحبه باجام جم
چه ویژگیهایی باعث شده تا میرزا کوچکخان جنگلی به یکی از شخصیتهای مطرح معاصر تبدیل شود؟
میرزا کوچک خان شخصیتی به معنای واقعی کلمه میهندوست و مذهبی بود. روی مذهبی بودن وی تاکید میکنم، چون برخی به ناروا میگویند او کمونیست بوده، اما میرزا کوچک خان هرگز تفکر و گرایش کمونیستی نداشته است،
کمونیستهایی آلمان شرقی خیلی تلاش کردندکه میرزاکوچک راغیرمذهبی معرفی کنند، حدود ۵۰ مقاله نوشتهاند که میرزا کمونیست است،که ادعای آنها، کذب است.
برخی نویسندههای چپگرای وطنی هم تلاش کردهاند او را به خود پیوند بزنند، درحالیکه طبق اسنادی که موجود است، «میرزا هیچوقت گرایشهای چپ نداشته است. او همچون «شهید مدرس» وطن دوستِ دینی بود».
میرزا در مقابل انگلستان، روسیه تزاری، کمونیستها و دولت مرکزی که در تهران بود، ایستادگی کرد .
علت محبوبیت میرزاکوچک خان؟
چون میرزا جانش رادرحمایت ازمردم ودفاع ازوطن فداکرد. روسها که به ایران آمدند، بازار قزوین و اردبیل را آتش زدند و مزاحم جان، مال و ناموس مردم میشدند و میرزا با ۳۰۰۰نفرنیروهای مسلحی که داشت با آنها مبارزه جانانه ای کرد.
میرزا مقابل قرارداداستعماری وثوقالدوله ایستاد و همیشه از منافع ملی دفاع کرد برای همین بین مردم محبوبیت ویژهای داشت.
دو کتاب درباره میرزا و اقداماتش سندیت درستی دارد؛ یکی کتاب اسناد دولتی ایران و دیگری کتابی است که انگلیسها نوشتهاند. سرکنسولگری انگلیس در رشت، گزارشهای روزانهای نوشته که در آنها بدرستی میرزا را توصیف کرده است.
الگوگیری «فیدل کاسترو» از میرزاکوچک خان
میرزا آزادیخواهی بود که به هیچ کشوری وابسته نبود نه به روسیه تزاری و نه انگلیس، هر چند این دو به میرزا پیشنهادهای خیلی وسوسهانگیزی هم میدادند که از مبارزه دست بردارد اما مبارزانی مثل ستارخان، باقرخان و میرزا کوچک خان به هیچ عنوان از مبارزه دست برنمیدارند و امتیازات کشورهای بیگانه را قبول نمیکنند.
میرزا متدین و نماز خوان بود و به مبارزه مسلحانه از نوع پیشرفته و نظاممند اعتقاد داشت. آن زمان برای نیروهایش لباسهایی را به خیاطان تهران سفارش داد که به «لباس ناپلئونی »معروف بودند،
میرزا و سربازانش همپیمان شدند تا آزادی ایران از دست نیروهای اجنبی، ریش و موی خود را کوتاه نکنند! برای همین ظاهر آنها متحدالشکل شد! روشی که ۳۰سال بعد «فیدل کاسترو» و نیروهایش هم از آن استفاده کردند.
میرزا کوچک خان، از نظر اخلاقی آدم شریف و پاکی بود. او به مشروب لب نمیزد و به همین دلیل با یکی از یاران نزدیکش به نام احسانالله خان دوستدار، دچار مشکل شد، چون او هم مشروب میخورد و هم تریاک میکشید!
« میرزاکوچک» پیشنهادروس راردکرد
روسها بارها به میرزا پیشنهاد کردند به این کشور برود و با امتیازات خوبی که به او میدهند، زندگی کند اما او هرگز هویت خود را نادیده نگرفت و تا پای جان مبارزه کرد. خارجیها در کتابهایی که درباره میرزا نوشتهاند از او به عنوان ایرانی و انقلابی شرافتمند یاد کردهاند که یکی از آنها ژنرال دنسترویل انگلیسی بوده که گفته است او از ناموس، جان و مال مردم ایران دفاع میکرد./آذر ۱۳۹۶تابناک بنقل ازجام جم.بااندکی اصلاحات
توضیح نگارنده-پیراسته فر:فیدل کاسترو متولد۱۹۲۶میلادی(۱۳۰۵شمسی) ازسال ۱۹۵۶میلادی(۱۳۳۵شمسی)مبارزات خودرا با گروهی ۸۱ نفره آغازکرد،از ۱۹۵۹ تا ۱۹۷۶ میلادی به عنوان نخستوزیر کوبا و از از ۱۹۷۶ تا ۲۰۰۸ میلادی بهعنوان رییسجمهور-رهبر-کشورکوبابود ودر۶ آذر ۱۳۹۵درگذشت.
شهیدی که موجبات مسلمان شدن استادآمریکایی خودرافراهم کرد.
رئیس دانشگاه تگزاس ،استادمؤسسه امام خمینی- قم
«پروفسور لگنهاوزن» متولد(۱۳۳۲شمسی)نیویورک(آمریکا) و در یک خانوادهای مسیحی کاتولیک پرورش یافت
»دکترلگنهاوزن» استاد دانشگاه تگزاس جنوبی (۱۹۷۹-۱۹۸۹)بودکه یک ایرانی( اکبر نوجهدهی)ازدانشجویانش بود باایران واسلام آشنامی شود وباهمکاری سفیرایران درسازمان ملل(صادق خرازی)زمینه مهاجرتش به ایران فراهم می شودوباآیت الله مصباح آشنامی شود.....
وی در سال ۱۹۷۴ کارشناسی خود را در رشتۀ فلسفه در دانشگاه ایالتی نیورک در آلبنی به اتمام رساند و پس از آن به ترتیب در سال ۱۹۷۸ و ۱۹۸۳ در مقاطع ارشد و دکتری در همین رشته از دانشگاه رایس ایالت تگزاس فارغ التحصیل شد. عنوان پایاننامۀ دکتری وی « Matters of Substance» بود که زیر نظر استاد راهنمای خود باروخ برودی (Baruch Brody) دفاع کرد و پس از آن در سال ۱۹۸۴ موفق به دریافت بورس تحصیلی فوق دکتری در زمینه مطالعات تطبیقی از طرف دانشگاه هاوایی شد.
رئیس
«پروفسور لگنهاوزن»عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی- پژوهشی امام خمینی است که با برخی مراکز علمی دیگر، بویژه با دانشگاه قم، دانشگاه ادیان و مذاهب و موسسه بینالمللی مطالعات اسلامی نیز همکاری علمی دارد.
پروفسور لگنهاوزن عمدتاً در شاخههای فلسفی زیر به تدریس و پژوهش اشتغال داشته و دارد:
مقدمه منطق، مقدمه فلسفه، زیبایی شناسی، فلسفه علم، علم اخلاق، فلسفه دین، متافیزیک، فلسفه هگل، فلسفه تحلیلی، منطق جدید، علم و دین، فلسفه سیاسی، تاریخ فلسفه، فرا اخلاق، معرفتشناسی اخلاق، و نسبیگرایی در فرا اخلاق.
لازم به یادآوری است که پروفسور لگنهاوزن به شعر و ادبیات فارسی و بویژه به اشعار عرفانی امام خمینی علاقه وافری دارد؛ به حدی که تاکنون دو دفتر شعری امام خمینی را با عناوین: باده عشق و سبوی عشق به انگلیسی ترجمه کرده است. عنوان نخست با همکاری آقای دکتر غلامرضا اعوانی و عنوان دوم با همکاری آقای عظیم سرودلیر به سامان رسیده است.
زادگاه و محیط رشد
پروفسور لگنهاوزن در سال ۱۹۵۳ میلادی(۱۳۳۲شمسی) در نیویورک متولد شد و در یک خانوادهای مسیحی کاتولیک پرورش یافت. به گفتۀ وی با اینکه تحصیلات خود را در مدرسه کاتولیکها آغاز کرده بود و با محیط های دینی کاتولیک رفت و آمد داشت، ذهنش همیشه با سؤالات و شبهاتی درباره مسیحیت مشغول بود و پاسخ مناسب و درستی برای آنها پیدا نمی کرد، تا اینکه سرانجام در دوره دبیرستان به این نتیجه رسید که حضرت مسیح (ع) خدا نیست و نیز نمیتوان تثلیث را آن گونه که در محیطهای دینی مسیحیت تعلیم میدادند پذیرفت. با این حال، هنوز پایبندی او به خدا و مسیحیت باقی بود، تا اینکه در دانشگاه ایالتی نیویورک در آلبنی مشغول تحصیل شد و در آنجا بود که اعتقاد خود را به آیین مسیحیت از دست داد و بیدین شد.
مدتها با همین وضعیت به سر برد، تا اینکه برای تحصیل در مقاطع بالاتر در دانشگاه رایسِ تگزاس پذیرفته شد. پس از آن در دانشگاه تگزاس جنوبی به تدریس پرداخت و در همانجا بود که با شماری از دانشجویان مسلمان، از کشورهای مختلف اسلامی از جمله ایران، لبنان، پاکستان، فلسطین، عربستان، اردن و نیجریه آشنا شد. آموزههای دینی و نوع نگاه این دانشجویان به دین برای وی جذاب بود. این امر نه تنها وی را به پژوهش بیشتر دربارۀ دین و مسائل گوناگون آن ترغیب کرد، بلکه در انتخاب سمت و سو و موضوع تدریس وی نیز تأثیر گذار بود و با توجه به اینکه مسئولان دانشگاه وی را در انتخاب موضوع تدریس خود آزاد گذاشته بودند، تدریس «فلسفه دین» را انتخاب کرد. در آن دانشگاه به مدت دو ترم این درس را تدریس کرد و همزمان با آن به مرور آموزههای ادیان بزرگ، از جمله دین اسلام، پرداخت. به تدریج با اسلام آشنا شد و سرانجام پس از سه سال تحقیق دین اسلام را پذیرفت.
جریان مسلمان شدن
اسلام آوردن پروفسور لگنهاوزن، به گفتۀ خود وی، برای کسانی که تبلیغ دینی انجام میدهند، داستان پیچیدهای است، چرا که در آن مجموعهای از مسائل علمی، عاطفی و نیز مسائل مختلف دیگری دخیل بودند. وی در دوران تدریس در دانشگاه تگزاس جنوبی با دانشجویی ایرانی به نام« اکبر نوجهدهی» آشنا شد؛ دانشجویی که درس «مقدمهای بر فلسفه» را نزد او میخوانده است. غیبت دو هفتهای اکبر باعث اتفاق دیگری در زندگی پروفسور لگنهاوزن میشود:
اکبر دو هفتهای به کلاس من نیامد تا اینکه او را در دفتر دانشگاه دیدم؛ از او پرسیدم: چرا به کلاس نمیآیید؟ گفت: مردم ما در ایران انقلاب کردهاند و من فکر میکنم خیلی مهم است که دانشجویان اینجا اطلاعات درستی در مورد آن داشته باشند، بنابراین لازم دانستم برای معرفی این انقلاب به دانشجویان تلاش کنم؛ به خاطر این نمیتوانم سر کلاس حاضر شوم. من حرف او را تایید کردم و گفتم خوب این درست است ولی شما تکلیف دارید درس هم بخوانید. بعد من با ایشان قرار گذاشتم که من تمام تبلیغات مربوط به انقلاب اسلامی ایران را بخوانم و در عوض ایشان درسشان را بخوانند. بعد از این جریان با همدیگر دوست شدیم و کارهای مختلفی با هم انجام میدادیم.
اکبر دانشجوی خوبی بود. در اعتقادات خود بسیار جدی بود و هیچ گونه شکی دربارۀ آنها نداشت. اکبر پس از اتمام دوره لیسانساش به ایران برگشت. بعدها شنیدم به جبهه رفته و در آنجا به فیض شهادت نایل شده است.
«پروفسور لگنهاوزن» بعد از آشنایی با دانشجوی ایرانی اش به مساجد رفت و آمد میکرد و با آشنایی و گفتگو با مسلمانان، به تدریج جذابیتهای مسلمانان برایش روشنتر میشد. بدون آنکه رسماً شهادتین را گفته باشد، در همین مساجد گاه نماز هم میخواند و بویژه شرکت در نماز جماعت برایش جذاب بود.
شهادتین«پروفسور لگنهاوزن» در روزجمعه درجمع مسلمانان سیاهپوست آمریکا
سه سال از آشنایی با « اکبر نوجهدهی» و رفت و آمد در میان مسلمانان میگذشت که یک روز جمعه، برخی از مسلمانان سیاهپوست آمریکا نزد وی میآیند و اظهار میکنند که دوست دارند با وی بیشتر آشنا شوند. آنها از چگونگی آشنایی او با اسلام میپرسند و گفتگوی دینی خوبی میان آنها رخ میدهد. آشنایی با آنها و مشاهدۀ اخلاص زایدالوصفِ آنها، انگیزههای مضاعفی به پروفسور لگنهاوزن میبخشد و او با اشک شوق نزد آنها شهادتین میگوید و رسماً مسلمان میشود.
امامت جماعت دراولین روزاعلام شهادتین
آنها از این اتفاق بسیار خوشحال میشوند و همان روز اول به وی پیشنهاد میدهند که پیشنمازشان شود!.
تأسیس انجمن اسلامی دانشگاه تگزاس جنوبی
این آشنایی کمکم ادامه مییابد و پروفسور لگنهاوزن با همکاری آنها انجمن اسلامی دانشگاه تگزاس جنوبی را تأسیس میکند. البته، اکثریت گروه دانشجویان مسلمان در دانشگاه را سنیمذهبان تشکیل میدادند.
