پیراسته فر

خبری تحلیلی

پیراسته فر

خبری تحلیلی

زندگینامه(یاران میرزاکوچک)مصاحبه بامؤلف کتاب سردارجنگل

ابراهیم فخرایی مؤلف کتاب«سردارجنگل روز ۱۶ بهمن ۱۳۶۶ تهران درگذشت (۸۸سالگی)وهمانجابخاک سپرده شدواما باتوجه به وصیتش  که درجوارفرمانده اش  سرفرودآورد(۴سال بعد)درسال ۱۳۷۰ جنازه‌اش را به رشت منتقل کردند و در فاصله  بک متری قبر میرزا کوچک خان به خاک سپرده شد.

رهبرنهضت جنگل:

تولدمیرزا کوچک خان: سال ۱۲۵۷ 

قیام(آغاز نهضت جنگل): سال ۱۲۹۳ 

شهادت میرزاکوچک :۱۱ آذر ۱۳۰۰ 

عمرنهضت جنگل: ۷ سال

«دانشجوی پزشکی تهران»چگونه منشی میرزاکوچک  شد؟ وچگونه رئیس دادگستری بروجرد،آبادان وملایرو مدیرکل دادگستری رشت شد؟وماجرای ملاقات فخرای باآیت الله بروجردی...ایرانی ای که یک انگلیسی رادرایران(زمان رضاشاه)حکم محکومیت صادرکرد!..رشوه هایی که از انگلیسی ها پیشنهادداشت....

جوانی که عاشق تحصیل در«فرانسه »بود واماراهی« لبنان» شدوسراز«سوریه»درآورد!

ماجرای « لُخت » از شفت به رشت آمدن باپای پیاده(حدود۲۰کیلومتر)آقای فخرایی!...درادامه ..

زندگینامه« رئیس دفتررهبرنهضت جنگل»اززبان خودش.مصاحبه کیهان فرهنگی ۳سال قبل ازوفاتش.

ابراهیم فخرایی»هستم ،فرزندحاجی رضا،متولد ۱۳۱۷ قمری(۱۲۷۸شمسی) ،در یکی از محلات رشت به نام «آفخرا»  در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدم ،نام فامیلی من سابقاً «رضازاده» بود.

«ابراهیم فخرایی»(مؤلف کتاب سردارجنگل):پدرم حاجی رضا بازرگان متدین و باتقوایی بود، ایشان علاوه براینکه به شغل بازرگانی اشتغال داشتند، در حجره تجارتی‌شان به کارهای مردم رسیدگی می‌کردند. یعنی اختلافاتی که بین تجار و بین مردم اتفاق می‌افتاد به پدرم رجوع می‌کردند چون ایشان در سنی بودند که هرچه می‌گفتند مورد قبول عامه بود. به همین مناسبت به او حاجی بابا می‌گفتند 

ایشان چون هیچ نظری در اختلافات مردم نداشتند ریشه اختلافات را پیدا می‌کردند و آن‌ها را به سازش دعوت می‌کردند و سروته قضیه را به هم می‌اوردند و مردم راضی از محضر پدر من برمی گشتند. گفتم ایشان اهل تدین و تقوی بودند

پدرم ۵ بار به زیارت حج مشرف شدند البته مکه رفتن آن دوران مثل این روزها راحت نبود. اول باید وصیتشان را می‌نوشتند بعد عازم می‌شدند در راه طولانی به شدت در معرض غارت و قتل و چپاول بودند و اقدام به چنین سفرهای پرخطری انگیزه‌ای جز ادای فریضه دینی نداشت. از درجه دیانت پدر عرض کنم که ایشان در یکی از مسافرت‌ها یکی از فرزندانشان را به حج می‌بردند آن فرزند در حج مرحوم شد و ایشان خودش شخصاً آن فرزند را غسل داد و با دست خودش با اصول اسلامی کفن ودفن کرد.

ایشان از این نظر که ریشه اختلاف مردم روی جهل و نادانی است، ما را از کودکی به مکتب خانه فرستاد. آن وقت هنوز مکتب خانه بود و هنوز این مدارس جدید بازنشده بود. من هم ابتدای تحصیلم از مکتب خانه شروع شد. ۵ساله بودم که به مکتب خانه آی رفتم که متعلق به یک «قزوینی به رشت آمده بود» به نام «شیخ محمد مجدالکتاب»، موسسه‌ای به نام «مجلس تعلیم مشق عمومی» چون خطاط و خوشنویس بود. اگر اسم «فطن السلطنه» را شنیده باشید که سابقاً در دوران طاغوت چند جا «فرماندار» و «استاندار »شد، مجدالکتاب پدر آن «فطن السلطنه» بود. به هرحال ما بعد از آنجا آمدیم به مدرسه‌ای به نام مدرسه اتفاق. این مدرسه را آقایی به نام «میرزا علی آقای حبیبی» تأسیس کرده بود، و با کمک «شیخ علی طالقانی» که بسیار مرد موجهی بود، آن را می‌گرداند.

مدرسه علمیه«اتفاق»

مدرسه«اتفاق» از مدارس قدیمه بود. تعلیمات مدرسه فارسی بود و حساب و سیاق و مشق خط و قرآن و عربی و روسی، انگلیسی هم تدریس می‌شد و از این قبیل. می‌خواهم عرض کنم که به شکل برنامه‌های امروزی وزارت آموزش و پرورش نبود.

در این مدرسه، دو کلاس ابتدائی شاگرد ممکن بود چند سال در یک کلاس بماند اما کیفیت تعلیمات در همان کلاس سال به سال ترقی می‌کرد. شرط سن هم در پذیرفتن شاگرد هیچ مراعات می‌شد. ممکن بود که یک شاگرد مثلاً ۷ساله باشد، یک شاگرد ۱۲ساله و هردو در یک کلاس نشسته باشند. اینها در یک کلاس می‌ماندند منتهی معلمینشان عوض می‌شد. کلاس به کلاس نبود که از این اتاق به اتاق دیگر برود به عنوان کلاس دوم یا سوم یا چهارم.

کلاس علمی هم همینطوری بود. اشخاص در یک کلاس می‌نشستند و سال به سال تعلیماتشان عالیتر می‌شد.

می‌شد.

اینها در تعلیماتشان ترقی می‌کردند منتهی در یک کلاس، بعد از« مدرسه اتفاق» به مدرسه «شمس» منتقل شدم و این مدرسه‌ای بود که از ادغام به مدرسه اتفاق، اقبال و سعادت به وجود آمد. مدیران سه مدرسه هم با هم جمع شدند، یکی آقای پوررسول بود، یکی آقای آقاشیخ علی طالقانی و دیگری هم میرزا علی آقا حبیبی. وارد کیفیت مدرسه شمس نمی‌شوم چون بنای بنده بر اختصار است. فقط یادآوری کنم که این سه نفر بنیانگزاران فرهنگ گیلان‌اند و در این راه زحمات بسیار متحمل شده اند، اما از آن‌ها هیچ تقدیر و تجلیلی به عمل نیامده است. حتی دبستان یا دبیرستانی را به نامشان نامگذاری نکرده اند.

در حالیکه خیابان «کرف آباد»(سردارجنگل) رشت تا قبل از انقلاب به نام استاندار آن زمان دکتر( سام )بود اگرچه هیچ نقشی در احداث آن نداشت. البته اکنون به نام سردار جنگل، میرزاکوچک خان نامگذاری شده است.

به هرحال آنجا معلمین گوناگونی داشتیم که یکی از ایشان معلم عالم و تحصیلکرده‌ای به نام «دکتر رفیع» اصلاً اهل همدان بود و بسیار مرد خوبی بود و ما در دوران ایشان توانستیم چیزهایی بیاموزیم.

«دکتر رفیع» رفتندبه اروپا ،ما هم دیگر تحصیلاتمان در رشت تمام شده بود.

من  هم درفکر رفتن به خارج شدم(اعیان رشت فرزندانشان را به اروپا می‌فرستادند) اما پدر من به مقتضای آن افکاری که خودش داشت و افکاری که رفقایش به او تلقین می‌کردند، حاضر نشد ما را به پاریس یا جاهای دیگر اروپا بفرستد، برای اینکه دوستانش به او تلقین می‌کردند که اینها مسلمان می‌روند و کافر بر می‌گردند و پدرم این عقیده را تصدیق می‌کرد.

میخواستم «فرانسه» بروم اماپدرمرافرستاد«لبنان» وسراز«سوریه»درآوردم!

فخرایی می گوید:اما من هم ول کن نبودم(هرطوری بوده میخواستم خارج بروم). 

قبرمیرزاکوچک+قبرنویسنده «خاطرات ۷ساله مبارزات میرزا ویارانش»ابراهیم میرفخرایی-محله سلیماندراب-رشت-فلکه رازی.

درجوارقبرمیرزاکوچک خان ۳۳شهید(جنگ +۱مدافع حرم)مدفون هستند۳۱ شهید  دریک مجموعه  و۲شهیددرنیم متری قبرمیرزاکوچک خان مدفون هستند.

 ابراهیم فخرایی:من هم می‌خواستم تحصیلاتم به یک جایی برسد. چون دیدم راضی نمی‌شوند من یکی دو نفر از دوستان خودم را که به ایشان نزدیک بودند وادار کردم که به وی حالی کنند که این حرف‌ها نیست و همه مردم یکسان نیستند ایشان می‌خواست که من ترقی بکنم و در پی راه حل می‌گشت. راه حل این بود که بنده را بفرستد، اما در یک مملکت اسلامی و از ممالک اسلامی آن وقت سوریه و بیروت خیلی معروف بود و به اینکه محصلین ایرانی به آنجا می‌روند و تحصیلات عالی می‌کنند و بر می‌گردند. ایشان راضی شدند بنده را به بیروت بفرستند، البته به دو جهت: یکی همین جهت اسلامی و جهت دیگر اینکه در بیروت اقوامی داشتند که آن اقوام هنوز هم هستند و می‌توانستند مرا سرپرستی کنند.

۱۶ سالگی از رشت به بیروت رفتم

ابراهیم  فخرایی: در۱۶ سالگی، من از رشت به تنهایی به مقصد« بیروت» بارسفررابستم. قبل از آنکه به بیروت برسم در کشتی بین اسلامبول و بیروت بیسیم خبر داد که جنگ جهانی اول شروع شده است همان داستان کشته شدن ولیعهد اتریش و شروع جنگ بین المللی اول.

بنده دیگر در« بیروت» نماندم و برای رساندن نامه‌های تجارتی پدر(که همراهم بود) به دست دوستانش به« شام»(سوریه) رفتم دوستان پدرم مرا نگهداشتند.

آن‌ها گفتند که ابرهیم! الان موقع جنگ است به بیروت نمی‌توانی بروی چون آنجا سرحد است بین متقین و متحدین وممکن است بیروت را بمباران کنند، و تو در آنجا شاید دچار مهلکه و مضیقه بشوی ما در اینجا مدارس خوبی داریم شما را همین جا به مدرسه مدرسه می‌فرستیم. من هم قبول کردم.

مدرسه‌ای که در (سوریه) نام‌نویسی کردم متعلق به کاتولیکهای یونانی بود. مدیر کالج کشیشی بود موقر و مورد احترام دیگر کشیشان. به یاد دارم که یک روز همراه دو همدرس دیگر مسلمان که یکی افغانی و دیگری دمشقی بود، به او اعتراض کردیم که چرا از پیامبر اسلام در یکی از کتابهای درسی به نام fauxprophete یاد شده است و او به ما وعده داد که آن کتاب را تصحیح کند و به وعده‌اش عمل کرد. به هر حال در حدود ۱۷ ماه در شام ماندم در آن زمان، «تُجّارِ میزبانانِ من» درحمایت ازمن، قدری سستی کردند برای اینکه تمام مال التجاره‌هایشان در بلاد متوقف شده بود و اینها دیگر آن طور که می‌خواستند نمی‌توانستند از من پذیرایی نموده و زندگی اقتصادی مرا اداره کنند.

و من ناگزیرقصدمراجعت به وطن کردم. از راه حلب و بغداد به ایران برگشتم. البته دربین مسیربرگشت، به عتبات مشرف شدم و بعد از زیارت برگشتم به رشت .

واما هچنان عشق به ادامه تحصیل دروجودم شعله وربود،بعدازپایان دیدوبازدیدها ،برای ادامه تحصیل به تهران آمدم، به «مدرسه سیروس» رفتم که آن وقت «مصطفی نوایی» که لقبش «نیرالسلطان» بود ، یک سال آنجا درس خواندم معلمین ما خیلی عالی بودند و در سر امتحان سالیانه ما مرحوم« آقا شیخ محمد حسین یزدی »که از مجتهدین طراز اول بود  و«مرحوم میرزا عبدالعظیم خان قریب» وعده زیادی از فضلا حاضر بودند.

آن سال امتحان نهایی در مدرسه سیروس در سال سوم متوسطه بود که من توانستم آخر سال امتحان بدهم و قبول بشوم. خوب یادم می‌آید که مرحوم «آقاشیخ محمد حسین »در ذیل گواهینامه من نوشته بود: «خیلی خوب از عهده امتحان تبصره برآمد»

چون «تبصره علامه» را باز کرده بود و به من گفته بود اینجا را بخوان. گوشش هم قدری سنگین بود و من می‌بایست بلند حرف می‌زدم، وقتی خواندم خیلی خوشش آمد.

به هر حال رفتم «رشت» ومجدداً برگشتم و سال دوم به کلاس چهارم «دبیرستان دارالفنون» رفتم.

آن موقع فقط دو مدرسه تا کلاس ششم متوسطه داشت،

یکی «علمیه» و یکی هم «دارالفنون»من هم در کلاس «طِب» بطور آزاد شرکت می‌کردم، چون میل داشتم طبیب(پزشک) بشوم و خدمتی که برای اجتماع از جانب خودم در نظر گرفته بودم، طبابت بود. آن زمان کلاس طبی دایر شده بود در «خیابان برق» در «خانه دکتر ایوب خان جراح»که علی رغم کلاس طب دارالفنون بناگردیده بود. چند نفر از دکترهای سرشناس، این کلاس طب را اداره می‌کردند و من چون خیلی عاشق طب بودم هیچ یادم نمی‌آید که کلاس‌ها را شبی ترک گفته باشم، هرشب آنجا حاضر می‌شدم و خیال می‌کنم که هنوز یادداشتهای آن زمان را داشته باشم.

کلاس درس «میرزاکوچک»رابرکلاس درس«طبابت»ترجیح دادم.

آن سال هم گذشت و من به رشت بازگشتم این سالی بودکه «نهضت جنگل» به اوج شهرتش رسیده بود و من هنوز مرحوم «میرزا کوچک خان» را ندیده بودم.

ابراهیم فخرایی می گوید:به برادر بزرگم گفتم که من خیلی میل دارم ایشان(میرزاکوچکرا زیارت کنم مرا به نزد ایشان ببر. برادرم، مرا به خدمت «میرزا »بردند و من از همان لحظات اولیه مجذوب شدم برای اینکه ایشان واقعاً یک جاذبیت عجیبی داشت ایشان هم اسم مرا شنیده بودند.

به هرحال چند دقیقه‌ای که خدمتشان بودیم صحبتهایی کرد که من واقعاً منقلب شدم. آن صحبت‌ها راجع به امور اجتماعی و اوضاع مملکت بود. ایشان ضمن مقدمه‌ای که واقعاً تأثر برانگیز بود، فرمودند :« مملکت الان به جوانانی مثل تو نیاز دارد. تو باید با ما باشی و همکاری کنی»

فخرایی می گوید:حقیقت این است که من فکر کردم تحصیل کردن من برای چه هدفی است؟ می‌خواهم فردی باشم خدمتگزار این مملکت و این ملت. چه فرق می‌کند؟ از حالا شروع می‌کنم.

دانشجوی طب تهران درادامه می گوید:یک جرقه‌ای در فکر من زد و این چیزها از مغز من گذشت که تو باید حرفهای میرزا را قبول کنی و من همان جا به ایشان قول همکاری دادم.

میرزابه روح جانم حرف زد،یعنی او طوری صحبت کرد که من متأثر و منقلب گشتم. از همان وقت من شروع کردم به همکاری با ایشان نمودمماندم. تا دقایق آخر هم ماندم.

مؤلف کتاب سردارجنگل می گوید: کاری که میرزاکوچک به من محول کردند، ابتدا همان تحریرات شخصی خودشان بود. به بیان دیگر من متصدی تحریرات شخصی(منشی دفترمیرزا) ایشان شدم.

نامه‌هایی که برای میرزاکوچک می‌آمد و جوابهایی بایست نوشته می‌شد. او به من می‌گفت چه بنویسم و پس از نوشتن امضا می‌کرد. و می‌فرستاد .

رئیس دفتررهبرنهضت جنگل می گوید: من الان بیانیه‌ای پیدا کردم که نشانتان می‌دهم. به خط من است و همان اوقات نوشتم و چون دریافتم که تشریف می‌آورید آن را از لابلای اوراقم جستم. تا حالا جایی منتشر نشده است و آن یک بیانیه‌ای است که در آن موقع بحرانی مرحوم میرزا به من تقریر کرد و من نوشتم و خودش امضا کرده است و آن را به رؤسای دستجاتی که در جبهه‌ها بودند فرستاده است.

در این نامه تمام جریانات آمدن بلشویک‌ها به ایران و معامله و گفتگوهای خودش با آن‌ها جملگی ضبط است و موقع بحث در مورد جنگل آن را برایتان خواهم خواند. به هرحال میرزا ابتدا بنده را متصدی تحریرات خودش قرار داد و بعد از مدتی بنده را فرستاد به «ضیاء» برای جمع آوری «عُشریّه »به عنوان« امین مالیه» .

بنده امین مالیه نهضت جنگل بودم و وظایف خود را انجام می‌دادم.

مکاتبات میرزاکوچک-کاتب ابراهیم فخرایی.

توضیحات نگارنده-پیراسته فر:در دوران جمهوری میرزا کوچک، کاغذهای با سربرگ های جدیدی منتشر شده بود و مکاتبات داخلی و خارجی به وسیله آنها انجام می شد که روی این سربرگ ها، در بالا تصویر شیر و خورشید و در پایین آن عبارت «شورای جمهوری ایران» و در پایینش عبارت «شورای انقلابی ایران» درج شده بود و هیچ آثاری از جمهوری گیلان نبود.

در دورانی که بلشوییک ها به رهبری احسان الله خان دوستدار، علیه میرزا کوچک کودتا کردند و میرزا به جنگلهای فومن عقب نشست، و رهبری بخشی از نهضت به دست بلشوییک ها افتاد، باز سربرگهایی که از این دوران بر جای مانده نیز هیچ آثاری از تجزیه طلبی در آن دیده نمی شود. در این سربرگها به جای تصویر شیر و خورشید، عکسی از کاوه آهنگر با درفش کاویانی درج شده بود و زیر آن عبارت «کمیته انقلاب مرکزی آزاد کننده ایران»

ابراهیم فخرایی می گوید:«برادرم » هم بعداً حاکم آنجا«ضیاء» شد که من الان خطش را، یعنی آن کاغذ را پیدا کرده‌ام و به آقایان نشان می‌دهم، که به من نوشت وجود شما در «کسما» لازم است، بیا و من هم برگشتم آمدم کسما.

ابراهیم فخرایی می گوید:(چون میرزاازمن رضایت کامل داشت،ومراتحصیلکرده فرهنگی می دانست،مسئولیت جدیدی بمن محول کرد ،میرزا بنده را به عنوان «رئیس اداره فرهنگ نهضت جنگل» انتخاب کرد.

رئیس دفترمیرزاکوچک می گوید:میرزاخیلی میل داشت که دهقانها و فرزندانشان عالم بشوند. خیلی به اینها توجه داشت و به من سپرد و گفت که مواظب اینها باش و هرجا می‌توانی مدرسه درست کن.

نهضت «مدرسه سازی» میرزاکوچک خان

بنده تا آن اندازه که بودجه اقتضا می‌کرد چند تا مدرسه ساختم. یکی در «صومعه سرا» یکی در «ماسوله» یکی در «فومن» یکی در «شفت» اینها مدارسی بود که بنده توانستم بسازم البته خودم هم سرکشی می‌کردم.

«مدرسه شبانه روزی» نهضت جنگل

رئیس اداره فرهنگ نهضت جنگل می گوید:رهبرقیام جنگل(میرزاکوچک) ،علاوه براین مدارس،به من دستور داده بود که اینها که از دهات دور و نزدیک می‌آیند به این مدارس و نمی‌توانند به دهاتشان برگردند، یک مدرسه‌ «شبانه روزی » بساز ومایحتاجضروی این دانش آموزان ،مثل غذای مناسب اینهاراتأمین کن.

و من مدرسه شبانه روزی در کسما دایر کردم.

«میرزا» بیشتر فکرش متوجه فرزندان دهقانها بود که می‌گفت اینها باید عالم و باسواد بشوند و به حقوق خودشان پی ببرند.

خاطره جالب ازمیرزا ومخفی شدن فخرایی ووزیرجنگ نهضت میرزا وآواراگی و..

«ابراهیم فخرایی»(مؤلف کتاب سردارجنگل):در یک روز پیش از سقوط جنگل میرزا مرا به همراه گروهی روانه کرد. میرزا به ما گفت شما که اهل جنگ نیستید، بهتر است به جایی بروید تا داستان ما خاتمه پیدا کند. بنده بودم و مرحوم وقارالسلطنه، که وزیر داخلی جنگل بود و مرحوم پیربازاری که وزیر مالیه جنگل بود و برادر من که منشی شورای انقلاب و نیز کمیسر تجارت بود، همچنین سید محسن خان عبقری بود– از مجاهدین قدیم – که دو سه تا تیر هم خوره بود و اخیراً یکی دو سال قبل فوت کرده است، آقایی بود به نام اکرم السلطان، برادرزاده مرحوم میرزا بود به نام میرزا شعبان خان و کمیسر فواید عامه و میرزا محمد علی خان خمامی عده‌ای بودیم تقریباً ۱۳.۱۴ نفر، ما را فرستاد به جایی تا مخفی شویم. ما جایی رفتیم به نام «کلونده رود» در ارتفاعات کوههایی که عبور و مرور در آن بسیار کم بود، و چند روزی آنجا ماندیم. البته آنجا ساختمانی نبود. و زیر درخت‌ها بطور پراکنده بیتوته می‌کردیم، فقط دلخوشی ما این بود که ساعت ۱۲ شب دورهم جمع می‌شدیم و با یکدیگر حرفی و سخنی رد و بدل می‌کردیم. مرحوم معین الرعایا به ایل آلیان سپرده بود که مراقب ما باشند. آن کسی که مرحوم معین الرعایا ما را بدو سپرده بود، «همدم» نام داشت. او شبانه برای ما غذایی می‌آورد شامل کته و پنیر، که به اندازه یک وعده بود. ما هم شکر می‌کردیم. تا یک روزی یک طالشی به ما گفت: آمد. و دیگر ی گفت: آمدند. – این دو کلمه ابتدا با لهجه محلی ادا شد– ما گفتیم که لابد قزاق‌ها آمده‌اند به سراغ ما، و به گونه‌ای متفرق شدیم که ۲ روز طول کشید تا همدیگر را پیدا کنیم. همان وقت بود که من آن نامه‌ها را که اسنادی ارزنده بود، و از جمله نامه رضاخان به میرزا در لابلای درختان قرار دادم و بعد هم هرچه جستم نیافتم. بعد از مدتی قزاق‌ها آمدند و از آن طرف عبور کردند و معلوم شد که برای دستگیری ما نیامده اند.

میرزا کوچک خان جنگلی، سردار مبارز غوغای نهضت‌های مارکسیستی و پایه گذار قیام استعمارستیزی و عدالت خواه نهضت جنگل

من یادم است که آن ایام برج عقرب بود وهوا هم سرد و ما هم متفرق بودیم شبانه روز فقط مقداری کته و پنیر داشتیم. بالاخره پنج نفر از اعضای گروه تصمیم گرفتند که از بقیه جدا شوند. من و میرزا محمدعلی خان خمامی – که سابقاً همدرس بودیم – تصمیم گرفتیم که به امامزاده اسحاق برویم و از آنجا از راه طارم و زنجان به تهران بیاییم و از آنجا به مصر برویم. بنده بودم و او بود و اکرام السلطان و سیدمحسن خان و کشاورز. ما مدتی رفتیم و اینها دیدند که نمی‌توانند بیایند چون ما یک روز ۹ فرسخ راه رفتیم، حالت فرار بود، پول هم نداشتیم من فقط یک قوطی سیگار نقره و یک شنل و یک کوله پشتی و یک عصا داشتم این عصا هم عصای نیزه‌ای بود و تقریباً وسیله دفاع ما بشمار می‌رفت. یک ۹ تیر هم داشتم که موقع آمدن به وقارالسلطنه دادم. یک هفت تیر هم میرزامحمدعلی خان خمامی داشت. پس از مدتی آن سه نفر که از ما مسن‌تر بودند گفتند ما دیگر نمی‌توانیم با شما بیاییم. شما هرجا می‌خواهید بروید ما می‌رویم تا تسلیم بشویم ما حوصله این همه راهپیمایی را نداریم. اینها روز دوم از ما جدا شدند. ما هم بلدی(راه بلد)گرفتیم که ما را به امزاده اسحاق برساند. از ما پرسید بابت راهنمایی به من چه می‌دهید؟ گفتم والله ما چیزی نداریم. گفت: شما اسلحه دارید؟ گفتیم بله آن رفیق من هفت تیری با ۹ تا فشنگ داشت گفتیم ما اسلحه را حالا به تو می‌دهیم اما فشنگ را بعداً. راهنما قبول کرد الحه را دادیم و او جایی آن را مخفی کرد و بعد ۳۰۲ فرسخی با ما آمد و گفت: من دیگر نمی‌توانم بیایم. این حرف را بعد از گرفتن فشنگ بیان داشت.

راهنما گفت: اینجا دو سه نفر هستند که مشغول خانه‌سازی‌اند اگر مرا ببینند که مشغول آوردن شما هستم، اسباب زحمت می‌شوند. گفتیم: پس تکلیف ما چیست؟ گفت: شما از اینجا یک کیلومتر که رفتید آنجا سه نفر مشغول خانه‌سازی‌اند که اینها را ما «یاور» اصطلاح کرده ایم، یعنی اگر کسی بخواهد خانه‌ای بسازد و چند نفر گرد او جمع بشوند و کمکش کنند، این افراد را ما یاور می‌گوییم. این یک اصطلاح معمولی محلی است. گفت می‌روید و می‌گویید ما اسکندرخان را می‌خواهیم و ایشان قرار است ما را به امامزاده اسحاق ببرد. رفتیم و به مقصد رسیدیم و دیدیم که چند نفر از طالش‌ها مشغول خانه‌سازی اند. تا ما را دیدند کمی جا خوردند و گفتند چطور ۲ نفر جوان به اینجا آمده اند؟

از شکل و شمایل شما و وضع لباستان مشخص بود جنگلی هستید؟

استاد فخرایی: بله کاملاً مشخص بود. ازچُموش «کفشی از چرم گاو میش بود»که به پاکرده بودیم. مچ پیچ ما، شنل و شکل لباس ما مشخص بود جنگلی هستیم.

بلایی که «شفتی ها»سر«افسران میرزاکوچک» آوردند.

اینها کمی ما را مسخره کردند. ما از ایشان سراغ اسکندر خان را گرفتیم. گفتند: «نیست و باید کسی را دنبالش بفرستیم تا بیاید و شما را ببرد به امامزاده اسحاق». ما همان جا روی شاخ و بال درختی خوابیدیم، به امید اینکه اسکندرخان فردا صبح بیایدو ما را به امامزاده اسحاق ببرد. اول صبح همین که بین الطلوعین شد دیدیم ۲ تا تفنگچی بالای سر ماست بعد معلوم شد که اینها به «میرزا یوسف خان شفتی« خبر(باج) داده اند. وی یکی از عمال دولت و از خوانین شفت بود که با جنگل هم میانه‌ای نداشت. «همه چیز مارا گرفتند و ما را لُخت کردند» و بعدمارا مثل «اسیران» به «شالما»(یکی از دهات شفت) بردند که مقر میرزا یوسف خان بود .

اول فکر می‌کردیم که اینها از طرف قزاق‌ها آمده اند، لذا خواهشی که از آن تفنگچی داشتیم این بود که ما را به قزاق‌ها تحویل ندهید. به هرحال خود میرزا یوسف خان در شالما نبود، میرزا محمدعلی خان خواهرزاده‌اش آنجا بود. ایشان وقتی ما را به آن وضع دید متأثر شد و ما را آنجا نشاند و مادیدیم عده‌ای دیگر از جنگلی‌ها هم اسلحه‌شان را تحویل داده و آنجا نشسته اند.

ما هم مثل بقیه آنجا نشستیم. بعد از یکی دو ساعت میرزامحمدعلی خان ما را خواست و از آمدن ما به «شالما» اظهار خوشحالی کرد. با تعحب دیدیم که لحنش مساعد است گفت: کاغذی به میرزایوسف خان نوشته‌ام و آمدن شما را خبر داده ام. این جوابی است که نوشته است: جوابش را برای ما خواند.

«میرزایوسف خان» اظهار تأسف کرده بود از اینکه ما را به« اسارت» گرفته بودند.

و نوشته بود به «فخرایی »سلام ما را برسانید و بگویید من محبت شما را فراموش نکرده ام!.

من هرچه فکر کردم دیدم به او محبتی نکرده ام، اما خودش بعد توضیح داده وگفته بود: در فومن من پیش مرحوم میرزا رفته بودم از او تقاضای داشتن ۵ قبضه اسلحه ۵ تیر کرده بودم میرزا قبول نمی‌کرد و من به فخرایی متوسل شدم او را شفیع قرار دادم و او پیش میرزا رفت و تقاضا کرد و مرحوم میرزا هم اجازه داد.

آن پنج قبضه تفنگ برای ما بسیار مفید بود و این محبتی که این آقا به ما کرده است به او بگو که هرگز فراموش نمی‌کنم. من تازه فهمیدم که چه محبتی کره بودم.

میرزا یوسف خان دستور داد که اینها را به امامزاده ابراهیم ببرید.

«امامزاده ابراهیم مکانی ییلاقی است که گاهی مردم رشت برای زیارت به آنجا می‌روند.» اگر دیدم جو نسبت به اینها مساعد است برایشان تأمین نامه می‌گیرم و گرنه دستور دیگری می‌دهم. ما هم قبول کردیم.

فخرایی می گوید:پس از این داستان ۴۰۳ فرسخی راه رفتیم تا به امامزاده ابراهیم رسیدیم و همانجا هم ماندیم.

البته یک تفنگچی(مسلح) هم همراه ما فرستاد که فرار نکنیم.

متولی آن امامزاده شیخی بود که وقتی مرا دید خیلی متأسف شد و بنا به دستور میرزامحمدعلی خان ازما پذیرایی کرد، کته و چای درست کرد و ما هنوز چای را نخورده بودیم که دیدیم شلوغ شد.

پایین امامزاده خانه‌ای بود گلی که بالاخانه‌ای داشت، شلوغ از آنجابود شنیدیم که عده‌ای با فریاد می گفتند: اینجا کیست؟ چرا چراغ روشن است؟

این فرد مجاهد نظام، یکی از سران جنگل بود با ۱۳ نفر از نفراتش که با جنگ و گریز به امامزاده ابراهیم آمده بودند و هنوز ما را ندیده و سلام و علیک نگفته، دستور داد ما را توقیف کنند. تفنگچی مواظب ما رنگ رخ باخته بود ولی وقتی ما یکدیگر را دیدیم خوش و بش کردیم و مجاهد نظام گفت: این دیگر کیست!؟

گفتیم: بنشین تا داستان رابرایت بگویم.

او گفت سه روز است که ما داریم می‌جنگیم و هیچ چیز هم نخورده‌ایم فقط از این ازگیل‌های کال جنگل خورده‌ایم و بس.« ازگیل» کال، دندانگیر نیست و خیلی هم تلخ است. ازگیل وقتی می‌رسد شیرین می‌شود ولی ازگیل کال سنگ است. چای ما را خورد، پلوی ما هم حاضر شده بود گفت:اجازه بدهید (غذا)پلوی شما را بخوریم! گفتیم نوش جانتان.