«نهجالبلاغه»عامل آشنایی با آموزه های اسلام(تشیع)
ولی او تأکید میکند که با توجه به آنکه با نهجالبلاغه انس داشته، هیچ شکی در شیعه شدن نداشته است. به قول خودش: «چون نهجالبلاغه را خوانده بودم، میخواستم یا اسلام تشیع را قبول کنم یا بی دین بمانم. »
استعفا ازمدیریت دانشگاه تگزاس(آمریکا)بخاطرمهاجرت به ایران
با افزایش شمار دانشجویان مسلمان، فعالیتهای پروفسور لگنهاوزن نیز بیشتر میشد. دانشگاه از او میخواهد که در بخش مدیریت دانشگاه مشغول شود، اما علاقۀ او به درس و تدریس مانع از پذیرش این درخواست میشود. این اختلاف نظر با مسئولان دانشگاه موجب میشود که از دانشگاه استعفاء بدهد. یکی از مقامات دانشگاه از او پرسیده بود بعد از استعفاء چه برنامهای دارید که پروفسور لگنهاوزن بیدرنگ علاقه به تحقیقات اسلامی در ایران را مطرح کرده بودند.
نقش « صادق خرازی» درمهاجرت «پروفسور لگنهاوزن»به ایران
بر اساس همین هدف «رئیس دانشگاه تگزاس» به دنبال راهی برای سفر به ایران بود تا یکی از دانشجویان ایرانی وی را به آقای دکتر خرازی سفیر وقتِ ایران در سازمان ملل[۳] معرفی میکند. پس از این ملاقات مقدمات سفر وی به ایران به قصد اقامت دو ساله و تحقیق و پژوهش در فلسفۀ اسلامی آغاز میشود.
گامِ نهایی سفر به ایران، با دعوتنامهای از «انجمن حکمت و فلسفه» که با کمک آقای دکتر خرازی فراهم شده بود، پیموده میشود.
در بحبوحۀ حرکت به ایران، در دفتر دکتر خرازی به طور اتفاقی آیتالله مصباح را میبیند.
ایشان پس از گفتگو و آشنایی اولیه، از پروفسور لگنهاوزن میخواهد که به قم رفته، در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) که آن موقع با نام بنیاد باقرالعلوم (ع) فعالیت میکرد مشغول شود.
اما به دلیل آماده نشدن به موقعِ دعوتنامه رسمی از سوی آن مؤسسه، و دعوت بهنگام انجمن حکمت و فلسفه ایران راهی ایران شده و برای آشنایی بیشتر با فلسفه اسلامی و پارهای تحقیقات مشترک در آن موسسه مشغول میشود. در آنجا با اساتید برجستهای نظیر دکتر اعوانی و همکاران دیگر باب آشنایی در زمینه فلسفه اسلامی برای ایشان بیشتر گشوده میشود و به توصیۀ دکتر اعوانی و در معیت ایشان خواندن رسالههای فلسفیِ سهروردی را به هر دو زبان فارسی و عربی نقطۀ آغاز قرار میدهد.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:مصاحبه باپرفسور محمد لگنهاوزن
با سلام و تشکر از استاد ارجمند پرفسور محمد لگنهاوزن از آنجایی که حضرتعالی با فلسفه غرب و فلسفه اسلامی آشنایی کاملی دارید در ابتدا تعریفی از فلسفه ارائه بدهید و بفرمایید که تفاوت تعریف غرب و شرق – یعنی فلسفه اسلامی – از فلسفه چیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم. فلسفه یک سنت فکری است که با سقراط و افلاطون و ارسطو شروع می شود و شاخه های مختلفی دارد که یک شاخه در اروپا و شاخه مهم دیگری در جهان اسلام دارد. ولی به نظر بنده، اینکه ما بگوییم از یک طرف فلسفه غرب داریم که ارسطو و دیگران در آن شاخه قرار دارند و در طرف دیگر، فلسفه اسلامی که از یکدیگر جدا هستند، درست نیست. چرا که امروزه فلسفه اسلامی تا اندازه ای به افلاطون و ارسطو مدیون است. حتی می توانیم بگوییم فلسفه اسلامی بیشتر به میراث افلاطون و ارسطو وفادار مانده تا مکاتب غربی فلسفه.
و اما درباره چیستی فلسفه باید گفت که فلسفه یک سنت فکری است و اگر دوستان به طور معمول می خواهند تعریفی از فلسفه ارائه بدهند که چه علمی است و موضوع آن چیست و روش آن چیست می تواند مفید باشد و بنده با آن مخالفتی ندارم، ولی به نظر بنده خیلی راهگشاتر هست که ما نگاه کنیم به متن هایی که سنت فلسفه از این متن ها تشکیل می شود و توجه داشته باشیم که نویسنده این متون از کدام نویسنده اثر پذیرفته و تحت تأثیر چه کسی بوده اند.
اگر بخواهیم تعریف جامعی از فلسفه ارائه بدهیم شما چه تعریفی از فلسفه دارید؟
بنده چنین چیزی را قبول نمی کنم. اگر دیگران اینطور می خواهند کار کنند اشکالی ندارد ولی من نمی توانم تعریف خاصی ارائه بدهم و دلیل هم دارد. به خاطر اینکه معنای فلسفه در طول تاریخ عوض شده است. آن طوری که در زمان ابن سینا فلسفه را تعریف کرده اند با آن چیزی که امروزه از فلسفه تعریف می شود خیلی تفاوت دارد. به عنوان مثال در گذشته مباحث طبیعیات جزئی از فلسفه بود؛ امروزه در آرای اکثریت فلاسفه اسلامی و غربی، مباحث طبیعیات از فلسفه جدا شده است. در آثار شهید مطهری و علامه و آیت الله جوادی و آیت الله مصباح و دیگران، بحث درباره طبیعت وجود دارد اما خیلی کم است، ولی در گذشته یکی از شاخه های اصلی فلسفه طبیعیات بوده است. وقتی این قدر موضوع عوض می شود، پس فکر می کنم خیلی خوب نیست ما سعی کنیم یک تعریف شامل و کامل از فلسفه ارائه بدهیم، چرا که معنای فلسفه عوض شده است. به این دلیل باید گفت که چه چیز مشترکی بین سه شاخه اصلی فلسفه یعنی طبیعت و منطق و الهیات و متافیزیک وجود دارد. تقسیمی که در گذشته برای تعیین موضوع فلسفه وجود داشت را امروزه نمی توانیم استفاده بکنیم، پس آیا می شود گفت که فلسفه از بین رفته و امروزه چیزی شبه فلسفه که اسم مشترکی دارد وجود دارد؟ خیر اینگونه هم نیست؛ پس پیوست بین فلسفه قدیم و فلسفه امروز چیست؟ یک سنت فکری که بر اساس نفوذ و تأثیر و تأثر می توانیم پیدا کنیم.
در یکی از صحبت هایی که آیت الله خامنه ای داشتند، ایشان فرمودند: در غرب فلسفه امتداد سیاسی و اجتماعی پیدا کرد اما در فلسفه شرقی و اسلامی شاهد این امتداد نیستیم و فلسفه در غرب کیفیت تعامل مردم با یکدیگر را معین می کند و بطور کلی در ذهنیات مجرد باقی نمی ماند.[۱] غرب چگونه این امتداد را ایجاد کرد و مفاهیم فلسفی را برای مردم ملموس می کند و ما چطور می توانیم این امتداد را ایجاد کنیم؟
این مسئله بسیار پیچیده است. اوایل حضورم در ایران برایم تعجب آور بود که مسائل فلسفه در ایران چقدر مورد توجه مردم بود، در حالی که در آمریکا و اروپا اینگونه نیست. در آمریکا اگر به کسی بگویم که فلسفه خوانده ام می گوید نتوانستی در رشته ای که پول ساز باشد قبول شوی؟ خاطره ای جالب دارم از بیست و پنج سال قبل وقتی در تهران زندگی می کردم و آن اینکه یک راننده تاکسی از من پرسید اهل کجا هستم و چه می کنم. من گفتم فلسفه کار می کنم. او گفت شما فلسفه اسلامی هم خوانده اید؟ گفتم مقدار کمی، ایشان گفتند ابن سینا هم خوانده اید؟ سهروردی خوانده اید؟ نظر شما در باره ملاصدرا چیست؟ بنده گفتم شما راننده تاکسی هستید یا استاد هستید؟ ایشان گفت خیر چیزی که بنده می گویم همه می دانند! شاهد دیگر اینکه گزارشگری از آلمان حدود پانزده سال قبل به ایران آمد و به مناطق جنوبی ایران که نفت داشتند رفت و او می خواست با کارگران صحبت کند که ارتباط کارگران با کارفرمایان چگونه است. نشستی با کارگران صنعت نفت داشتند و اولین سؤالی که کارگران ایرانی از گزارشگر آلمانی داشتند این بود که تازه های فلسفه در آلمان چیست. او گفت ما اصلاً فلسفه نمی خوانیم و این مسئله چه ربطی به شما دارد؟ به او گفتند ما علاقه داریم و می خواهیم بدانیم. این یک امتیاز مردم ایران است. مردم ایران دوست دارند راجع به فلسفه خبر داشته باشند و تحقیق و بحث کنند، و فرقی نمی کند کسی متخصص در رشته فلسفه باشد، ولی علاقه دارند در حالی که در آمریکا اینگونه نیست و در اروپا هم مردم کمتر به فلسفه علاقه مندند. اما در زمان کانت و هگل فلسفه داغ بود و همه می خواستند بدانند حرف تازه در فلسفه چیست و چه می گویند ولی امروزه این مسئله خیلی کمرنگ شده است. یک دلیلش این است که در طول این سالها فلسفه خیلی تخصصی شده و بحث ها خیلی فنی هستند و توضیح آنها مشکل است. گاهی کسی سوال می کند مکاتب جدید فلسفه در آمریکا چیست. خیلی سخت است بگویم در سمانتیک –semantics- و معنا شناسی چند گرایش وجود دارد و اگر کسی زمینه آن را نداشته باشد راحت نمی توانم توضیح بدهم.
اما راجع به موضوع دیگری که شما اشاره کردید یعنی درباره اثر سیاسی فلسفه، باید بگویم در فلسفه، قبل از دوره مدرن در غرب، - هم در فلسفه اسلامی- وقتی فلسفه سیاسی بود بیشتر برای پند به شاهزادگان بود که می خواست بگوید یک جوان که می خواهد پادشاه بشود چگونه می تواند پادشاه خوبی بشود و آثار سیاسی زیادی به این شکل پیدا شد. بعد با ظهور انقلاب فرانسه، انفجاری در فتوای سیاسی در فلسفه بوجود آمد که به نظر بنده مقدار زیادی از فلسفه سیاسی در غرب نتیجه اتفاقات فرانسه در ابتدای قرن نوزدهم بود. این مسئله در جهان اسلام طور دیگری بود چرا که انقلاب برای جمهوری به طور بومی از جهان اسلامی صورت نگرفت، بلکه در زمان ناپلئون(متوفی ۵ مه ۱۸۲۱) بود که بعد از ورود به مصر اعلان می کند که می خواهد جمهوری اسلامی در آنجا ایجاد کند. این مسئله بسیار عجیب است؛ ناپلئون به مصر و الازهر رفت و به علما گفت که من می خواهد در آنجا دولت ایجاد کند و به آنها تحویل بدهد. ما نمیدانیم که آیا این یک فریب بود یا حقیقت داشت. او گفته بود که با پاپ جنگیده است و طرفدار مسلمانان و ضد اشرافیت و ضد پاپ است. او گفته بود که به نظرش اسلام چیز خوبی است. او اعلام کرده بود که همچون مصری ها ضد دولت عثمانی است و می خواهد آنها را از دست دولت عثمانی آزاد کند. او گفته بود که من قدرت را نمی خواهم و دولت را به شما می دهم شما علمایی دارید که می توانند شریعت را در کشور شما اجرا کنند. درباره گفته ناپلئون سند داریم. عنوان کتاب مصر ناپلئون اثر Juan Cole است. این خیلی عجیب است و نتیجه این بود که در میان علمای آنجا تفرقه ایجادشد و تقریباً یک سوم آنها حرف او را قبول کردند و یک سوم دیگر گفتند این یک فریب است تا بر ما سلطه پیدا کند و یک سوم دیگر نمی دانستند که چه موضعی بگیرند. بعد ناپلئون مریض شد و آنجا را ترک کرد و به فرانسه برگشت و بعد هم به روسیه رفت و داستان دیگری شد. ولی این تجربه با جمهوری ای که در اروپا یا در جهان اسلامی پیدا می شود آنقدر تفاوت داردکه ما باید انتظار داشته باشیم در انعکاس فکری و فلسفی تفاوت ایجاد شود.
و اما در ایران که باید اذعان کنم که مهمترین انقلاب جهان اسلامی در آن بوقوع پیوسته، فکر فلسفی درباره فلسفه سیاسی جمهوری اسلامی سابقه ای ندارد. با سی و پنج سال سابقه انقلاب زود است که انتظار داشته باشیم در فلسفه مطالبی در مورد این انقلاب ایجاد شود. با این حال کار در این زمینه شروع شده است. الحمدلله دانشمندان متعددی داریم که به طرح فلسفه سیاسی اسلامی اقدام کرده و کتاب های خوبی نوشته اند و بحث های خوبی هم در جریان است. چند سال پیش یک ترم در دفتر تبلیغات اسلامی کلاسی داشتیم که گروهی از دانشمندان در مورد فلسفه سیاسی کار می کردند و برای بنده مایه افتخار بود که با آنها چندین جلسه داشته باشم و درباره موضوعات صحبت کنیم. به نظرم باید درباره آینده فلسفه سیاسی در ایران خیلی خوشبین باشیم. چیزی که بنده دیدم، وقتی با دوستان در این رشته صحبت می کنم، یعنی با دانشمندان جوانی که به فلسفه سیاسی علاقه دارند این است که هم با سنت فلسفه اسلامی آشنایی خوبی دارند و به مدینه فاضله فارابی به خوبی توجه دارند و به ابن خلدون و متفکرینی مانند ملاصدرا و خواجه توجه دارند و در عین حال به افکار و مکاتب فلسفه غرب توجه دارند و از توجه به این دو شاخه می خواهند مطلب جدیدی ارائه کنند که این به نظرم بسیار بسیار جالب است.
امروزه در غرب مفاهیم فلسفی که مد نظرشان است را به راحتی از طریق صنعت سینما در قالب هنر ارائه می کنند آیا شما موافق این مطلب نیستید؟
این هیچ اهمیتی ندارد.
در ادبیات چطور بسیاری از فلاسفه مانند سارتر مباحثشان را در قالب رمان ارائه می کنند؟
بله اما بعد از سارتر چه کسی هست؟ مکتب اگزیستانسیالیسم با رمان و داستان کوتاه و این نوع چیزها مطرح شد و خیلی موفق شد، ولی امروزه اکثریت آثار فلسفی که امروز می نویسند هیچ ربطی با رمان و هنر ندارد. امروز کسی دیگر کتاب نمی خواند و ویدئو کلیپ ها را نگاه می کنند و البته در فضای اندیشه فلسفی قرار دارند و این نوع مطالب پیدا می شود، ولی سطح آنها بسیار پایین است.
بنده بحثی با یک دانشجو داشتم که او شبهات مختلفی در مورد خدا و دین داشت و هر چیزی که به ایشان گفتم با یک ویدئو کلیپ جواب می داد. من به او گفتم شما باید کتاب بخوانید و او هیچ حوصله ای برای کتاب نداشت. به او گفتم ویدئو کلیپ هیچ چیزی را اثبات نمی کند و فقط بازی با رنگ و صداست و ما باید به استدلال نگاه کنیم فلسفه درباره استدلال است، ویدئو و این نوع چیزها یک نوع بازی است.
اما نخبگان بیشتر مقاله می نویسند و برخی از محققین کتابهایشان مجموعه مقالات و کنفرانسها هستند و کارهای تازه در فلسفه اینگونه بوجود می آیند و رشد می کنند. ویدئو و اینگونه مسائل مثل این است که درباره فیزیک بحث می کنیم و انفجار بزرگ را مطرح کنیم. بله در رمان ها به طور فراوان راجع به آن بحث می کنند و فیلم های فضایی هم در مورد آن درست می کنند که افکار فیزیک در آنها استفاده می شود ولی این فیزیک نیست فقط عکس العمل و یک بازی برای مردم است که یک چیزی را ببینند ولی اصل فیزیک در مجلات علمی و کنفرانسها و مباحث دانشمندان پیدا می شود. این فقط درباره فیزیک نیست درباره همه علوم از جمله فلسفه هم اینگونه است.
با توجه به صحبت رهبری که فلسفه باید امتداد اجتماعی و سیاسی پیدا کند چند درصد پایان نامه های فلسفه در این مسیر هستند وآیا این پایان نامه ها به درد جامعه ما می خورند و حضرتعالی چه موضوعاتی را برای پایان نامه ها پیشنهاد می دهید؟
تذکرات رهبری دو نکته را شامل می شود که باید از هم دیگر تفکیک شوند. یکی درباره اثر اجتماعی و سیاسی که مطالب مختلف فلسفی می توانند داشته باشند، مثلاً اینکه کسی می تواند الحاد و مادی گرایی را با هدف تضعیف حکومت ایران مطرح کند. این هم یک فکری هست، یعنی کسی می تواند تحت پوشش بحث فلسفی کار ضد انقلابی بکند و برعکس. ما می توانیم فلسفه اسلامی را برای حمایت از دولت اسلامی مطرح کنیم و رواج بدهیم و این استفاده های سیاسی و اجتماعی است که برای فلسفه پیدا می شود و فیلسوفان باید به این مطالب آگاهی داشته باشند، باید توجه داشته باشیم که چه کار می کنند. گاهی اوقات من هم خودم وقتی می خواهم مطلبی را بخوانم درباره اثر آن در جامعه فکر نمی کنم و فقط می خواهم ببینم مطلب چیست استدلال خوبی دارد یا مغالطه دارد چیزهایی مثل این.
این نگاه یعنی استفاده سیاسی و اجتماعی از فلسفه بسیار مهم است و جوابی که در ابتدا دادم که مردم ایران چقدر به فلسفه علاقه دارند به این مسئله مربوط است که علاقه مردم ایران به فلسفه با توجه به میراث فکری و فلسفی که در ایران وجود دارد مسئله مهمی است که می تواند برای کشور ایران اثر سیاسی و اجتماعی مثبتی داشته باشد، ولی باید در حال رشد باشد و خطری که من در این مورد می بینم این است که فلسفه منزوی بشود. وقتی در آمریکا بودم اشکالی که وجود داشت این بودکه ما فلسفه خیلی جالبی در کاتولیک ها داریم ولی کاتولیک ها اشتباه بزرگی کردند و اشتباه آنها این بود که هر فلسفه دیگری که با دیدگاه های کاتولیک ها توافق نداشت را رد کردند تا اینکه مکتب نوتومیست ها پیدا شد. آنها فقط با همدیگر صحبت می کنند؛ یعنی فیلسوفان دیگر اصلاً به آنها توجهی نمی کنند. آنها زبان خودشان را دارند و با همدیگر بحث می کنند. مجلات خودشان را دارند ولی همه صحبت ها درونی است و این برای میراث فلسفه اسلامی خطر بزرگی است که مثل نوتومیست ها بشوند. البته گاهی اوقات نوتومیست ها از قلمرو خود بیرون رفتند و مورد توجه دیگران قرار گرفتند. مثلاً در آثار مک اینتایر Alasdair McIntyre می شود چنین گرایشی را ملاحظه کرد. یکی از دلایلی که از وقتی که تازه به ایران آمدم کار مک اینتایر را معرفی کردم به این دلیل بود که با وجودی که ایشان کاتولیک و مذهبی هستند و به سنت نوتومیستی پای بند، ولی از رویکردهای دیگری هم استفاده کرده و در افکار بیرون از مکتب خودش اثر بخش بوده است. باید به این نکته توجه داشته باشیم که چطور می توانیم ضمن وفاداری به مکتب و اعتقاد خودمان روی دیگران اثر داشته باشیم. نباید فقط در یک گروه بسته و فقط با خودمان صحبت باشیم.
یعنی این مسئله در جامعه ما در حال اتفاق افتادن است؟
بله، امروزه چنین وضعی در جامعه ما در حال رخ دادن است وقتی به آثار اساتید دانشگاه های ایران توجه می کنیم می بینیم که بعضی از آنها فقط مشغول فلسفه خودشان هستند. البته در ایران وضعیت آنقدر بد نیست ولی گاهی اوقات کسی پیدا می شود که هیچ کاری با میراث فکری ای که در ایران رشد کرده ندارد و فقط به فلسفه غرب نگاه می کند و بر عکس. مثالی عرض می کنم که این مثال را خیلی به دوستان عرض می کنم و شاید جایی چاپ شده باشد. در سال سومی که در ایران زندگی می کردم، برای بازنویسی برنامه درسی فلسفه، بنده را به دانشگاه تهران دعوت کردند. دروسی که دیدم تقریباً تاریخ فلسفه بود مثل کتاب کاپلستون بود.
من گفتم جای فلسفه اسلامی در این برنامه شما کجاست؟ گفتند فلسفه اسلامی در دانشکده دیگر یعنی در دانشکده الهیات تدریس می شود. بنده عرض کردم به نظرم بهتر است به جای تاریخ فلسفه، شما بصورت موضوعی نگاه کنید و فلسفه هنر و منطق و معرفت شناسی و متافیزیک و فلسفه علم و فلسفه دین و این مسائل مطرح بشود تا هم بدانیم یونان باستان در این موضوعات چه گفته و در فلسفه امروزی غرب چه می گویند و در فلسفه اسلامی از کندی تا ملاصدار درباره این موضوع چه گفته شده است و دیگر مباحث؛ آنها به من خندیدند و گفتند کجا می توانید اساتیدی برای چنین نوع برنامه ای پیدا کنید؟ کسی که بخواهد مطالب فلسفه غربی را مطرح کند باید انگلیسی و فرانسه و آلمانی بلد باشد. چنین کسی را سراغ دارید؟ برای بیان مسائلی که در میراث فلسفه اسلامی وجود دارد باید عربی بدانیم و تعداد کسانی که بتوانند از عهده چنین کاری برآیند کم هستند و این کار عملی نیست. ولی به نظرم باید اینگونه می شد. البته امروز الحمد لله تعداد اساتیدی که در هر دو زمینه فلسفه غرب و فلسفه اسلامی ورزیده هستند کم نیست. من به تازگی در کنفرانسی در دانشگاه علامه طباطبایی شرکت کردم. بحث درباره دیدگاه علامه در معرفت شناسی بود. اساتید آنجا خیلی با فلسفه اسلامی آشنا بودند، در حالی که برخی از آنها درباره فلسفه غرب با من پایان نامه نوشته بودند؛ یعنی آنها با فلسفه غرب به خوبی آشنا هستند ولی در عین حال آشنایی خوبی با فلسفه اسلامی دارند و این را در تحلیل هایشان به خوبی استفاده می کنند و این مسئله باعث خوش بینی است ولی تا این مطلب بخواهد در برنامه های دانشگاهی انعکاس پیدا کند قدری طول می کشد.
وقتی بنده به ایران آمدم و درباره فلسفه دین بحث می کردم، حوزویان دائم از من می پرسیدند که فلسفه دین چیست. مگر کسی در غرب هنوز به دین توجه دارد؟ تصور آنها آن زمان این بود که غرب الحادی شده است. در غرب هم دین هست. یادم می آید در کنفرانسی یکی از اساتید از من پرسید کتابی که همراه شماست چیست. گفتم فلسفه دین می خوانم و این کتاب مجموعه مقالات است. ایشان گفتتد چه نوع سؤالاتی در این کتاب مطرح شده است؟ گفتم در مورد صفات خدا و برهان وجود خدا و مسائلی از این دست. او گفت ما جواب این سؤالات را داریم فقط کسی باید آنها را ترجمه کند. ولی امروز توجه زیادی دارند به اینکه مکاتب مختلف در فلسفه دین کدامند. و ما به عنوان مسلمان باید بدانیم که چه نوع موضع گیری هایی در مورد این مسائل داشته باشیم.
وضعیت فلسفه در ایران خیلی خوب است و در حال رشد است و اینکه دانشمندانی هم از حوزه داریم که به مسائل فلسفه غرب توجه دارند و هم از دانشگاه اساتیدی داریم که آشنایی خوبی با فلسفه اسلامی دارند، می تواند زمینه ساز رشد بیشتر و نقطه مطلوب برای فلسفه در ایران باشد. دانشجویان خوبی هم داریم که هم علاقه مند به فلسفه اسلامی هستند و هم فلسفه غرب را می شناسند. شاید یکی از مهمترین فیلسوفان فلسفه دین در آمریکا آلوین پلانتینگا Alvin Plantinga باشد. ولی آلوین پلانتینگا چقدر برای مردم آمریکا آشناست؟ اگر کسی در رشته فلسفه تحصیل نکند اصلاً نمی داند او کیست. ولی در ایران خیلی مشهور است. او می گفت در ایران از اینکه مورد توجه جوانان بود شگفت زده شده بود. او به من گفت من خیلی تعجب کردم مثل اینکه من یک فوتبالیست باشم دانشجویان جوان به من خیلی توجه داشتند. به نظر بنده پایه ای که امروز در ایران وجود دارد پایه بسیار محکمی است و نباید زیاد نگرانی داشته باشیم که در غرب چه فیلمهایی درباره فلسفه می سازند، مهم این است که پایه علمی درستی بسازیم و آرام آرام انعکاس این مطالب در هنر و جاهای دیگر هم پیدا می شود.
راه های مقابله با خطر انزوای فلسفه چیست؟
این وظیفه شماست. کاری است که شما باید انجام بدهید. در هر علمی، چندین مرحله طی می شود، مثلاً در فیزیک یک مرحله این است که دانشمندان مثلا در زمینه فیزیک مقاله می نویسند و مردم متوجه زبان تخصصی آنها نمی شوند، ولی فیزیک عمومی هم داریم که همیشه باید تعدادی از دانشمندان پلی مابین کارهای تازه در فیزیک و مردم ایجاد کنند. آنها باید مسائل فیزیک را طوری تبیین کنند که مردم متوجه بشوند و این خیلی مهم است. مجلات علمی پژوهشی هم خیلی مهم هستند. در غرب چنین مجلاتی با این تقسیم بندی که در ایران مرسوم است نداریم، ولی در رشته فیزیک هم Popular Physics داریم و هم University Physics؛ چند تا مجله Popular Science هم داریم ایران در این زمنیه خیلی قوی است.
آیا در بین مردم غرب گرایشی به اندیشه های شرقی می بینیم؟
بله این گرایش وجود دارد و تاریخ خودش را دارد. حدود دویست سال است که علاقه به تفکرات شرقی در غرب به وجود آمده است. از زمان رمانتیک ها در اواخر قرن هجدهم این توجه شروع شد و در اواخر قرن نوزدهم آثار بسیاری ترجمه شد و هنوز هم این روند ادامه دارد. شاید یکی از مشهورترین فیلسوفان آمریکا چارلز سندرس پرسCharles Sanders Peirce یکی از بنیانگزاران مکتب پراگماتیسم باشد. در زمان او به تازگی در آمریکا غزلیات حافظ را از زبان آلمانی به انگلیسی ترجمه می کردند و آنقدر مردم علاقه مند بودندکه در شهرهایی خصوصا در بوستون و کمبریج ماساچوست و غیره انجمن هایی تشکیل شد تا هر هفته گروهی از مردم با ترجمه های مختلفی که از حافظ انجام شده بود آشنا شوند و آنها را با یکدیگر مقایسه کنند. جالب است که بدانیم وقتی سندرز درباره اثبات وجود خدا بحث می کرد می گفت اگر کسی بتواند بیرون از شهر در یک شب صاف آسمان را نگاه کند و ایمان به خدا پیدا نکند، دلش سنگ شده است، عده ای بر این باور بودند که او چنین افکاری را از حافظ گرفته است. نکته قابل ذکر اینکه گفته بود شاید شما فکر کنید که من به این دلیل اینگونه صحبت می کنم چون تحت تأثیر حافظ شیرازی قرار دارم، ولی اینگونه نیست چون وقتی جوان بودم عضو انجمن های حافظ شناسی نبودم و تحت تأثیر حافظ قرار نگرفته ام ولی باز هم نگاه من به مسئله اثبات وجود خدا اینگونه است. این نکته درباره پرس ما را به این حقیقت می رساند که در زمان او رایحه افکار حافظ به قدری در جامعه آمریکا پراکنده شده بود و مردم به اندازه ای با افکار حافظ آشنا بودند که برای مخاطب پرس این تصور به وجود آمده بود که او نیز تحت تاثیر حافظ به چنین استنباطی از خدا رسیده بود.