مقداری هم نان برایشان فراهم کردیم اما نماندند و گفتند قزاق‌ها در تعقیب ما هستند ما برای جنگیدن با آن‌ها می‌رویم. گفتم: کجا می‌روی؟

چون خودش اهل شرق گیلان بود، یعنی اهل شهسوار(تنکابن) و آن حوالی، گفت: ما به این طرف می‌رویم. بعد از چندمدتی شنیدیم که چند نفر از نفراتش تسلیم شده‌اند و خودش از رودخانه«سفید رود» هم گذشته تا اینکه در سیاهکل گرفتار شده است. چون آنجا هم ماموران دولت (قزاقها) بودند و جنگلی‌ها را می‌گرفتند او را هم به تهران بردند و زندانی کردند و سه چهار سال هم در زندان بود تا اینکه آزاد شد.

ما یک هفته‌ای در امامزاده ابراهیم ماندیم، تا اینکه نامه میرزایوسف خان رسید که: من برای شما تأمین گرفته ام، وزیر جنگ اعلان عفو عمومی داده است. یک تأمین نامه هم برای من نوشت.

 ماجرای لخت کردن آقای فخرایی

ما پای پیاده و « لُخت » از شفت به رشت آمدیم(حدود۲۰کیلومتر) .

آقای فخرایی می گوید:بعدازاین ماجرا،مدتی خانه‌نشین بودیم و از خانه هم بیرون نمی‌آمدیم و چون اوضاع مساعد نبود. مردم می‌دانستند که من با فرهنگ آشنایی مختصری دارم، درسی خوانده‌ام و مدرسه‌ای رفته ام، معارف جنگل در اختیار من بوده است و غیرو. لذا یکی از دوستان مرا دعوت کرد که به انزلی بروم و مدیر یک مدرسه باشم، بنده هم از خدا می‌خواستم و قبول کردم. من که زندگیم از بین رفته بود، خانه‌ام را غارت کرده بودند و همه چیز مرا برده بودند و هیچ نداشتم.

منظور«خانه پدریتان»است؟

استاد فخرایی: بله پدر من «تاجر نفت» بود و آن زمانی که هنوز نفت ایران استخراج نشده بود و بنزین پارس در نیامده بود ما از کسانی بودیم که نفت را در ایران توزیع می‌کردیم.

نه فقط ما که چند موسسه دیگر هم. «موسسه نوبل» ،«مؤسسه رمضان اُف ها»، مؤسسه خیره، «مؤسسه علی اُف». این چهار مؤسسه بودند که از بادکوبه با کشتی نفت وارد می‌کردند و در رزروها یعنی مخزن‌های معین در «بندر انزلی» انبار می‌کردند که بعد از آنجا به رشت و یا از همان جا به سمت تهران بارگیری می‌شد.

در آنجا مؤسسات دیگری هم داشتیم مثل نجارخانه و حلبی خانه. نجارها جعبه می‌ساختند حلبی سازها هم پیت می‌ساختند. پیتهای سه فوتی یا پنج فوتی و هفت فوتی، اینها بار الاغ و قاطر و شتر عازم تهران می‌شد. مؤسسه‌ای هم داشتیم در رشت که آنجا خرده فروشی می‌کردیم یعنی افرادی بودند که دو فوت، سه فوت نفت را کولشان می‌گرفتند و به خانه‌ها توزیع می‌کردند.

ما رفتیم انزلی و شش ماهی آنجا ماندیم یعنی از اول سال تحصیلی که «مهرماه» من رفتم و مدرسه ۶ کلاسه را اداره می‌کردم.

 این زمان، زمانی بود که به معلمین حقوق کافی نمی‌دادند و گاهی دوماه، سه ماه، چهارماه حقوقشان عقب می‌افتاد و دولت در عوضش آجر و آهک به آن‌ها می‌داد. معلمان که دیدند وضع ناجور است اعتصاب کردند و ما هم جزو اعتصابیون قرار گرفتیم.

معلمین اعتصابی بنده را به عنوان نماینده انتخاب کردند تا با پیشکار دارایی گیلان صحبت کنم. بنده از انزلی به رشت آمدم. مرحوم «حسن ناصر» پیشکار دارایی گیلان بود. مرد بسیار خوب و با فرهنگی بشمار می‌رفت مضافاً براینکه معلم ما هم بود. در مدرسه شمس معلم فرانسه ما بود.

این حسن ناصر نویسنده بود و تئاترهای مولیر را در رشت ترجمه می‌کرد و نمایش می‌داد. آن وقت که در رشت نمایش به صحنه می‌آمد، تهران حتی خواب هنر تئاتر را هم نمی‌دید. نمایش سالوس، عاشق دبنگ و خسیس همه از ترجمه‌های حسن ناصر است. پیس‌هایی را که حسن ناصر می‌نوشت ما با خط خوش می‌نگاشتیم و به بازیگرها می‌دادیم که در موقع نمایش بتوانند انجام بدهند. این مرحوم ناصر به اعتبار اینکه بنده زحماتی کشیده بودم کتابی به من هدیه داد که هنوز آن را دارم.

روزنامه«طلیعه»قبل ازانتشارتوقیف شد

باری، رفتم پیش ناصر و ایشان هم ابراز تأسف کرد و معادل ۲ ماه حقوق عقب افتاده فرهنگیان را به ما داد. آن وقت قران رایج بود و ما همه را در کیسه‌های ۲۵۰ تومانی در درشکه قرار دادیم: ۲ هزار تومان از نظر حجم خیلی بود و حتی یک درشکه هم نمی‌توانست آن را ببرد، از بس سنگین بود. ما پول را به معلمین رساندیم، اما آن‌ها باز متقاعد نشدند و گفتند تا تأمین آتیه نکنند نمی‌شود،

اما بالأخره همه آن‌ها رفتند سر کار و از آن جمعیت تنها ۵ نفر باقی ماند که هنوز شور انقلابی در سر داشتندو خلاصه ما را اخراج کردند. من به رشت آمدم و امتیاز یک روزنامه‌ای را به نام« پیام »گرفتم.

قبل از اینکه روزنامه در بیاید ما یک بیانیه می‌دادیم که به نام طلیعه معروف است، با انتشار همین «طلیعه پیام» روزنامه در نیامده توقیف شد.

استاد فخرایی: سال ۱۳۰۲، آخر حوت ۱۳۰۱ ما را از فرهنگ اخراج کردند انتشار روزنامه پیام از سال ۱۳۰۲ شروع می‌شد. ولی به مطبوعات سپردند که نخستین شماره‌اش را هیچ چاپخانه‌ای به زیر چاپ نبرد.

چه کسی این دستور را داده بود؟ رئیس فرهنگ، که به ما گفت بروید سر کار وما ترفته بودیک و ما را اخراج کرد.

دستورش را چه کسی اجرا کرد؟ رئیس شهربانی «استولبرگ» سوئدی.

«ابراهیم میر فخرایی» می گوید:من رفتم پیش او و گفتم آقا! توازیک مملکت قانون دار به اینجا آمده ای. سوئد مملکتی است که مردمش براساس قانون زندگی می‌کنند تو به چه مناسبت روزنامه ما را هنوز منتشر نشده توقیف کرده ای؟ گفت: شما اعتصاب کرده بودید. گفتم: اعتصاب مربوط به فرهنگ است این یک روزنامه است. دست آخر به من گفت: من از لحاظ حفظ امنیت این کار را کرده ام. دیدم با او نمی‌شود در افتاد ولی خاموش شدیم و روزنامه طلوع را علم کردیم. ایشان مدیر روزنامه بودند و بنده هم سردبیر. در سال ۱۳۰۲ من شعری از مرحوم نجات یادم بود که آن را هم کلیشه کردیم بالای طلوع:

چنان طلوع کند آفتاب هستی ما که یاد، کس نکند از زمان پستی ما

مدتی باز با روزنامه نگاری و بانداری صبر کردیم و مرتب مقاله نوشتیم، اما شکم گرسنه بود. یک دفعه هم به زندان افتادیم.

یک مقاله‌ای نوشتیم بر علیه« سرتیپ محمدحسین خان آیرم »که نماینده تیپ مستقل شمال بود و او به همین خاطر مرا زندانی کرد. مدیر روزنامه را هم گرفت و زندانی و بعد تبعید کرد.

یک سالی محرومیت و ناکامی کشیدیم تا اینکه کسی به نام «تقی طایر» رئیس معارف گیلان شد که اسمی از من شنیده بود و بنده را دعوت به کار کرد، من هم از خدا می‌خواستم. بنده را با ماهی ۳۰ تومان دعوت به کار کردند. ما رفتیم به فرهنگ و دوباره شروع به خدمت کردیم در دبیرستان و کلاس ششم ابتدایی. همان وقت کتابهایی هم نوشته‌ام از جمله اخلاق و تعلیمات مدنی را سال ۱۳۰۴ نوشتم، کتاب فارسی هم تألیف کرده‌ام به نام گنجینه ادب و همینطور کتاب تاریخ که آن‌ها را هنوز دارم.

در سال ۱۳۰۶ خودم هم مجله‌ای دایر کردم به نام «مجله فروغ». 

در این مجله مقالاتی درج شده که جدا برای من شوق‌انگیز است. آقای احمد آرام در آن زمان برای آن مجله مقاله می‌نوشت، یا سعید نفیسی، یا ترجمان الملک فرهنگ که همه از ادبای سرشناس و طراز اول مملکتند. این مجله فروغ ۱۲ شماره و به مدت یکسال منتشر گردید و بعد منتهی شد به اینکه من مقروض شدم.

واما ارثیه نجاتم داد: انبار نفت غازیان را که پس از پدر سرمایه‌اش متعلق به خودم شده بود فروختم و قرضهایم را پرداخت کردم.

در ۱۳۰۷ قضایایی پیش آمده بود بین محصلین و استادانشان که به توصیه و تحریک من برای دفاع از حق دانش آموزان، کار به اعتصاب مفصلی کشید– برای اینکه محصلین از جوانی بتوانند در برابر ظلم استقامت کنند– و خلاصه به اخراج من از مدرسه انجامید.

بعد از اخراج مجدد از مدرسه، مدتی در رشت ماندم که متوجه شدم دو سه روز است فردی هرجا می‌روم به دنبالم می‌آید.

آنوقت هنوز با پلیسهای تأمینات آشنا نبودیم. من متوجه شده بودم که این فرد هرجا که من می‌روم در پی من است. تا روزی خود رئیس تأمینات آمد خانه ما و به من گفت:

جنابعالی دیگر در شهر رشت نباید تشریف داشته باشید. گفتم یعنی بنده تبعید هستم؟

گفت: بلی، خلاصه ما چمدانمان را بستیم و از رشت عازم تهران شدیم. در آنجا به وسیله یکی از دوستان از وزیر فرهنگ، مرحوم «اعتمادالدوله قراگوزلو »تقاضای ملاقات نمودم و ماجرا را با او مطرح کردم. او گفت: نمی‌توانم ترا به رشت برگردانم، اما همین جا به تو کار می‌دهم و دستور داد مدیریت مدرسه نمره ۱۷ منوچهری(تهران) را به من دادند.

۵ سال آنجا مدیر بودم، تا اینکه در پی یک آگهی در امتحان ورودی «دوره قضایی» شرکت کردم و قبول شدم و بعد از دو سال هم امتحان پایانی دادم. پس از قبولی نامه‌ام نوشتم و تقاضا کردم به جای قاضی شدن وکیل مدافع باشم. چون نمی‌خواستم دیگر شغل دولتی قبول کنم. تقاضا پذیرفته شد. جواز وکالتی گرفتم و رفتم رشت. کارهای خوبی هم به من رجوع شد و داشتم کم کم سروسامانی می‌گرفتیم که باز همان رئیس تأمینات که من را تبعید کرده بود، تهدید و توطئه کرد و از طرفی مرا وادار کرد که از وکالت منصرف و قاضی بشوم و بلافاصله تا تقاضا نوشتم از تهران برای من حکم «امانت محدود صلح قزوین» را دادند و به این ترتیب دوباره تبعید شدم.

البته این دفعه با کار.تبعیدشدم.

فخرایی می گوید: از این زمان که سال ۱۳۱۳ بود تا ۱۳۳۳ که بازنشسته شدم یا به عنوان «رئیس دادگستری »نا به عنوان بازرس و سمت‌های دیگر در شهرهای مختلف خدمت کردم .


اغلب به واسطه مراقبت‌ها و پی گیریهایم وعدم چشم پوشی از خلاف‌ها از هرکس که بود به نقطه‌ای دیگر منتقل می‌شدم واز این دوران هم داستانها و خاطرات زیادی دارم که خیلی خلاصه – چون اینجا مطالب فرهنگی بیشتر مورد نظر است – بعضی از آن‌ها را می‌گویم از جمله اینکه در قزوین افتخار شاگردی یکی از حکمای مبرز اخیر یعنی مرحوم «حاج سید ابوالحسن رفیعی نصیبم شد».

ایشان مرد ملّا و فیلسوفی بود که همراه یکی از دوستانم آقای ابوالقاسم خرمشاهی به خدمتشان می‌رسیدیم و شواهد الربوبیه ملاصدرای شیرازی را به ما تدریس می‌فرمود.

چندین بارخدمت آیت الله بروجردی رفتم

در دورانی که «ریاست دادگستری بروجرد« را داشتم، یعنی ۱۳۱۹ شمسی هنوز آیت الله حاج آقا حسین بروجردی، مرجعیت تام نیافته و به قم نرفته بودند. شهر از برکت وجود ایشان با سکوت و آرامش همراه بود من هم اغلب خدمتشان می‌رسیدم. معظم له اهل مطالعه بودند و من هم بعضی ترجمه‌هایی را که شده بود برایشان می‌بردم، می‌خواندند و به من برمی گرداندند. به ویژه ایشان آن موقع درباره معاد و زندگی پس از مرگ مطالعاتی داشتند یادم می‌آید ایشان تنها یکی از کتب مزبور را که «عبود ارواح» نام داشت، نخوانده به من برگردانید. پرسیدم: چطور شد حضرت عالی این کتاب را نخوانده پس دادید؟ جواب داد: ما به این عقیده نداریم.

توجه و عنایت ایشان نسبت به من که جز خدمت به مردم و اجرای عدالت و حق قصدی نداشتم، هرروز افزوده می‌شد و هیچ تفقدی را در حقم دریغ نمی‌نمود. وقتی پدر همسرم(محمد شعاعی) در بروجرد فوت کرد، ایشان به قدری به من علاقه داشت که خود صاحب عزا شد و شخصاً برای اقامه نماز میت حاضر گردید ولی چون در فامیل طباطبایی حاجی آقا ابوالمجد از ایشان مسن‌تر بود، امامت را به ایشان واگذار و خود معظم له به جای من نشستند. به هر حال در دوران بروجرد من راحت بودم. آقایی داشتیم به نام «محمد باقر جناب» که پیرمرد بسیار خوبی بود. البته از من خیلی مسن‌تر بود. روزی با هم رفتیم خدمت آیت الله بروجردی سخن به سنین عمر کشید، آقای جناب رو کرد به من و گفت: آقای فخرایی از عمر من و حضرت آقا۶۸ سال می‌گذرد – متولد ۱۳۱۸ قمری بود – اما من کجا و ایشان کجا. معظم له به چه مقاماتی رسیده‌اند و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم. آیت الله فرمودند: آقای جناب! ظواهر این است که ما دنبالش می‌رویم ولی حقایق حیات را تا کنون هیچکس نفهمیده است. به هرحال ما از بروجرد رفتیم به آبادان و در آنجا واقعه‌ای پیش آمد که باعث شهرت من شد.

«فخرایی» رئیس دادگستری آبادان

یکی از انگلیسیهایی که در آبادان زندگی می‌کردند، رئیس اداره آتش نشانی بود به نام «مستر دیویس» آن موقع کارهای مهم دست انگلیسی‌ها بود و ریاست اداره آتش نشانی هم شغل مهمی به شمار می‌رفت. او طفلی را بطور غیر عمد حین رانندگی کشته بود و من وقتی رفتم آبادان دیدم این پرونده زیردست عضو علی البدل است.

در خلال رفت و آمدها و صحبت‌ها حس کردم او تطمیع شده است. اصولاً افرادی که به آنجا می‌رفتند تابع رأی انگلیسی‌ها بودند و انگلیسی‌ها بر آن‌ها حکومت داشتند و آن‌ها هم روی احتیاج و غیره تسلیم می‌شدند چون انگلیسی‌ها همه چیز به آن‌ها می‌دادند. من گفتم: مادام که رئیس باشم کار به عضو علی البدل نمی‌رسد و پرونده را گرفتم. بعد دیدم که سروکله نمایندگان شرکت پیدا شد.

«حسین مستوفی و فؤاد روحانی و دکتر خشایار» هم وکیل انگلیسی‌ها بودند. اینها روزها با من صحبت می‌کردند که آقا تکلیف این مرد چه می‌شود؟ من هم می‌گفتم تکلیف او روز محاکمه معلوم می‌شود می‌گفتند: آخر شما چه خیالی دارید؟ و من می‌گفتم: باید پرونده را ببینم و روز محاکمه رأی بدهم. به من می‌فهماندند که رفقای شما که اینجا بودند با ما هماهنگی داشتند، و ما هفده صندوقِ فلان آقا را که مملو از کالاهای شرکت بود. کم کم به ایشان اهدا شده بود باکشتی شرکت مجانی فرستادیم اهواز و من نیز یادآوری می‌کردم که علاقه‌ای به این گونه کالاها ندارم. می‌گفتند: شما پرونده را بخواهید و ببینید. می‌گفتم: استغفرالله من چنین کاری نمی‌کنم. مگر کسی در غیر موقع پرونده می‌خواهد؟ می‌گفتند: شما برای ایشان مجازات تعیین می‌کنید؟ گفتم: اصلاً شما چرا به مجازات فکر می‌کنید؟ ممکن است او تبرئه بشود، شما چرا حرف از مجازات می‌زنید؟ خلاصه، هرچه ایشان می‌گفتند و سعی می‌کردند بنده را به اصطلاح بغلتانند، می‌دیدند نه، من از آن قماش نیستم.

روزمحاکمه-طرف انگلیسی-به قضاوت «قاضی فخرایی»

بعداز مدتی انگلیسی‌ها آمدند و گوش تا گوش نشستند و محاکمه آغاز شد قانون آن وقت این بود که قتل غیر عمد مجازاتش از یک تا سه سال بود. البته مجازات قتل عمد اعدام بود.

بنده بینابین را گرفتم و این آقای انگلیسی را محکوم به ۲ سال حبس کردم.

این قضیه مثل بمب در آنجا منفجر شد که یک ایرانی چطور ممکن است این همه گستاخی بکند و یک انگلیسی را محکوم بکند!؟

ملاقات «رئیس شرکت نفت ایران »بافخرایی

و همین قضیه باعث اشتهار من شد، بعد «پتن سن» که رئیس کل شرکت نفت بود، از من تقاضای ملاقات کرد. گفتم: بفرمائید. خانه من هم در عدلیه بود همانجا اتاقی گرفته بودم و تنها زندگی می‌کردم. از او پذیرایی کردم و یک ساعت و نیم آنجا نشستیم و صحبت کردیم واو گفت ما گفتیم و هیچ از موضوع محکومیت سخنی به میان نیامد. ولی جسته و گریخته به من فهماند که مثلاً شما باید با ما هماهنگ باشید.

خواست به ما «خانه» بدهد گفتم: این خانه فعلی را من لازم دارم ولی مفتی قبول نمی‌کنم خواستند به شخص من خانه در جه یک بدهند با تمام وسایل چون این خانه‌های «درجه یک» خانه‌ای بود که فقط یک انگلیسی با یک چمدان از لندن می‌آمد و در آن زندگی می‌کرد. تمام وسایل زندگی گرفته تا چیزهای دیگر من گفتم: نه من خانه درجه یک نمی‌خواهم اگر می‌خواهید بدهید باید از همین خانه به همه قضات که ۵ نفر هستند بدهید.

گفتند: درجه یک به آن اندازه نداریم. گفتم من هم نمی‌خواهم. خلاصه او نتوانست من را با این حرف‌ها بلغزاند.

البته اولیای امور از این عمل من بدشان آمد. از اینکه من یک نفر انگلیسی را محکوم کردم بدشان آمد. بنده را محرمانه از آنجا برداشتند و به «ملایر» منتقل کردند.

ملایر تقریباً مستعمره‌ای بود برای «ملک مدنی» که یکی که یکی از وکلای مجلس و اهل ملایر بود. تمام ادارات تحت نظر او باشم. اما من زیر بار ناحق نمی‌رفتم و با آن‌ها درگیر می‌شدم و جلوی اعمال نفوذ را می‌گرفتم. به ویژه آنکه در آن موقع که پس از شهریور بیست بود؛ نان و خواربار نایاب و به صورت قحطی در آمده بود. احتکار توسط مالکین زیاد شده بود و مایحتاج را به چندین برابر می‌فروختند.

شخص موثقی به من گفت که یک افسر انگلیسی سبدی پر از تخم مرغ را که برای فروش به بازار می‌آورده اند، قبل از رسیدن به بازار خریده و با لگد آن را واژگون کرده و به خاک ریخته است. این مهمانان ناخوانده به منظور ایجاد قحطی مصنوعی و تشدید کمبودها از هیچ کاری کوتاهی نمی‌کردند. مالکین هم محروم رامی چاپیدند و مردم بیچاره از نانی می‌خوردند که ذرت آلوده به کاه و خاک اره بود و معروف بود که جلو سگ انداخته‌اند نخورده بود. به هرحال، آنجا هم با توطئه و پی گیری همان دارودسته توسط وزیر دادگستری وقت، منتظر خدمت شدم و بعد دوباره به قزوین منتقل گشتم.

در سال ۱۳۳۴ به درخواست خودم منتظر خدمت شدم و «روزنامه فروغ »را به جای «مجله فروغ »منتشر کردم که بانهایت عسرت و مشقت تنها با یک مدیر داخلی و یک مستخدم، اداره می‌شد و آن هم یک سال بیشتر دوام نیاورد.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:مواردتحقیقی ازمنابع مختلف بوده واما شایدنتواانسته باشم دراین عکس نویسنده کتاب سردارجنگل(فخرایی)رابدرستی تشخیص بدهم.خودِآقای فخرایی درصفحه۲۴۰کتابش -زیرعکس-اینگونه نوشته است:

فرزتدان عسکردرامی/ردیف۱(نشسته)ازراست بچپ:سیدهاشم سیدنوری-آقاجان درامی-اصلان خان

ردیف۲:میرزاشعبان خان جنگلی-ابراهیم فخرایی/ردیف۳:نفروسطی-میرمحمدقلی خان مجدتیموری.ر از هرسو مثل قارچ از زمین، حزب روئیده بود، ما هم یعنی چندتن از اعضای انقلاب جنگل، دور هم جمع شدیم و حزبی به نام «حزب جنگل» در رشت تأسیس کردیم و من مدتی به عنوان دبیر این حزب، فعالیت کردم عده‌ای از رزمندگان حزب جنگل معتقد بودند که باید مسلح شد و به تهران حمله کرد و رژیم را برانداخت، و موقع را مناسب می‌دانستند. مسئله نداشتن اسلحه مطرح بود که در ملاقات با «ملی نیکوف» قونسول اتحاد شوروی در رشت، پیشنهاد خرید اسلحه در مقابل وجه نقد دادند. اما «ملی نیکوف» گفته بود که این عمل مخالف سیاست شوروی که هنوز کشور را تخلیه نکرده بودند، از این چنین اقدامی یعنی حمله به تهران جلوگیری می‌شود.

فخرایی-رئیس دادگستری گیلان

در این زمان، برای اینکه مرا سرگرم کنند، ریاست عدلیه(دادگستری) گیلان را به من دادند. آنجا هم با توده‌ای‌ها که می‌خواستند نفوذ کنند درگیر شدم و توی دهن آن‌ها زدم ولی فشار همچنان ادامه داشت. لذا به تهران رفتم و «الهیار صالح» که آن موقع وزیر دادگستری بود، در تهران به من کار داد و در تهران ماندم و مأموریت‌های مختلف «بازرسی» داشتم تا اینکه در سال ۳۳ موقع را مغتنم شمرده، تقاضای بازنشستگی کردم واین بار پذیرفته شد.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:برای روانسازی وروانخوانی«ویرایش» انجام داده ام،خیلی درهم ریخته بوده صحبتهایش،حتی بعضی پاراگرافهای این مصاحبه را(به رغم مطالعه چندین باره)نتوانستم بفهمم.درکتاب «سردارجنگل»درعضی ازصفحاتش چنین مشکلی مشاهده می شود.

ابراهیم فخرایی می گوید:در دوران بازنشستگی، تا کنون عمده وقت من به مطالعه و جمع آوری یادداشت‌ها گذشته است و تا کنون به تألیف چند کتاب موفق شده ام.

استاد احمد سمیعی: با نام آقای فخرایی همه گیلانی‌ها آشنا هستند من جزو گیلانهایی هستم که این افتخار را نداشتم که حضوراً خدمت ایشان برسم، ولی خوب غیاباً نسبت به ایشان ارادت داشته‌ام اسم ایشان را شنیده بودم و آثارشان را خوانده بودم ولی چند سالی است که از نزدیک با این چهره بزرگوار آشنا هستم و در این مدت بیشتر ایشان را شناخته ام.

آقای فخرایی عمرشان را در کار فرهنگی و امر قضا سپری کرده اند، که امیدواریم عمرشان طولانی باشد و زنده باشند و باز به خدمتشان ادامه بدهند، در هر دو رشته، چه در رشته قضا و چه در رشته فرهنگ و معارف، ایشان نمونه بوده و هستند. در امر فرهنگ، خوب، مدتی به شغل شریف معلمی و تدریس اشتغال داشتند ولی یک معلم معمولی نبودند، بلکه معلمی پژوهنده بودند معلمی محقق بودند. در عین حال که تعلیم می‌دادند و تدریس می‌کردند می‌کوشیدند که برمعلومات خودشان بیفزایند و علاوه برآن از نظر اخلاقی اخلاقی هم در واقع نمونه و سرمشق شاگردان خودشان بودند. از حیث رفتار، حرکات، سکنات و از همه جهات ایشان نمونه بودند. در امر قضا هم واقعاً نمونه بودند، یکی از قضات بسیار شریف و پاکدامن. می‌گویند: گواه عاشق صادق در آستین باشد، هنوز هم که هنوز است ایشان نه خانه‌ای دارند ونه زندگیی که بشود از آن حرفی زد. و از راههای معمولی هم می‌توان این زندگی را به دست آورد. ایشان به هیچ وجه در پی مال و منال نبودند. قاضی بسیار پاکدامن و شجاعی بودند، و البته چوب این پاکدامنی را هم خوردند و چنانکه در خاطراتشان فرمودند حتی در همین امر قضاوت هم با انگلیسی‌ها درگیر شدند. اما از نظر اهل قلم ایشان باز نمونه هستند، برای اینکه در تمام عمرشان حتی همین حالا هم با همه عارضه و بیماریی که دارند و آن توانایی دوران جوانی را ندارند هنوز از تحقیق و پژوهش باز نایستادند.

خودشان اصلاً سند زنده تاریخ جنگل و مشروطیت گیلان هستند، هم از نظر اینکه خودشان دست اندر کار بوده و با میرزا همدم بوده‌اند و همه چهره‌های جنگلی را می‌شناسند، خوبش را می‌شناسند، بدش را می‌شناسند، فراز و نشیب‌هایش را دیده‌اند و سوانحش را خودشان می‌شناختند و مورد وثوق و اعتماد ایشان بودند و از آن‌ها هم کسب اطلاع کرده‌اند و اینها را زنده نگهداشته‌اند و ثبت کرده اند. من وقتی در یک مقاله راجع به همین گیلان در جنبش مشروطیت این را نوشتم که اگر چنانچه بعضی از نکته گیرها فکر می‌کنند که این تاریخ مرجع و مأخذ ندارد باید گفت که مأخذ: خود ایشان هستند. مثل اینکه یک وقتی دوستی داشتیم می‌گفت، فلانی هر لغتی یا مطلبی ضبط می‌کند می‌گوید حتماً باید در یک کتاب و یک متن آمده باشد، خوب من خودم در زمان خودم مثلاً خیابان فردوسی را علاءالدوله می‌گفتم و خودم سندش هستم و کسی هستم که باید این را ثبت کنم و دیگران باید از من نقل کنند.

آقای فخرایی هم همین طور ایشان خودشان سند جنگل هستند، دیگران باید از ایشان نقل کنند، مگر تاریخ ما از کجا می‌آید؟ مگر همه مورخین هرچه گفتند از روی کتاب گفتند؟ آنچه که از روی کتاب گفتند اتفاقاً سندیتش کمتر است از آنچه که خودشان شاهد بوده اند.

مورد دوم، سندیتش بیشتر است بخصوص اینکه شخص شاهد مورد وثوق و اطمینان باشد. این حدیثهایی که روایت شده اگر اول کسی که آن‌ها را روایت کرده مورد وثوق بوده است دیگران هم آن‌ها را نقل کرده‌اند این است که این نکته گیری به نظر من بیجاست و اصلاً شیرینی و مزه کار آقای فخرایی در همین است که کتابشان روح دارد، تنها کتاب نیست، در واقع یک زندگی است.

و بنابراین زندگی را نقل می‌کنند، نه کتاب را والا از روی کتاب نقل کردن کار زیاد مشکلی نیست. زندگی را نقل می‌کنند، آن هم با دید روشن. یکی از خواص آقای فخرایی این است که همیشه فکرشان جوان است. خوش فکرند و در هرزمانی در واقع فکرشان همطراز عالیترین افکار زمان بوده. هیچ وقت ارتجاعی فکر نکرده‌اند این است که همه نسل جوان هم به ایشان علاقه‌مند هستند برای اینکه حرف آن‌ها را هم می‌زنند. چون بعضی‌ها وفتی پیر می‌شوند فکرشان هم پیر می‌شود و دیگر مورد پسند نسل جوان نیست ولی ایشان از آن‌ها نیستند. از آن‌هایی هستند که در هر سن و سالی که بودند، خوش فکر بودند وروشنفکر بودند. این از نکاتی است که من به مشاهده واز نزدیک و به تجربه در ایشان دیده‌ام و خدا شاهد است که هیچ مبالغه و اغراق هم نمی‌کنم. من خیلی‌ها را دیده‌ام ولی شیفته اخلاق ایشان شده‌ام شیفته صفات و منش ایشان شده‌ام به همان دلایلی که ذکر کردم و امیدوارم که ایشان سالهای سال زنده باشند و باز هم نمونه و سرمشق ما و نسلهای دیگر باشند.

 آقای دکتر گلشنی! خواهش می‌کنیم در ضمن مطالبتان آثار استاد را هم مختصراً معرفی کنید.

دکتر گلشنی: بنده از روی جدّ و راستی عرض می‌کنم که جناب فخرایی بی‌نیاز از توصیف هستند، چون زندگانی پربرکت ایشان به خوبی نشان می‌دهد که طی هفتاد سال خدمت صادقانه به وطن و هموطنان هرگز از صراط مستقیم منحرف نشدند. چهل، پنجاه سال پیش که در مدارس رشت تحصیل می‌کردم بیشتر معلمین از شاگردان آقای فخرایی بودند. در آن زمان دبیران ما سر کلاس از این مرد بزرگوار به نیکی یاد می‌کردند و برای ایشان از نزدیک ارادت پیدا کردم برای من این احترام مضاعف شد چون در هر حال جزو شاگردان شاگردان ایشان بودم.