چرا برای غرب این مفاهیم جذابیت دارد و به سراغ حافظ می روند؟
غزلیات حافظ برای مردم غرب زیبا و جالب است. شعر ایرانی زیبایی خاص و فوق العاده ای دارد. دوستی مسیحی دارم که در برنامه تبادل دانشجویان ایرانی و آمریکایی مجموعاً سه سال در ایران بود. او روانکاو بود. وقتی به ایران آمد عاشق حافظ شد. در حالی که او مسیحی است می گوید در حافظ نوعی انس با خدا پیدا می شود که کم نظیر است. هرچند فهم معانی شعر حافظ برای او سخت بود ولی با یادگرفتن فارسی و با کمک اساتید ایرانی سعی کرد حافظ بخواند و هنوز هم وقتی تابستانها به آمریکا می رویم و ایشان را می بینیم همیشه از من می خواهد تا در فهم درست غزلیات حافظ به او کمک کنم. معمولا همسرم به ایشان کمک می کند.
مکاتب روانشناسی در غرب مانند کارل گوستاو یونگ تحت تأثیر شرق قرار گرفت؟ آیا آنها نگاه خاص خودشان را داشتند؟
بنده کار زیادی با یونگ انجام نداده ام و نمی توانم بگویم در مورد ایشان ریشه فلسفه ایشان چطور بوجود آمد ولی این مطلب مشهور است.
با توجه نگاه زیباشناسانه در فلسه شرق، آیا فلسفه غرب آمادگی پذیرش فلسفه شرقی را دارد و فلسفه شرق برای فیلسوف غربی جذابیت دارد؟ آیا فلسفه اسلامی قابلیت ارائه به غرب را دارد؟
بله این قابلیت را دارد و آرام آرام مردم غرب با فلسفه ملاصدرا آشنا می شوند. مثلاً این یک کتاب کوچکی است که در فرودگاه خریده ام. در این کتاب Islamic philosophy یعنی فلسفه اسلامی، فصلی درباره سهروردی و فصل دیگری درباره ملاصدرا هست. نویسنده که فردی سوئیسی است می گوید ما در غرب با نگاه به فلسفه اسلامی چند دوره داشته ایم. دوره اول این بودکه ما فقط می خواستیم در مورد فلسفه اسلامی یاد بگیریم چرا که در متفکرین خودمان اثر داشت، پس بدون فهمیدن ابن سینا و ابن رشد درست نمی توانستیم درک کنیم، ولی در قرن بیستم به خاطر کار دکتر نصر و هانری کربن علاقه دیگری پیدا شد چرا که بعد عرفانی در فلسفه اسلامی برای مردم جالب شد و به فلسفه اسلامی توجه شد، همانطوری که به فلسفه تائوئیسم در چین توجه شد تا از آنها استفاده شود. ولی الان ما در لبه مرحله سومی قرار داریم که می خواهیم متوجه بشویم که فلسفه اسلامی برای مسلمانان چه اهمیتی داشته و مسلمانان چه چیزی از فلسفه اسلامی درک کردند و چه اهمیتی برای آنها داشت و نه فقط به این دلیل که یک حال عرفانی پیدا بکنیم. مدتی قبل در کنفرانسی در اتریش شرکت داشتم که بحث آن ارتباط خدا با جهان بود. فقط پنج نفر از افراد شرکت کننده صحبت کردند و فقط بنده مسلمان بودم و در مورد سیر بحث تشکیک وجود و عالم خیال صحبت کردم. تأکید بنده در این بحث این بود که با افلاطون شروع کردم تا ملاصدرا ادامه دادم و می خواستم نشان بدهم ارتباط بین این دو موضوع از زمان افلاطون تا زمان ملاصدرا چیست که استقبال خیلی خوبی از این بحث شد و یک کشیش کاتولیک که آنجا حضور داشت به من گفت من اصلاً نمی توانستم فلسفه اسلامی را به شکل خام متوجه بشوم ولی وقتی ارتباط آن با نوافلاطونی ها روشن شد، با توجه به اینکه ما نو افلاطونی ها را داریم، این بحث را متوجه شدم و وقتی که می توانم ببینم چگونه فلسفه اسلامی ازاین زمینه مشترکی که داریم رشد پیدا کرده، مطلب به طور کامل برایم روشن می شود. بحث خوبی بود. مردم و فلاسفه در غرب زمینه خوبی برای فهم فلسفه اسلامی دارند و من درباره فلسفه در ایران خوشبین هستم چرا که اساتید و دانشجویان اندیشمندی در حوزه و دانشگاه داریم که آشنایی خوبی با فلسفه اسلامی و فلسفه غرب دارند که می توانند آرام آرام افکاری را که در سنت اسلامی فلسفه وجود دارد معرفی کنند. چندین کتاب درباره ملاصدرا به زبان انگلیسی چاپ شده است. به زبان آلمانی و فرانسوی کمتر کتاب داریم ولی آرام آرام پیدا می شود.
مفاهیم مشترک زیادی بین دو فلسفه وجود دارد مخصوصاً وقتی ما می توانیم مشترکات را نشان بدهیم. مثلاً وقتی می خواهم ملاصدرا را در غرب توضیح بدهیم می توانیم بگوییم ما از چه نظر می گوییم ملاصدرا ارسطویی است و چه نقطه مشترکی با ارسطو دارد و تفاوتشان چیست و چرا. وقتی ما بحث درباره قوه های نفس را نگاه می کنیم قوه های نفس ابن سینا کمابیش در غرب مورد قبول واقع شد و نفوذ زیادی داشت. نه فقط فلسفه او، بلکه کار پزشکی او که تقسیماتی که در بدن انجام داد در علم پزشکی غرب اثر داشت. وقتی ایرادات ملاصدرا به ابن سینا را بررسی می کنیم و می بینیم که ملاصدرا برخی مسائل را در دیدگاه ابن سینا عوض کرده و اینکه ما توضیح بدهیم که چرا این دیدگاه عوض شد و چرا ملاصدرا می خواست چیز جدیدی بگوید، باید به این نکته توجه داشته باشیم که توضیح ما زمانی قابل فهم خواهد بود که قدری با سهروردی آشنا بشویم. آشنایی با سهروردی برای فهم تفاوت ابن سینا با ملاصدرا بسیار مهم است. این نگاه برای غربی ها هم جالب می شود. چندین بار اساتید غرب بنده را تشویق کردند و گفتند شما باب دیگری را برای ما باز کردید. ما اصلاً نمی دانستیم که چنین مسائلی وجود دارد که بسیار جالب است. ولی ما نباید تصور کنیم وقتی این مسائل را معرفی می کنیم آنها بگویند حق با شماست، ولی آرام آرام با مسائل فلسفه اسلامی آشنا می شوند و نقاط مشترکی پیدا می شوند و آرام آرام عکس العمل ها شروع می شود.
آیا در حال حاضر در جهان اسلام تفکر شیعه با محوریت ایران این تفکر عقلی و فلسفی را پیش می برد؟
بله بیشتر اینگونه است. البته برادران اهل تسنن هم در این زمینه بیکار نیستند و در کشورهای دیگر فعال هستند؛ مثلاً در مصر مجلاتی دارند و کار می کنند. دانشمندی از الجزایر با من در تماس بود و علاقه به فلسفه اسلامی داشت. دوستان دیگری هم هستند که به رشد فلسفه اسلامی و بحث بین فلسفه غرب و فلسفه اسلامی علاقه دارند. در آمریکا هم سایتی هست به نام مصر الفلاسفه که آنها هم سعی می کنند اطلاعاتی در مورد فلسفه اسلامی جمع کنند و به زبان انگلیسی در اختیار مردم قرار بدهند.
شما چه تعریفی از انسان غربی دارید تا با او رابطه داشته باشیم و تعریف شما از غرب چیست چرا که بین آمریکا و اروپا تفاوت قائل بودید؟
بنده می خواستم در پاسخ شما فوراً بگویم که انسان غربی نداریم؛ چنین انسانی وجود ندارد، درباره انسان آمریکایی می توانیم صحبت کنیم ولی انسان غربی نداریم و تفاوت بین انسانها در آمریکا و در اروپا بسیار زیاد است. تفاوتشان بیشتر به دلیل تاریخ و نفوذ پول در امور اجتماعی است. امروزه در آمریکا رسانه ها در اختیار گروه نسبتاً محدودی هستند و اکثریت رسانه ها در آمریکا در اختیار چند شرکت است که آنها را کنترل می کنند. بانکها هم همینطور است در گذشته بانکهای زیادی داشتیم و امروزه خیلی تعداد آنها کم شده است. وقتی به این صورت محدودیت وجود دارد و مطبوعات منعکس کننده سرمایه داران خاصی در غرب است، به فعالیت های اجتماعی و سیاسی در امریکا رنگ خاصی می دهد در حالی که در اروپا جور دیگری بود. البته مشترکات انگلیس و آمریکا به خاطر اشتراک زبان بیشتر است ولی باید حساب دیگری با فرانسه باز کرد، مخصوصاً به دلیل ارتباطی که فرانسه با آفریقا دارد مثلا با تونس و الجزایر که هنوز در فرهنگ فرانسه اثر دارند. جنگ استقلال الجزایر هنوز هم یکی از مهمترین اثرات مدرن است که فکر مردم فرانسه را تعیین می کند و همچنین در فلسفه فرانسه اثر زیادی دارد و فلسفه پست مدرنیسم در فرانسه بدون جنگ الجزایر به این صورت ایجاد نمی شد.
یعنی اندیشه پست مدرنیسم فرانسه تحت تاثیر اسلام قرار گرفت؟
بیشتر ضد کلونیستی است حتی در سارتر و آلبر کامو. کامو فرزند جنگ الجزایر بود و می خواستند بگویند یکی از اثرات استعماری در فرانسه یک نوع دوگانگی و یک نوع ایمان کاذب در بین مردم بود. یکی از بحث های مهم در بین مردم فرانسه که هم اگزیستانسیالیسم پیدا می شود و هم پست مدرنیزم. در آمریکا چنین چیزهایی پیدا نمی شود. اینطور وانمود می کنند که فرانسه به آمریکا علاقه دارد ولی در اصل مطلب چیز دیگری است. آلمان هم حساب دیگری دارد، آنها تاریخ فکری دیگری دارند. در زمان دانشجویی استادی داشتم که ایتالیایی بود و در منطق و فلسفه تحلیلی کار می کرد. ایشان به بنده می گفتند شما آمریکایی ها اصلاً فلسفه ایتالیایی را درک نمی کنید؛ آمریکایی ها چون انگلیسی زبان هستند از ایتالیایی ها فقط قدری «اومبرتو اکو» [۲] را می خوانند و چیز دیگری از ایتالیا نمی شناسند در حالی که ما متفکرین و کتاب های زیادی داریم که کسی آنها را نمی شناسد و فقط در ایتالیا شناخته می شوند و این فرق دارد حالتی که در بین متفکران ایتالیایی ایجاد می شود فرق دارد هم با فرانسوی ها و هم با آلمانی ها چه برسد به آمریکایی ها. شما تعریفی از انسان غربی می خواهید؟ خیر چنین انسانی وجود ندارد.
نامه ای که سال گذشته مقام معظم رهبری نسبت به جوانان غرب نوشتند، این نامه برای آنها قابل فهم هست و بازتابی داشته است؟
این کار بسیار خوبی است و امیدوارم ایشان این نوع کارها را ادامه بدهند نه فقط زمانی که یک فعالیت تروریستی می شود و این خیلی خوب است، یعنی ایشان هر چند مدت پیامی بفرستند چرا که آرام آرام اثراتی پیدا می شود و آنچه که بنده در مطبوعات غربی راجع به شخصیت ایشان متوجه شدم این است که آنها می خواهند ایشان را نادیده بگیرند و اصلاً نمی خواهند به فرمایشات ایشان توجه بشود. وقتی ایشان نامه ای می نویسند مطبوعات غرب آن را به گونه ای مطرح می کنند که کسی به آنها توجه نکند. در برخی از روزنامه های غربی بعد از نامه ایشان نوشته بودند که این نامه تبلیغ معمولی ای است که ایرانی ها دارند و می گویند هر چیز بدی در دنیا تقصیر آمریکایی هاست و این حرف ایشان تکرار همان حرفهاست. در حالی که اینگونه نیست ولی با این نوع تیترها حتی کسی نمی خواهد آن نامه را بخواند. ولی آرام آرام خواهند خواند و به نظرم اثر مثبت دارد. مخصوصاً برای کسی مثل بنده وقتی من می خواهم در خارج از ایران با دانشمندان صحبت کنم اگر کسی بگوید خوب این فکر تروریستی از ایران هم هست می توانم بگویم شما نگاه کنید رهبر ایران چه گفت و شما نمی توانید چنین ادعایی راجع به مکتب ما داشته باشید، این خیلی مهم است.
پی نوشت ها
[۱] امتداد سیاسی اجتماعی فلسفه اسلامی را تأمین کنید
دو سه نکته درخصوص آموزش فلسفه و پژوهش فلسفى عرض مىکنم، که خوشبختانه دیدم در ذهن بعضى دوستان هم هست. یکى مسأله امتداد سیاسى - اجتماعى فلسفه است که من مکرّر به دوستان گفتهام و الان هم در تأیید فرمایش بعضى از آقایان عرض مىکنم؛ منتها نه با تعبیر رنسانس فلسفى؛ نباید به این معنا مطرح شود. ما به رنسانس فلسفى یا واژگون کردن اساس فلسفهمان احتیاج نداریم. نقص فلسفه ما این نیست که ذهنى است - فلسفه طبعاً با ذهن و عقل سروکار دارد - نقص فلسفه ما این است که این ذهنیّت امتداد سیاسى و اجتماعى ندارد. فلسفههاى غربى براى همه مسائل زندگى مردم، کم و بیش تکلیفى معیّن مىکند: سیستم اجتماعى را معیّن مىکند، سیستم سیاسى را معیّن مىکند، وضع حکومت را معیّن مىکند، کیفیت تعامل مردم با همدیگر را معیّن مىکند؛ اما فلسفه ما بهطور کلّى در زمینه ذهنیّاتِ مجرّد باقى مىماند و امتداد پیدا نمىکند. شما بیایید این امتداد را تأمین کنید، و این ممکن است؛ کمااینکه خود توحید یک مبناى فلسفى و یک اندیشه است؛ اما شما ببینید این توحید یک امتداد اجتماعى و سیاسى دارد. «لاالهالا ّاللَّه» فقط در تصوّرات و فروض فلسفى و عقلى منحصر و زندانى نمىماند؛ وارد جامعه مىشود و تکلیف حاکم را معیّن مىکند، تکلیف محکوم را معیّن مىکند، تکلیف مردم را معیّن مىکند. مىتوان در مبانى موجود فلسفىِ ما نقاط مهمّى را پیدا کرد که اگر گسترش داده شود و تعمیق گردد، جریانهاى بسیار فیّاضى را در خارج از محیط ذهنیّت بهوجود مىآورد و تکلیف جامعه و حکومت و اقتصاد را معیّن مىکند. دنبال اینها بگردید، این نقاط را مشخّص و رویشان کار کنید؛ آنگاه یک دستگاه فلسفى درست کنید. از وحدت وجود، از «بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء»، از مبانى ملاّ صدرا، - اگر نگوییم از همه اینها، از بسیارى از اینها - مىشود یک دستگاه فلسفىِ اجتماعى، سیاسى و اقتصادى درست کرد؛ فضلاً از آن فلسفههاى مضاف که آقایان فرمودند: فلسفه اخلاق، فلسفه اقتصاد و.... این، یکى از کارهاى اساسى است. این کار را هم هیچکس غیر از شما نمىتواند بکند؛ شما باید این کار را انجام دهید. (بیانات در دیدار گروهى از فضلاى حوزه علمیه قم۱۳۸۲/۱۰/۲۹)
[۲] اومبرتو اکو (به ایتالیایی: Umberto Eco) (زاده ۵ ژانویه ۱۹۳۲-درگذشته ۱۹ فوریه ۲۰۱۶) نشانهشناس، فیلسوف، متخصص قرون وسطی، منتقد ادبی و رماننویس ایتالیایی بود. اکو پس از گرفتن مدرک دکترا در دانشگاه تورینو، در دانشگاههای میلان، فلورانس، بولونیا و کولژ دو فرانس تدریس کرد.
اومبرتو اکو بیشتر به رماننویس معروف است. درحالی که او در وهلهٔ اول یک نشانهشناس و فلسفهدان است و در برابر بیش از ۴۰ کتاب علمی و صدها مقاله، تنها ۵ رمان نوشتهاست. وی یکی از مهمترین و پرکارترین اندیشمندان و روشنفکران دنیای معاصر به شمار میرفت و از جمله مهمترین زبانشناسان و نشانهشناسان ساختارگرا بود. اکو از طرفداران گفتگوی میان شرق و غرب بشمار میرفت و از هواداران افزایش ارتباطات و فهم متقابل در محیط بینالمللی بود و علاقهٔ زیادی به زبان بینالمللی اسپرانتو داشت
[۳]سید محمدصادق خرازی در خانوادهای روحانی در ۲ فروردین ۱۳۴۲ هجری خورشیدی در شهر تهران در خانه پدربزرگش که از تجار و رجال نامدار و موتمن تهران متولد شد. نوجوانیاش در قم گذشت و در مدارس «اوحدی»، «حکیم نظامی» و «دین و دانش» تحصیل کرد، همزمان با وقوع انقلاب ۱۳۵۷ به تهران بازگشت و در بازار تهران سه سالی به تجارت خانه پدربزرگش مشغول کار شد و به تحصیلاتش ادامه داد.صادق خرازی در دوران جنگ ایران و عراق معاون ستاد تبلیغات جنگ شورای عالی دفاع و عضو شورای عالی پدافند ملی بود.
با روی کار آمدن آیت الله هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور وقت ایران در سال ۱۳۶۸ به عنوان سفیر ایران به سازمان ملل متحد در نیویورک رفت و پس از شش سال به ایران بازگشت. در زمان وزارت کمال خرازی به سمت معاون آموزش و پژوهش وزارت امور خارجه ایران منصوب شد و سپس به عنوان سفیر جمهوری اسلامی در پاریس به مدت سه سال و چهار ماه انجام وظیفه کرد. صادق خرازی به نسخ خطی و تاریخی علاقه وافری دارد و یکی از کلکسیونرهای این آثار میباشد.پدربزرگش حاج سید مهدی خرازی از تجار و رجال نامدار و موتمن تهران بود. نسب او از پدرش به سادات اصفهان و از مادرش به سادات گلپایگان باز میگردد. اجداد پدری او از زمره تاجران نامدار و مشهور اصفهان و تهران و از علاقمندان به ترویج علوم دینی و امور عام المنفعه و خدمات اجتماعی بودند و به همین دلیل خانهشان همواره محل رفت و آمد رجال سیاسی-فرهنگی و علمی بودهاست. پدرش آیتالله سید محسن خرازی وخواهرش، عروس حضرت آیت الله خامنهای است. عمویش سید کمال خرازی است.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر: منبع این مصاحبه :سایت حوزه ۰۵ مهر ۱۳۹۵ بااصلاح واضافات.
مصاحبه
شهیدی که یک استاد دانشگاه آمریکا را مسلمان کرد؛ گفتوگو با پروفسور محمد لگنهاوسن
آنچه تقدیم میشود مصاحبهای با پروفسور «محمد لگنهاوسن» است که در سال ۱۳۸۲ انجام شده است. لازم به توضیح است انجام این مصاحبه بخشی از طرحی بود که بر اساس آن قرار بود فیلمی در باره زندگی و خدمات شهید «اکبر ملکی نوجهدهی» ساخته شود. با توجه به اجرایی نشدن طرح مذکور، به نظر میرسد متن مصاحبه( ۲۷ تیر ۱۳۸۸ ) که توسط مصاحبهکننده در اختیار سرویس فرهنگ و حماسه قرار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) گرفته است، برای مخاطبان جذاب و خواندنی باشد. لگنهاوسن میگوید: من در سال ۱۳۳۲شمسیدر یک خانواده مذهبی و کاتولیک بهدنیا آمده و بزرگ شدم. پس از اتمام دوره تحصیلی دبیرستان کاتولیک به دانشگاه ایالت نیویورک رفتم. در سال ۱۹۷۴ در رشته فلسفه لیسانس گرفتم. سال ۱۹۷۹ فوق لیسانسم را در دانشگاه «لایس» تگزاس دریافت کردم و در همان دانشگاه مدرک دکتری دریافت کردم. در سال ۱۹۸۳ موضوع پایاننامه من درباره «مفهوم جوهر ارسطویی در فلسفه تحلیلی امروز»، بود. از (۱۹۷۹-۱۹۸۹) در دانشگاه تگزاس جنوبی تدریس میکردم، بعد از اتمام دوره فوقلیسانس تدریس فلسفه را در دانشگاه تگزاس جنوبی آغاز کردم. یعنی چند ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران. در آن موقع من هیچ اعتقاد دینی نداشتم و بعد از رفتن به دانشگاه نیویورک دیگر به کلیسا نمیرفتم و فکر میکردم به درد نمیخورد و دیگر اعتقادی به دین کاتولیک نداشتم و به دنبال دین و فرقه دیگری هم نرفتم.
اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، کنجکاو شدم که چطور مردم بر اساس دین، یک دیکتاتور که از حمایت آمریکا برخوردار بود را کنار گذاشتند.
میخواستم بیشتر درباره این موضوع بدانم و چون خوشبختانه در آن زمان دانشجویان ایرانی بسیاری هم داشتم با برخی از دانشجویان ایرانی و مسلمان بحثی را شروع کردم،البته به دنبال دینی نبودم، فقط از جنبه جالب بودن این بحث به دنبال کار علمی بودم. دانشگاه به نظر من جای بسیار بسیار جالبی بود و از خدا تشکر میکنم از اینکه در آنجا میتوانستم تدریس کنم، بعضی از اساتید خودم ناراحت شدند که بنده مدت زیادی آنجا ماندم، میگفتند که این دانشگاه درجه یک نیست و شما وقت تلف میکنید ولی برای خودم جای جالبی بود و با فرهنگ سیاهپوستان آمریکایی آشنا شدم که بسیار جالب است.
«دکترلگنهاوسن»البته من از چندین کشور آفریقایی و آسیایی، از جمله سودان،فلسطین،اردن، لیبی، عربستان،پاکستان و ایران(فراوان)، انگلیس و غیرمسلمان از چین و خیلی از کشورهای دیگر دانشجو داشتم و خوشحال بودم که با فرهنگ و دین آنها آشنا میشدم.
با دانشجویان مسلمان شروع به صحبت کردن نمودم، فکر کنم سال دوم بود که تدریس میکردم و یا بهار ۱۹۸۰میلادی(اردیبهشت ۱۳۵۹شمسی) و یا پاییز همان سال. به هرحال کلاسی داشتم که یک دانشجوی ایرانی به نام «اکبر ملکی نوجه دهی» در آن کلاس بود.
این کلاس حدودا ۳۵ دانشجو داشت، بعد از مدتی، ایشان به کلاسی نیامد. کمی نگرانش بودم. یک روز ایشان را در حالی در مرکز دانشگاه دیدم که درباره اسلام و انقلاب تبلیغات پخش میکرد، آمدم پیشش و گفتم چه کار میکنید؟ چرا دیگر سرکلاس نمیآیید؟ من فکر میکردم تا امروز مریض بوده که نیامده است. گفت میدانید ما در کشورمان انقلاب کردیم و من فکر میکنم که مهم است که دانشجویان اینجا هم درباره انقلاب اسلامی ایران اطلاع درست داشته باشند. گفتم این کار خوبی است ولی شما کلاس هم بیایید و من همه تبلیغات شما را میخوانم. ایشان قبول کرد و بعد چند کتاب از دکتر شریعتی به من داد که یکی از آنها جامعهشناسی اسلام و یکیدیگر مارکسیسم و مغالطههای غربی به زبان انگلیسی و چند چیز دیگر بود.
یادم هست که کتاب جامعهشناسی اسلام را وقتی در مقطع دکتری تحصیل میکردم، بردم دانشگاه لایس. بعد از کلاسی که آنجا داشتم نشستم با چند تن از دوستان، باز کردم دیدم مقالهای درباره آدم و حوا بود. تعجب کرده بودم که اینها چه ربطی به جامعهشناسی دارد و خیلی عجیب بود. ولی جالب بود. بعد شروع کردیم با «اکبر »که درباره اعتقاداتش صحبت کردیم و کم کم باهم دوست شدیم و دیدم که خیلی دانشجوی خوبی است. خیلی صادقانه صحبت میکرد و اعتقادات جدی داشت و هیچ شکی درباره اعتقداتش نداشت.
همان زمان «سفارت آمریکا در ایران»تسخیر شد.
وقتی با دانشجویان ایرانی صحبت کردم متوجه شدم که این مساله اینطور نیست که ما تصور میکردیم یعنی آمریکاییها تظاهر کردهاند که در سفارتخانه فقط چند دیپلمات هستند که سعی میکنند بین کشورها توافق کنند.
ولی وقتی با ایرانی ها صحبت کردم گفتند نه، این سفارتخانه در تهران نقش دیگری دارد و جای بسیار بزرگی است و اصلا میخواهند انقلاب ما را دگرگون کنند.
به «اکبر»(شهیداکبر ملکی نوجهدهی)گفتم که خوب است برخی از دانشجویان من از «دانشگاه لایس» بنشینند و با دوستان شما بحث کنند و برخی از سوءتفاهمها برطرف شود.
اکبر هم گفت این فکر بسیار خوبی است،این کار را بکنیم.
جلسه باپذیرایی(دانشجویان ایران-آمریکا)
اما اکبر گفت، این کار یک شرط دارد و آن این که ما به دوستان شما شام بدهیم.
سپس قرار گذاشتیم یک شبی و رفتیم یک آپارتمان دانشجویی که یکی از دانشجویان در آنجا داشت.
من هم از چهار، ۵ دانشجوی آمریکایی دعوت کردم.
البته اکبر هم از سهچهار ایرانی و یک آمریکایی سیاهپوست مسلمان دعوت کرده بود.
آنها کباب کوبیده در «فر» درست کرده بودند و خیلی جالب و شب خوبی بود. بحث خیلی جدی بود. بعضی از دانشجویان آمریکایی من اصلا قبول نکردند هرچه که ایرانیها گفتند، آنها گفتند این کارها برخلاف حقوق بشر و مقررات بینالمللی است.
البته« اکبر» هم انگلیسی اش خوب نبود گاهی اوقات انگار میخواست چیزی بگوید اما نمیتوانست عقایدخودرابخوبی مطرح کند و مشکل بود.
ماحصل جلسه ماجرای تسخیرلانه جاسوسی آمریکا
با این حال خوب صحبت کرد و وقتی که تمام شد همه خوشحال بودند که باهم آشنا شدند،
البته فکر نمیکنم که همان شب کسی کاملا اندیشهاش عوض شد اما بهنظر من بسیار خوب بود چرا که دانشجویان آمریکایی که خیلی تند بودند فهمیدند که از زاویه دیگری هم میتوان به این مساله نگاه کرد و این خودش ارزش داشت.
هرچند بعضی از آمریکاییها در طول مدت جلسه کاملا یک دیدگاه دیگری نسبت به این مساله داشتند. «پروفسور لگنهاوسن» گفت:من هم با اکبر و هم با دانشجویان دیگر از شیعه و سنی درباره اسلام صحبت کردم.
بعد از آن ترم که اکبر با من بود، ترم بعد هم ارتباطی با ایشان داشتم و کتابهایی را برای من میآورد که بهترین آنها یک ترجمه از «نهجالبلاغه» بود و ترجمه جلد اول «المیزان» که تالیف علامه طباطبائی بود.