آقای فخرایی چه در زمانی که با تشکیلات جنگل همکاری فعالانه داشتند و چه پس از آن، هنگامی که در آموزش و پرورش گیلان خدمت می‌کردند و یا بعدها که در مسند قضا، به امر قضاوت مشغول بودند، همیشه و همه وقت به یک چیز فکر می‌کردند و آن «خدمت به مردم» بود. در شرح احوال ایشان است که وقتی آوازه نهضت جنگل به پایتخت رسید و پیروزی قیام جنگل و جنگلی‌ها مایه امیدواری آزدیخواهان ایران شد، فخرایی که در آن زمان تازه از سفر بیروت و شام و عتبات برگشته بود و دوره متوسطه را در تهران طی می‌کرد و مقدمات درس طب می‌خواند، تحصیلاتش را ناتمام گذاشته و به رشت آمد و به صف مجاهدین جنگل پیوست، چون شیفته خدمت بود ایشان با تأسیس مدارس در کسما و صومعه سرا و سایر نقاط غرب گیلان بخصوص در روستاها و دهات، یکی از مهمترین آرمانهای جنگل را که مبارزه با بی‌سوادی و پیکار با جهل اکثریت بود عملاً تحقق بخشید. اصولاً یکی از نتایج درخشان نهضت جنگل این بود که گروه کثیری از جوانان و مردان علاقه‌مند و دلسوزِ وطن را برای خدمت واقعی به هموطنان محروم پرورش و آموزش می‌داد. پس از خاتمه کار جنگل، جامعه از اندوخته‌های تجربی این مردان صاحب عقیده سودها برد. آقای فخرایی نیز یکی از همین رجال شریف و مجرب است که دنبال سیم و زر نرفت و تمام هم و غم خود را صرف تربیت و خدمت به افراد جامعه کرد. ایشان در نشر معارف، تدریس در مدارس، انتشار روزنامه و تحریر مقالات سودمند و مفید، تألیف کتابهای درسی، تأسیس کتابخانه و فعالیت در مجامع فرهنگی و ترقی خواه یک عمر کوشیدند. جنگل از این شیفتگان خدمت کم نداشت. مرحوم محمد علی پیربازاری، کمیسر مالیه جنگل، از زمره همین مجاهدین واقعی است که سراسر زندگی خود را وقف خدمت به هموطنانش کرده بود. او در دهه اول و دوم قرن حاضر شمسی سه مؤسسه ملی (بیمارستان پورسینا، دارالایتام وکتابخانه ملی) را در رشت سرپرستی و اداره می‌کرد و نه تنها در ازای این خدمات مزدی نمی‌خواست بلکه از درآمد ناچیز ملکی خود کمک هم می‌کرد.

درباره آثار آقای فخرایی مهمتر از همه کتاب مشهور سردار جنگل است که تا کنون قریب به ده بار تجدید چاپ شده است و از جمله کتابهای پر تیراژ و پر فروش این عصر است. تا وقتی که این کتاب چاپ نشده بود مردم ایران و حتی ایران‌شناسان خارجی از حقیقت نهضت جنگل تا این حد آگاهی نداشتند و بیشتر کتابهایی که درباره جنگ جهانی از جنبش گیلان نداشت و یا خالی از خطا و لغزش و بعضاً غرض نبود. مثلاً دیتریش گایر در کتاب اتحاد شوروی و ایران، چاپ توبینگن (آلمان غربی) سال۱۹۵۵

حیدر خان عمواوغلی را رهبر حزب عدالت دانسته و سلطان زاده را اسم مستعار جعفر پیشه وری پنداشته، واز این قبیل اشتباهات، که بعدها مورد استناد مورخین دیگر شده است، زیاد دارد. همچنین رساله دکتری اولریش گر، که تحت عنوان «ایران در سیاست مربوط به شرق آلمان، در اثنای جنگ جهانی اول» چاپ اشتوتگارت ۱۹۶۱

با وجود تحقیقات خوب متأسفانه فقط در دو سه صفحه به ذکر وقایع گیلان پرداخته است.

از آنجا که کتاب سردار جنگل علاوه بر ارائه مدارک مستند و دست اول، از مباحث و مطالب واقعی گفتگو می‌کند و نویسنده آن به عنوان یک شاهد عینی که خود مدتی منشی و کاتب خصوصی سردار جنگل بوده، توانسته است از مرز ایران فراتر رفته و در دانشگاههای خارج به خصوص در حوزه‌های شرق‌شناسی و ایران‌شناسی جا باز کند، پس از انتشار این کتاب، راه برای مطالعه بیشتر و تحقیق و پژوهش دقیقتر در نهضت جنگل گشوده شد. در بعضی از دانشگاههای دنیا و در سمینار مورخین تحت همین عنوان درسهایی از سوی استادان تدریس شد و رساله‌ها و پایان نامه‌های فوق لیسانس، دکتری و حتی فوق دکتری در این زمینه تدوین گردید که در این کتابها از سردار جنگل آقای فخرایی استفاده شد و آن را به عنوان یک منبع اصلی پذیرفتند.

در اینجا دو نمونه از این رساله‌ها را ذکر می‌کنم.

ilang sowjetrepublik این کتاب جامع که در حد فوق دکتری در دانشگاه اولدنبورگ آلمان غربی پذیرفته شد، در سال ۱۹۷۳ انتشار یافت و اخیراً دو فصل اول و چهارم آن تحت عنوان «نهضت میرزا کوچک خان جنگلی و اولین جمهوری شورایی در ایران» توسط مؤلف کتاب، آقای دکتر شاپور رواسانی، به فارسی ترجمه و در شهریور سال جاری منتشر گردید.

دوم رساله دکتری آقای دکتر محمود کتابی است که تحت عنوان کوچک خان و قیام جنگل تحلیلی است از نهضت جنگل در ایران (۱۹۲۱-۱۹۱۵) این کتاب در سال ۱۹۷۲ به زبان آلمانی در دانشگاه هایدلبرگ باتمام رسید.

کتاب مهم دیگر آقای فخرایی گیلان در جنبش مشروطه است که آن نیز خلاء بزرگی را در تاریخ معاصر ایران پر کرده است. گیلان که همراه تهران و آذربایجان در آغاز جنبش مشروطه خواهی بپاخواسته بود و در فتح تهران و عزل محمد علی شاه قاجار نقش مؤثری داشت در اکثر کتابهای مربوط به انقلاب مشروطیت ناشناخته مانده بود که آن نیز به همت و پایمردی آقای فخرایی جبران شد.

آثار دیگر ایشان که در ادبیات گیلکی و فولکلوریک گیلان نوشته شده است همگی سودمند است و برای فرهنگ عامیانه ایران بسیار اهمیت دارد.

دکتر شعبانی: بنده سعادت همشهری بودن را که شما دو بزرگوار به آن متصف هستید، ندارم- اما در جوی زیسته‌ام که احترام انسانهای بزرگوار و احترام به آدمهای فهمیده و با کمالی نظیر آقای فخرایی با تجربه و فرهنگ معمول بوده، اما از آنجا که کتابهای جناب فخرایی، بخصوص آن‌ها را که بار تاریخی داشته است مطالعه کرده‌ام و نیز در خلال آن آگاهیهایی هم از زندگی ایشان به دست آورده‌ام متوجه شدم که این بزرگوار، مردی با دانش و باتقوا و پرورده شده در دامن کمالات مردمی هستند، کمالاتی که منبعث از طبیعت دیانت مقدسه ماست و همه آن خصوصیات خوبی که در طول زمان به عنوان یک ایرانی مسلمان دوست داشتیم و به آن‌ها احترام می‌گذاشتیم، این صفات و خصوصیات به ایشان اعتباری داده که ما این اعتبار را ارج می‌گذاریم و در وجود کسانی مانند ایشان جستجو می‌کنیم. بنده شخصی مثل آقای فخرایی را از نمونه‌های خوب مردم حقیقتاً تربیت شده و منزه و با فرهنگ جامعه مسلمان ایران تلقی می‌کنم.

بنده از یک سوی دیگر هم به زندگی جناب فخرایی با دید احترام و توجه بسیار می‌نگرم. ایشان در یکی از بحرانی‌ترین ادوار تاریخ ما، بدنیا آمدند و همراه با حوادث متعددی که زندگی ملت ما در این سده اخیر به خویش دیده و با جزر و مدهای مختلفی که داشته رشد کرده‌اند و اکنون دارای یک عمر تجربه پربار ناشی از مشاهده و حضور در حوادث هستند. امیدواریم که صاحب آن قلم توانا سالیان دراز دیگری نیز زندگی کنند و از حاصل تجربیات طولانی خود ملتی را که به این تجربه‌ها بسیار نیاز دارد برخوردار نمایند.

آنچه که بنده اجازه می‌خواهم عرض کنم دریافتی است که از کتابهای ایشان به دست آورده ام. این دریافت‌ها را بطور خلاصه عرض می‌کنم و احیاناً چند نکته ابهامی اگر در مورد میرزا، برای خوانندگان باشد آقای فخرایی لطف می‌کنند و به آن نکات هم پاسخ می‌دهند زیرا همانطور که آقایان فرمودند، طبیعی است که ایشان شایسته‌ترین مقام هستند برای این گونه اظهار نظرها. همچنین قاضی بودن ایشان اختصاصاتی به ایشان داده است که برای ما اهل تاریخ حائز اهمیت است، چون ما همیشه تأکید داریم یک نفر مورخ الزاماً باید بی‌حب و بغض به قضایا نگاه کند و صرف نظر از این، در موقع و مقامی باشد که بتواند مجموع عواملی را که در پیدایش یک پدیده تاریخی تأثیر گذاشته‌اند بطور جامع در نظر بگیرد و براساس عقل سلیم حکمی صادر کند. بنده این خصوصیت بسیار خوب را در وجود ایشان دیده‌ام و تردید هم نمی‌کنم که با اتکا به روح مسلمانی ایشان و فرهنگ کاملاً رشد یافته‌ای که ایشان چنانکه تاکنون بوده برای تاریخ ارزنده و راهگشا خواهد بود. دریافت بنده از کتابهای تاریخی حضرت عالی این است که یکی از علل اساسی قیام میرزاکوچک خان جنگلی تجربه تلخی بود که ما از مشروطیت داشتیم و گرفتاریهای ناشی از آن آدمهای صاحب دولتی که نمی‌توانستند صحنه را خالی کنند به دلیل نبودن مردان کاردان تازه‌ای که جای آن‌ها را بگیرند و باز به دلیل تعلقات طولانی خودشان به مناصب و مقامات خودشان و ناچار بودند به هر دلیلی که بوده رنگ عوض کنند و از استبداد به مشروطه تغییر عنوان بدهند و در نهایت، آن تلخکامی‌ها را در دوران مشروطه برای ما بوجود بیاورند توأم با مطامع خارجی و گرفتاریهای بی‌شماری که از رهگذر مداخلات دولتین روس و انگلیس در ایران داشته‌ایم و نهایتاً استبداد مجدد محمدعلی شاهی و آن قیامهایی که علیه محمدعلی شاه شدکه گیلان هم یکی از کانونهای این قیام بود و این تجربه تلخ در دوره‌هایی که منتهی شد به آمدن احمد شاه قاجار و آن دربه دری‌ها وبی سامانی‌های طولانی تا زمانی که کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ اتفاق افتاد. در این دوران عده‌ای از ایرانیان آزادیخواه استقلال طلب و ترقیخواه، کسانی که آرمانهایی برای سعادت ملتشان داشتند می‌خواستند مملکت را از شر بدبختیهایش نجات بدهند و قیام جنگل در حقیقت منبعث از طرز تفکری بود که آن روزگار در اکناف ایران مشاهده می‌شد و میرزا در ردیف یکی از همچو آدمهایی است که به تعبیر جناب عالی و به دریافت از نوشته‌های شما خواسته است که بیاید و به اصلاح حال مملکت بپردازد. نکته دیگری که بنده دستگیرم شده بود کراراً هم در آثار شما دیده می‌شود پاره‌ای بی‌تجربگی‌های میرزا و همراهان اوست. آن عده‌ای که حسن نیت هم داشتند و واقعاً دلشان می‌خواست که مملکت را به طرف فلاح و نجاح رهنمون شوند.

اینها خودشان عملاً دوران‌هایی را ندیده بودند که بتوانند صحیح را از سقیم تشخیص بدهند، حالا اگر هم به صورت فکری می‌توانستند بطور عملی راهی را که تجربه کرده باشند، نداشتند و دیدیم که در عمل مبلغی عظیم از دشواری در سد راه میرزا و همراهان صمیمی و صادق او پیش آمد و بعد در همین بحران و دوران است که ما می‌بینیم گروهی از چپ‌ها که از روسیه و دامان کمونیسم آمده بودند، از فرصت استفاده کردند و توانستند در صفوف انقلابیون اصیل مسلمان ایرانی و نظاماتی که میرزا با زحمت بسیار آن‌ها را تدارک دیده بود، رخنه کنند، آن هم با آن حالت سازمان یافته تجربه دیده و پخته که نهایتاً باعث شدند وجهه میرزا مقداری مخدوش نشان داده بشود البته بنده این حرف را امروز نمی‌توانم بگویم که همه کسانیکه به افکار سوسیالیستی که در آن روز ارائه می‌شد متوجه بودند و گرایش داشتند، همه اینها داعیه دار آن بلشویسمی باشند که امروزه روز ما حصل شصت و چند سال استیلایش را بر کشور روسیه می‌بینیم، ولی این را در انقلاب بلشویکی آن روز در دنیا پیدا کرده بود، در حقیقت سخن نویی بود که مطرح شده بود بخصوص برای ایرانیانی که طعم تلخ صدو پنجاه سال نفوذ مستمر روس و انگلیس را با بدترین صورت خودش تجربه کرده بودند و آرزو می‌کردند به نحوی از زیر این سلطه‌ها بیرون بیایند، این آرزو را هم در عمل بسیار صعب می‌دیدند، حرفهایی که آن روز در جو انقلابی بعد از جنگ بین الملل اول عنوان می‌شد، خیلی شنیدنی بود با همین دلیل جاذبه‌های آن حرف‌ها شاید تعدادی از مردهای ما را به خودش کشید و اینها بی‌اینکه اطلاع وسیعی داشته باشند در دامی می‌افتادند که عواقبش را به شکلهای مختلف دیدیم و در آثار شما هم هست. یکی از علل نفوذ اینها بی‌در و دروازه بودن شمال بود در آن روزها، و نزدیک بودن یا درحقیقت بی‌مرز بودن. کشور ما در آن ایام با قسمتهایی که روسیه از ایران تحت تسلط خودش قرار داده بود، همچنین فرار مهاجرینی که از ایران به صفحات قفقازیه بخصوص باکو و اطراف آن رفته بودند و یار انقلابی پیدا کردن آن‌ها که شاید هم مقداری بر اثر ترقی خواهی‌های طبیعی مردم بود و مشاهده اختلاف وضعیتی که ایران و روسیه آن روز داشتند، یعنی همان تفاوت یک کشور آسیایی و یک کشور اروپایی، عده‌ای از اینها هم خصوصیات مشترک مذهبی، زبانی، فرهنگی و اعتقادی نزدیکی با مردم صفحات شمال بخصوص با گیلان داشتند و آمدن انبوه این مهاجران در صور مختلف به منطقه گیلان. اینها از مسائلی بود که میرزا و اطرافیان میرزا را کشانید به آن مسائل که در برخی مقالات و کتابها که نوشته می‌شود، ذکر می‌کنند ازجمله کتاب همین آقای رواسانی که ظاهراً رساله دکتری این آقا بوده و قسمتی از آن را ترجمه کرده و اخیراً به شکل یک کتاب چاپ کرده اند. در آن کتاب مطالبی وجود دارد که حضرت عالی خوبست در فرصتی آن را مطالعه کرده و بررسی بفرمایید که مشخص باشد تأیید می‌کنید یا نه و دیگرانی هم هستند، کسانی که از دید دستگاه طاغوتی در قبل از انقلاب اسلامی مطالبی نوشتند و قیام میرزا را در ردیف یک شورش محلی تخریبی بیجا و بی‌معنی توجیه کردند و عده‌ای هم بوده‌اند که در متن حوادث بودند و دلسوزانه صحبت کرده‌اند و نهایتاً علم و اطلاع حضرت عالی را نداشتند و یا دسترسی به منابع مختلفی که سزاوار این تحلیل‌های درست می‌تواند باشد نداشتند و در نهایت نکات مبهم یا نادرستی را باقی گذاشتند که خوبست همچنانکه در چاپ‌های جدید سردار جنگل پاره‌ای از آن‌ها را نقد فرموده اید، بقیه را نیز بررسی نمایید.

بنده به عنوان یک مستخرج از همه مطالبی که تاکنون صحبت شده، چندین نکته را در باب ناکامیهای میرزا یادداشت کرده‌ام که اگر حضرت عالی لطف بفرمایید و به این‌ها جواب بدهید ممنون می‌شوم.

در جراید همین ایام هم بخصوص به مناسبت ساگرد شهادت میرزا صحبت‌هایی هست از سادگی و ساده لوحی او، آیا واقعاً ایشان به این اندازه غافل بودند که تشخیص ندهند گرگهایی که در لباس میش به وی نزدیک شده‌اند چه کسانی هستند و چه مطامعی را دنبال می‌کنند؟

آیا درست است که میرزا نتوانست یک نظریه جامع و مردم گیر در سطوح منطقه‌ای و مملکتی ارائه بدهد که بتواند نیروهای مختلف محلی را دورو بر خودش نگه دارد و در سطح وسیعی از مملکت در ناحیه گیلان نفوذ پیدا بکند و طبعاً بعد از اینکه جای پای خودش را در آنجا استوار کرد به اعماق مملکت بیاید و کشور را نجات بدهد؟ و چگونه شد که میرزا نتوانست اشتباهات و زیانکاریهای بلشویکهای اولیه را که دور و برش بودند متوجه بشود و اجازه ندهد که بعضی موارد به حساب او نوشته شود؟ در همین کتابی که آقای رواسانی نوشته اسم حکومتی را که میرزا با همکاری عده‌ای از کمونیست‌ها تشکیل داده اولین جمهوری شورایی ایران عنوان کرده است ما مایلیم دقیقاً از زبان جنابعالی بشنویم که اگر حقیقتاً میرزا با آن حکومت موافقت‌هایی داشته این موافقت‌ها تا چه حد بوده است و اصولاً میرزا با آن اعتقاد محکم و تعهد در رعایت آداب دینی چقدر با آن‌ها ارتباط و مشاوره داشته است؟ زیرا می‌دانیم که آن‌ها قصد داشتند با کمک شوروی در ایران هم حکومت کمونیستی اعلام کنند ولی بعداً با توافق‌هایی که بین شوروی و انگلستان انجام گرفت شوروی‌ها به خاطر تثبیت وضع سیاسی، اقتصادی خودشان و مسائل دیگری که می‌دانیم میرزا را تنها می‌گذارند و می‌دهند به دم تیر ظلم رضاخانی. نکته دیگر که خودتان بهتر می‌دانید روی آن خیلی کار شده است و اشخاص زیادی آن را مطرح کرده و دامن زده اند، و از این راه کوشیده‌اند چهره میرزا را مخدوش سازند، و بویژه غالب کمونیست‌ها روی آن انگشت می‌گذارند و به میرزا نسبت می‌دهند، قتل حیدر عمو اوغلی است که این را هم می‌خواستیم از زبان شما بشنویم تا این اتهامات روشن گردد.

استاد فخرایی: بنده از بیانات اساتید محترم تشکر می‌کنم، البته خودم را لایق این همه محبت و مهربانی آقایان نمی‌بینم مع ذالک چون از سوابق بنده چیزی فرموده‌اند خیلی شکرگزار هستم.

درباره توضیحاتی که جناب آقای احمد سمیعی در مورد مستند بودن آن کتاب‌ها و همچنین توضیحاتی که جناب آقای دکتر گلشنی درمورد کتاب سردار جنگل دادند، باید عرض کنم که این اسناد خیلی زیاد بود آنچه که بنده در اینجا ذکر کرده‌ام اسنادی بود که از بقیه السیف آن اسناد قدیم مانده بود، و در یکی از عقب نشینی‌ها اسناد را در دو جامه‌دان گذاشته بودم که به تصرف قوای مهاجم درآمد، و خیال می‌کنم که آن اسناد الان یا در وزارت جنگ یا در وزارت خارجه موجود باشد. اسناد دیگری هم بود که مفقود شد از جمله همان دو سندی که در شرح اسارت ذکر کردم.

از این نوع اسناد ما زیاد داشتیم که بدینگونه از بین رفت، آن جامه دانی که حاوی اسناد بود، اگر پیدا شود خیلی مطالب از آنجا می‌شود به نفع تاریخ استفاده کرد، که در دسترس ما نبود. آن اندازه که بود، بنده نوشتم و شما فرمودید که مورد استفاده افرادی واقع شده که تزشان را نوشتند. اما درباره مطالبی که جناب آقای دکتر شعبانی فرمودند، بنده یک کلیاتی عرض می‌کنم. بعد حضرت عالی ملاحظه بفرمایید بنده در صورت لزوم توضیح بیشتری خواهم داد.

نسبت به شخص میرزا و نهضت جنگل خیلی حرف زده اند، انتقاد زیاد شده است، ایراد زیاد گرفته اند، بدگویی زیاد شده است. من تا سال ۱۳۴۴ آنچه که به نفع یا ضرر جنگل بود، دوست گفت یا دشمن همه اینها را در کتاب سردار جنگل آورده‌ام از آن به بعد جز چند مورد که در چاپهای جدید همان کتاب نقل و نقد کرده‌ام بقیه جایی منعکس نشده است. ان شاء الله در چاپهای بعدی اگر عمری باقی بود انجام می‌دهم انتقادات به میرزا چند نوع و چند دسته است.

یکی اینکه مرحوم جنگلی که فردی مسلمان و خداشناس بوده چه اجبار داشت با گروهی خدانشناس یعنی کمونیست‌ها سازش نماید و چرا و به چه منظور حیدر عمو اوغلی، کمونیست معروف را به گیلان دعوت کرد؟ و باقی ماجراها.

دیگر اینکه میرزا ساده لوح بود و خرافاتی و گرنه به چه مناسبت دراتخاذ تصمیمات انقلابی استخاره می‌کرد و همچنین تهمتی مثل تیرباران کردن عمواوغلی به دستور میرزا و انتقادات و ایرادات دیگر، که به آن‌ها اشاره خواهم کرد. به نظر بنده، همه این ایرادات اشتباه محض است. اینها از دوردستی به آتش داشته‌اند و از اوضاع و احوال بر مسائل اجتماعی روز بود آگاه نبودند. میرزا در تمام مواردی که اقداماتی انجام داد و در خدماتی که به جنگل کرد، مصالح اسلامی را همیشه منظور نظر داشت. او یک مرد مذهبی بود حالا چرا با یک عده خدانشناس سازش کرد؟ عرض کردم جوّی را که بر مسائل اجتماعی حکومت می‌کرد، باید مطلع بود. میرزا در مقابل یک عمل انجام شده واقع شد که مقابله با آن نه تنها سودی نداشت بلکه در حکم یک انتحار بود. زیرا جنگل در ماه مه ۱۹۲۰ مطابق اردیبهشت ۱۲۹۹ شمسی با تجاوز مسلحانه شوروی به خاک ایران مواجه شد. یعنی شوروی‌ها آمدند ساحل مملکت ما را بمباران کردند و داخل خاک ایران شدند. میرزا وقتی که دید انگلیس‌ها درمقابل این قوا جاخای کردند، رفتند و نتوانستند مقاومت بکنند، خواست با یک سازش به نفع مرام و مسلک خودش استفاده بکند و همین کار را هم کرد. منتهی خودش شخصاً رفت و با اینها مذاکره کرد و به اینها قبولاند که شما باید در ایران مطیع تصمیمات من و تحت ضوابط ما باشید و به آداب و اصول و سنن ما کاری نداشته باشید، تبلیغات مارکیستی نباشد، تبلیغ علیه السلام نباشد. همراه آن عده نظامی و فرماندهان ارتش که مطابق تشکیلات بلشویسم آمده بودند، عده‌ای هم که گویا ایدئولوگهاشان بودند به نام حزب عدالت آمده بودند، عده‌ای که میرزا با آن‌ها صحبت کرد و آن‌ها ابتدا قبول نکردند و بعداً «ارژونیکیدزه» آمد و گفت: رفقا من به این شخص اطمینان دارم و هرچه او گفت شما گوش بدهید. اعضای حزب عدالت مانند جواد پیشه وری، جوادزاده، سلطان زاده، میکاییلیان و… هم حرف آن فرمانده شوروی را پذیرفتند ولی قلباً راضی نبودند، برای اینکه آن‌ها می‌خواستند هرجا وارد بشوند مرام و مسلک خودشان را اشاعه بدهند، و با اینکه میرزا با اینها قرار و مدار بسته بود مدتی که گذشت ناراضی شدند و دیدند که آن خوی اسلامی که در میرزا بود مانع است از اینکه اینها آن اعمالی را که در قفقازیه مرتکب شده بودند، دوباره در اینجا مرتکب بشوند اینها وقتی از مسکو به قفقاز سرازیر شدند اموال مردم را مصادره کردن، خانه‌ها را غارت نمودند و اشیایی را از خانه‌ها غارت کردند، که یک قسمت از آن‌ها عبارت بود از جواهراتی از قبیل گوشواره و النگو، گردن بند و انگشتر که اینها را به عنوان جمهوری آذربایجان شوروی آورده بودند و به قوای انقلابی گیلان هدیه کرده بودند و بعد گفتند که میرزا آن‌ها را دزدیده و به نفع خود پنهان کرده است درحالیکه مرحوم میرزا که نمی‌دانست اینها به این شکل جمع آوری شده اند، آن‌ها را به عنوان هدیه‌ای از طرف قفقاز پذیرفته و به مصارف نهضت رسانیده بود، و درمقابل از طرف جنگل مقداری برنج و توتون به بادکوبه حمل شد. به هرحال آن‌ها اول شرایط میرزا را قبول کردند بعد آمدند و در همان اعلامیه‌ای هم که در رشت قرائت گردید و حکومت جمهوری حفظ شعائر اسلامی را از فرایض می‌دادند اما بعداً آن‌ها عدول کردند، شروع کردند به تبلیغات کمونیستی و ضد مذهبی. روزنامه کمونیست که توسط پیشه وری در رشت دایر شد. کاری جز میتینگ و تبلیغات نداشت آن‌ها قبر می‌کندند و مردم را تهدید می‌کردند که اگر پول ندهید زنده زنده شما را چال می‌کنیم و از این قبیل کارهای ناشایست، میرزا هرچه باسرانشان تماس می‌گرفت که این هرزگی‌ها چیست، پس آن قول و قرار ما چه شد؟ قبول نمی‌کردند خلاصه میرزا قهرمانانه از رشت برگشت به جنگل و به فومن، بنده هم همراهش بودم و اعلام کرد تا موقعی که اینها دست از تبلیغات کمونیستی برندارند به رشت باز نخواهد گشت و دو نفر نماینده هم به شوروی فرستاد تا اعمال اینها را به اولیای متبوعشان گزارش دهد. اینها عده‌ای را هم از داخل همراهشان کرده بودند. احسان الله خان و خالوقربان که آن ماجراها و اختلافات را ایجاد کردند. در موقعی که میرزا با اعتراض به فومن رفته بود، آن‌ها در رشت کودتای سرخ کردند و در ۲۴ذیقعده ۱۳۳۸ قمری ریختند و هرچه توانستند از یاران میرزا دستگیر کردند و عده‌ای را کشتند و به این هم اکتفا نکرده و به فومن هم حمله کردند که نخست میرزا نمی‌خواست با اینها بجنگد. اما بالاخره ناچار شد در جنگ مهمی در صومعه سرا با این نارفیقان که خیانت کردند درگیر شد که در آن جنگ آنچنان شکستی خوردند که تا رشت عقب نشینی کردند و فهمیدند که با میرزا نمی‌توان از طریق قوه قهریه عمل کرد و نامه نوشتند و از در آشتی در آمدند و باقی ماجراها. برنامه کودتا را هم طوری تنظیم کرده بودند که می‌بایست خود میرزاکوچک نیز کشته یا دستگیر می‌شد به هرحال مقصودم این است که سردار جنگل، مرحوم میرزا هیچگاه معتقدات مذهبی و مسلکیش را فراموش نکرد و نسبت دادن انحراف از موازین اسلامی به او صرفاً ناشی ازعدم اطلاع است. در موضوع دعوت میرزا از کمونیست معروف حیدرخان عمواوغلی هم باید عرض کنم دعوتی در کار نبود. آمدنش به جنگل از طرف شوروی‌ها بود و مقدماتی داشت که عرض کردم. یعنی بعد از شکست کودتای آن‌ها علیه میرزا و وقتی از دست‌یابی به شخص میرزا مأیوس شدند، سیاستشان را تغییر دادند. نمایندگانی هم از قفقاز و مسکو به جنگل آمدند و با میرزا ملاقات کردند و ضمن پرسش از سرنوشت انقلاب موضوع آمدن حیدر عمواوغلی را مطرح کرد به اعتبار اینکه عمواوغلی را به عنوان یک مجاهد دوران مشروطیت می‌شناخت که به بمبیست معروف بود و برای محمدعلی شاه بمب ترکانده بود، پیشنهاد شوروی‌ها را پذیرفت و عمواوغلی با یک کشتی اسلحه به ایران آمد و با او درخور یک مجاهد سابق مشروطیت، احترامات مرعی گردید. در همین موقع بود که احسان الله خان و خالوقربان هم از اعمال خلافشان اظهار ندامت و پشیمانی کرده بودند و به میرزا نامه نوشته بودند و خصوصاً یادم هست که درصدر نامه نوشته بودند:

دو دوست قدرشناسند عهد صحبت را که مدتی ببریدند و باز پیوستند

به هر حال این چند نفر با مرحوم میرزا در فومن جمع شدند و دست روی گذاشتند و به قرآن سوگند یاد کردند که خیانت نکنند و تشریک مساعی کنند تا تهران را فتح کنند آنگاه رژیم آینده را به همه پرسی برگزار کنند و هرچه اکثریت ملت گفت بپذیرند. سپس کمیته‌ای به نام کمیته انقلاب تشکیل دادند و روزهای دوشنبه در قریه ملاسرا که چند فرسخی پیسخان است در یک فرسخی رشت است جمع می‌شدند و در اطراف پیشرفت انقلاب شور می‌کردند و کارها هم به خوبی پیش می‌رفت درحالیکه رزمندگان پیشتاز تا منجیل و از جناحین به لوشان و پشت دروازه قزوین رسیده بودند. عمواوغلی که تا این وقت افکار و نظریات حزبی و کمونیستیش را محرمانه تبلیغ می‌کرد، فعالیتهایش را علنی نمود و موفق شد چند تن از سران جنگلی را از دور و بر میرزا دور و از ماهیت انقلاب جنگل دچار تردید کند و هدفش هم انتزاع قدرت از ید همرزم و هم پیمانش میرزا بود. ایجاد جبهه‌ای در داخل نهضت و منحرف ساختن مسیر انقلاب به منظور هم آهنگ ساختنش با جهان کمونیسم البته با ایده میرزا و یاران همفکرش تباین داشت. میرزا دید اگر به تبلیغات عمواوغلی اعتنا نکند نهضت از داخل شکست می‌خورد و به برادر کشی می‌انجامد. این بود که لازم دید او را احضار و با گفتگو کند و علت مخالف خوانیهایش را جویا شود و یادآوری کند که قرار و قسم، مخالف این اختلاف اندازی‌ها و حرکات بود که متأسفانه جریان نامطلوب ملاسرا پیش آمد. آن روز آن‌هایی که مأمور اجرا بودند، بد اجر کردند و از ۵۰ قدمی شروع به تیراندازی کردند، بالاخره جنگ مغلوبه شد و چند نفر از دوستان میرزا که به ملاقات عمواوغلی آمده بودند، 

فخرایی:خودشان را از بالای عمارت به زیر انداختند از جمله «محمدعلی خان گیلک» و «مشهدی کاس آقای حسام» از رفقای میرزا. و همانجا بودند تا «عمواوغلی» فرار کرد.

 آنگاه عمارت را آتش زدند و سرخوش، که یک عضو کمیته انقلاب بود آتش گرفت. خالو قربان و عمواوغلی فرار کردند، حالا من پاسخ آن اتهام تیرباران کردن عمواوغلی را در پسیخان گرفتند و به کسما آوردند تا میرزا با او صحبت کند خالو قربان به رشت رفت و عده‌اش را جمع آوری کرد و به جنگل حمله کرد حالا ما مدافع بودیم و کردها و روس‌ها مهاجم.