بعد از آن اکبر رفت و من خبری نداشتم که کجاست.
اولین سخنرانی استاددانشگاه درباره دکترشریعتی
پروفسور لگنهاوسن:وقتی اکبر رفت من دیگر خیلی ارتباطی با ایرانیهای دیگر نداشتم.
امابرای بحثهایی که باهم داشتیم دلتنگ شدم و نمیدانستم که چهطور میتوانم دوباره شروع کنم.
به این نتیجه رسیدم که خودم در دانشگاه «یک سخنرانی درباره دکتر شریعتی» ارائه دهم که فکر میکردم دانشجویان ایرانی بسیار علاقمندند.
از ۲کتابی که «اکبر» داده بود چیزهایی مربوط به«جبرو اختیار» را بررسی کردم تقریبا ۲۰ دانشجو به سخنرانی آمدند،البته خیلی رسمی نبود.
اعتراض دانشجوی ایرانی به سخنرانی ام درباره دکترشریعتی
بعد از این سخنرانی یکی از دانشجویان آنجا گفت: شما فارسی بلدید؟
گفتم نه.
گفت پس چه حقی شما دارید که یک متفکر ما مثل دکتر شریعتی را نقد کنید فقط براساس چند چیز کوتاه که به انگلیسی ترجمه شده؟!.
گفتم راست میگویی. من فقط براساس آن چیزی که در دسترسم هست میخواستم نقدش کنم.
بعد با آن دانشجویی که از من اشکال گرفت دوست شدم و بحثی را درباره اسلام ادامه دادیم.
او هم مرا به مسلمانان دیگر معرفی کرد.
یکی از این ویژگیهایی که «اکبر» در آن زمان داشت، این بود که هر چند کتابهای دکتر شریعتی را به من داد اما تعصبی درباره افکارش نداشت.
یعنی هم با دانشجویان آنجا که در «خط امام خمینی» بودند همکاری میکرد و هم با دانشجویان دیگری که خیلی به دیدگاه امام خمینی نزدیک نبودند، رابطه داشت.
برای من جالب بود که این گروهها با وجود داشتن اختلاف نظر با این فرد ارتباط خوبی با هم داشتند.
در «دانشگاه تگزاس جنوبی» منافقان هم بودند و تبلیغات پخش میکردند. من تبلیغات آنها را هم خواندم، ولی به نظر من آنها خیلی مارکسیست بودند یعنی بیشتر دیدگاههایشان را از مارکس الهام گرفته بودند.
بعدا وقتی که در خیابان بین منافقین و دانشجویان پیرو خط امام در دانشگاه ما در تگزاس درگیری شد یکی از این منافقان با چاقو به دانشجویان خط امام حمله کرد.
مسلمان شدن بعداز ۳ سال آشنایی بااکبر
از زمان آشنا شدن با اکبر، تقریبا سه سال طول کشید تا مسلمان شدم، یعنی در آن زمان به مساجد میرفتم و با مسلمانان صحبت میکردم و کم کم جاذبه اسلام را درک میکردم البته هدف من از اول فقط کارعلمی در زمینه اسلام بود ومیخواستم بدانم که مسلمانان چهطور فکر میکنند ولی بهطور ناآگاهانهای تبدیل شد به یک علاقه بیشتر.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:یعنی مسلمان شدن درسال ۱۳۶۱بوده(دو سال قبل ازآمدن به ایران).
چون اول آشنایی بااکبر،مصادف بوده با تسخیرلانه جاسوسی(۱۳ آبان ۱۳۵۸) وسه سال بعداز این مسلمان می شودکه میشودسال ۱۳۶۱.
پروفسور لگنهاوسن:فکر میکردم که بعضی از این چیزهایی که اسلام میگوید خوب است و همچنین نوع زندگی که اسلام میگوید خوب است ولی نمیخواستم مسلمان شوم چون فکر میکردم مسلمانان سختیها و مخاطرات زیادی دارند.
بعد از مسلمانشدن نماز را یاد گرفتم و هروقت که دلم میخواست نماز میخواندم.
اما نماز جماعت را خیلی دوست داشتم. بالاخره یک روز بعد از نماز جمعه در پارکینگ مسجد بعضی از مسلمانان آمریکایی سیاهپوست آمدند پیش من و از من پرسیدند شما مسلمان هستید؟.
یکی از آنهابه دوستش گفت که عیب است نپرس.
من نمازخواندن آنهارا دیده بودم، مسلم بودکه مسلمان هستند که من شهادتین را در حضور آنها گفتم(اسلام آوردم).
پیشنمازی دراولین روز مسلمانی!
بعدازاسلام آوردنم ،باهم گریه کردیم و آنها خیلی خوشحال شدند.
آنها گفتند ما خیلی خوشحال هستیم که شما مسلمان شدید و میخواهیم که شما پیشنماز ما شوید.
من گفتم که امروز روز اول(مسلمانی من) است.
آنها گفتند نه اشکالی ندارد.
بعدازنمازجماعت،آنهاگفتند کهما میخواهیم یک انجمن مسلمانان در دانشگاه درست کنیم.
من گفتم باشد من به شما کمک میکنم.
که انجمن مسلمانان در دانشگاه تگزاس جنوبی را درست کردیم.
نمازجمعه دردانشگاه آمریکا
و نماز جمعه را آنجا برگزار میکردیم.
و گروهی که در داشتیم اکثرا سنی بودند. البته من از اول هیچ شکی نداشتم درباره اسلام که آیا شیعه شوم یا سنی؟.
از وقتی که نهجالبلاغه را خواندم برای بنده فقط سوال بود که یا اسلام تشیع را قبول کنم یا بیدین بمانم.
ایسنا:در این مقطع از اکبر خبری داشتید؟
پروفسور لگنهاوسن:از اکبر هیچ خبری نداشتم.
تا یکی از این دوستان ایرانی به من گفت که شما میدانید که اکبر شهید شده است؟
برادراکبردرتگزاس زندگی می کرد
تعجب کردم. نمیدانستم برادرش هم در تگزاس زندگی میکند.
با برادرش آشنا شدم.
برادرش گفت که اکبر بعد از اخذ لیسانس رشته علوم کامپیوتری در واشنگتن و در دفتر منافع ایران کار میکرد.
اکبرراازامریکااخراج کردند
یک روز منافقین به آنجا حمله کردند رفتند به سفارتخانه و اکبر و چند تا کارمند ایرانی دیگر را مورد ضرب و شتم قرار دادند. اکبر هم که آنجا بود با آنها درگیر میشود و یکی از منافقان را مجروح میکند لذا او را محاکمه میکنند و او دیگر نمیتوانست در آمریکا بماند.
اکبربه بعضی از دوستان دیگرش گفته بود که من میخواهم به جبهه بروم.
آنجا شخصی به نام دکتر طباطبایی به من گفت که اکبر به او گفته است که میخواهم بروم جبهه.
گفت ما به اکبر(اکبر ملکی نوجه دهی) گفتیم که شما لیسانس گرفتهاید و میتوانید خدمتهای دیگری کنید ولی گفت نه.
او اصرار کرد که میخواهد برود جبهه. آقای دکتر طباطبایی گفت: ایشان ایران رفت و عازم جبهه شد و پس از مدتی مثل اینکه در اثر برخورد با مین شهید شد(شانزدهم اردیبهشت ۱۳۶۱، در فکه)
«پروفسور لگنهاوسن» گفت: در ششمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، برخی از دوستان ایرانی مرا دعوت کردند که برای «دههفجر» به ایران بیایم.
از «برادرِ اکبر» آدرس «مزاراکبرملکی» در بهشت زهرا را گرفتم و گفتم حتما میروم بهشت زهرا.
یک روز رفتیم بهشت زهرا و مزار اکبر را پیدا کردیم و دیدم «مدرک لیسانس ایشان از دانشگاه تگزاس جنوبی» را بالای قبرش گذاشتهاند. خیلی برای من جالب بود،
ایران هم برای من جالب است. آن زمان هنوز جنگ بود. ما هم رفتیم هویزه. بازسازی را شروع کرده بودند. وقتی که هویزه بودیم بمباران کردند ولی خیلی نزدیک به ما نبود اما لازم بود به خاطر بمباران، یک روز اضافی در اهواز بمانیم.
مهمان ارتش ایران بودیم و آنها تن ماهی با نان سنگک و نوشابه به ما دادند خیلی جالب بود.
تکنولوژی درجنگ/آموزش بازکردن درب نوشابه باقاشق
آنجا(درهویزه) «من یاد گرفتم که چگونه نوشابه را با قاشق باز کنم». خیلی دوست داشتم به ایران بیایم و گفت:بیشتر بمانم. ولی نمیدانستم چهطور؟
دانشگاه تگزاس درصددبودکه مرا به ریاست برگزیند
«پروفسور لگنهاوسن» گفت:در سال ۱۹۸۹میلادی(۱۳۶۸شمسی) با دانشگاه خودم اختلافی داشتم، آنها میخواستند که من در مدیریت دانشگاه کار کنم ولی من فقط میخواستم که تدریس کنم.
آنها (مسئولین دانشگاه تگزاس جنوبی)میگفتند که شما نصف وقت تدریس کنید و نصف وقت کاغذ بازی کنید!(تفریح کنید) و ما هم حقوق شما را اضافه میکنیم.
با رییس آن بخش دانشگاه صحبت کردم و پذیرفتم فضای دانشگاه خیلی سیاسی بود. تا این که ایشان رییس بخش تعلیم و تربیت دانشگاه شد.
من به او گفتم که من استعفا میکنم.
گفت: نه ما بودجه نداشتیم و گرنه حقوق شما را اضافه میکردیم.
قصدسفربه ایران(بهمن ۱۳۶۳)
گفتم که من درحقیقت میخواهم به ایران بروم.
او تعجب کرد و گفت: یعنی چه؟، آنجا می خواهید چه کار کنید؟
پروفسور لگنهاوسن:گفتم شما میدانید که من مسلمان شدم و خیلی علاقه دارم به ایران بروم و تصمیم خودم را گرفتهام. نمی خواهم اینجا بمانم و کاغذبازی کنم.
گفت: باشد موفق باشید.
استعفا کردم و با یک دوست ایرانی دیگر به دفتر حافظ منافع ایران در واشنگتن رفتیم.
من آنجا بدون هیچ مقدمهای گفتم که من می خواهم به ایران بروم.
بعد داستان را بهطور مختصر گفتم و آنها هم گفتند باشد و گفتند که شما این فرم را پر کنید تا با شما تماس بگیریم.
اشتیاق «پروفسور لگنهاوسن»برای سفربه ایران
فرم را پر کردم رفتم خانه و منتظر جواب آنها بودم، اما هیچ جوابی ندادند زنگ زدم به آنها باز هم هیچ جوابی ندادند بعد آن دانشجویی که از «نقد من به دکتر شریعتی» ایراد گرفته بود، به من گفت: شما برای رفتن به ایران جدی هستید؟
گفتم بله.
گفت: خب من میتوانم یک وقت جلسه برای شما با «دکترسیدصادق خرازی» بگیرم.
دکتر خرازی آن زمان سفیر ایران در سازمان ملل بود.
دکتر لگنهاوسن:یک روز رفتم برای دیدن دکتر خرازی.
از موقعی که او(سید محمد صادق خرازی) را دیدم میگویند دل به دل راه دارد(مصداقش آنجابود) خیلی ارتباط خوب و صمیمی باهم داشتیم.
او هم بر روی دیوار یکی از شعرهای امام خمینی را نصب کرده بود. مقداری درباره شعر امام با دکتر خرازی بحث کردیم و به او گفتم که دلم میخواهد به ایران بروم.
خرازی گفت: در ایران چهکار میخواهید بکنید؟ گفتم: نمیدانم یک کاری پیدا میکنم شاید انگلیسی تدریس کنم. گفت: نه اینطوری نمیشود شما صبر کنید و با دوستان در آنجا صحبت کنیم. بعد با من تماس گرفت و گفت که شما میتوانید برای انجمن فلسفه کار کنید. مرا دعوت کرد. وقتی که این مساله درست شد دکتر خرازی زنگ زد و گفت: شما تشریف بیاورید.
«دکتر لگنهاوسن» گفت:رفتم دیدم« آیتالله مصباح» در دفتر آقای خرازی بود.
دکتر خرازی مرا معرفی کرد.
ایشان(آیتالله محمدتقی مصباح یزدی) گفت که شما چهکار میکنید؟
بنده گفتم: فلسفه خواندهام و الان میخواهم بروم ایران.
« آیتالله مصباح»گفت: تشریف بیاورید قم.
گفتم: خوب است.
در ابتدا این پیشنهاد عملی نشد و من به ایران آمدم و در« انجمن حکمت فلسفه» تدریس را شروع کردم.
اولین دیدار «پروفسور لگنهاوسن»با «آیت الله مصباح»درایران
پروفسور لگنهاوسن:یک روز آمدم قم برای کار دیگری. یکی از دوستان بنده که عراقی بود و در آمریکا بزرگ شده است را با یکی از معاونین ایتالله مصباح در خیابان دیدم که مرا از انجمن مسلمانان دانشگاه میشناخت. به من گفت: شما قم هستید پس حتما یک جلسه بین شما و آیتالله مصباح برگزار کنیم.
وقت تنظیم شد و رفتم خدمت آیتالله مصباح.
آیتالله مصباح گفت:چرا قم نیامدید؟ منتظر شما بودیم.
گفتم: شرایط جور نشد که بیایم اینجا.
گفت: همین الان رسما شما را دعوت میکنم.
گفتم: باشد ولی الان در تهران قرارداد دارم.
گفت: باشد ولی هفتهای یک روز تشریف بیاورید اینجا یک کلاسی در بنیاد باقرالعلوم (اسم سابق مؤسسه امام خمینی) داشته باشید.
این گونه بود که شروع کردم. بنیاد باقرالعلوم (ع) و دانشجویان و طلاب آنجا را خیلی دوست داشتم.
آیتالله مصباح خودش از اول با من بسیار مهربان بود و کم کم این روزها زیاد شد و بهجای یک روز دو روز شد و سه روز شد و بعد تصمیم گرفتم که تمام وقت در قم باشم.
ازدواج «پروفسور لگنهاوسن»درایران
چهار سال اینجا بودم بعد هم با یک دختر ایرانی که در تهران کار میکرد ازدواج کردم و کارش هم به دانشگاه قم منتقل شد و بنده آمدم بنیاد باقرالعلوم (۱۳۶۷).
ایسنا:به آمریکا هم مسافرت میکنید؟
بله: هر سال میروم پیش مادرم، ولی پدرم چهار سال پیش فوت کرد. مادرم منتظر است که به دیدارش بروم.
مادرم ازمسلمان شدنم خوشحال شد(بخاطراینکه ازبی دینی دربیام)
البته پدر و مادرم مسلمان نشدند ولی از این که من مسلمان شدم خوشحال شدند چون گفتند که بهتر از این است که هیچ دینی نداشته باشی.
مادرم -بعدازمسلمان شدنم- دوست داشت مسیحی شوم
پروفسور لگنهاوسن:اما بعد انتظار داشتند که کم کم دوباره کاتولیک شوم.
ولی وقتی دیدندکه من که ازاسلام برنگشتم،خیلی ناراحت شدند.
بعد که آمدم ایران هرهفته که اینجا بودم حداقل یکی دونامه مینوشتم و میفرستادم برای آنها.
و(مادرم اینها) بالاخره قبول کردند که اسلام دین خوبی است و اینطور نیست که فقط از دین کاتولیک کسی راه نجات پیدا کند.
هم مادرم و هم پدرم «کاتولیک» بودند و مادرم هنوز هر هفته کلیسا می رود اما هر دو دیدگاه منتقدانه داشتند و کلیسا را فقط یک وسیله میدانند.
من به آنها میگفتم که بهترین راه برای اینکه نزدیکتر به خدا بشویم اسلام و تشیع است.
اما پدر به من میگفت: شما چرا مسلمان شدید و چه کسی شما را با اسلام آشنا کرد؟
بنده درباره اکبر(شهیداکبر ملکی نوجهدهی) با ایشان صحبت کردم.
ایسنا:آیا فرزندی هم دارید؟
پروفسور لگنهاوسن: یک پسر دارم اسمش علی است.
البته از ازدواج اولم آمریکا،یک دختر هم دارم که ۱۹ ساله است.
«ایران هراسی» موجب شده که دخترم به ایران نیاید
پروفسور لگنهاوسن: با دخترم ارتباط دارم و گفتهام که به ایران بیاید، اما به خاطر تبلیغات غربی میترسد.
مادرم به ایران آمد
مادرم که یکبار به ایران آمده بود از ایران تعریف میکرد و گفته بود که نباید از ایران بترسیم. ایران مردم خوبی دارد،
اما دخترم به مادر بزرگش(همسرم) گفته بود که شما بیشتر از ما شجاعت دارید.
زمان تولددخترم،من مسلمان بودم
دخترم که به دنیا آمد و من مسلمان بودم و از این جهت ایشان ذاتا مسلمان است وقتی که من با او درباره اسلام صحبت میکنم علاقه دارد. دوسال پیش به یک مسجد در کانادا رفتیم و خیلی متحول شد و به من میگفت چرا به من نماز یاد ندادی و گریه کرد و ناراحت شد، ولی وقتی که سعی میکنم چیزهای بیشتری از اسلام به او یاد بدهم خیلی حوصله ندارد یعنی از یک جهت جاذبه دارد ولی از یک جهت به خاطر اینکه مادرش آنجاست برایش سخت است، ولی وقتی که صحبت میکنم میگوید من قبول میکنم که اسلام دین خوبی است.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:این مصاحبه درتیرماه ۱۳۸۸ گرفته شده،دخترش ۱۹ ساله(متولد ۱۳۶۹شمسی) است،«پروفسور لگنهاوسن » قبل ازسال ۱۳۶۳اسلام آورده بود(شهادتین رادرآمریکا-نمازجمعه مسلمانان آمریکا-گفته بود).
ایسنا:آیا بین مسلمان شدن شما و جدایی از همسرتان رابطهای وجود دارد؟
من وقتی مسلمان شدم همسر قبلیام با اراده خودش از من جدا شد و البته میگفت که من اینقدر بد هستم که حتی اگر دین دیگری هم داشتم از من جدا میشود.
ایسنا:در حال حاضر مشخصا چه فعالیتهایی دارید؟
هر هفته با آیتالله مصباح درباره معرفتشناسی میزگردی داریم که از شبکه چهار(تلویزیون ایران) پخش میشود.
واین برای من نعمت است که میتوانم در این مؤسسه تدریس کنم.
البته علاوه برعلوم اسلامی، «فلسفه غرب»هم تدریس میکنم و برای من آشنا شدن با احادیث و ترجمه کردن احادیث و چند مورد دیگر جالب بود.
اولین کتابی که ازفارسی به انگلیسی ترجمه کردم«جهاداکبر »بود
از اولین چیزهایی که ترجمه کردم وقتی فارسی یاد گرفتم «جهاداکبر »بود از امام خمینی که از طرف سازمان اندیشه اسلامی چاپ شد.
و اخیراً نامهای آمد که دانشگاه اسلامی لندن میخواهد تجدیدچاپش کند.
کاردومم: کمی از شعر امام خمینی را هم ترجمه کردم.
کارسومم درترجمه: کتاب «آموزش فلسفه»(آیتالله مصباح »را هم ترجمه کردم و در غرب چاپ شد.
همسرم کتابم راترجمه می کند
بعد هم یک کتاب درباره اسلام نوشتم که در لندن چاپ شد و «همسر ایرانی ام »این را به فارسی هم ترجمه کرد.
ایسنا:نظرتان درباره ایران و فرهنگ ایرانی چیست؟
ایرانی ها را خیلی دوست دارم و گرنه اینجا نمی ماندم.
من در ایران ازدواج کردم.علاقه ایرانی ها به فلسفه و تفکر هم از اول برای من جالب بود ولی بیش از این، «ایرانی ها بی نهایت صمیمی و خونگرم هستند»
البته این امر(صمیمیت) در کشورهای دیگر هم است اما در ایران خیلی برجسته است.
یادم هست وقتی که میخواستم ویزا بگیرم برای سفر حج. در صف هم ایرانی ها، هم پاکستانیها، هم عربها و هم از کشورهای دیگر بودند.
رفتار ایرانیها خیلی برای بنده جالب بودند، دیگران خیلی توی خودشان بودند، اما ایرانی ها شروع کردند به شوخی کردن با کارمندان که چهقدر طول میکشد.
اگرچه این حرفهابعنوان اعتراض بود اما همین اعتراضشان رابا نوعی طنز و شوخی مطرح می کردند.
وقتی با ایرانی ها در آمریکا هم آشنا شدم همینطور بودند.
یعنی همینطور صمیمی بودند و ارتباط خوبی برقرار میکردند.
انتقادیک آمریکایی ازرانندگی ایرانی ها
پروفسور لگنهاوزن گفت: چشمگیرترین عیب ایرانی ها در رانندگی است، واقعا وحشتناک است رانندگیشان!.
دررانندگی تعارف ندارند!
این فیلسوف آمریکایی می گوید: با ایرانیها وقتی برخورد شخصی داریم خیلی تعارف می کنند «بفرمایید»،« اول شما »و... اماوقتی پشت فرمان می نشینند همه این چیزها را فراموش میکنند!.
خیلی از ایرانیها که میگویند ما مسلمان هستیم و ظاهرا متدین هستند. این فقط چیز ظاهری است(لقلقه زبان است) ولی اصلا به این حرف هم نمیرسند(درعمل اینطورنیستند) و حتی برخی ظاهر راهم حفظ نمیکنند!.
اما در عینحال باز هم به نظر من واقعا مردمی پیدا میشوند از لحاظ عمل و اعتقاد و رفتار درون و بیرون فوقالعاده جالب هستند که این گروه اقلیت هستند و کسی باید دنبالش برود.
پروفسور لگنهاوسن گفت: وقتی که من از تهران به قم آمدم خیلی از دوستان با حالت بدبینانهای می گفتند که شما به قم میروید، چهطور میتوانید آنجارا تحمل کنید!؟
اما تصورات آنها با من در مورد قم ۱۸۰ درجه برعکس بود.
البته پیدا میشوند افرادی که دیدگاه خیلی خشک(متحجرانه) نسبت به دین دارد اما بنده خوشبختانه طلاب و اساتیدی که پیدا کردم که اینجوری نیستند و وقتی که بحث میکنیم اصلا تنگنظر نیستند و حاضرند در مورد تفکر غرب بحث کنیم و کتاب معرفی کنیم چون واقعا علاقه دارند.
پروفسور لگنهاوسن:بنده با توجه به همه مشکلات که جامعه دینی در این کشور دارد ولی باز هم من خوشبین هستم. مخصوصا وقتی که نگاه میکنم به طلابی که در اینجا با آنها آشنا شدم و انشاءالله در آینده آنها هم نقش برجستهای دارند در دینداری این کشور و بسیار هم باتقوا هستند.
ایسنا:آیا از این که آمریکا را رها کردید و به ایران آمدید پشیمان نیستید؟
پروفسور لگنهاوسن:نه اتفاقا. احساس میکنم که خوشبخت هستم که توانستم اینجا (ایران)باشم وباایرانی ها همکاری کنم.
وقتی که نگاه میکنم به جوانان و مردم معمولی که اینجا هستند، میبینم که خیلی از آنها نعمتهایی که در اینجا دارند درست قدرش را نمیدانند.
درایران که هستم مردم همیشه از من میپرسند که «ایران بهتر است یا آمریکا؟»
و من همیشه میگویم که هر کشوری اشکالات و امتیازات خودش را دارد، شما باید بفهمید و اشکالات را اصلاح کنید و خوبیها را حفظ کنید اما متأسفانه خیلی از مردم اینجا را میبینم که اصلا توجهی ندارند به چیزهای خوبی که اینجا هست.
تفاوت نوجوانان ایرانی باآمریکایی
پروفسور لگنهاوسن:به عنوان مثال اینجا بچهها هنوز خیلی رفتار مودبانه دارنداما در آمریکا و اروپا وضع بچهها این طوری نیست.
اینجا وقتی با ایرانی ها صحبت میکنم همیشه شکایت میکنند و میگویند که جامعه ما بد شد، بچهها دیگر احترام نمیگذارند و همهچیزهای خوب از بین رفت،
اما من میگویم باز هم از بین نرفته و اینجا هنوز نسبت به غرب خیلی خوب است.
مردم ایران باید قدر این نعمت رابدانند و درعین حال تلاش کنندکنندتا اشکالات را برطرف کنند.
با این طرز تفکر که اینجا خراب شد و آنجا خوب است هیچچیز درست نمیشود.
دیدگاه «مادرِپروفسور لگنهاوسن»نسبت به ایران
پروفسور لگنهاوسن: وقتی که مادرم اینجا(ایران) بود، خیلی از ایران و مردم مودب ان تعریف میکرد و میگفت وقتی که اینجا آمدم تصور میکردم با توجه با تبلیغات صورت گرفته(ایران هراسی) در آمریکا هیچچیز در بازار پیدا نمیشود و مردم گرسنه هستند و در هر کوچه سربازهای مسلح هستند که نگاه میکنند که روسری(حجاب) دختر/زنی کج نباشد!.
مادرم میگفت که با دیدن ایران فهمیدم همه تبلیغات علیه ایران دروغ است و اصلا اینطوری نیست که درآمریکامی گویند.
پروفسور لگنهاوسن:یکی از نعمتهای بزرگ ایران فراوانی میوه است.
اوضاع میوه اینجا(ایران) واقعا چیز جالبی است چراکه وقتی که تابستانها به نیویورک(آمریکا) میروم، مادرم خجالت میکشد که نمیتواند در بازار آنجا میوه خوب پیدا کند و اگر هم باشد گران است.
ایسنا:زیباترین خاطره شما از ایران چیست؟
ازدواجم زیباترین خاطرهای است که در ایران در خاطر دارم.
(با خنده میگوید) مراسم ایرانیها اصلا جالب نبود ولی جریان آشنایی با همسرم و ارتباط با خانواده و اینها جالب بود.
غیر از این مهمترین چیزی که برای من از وقتی آمدم ایران رفتن به حج بود.
ماجرای جالب حج زفتن پروفسور لگنهاوسن
من با یک کاروان از ایران رفتم که تقریبا ۴۰ نفر بودیم که همه طلاب خارجی بودند.
اما در آخرین لحظه عربستان به هیچ کسی در کاروان ما ویزا نداد غیر از بنده.
کاروان تک نفره حج
پروفسور لگنهاوسن: من یک کاروان تک نفر بودم ،یعنی تنهای تنها رفتم.
ایسنا:حج عمره با تمتع؟
پروفسور لگنهاوسن:حج تمتع بود.
به خاطر اینکه آنها طلبه بودند و من طلبه نبودم و عربستانیها ترسیدند؟ خیلی عجیب بود. آنجا نمیدانستم که باید چهکار کنم که آقای غرویان(آیت الله محسن غرویان) را دیدم.
آقای غرویان از کاروان ما سؤال کرد؟
گفتم که من کاروان تکنفره هستم.
«آیت الله محسن غرویان» هم گفت خب من هم روحانی کاروان شما هستم.
مرا به حرم(مسجدالحرام) برد و این سفر از اول تا آخر پر از حادثههای عجیب و غریب از جمله گم شدن گذرنامه و بلیط برگشتم بود اما همه چیز درست شد.
چیزهای زیادی را از حج درباره توحید و ولایت و اسلام کشف کردم.
ایسنا:به اکبر هم سر میزنید؟
پروفسور لگنهاوسن:یک وقتهایی «بر سر مزار اکبر هم میروم» و ارتباط دارم چون نسبت به ایشان احساس دین میکنم و همیشه برایش دعا میکنم.