اختلاف حیدرخان عمواوغلی با ستارخان

عمواوغلی هم در کسماست، خوب، فرصتی نبود که میرزا با او ملاقات کند، اینها قبلاً سید جلال چمنی را هم با پول خریده بودند و ما از ناحیه عقب نیروها نیز در خطر بودیم جنگ‌های سختی بین جنگلی‌ها از یکطرف و روس‌ها و کردهای سرخ از سوی دیگر در گرفت که به پیش آمدن قوای دولت شدند و کلنل حبیب الله شیبانی فرمانده اعزامی دولت، جبهه را از کردهای تسلیم شده تحویل گرفت و بعد همین خالوقربان با درجه سرهنگی از طرف سردار سپه به جنگ با اکراد شکاک فرستاده شد.

حیدرخان عمواوغلی و محمدحسین امین‌الضرب

ازراست : حیدرخان عمواوغلی  و محمدحسین امین‌الضرب

به هرحال حیدر عمواوغلی را به جای امنی فرستادند. از راهی دور افتاده به نام «مسجد پیش» که جایی است در اعماق جنگل او را به دست دو سه تا از طالشیهای ایل آلیان منسوب به حسن خان کیش دره‌ای سپردند و در همین حال حمله‌ها ادامه داشت و قوای جنگل توسط قوای دولتی و نیروهای حامیش تارومار شدند، به ویژه آنکه نخست میرزا از درگیری با نیروهای داخلی پرهیز می‌کرد.

صف ایستاده ازراست:خالوقربان هرسینی،حاج علی خان طاهری،حجت الاسلام رفیع،حسام الاسلام دانش،حاج شیخ حسین لاکانی،محسن صدر،حاجی بحرالعلوم،حاج شیخ حسنی،حاجی میرزاابوالحسن شریعتمدار،میرزاکوچک خان،میرزااحمدخان آذری،حاجی میرزااحمد،دکترابوالحسن خان فربد،حسن آلیانی،مجدالسلطنه محمودی،سیدآقایی عطار/قسمتی ازعکس حذف شده

 خالوقربان که تسلیم شد، احسان الله خان و یارانش هم به مسکو گسیل شدند اما کوچک جنگلی که به هیچ یک از دوقطب روس و انگلیس وابسته نبود، نه معتقد به دیکتاتوری بریتانیا بلکه معتقد به خدا و وجدان و شرف و عشق به وطن و آزادی و استقلال و دموکراسی بود بجای آنکه جذب یکی از دو قطب شود، سرنوشتش را به مشیت پروردگار سپرد و آنقدر مقاومت کرد تا در میان برف و بوران در کوههای خلخال جان داد و همین خالو قربان سر او را در خورجین گذاشت و پیش سردار سپه برد. پس از آنکه سر میرزا را بریده و در رشت به نمایش گذاشته بودند و واقعه جنگل خاتمه پیدا کرد آن کسانیکه مأمور حفظ عمواوغلی بودند-آن ۲.۳ نفر طالش- می‌بینند که جنگل که از بین رفت، سر میرزا را هم نمایش دادند با خود می‌گویند ما این را برای چه نگهداریم؟ و از خوف اینکه مبادا برای اینها مسئولیتی پیش بیاید این بیچاره را همانجا خفه کرده و دفنش کردند آن هم خود به خود و از خوف خودشان که نگهداری این جنگلی مسئولیت دارد، و از آن‌ها می‌پرسند که این فرد ضد دولت را برای چه نگه داشته اید؟ این را همانجا خفه کرده در محلی به نام «مسجد پیش» دفنش کردند می‌بینیم این شایعه دروغ را که حیدر عمواوغلی به دستور میرزا تیرباران شده است هیچ اصل ندارد و اول بار هم توسط ابوالقاسم لاهوتی شاعر مطرح شده است. لاهوتی یکی از افسران ژاندارمری ایران بود، یکبار قیام کرد که سرکوب شد و فرار کرد و به روسیه رفت و بعد کمونیست شد. از آن کمونیستهای دو آتشه بود و بعدش هم مثل همه کمونیستهایی که پشیمان می‌شوند لاهوتی هم پشیمان شد و برگشت.

اما در دیوان خود این مطلب را به شعر نوشته است که:

شبی تاریک و بادی سرد و بوران ز حدافزون

به زندان حال حیدر زین هیاهو بود دیگرگون

دلش پیش رفیقان، چشمش از زور غضب پرخون

دو دستش محکم از پس بسته و زنجیر در گردن

در آن تاریکی شب هیئتی وارد به زندان شد

سپس برقی بزد کبریتی کبریتی و شمعی فروزان شد

به پیش اهل زندان صدر ملیون نمایان شد

و….

سخن کوتاه حیدر با رفیقان تیرباران شد

که صدر ملیون، مقصود میرزا کوچک خان است.

این را اول لاهوتی گفت و همه هم مسلکان و برخی افراد دیگر هم این را مأخذ قرار دادند که حیدر خان را به طرز فجیعی کشتند. آن دیگری حرف دیگری زد ولی اینها هیچکدام صحیح نیست. من خودم موقعی که حیدرخان را به کسما آورده بودند، در کسما بودم و او را دیدم و نزد او می‌رفتم و بعد هم بقیه ماجرا را شخص معین الرعایا برایم توضیح داد.

اما در مورد استخاره کردن میرزا و خرافی بودن او، اینهایی که مستمسکی بر علیه میرزا نمی‌یافتند، بیشتر به این نکته می‌پرداختند که مرحوم میرزا خرافی بود و من در خیلی از کتابها خواندم که به این مسئله اشاره کرده اند. از جمله آقای اسماعیل رائین در کتاب خود به نام حیدرخان عمواوغلی نوشته است که مرحوم میرزا با تمام خصوصیاتش یک آدم خرافی بود. و البته منظور از خرافی بودن این بود که استخاره می‌کرد. توده‌ای‌ها هم به او این نسبت‌ها را می‌دادند دیگران هم می‌گفتند. اما حقیقت واقعه غیر از این است. آن‌ها که میرزا را نمی‌شناختند، این حرف‌ها را می‌زدند.

مرحوم میرزا در همه موقع استخاره نمی‌کرد. اگر می‌خواست برود نهار بخورد آیا استخاره می‌کرد؟ و اگر می‌خواست فرض بفرمائید، مراجعه کند به یک طبیب برای اینکه تب کرده بود استخاره می‌کرد که بروم یا نه؟ خیر این حرف‌ها نبود. آن‌هایی که مخالف با وی بودند، چون نقطه ضعفی از او نمی‌شناختند می‌گفتند که او خرافی است البته خود بنده هم در کتاب سردار جنگل نوشته‌ام که میرزا استخاره می‌کرد ولی نه همیشه و به هر مناسبت، آن‌ها «لا اله» را شنیده بودند ولی «الا الله» را نشنیده بودند. میرزا همه موقع استخاره نمی‌کرد، بلکه در مواردی که امر مشابه می‌شد، و در موارد نادر که از ظواهر، خیری در ک نمی‌شد استخاره می‌کرد.

راجع به قضیه‌ای که پیش آمده بود می‌خواست به یکی از فرماندهان نامه‌ای بنویسد سه نفر حاضر شدند که بروند هرسه هم براین کار توانا بودند چون آن موقع که ما پست و تلگراف نداشتیم و فقط «قاصد» نامه بر ما بود، ایشان استخاره نمی‌کرد که به کدام بدهد چرا؟ برای اینکه اگر استخاره نمی‌کرد و به اولی می‌داد، دومی می‌گفت که میرزا اعتمادش از ما سلب شده است. ما دو سه نفر داوطلب شدیم چرا به او داده و چرا به من نداده است؟ اگر به دومی می‌داد اولی و سومی گلایه می‌کردند. در اینجا بود که استخاره می‌کرد اتفاقاً این کار را به یک نفر داد و نامه هم به موقع رسید و انجام شد و آن دو نفر هم راضی بودند، برای اینکه آن‌ها هم عقیده داشتند این استخاره طلب خیر است و برای کسی که معتقد به خد و مشیت پروردگار است امر مؤثری است.

همه می‌دانیم که میرزا انسان مؤمن و معتقدی بود، حتی دشمنانش نیز براین معتقدند که او یک آدم منصف و ایده آلیست بود.

کیهان فرهنگی: استاد این واژه ایده آلیست که شما بکار می‌گیرید و در کتابتان هم هست، الان معمولاً در برابر کلمه رئالیست قرار می‌گیرد و مفهوم کاملی را نمی‌رساند و اغلب به جای خیالاتی بکار می‌رود.

استاد فخرایی: خیر، «میرزا کوچک»  آدم معتقدی بود. ما ایده آلیست را به عنوان معتقد بکار می‌بریم. به معنی آدم هدف دار. ایشان خیلی به اسلام علاقه داشت. هیئت اتحاد اسلام درست کرده بود که ۲۷ نفر عضو این هیئت بودند و اغلبشان هم از روحانیون بودند. او هیچ کاری برخلاف شرع انجام نمی‌داد. نماز و روزه‌اش را همیشه می‌دیدیم، در بین دو نماز آیات «و من یتوکل علی الله فهو حسبه» و «قل اللهم مالک الملک» و «لاتحسن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً» را تا آخر زمزمه می‌کرد.

دکتر گلشنی: در صدر مشروطیت انجمن‌هایی در گیلان تشکیل شده بود که ایشان هم عضو انجمن روحانیون بود و آنجا طلبه‌ها را مشق نظامی می‌داد. من در خاطرات مرحوم آقا سید صالح و پدرش آقا سید عبدالوهاب خواندم که مرحوم میرزا هم در انجمن ابوالفضلی‌ها بود، هم اینکه خودش انجمنی را تأسیس کرده بود که به طلاب جوان تعلیمات نظامی می‌داد.

استاد فخرایی: درباره فرمایش جناب دکتر گلشنی، بنده این اندازه می‌دانم که مرحوم میرزا طلبه مسجد جامع رشت بود، و من عکس آن طلاب را در کتاب سردار جنگل آورده‌ام که مرحوم میرزا آنجا ایستاده است و طلاب آنجا نسشسته اند. البته من می‌توانم بگویم که مرحوم میرزا آدم قوی البنیه‌ای بود که از همان زمان جوانی هم افکار جوانمردانه داشت به این معنی که اگر کسی از طلاب از خط خارج می‌شد، ایشان می‌بایستی به وسیله‌ای او را تنبیه کند، مثل یک مبصر کلاس. اما اینکه دیگران را مشق نظامی داده باشد اطلاعی ندارم خودش خیلی میل داشت که افرادی با دیسیپلین نظامی درست کند برای اینکه او می‌گفت که ما در دنیایی هستیم که دیسیپلین در آن دنیا باید افراد را ادره کند.

دکتر شعبانی: نکته‌ای که در مورد اعتقادات میرزا و همچنین سخنان قبلی جناب آقای فخرایی به ذهنم می‌رسد همین است که او به معنای واقعی کلام یک فرد مذهبی است و اعتقادات پابرجایی هم به ارزشهای اسلامی دارد. استعمار را هم در هر دوشکل شمال و جنوبش می‌شناسد و با آن مخالف است و اهداف پلید آن‌ها را می‌فهمد، اما درباره پاره‌ای از تماس‌های او با کمونیست‌ها و با لحنی که در برخی از نامه‌هایش مشاهده می‌شود، می‌توان اضافه کرد که اینها هیچکدام را نمی‌توان به عنوان گرایش جدی میرزا برای انعطاف دربرابر بلشویسم تلقی کرد بلکه نهایتاً مقابله او را می‌بینم و با توضیحاتی که حضرت عالی دادید و در کتابهای دیگر هم هست به این نتیجه می‌رسیم که میرزا از ابتدا تا انتهای حیاتش به عنوان یک مسلمان مؤمن پرخروش باقی مانده و صادقانه و قاطعانه در چهارچوب نظام عقیدتی آئین مقدس اسلام زندگی کرده است و در نهایت این همکاری‌ها و اشاره‌های او را نوعی استفاده از پیشنهادی ترقیخواهانه می‌توان تلقی کرد.

چون در آن روزگار کمونیسم در ابتدای کار خود بود و با توجه به شعارهای کاذبی که برای رهایی ملل از قید استعمار و استثمار سر داده بود، و میرزا هم با آن سعه صدرش با آن‌ها برخورد دفعی نکرده است برای او خیانتهایشان کاملاً شناخته شده نبوده است، یعنی اگرچه به لحاظ اعتقادی با آن‌ها شدیداً مخالف بود ولی جنایت‌ها و نفاق آن‌ها را ندیده بود.

احتمال دیگر این است که میرزا برای طرد انگلیس از این موارد به عنوان برخی تمهیدات سیاسی استفاده کرده است و حسن نیتی که در برابر این عناصر نشان می‌دهد برای قطع پای انگلیسیهاست. با اینکه میرزا منافع دراز مدت شمال و جنوب را به خوبی ارزیابی نکرده بود تا به این نتیجه برسد که هیچکدام به این آسانی‌ها حاضر نیستند از ایران خارج شوند.

دکتر گلشنی: در تأیید فرمایشات آقای دکتر شعبانی باید بگویم که در ابتدای امر بخصوص بعداز انقلاب اکتبر شوروی که نوید آزادی از قیودات استعماری را می‌داد و از آزادی ملل تحت ستم که در اساسنامه‌های کمونیستی آمده دم می‌زد یعنی تقریباً در نخستین سالهای پس از جنگ جهانی اول عده زیادی از روشنفکران ایران خاصه گیلان به این فکر افتادند که با بودن بیش از ۹۸ درصد مردم بی‌سواد در ایران و با نداشتن هیچ وسیله بهداشتی و وجود فقر جهل و فرعیات مربوط به جهل چه کار می‌شود کرد، حالا که چنین کشور بزرگی مثل همسایه شمالی ایران یک انقلابی کرده و خودش را از زیر بار ستم و ستمشاهی تزارها رهانیده و به اصطلاح ندای آزادی خواهی او در جهان طنین افکنده، ما هم از آن کشور و مردمش پیروی کنیم، که در حقیقت فریب این ظواهر را خورده و به مارکسیسم گرویدند. مخصوصاً در اوایل سلطنت رضاخان که مردم مواجه شدند با یک استبداد شاهی و همگی دیدند که انقلاب مشروطیت و نهضت جنگل با شکست مواجه شده و کاری از پیش نمی‌توانستند ببرند و آن شعارهای مارکسیست‌ها توانست عده‌ای از جوانان ما را فریب بدهد تا آنجا که ما حتی در این کتاب پنجاه نفر و سه نفر دکتر انور خامنه‌ای می‌بینیم که در زندان‌های رضا شاه گروهی به اسم گروه رشتی‌ها بودند که به مارکسیسم گرایش داشتند. این خودش پدیده‌ای بود. البته شرایط الان با آن موقع خیلی فرق می‌کند.

کیهان فرهنگی: رابطه میرزا با شهید مدرس چگونه بود؟

استاد فخرایی: از رابطه میان میرزا و مدرس همین اندازه می‌دانم که عمواوغلی وقتی به ایران آمد و آن توطئه‌ای را که به شما عرض کردم، شروع کرد از طرف شخصیتهای تهران به هر دو فرقه خبر رسید که عمواوغلی باید تابع کمیته باشد. اوحق ندارد برای خود علی حده حزب داشته باشد و تبلیغات مخصوص‌اش را انجام بدهد، اگر میل ندارد مطابق رویه میرزا رفتار بکند باید راه بازگشت به روسیه را پیش بگیرد. او یا باید تابع کمیته باشد و طابق النعل بالنعل تصمیمات کمیته را اجر کند یا برگردد به جایی که آمده است. از جمله کسانی که این پیغام را می فرستادند، مرحوم میرزا طاهر تنکابنی و مرحوم سید محمدرضا مساوات بودند.

کیهان فرهنگی: مطالبی هم درباره تشکیلات جنگل بفرمایید.

استاد فخرایی: درموقعی که من در جنگل بودم مرکز ما در کسما بود. تشکیلات نظامی تحت نظارت سلطان عبدالحسین خان ثقفی بود و غلامعلی خان انصاری. ما در کسما تشکیلاتی داشتیم. در حوزه، مرحوم میرزا خودش بود و بنده و عده‌ای دیگر، اما شعبات مختلف داشتیم، نظام علی حده مالیه علی حده و هر کدام اینها البته در خانه‌های مختلف مستقر بودند، منتهی خانه‌ها دهقانی بود سران بیشتر به تشکیلات بهداشتی‌اش هم تحت نظر چند نفر از اطبای معروف مانند دکتر منصور باور، دکتر عنایت السلطنه، دکتر علی خان شفا و دکتر آقاخان اداره می‌شد.

البته تشکیلات زیاد توسعه نداشت بیشتر نیروی جنگلی‌ها روی محور نظامی، جنگلی می‌چرخید و تهیه موجبات رزم که پول و عایدات باشد و تشکیلات فرهنگی‌اش هم با بنده بود و مقر من در کسما بود ولی به کما هم می‌رفتم ولی بیشتر در آن مدرسه شبانه روزی، که میرزا دستور ساختش را داده بود بیتوته می‌کردم. برای اینکه کار رسمی من همین شغل بود و دیگر کار تحریری نداشتم کار تحریر را مرحوم میرزا عبدالحسین خان شفایی به عهده گرفته بود که تا آخر هم ماند و مقاومت کرد. بعد از موقعی که به نمایندگی از طرف جنگل رفت تا با رضاخان صحبت کند، همان زمانی بود که او را گرفتند ۲-۳ سال در تهران زندانی بود و بعد مرخص شد. آن اوقاتی که مسئولیت معارف به من واگذار شد، دیگر از کما رفته بودم و بیشتر در کسما بودم و تشکیلاتی هم ترتیب داده بودیم و چند مدرسه هم ساخته بودیم. البته بعداً قسمتی از تشکیلات ما را دولتی‌ها نمره‌گذاری کرده نگه داشتند ولی تشکیلات کسما را به کلی از بین بردند. تشکیلات صومعه سرا را هم از بین بردند، ولی مال فومن را نگه داشتند.

کیهان فرهنگی: استاد اگر مطالبی به مناسبت سالگرد شهادت سردار جنگل که مصادف با ماه انتشار همین شماره کیهان فرهنگی یعنی آذرماه است بیان بفرمایید، متشکر می‌شویم.

استاد فخرایی: بله عرض کردم که وزیر جنگ وقتی فرمان حمله عمومی را به جنگل صادر نمود زد و خورد آغاز شد و سرانجام در اثر اشغال شدن مرکز فرماندهی جنگل، مجاهدین متفرق و به دسته‌های جدا از هم تقسیم شدند، و هر دسته‌ای که در برابر مهاجم قرار می‌گرفت یا بعد از دفاع کشته می‌شد یا تسلیم و اسیر می‌گردید. خود میرزا اواخر کار با چهار تن از همراهانش متوجه خلخال شد و خیال داشت نزد عظمت خانم فولادلو (خواهر امیر عشایر و رشید ممالک) برود. عظمت خانم تا فهمیده میرزا متوجه خلخال است تعداد سوار مسلح فرستاد او را سالم به مقصدش برسانند، ولی کمی دیر شده بود، چه، در یکی از عقب نشینی‌ها نعمت طاشی مصدر میرزا به قتل رسید.

نوبت دیگر فرمانده قوای جنگل «عبدالحسین خان شفتی» دستگیر شد. نوبت دیگر معین الرعایا که بلد راهشان بود به اغوای پسر عمویش کربلایی نقره از میرزا جدا گردید، باقی ماندند «گائوک آلمانی»(هوشنگ) و شخص میرزا که به علت ندانستن معبر کوههای مستور از برف دچار باد و بوران و توفان شدند و از پا درآمدند.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:روستای «گیلوان» از توابع بخش شاهرود «شهرستان خلخال» در ‏۶۵‏ کیلومتری جنوب شرقی خلخال و ۴۵ کیلومتری رشت قرار دارد.

 میرزای خسته دل، رفیق همراهش را که بی‌حال شده و افتاده بود بدوش کشیده چند قدمی همراه برد ولی خودش از فرط خستگی و شدت توفان بی‌طاقت شد و به زمین افتاد و از حال رفت. چند لحظه بعد کرم نام خلخالی که عازم گیلان بود، در محلی دورتر از راه عبور، جنبنده‌هایی رامیان انبوه برف مشاهده می‌کند نزدیک می‌شود و میرزا را می‌شناسد، ماساژش می‌دهد و چند دانه سنجد به دهانش می‌گذارد شاید رمقی پیدا کرده و چشمانش را باز کند ولی افسوس. مأیوسانه می‌رود و اهالی ده مجاور – خانقاه – را خبر می‌کند آن‌ها می‌آیند و اجساد را به خانقاه می‌برند و هنوز به دفنشان اقدام نکرده بودند که مأمورین تعقیب سر می‌رسند.

 و به دستور محمد سالار شجاع برادر ضرغام السلطنه طالشی، سر این مظهر غیرت و مردانگی را توسط «رضا اسکستانی»، ازتنش جدا نموده و با خود می‌برند، قطرات خونی که حین اجرای عمل فجیع از گردن جنگلی بیرون ریخت نشان داد که هنوز حیات وجود داشته و مرگ به معنای طبیعیش صورت نگرفته است.

«من سر میرزا کوچک‌خان را  بریدم»، «مجلس را  هم به توپ بستم» / خاطرات حیرت‌انگیز پیرمرد

 سر را در رشت برای قدت نمایی مدتی در معرض دید عموم می‌گذارند. در کاوشی که از لباس شهید به عمل می‌آورند یک سکه یک قرانی یافت می‌شود و یک مهر سجع کوچک و دیگر هیچ.

چند روز بعد خالو قربان هر سینی، سر ولی نعمتش را برای اخذ جایزه نزد سردار سپه می‌برد و به دستور او در چهارراه حسن آباد، مکان فعلی ساختمان آتش نشانی که آن زمان قبرستان بود، دفن می‌کند. اما یکی از یاران باوفای میرزا که خیاطی بود به نام «مشهدی کاس آقای حسام»، سر را محرمانه از متولی گورستان تحویل می‌گیرد و با خود به رشت می‌برد و طبق وصیت آن مرحوم در سلیمان داراب به خاک می‌سپارد. جسد میرزا را نیز آزادیخواهان رشت بعد از شهریور بیست، با آنکه استاندار وقت – که همان فطن السلطنه بود که قبلاً به شما معرفی کردم – مخالفت می‌کرد، از خانقاه گیلوان به سلیمان داراب رشت حمل و به سر ملحق می‌نمایند. این واقعه دردناک مصادف بود با ربیع الثانی ۱۳۴۰ هجری قمری مطابق برج قوس ۱۳۰۰ هجری شمسی و بطوریکه می‌دانید تقویم رسمی ما در سالهای پیش از مشروطیت هجری قمری بود. از سال ۱۳۲۹ قمری به بعد تقویم جلالی منسوب به جلال الدین ملکشاه سلجوقی معمول گردید که اسامی منطقه البروج از حمل ناحوت را روی ماه‌ها گذاشتند و استعمال این گاه شماری را از همین سال بطور رسمی اجباری ساختند بعداً در سال ۱۳۰۴ هجری شمسی قانونی وضع گردید که به موجب آن گاه شماری رسمی مملکت تغییر یافت و از حمل و ثور و جوزا به فروردین و اردیبهشت و خرداد الی بهمن و اسفند تبدیل گردید که به موجب قانون مزبور ۱۱ قوس مساوی ۱۱ آذر ماه است که آزادیخواهان گیلان و ایران در این روز در آرامگاه میرزا جمع می‌شوند و مراسمی رابه منظور بزرگداشت آن مرحوم برپا می‌دارند. اینجانب نیز در نخستین سال بعد از انقلاب اسلامی – بهمن ۵۷ – به شرکت در این مراسم توفیق یافتم و با یک سخنرانی کوتاه ادای احترام نموده یاد ایشان را گرامی داشتم ولی در سالهای بعد به علت کهولت سن و عوارض بیماری از شرکت مراسم محروم ماندم این را هم بگویم که پیش از بهمن ۵۷ برگزاری مراسم قدغن بود. سازمان امنیت کشور کسانی را که حتی برای خواندن فاتحه می‌آمدند تحت نظر می‌گرفت که این تحت نظر گرفتن چه بسا به دستگیری و توقیف منجر می‌گردید.

چند کلمه‌ای هم درباره آرامگاه عرض کنم: بعد از پیش آمدن انقلاب و رفع شدن مانع به منظور بازسازی آرامگاه آن مرحوم که بسیار محقر بود دست بکار شدیم، نیتمان آن بود که در جوار آرامگاه یک موزه، یک کتابخانه، یک مدرسه و یک درمانگاه بسازیم که مجموع هزینه‌های برآورد شده از طرف مهندسین ذی علاقه که مخصوصاً از تهران به رشت اعزام شده بودند، از پنج میلیون تومان تجاوز نمی‌کرد. کمیته‌ای تشکیل دادیم و آگهی کردیم و از آزادیخواهان کشور استمداد نمودیم. شخصاً با ریاست بنیاد مستضعفان ملاقات و نظرشان را به کمک و مساعدت به این امر خیر جلب نمودم که البته آن‌ها گفتند تقاضایتان را بنویسید تا در شورای بنیاد مطرح کنیم و ما نامه‌ای که رونوشت آن بنظرتان می‌رسد نوشتیم. بطور شفاهی وعده مساعدت دادند ولی از قوه به فعل در نیامد تا آنکه آقای احمد خشوعی شهردار محترم رشت با مخابره یک تلگراف اعلام داشتند که شهرداری رشت بازسازی آرامگاه را به کمک اهالی و اداره فرهنگ استان شروع کرده است. خوشحال شدیم از اینکه یارانی به کمک ما برخاسته‌اند با آنکه انتظار داشتیم با ما مشورتی به عمل آورند و رهنمودهای کمیته مرکز را که ممکن بود مفید واقع شود درباره نحوه عمل و اقدام بشنوند ومورد استفاده قرار دهند، تماسی نگرفتند و مستقلاً اقدام نمودند. معهذا از اینکه فعالیتهای امنای بازسازی رشت بار مسئولیت و زحمات ما را سبک کرد تشکر کردیم و قدردانی نمودیم و وجوه جمع آوری شده رانیز در تاریخ ۵/۱۱/۶۰ ضمن یک صورت حساب برای جناب شهردار فرستادیم مبلغ ناچیزی را هم به منظور مسدود نشدن حساب و ادامه دریافت اعانات در بانک ملی ایران – تهران شعبه کاخ جوانان حساب ۱۳۵۰ باقی گذاشتیم در مورد اینکه بازسازی آرامگاه به اتمام رسیده باشد یا نه و مسجدی را که روزنامه کیهان خبر داد قرار است از طرف ارشاد اسلامی رشت ساخته شود، ساخته شده است یا خبر اطلاع درستی ندارم.

کیهان فرهنگی: استاد اگر نکات دیگر یا انتقادات دیگری در مورد نهضت جنگل هست، لطفاً توضیح بدهید.

استاد فخرایی: برخی مسائل دیگر هم هست که به نظر اهل تاریخ و نویسندگان و محققین، مهم توصیف شده است. مثلاً می‌گویند چه شد که شوروی‌ها همزمان با اظهارات سفیرشان در تهران که صریحاً به میرزا نوشت «امروز ملت ایران احتیاج به انقلاب ندارد شما بروید یک گوشه اسلحه به گیلان فرستادند؟ اتخاذ دو رویه متناقض به چه معنی بود؟

به نظرم این اقدام، به تشخیص لنین ارتباط پیدا می‌کند بدین توضیح که او بعد از پیروزی انقلاب اکتبر سیاسیش را درباره انگلستان تغییر داده و معتقد شده بود که باید با امپریالیسم انگلستان سازش کند. دلیلش گویا این بود که روسیه در جنگ شکست خورده و صنایع و اقتصادش کمک کند، به علاوه امکان داشت که اقدامات خصمانه انگلستان به انقلاب اکتبر که تازه پا گرفته بود صدمه بزند، این بود که صلاح را در آن می‌دانست که مسلک و مرام را زیر پای منافع و مصالح فدا کند. پس کرملین نماینده اقتصادیش را به لندن فرستاد تا درباره صلح و سازش گفتگو کند. از پاره‌ای قرائن چنین بر می‌آمدکه چون مذاکرات طرفین در حال پیشرفت بوده و تحولات قریب الوقوع در شرف تکوین بود، کرملین موافقت نمود که تبلیغات ضد انگلیسی موقوف شود و قوای مسلح شوروی خاک روس و انگلیس از دو واقعه‌ای که در تهران و مسکو رخ داد، آشکار گردید. در ۱۹ فوریه ۱۹۲۱.۳ حوت ۱۲۹۹- کودتایی در ایران به وقوع پیوست که سید ضیاءالدین طباطبایی، مدیر روزنامه رعد وبلنگوی منافع انگلستان، آن رارهبری می‌کرد. عده‌ای قزاق به فرماندهی رضاخان میرپنج که عمال انگلیس او را در آق بابای قزوین ملاقات و موافقتش را با پول و اسلحه جلب کرده بودند به تهران حمله‌ور شده پایتخت را تصرف کرد. همزمان با کودتای مزبور یعنی در ۲۶فوریه ۱۹۲۱-۱۰حوت ۱۲۹۹- قرار داد ایران و روس توسط علی قلی خان انصاری مشاور الممالک نماینده ایران در مسکو به امضا رسید که در یکی از موارد آن کمک‌های نظامی کمونیستهای قفقاز به انقلابیون ایران به منزله مداخله در امور داخلی ایران قید شده بود، زیرا شوروی‌ها مایل نبودند بعد از انعقاد قرار داد با انگلستان روابطشان را با انقلابیون ایرانی، کمافی السابق حفظ کنند.

از مواد دیگر قرارداد نیز برمی آمد که حکومت جمهوری ایران که در رمضان ۱۳۳۸ قمری به وسیله میرزا کوچک خان اعلام شد، دیگر اعتبار ندارد و باید برچیده شود و انقلابیون جنگل به عنوان یک گروه یاغی و شورشی تلقی گردند. این مسئله به کارگران کمونیست ایرانی که در بادکوبه زیاد بودند و تعدادی از اعضای حزب قفقاز که ملیت ایرانی داشتند و حیدرخان عمواوغلی در میانشان بود گران آمده، از توافق شوروی آزادیخواه و انگلستان امپریالیست ودولت مرتجع ایران دلتنگ و رنجیده خاطر شدند و حیدرخان را با یک کشتی اسلحه به ایران فرستادند تا کوچک خان را کنار بزند و زمام انقلاب را شخصاً به دست گرفته حکومت انگلیسی ایران را سرنگون سازد ولی لنین که با عقد معاهده با انگلستان به مقاصدش رسیده بود دیگر به فعالیتهای رفیق و هم مسلک قدیمش عمواوغلی نیاز نداشت حتی عزیمتش را به ایران که بعد از معاهده با انگلیس صورت گرفته بود خلاف سیاست خویش و حزب کمونیست تلقی می‌کرد تا جایی که حزب کمونیست باکو را که عامل اعزام عمواوغلی به گیلان بود مورد ملامت و سرزنش قرار داد. با این مقدمات اختلاف بین دو عمل متناقض یعنی گفتار سفیر شوروی و ورود عمواوغلی را به گیلان در می‌یابیم. شوروی‌ها متعهد شده بودند از انقلاب ایران دس بردارند و به انقلابیون کمک نکنند، بلکه موجبات محو انقلاب را فراهم کنند و با این اوصاف گزافه نیست اگر گفته شود که از دست رفتن رفیق و هم مسلک فعالی مانند عمواوغلی کمترین احساسی از تأثر و تأسف در دل زمامداران شوروی به جا نگذاشت چه وقتی پای منافع به میان می‌آید، ظاهراً مسلک و مرام فراری می‌شوند. منافع سیاسی و اقتصادی انگلستان نیز که نتوانسته بود با عقد قرارداد ۱۹۱۹ با وثوق الدوله پا بگیرد، طبق قراردادهای فوق الذکر تأمین شده بود و خاطره معاهده ۱۹۰۷ را که دولتین روس و انگلیس طبق آن کشور ما را بین دو منطقه نفوذشان تقسیم کرده بودند، یکبار دیگر به وجه تازه‌تری زنده می‌کرد.

مورخ شهیر شوروی س. م. ایوانف که همه پدیده‌ها را از زاویه دید کمونیستی‌اش می‌نگرد، در کتابی به نام تاریخ نوین ایران، ترجمه هوشنگ تیزابی و حسن قائم پناه، می‌نویسد:

«کوچک خان از ترس گسترش و رشد بعدی انقلاب و به دلیل آنکه جاسوسان امپریالیست‌ها و ارتجاع ایران او را از کمونیست‌ها ترسانده بودند، عملاً و علناً تغییر ماهیت داد و به خیانت کشیده اند.» و در جای دیگرمی گوید: توطئه خیانت‌کارانه علیه حیدرعمواوغلی و سایر رهبران مبارز جنبش آزادی بخش ملی صورت گرفت که در نتیجه آن حید و سایر رهبران به قتل رسیدند. خشم و غضبی که براین مورخ شهیر از شکست و ناکام ماندن انقلاب کمونیستی ایران مستولی گردیده، از همین چند سطر نگارشش پیداست. او با مشتی اکاذیب سعی می‌کند خیانتی را که هم مسلکانش به انقلاب ایران مرتکب شده اند، به دیگران نسبت دهد. او ملیون و آزادیخواهان سرشناس ایران، امثال سیدمحمدرضا مساوات، میرزا طاهر تنکابنی، سیدحسن مدرس و ادیب السلطنه را که به جنگل پیام می‌فرستادند و معتقد به بازگشت عمواوغلی به باکوبه بودند، مرتجعان و جاسوسانی نامیده که میرزا کوچک را از کمونیست‌ها ترسانده بودند. به نظر او تمام افراد بشر منهای وابستگان مارکسیسم مرتجع و جاسوسند و مسلک و مرام حقیقی همان است که در جیب و بغل آن‌هاست. ملیون ایران کراراً به جنگل خاطرنشان کردند که باید عمواوغلی مطیع تصمیمات کمیته باشد و چنانچه نظر دیگری دارد بهتر است به جای اولش برگردد، حتی مصمم بودند به جنگل آمده طرفین را با مذاکرات حضوری قانع کنند ولی دیدیم که عمواوغلی تن به قبول اندرز در نداد و به راه کج و معوج رفت و سرانجام آن شد که توضیح دادم. روزنامه مردم، ارگان رسمی حزب توده ایران، به مناسبت صدمین سال تولد حیدرخان عمواوغلی مقالاتی در شماره‌های ۲۷.۲۸و ۲۹ آذرماه سال ۱۳۵۸ نشر داده و نوشته است که توطئه قتل عمواوغلی از پیش تدارک شده بود.

چگونه یک پزشک، جنگلی شد+عکس

نفر دوم از سمت چپ:دکترحشمت

 دیانت یک رهبر برای تعیین خصلت یک جهش اجتماعی کافی نیست – اشاره به مذهبی بودن میرزا – دولت شوروی موظف نبود با مداخله نظامی در ایران حکومت کوچک خان را حفظ کند. دکتر حشمت با دولت مرکزی دست نشانده انگلیس رابطه داشت، سلطان زاده معتقد بود که باید در ایران انقلاب کمونیستی خالص صورت بگیرد. کوچک خان تمایل داشت با حکومت مرکزی دست نشانده انگلیس سازش کند!

جوابگویی به این اظهارات نادرست ساعت‌ها وقت می‌خواهد که نه با نقاهت اینجانب وفق می‌دهد و نه به اوقات محدود شما، اجمالاً می‌گویم که برای قتل عمواوغلی ضرر نبود توطئه‌ای تدارک شود، همین قدر که مرحوم جنگلی در ملاقاتش با نمایندگان شوروی در جنگل از آمدنش به ایران اظهارعدم تمایل می‌کرد کافی بود که او اصلاً نتواند به ایران بیاید.

دیگر آنکه کسی از دولت شوروی انتظار حفظ حکومت کوچک خان را از طریق مداخلات نظامی نداشت همین قدر که دولت شوروی در محو انقلاب جنگل با انگلیس همداستان نمی‌شد کفایت می‌کرد.

نسبت میان ایدئولوژی و مشروعیت در نهضت جنگل

ارچپ:،سیدعبدالکریم بوکانی،مشهدعلی شاه چمثقالی،حاج احمدکسمایی،خسروخان،میرزاکوچک،قنبرخان کرد،دکترحشمت طالقانی،سیدآقایی عطار،؟ و اسماعیلی جنگلی.

دکتر حشمت اگر با دولت مرکزی دست نشانده انگلیس رابطه داشت اعدامش نمی‌کردند، آیا بعد ازشهادت مظلومانه این مرد با شرف باز درباره‌اش حرف دارید؟

نظر سلطان آزاده، که معتقد بود باید در ایران انقلاب کمونیستی خالص صورت بگیرد، نظری بود پوچ و ابلهانه و ناشی ازعدم اطلاع. او نمی‌دانست که ایران کشوری است مسلمان و اسلام به هیچ روی با مارکسیسم و تعلیمات مارکس و انگلیس سازش ندارد.

ثمره مخالفت‌های شما کمونیست‌ها با مصالح مردم ایران در آن موقع و در دوران حکومت دکتر مصدق کشتار بی‌رحمانه ده‌ها هزار جوان لایق این سرزمین شد که تا سال ۱۳۵۷ ادامه داشت و ننگ این فضیحت و رسوایی را به دامان مسببش باقی گذاشت. بعداً که مورد ملامت و سرزنش و اعتراض قرار گرفتند ریاکارانه اعتراف نمودند که اشتباه کرده‌ایم اکنون هم که خیاط در کوزه افتاده صریح و بی‌پروا و بدون هیچ خجالتی تصدیق می‌کنید که تمام اعمال و حرکات شما در چهل سال اخیر به سود یک دولت بیگانه خطا بوده و جنبه جاسوسی و خیانت داشته است.

در میان نویسندگان کسان دیگری هم هستند که سعی دارند مطالب دروغ و خلاف حقیقت را علیه کوچک خان و نهضت جنگل نشر دهند که یک نمونه‌اش را به قلم رضا خسروی در روزنامه اطلاعات سال ۱۳۵۸ در شماره ۱۶۰۳۳ دیدم که نوشته بود:

«در مدرسه اقامتگاه کوچک خان ناگهان صدای تیر از هرطرف بلند شد. حیدرخان که زخمی شده بود نزدیکی‌های رشت توسط حسن خان کیش دره‌ای دستگیر و معین الرعایا تحویل شد و سرانجام خائنانه به قتل رسید.»

ایشان نمی‌دانند که مرحوم جنگلی در مدرسه اقامت نداشت. حیدرخان تیر نخورد و زخمی نشد. به وسیله حسن کیش دره‌ای تحویل معین الرعایا نشد اصلاً معین الرعایا و حسن کیش دره‌ای یک نفر است و بطور خائنانه هم به قتل نرسید.

دکتر گلشنی: یک نکته کوچک تاریخی الان به ذهنم رسید، بعد از انتشار و تألیف کتاب سردار جنگل بود که از طرف خود شوروی‌ها هم کتابی منتشر شد. گویا آن‌ها فهمیده‌اند و درک کرده‌اند که چه اشتباهات و خطاهای سیاسی به عمل آمده و برای پاسخ به این خطاهای خودشان کتابی به زبان روسی منتشر کرده‌اند که شامل مقاله‌ای است که به وسیله آن مباحث و فصولی از کتاب سردار جنگل را پاسخ دهند.

استاد فخرایی: بنده این کتاب را دیده ام. یکی از دوستان من به مناسبت اینکه می‌دانست به این گونه قضایاعلاقه‌مند هستم آن را برایم آورد ولی چون به زبان روسی بود و بنده روسی نمی‌دانم به یکی از دوستان دیگر دادم که ترجمه‌اش کند و ایشان هنوز به من برنگردانده ولی بطور شفاهی به من گفت که در این کتاب شوروی‌ها به اشتباهات خودشان درباره جنگل اعتراف کرده اند.

کیهان فرهنگی: استاد نظرتان در مورد فیلم «میرزا کوچک خان» چیست؟

استاد فخرایی: مادام که من سری دوم این فیلم را نبینم نمی‌توانم اظهار عقیده بکنم ولی می‌دانم که یک کج سلیقگی در اینجا به خرج داده اند؟ به این معنی که ایشان از وسط کار شروع کرده‌اند و نگفته‌اند که این شخص که بود؟ چه هدفی داشت؟ چرا به جنگل رفت؟ اینها را در مقدمه فیلم نمایش نداده‌اند و بنده تا تتمه فیلم را هم نبینم، نمی‌توانم نظر بدهم چون کارگردان فیلم سناریویش را پیش من آورد تا اصلاحاتی در آن داشته باشم. بنده ایراداتی به این سناریو گرفتم، که اطلاع ندارم آن ایرادها را برطرف کرد یا نه و مادام که این فیلم را تا آخر نبینم نظری نمی‌دهم.

دکتر گلشنی: در نامه‌هایی که مرحوم میرزا کوچک خان به شما نوشته و همچنین در این فیلم، چند بار شما را به نام آقای مسیویا مسیو فخرایی نامیده است وجه تسمیه این مسیو چیست؟

استاد فخرایی: در گیلان رسم است که علاوه بر اسم عمومی، یک اسم خانوادگی هم داریم مثلاً به یکی می‌گویند «پیله آقا» یعنی این بزرگترین فرزند این خانواده است، یکی را می‌گویند «کوچک آقا» یعنی کوچکترین فرزند این خانواده است، بنده هم کوچکترین فرزند ذکور پدرم بودم و اسم خانوادگی بنده «کوچ آقا» یا کوچک آقا بود. در زمانی که درس می‌خواندم جزوه‌ای دیدم به نام ۱۱ زبان که یکی از آن‌ها اسپرانتو بود و در آنجا بعضی واژه‌ها را به ۱۱ زبان ترجمه کرده بودند من این دو کلمه کوچک و آقا را از آن ۱۱ زبان استخراج کرده بودم و برای خودم یاد گرفته بودم. مثلاً اینها بود «پتی مسیو» «صغیر سید»، «پتی پاترول»، «سیمون سیر» و غیره. اینها به زبانهای مختلف معنای کوچک آقا را می‌داد. و وقتی کسی از من می‌پرسید اسمت چیست؟ من ترجمه یکی از این زبانها را می‌گفتم. کم کم «پتی» از «پتی مسیو» افتاد و مسیو ماند. این است که من به نام مسیو معروف شدم و این هم ورقه‌ای است که مرحوم میرزا به من نوشته و به دو امضای او مزین است.

نوشته است: هوالحق، آقای مسیو! (چون من مأمور مالیه ضیابر بودم) خط این حکم که در دست شماست، خط میرزا عبدالحسین خان شفایی است و امضا مال شخص میرزا است. میرزا در نامه نوشته که وجود شما در کسما لازم است، بیایید و جای خود را به میرزا ابوالقاسم، که همان برادر من باشد، تحویل بدهید.

استاد سمیعی: از همه کارهای آقای فخرایی صحبت شد و خودشان هم ما را مستفیض کردند و جزئیات وقایع دورانی را که شاهد بودند، بازگو کردند اما باید اضافه بکنم که هنوز به چاپ نرسیده، یکی از آن کارها مجموعه ضرب المثل‌های گیلکی است که طی سالیان زیادی آن را فراهم کرده‌اند و برای چاپ آماده است و کار بسیار باارزشی است. به ویژه اینکه بانفوذ رسانه‌های جمعی و گسترش ارتباطات همیشه این خطر برای گویش‌ها و زبانهای محلی هست که دستخوش تغییر یا فراموش بشوند و یا اینکه آن کسانی که می‌توانند برای ثبت و ضبط زبان و فرهنگ مردمی منجی باشند، از دسترس ما دور شوند. چنانکه خیلی از گویش‌ها و زبانهای محلی ممکن است از بین رفته باشند. می‌دانید یکی از منابع فرهنگ مردمی، همین ضرب المثل هاست که در آن‌ها هم حکمت و هم تجربه زندگی، هم ذوق و هم شعر و خلاصه همه فرهنگ یک قوم منعکس است و به اعتباری تجلیات فرهنگ است و واقعاً این خدمتی بزرگ است که آقای فخرایی انجام داده‌اند و خوشبختانه مدون و آماده شده است و امیدواریم موجباتی پیدا شود و مؤسسه‌ای بانی خیر گردد و این کتاب را چاپ بکند.

درباره تألیفات دیگر ایشان هم من کم و بیش شنیده‌ام اما نمی‌دانم در چه مرحله‌ای هست خودشان بهتر می‌دانند ان شاءالله آن‌ها هم آماده می‌شود.

کیهان فرهنگی: اگر تألیفات دیگری به جز ضرب المثل‌های گیلکی آماده دارید بفرمایید.

استاد فخرایی: بنده این ایام نقاهت و بیکاری را که در منزل بودم و نمی‌توانستم بیرون بروم، بیکار نماندم. و به کارهایی مشغول شدم. گو اینکه بعضی‌ها به من ایراد گرفته‌اند که شما در حال استراحت هستید و نباید این کارها را بکنید ولی من چون عادت به کار دارم، نمی‌توانم بیکار بنشینم این است که اوراقی را جمع کرده‌ام با عنوان از هرچمن گلی این عنوان کتاب است و کتاب شامل حکایات و روایات و قصص و تک بیتی هاو رباعیات خوبی است که از بین رباعیات گلچین کرده‌ام و از بین تک بیتی‌ها آن‌هایی را که مصطلح است و به عنوان ضرب المثل هم نیست در اصطلاح خیلی جلب توجه می‌کند، جمع آوری کرده‌ام که شاید حدود ۴۰۰.۵۰۰ صفحه بشود. کتاب دیگری هم دردست دارم با عنوان مشاهیر گیلان.

کیهان فرهنگی: ان شاءالله خداوند به شما طول عمر می‌دهد و خوانندگان و علاقه مندان شما تألیف‌های باز هم جدیدتان را می‌بینند و به آن‌ها دسترسی می‌یابند. خیلی متشکریم از اساتیدی که تشریف فرما شدند و همچنین از شما که لطف کردید و وقتمان را در اختیار ما گذاشتید.

دکتر شعبانی: بنده در پایان عرض کنم، در همه جای دنیا شخصیتهای باارزش و جاافتاده و به کمال رسیده‌ای نظیر حضرت عالی را به عنوان یک سرمایه ملی مملکت تلقی می‌کنند. شرح حال‌نویسی و زندگینامه‌نویسی و از حاصل تجربیات عمر به دیگران بهره‌رسانی چیزی است که به خاطر فوایدش در دنیا مرسوم شده است به خصوص مردم ما که امروز احتیاج دارند خودشان را بهتر بشناسند و هویت صحیح و اصیل انسانی، اسلامی خودشان را درست‌تر تشخیص بدهند. نیاز مبرمی احساس می‌کنند که آدمهای منزهی را بشناسند که عمری را با ایمان و شرف و اعتبار به سر برده اند، لغزشهای کمی داشته‌اند و نمونه خوبی از اعتبارات پابرجای انسانی و اسلامی، ملی ما هستند. امیدواریم بزرگانی چون شما همیشه در صحنه حاضر باشند و حاصل دستاوردهای عمر پرزحمت خودشان را در اختیار ابنای وطنشان بگذارند که اینها سرمایه‌ای باشد برای روشنایی دادن به زندگی جوانان فداکار امروز ما و نسلهایی که بعد می‌آیند.

بنده به سهم خودم از زحمتی که شما پذیرفتید، سپاسگزارم از محبتی که فرمودید و توضیحات مغتنم و ذیقیمتی که دادید و اینها گوشه‌های دیگری از تاریخ تاریک مملکت ما را روشن می‌کنند، تشکر می‌کنم. همچنین از برادران و مسئولان خدمتگزار و مؤمن کیهان فرهنگی هم تشکر می‌کنم که واسطه انجام این اقدامات خوب و خیر و پربرکت هستند و ان شاءالله به مدد این نوع اقدامات که مستدام یاد چراغهای هرچه فروزانتری در پیش راه ملت مسلمان ما قرار بگیرد و ماراههای پرزحمت آینده را هم از جمله به مدد این روشناییها، ان شاءالله، زودتر و صحیح‌تر و کم زحمت‌تر طی کنیم.

منبع: مجله کیهان فرهنگی، شماره ۹، آذر ۱۳۶۳، ص۱ تا ص۱۶

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:آثاردیگرش:گیلان در جنبش مشروطیت، ۱۳۵۲، تهران/گزیده ادبیات گیلکی، ۱۳۵۸، رشت/گیلان درگذرزمان./گیلان درقلمروشعروادب./ضرب المثل های گیلکی./رجال صدر مشروطیت میرزا احمد قزوینی./آیاوکیل بازنشسته می شود؟/سومنامبولیسم(خوابگردی)

خوابگردی (خوابگرد)، موضوعی روانشناسی درحوزه جنایی-کیفری (حقوقی) است.

علت ناآرامی ها درگرجستان(تفلیس)چیست؟قانون عوامل خارجی

نخست وزیر گرجستان، روز پنجشنبه۲۸ نوامبر ۲۰۲۴(۸ آذر ۱۴۰۳) اعلام کرد دولتم مذاکرات پیوستن به اتحادیه اروپا را تا سال ۲۰۲۸ تعلیق می‌کند و کمک‌های مالی از این اتحادیه را نمی‌پذیرد.

پارلمان گرجستان ۷ مارس ۲۰۲۴(۱۷ اسفند ۱۴۰۲) کلیات پیش‌نویس قانون جنجالی «عوامل خارجی» را در نخستین خوانش به تصویب رساند. به موجب این قانون، سازمان‌ها و شرکت‌هایی که بیش از ۲۰ درصد بودجه آنها از خارج از کشور تامین شود باید خود را به عنوان «عوامل خارجی» معرفی و در سامانه‌های مخصوص ثبت نام کنند،این لایحه در ۲۸ نوامبر ۲۰۲۴(۸ آذر ۱۴۰۳)به تصویب نمایندگان پارلمان رسید.

اپوزیسیون از آن به عنوان «آزادی‌کشی» یاد می‌کند. 
اتحادیه اروپا:درصورت تصویب این لایحه،پیوستن گرجستان به اتحادیه اروپا امکان پذیرنیست.

آمریکا: درصورت تصویب این قانون کمک ۱۰۰ میلیون دلاری به گرجستان متوقف می شود.

رئیس جمهورگرجستان: من با تصویب این لایحه مخالفم، تهدید به وتوی این لایحه کرد و خطاب به معترضان گفت: «شما امروز نماینده گرجستانِ آزاد هستید که آینده خود را در اروپا می بیند و به کسی اجازه نخواهد داد این آینده را از آن بدزد

نخست وزیرگرجستان که دولتش این لایحه رابه پارلمان ارائه کرده است،گفت:اروپا دارد باج خواهی می کند

علت آشوب درگرجستان چیست؟

هزاران نفر از مردم گرجستان در اعتراض به تعلیق گفت‌وگوهای این کشور برای پیوستن به اتحادیه اروپا، بار دیگر در مرکز تفلیس تظاهرات کردند.

با وجود حضور شدید پلیس، چند هزار نفر شامگاه جمعه نهم آذر در مقابل ساختمان پارلمان گرجستان تجمع و تردد در خیابان اصلی تفلیس را مسدود کردند.

لورا ککلیدزه، معلم ۳۹ ساله که در این تظاهرات شرکت کرد، به خبرگزاری فرانسه گفت: «دولت خودخوانده رویای گرجستان هر کاری که می‌تواند انجام می‌دهد تا شانس گرجستان برای پیوستن به اتحادیه اروپا را از بین ببرد.»

Gürcistan

تظاهرات شامگاه ۹ آذر در نزدیکی پارلمان گرجستان

او افزود: «آنها می‌دانند که رژیم استبدادی‌شان با عضویت در اتحادیه اروپا ناسازگار است، اما گرجستانی‌ها بخشی از اروپا هستند و به همین دلیل است که ما امروز در خیابان‌ها هستیم.»

AB kararı Gürcistan'ı karıştırdı: Protesto gösterilerine polisten sert müdahale

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:علت آشوبهای گرجستان چیست؟


تصویب لایحه(عوامل خارجی) در پارلمان گرجستان
پارلمان گرجستان عصر روز سه‌شنبه ۷ مارس ۲۰۲۴(۱۷ اسفند ۱۴۰۲) کلیات پیش‌نویس قانون جنجالی «عوامل خارجی » را در نخستین خوانش به تصویب رساند. به موجب این قانون، سازمان‌ها و شرکت‌هایی که بیش از ۲۰ درصد بودجه آنها از خارج از کشور تامین شود باید خود را به عنوان «عوامل خارجی» معرفی و در سامانه‌های مخصوص ثبت نام کنند.
این سازمان‌ها پس از ثبت در سامانه افراد و شرکت‌های خارجی تحت نظارت دستگاه قضایی گرجستان فعالیت خواهند کرد و در صورت امتناع از قانون یاد شده با جریمه‌های سنگین روبرو خواهند شد.

«نقشه(کشورگرجستان)»

منتقدان این لایحه که هنوز به تایید نهایی پارلمان گرجستان نرسیده آنرا مشابه قانونی می‌دانند که کرملین سال ۲۰۱۲ برای سرکوب رسانه‌ها و تشکل‌های مخالف و نیز خاموش کردن هرگونه انتقاد که معمولا عوامل آن به خارج نسبت داده می‌شوند، به تصویب رسانده بود.
گرجستان، یکی از جمهوری‌های اتحاد جماهیر شوروی سابق سال ۲۰۰۸ میلادی با روسیه درگیر جنگ شد بنا دارد به اتحادیه اروپا و ناتو بپیوندد.
به گزارش فرانس‌پرس، اقداماتی بحث‌برانگیز چون تصویب لایحه عوامل خارجی که مغایر با دموکراسی خوانده شده کار تفلیس برای رسیدن به خواسته‌های خود در زمینه پیوستن به نهاد‌های مهم اروپایی و غربی را بسیار دشوار خواهد کرد.

سرویس امنیت دولتی گرجستان تاکید کرد که اقدامات تحریک آمیز علیه لایحه "شفافیت نفوذ خارجی" در این کشور توسط کشورهای غربی تامین مالی شده است.

در بیانیه سرویس امنیتی گرجستان آمده است: «کشورهای غربی از اقدامات تحریک آمیز در تظاهرات علیه قانون «عوامل خارجی» در گرجستان حمایت مالی می کنند.

نخست وزیر گرجستان، روز پنجشنبه(۸ آذر ۱۴۰۳) اعلام کرد دولتم مذاکرات پیوستن به اتحادیه اروپا را تا سال ۲۰۲۸ تعلیق می‌کند و کمک‌های مالی از این اتحادیه را نمی‌پذیرد.

post-img

«ایراکلی کوباخیدزه»(نخست وزیر گرجستان) روز پنجشنبه(۲۸ نوامبر ۲۰۲۴) اعلام کرد دولت او مذاکرات پیوستن به اتحادیه اروپا را تا سال ۲۰۲۸ تعلیق می‌کند و کمک‌های مالی از این اتحادیه را نمی‌پذیرد.

او اتحادیه اروپا را به «دخالت یا باج‌گیری دائمی» در گرجستان متهم کرد و افزود: «گرجستان تنها از طریق صلح، عزت و رفاه به عضویت اتحادیه اروپا در می‌آید. این وعده‌ای برای مردم گرجستان است که ما قصد داریم به آن عمل کنیم.»

بلافاصله پس از این اظهارات، سالومه زورابیشویلی، رئیس جمهور گرجستان که از منتقدان سرسخت حزب حاکم است، گفت: «امروز به کودتای قانون اساسی که از چند هفته یا چند ماه پیش آغاز شد، نقطه پایان گذاشته شد. امروز حرکتی که از اروپا به سمت روسیه آغاز شد به خط مقدم رسید. امروز این اقتدار ناموجود و نامشروع، صلح را نه، بلکه جنگ را به مردم خود، به گذشته و آینده خود و به آینده ما اعلام کرده است.»

همچنین شامگاه پنجشنبه ۲۸ نوامبر ۲۰۲۴(۸ آذر ۱۴۰۳) معترضان به این تصمیم دولت به خیابان‌ها ریختند و نیروهای امنیتی بیش از چهل معترض را بازداشت کردند.

مخالفان دولت گرجستان روز چهارشنبه(۰۷ آذر ۱۴۰۳) در فراخوانی تازه خواستار برپایی تظاهرات علیه تصویب پیش‌نویس قانون بحث‌برانگیز «ماموران خارجی» شدند که اپوزیسیون از آن به عنوان «آزادی‌کشی» یاد می‌کند. 

به دنبال فراخوان مخالفان، هزاران نفر برای دومین روز پیاپی علیه آنچه که آن را ناقض «آزادی مطبوعات و آزادی‌های مدنی» می‌خوانند در خیابانهای تفلیس، پایتخت، دست به تظاهرات زدند. در تظاهرات امروز پلیس برای پراکندن تظاهرات‌کنندگان از خودروهای آبپاش استفاده کرد و گاز اشک‌آور شلیک کرد.

شامگاه  سه‌شنبه ۷ مارس ۲۰۲۴(۱۷ اسفند ۱۴۰۲)همزمان با تصویب کلیات این لایحه، هزاران نفر از شهروندان گرجستانی درمقابل پارلمان تجمع کرده و با پلیس و نیروهای امنیتی درگیر شده بودند.

این تجمع اعتراضی که با خشم فزاینده ناشی از تصویب لایحه جنجالی «عوامل خارجی» همراه شده بود خیلی زود به خشونت کشیده شد و پلیس برای متفرق کردن تظاهرکنندگان در تفلیس از گاز اشک‌آور و خودروهای آب‌پاش استفاده کرد.
نشانه نگرانی‌ها در غرب
اتحادیه اروپا در همین راستا مخالفت خود را با تصویب لایحه «عوامل خارجی» در گرجستان اعلام و آنرا محکوم کرده است.

Josep Borrell Irakli Kobakhidze Georgia EU

«جوزپ بورل»(مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا) روز چهارشنبه۲۶ نوامبر ۲۰۲۴(۶ آذر۱۴۰۳) لایحه پیشنهادی بحث برانگیز دولت گرجستان را محکوم کرد و آن را «ناسازگار» (با ارزش‌های اتحادیه اروپا و در تضاد با هدف این کشور برای پیوستن به بلوک اروپایی دانست.)

رئیس جمهوری گرجستان که خود از مخالفان این لایحه است در جریان سفر خود به ایالات متحده در نطقی تلویزیونی که در کشورش پخش شد اعلام کرد که همسو با تظاهرکنندگان و در کنار آنها است.

خانم «سالومه زورابیشویلی»(رئیس جمهورگرجستان) که تهدید به وتوی این لایحه کرده در این نطق خطاب به معترضان گفت: «شما امروز نماینده گرجستانِ آزاد هستید که آینده خود را در اروپا می بیند و به کسی اجازه نخواهد داد این آینده را از آن بدزدد.»

با این حال، گفته می‌شود که وتوی رئیس جمهوری ممکن است با اصرار حزب حاکم که کنترل بیش از نیمی از کرسی‌های پارلمان را در اختیار دارد، خنثی شود.
سفارت آمریکا در تفلیس ضمن محکوم کردن این لایحه از تصویب نخستین خوانش آن در پارلمان که روز سه‌شنبه۲۶ نوامبر ۲۰۲۴(۶ آذر ۱۴۰۳) صورت گرفت به عنوان «روز سیاه برای دموکراسی گرجستان» یاد کرده است.

«حزب رویای گرجستان» که اکنون دولت را در دست دارد از سوی مخالفان متهم می‌شود که برنامه گرجستان، این جمهوری استقلال‌ یافته از شوروی سابق را برای پیوستن به اتحادیه اروپا از بین برده و به روسیه که در سال ۲۰۰۸ به گرجستان حمله کرد، نزدیک شده است.

تظاهرات در گرجستان علیه تعلیق مذاکرات با اتحادیه اروپا؛ درگیری پلیس با معترضان

جمعیت گرجستان حدود ۳.۷ میلیون نفر است و بر اساس نظرسنجی‌ها، بیش از ۸۰ درصد از شهروندان این کشور خواستار پیوستن به اتحادیه اروپا هستند.

روز جمعه، نخست وزیر ایراکلی کوباخیدزه اصرار داشت که پیوستن کشورش به اتحادیه اروپا «تا سال ۲۰۳۰» همچنان «اولویت شماره یک» او باقی مانده است.

President Salomé Zourabichvili of Georgia

«سالومه زورابیشویلی»(رئیس جمهور گرجستان) که اختیارات محدودی دارد «سرکوب» تظاهرات را محکوم کرد و خواستار «واکنش قاطعانه پایتخت‌های اروپایی» شد.

همچنین حدود ۱۱۲ دیپلمات گرجستانی با امضای نامه‌ای سرگشاده تعلیق مذاکرات الحاق به اتحادیه اروپا توسط دولت گرجستان را مغایر قانون اساسی دانسته‌اند.

شورای اروپا «به شدت سرکوب وحشیانه تظاهرات» در تفلیس را محکوم کرد و همچنین نسبت به تصمیم دولت گرجستان برای به تعویق انداختن برنامه پیوستن به اتحادیه اروپا تا سال ۲۰۲۸ ابراز نگرانی کرد.

وزارت خارجه اوکراین نیز در بیانیه‌ای اعلام کرد: «این تصمیم و همچنین استفاده از زور علیه تظاهرات مسالمت‌آمیز، نشان‌دهنده محدودیت فرآیندهای دموکراتیک در کشور گرجستان برای رضایت مسکو است».

Gürcistan Parlamento binası (arşiv)

روز پنجشنبه، پارلمان اروپا قطعنامه‌ای را تصویب کرد که در آن نتایج انتخابات پارلمانی اخیر در گرجستان را رد کرد و «بی‌نظمی‌های قابل توجه» را محکوم کرد.

این متن خواستار برگزاری انتخابات جدید در مدت یک سال تحت نظارت بین‌المللی و اعمال تحریم‌ها علیه مقامات ارشد گرجستان از جمله ایراکلی کوباخیدزه است.

بازداشت معترضان در گرجستان با اعمال خشونت از سوی پلیس

بازداشت معترضان در گرجستان با اعمال خشونت از سوی پلیس

حزب حاکم «رویای گرجستان» در انتخابات پارلمانی اخیر با کسب ۵۴ درصد آرا اعلام پیروزی کرد اما اپوزیسیون با استناد به تخلفات و نفوذ روسیه در این انتخابات، نتایج را رد کردند.

درخواست گرجستان برای پیوستن به اتحادیه اروپا در دسامبر ۲۰۲۳ ارائه شد اما روابط دو طرف در ماه‌های اخیر و به دنبال تصویب قانون بحث‌برانگیز «عامل خارجی» در گرجستان تیره شده است.

این قانون که مشابه قانون روسیه است، به گفته منتقدان با هدف تهدید رسانه‌ها و جامعه مدنی تصویب شده است.

آمریکا حدود پنج ماه پیش با این هشدار که گرجستان در حال پسرفت از دموکراسی است، توقف بیش از ۹۵ میلیون دلار کمک به این کشور را اعلام کرد.

زندگینامه میرزاکوچک جنگلی ۲۰سال(سرمیرزا) جداازبدن

تولدمیرزا کوچک خان: سال ۱۲۵۷

قیام(آغاز نهضت جنگل): سال ۱۲۹۳

شهادت میرزاکوچک :۱۱ آذر ۱۳۰۰

عمرنهضت جنگل: ۷ سال

زندگینامه میرزاکوچک(سربریده میرزاکوچک)بعداز۲۰سال به تن ملحق شد.

۷سال مبارزه درجنگل 

بدن میرزاکوچک خان+سربریده، بعداز۲۰سال دررشت دفن می شود

خاطرات میرزاکوچک جنگلی پس از ۹۴ سال از زبان فرزندیکی ازیارانش-پریرخ

سر بریده میرزا پس از ۲۰ سال به پدرم تحویل شد.

سروبدن میرزاکوچک خان جنگلی باهم درسلیمانداراب دفن می شود

درادامه گزارش"مصاحبه" خواهیدخواند

پریرخ از دکتر حشمت طالقانی (حشمت الاطباء) گفت: متانتش، وفادارییش و نطق آتشین او در هنگامه به دار آویختن در دفاع از نهضت جنگل.


پدراین خانم  (میرزا شعبانعلی جنگلی)از اعضای نوجوان نهضت جنگل بود

دکتر حشمت در همکاری با اهداف نهضت جنگل، به تاسیس مدارس و احداث راه های روستایی می پرداخت، همه جا با کوچک خان همکاری داشته

و در پیکارهای دیلمان، جواهردشت، جواهرده، کاکوو گاوبن شرکت داشت.

پریرخ ادامه می دهد: پس از شهادت میرزا، افرادی بودند که خود را پسر میرزا معرفی می کردند اما افرادی از خاندان میرزا با ارائه مدارک پزشکی ثابت کردند که میرزا در جریان مجروح شدن از ناحیه پا، امکان فرزنددار شدن را برای همیشه از دست داده بود.


میرزا یونس فرزند میرزا بزرگ که بعدها مشهور به میرزاکوچک خان جنگلی شد، در سال 1298 هجری قمری در محله استادسرای رشت و در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود. 

جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچک خان، بعد از نهضت مشروطه خواهی، یکی از مردمی ترین نهضت های محلی ایران است که خواستار قطع دست بیگانگان از کشور و استقلال و سربلندی ایران بود.

نهضت جنگل اگرچه نتوانست به آرمان های سیاسی خود دست یابد، ولی جنگلی های به جا مانده از این نهضت، منشأ جریان های فرهنگی مهمی در گیلان شدند.
میرزا کوچک جنگلی پس از چندین سال مبارزه و جنگ و گریز علیه نظام مستبد شاهنشاهی، با تعداد اندکی از یاران خود برای جمع آوری قوا به طرف خلخال حرکت کرد که در کوه های تالش در برف و بوران اسیر و به شهادت رسید.

با شهادت میرزاکوچک خان در روز دوشنبه یازدهم آذر۱۳۰۰ (سوم ربیع الثانی ۱۳۴۰) نهضت جنگل به نقطه پایان خود رسید.

حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی به کنگره بزرگداشت میرزاکوچک خان جنگلی در سال ۱۳۹۱ ، منشأ حرکت میرزا کوچک خان را یک منشأ صددرصد دینی و اعتقادی دانستند و تاکید کردند:

میرزاکوچک، یک واحد مینیاتوری از نظام اسلامی را در همان محدوده خاص خود - گیلان - ایجاد کرد.

متن پیام مقام معظم رهبری به کنگره بزرگداشت میرزا کوچک خان جنگلی کە از سوی آیت الله قربانی(نماینده -وقت-ولی فقیه دراستان گیلان) قرائت شد، برگرفته از سخنان ایشان در جمع اعضاء ستاد بزرگداشت میرزا است کە در دوشنبه، ۲۹ آبان ۱۳۹۱(٤ محرم ١٤٣٤) بیان کردند.

قضیّه‌ی مرحوم میرزا کوچک جنگلی یک قضیّه‌ی ویژه است؛ اگرچه که در آن دوره‌ی خاص - یعنی در دوره‌ی فاصله‌ی بین مشروطیّت و سرِ کار آمدن رضاخان - حوادث گوناگونی در کشور به‌وجود آمده و هم‌زمان با نهضت جنگل، چند کار بزرگ دیگر هم در گوشه و کنار کشور - مثل مرحوم شیخ محمّد خیابانی در تبریز، یا کلنل محمّدتقی خان پسیان در مشهد - اتّفاق افتاده که اینها همه تقریباً هم‌زمان است، لکن قضیّه‌ی جنگل یک قضیّه‌ی ویژه است. خب ما قضایای تبریز را و حضور مرحوم شیخ محمّد خیابانی و اینها را خوب میدانیم دیگر، هم در تاریخ نوشته شده و هم قضایای خصوصی و اطّلاعات زیادی داریم، امّا آن صبغه‌ی مردمی و نجابتی که در کار مرحوم میرزا کوچک خان جنگلی هست، در هیچ کدام از این دو سه کار دیگری که هم‌زمان در آن دوره اتّفاق افتاد در سرتاسر ایران، نظیر ندارد. 

میرزاکوچک یک روحانی است، منشأ حرکت میرزا کوچک خان یک منشأ صددرصد دینی و اعتقادی است.

رفتار او هم یک رفتار دینی و اعتقادی است، یعنی انسان مشاهده میکند با اینکه در درون تشکیلات خودشان مخالفینی داشت، بعضی از اقشار گوناگون ممتاز هم با او مخالفت میکردند، امّا مرحوم میرزا کوچک در برخورد با اینها کاملاً حدود شرعی را رعایت میکرده و اهل درگیری با داخل نبوده‌. مثلاً کسانی بودند که‌ مخالفتهای اعتقادی با ایشان داشتند؛ همراهان ایشان - آن افراطی‌ها - میگفتند اینها را بزنیم سرکوب کنیم! میرزا کوچک نمیگذاشته، جلوی اینها را میگرفته و مانع میشده از اینکه این کار را بکنند؛ یعنی رفتار هم یک رفتار دینی است.

و حرکت، یک حرکت صددرصد اسلامی و ایرانی است. خب آن زمان - میدانید دیگر - آن غوغای نهضت مارکسیستی و تشکیل شوروی و هیاهویی که در دنیا و در بین ملّتها راه افتاده بود و جاذبه‌ای که برای بعضی از ملّتها به‌وجود آورده بود، طبعاً یک عده‌ای را مجذوب خودش کرده بود و دوروبری‌های ایشان هم از این طریق به ایشان خیانت کردند؛ لکن این مرد، هم به‌خاطر پایبندی‌اش به اسلامْ جذب تفکّر مارکسیستی نشد و رد کرد به‌طور صریح و قاطع آن نظریّه را - با اینکه جزو نزدیک‌ترین‌هایی که با او از اوّل همراه بودند، گرایش پیدا کردند.

میرزاکوچک خان با اجنبی مخالف بود، استقلال خودرا حفظ کرد. خداوند انشاء الله درجاتش را عالی کند.  البته کتاب دربارهٔ میرزا کوچک بسیار نوشته شده. خوشبختانه اخلاص این مرد سبب شده کە برخلاف دیگر کسانی کە در این صراط های مبارزات وارد شده اند اسمش سر زبانها باشد. همه بشناسند او را،

کتاب دربارهٔ میرزا کوچک بسیار نوشته شده،اماسعی بشود یک کار جامع و دارای نکته های اساسی زندگی او به وجود بیاید. انشاء الله چهره او بیشتر در بین مردم ما، جوانهای ما، شناخته شود.

میرزاکوچک  یک واحد مینیاتوری از نظام اسلامی ، در رشت و همان محدوده -گیلان- به وجود آورد. از شما دوستانی کە در این زمینه کار می کنید متشکریم و می خواهیم کە همکاران دولتی و مسئولان تبلیغاتی با شما همکاری کنند و کمک کنند، انشاالله این کار به بهترین وجهی تمام بشود.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:استعفای آیت الله قربانی و معرفی نماینده ولی فقیه جدیداستان گیلان(آیت الله رسول فلاحتی)

حجت الاسلام محمدجواد حاج علی اکبری رئیس شورای سیاستگذاری ائمه جمعه نیزحضورداشت.

بترتیب ازراست::آیت الله احمدمروی(تولیت آستان قدس رضوی)-فلاحتی-رئیس دفتر مقام معظم رهبری(آیت الله محمد محمدی گلپایگانی‌)

 ۱۷ فروردین ۱۳۹۷(١٩رجب ١۴٣٩)اولین نمازجمعه به  امامت آیت الله رسول فلاحتی -درمصلی رشت-اقامه شد.

                                       سر بریده «میرزا کوچک خان»

در آذر ۱۳۰۰ در حالی که میرزا کوچک خان، بسیاری از یاران جنگلی خود را در مسیر از دست داده بود، در کوه‌های تالش گرفتار سرمازدگی شد و به دست یکی از عوامل سالار شجاع کشته و سرش بریده شد.

خالو قربان که روزگاری خود از همرزمان میرزا بود، سر بریده میرزا را برای رضاخان سردار سپه به تهران برد.

با خروج قوای روسیه و انگلیس از گیلان و پیوستن وابسته نظامی شوروی به قوای دولتی ایران و حرکت آن برای سرکوب دولت انقلابی و تسلیم خالو قربان به این قوا، میرزا بار دیگر تنها باقی ماند. روس‌ها نیز براساس توافق با دولت ایران از کمک نظامی به جنگلی‌ها خودداری کردند.

نبرد قوای دولتی با نیروهای اندک جنگل شدت یافت و سرانجام در ۱۲ آبان ۱۳۰۰ رشت به تصرف قوای دولتی درآمد اما میرزا به همراه یاران خود به جنگل پناه برد و مقاومت خود را ادامه داد.

رضا اسکستانی؛ کسی که «سر »میرزاکوچک  را پس از بریدن به «خان تالش» تحویل داد.

زندگینامه میرزاکوچک

یونس معروف به میرزا کوچک فرزند میرزا بزرگ در سال ۱۲۵۷ ه.ش. در شهر رشت محله استادسرا در خانواده‌ای متوسط چشم به جهان گشود. وی سنین اوّل عمر را در مدرسه حاجی حسن واقع در صالح آباد شهر رشت و مدرسه جامع به آموختن صرف و نحو و تحصیلات دینی گذرانید. چندی هم در مدرسه محمودیهٔ تهران به همین منظور اقامت  گزید. با این سطح تعلیم می‌توانست یک امام جماعت یا یک مجتهد از کار درآید، امّا حوادث و انقلابات کشور مسیر افکارش را تغییر داد و او را به راهی دیگر کشاند.

میرزاکوچک به روایت آیت الله احسانبخش:

آیت الله صادق احسانبخش:میرزاکوچک درمدرسه حاجی حسن(صالح آباد)بااستادش خلخالی(آیت الله سیدابوالفضی زنجانی(معروف به خلخالی)آشناشد واین آشنایی درافکارش تأثیرگذاشت واورادگرگون کرد.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«آیت الله سید ابوالفضل موسوی زنجانی»  متولد ۱۲۷۹ شمسی در زنجان است، پدرش سید محمد موسوی زنجانی از مجتهدان و مدرسان حوزه علمیه زنجان بود. سید ابوالفضل در سال ۱۳۰۷ شمسی برای تکمیل تحصیلاتش به نجف رفت. در آن شهر، در درس میرزای نائینی، سید محمد حسین نجفی اصفهانی و سید ابوالحسن اصفهانی شرکت می‌کردو در سال ۱۳۱۱  به ایران بازگشت، با تأسیس حوزه علمیه قم در سال ۱۳۱۲ به این شهر رفت و در آنجا مشغول تدریس شد.

«آیت الله سید ابوالفضل زنجانی»(پدرِآیت‌الله سید محمدمهدى موسوى خلخالى-رشتی) در سال ۱۳۴۸ همراه با علامه طباطبایی و آیت‌الله مرتضی مطهری برای کمک به مردم فلسطین وارد عرصه شد و اعلامیه داد. مطهری به مقام علمی سید ابوالفضل زنجانی احترام فراوانی می‌گذاشت و درباره او گفته بود: «من حاج سید ابوالفضل را در تفسیر نه تنها از علامه طباطبایی پایین‌تر نمی‌بینم؛ بلکه در برخی جهات، بالا‌تر می‌دانم.» ، هاشمی رفسنجانی درباره ایشان گفت:، آیت‌‎الله خمینی در مقام مشورت، چند نفر را در تهران برای همکاری معرفی می‌کند که یکی از آن‌ها آقا سیدابوالفضل موسوی زنجانی بود.

البته آیت الله سیدابوالفضل موسوی زنجانی دراواخرعمر مقداری با رهبری انقلاب زاویه پیداکرد!سرانجام  در چهارم مرداد ۱۳۷۱ درکرج درگذشت.

میرزا دارای دو خواهر و دو برادر، یکی بزرگ‌تر از خود بنام محمّدعلی و دیگری کوچک‌تر بنام رحیم، بود، که هر دو نفر بعد از میرزا وفات یافته‌اند. بنا به روایات او مردی خوش هیکل، قوی بنیه، زاغ چشم و دارای سیمائی متبسم و بازوانی ورزیده بود. طرفداران او می‌گویند از نظر اجتماعی مردی با ادب، متواضع، خوش برخورد، مومن به اصول اخلاقی، آدمی صریح اللهجه و طرفدار عدل و آزادی، حامی مظلومان و اهل ورزش بود و از مصرف مشروبات الکلی و دخانیات خودداری می‌کرد. میرزا در سنین آخر عمرش همسری برگزید.

میرزادر«انقلاب مشروطیت» هم تأثیرگذاربود

میرزا در واقعه مشروطیت به انقلابیون پیوست و در فتح قزوین شرکت نمود. او رهبر جنبش جنگل بود که بتاریخ ۱۲۹۳ه.ش. شروع به مبارزه مسلحانه بر ضد ارتش خارجی داخل خاک ایران و بریگاد قزاق، که زیر دست افسران روسیتعلیم و تربیت شده بودند، زد. تعداد زیادی از انقلابیون جنگل هم در درگیریهای مسلحانه با لشکران انگلیس، روسیه و ارتش سلطنتی قاجار کشته شدند.

مؤلف کتاب سردارجنگل-ابراهیم فخرایی

جنگلی‌ها هدف خود را "اخراج نیروهای بیگانه، رفع بی عدالتی، مبارزه با خودکامگی و استبداد و برقراری دولتی مردمی" اعلام می‌کردند. در همین راستا در روز یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۲۹۹ قوای جنگل با انتشار بیانیه‌ای تشکیل کمیته انقلاب سرخ ایران و الغاء اصول سلطنت و تأسیس حکومت جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران را اعلام نمودند و  یکروز بعد کمیته انقلاب هیئت دولت جمهوری را معرفی کرده، که میرزا عنوان سرکمیسر و کمیسر جنگ را داشت.

حرکت میرزابه"صومعه سرا"دراعتراض  به روسها

امّا هنوز دولت تازه انقلابی سامان نگرفته بود که با حمایت بلشویک‌های روس اغتشاش انقلابیهای سرخ طرفدار شوروی آغاز گردید که نهایت جمعه ۱۸ تیر ۱۲۹۹ میرزا به عنوان اعتراض از رشت به صومعه سرا (پایگاه نظامی  جنگلی هادرگوراب زرمیخ ومرکزدرمانی  آنها درکسما بود)رفت و قبل از حرکت دو نفر نماینده با نامه مفصلی برای لنین به مسکو فرستاد که در آن ذکر شده بود: 

«در موقع، خود به نمایندگان روسیه اظهار  کردم که ملّت ایران حاضر نیست پروگرام بلشویکها را قبول کند».

میرزا وسط اسماعیل جنگلی وسیدحبیب اله مدنی

نهضت جنگل درکسماچاپخانه داشتند،روزنامه منتشرمی کردند.

مدیرمسئول:میرزاحسین کسمایی و غلامحسین نویدی.

میرزاکوچک خان(قبل ازقیام نهضت جنگل)درواقعه مشروطیت بامبارزین همکاری داشته است وهمچنین درسرکوبی شاهسونهایی که دست به شورش زده بودند.

قتل ناخواسته یک «مفلس» بدست یک قهرمان ملی

دریک حادثه ای -وقتی میرزادرتهران بود،ازدست یک  گدایی سمجی عصبانی می شود وبایک گوشمالی میرزامی میرد،کسی هم شاهدماجرانبوده واما میرزاخودش راپاسگاه معرفی می کند،فرمانده پاسگاه متحیرومتجب بود ازاین اتفاق نادر که یک قاتل باپای خودش به محکمه بیایید.

«سیلی میرزاکوچک» و «مُشت حضرت موسی»

 وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَىٰ حِینِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلَانِ هَـٰذَا مِن شِیعَتِهِ وَهَـٰذَا مِنْ عَدُوِّهِ ۖ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَیْهِ ۖ قَالَ هَـٰذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ ۖ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِینٌ ﴿١٥قصص﴾ 

میرزاکوچک درباره آن اتفاق تعریف می کند:پس از مرگ گدابا همۀ پررویی هایش متاثر شدم و چون عمل خودم را مستحق مجازات می دانستم، بی معطلی در شهربانی حاضر و خودم را با شرح ماجرا معرفی کردم. رییس کل شهربانی (یفرم خان) بود. ما از جبهۀ آذزبایجان با هم آشنا بودیم و این آشنایی در طول مدت وقایع مشروطیت به دوستی و صمیمیت فیمبابین مبدل شد و این دوستی هم تا همین زمان ادامه داشت. یفرم خان از این که با پای خودم به شهربانی آمدم و خود را عنوان قاتل معرفی کردم، بسیار تعجب کرد، ولی با همۀ وجود موّدت فیما بین چاره یی جز توقیفم نداشت. لذا مدت های مدید برای همین ارتکاب قتل در زندان ماندم، اما از احترامات و محبت های رییس شهربانی که از هویت و سوابقم کاملا اطلاع داشت، برخوردار بودم تا این که اوضاع کشور تغییر کرد و به موازات آن، مدعیان خصوصی (بستگان مرد گدا) هم رضایت دادند و من آزاد شدم./پایان اظهارات میرزا

یپرم(بفرم) متولد ۱۲۴۴شمسی ، گنجه- آذربایجان. در فاصله سال‌های ۱۲۶۶ تا ۱۲۶۸ شمسی عضو گروه فدائیان ارمنستان جوان بود. چون دولت روسیه قصد دستگیری مخالفان را داشت، یپرم با گروهی از ارامنه به عثمانی پناهنده شود اما به دست مرزداران روسیه گرفتار شد.

پس از دو سال بلاتکلیفی در زندان تفلیس، دادگاه روسیه تزاری یپرم و یارانش را به ۲۴ سال زندان با اعمال شاقه محکوم کرد و همگی را به یک اردوگاه کار اجباری (ساخالین ) سیبری فرستاد. یپرم پس از سه سال که در تبعید، به اتفاق سه نفر از تبعیدیان از سیبری فرار کرد و از مرز روسیه  به ژاپن رفت وبعدبه ایران برگشت.

«یپرم خان ارمنی» در سال ۱۲۷۹ شمسی در گیلان رئیس اداره راه‌گیلان شد،درمدتمسئولیتش در رشت کوره آجرپزی راه انداخت ، در این دوران بود که گروهی از قفقازیان و ارمنیان مبارزبه عنوان کارگر به رشت آمده و در آنجا مشغول به کار شدند. این کارگر‌ها بعد‌ها گروه مجاهدین فدایی ارمنی را شکل دادند که فرمانده شان یپرم‌خان بود،اینمجاهدین در سال ۱۲۸۸ شمسی همراه با سپهدار تنکابنی از رشت راهی تهران شدندودردفع متجاوزان درچندین جنگ شرکت داشتند.
«یپرم‌خان»در فتح تهران و خلع محمدعلی شاه قاجار از سلطنت  نقشی اساسی  داشت،دراین سال بود که وی ازطرف مجاهدین به ریاست شهربانی کل (نظمیه) پایتخت منصوب شد وبا ۵۰ نفر از مجاهدان به همراه ۲۰۰ نفر بختیاری به فرماندهی «جعفرقلی‌خان» سردار بهادر، که بعدا «ملقب به سردار اسعد» شد، و با کمک عده‌ای قزاق برای دفع یاغیان آذربایجان فرستاده شدند.
این درگیری با پیروزی یپرم‌خان و همراهانش به پایان رسید تا رحیم‌خان سردار نصرت چلپیانلو که مهم‌ترین سرکرده یاغیان بود به روسیه فرار کرده و پناهنده شود. مخبرالسلطنه هدایت که در این هنگام والی آذربایجان بود.
محمدعلی شاه از ایران گریخته بود، اما ساکت ننشست، در سال ۱۲۹۰شمسی مبارزه خودراآغاز کرد،جنگ‌هایی میان قوای هوادار محمدعلی شاه و نیروهای دولتی (مشروطه‌خواهان) صورت گرفت. فرمانده نیروی دولتی «یپرم‌خان» بود و توانست در نزدیکی ورامین قوای طرفدار محمدعلی شاه به فرماندهی «ارشدالدوله» را شکست دهد وفرمانده شان را بقتل برساند.

البته یپرم‌خان  در واقعه «پارک اتابک» که به کشته شدن عده زیادی از مجاهدین و ستارخان سردار ملی انجامید، فرماندهی قوای دولتی را عهده‌دار بود.
سرانجام در ۲۹ اردیبهشت‌ماه سال ۱۲۹۱ شمسی  در جریان یکی از جنگ‌های دوران مشروطه، یپرم‌خان و همراهانش به هنگام عزیمت از همدان به کرمانشاه، به قلعه شورجه که اهالی آن با سالارالدوله همراهی کرده بودند، یورش بردند که در این درگیری یپرم خان۴۸ ساله پرونده اش مختومه شد.

مؤلف کتاب«سردارجنگل»می نویسد:علت بلندکردن ریش جنگلی ها:آنهاهم قسم شده بودند که تانیروهای بیگانه راازکشورخارج نکنند،صورت خودرااصلاح نکنند.

اعضای شورای انقلاب جنگل:علاوه برمیرزا

۱-میرصالح مظفرزاده،۲-کامران آقایف،۳-حسن آلیانی،۴-گاوک آلمانی،۵-شاپور

اسامی شخصیتها وعلمایی که با نهضت جنگل همکاری داشتند:

نشسته ازراست:حاج ابوالحسن حاج علیشاهی،کاظم خان مژدهی،سیدجلال تولمی

صف ایستاده ازراست:خالوقربان هرسینی،حاج علی خان طاهری،حجت الاسلام رفیع،حسام الاسلام دانش،حاج شیخ حسین لاکانی،محسن صدر،حاجی بحرالعلوم،حاج شیخ حسنی،حاجی میرزاابوالحسن شریعتمدار،میرزاکوچک خان،میرزااحمدخان آذری،حاجی میرزااحمد،دکترابوالحسن خان فربد،حسن آلیانی،مجدالسلطنه محمودی،سیدآقایی عطار/قسمتی ازعکس حذف شده

شهادت میرزاکوچک خان

قوای دولت همه جا در کمین میرزا بود و راه‌ها را زیر نظر داشت و از آنجا که مذاکرات صلح با جنگلی‌ها به نتیجه نرسید نیروهای دولتی به تعقیب جنگلی‌ها پرداختند. برخی از نیروها متفرق، تسلیم و تعدادی نیز کشته شدند و میرزا به همراه یار وفادار خود «‌گائوک» که توسط گروه‌های سرباز تحت تعقیب بودند به هنگام فرار گرفتار برف و طوفان و سرمای سخت شده و در گردنه «گیلوان»خلخال از پای درآمدند.

روستای «گیلوان» از توابع بخش شاهرود «شهرستان خلخال» در ‏۶۵‏ کیلومتری جنوب شرقی خلخال و ۴۵ کیلومتری رشت قرار دارد

«سربریده» رهبرنهضت جنگل

فردی به نام «‌کَرَم‌» که از خلخال عازم گیلان بود «میرزاکوچک» و همراهش را در آخرین لحظات زندگی در بین توده‌های «برف» پیدا کرد و کرم که میرزا را شناخته بود با سرعت به «خانقاه» نزدیک‌ترین دهکده رفت و با کمک مردم اجساد بی‌جان «میرزاکوچک» و« گائوک»(فردریش گائوک)اسم دیگرش«هوشنگ» را به دهکده حمل کردند.

«من سر میرزا کوچک‌خان را  بریدم»، «مجلس را  هم به توپ بستم» / خاطرات حیرت‌انگیز پیرمرد

«سالار شجاع» برادر «امیر مقتدر تالش» با اطلاع از وضعیت میرزا به همراه چند نفر از سواران مسلح به خانقاه رفت و در برابر دیدگان اشک‌آلود روستائیان به «‌رضا اسکستانی‌» یکی ازنیروهایش دستور داد تا «سر میرزا» را از «بدن »نیمه جان(علائم حیاتی داشت)جدا کند،جسد بدون سر در گورستان دهکده خانقاه به خاک سپرد. 

 «رضا اسکستانی» کسی که سر میرزا را پس از بریدن به خان تالش تحویل داد

سر  سردار جنگل توسط «سالارشجاع » برای خوش خدمتی وگرفتن هدایا،سر  سردار جنگل  به رشت منتقل می کند.

«سر میرزا کوچک خان» را در کنار سربازخانه(ژاندارمری) به مدت چند روز به معرض تماشای اهالی قرار دادند.

و «خالو قربان»نیزهوس گرفتن مژدگانی می کند، «سربریده میرزاکوچک» را  به رضاخان(سردار سپه) هدیه داد.

«رضاخان» دستور داد تا «سربریده »میرزا در گورستان حسن‌آباد دفن شود و پس از مدتی «‌کاس‌آقا حسام »(کاس آقاخیاط) دوست صمیمی و یار قدیمی میرزا مخفیانه سر میرزا را از گورکن گرفته و به رشت آورد و در محله سلیمانداراب رشت دفن کرد.

سربریده میرزابعداز۲۰سال به بدنش ملحق شد

«سر بریده » میرزا کوچک خان جنگلی را مدت ها در کنار سربازخانه به نمایش گذاشتند. سپس خالو قربان سر بریده را به رسم هدیه به تهران نزد رضا خان برد.

به دستور سردار سپه، سر میرزا را در قبرستان چهار راه «حسن آباد» تهران که اکنون محل آتش نشانی است دفن کردند. 

یکی از دوستان میرزا مخفیانه(مشت کاس آقا) سر میرزا را از گورکن گرفته و به رشت آورد

 و در سلیمان داراب رشت به خاک سپرد. پس از شهریور ۱۳۲۰ آزایخواهان گیلان محرمانه جسد(تن) میرزا را از خانقاه(تالش) به رشت آورده در کنار«سر بریده »میرزا مدفون می کنند.

مردی که با استعمار شرق و غرب مبارزه کرد تا ایران زیر بار سلطه هیچ اجنبی‌ای نباشد.

لشکر۳۰۰۰نفری میرزاکوچک خان جنگلی

                                                   روشی که «فیدل‌ کاسترو» از میرزا کوچک خان آموخت

۹۶ سال قبل در چنین روزی در گردنه‌های برفگیر تالش منطقه، سرش را از بدنش جدا کردند تا نام میرزا کوچک خان جنگلی برای همیشه در تاریخ ایران زنده بماند؛ مردی که با استعمار شرق و غرب مبارزه کرد تا ایران زیر بار سلطه هیچ اجنبی‌ای نباشد.

خسرو معتضد( کارشناس تاریخ ):درمصاحبه باجام جم

چه ویژگی‌‌هایی باعث شده تا میرزا کوچک‌خان جنگلی به یکی از شخصیت‌های مطرح معاصر تبدیل شود؟

میرزا کوچک خان شخصیتی به معنای واقعی کلمه میهن‌دوست و مذهبی بود. روی مذهبی بودن وی تاکید می‌کنم، چون برخی به ناروا می‌گویند او کمونیست بوده، اما میرزا کوچک خان هرگز تفکر و گرایش کمونیستی نداشته است،

کمونیست‌هایی آلمان شرقی خیلی تلاش کردندکه میرزاکوچک راغیرمذهبی معرفی کنند، حدود ۵۰ مقاله نوشته‌اند که میرزا کمونیست است،که ادعای آنها، کذب است.

برخی نویسنده‌های چپگرای وطنی هم تلاش کرده‌اند او را به خود پیوند بزنند، درحالیکه طبق اسنادی که موجود است، «میرزا هیچ‌وقت گرایش‌های چپ نداشته است. او همچون «شهید مدرس» وطن دوستِ دینی بود».

میرزا در مقابل انگلستان، روسیه تزاری، کمونیست‌ها و دولت مرکزی که در تهران بود، ایستادگی کرد .

علت محبوبیت میرزاکوچک خان؟

چون میرزا جانش رادرحمایت ازمردم ودفاع ازوطن فدا‌کرد. روس‌ها که به ایران آمدند، بازار قزوین و اردبیل را آتش زدند و مزاحم جان، مال و ناموس مردم می‌شدند و میرزا با ۳۰۰۰نفرنیروهای مسلحی که داشت  با آنها مبارزه جانانه ای کرد.

میرزا مقابل قرارداداستعماری وثوق‌الدوله ایستاد و همیشه از منافع ملی دفاع کرد برای همین بین مردم محبوبیت ویژه‌ای داشت.

دو کتاب درباره میرزا و اقداماتش سندیت درستی دارد؛ یکی کتاب اسناد دولتی ایران و دیگری کتابی است که انگلیس‌ها نوشته‌اند. سرکنسولگری انگلیس در رشت، گزارش‌های روزانه‌ای نوشته که در آنها بدرستی میرزا را توصیف کرده است.

الگوگیری «فیدل کاسترو» از میرزاکوچک خان

میرزا آزادیخواهی بود که به هیچ کشوری وابسته نبود نه به روسیه تزاری و نه انگلیس، هر چند این دو به میرزا پیشنهادهای خیلی وسوسه‌انگیزی هم می‌دادند که از مبارزه دست بردارد اما مبارزانی مثل ستارخان، باقرخان و میرزا کوچک خان به هیچ عنوان از مبارزه دست برنمی‌دارند و امتیازات کشورهای بیگانه را قبول نمی‌کنند.

میرزا متدین و نماز خوان بود و به مبارزه مسلحانه از نوع پیشرفته و نظام‌مند اعتقاد داشت. آن زمان برای نیروهایش لباس‌هایی را به خیاطان تهران سفارش داد که به «لباس ناپلئونی »معروف بودند،

وقتی فیدل شرمنده سید شد/ کاسترو به آیت‌الله خامنه‌ای:چرا به جای دست راست با دست چپ، دست دادید؟

میرزا و سربازانش هم‌پیمان شدند تا آزادی ایران از دست نیروهای اجنبی، ریش و موی خود را کوتاه نکنند! برای همین ظاهر آنها متحدالشکل شد!‌ روشی که ۳۰سال بعد «فیدل کاسترو» و نیروهایش هم از آن استفاده کردند.

میرزا کوچک خان، از نظر اخلاقی آدم شریف و پاکی بود. او به مشروب لب نمی‌زد و به همین دلیل با یکی از یاران نزدیکش به نام احسان‌‌الله خان دوستدار، دچار مشکل شد، چون او هم مشروب می‌خورد و هم تریاک می‌کشید!

« میرزاکوچک» پیشنهادروس راردکرد

روس‌ها بارها به میرزا پیشنهاد کردند به این کشور برود و با امتیازات خوبی که‌ به او می‌دهند، زندگی کند اما او هرگز هویت خود را نادیده نگرفت و تا پای جان مبارزه کرد. خارجی‌ها در کتاب‌هایی که درباره میرزا نوشته‌اند از او به عنوان ایرانی و انقلابی شرافتمند یاد کرده‌اند که یکی از آنها ژنرال دنسترویل انگلیسی بوده که گفته است او از ناموس، جان و مال مردم ایران دفاع می‌کرد./آذر ۱۳۹۶تابناک بنقل ازجام جم.بااندکی اصلاحات

توضیح نگارنده-پیراسته فر:فیدل کاسترو متولد۱۹۲۶میلادی(۱۳۰۵شمسی) ازسال ۱۹۵۶میلادی(۱۳۳۵شمسی)مبارزات خودرا با گروهی ۸۱ نفره آغازکرد،از ۱۹۵۹ تا ۱۹۷۶ میلادی به عنوان نخست‌وزیر کوبا و از از ۱۹۷۶ تا ۲۰۰۸ میلادی به‌عنوان رییس‌جمهور-رهبر-کشورکوبابود ودر۶ آذر ۱۳۹۵درگذشت.

تسلیم شدن حاج احمدکسمایی:

حاج احمدتحت تأثیر حاج بحرالعلوم رفیع (ازحامیان وثوق الدوله)قرارگرفت،برادرش که مناصبی داشت رابه نزدنخست وزیرمی فرستد واعلام میکند باهمه نیروهای تحت امرش وخانواده اش آماده تسلیمیم.

وقتی میرزا این خیانت رادید،دستورترک فومنات رابه نیروهایش داد،راهی پادگان لاهیجان شدند که به فرماندهی دکترحشمت اداره می شد.

پادگان نظامی نهضت جنگل-لاهیجان

درحالی که نیروهای دولتی اززمین وهوادرتعقیب جنگلی هابودند وجنگلی ها هم بارسیدن (ازبیراهه ها)به لاهیجان ریسیدهبودند که نفس راحتی بکشند،خبرناراحت کننده به میرزارسید!

خبراین بود که دکترحشمت هم اعلام خستگی کرده،گفته که تاکی بایددرجنگلهاآواره شویم! واعلام آمادگی برای تسلیم شدن به دولتیان کرده بود.

شیخ عبدالسلام عرب

وتأسفباراین بودکه با کلیه قشون(۲۷۰نفر)دربینشان،شیخ عبدالسلام عرب هم بود!

یک اختلاس کلان درنهضت جنگل:

رضاافشارمسئولی مالی نهضت جنگل حدودهشتصدوچهل هزارریال ازاعانات جنگلی هارا بجیب زد وفرارکرد.

لازم به توضیح است که این اختلاس درسالهای میانی فعالیتهای جنگل بوده،نه درسال آخر،چراکه یکی ازازهم پاشیدگیهای این نهضت،فقدان منابع مالی بوده،همه پولی که درجیب میرزابود(زمان شهادت)یک قران بود.

پادگان مرکزی(فرماندهی) نهضت جنگل-گوراب زرمیخ

توضیح نگارنده-پیراسته فر:فخرایی می نویسد:وقتی میرزاکوچک، خبرتسلیم شدن دکترحشمت راشنید«آیه استرجاع رابرزبان جاری کرد(إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ )واما علت نگرانی میرزا ازسرنوشت نافرجامش بود،

چون اوفرماندهان وسران نهضتش رابخوبی می شناخت،می دانست که انصراف دکترحشمت بنه بخاطر خباثت وخیانت است،وهمینطورهم شد،چراکه دکترحشمت هیچگونه همگاری درافشای اسرارنهضت بروزنداد واورا باسیلی وشکنجه خواستند،اعتراف بگیرند که موفق نشدند

ووقتی وثوق الدوله  این خبرراشنید دستورحکم اعدامش راصادرکرد.

به تعبیرساده تر بایدگفته شود:دکترحشمت به رهبرنهضت(میرزاکوچک خان)خیانت نکرد،بادشمن همنوانشد،قط میخواست ازمبارزات کناره گیری کند وبه کاروشغلش بپردازد.

واما «حاج احمدکسمایی »جاه طلب بود،تسلیم شدنش بخاطر مقام وموقعیت بود،به میرزامعترض بود که چرامرکزفرماندهی کل نهضت رادرگوراب زرمیخ متمرکزکرده اید وچراکسمانباشد.

خائن دیگربه دشمن پناهنده شد

خالوقربان،باهمراه«حاج محمدجعفرکنگاوری»،مستقیماً به نزدسردارسپه رفت وسلاح خودراتحویل وزیرجنگ داد واماسردارسپه، بجای خلع سلاح به درجه ترفیع داد-نمک گیرش کرد-وبهمراهی همین خائن (بانیروهاییش)به رشت آمدند ونیروهای جنگلی رلاتارومارکردند.

البته یکی دیگرازفرماندهان جنگل(سیرجلال چمنی)هم به دشمن پناهنده شد،دلیل جدایی این فرمانده،پول کلانی ازمیرزامیخواست که جواب منفی بود.

این اوضاع کارابرمیرزا ویاران وفادارش سخت کرد،حتی آذوقه نداشتند«سدجوع »کنند.

کودتاعلیه میرزاکوچک خان

در تاریخ شنبه ۹ مرداد ۱۲۹۹ طرفداران شوروی با رهبری و حمایت فرمانده قوای مسلح شوروی و مدیر بخش سیاسی  و امنیت نظامی آن در رشت بر ضد میرزا کودتا کردند. خیلی ازطرفداران میرزا دستگیر و بازداشت شدند.  دولت جدیدی اعلام وجودکردندکه احسان الله خان -سسرکمیسر و سید جعفر جوادزادهکمیسر خارجه و  سید جعفر پیشه‌وری  کمیسر داخله شد.

اختلافات، بگیر و ببندها بالا گرفت و قوای جنگل تضعیف گردید. بفرمان احمدشاه قاجار قوای دولتی بریگاد قزاق به سرکردگی سردار سپه برای سرکوبی قوای سرخ وارد رشت گردید که چندین برخورد  جنگی بین دو قوای بوجود آمد که گاه نیروهای دولتی پیشروی و گاه عقب نشینی می‌کردند. در نهایت با مذاکرات پشت پرده قوای سرخ خاک رشت و بندر انزلی را ترک نمودند. 

اسامی-۶نفرایستاده(ازسمت راست -کربلایی حسن۲-سیف الله زاده۳-سعدلله درویش۴-اسماعیل جنگلی۵-میرصالح مظفرزاده۶-محرم بابایف

ردیف وسط-نشسته ها-ازسمت راست:نفراول گائوک(هوشنگ)نفردوم؟-نفرسوم میرزاکوچک-

دونفرلم داده سمت راستی(خالومراد بزرگ)سمت چپ آقای خالوقنبر می باشد

قزاق‌ها که بسرکردگی سردارسپه سعی به مذاکره با میرزا، قانع نمودن او که به مرکز بیاید و نیایت استقلال طلبان خود را از مرکز شروع نماید. بنا به دلایل عدیدی مذاکرات به شکست انجامید.

 یکی از این دلایل این بود که تعدادی از جنگلی‌ها بمانند دکتر حشمت وبعضی از یارانش قبلاً فریب وعده های  سردارسپه را خورده .تسلیم شده بودند که به هیچیک ازوعده های داده شده نرسیدند،بلکه به دار آویخته  شدند.

در نهایت قوای قزاق از فرصت استفاده و طی شبیخونهای فراوانی، نیروهای جنگل را وادار به عقب نشینی نمودند و بقیه یاران میرزا عده ای  کشته شدند ،عده ای متواری ،بقیه نیز تسلیم شدند.

میرزا باتفاق تنها یار وفادارش، گائوک آلمانی معروف به هوشنگ، جهت رفتن به نزد عظمت خانم فولادلو، که همیشه از میرزا حمایت می‌کرد، به طرف کوه‌های خلخال حرکت کردند ولی گرفتار برف وبوران و طوفان شدند و سرانجام  در ۱۱ آذر ۱۳۰۰، هنگامی که میرزا کوچک یاروفادارش"هوشنگ "را به کول گرفته بود، سرمای سخت توان ادامه مسبرازآنهاگرفت وجان به جان آفرین تسلیم کردند.

کرم نام کرد (مکری) که از خلخال عازم گیلان بود این دو نفر را در میان برفها دید و شناخت. خیلی تلاش کرد، با دادن ماساژ و خوراندن سنجدی که همراه داشت، نجاتشان دهد ولی موفق نشد بسرعت خودرابه  خانقاه رساندکه ازمدم محل که از مریدان میرزابودندکمک بخواهد،اهالی شتابان به محل رسیدند بدنشان یخ زده بود،تنهاکاری که توانستندانجام بدهند تن یخ زده هردو را به روستا"خانقاه" بیاورند.

سر میرزا کوچک راازسرجداکردند

خبر فوت میرزا درروستاپیچیدو محمدخان سالارشجاع برادر امیر مقتدر طالش که از بدخواهان میرزا بود مطلع شد، با عدّه‌ای تفگچی به خانقاه رفت و روستاییان که درتداراک تدفین بودندمانع از دفن اجساد شد. سپس بمنظور انتقامجوئی و کینه دیرینه که با جنگلی‌ها داشت دستور داد یکی ازتفنگداران همراه خود(رضا اسکستانی)دستورداد سر  میرزا را از بدنش جدا کند،و سر را نزد برادرش امیر مقتدر در ماسال فرستادو امیرمقتدر نیزبادادن مژدگانی به آورنده ،دستورداد"سر"را به رشت  ببرند و تسلیم فرماندهان نظامی کنند.

پول میرزا-سرمیرزا

در   جیب‌های میرزا  فقط یک سکه نقره یک ریالی یافتند و بعد سر این فرمانده رامدتها (در مجاورت سربازخانه رشت"شالکو" - انبار نفت نوبل-)ژاندارمری سابق  در معرض تماشا ی مردم قرار داده. سپس "خالو قربان "که خودش از یاران سابق میرزا بود و بواسطه همکاری باقوای دولتی وارائه اسرارجنگلیان ، درجه سرهنگی گرفته بود، سر میرزا را  به تهران و تسلیم سردارسپه نمود.

سر میرزا به دستور سردارسپه در گورستان حسن آباد"تهران" دفن کردند . بعد یکی از یاران قدیمی میرزا بنام کاس آقا حسام-سر میرزا را محرمانه از گورکن تحویل و به رشت برده و در محلّی موسوم به سلیمان داراب بخاک سپرد.

بیست(سال سرمیرزابدون جسد"تن"درسلیمانداراب دفن بود

پس از استعفای رضاشاه(در روز ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ رضاشاه  کمتر از یک ماه پس از اشغال ایران توسط قوای روس و انگلیس، از پادشاهی ایران استعفا داد و سلطنت را به پسرش محمدرضا واگذار کرد) آزادیخواهان گیلان  جسد بدون سر میرزا را  از خانقاه طالش به رشت حمل کردند.  در جوار سر دفن کردند 

گزارش روزنامه اطلاعات بعداز ۱۲سال از قتل وقاتلمیرزاکوچک خان

مردی که سر میرزا کوچک‌خان را بریده بود، دستگیر شد

مردی که  ۱۲سال سال پیش سر میرزا کوچک‌خان را بریده و به تهران آورده بود دیروز از طرف ژاندارمری مرکز دستگیر شد.

خبرنگار ما "روزنامه اطلاعات"۲ اردیبهشت ۱۳۴۲برای گفت‌وگو با این مرد به ناحیه یک ژاندارمری رفت و در اطاق آقای سرهنگ منوچهر اسعدی معاون ناحیه یک با این شخص صحبت کرد.

ابتدا خبرنگار ما از آقای سرهنگ اسعدی معاون ناحیه علت دستگیری این مرد را پرسید. معاون ناحیه یک گفت: چند روز پیش ناشناسی تلفنی به تیمسار خسروانی فرمانده ناحیه یک اطلاع داد آقای علی‌اصغر رضایی در خانه‌اش تریاک نگهداری می‌کند(بجرم نگهداری 5کیلوتریاک بازداشت شد)

علی‌اصغر رضایی  ۸۵ سال دارد، او مردی است "بظاهر"مودب و فهمیده و خیلی خوب صحبت می‌کند.

خبرنگار ما از پیرمرد پرسید که آیا کسی در خانه او زندگی می‌کند؟ پیرمرد جواب داد سال‌ها است که خودم تنها زندگی می‌کنم و اگر مایل باشید حاضرم علت تنهایی خودم را برایتان شرح بدهم.

علی‌اصغر وقتی خبرنگار ما را برای شنیدن ماجرای زندگی‌اش آماده دید شروع به صحبت کرد و گفت: ۶۵ سال پیش در آن هنگام که دولت وقت یک افسر اطریشی برای تشکیل صنف توپخانه در ارتش ایران از فرنگ استخدام کرده بود من وارد ارتش شدم و به عنوان وکیل توپخانه مشغول به کار شدم. مدت‌ها در توپخانه مرکز کار می‌کردم، توپ‌های ما آن وقت توپ ورشویی انگلیسی بود و جز در ماه رمضان موقع افطار و سحر به صدا در نمی‌آمد.

ولی در زمان محمدعلی شاه یک بار ما دست به کار شدیم و به فرمان او مجلس را به توپ بستیم و از آن وقت مجاهدین مخالف ما توپچی‌ها شدند ولی در هر حال از ما می‌ترسیدند.

سر میرزا کوچک‌خان را آوردم

از این ماجرا چند سال گذشت که یک روز خبر آوردند اسمعیل آقاسمیتقو و میرزا کوچک‌خان جنگلی یاغی شده‌اند. دولت ما را مامور سرکوبی میرزا کوچک‌خان کرد، ما توپ‌ها را با قاطر به گیلان بردیم، نمی‌دانید چه مرارت‌هایی کشیدیم تا توپ‌ها را روی کوه‌ها نصب کردیم و مراکز هواداران میرزا کوچک‌خان را گلوله‌باران کردیم ولی چون میرزا کوچک‌خان همه‌اش در حال جنگ و گریز بود توپخانه ما کاری از پیش نبرد.

به ناچار با تفنگ به جنگ او رفتیم و در فومنات او را محاصره کردیم و پس از آتش زدن جنگل او را دستگیر کردیم و کشتیم ولی کسی باور نمی‌کرد که ما بتوانیم میرزا کوچک‌خان را بکشیم.

در نتیجه من شبانه سر میرزا کوچک‌خان را از تنش جدا کردم و آن را به ترک اسبم بستم، ابتدا به رشت رفتم و سر میرزا کوچک‌خان را به معرض نمایش گذاشتم و سپس آن را به تهران آوردممیرزا کوچک‌خان ریشی بلند و سری طاس و مویی بور داشت.

مرخصی"جائزه"خوشگذرانی بخاطرسرمیرزاکوچک

علی‌اصغر گفت: پس از این پیروزی درخشان به من مرخصی دادند. آن روزها تهرانی‌ها برای خوش‌گذرانی به باغ‌های شهریار می‌رفتند من نیز برای استفاده از ایام مرخصی به شهریار رفتم. در آنجا دختر کشاورزی به نام زهرا را دیدم و دیوانه‌وار عاشق او شدم و با هزار زحمت توانستم موافقت بستگان او را جلب کنم و با او ازدواج کنم. در مراسم عروسی ما افراد فوج بهادر، بچه‌های دباغ‌خانه و سرهنگ محمدخان و حسن آقا سرتیپ شرکت داشتند. از عروسی ما چند ماه گذشت و قرار بود مرا فرمانده توپخانه بکنند که ناگهان زنم فوت کرد. پس از مرگ زنم دنیا بر من تیره شد، از ارتش استعفا کردم و از آن تاریخ تاکنون در همین خانه که روزگاری زنم در آن سکونت داشت یکه و تنها زندگی می‌کنم.خبرنگار ما می‌نویسد: علی‌اصغر رضایی امروز به اتهام نگهداری تریاک به دادسرا اعزام شد

                                 

                    جهانگیر سرتیب پورکه بعداً شهرداررشت شد،ازیاران میرزاکوچک بود

جهانگیر(متولد۶آذر۱۲۸۲)،فرزند عزیزا... خان ، مشهور به آقاخان ، که در قشون قزاق ایران سرتیپ دوم و آجودان سلطنتی بود و از نوادگان« امیر هدایت خان»حاکم گیلان « اترخان رشتی»که درسال۱۱۶۴درگیلان حکمرانی داشت وهمان سال هم بقتل رسید«جهانگیر»چون درکودکی پدرش فوت کرد،جهانگیربه «سرتیب پور»(فرزندسرتیب)شناخته می شد.

«جهانگیر سرتیپ پور»نویسند وهنرمند،شاعرونمایشنامه نویس بود، در۱۷سالگی به همراه مرحوم آقا شیخ رضا مقدادی ( خیاط ) به نهضت جنگل پیوست واما این زمان مصادف شدباتهاجم قزاقها،در تاریخ شنبه ۹ مرداد ۱۲۹۹ طرفداران شوروی با رهبری و حمایت فرمانده قوای مسلح شوروی و مدیر بخش سیاسی  و امنیت نظامی آن در رشت بر ضد میرزا کودتا کردند. خیلی ازطرفداران میرزا دستگیر و بازداشت شدند،ازجمله«جهانگیر سرتیپ پور»وحکم اعدامشان صادرشد وامابادخالت آزادیخواهان(مشروطه خواهان رشت)مجبوربه آزادیش شدند.

«جهانگیر سرتیپ پور»در سال ۱۳۴۲ به نمایندگی مردم رشت در مجلس شورای ملی(دوره‌های ۲۱ و ۲۲) برگزیده شد.

از جمله اقدامات سرتیپ پور در این دوران نمایندگی وشهرداری ،تلاش و پیگیری وی برای تأسیس دانشگاه گیلان است، دانشکده کشاورزی،راه اندازی پروژه- راه رشت ـ فومن،میانه،  احداث فرودگاه رشت، تأسیس بانک خون برای بیمارستان پورسینا، توسعه کتابخانه ملی رشت، تأسیس زایشگاه رشت،خرید زمین ناصریه ی رشت برای تأسیس بیمارستان(پورسینا)ازجمله ازاقدامات سرتیب پور(سال۱۳۰۸)می باشد.

«جهانگیر سرتیپ پور»هفتم آذرماه ۱۳۷۱ درسن ۸۹سالگی در تهران درگذشت و در سلیمانداراب درجوارفرمانده اش(میرزاکوچک)به خاک سپرده شد.

قبر «جهانگیر سرتیپ پور»در۱۰قدمی میرزاکوچک واقع است-جهت خلاف قبرابراهیم فخرایی.

                                   ماجرای  آخرین دیدار میرزا کوچک با همسرش                                          

جریان آخرین دیدار میرزا و همسرش را ابراهیم فخرایى در کتاب سردار جنگل، از قول یکى از نزدیکان میرزا که در خانه میرزا حضور داشت این طور روایت می کند:

اوضاع مان از همه جهات مغشوش و نا معلوم است. خطر از همه سو احاطه مان نموده و در معرض طوفان حوادث قرار گرفته ایم. جریانات آینده بقدر کفایت مبهم و تاریک به نظر می رسد و امکان این هست که باز تاریک تر شود و تو گناهی نداری جز اینکه همسر من هستی و سزاوار نیست بی سرپرست و بلاتکلیف بمانی و زندگی ات سیاه و تباه شود یا خدای نکرده در معرض خطر قرار بگیرد. در حقیقت حیف است که هنوز از گلستان زندگی گلی نچیده دچار خزان حوادث شوی و از طراوت و جوانی ات بی بهره بمانی در حالی که (طلاق) حلال همه ی این مشکلات است و تو بعد از طلاق به حکم شرع و عرف مجاز خواهی بود شالوده نوینی را برای زندگی آینده ات بریزی.

همسرش گفت من این پیشنهاد را نمی پذیرم. زیرا مایل نیستم به پیمان شکنی و بی وفائی متهم شوم، قبول این تکلیف در حقیقت به معنی تن در دادن به ملامت ها و سرزنش های مردم است. من اگر این پیشنهاد را بپذیرم مردم به من چه خواهند گفت. آیا نمی گویند هنگام خوشی و اقبال روزگار، با شوهرش انباز بود اما زمان بروز مصیبت ناسازگار گشته است؟

نه نه – تسلیم به چنین امری به من گوارا نیست. من زن بی حقوقی نیستم و تو را هنوز روی پله شهرت و افتخار می بینم. درست است که بین زنان، افراد هوس باز و پیمان شکن نیز یافت می شوند لیکن اکثریت با افراد باگذشت و با حقیقت و با شخصیت است که لوح ضمیرشان از وسوسه های شیطانی پاک و منزه است من که به مراتب از فرزانگی ات آگاهم از آنچه بر من گذشته است تاسفی ندارم و به آنچه به من وارد خواهد شد نیز راضی هستم زیرا به خدای عادل رئوف توکل دارم و همه پستی ها و بلندی ها و تحولات را از سرچشمه مشیت او می نگرم.

من با زندگی ساده و شرافتمند توام با فقر و قناعت خو گرفته ام و چون آمیخته به ریا و تصنع نیست، آن را محبوب و لذت بخش می شمارم و معتقد هستم که بهترین لذات جهان هستی، راحتی روح و آسایش وجدان است.

تو اگر زنده بمانی خدای بزرگ را سپاسگزار خواهم بود از اینکه به کالبدم روح تازه دمیده است و اگر از پای در آئی که طلاق خدایی خود به خود جاری شده است- با این همه محال است به پیوند دیگری در آیم و شخص دیگری را به همسری برگزینم و مطمئن خواهی بود که عهد خود را تا لب گور ادامه خواهم داد { این را گفت و های های گریست و اشک از دیدگانش جاری شد }.

میرزا از این حالت همسرش، سخت منقلب و متاثر گردید و از او پوزش طلبید و شخصیت و نجابتش را ستود و گفت: درس ادب و انسانیت را باید از طبقه شما آموخت زیرا روح و قلبتان از درک حقایق زندگی سرشار است. من زنی به نجابت و سلامت نفس و قدرت فهم و درایت تو کمتر دیده ام با اینکه دهقان زاده ای بیش نیستی معهذا می بینم که در خلال گفته هایت حقایق غیرقابل انکاری نهفته است.

از اینکه وضع مادی ام اجازه نداد که یک زندگی آسوده ای مطابق شانت فراهم کنم شرمنده ام و از اینکه در شدائد روزگار و دشواری های وارده بر من همچون کوه ثابت و پایدار مانده و با این همه، ذره ای از غم خواری و مهر و محبتت نکاست از تو سپاسگذارم . معنی همسر و شریک همین است نه آنچه به دروغ بعضی ها ادعا می کنند، چه بسا زنان محیلی که به غلط و از روی خودستائی متظاهر به صفاتی می شوند که از آنها به کلی عاری اند و چه بسا زنان پارسائی که با داشتن همه ی سجایای اخلاقی ادعائی ندارند و لب از لب نمی گشایند. من تو را به نام یک زن شرافتمند و انسانی که در درجه کمال است می ستایم و از داشتن چون تو همسری که حقایق زندگی را با همان مقدار شعور دهقانی اش درک می کند به خود می بالم. شاید این هم جزء مشیت الهی باشد که امید و آرزوهای چندین ساله ام زیر تلی از حوادث و آلام زندگی مدفون شوند ولی این آخرین کلام را باید بدانی که چون همسرت دزد نبود لاجرم از مال دنیا نیز چیزی نیاندوخت خیلی چیزها درحقم گفته اند اما تو که از همسرت حتی برای روزگار نامعلوم و ابهام آمیز آینده ات کوچکترین ذخیره ای دراختیار نداری بهتر از هرکس دیگر می توانی درباره ام قضاوت کنی من از تو راضی ام که هیچگاه من را مورد مواخذه و سرزنش درباره آن چه نداشته ام قرار نداده ای و از خدای بزرگ خواهانم که از این بزرگواری و کف نفس که مظهر تقوی و فضیلت است از تو راضی باشد.

تنها چیزی که از دارائی دنیا در اختیار دارم یک ساعت طلا است که یادگار هدیه انور پاشا است من اینک آن را به تو می بخشم که هر وقت زنگش به صدا در آمد به خاطرات گذشته رجوع کنی 

***

فرزندان میرزاکوچک

آیامیرزافرزند داشت؟

 غلامرضا فروتن از شاگردان و نزدیکان ابراهیم فخرایی از فردی سخن می گوید که در سال های بعد از انقلاب اسلامی (بهمن 57) در جلسات خانه فخرایی حضور یافته و خود را «فرزند میرزا کوچک خان» معرفی کرده است. در ابتدای امر نگاه ها به سمت او منفی بود، چرا که برخی این موضوع را مطرح کردند که اگر نسبتی بوده چرا این رابطه الان مطرح شده است. اما کم کم مشخص شد که او صادق و صاحب اطلاع است و به دلایلی منزوی شده است. گمان ها بر این بود که شاید او بخواهد از این نسبت استفاده ای سیاسی کند، اما عملا چنین اتفاقی نیافتاد. او وکیل با سابقه ای بود که در تهران به کار وکالت می پرداخت و از این نظر شناخته شده بود. غلامرضا فروتن می گوید: بعد از مطرح شدن نام لشگر آرا و عنوان کردن این موضوع در خانه ابراهیم فخرایی، من با او دوست شدم و مدام به دفتر وکالت و خانه اش رفت و آمد می کردم. می خواستم بدانم این موضوع تا چه اندازه صحت دارد. آقای فخرایی می گفتند اگر ایشان اسنادی دارند، شما از ایشان بگیرید. نگاه فخرایی به ایشان مثبت بود و می گفتند چهره، چشم، قد و هیکل او هم به میرزا شبیه است. من در خانه اش با مرد مومن و نمازخوانی روبرو شدم. در آنجا عکسی از میرزا کوچک را بر دیوار زده بود. دو فرزندش در فرانسه درس می خواندند و خودش هم تحصیلکرده حقوق بود. مرد محترمی بود و حساب شده حرف می زد. نام او چنانکه خودش عنوان می کرد «کوچک» و شهرتی که بعدها برایش انتخاب شد«لشگرآرا» بود./سردارجنگل-فخرایی

توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:واما خانم«پریرخ جنگلی»( فرزند میرزا شعبانعلی جنگلی متولد ۱۳۱۲): پس از شهادت میرزا، افرادی بودند که خود را پسر میرزا معرفی می کردند اما افرادی از خاندان میرزا با ارائه مدارک پزشکی ثابت کردند که «میرزاکوچک» در جریان مجروح شدن از ناحیه پا، امکان فرزنددار شدن را برای همیشه از دست داده بود.

«پریرخ جنگلی»از  بازماندگان خاندان سردار جنگل است که سال(آذرماه  ۱۳۹۴)بمناسبت ۹۴ پاسداشت سالروز شهادت میرزا کوچک خان به رشت سفر کرده و در آرامگاه میرزاکوچک  واقع در سلیمانداراب حاضر شد،این مطلب راگفت

«پریرخ جنگلی» می گوید: پدرم از اعضای نوجوان نهضت جنگل بود ، سر بریده میرزا پس از ۲۰ سال به پدرم تحویل دادند.

این خانم مدعی است: پدرم(میرزا شعبانعلی) «سر بریده میرزاکوچک» را که تحویل گرفت وبه ماسوله رفت «بدن میرزا کوچک خان» توسط «نامزد میرزاکوچک» در اطراف ماسوله به امانت، به خاک سپرده شده بود.»
پدر، با اجازه نامزد میرزا «پیکر میرزاکوچک جنگلی» را نیز دریافت می کند و «سر و پیکر میرزاکوچک» را به سلیمانداراب رشت منتقل کرده و در آرامگاه خانوادگی به خاک می سپرد.
پریرخ بنفل از پدر می گوید: پس از شهادت میرزا، یاران او از بیم ظلم دشمن پنهان بودند و پدر به همراه برخی اعضا در بام خانه ها آواره بود و از فرط گرسنگی از سیر و پیازی که در آن زمان بر بام ها نگهداری می شد، تغذیه می کردند./مصاحبه باایرنا با اندکی ویرایش.

میرزا کوچک خان"شاه"بود،اگرباانگلیس همکاری می کرد.

دولت انگلیس قبل ازرضاخان بدنبال میرزاکوچک خان جنگلی بودند تا وی را به حکومت برسانند واما میرزا این پیشنهادرا نپذیرفت.

آیت الله بهجت می گوید:
از عکاسی خواننده های طاغوت تا عکاسی در بیت امام خمینی(ره)

 برای امام خمینی تعریف کردم که ازیک شخصی که درآن جلسه بود درجلسه ای که سفیرانگلیس نزدمیرزاکوچک خان بوده ومی خواسته میرزا باآنهاهمکاری کندتااورابه حکومت برسانند.

میرزا درجواب می گوید:حکومتی که شالوده اش راشمابریزید،پایدارنمی ماند.

آقای بهجت می گویدوقتی این مطلب راامام خمینی شنید،خیلی خوشش آمد.

سفیرانگلیس  می گوید:ماطمع ارضی درکشورشمانداریم،ولی طمع به منافع داریم ، و می گویداگرتو قبول نکنی یک رذلی را "رضاخان"برشمامسلط می کنیم

وبااین وجود،سفیر ناامیدنمی شود،به میرزا دوهفته فرصت می دهد که فکرهایتان رابکنید وخبرم کنید

ومی گوید که من دراین مدت درکرمانشاه،،بصره وهندوستان"کلکته" هستم،اگرجواب مثبت بدهیدماکاررابدست شمامی هیم

آیت الله بهجت می گوید،بعداز اینکه میرزا دست رد به سینه سفیرانگلیس زده،آنهارضاخان راپیدامی کنند.

خودرضاخان ازانتظارات دولت انگلیس وتعهداتش، تعرف می کند:

یک روزی درجلسه ای که درمنزل تیمورتاش باحضور مسئولین کشوربرگزارشده بود که آیت الله مدرس نیزشرکت داشته ،رضاخان به مدرس می گوید:

من پس ازانجام اقداماتی ،به انگلیسی ها قول داده ام واگربه تعهداتم عمل نکنم مرااعدام می کنند .

منبع: کتاب "زمزم عرفان"یادنامه آیت الله بهجت  صص۳۷۷-۳۸۶

میرزاکوچک درجمع علما

میرزا یونس معروف به میرزا کوچک فرزند میرزا بزرگ در سال ۱۲۵۹ شمسی در رشت به دنیا آمدو سال‌های نخست عمر خود را در «مدرسه حاجی حسن» واقع در «صالح‌آباد رشت»(سبزه میدان) و «مدرسه جامع رشت» به آموختن مقدمات علوم دینی سپری کرد و در این مدرسه با استادش «خلخالی»(موسوی زنجانی) آشنا شد.

امام جمعه شهیدرشت نوشت: سخنان معلم روشن‌بین و آزاده(خلخالی) شعله در جان شاگرد(میرزاکوچک) انداخت و او را در افکار و اندیشه‌های عمیقی فرو برد که چگونه می‌تواند جامعه را از آلودگی‌ها و زشتی‌ها پاک کند.

میرزا برای ادامه تحصیل عازم تهران شد و در مدرسه محمودیه دروس حوزه راادامه داد ولی از اوضاع و احوال اجتماعی غافل نبود. میرزا در آن زمان احساس کرد که هنگام تلاش و کوشش فرارسیده و هرگونه فعالیتی برای روشن کردن افکار عالمه و مبارزه با زور و استبداد در سرنوشت مملکت تاثیرگذار خواهد بود و به همین دلیل به زادگاه خود رشت بازگشت و در بین طلاب مدرسه حاجی حسن تبلیغات را آغاز کرد.

همزمان با مراجعت میرزا به رشت عده‌ای از مشروطه‌خواهان تهران در سفارت عثمانی تحصن کردند و میرزا نیز عده‌ای از آزادیخواهان را با خود هماهنگ کرده و در کنسولگری عثمانی به تحصن پرداخت و در همین موقع انقلاب رشت رخ داد و آزادیخواهان گیلان با کمک مجاهدان ارمنی، گرجی و قفقازی آقابالاخان سردار افخم حاکم گیلان را به قتل رسانده و زمام امور گیلان را به دست گرفتند.

میرزا مبارزی واقعی و مجاهدی حقیقی بود که عمر خود را در مبارزات آزادیخواهانه گذراند و بسیاری از نویسندگان و مورخان او را به عنوان مردی آزادیخواه، بلند همت، با ایمان، میهن‌پرست، روشنفکر و مبارز مورد ستایش قرار داده‌‌اند.

فرار محمدعلی شاه از ایران

 میرزا کوچک در سال ۱۲۸۶ شمسی در گیلان به صفوف آزادیخواهان پیوست و برای سرکوبی محمدعلی شاه روانه تهران شد و همزمان با اوج‌گیری نهضت مشروطه در تهران شماری از آزادیخواهان رشت کانونی به نام مجلس اتحاد تشکیل دادند و افرادی را به عنوان فدایی گرد هم آوردند. میرزا کوچک‌خان که در آن دوران یک طلبه بود و افکار آزادیخواهانه داشت به مجلس اتحاد پیوست و در سال ۱۲۹۴ شمسی به جای مجلس اتحاد «هیئت اتحاد اسلام» را استفاده از یک گروه ۱۷ نفری در رشت تشکیل داد و بیشتر افراد این گروه روحانی بودند و میرزا کوچک‌خان عضو موثر آن بود. این هیئت هدف خود را خدمت به اسلام و ایران اعلام کرد و میرزا کوچک خان رهبری آن را بر عهده گرفت و پس از اشغال نواحی شمالی ایران از طرف ارتش روسیه تزار، هیئت اتحاد اسلام به مبارزه با ارتش تزاری پرداخت .

یک گروه مسلح به عنوان فدایی تشکیل داد و روستای کسما را در فومن مرکز کار خود قرار داد و در آنجا سازمان اداری و نظامی به وجود آورد. هیئت اتحاد اسلام پس از چندی به کمیته اتحاد اسلام تبدیل شد و اعضای آن به ۲۷ نفر افزایش یافت و رهبری این کمیته را میرزا بر عهده گرفت و تا پایان سال ۱۲۹۶ شمسی بخش وسیعی از گیلان و مازندران، طارم، آستارا، تالش و تنکابن زیر نفوذ کمیته اتحاد اسلام در‌آمد که بعدها این کمیته با نام «نهضت جنگل» یا «حزب جنگل» شناخته شد. میرزا کوچک پایه‌های نهضت جنگل را بنا نهاد و عده‌ای از مردان فداکار به منظور مبارزه با استبداد و بی‌عدالتی و اخراج بیگانگان از کشور با یکدیگر متحد و هم‌پیمان شدند.

کابینه وثوق الدوله

 برای از بین بردن نهضت جنگل«میرزا حسن خان وثوق‌الدوله»(نخست وزیر) اقدام‌های زیادی به‌ کار برد و نامه تأمین برای میرزا کوچک خان نوشت ولی میرزا نپذیرفت و پس از درگیری‌های فراوان عده‌ای از سران نهضت از  تسلیم نیروهای دولتی در رشت شدند.

 در این درگیری شماری از افراد میرزا کشته شدند و دکتر حشمت"همرزم میرزا" نیز دستگیر و در دادگاه نظامی در چهارم اردیبهشت ۱۲۹۷ هجری شمسی محکوم به اعدام شد و دیگر مبارزان ابتدا به تهران و سپس به کلات نادری اعزام و زندانی شدند.

مرگ دکتر حشمت روحیه مبارزان نهضت جنگل را تضعیف کرد و میرزا به منظور تقویت روحیه مبارزان و جلوگیری از فرار و تسلیم نفرات دولتی آنها را در گاوبن به دور خود جمع و تشویق به ادامه مبارزه کرد. با ادامه جنگ و عقب‌نشینی به نقاط دور و ناشناس وضع جنگلی‌ها چنان سخت و دشوار بود که دیگر میرزا نیز افراد را به مقاومت دعوت نمی‌کرد و بر اثر فشار و مصائب شدید نفرات از اطراف میرزا پراکنده شدند و هشت نفر باقی ماندند.

قوای دولت همه جا در کمین میرزا بود و راه‌ها را زیر نظر داشت و از آنجا که مذاکرات صلح با جنگلی‌ها به نتیجه نرسید نیروهای دولتی به تعقیب جنگلی‌ها پرداختند. برخی از نیروها متفرق، تسلیم و تعدادی نیز کشته شدند و میرزا به همراه یار وفادار خود «‌گائوک» که توسط گروه‌های سرباز تحت تعقیب بودند به هنگام فرار گرفتار برف و طوفان و سرمای سخت شده و در گردنه گیلوان از پای درآمدند.


فردی به نام «‌کرم‌» که از خلخال عازم گیلان بود میرزا و همراهش را در آخرین لحظات زندگی در بین توده‌های برف پیدا کرد و کرم که میرزا را شناخته بود با سرعت به «خانقاه»(ماسوله) نزدیک‌ترین دهکده رفت و با کمک مردم اجساد بی‌جان «میرزا کوچک» و «گائوک آلمانی»(هوشنگ) را به دهکده حمل کردند.

سالار شجاع برادر امیر مقتدر تالش با اطلاع از وضعیت میرزا به همراه چند نفر از سواران مسلح به خانقاه رفت و در برابر دیدگان اشک‌آلود روستائیان به «‌رضا اسکستانی‌» یکی از افراد خود دستور داد تا «سر میرزا کوچک را از بدن نیمه جان او جدا کند

«جسد بدون سرمیرزاکوچک» در بین شیون و زاری مردم در «گورستان دهکده خانقاه» به خاک سپرده شد.

«سرِمیرزاکوچک» توسط «سالارشجاع» به رشت حمل شد و سپس سر بریده میرزا را در کنار «سربازخانه»(شالکوه) به مدت چند روز به معرض تماشای اهالی قرار دادند و «خالو قربان» سربریده میرزا را برای خوش‌ خدمتی به«رضاخان سردار سپه» هدیه داد.

«رضاخان» دستور داد تا «سربریده میرزاکوچک» در قبرستان«حسن‌آباد»(تهران) دفن شود و پس از مدتی «‌کاس‌آقا حسام » دوست صمیمی و یار قدیمی میرزا مخفیانه سر میرزا را از «گورکن»(قبرستان حسن آباد) گرفته و به «رشت» آورد و در محله «سلیمانداراب»(رشت) دفن کرد.

سربریده میرزابعداز۲۰سال به بدنش ملحق شد

پس از کناره‌گیری رضاشاه در شهریور سال ۱۳۲۰ ارادتمندان میرزا بدن میرزا را از دهکده خانقاه به رشت منتقل کردند و در جوار سر او به خاک سپردند و امروز مزار میرزا کوچک خان جنگلی در محله سلیمانداراب رشت میعادگاه عاشقان این مرد مبارز است. نهضت جنگل با شهادت میرزا خاموش شد ولی خاطره فداکاری‌ها و جانبازی‌های مجاهدان جنگل به ویژه رهبر نهضت جنگل میرزا کوچک هرگز فراموش نشد.

 مشاور رئیس جمهور درامور روحانیت« حجت‌الاسلام محمدناصر سقای بی‌ریا»نیز در مصاحبه با خبرنگار فارس میرزا کوچک را نماد روحانی بیدار، عالم، آگاه و سلحشور در تاریخ ایران معرفی کرد. وی گفت: بعد سلحشوری و شجاعت میرزاکوچک در نهضت جنگل بروز پیدا کرد و موجب شد تا به جرگه آزادیخواهان بپیوندد. وی با بیان اینکه میرزاکوچک نماد یک روحانی مبارز، بیدار، آگاه، عالم و سلحشور در تاریخ ایران است، افزود: میرزا شخصا تفنگ در دست گرفت و در برابر استعمار روس و انگلیس ایستاد. سقای بی‌ریا با بیان اینکه مجتهدانی مانند میرزا در تاریخ ایران زیاد هستند، بیان داشت: نواب صفوی، میرزای شیرازی و اسدآبادی از مجتهدانی بودند که به طور مستقیم وارد عرصه مقاومت علیه استعمار شدند. وی قیام میرزا را برای تقویت دولت و حفظ مملکت دانست و تصریح کرد: این استعدادها و توانمندی‌های روحانیون موجب شده تا پس از انقلاب حول محور دیدگاه‌های حکومتی امام راحل مطرح شوند و در پست‌های دولتی و اجرایی حضور یابند. ۸ آذر ۱۳۸۹ خبرگزاری فارس

        

میرزا در واقعه مشروطیت به انقلابیون جبهه شمال پیوست و در فتح قزوین شرکت داشت. روس‌ها مدتی او را از رشت تبعید کردند. در سال ۱۲۹۳ ه. ش میرزا که تازه از تبعید آزاد شده و به رشت آمده بود به شدت تحت تاثیر ظلم و ستم نیروهای روس بر مردم گیلان قرار گرفت و تصمیم گرفت که به کمک دوستان مشروطه خواه خود دوباره دست به قیام بزند. اما این بار علاوه بر مطالبه آرمان‌های آزادی خواهانه مشروطه که آن را بر باد رفته می‌دید به دنبال نجات ایران و علی‌الخصوص گیلان از اشغال آشکار نیروهای نظامی نیز بود. افکار میرزا توانست در دل قشرها و طبقات گوناگون مردم گیلان نفوذ کند.

افرادی نظیر «دکتر حشمت» و «میرزا حسین کسمایی» که از چهره‌های تحصیل کرده و فرهیخته گیلان بودند، و یا «حسن آلیانی» و «شیخ علی شیشه بر» که از طبقات معمولی جامعه بودند در میان طیف «لشکریان میرزاکوچک» دیده می‌شوند؛ و بجز این‌ها میرزا توانست از حمایت چند تن از بازرگانان و کسبه معتبر از جمله «حاج احمد کسمایی» نیز برخوردار شود.

علاوه براین،  میرزاکوچک(رهبرنهضت) توانست از حمایت چند تن از بازرگانان و کسبه معتبر از جمله حاج احمد کسمایی نیز برخوردار شود. تاریخ نگاران عمدتاً قیام جنگل را به دو دوره مجزا تقسیم می‌کنند، که دوره ی نخست در ابتدا به مدت دو سال و به مرکزیت فرماندهی در«کسما»(شهرستان صومعه سرا)و سپس به مدت نزدیک به چهار سال به مرکزیت رشت و به صورت یک حکومت جمهوری مستقل در کل ایالت گیلان بوده است. دوره دوم مصادف با نزدیکی طرفداران بلشویک ها به میرزاکوچک می باشد.

میرزا پس از جمع کردن دوستان و همفکرانش به «کسما» رفت و قیامش را آغاز کرد.

میرزا پس از جمع کردن دوستان و همفکرانش به کسما رفت و قیامش را آغاز کرد. این زمان مقارن بود با آغاز جنگ جهانی اول. قوای روس بدون توجه به اعلام بیطرفی دولت ایران، در مناطق شمالی ایران نیرو پیاده کرده بودند که این نیروها باعث آزار و اذیت عامه مردم، علی‌الخصوص کشاورزان و دامداران و تجار و کسبه، می‌شدند. از دست دولت مرکزی ایران هم کاری ساخته نبود. تظلم خواهی و رد اشغال ایران از طرف قوای بیگانه مهمترین انگیزه مردم گیلان برای حمایت از افکار میرزا کوچک خان در دوره اول بود؛ لذا در یک فاصله زمانی کوتاه، تعداد کثیری از مردم (خصوصاً جوانان)، داوطلب همکاری با میرزا شدند. جنگلی‌ها با استفاده از عملیات کمین و یا شبیخون به منافع روسها و یا عناصر داخلی وابسته به آنها (اعم از تجار و یا صاحب منصبان) ضربه می‌زدند. قوای روس و البته نیروهای داخلی وابسته به آنها بارها تلاش کردند جنگلی‌ها را سرکوب کنند اما کاری از پیش نبردند و عمدتاً شکست خوردند که از جمله این نیروهای وابسته که از جنگلی‌ها شکست خوردند می‌توان به لوطی عبدالرزاق و مفاخرالملک اشاره کرد.

 در این دوره جنگلی‌ها هیئتی به نام هیئت اتحاد اسلام تشکیل دادند که اداره امور مناطق تحت کنترل، و تصمیم گیری‌های کلی توسط این هیئت انجام می‌شد. آنها هدف خود را «اخراج نیروهای بیگانه، رفع بی عدالتی، مبارزه با خودکامگی و استبداد و برقراری دولتی مردمی» اعلام می‌کردند. هیئت اتحاد اسلام نامی بود که طرفداران عثمانی در کشورهای مختلف اسلامی برای خود انتخاب می‌کردند. شاید در نگاه اول، انتخاب این نام و در کنار آن حضور چند افسر آلمانی و اتریشی در بین جنگلی‌ها، خواننده را به این نتیجه برساند که جنبش جنگل ستون پنجم دول محور بوده و فاقد جایگاه ملی است، اما نباید فراموش کرد که دولت ایران در جنگ جهانی اول رسماً اعلام بی طرفی نموده و این بی طرفی را نیز در عمل ثابت کرده بود و این نیروهای روس (درشمال) و انگلیس (در جنوب) بودند که بدون توجه به این بی طرفی، در ایران نیرو پیاده کردند و جدای از این برای تامین آذوقه و مایحتاج خود به کشاورزان، دامداران، تجار و کسبه تعدی می‌کردند و جنبش جنگل، حرکتی بود که از تظلم خواهی عامه مردم ریشه می‌گرفت و نه تحریک بیگانه (دول محور). دولت مرکزی ایران که خود از نقض بیطرفی ایران از سوی متفقین به شدت ناراضی بود قلباً حرکتهای مردمی را علیه اشغالگران می‌ستود. بنابر این در این دوره دولت ایران سعی می‌کرد با جنگلی‌ها کج دار و مریز رفتار کند. در طرف مقابل هم جنگلی‌ها سعی می‌کردند وفاداری و احترام خود را به دولت مرکزی ایران نشان دهند، لذا با نماینده دولت مرکزی (حشمت الدوله) و حتی خود رییس‌الوزرا (مستوفی الممالک) مکاتبه و مراوده داشتند.

بعد از انقلاب بلشویکی روسیه نیروهای روس از ایران خارج شدند و در این خروج قوای جنگل راه را برای آنها هموار کردند. اما آخرین دسته روس‌ها، یعنی قوای ژنرال بیچراخوف که داری افکار تزاری بود، وضعیتی متفاوت داشت. او با انگلیسی‌ها به فرماندهی ژنرال دنسترویل متحد شده بود که به قفقاز برود و در آنجا با بلشویک‌ها بجنگد. انگلیسی‌ها از میرزا خواستند که ضمن اجازه عبور قوای بیچراخوف و قوای انگلیس از گیلان، تعدادی از پاسگاه‌ها را نیز در اختیار آنها قرار دهند تا به وسیله آن تدارکات پشت جبهه قفقاز میسر شود. میرزا قبول نمی‌کند و به ناچار در کنار پل منجیل جنگ سختی درمی‌گیرد. قوای روس به وسیله توپخانه دوربرد بر قوای جنگل که آرایش نظامی نامناسبی گرفته بودند پیروز می‌شود و راهی انزلی می‌شود؛ و رشت نیز به دست قوای انگلیس می‌افتد. البته بعد از آن جنگلی‌ها رشت را آزاد می‌کنند، ولی این آزادی دیری نمی‌پاید و انگلیسی‌ها دوباره رشت را تصرف می‌کنند. سرانجام با وساطت کنسول فرانسه بین جنگلی‌ها و انگلیسی‌ها صلح برقرار می‌شود.

در همین ایام در تهران وثوق الدوله به قدرت می‌رسد. او ابتدا به میرزا پیشنهاد می‌کند که ضمن تامین جانی به عتبات برود و قوایش را در اختیار دولت قرار دهد. وثوق الدوله بعد از مخالفت میرزا با این پیشنهاد، تیمورتاش را با بیست هزار قزاق به عنوان والی گیلان فرستاد تا جنگلی‌ها را سرکوب کند. در این ایام بود که حاج احمد کسمایی، که یکی از سران موثر جنگل بود خود را تسلیم کرد. میرزا که نمی‌خواست با هموطنانش بجنگد تصمیم گرفت با افرادش به سمت شرق گیلان عقب‌نشینی کند. جنگلی‌ها به دسته‌های کوچک تقسیم شدند و با پای پیاده به سمت شرق گیلان (لاهیجان) حرکت کردند. در این راهپیمایی طولانی، عده‌ای از جنگلی‌ها از پای درآمدند و عده‌ای هم اسیر شدند. به مرور زمان عده‌ای فرار کردند و بخشی هم تسلیم شدند که از جمله آنهادکتر حشمت بود که نیروهای قزاق به امان نامه‌ای که پشت قرآن برای او امضا کرده بودند، وفا نکردند و سرانجام دکتر حشمت در رشت اعدام شد. میرزا دوباره به فومنات، یعنی همان پایگاه اولیه اش برمی‌گردد و این پایان دوره اول قیام جنگل است.

قوای دولتی نتوانستند میرزا را دستگیر کنند، لذا جنبش جنگل همچنان به بقای خود ادامه داد. رفته رفته جنگلی‌ها همدیگر را پیدا کردند و دوباره قدرت گرفتند. از طرفی دولت وثوق الدوله بعد از مخالفت سراسری با قرارداد ۱۹۱۹ احساس بی‌ثباتی می‌کرد، لذا نماینده‌ای نزد میرزا فرستاد که تا بازشدن دوره جدید مجلس بین قوای دولتی و قوای جنگل آتش‌بس برقرار شود.

گرایشات چپگرایانه بعضی ازیاران میرزاکوچک

در این دوره میرزا با از دست دادن بعضی از دوستان سابقش که اثرات مهمی در قیام او داشتند از جمله دکتر حشمت، حاج احمد کسمایی و میرزا حسین کسمایی، اکنون به بعضی دیگر از دوستانش که تمایلات چپگرایانه دارند از جمله احسان الله خان و خالو قربان میدان می‌دهد و آنها نیز میرزا را ترغیب به دوستی با اتحاد جماهیر شوروی می‌کنند.

حکومت ائتلافی

در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۲۹۹ شمسی نیروهای ارتش سرخ شوروی به بهانه تعقیب روس‌های سفید وارد انزلی شدند. جنگلی‌ها از این فرصت استفاده می‌کنند و رشت را تصرف می‌کنندمیرزا سپس به انزلی می‌رود و پس از ملاقات با نماینده شوروی در انزلی، "بناچار"با آنها بر سر ایجاد یک حکومت خودمختار سوسیالیستی (با تمایلات چپ گرایانه و البته حفظ شعائر دینی) در محدوده گیلان به توافق می‌رسد و این مقدمه‌ای بر تشکیل کمیته انقلاب و برقراری حکومت جمهوری می‌شود.

قوای شوروی جنگلی‌ها را تشویق می‌کردند که تهران را فتح کرده و حکومت جمهوری را در کل ایران توسعه دهندهرچند تاریخ نشان داد که روحیات میرزا با افکار کمونیستی همساز نبود و میرزا نتوانست با آنها کنار بیاید.

  

مکاتبات رسمی دولت جمهوری شوروی ایران 

در همین راستا در روز یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۲۹۹ قوای جنگل با انتشار بیانیه‌ای تشکیل کمیته انقلاب ایران و تأسیس حکومت جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران را اعلام نمود و دولت جمهوری را معرفی کرد، که میرزا عنوان رهبر را داشت. اما هنوز دولت تازه انقلابی سامان نگرفته بود که تفاوت دیدگاه ایرانی - اسلامی جنگلی‌های اصیل، با کمونیستهای تازه‌وارد نمایان شد. با حمایت بلشویک‌های روس، انقلابی‌های سرخ طرفدار شوروی دست به یک سری اعمال خودسرانه و افراطی زدند که اعتراض مردم را برانگیختکمونیستها به دلیل تضاد اعتقادی که با مذهب داشتند و از طرفی چون مالکیت خصوصی را برنمی تافتند متعرض مالکین و زمین داران و متدینین می‌شدندمیرزا با مشاهده این قبیل رفتارها نهایتاً طاقت نیاورد و روز جمعه ۱۸ تیر ۱۲۹۹ به عنوان اعتراض ازرشت به صومعه سرا رفت. میرزا قبل از حرکت پیغامی توسط نماینده خود برای لنین به مسکو فرستاد که در آن ذکر شده بود: «در موقع، خود به نمایندگان روسیه اظهار کردم که ملّت ایران حاضر نیست برنامه بلشویک‌ها را قبول کند».

خلاء میرزا نه تنها کمونیستها را متنبه نکرد بلکه آنان از این فرصت برای قبضه کامل قدرت استفاده کردند. در تاریخ شنبه ۹ مرداد ۱۲۹۹ طرفداران شوروی با رهبری و حمایت فرمانده قوای مسلح شوروی و مدیر بخش سیاسی و امنیت نظامی آن در رشت بر ضدّ میرزا کودتا کردند. آنها همه طرفداران میرزا را دستگیر و بازداشت کردند؛ و دولت جدیدی معرفی کردند که در آن احسان الله خان با عنوان سرکمیسر و کمیسر خارجه و سید جعفر پیشه‌وری به عنوان کمیسر داخله حضور داشتند.

عدم استقبال مردم از حکومت جدید و همچنین اختلاف بین خود کمونیستها بر سر دوستی یا دشمنی با میرزا، دولت کودتایی را به بن‌بست کشاند. بنابر این کمونیست‌ها پس از مدتی با میرزا از در صلح درآمدند و دوباره دولت جدیدی به رهبری میرزا تشکیل شد، اما این دولت جدید نیز دوامی نیاورد و با قتل حیدر خان عمواوغلی دوباره از هم پاشید. اختلافات درونی چه در دوره اول و چه دوره دوم قیام جنگل از عوامل مهم تضعیف این نهضت محسوب می‌شود.

بعد از کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ و قدرت گرفتن رضاخان تحت عنوان سردار سپه، دولت مرکزی تصمیم گرفت حاکمیت خود را بر کل ایران مسجل کند؛ لذا باید دولت‌های محلی از میان برداشته می‌شد که از جمله آنها دولت جنگل بود. در تهران تحلیل‌ها بر این امر استوار بود که دولت جنگل دست نشانده و عامل دولت شوروی است که از طریق آن قصد دارد تسلط نظامی و ایدئولوژیک خود را بر کل ایران حاکم کند. به فرمان احمدشاه قاجار قوای دولتی بریگاد قزاق به سرکردگی سردار سپه برای سرکوب قوای سرخ وارد رشت گردید که چندین برخورد جنگی بین دو قوا به وجود آمد که گاه نیروهای دولتی پیشروی و گاه عقب‌نشینی می‌کردند. در نهایت با مذاکرات پشت پرده قوای سرخ خاک رشت و بندر انزلی را ترک کردند. نیروهای خالو قربان تسلیم قوای سردار سپه شدند و احسان الله خان و رفقایش به خاک شوروی گریختند.

در این جنگ‌ها میرزا با قوای خود در صومعه سرا بود که بی طرف مانده و در فکر تجدید قوا بود.

رضاخان می‌خواست سلسله قاجاریه را از میان بردارد و حکومت جمهوری برپا کند، لذا جذب اشخاصی همچون میرزا که محبوبیت خاصی بین عامه مردم داشتند، می‌توانست به هدفش کمک کند. اما سعی قزاق‌ها، به فرماندهی سردار سپه برای مذاکره با میرزا و دعوت او به مرکز نتیجه نداده و بنا به دلایل فراوانی مذاکرات به شکست انجامید. یکی از این دلایل این بود که تعدادی از جنگلی‌ها بمانند دکتر حشمت و یارانش در جنگ‌های قبلی با قشون قزاق تسلیم شده بودند که عملاً به کشته شدنشان انجامید.

چرامیرزا کوچک خاناواخرعمربطرف کوه های خلخال حرکت کرد؟

در نهایت قوای قزاق از فرصت استفاده کرده و طی شبیخون‌های متعدد نیروهای جنگل را وادار به عقب‌نشینی کردند و بعضی از سران تسلیم یا کشته شدندمیرزا همراه با تنها یار وفادارش،

نفردوم از سمت چپ: "گائوک آلمانی" معروف به "هوشنگ" جهت رفتن به نزد عظمت خانم فولادلو، که همیشه از میرزا حمایت می‌کرد، به طرف کوه‌های خلخال حرکت کردند، ولی گرفتار بوران و طوفان گردیدند و سرانجام زیر فشار سرما و برف در ۱۱ آذر ۱۳۰۰، درحالی که میرزا هوشنگ را به کول گرفته بود، از پای درآمدند.«میرزاکوچک»(نفردوم ازسمت راست)/ویکی پدیابنقل ازکتاب سردار جنگل، نوشتهٔ ابراهیم فخرایی

قبرمیرزاکوچک+قبرمؤلف«سردارجنگل»ابراهیم میرفخرایی-همرزم میرزاکوچک خان+۲شهید

روز شکرگزاری(Thanksgiving Day)رژه میسی (چهارمین پنجشنبه نوامبر) در آمریکا

«چهارمین پنجشنبه نوامبر»(درآمریکا) و«دومین دوشنبه اکتبر»(درکانادا)

«روز شکرگزاری»(Thanksgiving Day) در آمریکا ۲۸ نوامبر ۲۰۲۴
سنت سالانه، که قدمت آن به نزدیک به یک قرن می‌رسد، در خیابان‌های شلوغ به‌عنوان صفوفی از بادی‌ها و شناورهای غول‌پیکر در بیش از ۴۰ بلوک «از پارک مرکزی تا میدان هرالد» جریان داشت. 
روز شکرگزاری ۲۸ نوامبر ۲۰۲۴: روز شکرگزاری در «چهارمین پنجشنبه نوامبر» هر سال جشن گرفته می شود.


 این یک جشنواره  برای آمریکایی ها ارزشمند است که با دوستان و خانواده خود در یک مکان گرد هم می آیند، قدردانی از نعمت های خود را نشان می دهند و از غذاهای سنتی خوش طعم لذت می برند.

Thanksgiving

«رژه شکرگزاری میسی»(Macy's Thanksgiving)چیست؟

بالون گابی در «رژه روز شکرگزاری میسی» ۲۰۲۴ در نیویورک(آمریکا) در روز پنجشنبه ۲۸ نوامبر ۲۰۲۴ دیده می شود.

تماشاگران در خیابان های نیویورک برای رژه شکرگزاری میسی با وجود بارش باران صف می کشند

«رژه شکرگزاری میسی»(Macy's Thanksgiving)

Handlers pull the Ronald McDonald balloon down Sixth Avenue during the Macy's Thanksgiving Day Parade, Thursday, Nov. 28, 2024, in New York.

«رژه شکرگزاری میسی»(Macy's Thanksgiving)از «بالن های عظیم هلیومی» که بر فراز خط افق منهتن شناور هستند.

«رژه شکرگزاری میسی»منهتن آمریکا

«رژه شکرگزاری میسی»منهتن آمریکا

Thanksgiving

روزشکرگزاری در کانادا:دومین دوشنبه ماه اکتبر

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:تاریخ برگزاری این جشن در کشورهای مختلف متفاوت است. در کانادا، در «دومین دوشنبه ماه اکتبر» در حالی که در ایالات متحده، در چهارمین پنجشنبه نوامبر برگزار می شود.

علاوه بر این، کشورهایی مانند استرالیا، گرانادا، هلند و هند نیز در این جشن شرکت می کنند.

شهراتمی(زیریخ‌های گرینلند)توسط ناساکشف شد

کمپ سنچری(شهر زیر یخ)شامل ۴۸۰۰ کیلومتر تونل به دستوررئیس جمهورآمریکا(آیزنهاور) برای مقابله تاکتیکی در جنگ هسته‌ای با اتحاد جماهیر شوروی باشد.

شهراتمی(پایگاه کمپ سنچری)در عمق ۳۰ متری زیر یخ‌های گرینلند

کشف «شهراتمی» مخفی در زیر یخ‌های گرینلند توسط ناسا

دانشمندان سازمان فضایی آمریکا با استفاده از فناوری پیشرفته راداری، یک «شهر» زیرزمینی را که در «عمق ۳۰ متری زیر یخ‌های گرینلند» مدفون بود کشف کردند.

نمای گرینلند از آسمانبنابر اعلام ناسا، «کمپ سنچری»(Camp Century) که یک پایگاه نظامی متروکه بجا مانده از دوران جنگ سرد است در ماه آوریل توسط یک هواپیمای «گلف‌استریم ۳» این سازمان شناسایی شد.

هواپیمای تحقیقاتی ناسا با خود ابزارهایی راداری را حمل می‌کرد تا بتواند عمق ورقه یخی گرینلند و لایه‌های سنگی زیرین آن را ترسیم کند.

پایگاه کمپ سنچری گریلند

این پایگاه موشکی که در عمق ۳۰ متری زیر یخ‌های گرینلند دفن شده است، زمانی به عنوان بخشی از برنامه نظامی جاه‌طلبانه و پنهان ایالات متحده طراحی شده بود.

«الکس گاردنر»(محقق یخ‌شناس در آزمایشگاه پیشرانش جت ناسا) در این باره گفت: «ما در حال مطالعه لایه‌های داخلی یخ بودیم که ناگهان کمپ سنچری را پیدا کردیم. در حالی که در ابتدا نمی‌دانستیم این چه چیزی است

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:کمپ سنچری(شهر زیر یخ)شامل ۴۸۰۰ کیلومتر تونل برای مقابله تاکتیکی در جنگ هسته‌ای با اتحاد جماهیر شوروی باشد.

ورودی‌‌های کمپ زیرزمینی
کمپ سنچری به عنوان یک «شهر زیر یخ» طراحی شده بود و قرار بود شامل بیش از ۴۸۰۰ کیلومتر تونل برای مقابله تاکتیکی در جنگ هسته‌ای با اتحاد جماهیر شوروی باشد.

این پروژه توسط مهندسان ارتش آمریکا و به دستور رئیس‌جمهور وقت، «دوایت آیزنهاور» در سال ۱۹۵۹ اجرا شد.

هدف از این پروژه، حفظ توانایی استفاده از موشک‌های هسته‌ای زمینی به عنوان بخشی از استراتژی بازدارندگی هسته‌ای ایالات متحده بود.
تصاویر راداری که در پرواز ماه آوریل۲۰۲۴(فروردین ۱۴۰۳) گرفته شد، ساختارهای این پایگاه عظیم را در زیر یخ‌های گرینلند نشان می‌دهد.

شهر اتمی ۳ برابر مساحت کشوردانمارک

این پایگاه قرار بود سه برابر مساحت دانمارک (کشور مالک گرینلند) باشد و شامل ۸۳ هزار کیلومتر مربع مساحت بشود.

تصویر پایگاه زیرزمینی در رادار هواپیمای تحقیقاتی ناسا
پروژه‌ای که به نام «کرم یخی» (Iceworm) شناخته می‌شود، شامل طراحی تونل‌هایی در عمق ۲۸ متری زمین برای پرتاب ۶۰۰ موشک توسعه‌یافته موسوم به «آیس‌من»(Iceman) در صورت وقوع جنگ هسته‌ای می‌شد.

این موشک‌ها توانایی پرتاب از سطح یخی و تخریب ۸۰ درصد اهداف ایالات متحده در اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی را داشتند.

این برنامه به طور کامل از حکومت «دانمارک» مخفی نگه داشته شد و مقامات آمریکایی این پروژه را به عنوان تحقیق علمی معرفی کردند. انگیزه‌های واقعی این پروژه سرانجام در سال ۱۹۹۷میلادی(۱۳۷۶شمسی) به صورت عمومی فاش شد.

The colorful houses of Ilulissat in western Greenland.

«کمپ سنچری» و «پروژه کرم یخی» در سال ۱۹۶۷میلادی(۱۳۴۶ شمسی) رها شدند. مشکلات ساخت‌وساز در زیر یخ‌های متغیر «گرینلند»، خطر فروریختن تونل‌های یخی و هزینه‌های هنگفت، که معادل بیش از ۲۵ میلیارد دلار امروز تخمین زده می‌شود، منجر به توقف آن شد.

نمای داخلی کمپ
پس از کنار رفتن پروژه سلاح‌ها و سایر تجهیزات این مکان به حال خود رها شدند، اما آب شدن یخ‌های گرینلند در سال‌های اخیر باعث آشکار شدن این ادوات شده است.

خریدار گریلند

Greenland Mike Collins

در سال‌های اخیر این پایگاه بار دیگر در کانون توجه قرار گرفت و آن زمانی بود که رئیس‌جمهور سابق آمریکا، دونالد ترامپ، «ایده خرید گرینلند از دانمارک» را برای بهره‌برداری از منابع نادر و استراتژیک آن مطرح کرد./منبع:یورونیوز.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«دوایت دیوید آیزنهاور»(۱۹۵۳-۱۹۶۱)سی وچهارمین رئیس جمهورآمریکا بوداز (از۱۳۳۲تا۱۳۴۰) بود

۳۳- هری اس ترومن(۱۹۴۵-۱۹۵۳)دموکرات
۳۴- دوایت دیوید آیزنهاور(۱۹۵۳-۱۹۶۱)جمهوری خواهان
۳۵- جان فیتزجرالد کندی (۱۹۶۱-۱۹۶۳)دموکرات

President Richard Nixon

یعنی آقای نیکسون ۱۳سال درکاخ سفیدحاکمیت داشته(۸سال معاونت و۵سال ریاست جمهوری.

وامادوره دوم ریاست جمهوریش بیش ازیک سال بطول نیانجامید-بعلت رسوایی«واترگیت» مجبوربه استعفاشد-اگوست۱۹۷۴(مرداد۱۳۵۳) و در ۲۲ آوریل ۱۹۹۴(۲ اردیبهشت۱۳۷۳) در سن ۸۱ سالگی درگذشت.