ایسنا: چه برنامهای برای آینده دارید؟
پروفسور لگنهاوسن:خودم هیچ تصمیمی ندارم که سال به سال باید چه کار کنم و اینکه به آمریکا برگردم یا نه. همه چیز را به خدا سپردهام.
توضیح مدیریت سایت پیراسته فر:دراین مصاحبه ویرایش انجام دادم،انتخاب تیترها وافزودن عکسها ازاینجانب است.
امام زُدایی ازنوع اصولگرایی!
شخص امام خمینی در دل ما جایی داشت که هرگز نظیر او را برای هیچ کس دیگر در دل خودمان نیافتیم، تا امروز هم نیافتیم.
آیت الله خامنه ای:آیت الله مصباح یزدی:بعد از ائمه معصومین در ۱۴۰۰ سال گذشته، شخصی به جامعیت مقام معظم رهبری سراغ ندارم.
رئیس دفترمصباح:اولین بارکه آیت الله مصباح این راگفت- همانجا من جا خوردم و گفتم درباره امام خمینی!؟
آیت الله مصباح گفتند:بله- «ممکن است »امام خمینی از حضرت آقا(آیت الله خامنه ای) فقیهتر باشند، «شاید» اصولیتر و عرفانیتر باشند ولی جامعیت مقام معظم رهبری برتراست!.
رئیس دفترمصباح:شاید این جمله برای خیلیها سنگین باشداما فیلم این جلسه موجود است(که مرحوم مصباح گفتند).
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:به ۲ واژه«ممکن است »و «شاید»دقت شود،جای تأمل است!
برتری رهبرانقلاب ازمعمارانقلاب!
برنامه تلویزیونی دستخط: از تیزبینی آیت الله مصباح گفتید، درباره این جریانی که با یکسری افراطیگری در برنامه ای که آیت الله اراکی حضور داشتند درباره شیعه انگلیسی مثال های ویژه ای عنوان کردند، در مورد اینها چه نظریاتی داشتند؟
رئیس دفتر آیتالله مصباح یزدی:برای من خیلی عجیب بود، فردی که فیلسوف، علامه، دانشمند است و نظریات به روزی دارد، آن تئورسین آمریکایی گفت تمام نقشه های ما درباره دموکراسی را آیت الله مصباح از بین بُرد. این فردی که این میزان قدرت داشته باشد که یک تنه در برابر خرافات، مسائلی همچون قمهزنی و شیعه انگلیسی و غیره به شدت می ایستاد...
عضو کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی گفت:یک روز خدمت ایشان رفتیم و« آیت الله سیدمجتبی موسوی لاری»(متوفی اسفند ۱۳۹۱) بود که ایشان را خیلی دوست میداشت، با هم خدمت ایشان رفتیم و ابتدای جلسه یکباره «آیت الله مصباح قسم یاد کردند و خدا را شاهد گرفتند که من بعد از ائمه معصومین (ص) شخصی به جامعیت مقام معظم رهبری سراغ ندارم».
آیتالله مصباح درادامه گفت:«بعد از ائمه معصومین در ۱۴۰۰ سال گذشته، شخصی به جامعیت مقام معظم رهبری سراغ ندارم.»
شاید این جمله برای خیلیها سنگین باشد. فیلم این موجود است.
رئیس دفتر آیتالله مصباح یزدی گفت:همانجا من جا خوردم و گفتم درباره امام؟ گفتند ممکن است امام از حضرت آقا فقیهتر باشند، شاید اصولیتر و عرفانیتر باشند ولی من جامعیت را بیان کردم. مقام معظم رهبری در ادبیات ورود میکنند، در شعر آئینی ورود میکنند، در بحث نظر دادن درباره وقتی آقایان اهل سینما مینشینند. اهالی سینما گفتند این آقا 4 ساعت با ما صحبت کرد که اصلاً گویا سال ها در سینما کار کرده است.
آقای« مجیدانتظامی» در موسیقی کار می کرد و میگفت خدمت رهبری رفتیم درباره موسیقی نظریاتی دادند و ما فکر نمی کردیم یک روحانی این اندازه موسیقی را خوب بشناسد که از ما بهتر بود. ایشان صاحبنظر در سینما، تئاتر، نمایشنامه، شعر، تاریخ، حکمرانی، حکومتداری و ...
آیا ولی فقیه خطا می کند؟
عضو کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی گفت:یک وقت آقای «مهدی کوچک زاده»(نماینده سابق مجلس شورای اسلامی) با جمعی نزد آیت الله مصباح آمدند و از ایشان پرسید؟
« آیا ولی فقیه خطا می کند؟»
ایشان( آیت الله مصباح) تاملی کردند و بعد از چند ثانیه فرمودند بله! یک میلیاردم ممکن است خطا کنند.
حجت الاسلام حسین جلالی : بعد من پرسیدم؟
این خطا محقق میشود؟
آیت الله مصباح فرمودند: چه کار کنم که اگر این را نمیگفتم برخی میگفتند فلانی قائل به عصمت مقام معظم رهبری است و روایت ما معصومین را به ۱۴ نفر محصور کرده است.
مرحوم مصباح ادامه دادند:من این را گفتم و خیلی نادر گفتم که ممکن است خطا کند در این حد که شبهه عصمت پیش نیاید.
رئیس دفتر آیتالله مصباح یزدی: «پروفسور لِگن هوزن» حدود ۳۲ سال پیش به ایران و قم آمد. گفت آمدم ببینم اسلام چه میگوید. گفتند پیش آیت الله مصباح بروید. این مرد نزد آیت الله مصباح آمد و یک حرف از ایشان شنید و همانجا زمینگیر شد.
* یعنی(پروفسور لِگن هوزن) به اسلام گروید؟
بله،«پروفسور لگن هاوزن» عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی شد و مسلمان و شیعه شد و چه کتاب هایی در این حوزه نوشت.
حجت الاسلام حسین جلالی :«آیت الله مصباح یزدی» تا زمانی که زنده بود هفته ای یک ساعت و نیم با ایشان می نشستند و به ایشان(پروفسور محمد لگنهاوسن)، آیات و مسائل را منتقل میکردند. الان در مؤسسه هستند.
*هنوز هستند؟
بله.«پروفسور لگنهاوزن» خدمات بزرگی به ایران داشته است. آقا هم ایشان را میشناسند. سال 89 که آقا مشرف قم بودند همه مهمان آقا بودیم و شاید ۵۰۰-۴۰۰ نفر بودند.
ایشان(آیت الله مصباح یزدی) گفتند آقای «دکتر لگن هوزن» کنار من بنشینید. فرد دوست داشتنی است. فرد عزیزی است و الان هم بحث های خیلی خوبی در فلسفه غرب دارد.
توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:منبع اخذشده،خبرگزاری فارس است بااندکی ویرایش وافزودن عکس.
واما این سخنان رگه هایی از«امام زُدایی» است ازنوع اصولگرایی،درظاهر عظمت دادن به رهبرمعظم انقلاب است واما آیت الله خامنه ای هروقتی حرف ازامام خمینی برلبانش آورده اند باعظمت وتکریم وتعظیم ازایشان یادکرده اند وخودرامریدامام دانسته اند.
یک آقایی درماجرای فتنه ۸۸ درجهالتی که میرحسین موسوی کرد،بااشاره به ماجرای عدم معرفی موسوی دردوره دوم ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای وتأکیدامام مبنی برمعرفی ایشان بعنوان نخست وزیر،گفته بودند:تشخیص رهبری ازتشخیص امام خمینی بهتربود!.
رهبرانقلاب:عشق به خمینـی عشق به همه خوبیهاست.
حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی درروزپنجشنبه ، ۰۱ مهر ۱۳۷۸ رهبرانقلاب در دیدار همسر مکرمه حضرت امام خمینی در جماران یادآور شدند:
من الان در ماشین با خودم فکر میکردم که سالهای متمادی این عشق و رابطهی قلبی بین ما و امام بود در این نزدیک چهل سال.
ایشان خاطرنشان کردند: یکی از عوامل اینکه ما توانستیم این راه را که خب آسان هم نبوده _ چه در دوره قبل از انقلاب، چه بعد از انقلاب _ همچین بیزاویه و بیمشکل حرکت بکنیم، یکی از مهمترین عواملش این علاقه به امام عزیز (رضوان الله علیه) منهای مسائل مربوط به استادی ایشان و رهبری ایشان و بقیّهی جهاتی که ایشان داشتند، بود.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:آیاچنین انسانی بااینگونه ارادت ازحرفهای رئیس دفترمرحوم مصباح ناراحت نمی شود؟
آیت الله خامنه ای: شخص امام خمینی در دل ما جایی داشت که هرگز نظیر او را برای هیچ کس دیگر در دل خودمان نیافتیم، تا امروز هم نیافتیم.
رابطه مصباح بااحمدی نژاد
ادامه سخنان رئیس دفترمرحوم مصباح:یکی از مقاطع تاریخی که خیلی درباره آن صحبت می کنند حمایت های آیت الله مصباح از رئیس جمهور نهم بود.
بله.
* که بعد از آن منتهی به اتفاقاتی شد که ایشان دیگر حمایت نکرد. آن ایام در دفتر بودید. درباره این صحبت می کنید که از کجا شروع شد و به کجا رسید؟
برای من عجیب بود و این تعارض برای من حل نشد. اینکه خانواده ایشان آمده بودند و همه کمک می دادیم، ولی آیت الله مصباح حاضر نشد، هر کسی می آمد ایشان را برای رای دادن معرفی کند. این برای من عجیب بود. دکتر علویان و خانم ایشان آمدند و گفتند از شما بپرسیم به چه کسی رای بدهیم. ظهر نهار ماندند. عصر ماندند و التماس کردند و ایشان گفت عهد کردم اسم کسی را نبرم.
* این برای قبل 84 بود؟
بله. اینها گفتند تا اسم نبرید بیرون نمیرویم. گفت عهد کردم اسم کسی را نبرم. وقتی آمد جنب و جوش خوبی شد، ولی همان روزهای اول حاج آقا احساس خطر کردند و اسم دو نفر را بردند که یکی مشایی و دیگری کس دیگری بودند و گفتند من نگران هستم اینها باعث شوند ایشان عاقبت به خیر نشود.
* بدون مقدمه خودشان گفتند؟
بله. صحبت میکردیم که دولت فلان میکند، ایشان گفتند درباره این دو نفر نگران هستم. یک جایی رسید که فقیه این مسئله خرافاتی را مطرح کند. بحث سحر وقتی مطرح شد که گفتند ایشان را سحر کردهاند، پسر و داماد ایشان گفتند چرا به پدر ما اینطور نسبت دادید. حاج آقا فرمودند شما باشید، پدر شما چه چیزی کم دارد؟ شخص دوم مملکت است، محبوبیت داشت و مردم پشت ایشان بودند، چه چیزی کم داشت؟ چون هیچ راهی برای توجیه رفتارهای ایشان ندیدم گفتم نکند ایشان را سحر کردهاند.
این خودش یک چیز جدلی بود که چرا اینطور رفتار می کند. به من گفتند وقتی برای خانه آقای »غلامحسـین الهام» بگیرید و انجا با ایشان صحبت کنم. من سه مرتبه با آقای «دکترغلامحسـین الهام»صحبت می کردم و ایشان میگفت حاج آقا(آیت الله محمدتقی مصباح یزدی) بیاید.
حاج آقا خانه «آقای دکتر الهام» نهار میرفتند. ایشان هم به آنجا میآمدند.
حاج آقا(آیت الله مصباح) از این حرف هایی که برخی می زنند که به کمالاتی رسیدی و آقا امام زمان (عج) و کار شیطان و ... (مطرح میکردند).
رئیس دفترعلامه مصباح یزدی دربرنامه دستخط گفتند:حاج آقا(مرحوم الله مصباح) تعریف می کردند ۴۰-۳۰ سال فردی را برای نماز شب بیدار می کردند و نماز شب بخواند و قرآن بخواند و ذکر بگوئید- فردی را اینطور بادش می کرد - شیطان -به این عابدوزاهد- گفت به حدی رسیدید که می توانید ادعای خدایی کنید. الان وقت این است.
این چیزی است که پیش آمد(اعتراض وبدنبالش قهر رئیس جمهوراز رهبری). حاج اقا(آیت الله مصباح) به ایشان(احمدی نژاد) این مطالب را بیان می کرد تا متنبه شود.
حجت الاسلام حسین جلالی :آخرین باری که شد در سال ۸۹ بود که مرحله دوم رای آورده بود. جلسه گذاشته بودند و گفتند این جلسه را می روم و اگر خدا بخواهد کمک کند این مسئله حل می شود. ایشان رفتند و طول کشید و ساعت ۴،پنج بعدازظهر بود و مطالب زیادی به ایشان(احمدی نژاد) گفتند. رئیس دفترعلامه مصباح یزدی: وقتی(مرحوم مصباح) برگشتند گفتم حاج آقا حل می شود؟
فرمودند اگر خدا نفوذ کلامی به من بدهد و اثری روی ایشان بگذارد، امیدی هست والا هیچ امیدی به حل شدن قضیه ایشان نیست. بعد دیدند همان روند ادامه پیدا میکند گفتند من از ایشان ناامید شدم.
* یعنی ایشان شخصاً وقت گذاشتند!
بله. مسائلی که پیش آمد و کارها و مسائلی که میشد و چیزهایی که دیده می شد ایشان وقت می گذاشتند. صریحا ایشان نفرمودند که عامل انحراف کجاست؟
آقای« مشایی» است یا صفات درونی فرد است. کسان دیگری هم تاثیر دارند یا خیر. این را صریحاً بیان نکردند ولی تاسف می خوردند که زحمت کشیدند و کارهای بزرگی انجام شد و با چه روحیه ای چه کارهای بزرگی انجام شد ولی متاسفانه حیف شد./پایان.(متولد ۱۳۱۳)
علامه محمدتقی مصباح یزدی(متولد ۱۳۱۳) در ۱۲ دی ۱۳۹۹ درگذشت.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منظور از«آخرین دیدارآیت الله مصباح بااحمدی نژاد»،ماجرای ۱۱ روزخانه نشینی(قهر)احمدی نژادبود(دراعتراض به اقدامات رهبری).
به این لینک مراجعه کنید: