جهانگیرخان قشقایی«خان زاده»ای که «خاکی»شد
جهانگیرخان قشقایی«کیست؟
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«مُطرِب»خان زاده(آقازده)مُتموِّلی که زندگی مُرفه رارهاکرد«فقیه» شد ومراجع تقلیدصاحب نام جهان تشیع، شاگردوی بودند.
آیت الله جهانگیر خان قشقایی در۴۰سالگی طلبگی راشروع کرد...درادامه ماجرای مباحثه ایشان راباکشیش های اصفهان درباره حقانیت«شیعه»و امربه معروف ونهی ازمنکر ونیزاسامی۲۰نفرازشاگردان نامدارایشان راخواهیدخواند.
جهانگیر خان قشقایی در سال ۱۲۴۳قمری(۱۲۰۷شمسی)در خانوادهای تحصیل کردهِ مُتَموِّلی بدنیا آمد
پدرش« محمد خان» از ایل قشقایی، طایفه دره شوری، تیره جانبازلو و از ساکنان «وردشت» سمیرم و مادرش اهل «دهاقان»، سمیرم بود.
« محمد خان»برای «جهانگیر» معلم خصوصی استخدام کردکه درسفروحضردرخدمت«آقازاده»باشد.
وامااین«خان زاده»،آنقدراستعداد و قابلیت یافت که احساس کرد ماندن در ایل و کوچ زمستانی و تابستانی، با تحصیل او سازگاری ندارد، بنابراین تصمیم گرفت «کوچ»را رهاکند و در اصفهان بماند و به تحصیل بپردازد.
بترتیب: آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی، جهانگیرخان قشقایی، میرزا عبدالرحیم صاحب فصول.
آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی(متوفی۱۳۶۵ق) ،نفرسمت چپ -جهانگیرخان،علامه شیخ محمدحسین عبدالرحیم حائری اصفهانى تهرانی مشهور به صاحب فصول(متوفی۱۲۶۱ق).
«صاحب فصول» یعنی(مؤلف)کتاب «الفصول الغرویة فی الاصول الفقهیة».
رحیم ارباب(قلیانی) درکناراستادش«آخوندکاشی»
«حکیم جهانگیرخان قشقایی» در قسمت شرقی مدرسه صدر بازار اصفهان، حجره شماره ۲ بعد از ایوان سکونت داشت و باملا محمد کاشانی معروف «آخوند کاشی» (متوفی ۱۳۳۳ق) هم مباحثه بود. آنان ارتباط قلبی خاصی با هم داشتند،هر دو از شاگردان «آقا محمد رضا قمشهای»(متوفی۱۳۰۶قمری) بودند.
«جهانگیر خان قشقایی» سالها شاگرد علامه آقا محمد رضا قمشهای بود،
«حکیم محمدرضاقمشه ای» در۶۲سالگی به تهران کوچیدو۱۰سال آخرعمرش رادرتهران(حوزه علمیه -مدرسه- صدر) زیست.
«جهانگیر خان»نیز به شوق استفاده از محضرش به «مدرسه صدر»میرود.
«آقامحمدرضا قمشهای» را «ابنعربی ثانی»»نامیده اند، اگرچه مشربش صدرایی اما کُتب بوعلی را بهتر از مشائیان تدریس میکرد،شاعری بودکه درشعرمتخلص به «صهبا»بود،ازمتمولین بودوامادر خشکسالی ۱۲۸۸ تمام مایملک خود را صرف نیازمندان کرد و تا پایان عمر درویشانه زیست.
«ابن عربی» کیست؟:محی الدین عربی، محمد بن علی بن محمد بن احمد بن عبدالله حاتم طایی معروف به محی الدین، مکنی به ابن عربی و ملقب به شیخ اکبر (تولد۶۳۸ – توفی۵۶۰ ق) است.
«جهانگیرخان» حکمت و فلسفه را نزد آقا محمدرضا قمشهای ، فقه و اصول و ادبیاتِ عرب را نزد شیخ محمدحسن و محمدباقر نجفی و حاج ملاحسین علی تویسرکانی، طب را نزد ملاعبدالجواد طبیب معروف اصفهان، و ریاضی و هیئت و نجوم را از استادان سرشناس آن زمان فراگرفت.
«جهانگیر خان» استادش(علامه محمد رضا قمشهای) رااینگونه توصیف می کند:همان شب اول خود را به محضر او رساندم-وضع لباسهای او عُلمایی نبود(عباوعمامه نپوشیده بود)لباسش به کرباس فروشهای سِدِهْ میماند. حاجت خود را به او گفتم. گفت:میعاد من و تو فردا در خرابات(خرابات محلی بود در خارج خندق قدیم تهران)در آن جا قهوهخانهای بود که درویشی آن را اداره میکرد. روز بعدکتاب اسفار ملاصدرا را با خود بردم، او را در خلوتگاهی دیدم که بر حصیری نشسته بود، اسفار را گشودم، اما استاد را از بر میخواند، سپس به تبیین آن پرداخت.
جهانگیرخان می گوید:این اوضاع، مرا آن چنان به وجد آورد که از خود بیخود وتامرز دیوانگی کشاند،استاد وقتی حالِ مرا مشاهده کرد گفت:« قوت می، بشکند ابریق را»
توضیح نگارنده-پیراسته فر:ممکن است بعضی هاکه تعصبات منجمددارند ویامعاندند،ایرادبگیرندروی کلمه «دیوانه»،این جمله استادی رابرای شاگردش می آورم:
علامه محمدحسین طباطبایی می گوید:آقای مطهری حرفی که میگفتم، میگرفت و به مغزش میرسید. هر چه میگفتم، هدر نمیرفت و مطمئن بودم که نمیرود. وقتی او در جلسه درس حاضر میشدند،از شوق و شعف، حالت رقص پیدامی کردم، به جهت اینکه میدانستم هر چه میگویم هدر نمیرود و محفوظ است.
خبرنگارتلویزیون:در لحظه شنیدن خبر شهادت استاد مطهری چه احساسی به شما دست داد ؟
علامه طباطبایی:دیگر اینها غبر قابل وصف است . حقیقتا بعد از فوت ایشان تأثر من , تأثر در مرگ یکی از عزیزان است . از دست رفتن ایشان ضایعه ای بود . خداوند کسانی را که این طور جنایات را جایز می شمارند , نابود کند . لطفا درباره روابط معنوی ایشان با شما . . .خواهش می کنم راجع به معنویت و روابط معنوی ای که با ایشان داشتم و مطالبی که تأثر آور بود و بنده از آنها روحا متأثر شدم , نپرسید . به جهت اینکه من دوام ذکر و بیان آن را ندارم.
حکیم قشقایی از هنگامی که وارد حوزه علمیه اصفهان شد، تا موقعی که خاکیان را بدرود گفت، با همان لباس ساده ایل قشقایی شامل «کلاه پوستی، موهای نسبتاً بلند سر و صورت و پالتو پوست» زندگی را در حجره سپری نمود و در همان حجره دعوت حق را لبیک گفت و به دیار باقی شتافت.
او به تأسی از استادش، آقا محمد رضا قمشهای این گونه لباس میپوشید. بعضی از شاگردان حکیم قشقایی مثل «حاج آقا رحیم ارباب» و «شیخ غلام حسین ربانی چادگانی» نیز تغییر لباس ندادند(لباس روحانیت نمی پوشیدند).
«حکیم قشقایی »هنگام اقامه نماز جماعت ـ به علت استحباب گذاشتن عمامه در موقع نماز ـ کلاه از سر برمیگرفت و با شالکمر عمامهای درست میکرد و بر سر مینهاد.
حکیم قشقایی از مال الاجاره زمینی که داشته است؛ روزگار میگذرانده. و از سهم امام و شهریه (بیت المال)استفاده نمیکرده است. مال الاجاره زمین کشاورزی متعلق به وی درشهر دهاقان سالی ۴۰ تومان + زمین روستای آغداش، ۲۰ تومان، برای وی میفرستادهاند.
جهانگیرخان ملبس به لباس روحانیت نبود واما هنگام اقامه نماز جماعت ـ به علت استحباب گذاشتن عمامه در موقع نماز ـ کلاه از سر برمیگرفت و با شالکمر عمامهای درست میکرد و بر سر مینهاد.
توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:«جهانگیرخان قشقایی ناجی فلسفه شد»
امام خمینی:«حماقت روحانی در معاشرت با مردم فضیلت شد. به زعم بعض افراد، روحانیت زمانی قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپای وجودش ببارد و الّا عالم سیّاس و روحانی کاردان و زیرک، کاسه ای زیر نیم کاسه داشت. و این از مسائل رایج حوزه ها بود که هر کس کج راه می رفت متدینتر بود. یاد گرفتن زبان خارجی، کفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرک بشمار می رفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفی از کوزه ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می گفتم. تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه می یافت، وضع روحانیت و حوزه ها، وضع کلیساهای قرون وسطی می شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعی حوزه ها را حفظ نمود. علمای دین باور در همین حوزه ها تربیت شدند و صفوف خویش را از دیگران جدا کردند. قیام بزرگ اسلامی مان نشأت گرفته از همین بارقه است.»
پیام امام خمینی در ۳ اسفند ۱۳۶۷روح اللَّه الموسوی الخمینی (صحیفه امام، ج ۲۱، ص: ۲۷۳-۲۹۳)پیام مشهوربه «منشورروحانیت»
امام خمینی:یاد گرفتن زبان خارجی، کفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرک بشمار میرفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم ( مصطفی) از کوزهای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه میگفتم.
تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه مییافت، وضع روحانیت و حوزهها، وضع کلیساهای قرون وسطی میشد که خداوند بر مسلمین و روحانیت مِنّت نهاد و کیان و مَجد واقعی حوزهها را حفظ نمود./صحیفه امام خمینی » جلد ۲۱ » صفحه ۲۷۹
مخالفت با علم فلسفه در زمان حکیم قشقایی به قدری زیاد بود که دکترجلالالدین همایی(متوفی تیر ۱۳۵۹ )مینویسد:جهانگیرخان قشقایی«ناجی»فلسفه شد.
استاد جلالالدین همایی نوشت:«مرحوم قشقایی فلسفه را در اصفهان از تهمت خلاف شرع و بدنامی کفر و الحاد نجات داد»
همایی درادامه نوشت:«سهل است که چندان به این علم رونق بخشید که فقها و متشرعان نیز آشکارا با میل و علاقه روی به درس فلسفه نهادند؛ و آن را مایه فضل و مفاخرت میشمردند.»
پدرِبزرگ همین آقای دکترهمایی(رضا قلی ،متخلص به همای شیرازی)،زندگی این خان زاده متمول مطربی(نوازنده) رامتحول می کند.
شیخ آقابزرگ تهرانی می نویسد:جهانگیرخان برای شاگردانش برای حضوردر«درس فلسفه» شرط گذاشته بود،شرطش این بودکه در کنار آن «فقه و اصول» را نیز بیاموزند و در حفظ شعائر دینی بکوشند.
بدین ترتیب، حکمت را چنان رایج و مطلوب کرد که «جا»برای طُلاب درسِ شرح منظومه سبزواری ،چنان تنگ بودکه ناگزیر در خارج از حُجره مدرسه صدر و در شبستان مسجد چارچی کلاسهابرگزار میشد.
«چگونگی آغازطلبگی جهانگیرخان قشقایی»
«تار»(جهانگیرخان قشقایی)مشکل پیداکرده بود ونیازبه تعمیرداشت ودنبال تارسازبودکه مطربی رامی بیند،«رضاقلی مُطرِب»در اثنا سؤال و جواب متوجه میشود که مخاطبش، «آیتی از هوش و درایت و ذکاوت» است،به وی میگوید:«جهانگیر خان قشقایی» علاقمندی خودرااعلام می کندو با راهنمایی «هُمای شیرازی» در چهل سالگی راهی مدرسه(حوزه علمیه) می شود وطلبگی راآغازمی کندوبدینصورت یک مرد«مُتموّل نوازنده»،میشود«حکیم وفقیه حوزه های اسلامی »وعلمای بزرگ وتاریخسازی درمحضرش«تَلمُّذ»می کنند.
انقلابی که در جهانگیرخان اتفاق افتاد،منشأآثاری شد،علاوه برهدایت یافتگی،هدایتگرروحانیونی شدکه درحجره هابه آلات موسیقی می پرداختند:
«نهی ازمنکر»به سبک «جهانگیرخان قشقایی»
می گویند:روزی جهانگیرخان برای سرکشی طلاب با چند نفر از شاگردانش واردسرای قیصریه(اصفهان) شدند،از یکی از حجره ها سر و صدای ساز و آواز به گوششان خورد، یکی از ملازمان نگران شد گفت«حضرت آقا !اجازه بدهید من الان میروم بساطشان را به هم میزنم»(تنبیهشان میکنم) واماجهانگیرخان گفتند این طریق نهی از منکر نیست. شما الان اگر بروید و این کار را بکنید اینها اتباع ظل السلطانند و بالاخره فردا مؤاخذه میکنند. و اسباب توهین به اهل علم میشوند و ممکن است برای شماهم گرفتاری بوجودبیاید وشیوه دیگری برگزیدند.
آنگاه ایشان با شاگردانش به آن حجره رسیدند،اذن دخول خواستند واینگونه آغازسخن کردند: آقایان سلام علیکم! میهمان نمیخواهید؟
«ساکنین حُجره» دست پاچه شدند و رنگ از رخسارشان پرید و نگران شدند. جهانگیرخان درکنارشان نشست وگفت: من نیامدهام مزاحم شما بشوم… ظاهراً آقایان داشتند فلان دستگاه موسیقی را میزدند، بزنید ببینم!
طلاب ،مات ومبهوت مانده بودند واماوقتی «دستورمشفقانه استادرامجددشنیدند»مطمئن شدندکه خطری آنهاراتهدیدنمی کند، شروع کردند به نواختن. جهانگیرخان که بادقت صحنه نواختن رامی نگریست وآنگاه ازنفردوم خواست بزند و همین طور یک یک همه افراد حاضردر حجره ، دستگاه خودرا نواختند و و آنگاه جهانگیرخان،آلت سازرادردست گرفت وشروع به نواختن کرد واشکالات هرکدام را متذکرشد ونواختن درست آلات موسیقی رایادشان داد ! اهل حجره(طُلاب) همه مات و مبهوت گشتند و از مهارت و تبحر جهانگیرخان درموسیقی.
واما درپایان این کلاس رفع اشکال الات موسیقی ،گفت: آقایان من هم مثل شما یک وقتی با این آلات سر و کار داشتم و چنگی مینواختم و نسبت به همه انواع دستگاههای موسیقی مسلط هستم، اما در نهایت به این نتیجه رسیدم که عمر خود را تلف کردهام.
ودرادامه مشفقانه باقول لَّیِّن (فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّیِّنًا لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَىٰ ٤٤طه)گفت:: آیا حیف این عمر نیست که آدم، خود را صرف این امور لعب ولهو نماید!؟
ودرادامه کلامش را باآیات وروایات واحادیث اهل بیت علیهم السلام زینت بخشید ،آنقدرکلامش نافذ ومفیدبودکه مجلس طرب ،صبغه روضه گرفت،آن مطربان گریستند واین نصایح مشفقانه که شیوه عالمانه ای ازامربه معروف ونهی ازمنکربود «مؤثرواقع شد» وهمه ازکرده وگذشته خودشرمنده شدند و«توبه»کردند،آنقدراین جلسه درآنهاتأثیرگذاشت که بادستان خودشان «شیشههای شراب»درحجره را شکستند و اساس ضرب و ساز و آواز را نیز درهم ریختند.
آنگاه جناب خان در حقشان دعا کرد و فرمود: خدای شما را به توبهای که کردید، بخشید و خدا ان شاء الله شما را موفق و مؤید گرداند. همانگونه که من هم از گذشته خود توبه کردم و به حمد الله موفق گشتم.
«طل السلطان» کیست؟
سلطان مسعود میرزا، فرزند ارشد ناصرالدین شاه قاجار ،متولد۱۲۲۸شمسی،او در تمام دوران سلطنت مظفرالدین شاه نیز حاکم اصفهان بود.
آنچنان ظل السلطان فضای رعب و خفقان در اصفهان حاکم کرده بود که کسی رایارای انتقادواعتراض نبود،
تااینکه در ۲۱ محرم ۱۳۲۵(۱۴اسفند۱۲۸۵) هنگامی که ظل السلطان برای تاج گذاری محمدعلی شاه به تهران رفته بود مردم اصفهان در اقدامی اعتراضی بازارها را بستند و در میدان نقش جهان تحصن کردند. خواستارعزل ظل السلطان(پس از ۳۴ سال)شدند، این اعتراضات دو هفته به طول انجامید و در این مدت صدها تلگراف به تهران زده شد تا اینکه محمد علی شاه وی را از حکومت اصفهان عزل و نظام السلطنه را جانشین وی کرد.
«ظل السلطان» در اواخر عمر مدتی را در اروپا گذراند تا این که پس از دچار شدن به اختلال حواس در دهم تیر ماه ۱۲۹۷ شمسی در ۷۰ سالگی از دنیا رفت.
نوشته اند:حکیم قشقایی جزو نامدارترین مدرسان حوزه علمیه علمیه اصفهان بود. «در مدرسه سپهسالار تهران شهرت بود که در مدرسه صدر اصفهان، دو نفر فاضل معمر بینظیر ایران، آخوند ملّا محمد کاشی و جهانگیرخان قشقایی هستند.
حکیم قشقایی بعضاً در شبستان مسجد جارچی تدریس میکرد.
او روزهای پنجشنبه و جمعه، به تدریس ریاضی و هیئت میپرداخت. وی گاهی به تدریس نهج البلاغه میپرداخت و آن را با حکمت، تحلیل میکرد.
جهانگیرخان«ذوالفنون»بود سطوح مختلف دروس حوزوی ـ حتی رتبه عالی درس خارج را ـ تدریس میکرد،کتابهای اسفار و شفا و شرح منظومه را با بیانی شیوا تدریس مینمود.
آیتاللهالعظمی سید حسین طباطبایی بروجردی مرجع تقلید شیعیان (۱۰ فروردین ۱۳۴۰ درسن۸۶ سالگی)
آیت الله بروجردی : ما در زمان جوانی، درحوزه علمیه اصفهان نزد مرحوم جهانگیرخان، اسفار میخواندیم؛ ولی مخفیانه. چند نفر بودیم و خفیهً به درس ایشان میرفتیم.
شیخ عباس قمی(صاحب مفاتیح) مینویسد:
«جهانگیر خان در علم و عمل به جایی رسید که از اقطار بلاد به حوزه درسش آمدند.»
شیخ آقا بزرگ تهرانی(متوفی۱۲ اسفند ۱۳۴۸ در نجف) مینویسد: «جهانگیر خان چنان کوشید که به اعلی درجات علم دست یافت ... و از سایر بلاد به قصد استفاده از او به حوزه درسش شتافتند.مورخ دیگری مینویسد: «میرزا جهانگیرخان قشقایی در مدرسه صدر اصفهان تدریس میکرد و بیشتر استادان معقول خوشه چین خرمن دانش او بودهاند.»
ماجرای محاجه آیت الله جهانگیرخان قشقایی با کشیش های اصفهان
حجت الاسلام مسعودعالی بنقل ازآیت الله بهجت نقل می کندآیت الله جهانگیرخان با عده ای ازکشیشیان درباره حقانیت دین اسلام(دین شیعه) مباحثه می کرد وآنهامنکربودند،هرجقدردرلیل وبرهان می آوردآنهاقبول نمی کردندتااینکه گفت اگرحضرت مسیح بیایدبشمابگوید فبول می کنید؟آنهاگفتند درآنصورت بله می پذیریم.که جهانگیرخان با دست به دعابرمی دارد ومکاشفه حضرت مسیح رخ نشان می دهد واین حضورتاحدی که کشیشان باچشمان خودحضرت مسیح رامی دیدند،حضرت مسیح به آنهاگفت«امروزازخانه علی واولادعلی،جای دیگررفتن بیراهه است»
حجت الاسلام مسعودعالی بنقل ازآیت الله بهجت نقل می کندآیت الله جهانگیرخان با عده ای ازکشیشیان درباره حقانیت دین اسلام« شیعه» مباحثه می کرد وآنهامنکربودند،هرجقدردرلیل وبرهان می آوردآنهاقبول نمی کردندتااینکه گفت اگرحضرت مسیح بیایدبشمابگوید فبول می کنید؟آنهاگفتند درآنصورت بله می پذیریم.که جهانگیرخان با دست به دعابرمی دارد ومکاشفه ای صورت می گیردوحضرت مسیح رُخ نشان می دهد واین حضورتاحدی که کشیشان باچشمان خودحضرت مسیح رامی دیدند،حضرت مسیح به آنهاگفت«امروزازخانه علی واولادعلی،جای دیگررفتن بیراهه است»
توضیح نگارنده-پیراسته فر:عده ای جاهل ومعاندبراین سخنان خُرده(سخره) گرفته اند
اینکه آیاازمجهادات علامه جهانگیرخان بی خبرند ویاقدرت لایزان خداوندرامنکرند!؟
اینکه خداوندبرای اثبات رسالت پیامبرش،درخواست قومش زایش شترازدل کوه»رااجابت می کندو
سردشدن آتش بر حضرت ابراهیم/بیناشدن چشمان نابینای حضرت یعقوب باپیراهن حضرت یوسف...شق القمر...معراج...
آمارمبتلایان کرونادرجهان چهارشنبه، ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
۲۵ میلیون و ۹۰۰ هزار نفر به بیماری کرونا مبتلا شده و ۸۶۱ هزار و ۶۶۸ نفر هزار مُرده اند.
آیابچشم خودنمی بینندکه یک ویروسی که بچشم هم دیده نمی شود(هر۲میلیون ویروس کرونابرابریک گرم وزن دارد) درعرض۶ ماه ،۲۵ میلیون نفررامبتلاکرده،
بنا بر گزارش دانشگاه جانز هاپکینز، تاکنون ۲۵ میلیون و ۹۳۷ هزار و ۲۹ نفر از مردم سراسر جهان به ویروس کرونا آلوده شدهاند که از آن میان ۸۶۱ هزار و ۶۶۸ نفر جان خود را از دست دادهاند و دستکم ۱۷ میلیون و ۲۱۲ هزار و ۶۷۹ نفر بهبود یافتهاند.
«آمریکا» با۶ میلیون و ۳۰۰هزارنفرمبتلا و ۱۹۰هزارفوتی در صدر کشورهای جهان و پس از آن برزیل با سه میلیون و ۹۹۷ هزار و ۸۶۵ مورد ابتلا و ۱۲۳ هزار و ۷۸۰ مورد فوتی و هند با سه میلیون و ۷۶۹ هزار و ۵۲۳ مورد ابتلا و ۶۶ هزار و ۳۳۳ مورد فوتی، در ردههای دوم و سوم کشورهای جهان با بیشترین تعداد مبتلایان به کرونا قرار دارند.
کشورایران:مبتلایان ۳۷۸ هزار و ۷۵۲ نفر/فوتی ها: ۲۱ هزار و ۷۹۷ نفر.،همین موجودی که بچشم هم دیده نمی شودغولهای جهان(قهرمانان انسانی تاکمپانی های خودروسازی وهواپیماها)رازمینگیرکرده..اوضاع جهان رابهم ریخته..بین اعضای خانواده های-زنده-جدایی انداخته،مساجدومعابدراتعطیل کرده..مردم راخانه نشین کرده..همه ازهم دوری می کنند...یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ ، وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ ، وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ ﴿٣٦عبس)
این استهزاء هاسابقه طولانی دارد:خداونددرقرآن جوابشان داده است:
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الْأَوَّلِینَ ١٠ وَمَا یَأْتِیهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ ﴿١١حجر﴾ هیچ پیامبری برایشان نفرستادیم جز آنکه او را به مسخره می گرفتند.
«شاگردان »علامه جهانگیرخان قشقایی
علما وحکمای زبادی از محضراین فقیه حکیم کسب فیض کردند،شاگردانی که به درجات بالایی رسیدند وخودشان منبع نوری شدندبرای شاگردانشان که دراینجااسامی بعضی هارادکرمی کنیم:
۱-علامه سید ابوالحسن اصفهانی (۱۲۸۴ ـ ۱۳۶۵ هـ . ق).
۲-آیت الله میرزامحمدعلی شاه آبادی-استادامام خمینی(تولد۱۲۵۱شمسی -متوفی۳ آذر ۱۳۲۸)
۳-آیت الله شیخ حسنعلی اصفهانی،معروف به نخودکی(تولد۱۲۴۱-متوفی۷ شهریور ۱۳۲۱).
۴-آیتالله سیدحسین طباطبایی بروجردی-مرجع تقلید شیعیان(متوفی۱۰فروردین۱۳۴۰).
۵- آیت الله سیدحسن مدرس-شهیدمدرس(۱۲۴۹ش-۱۳۱۶ش).
۶-آیت الله سیدجمالالدین گلپایگانی-مرجع تقلید (تولد۱۲۹۵-متوفی۱۹محرم۱۳۷۷).
۷- آیت الله میرزامحمدحسین نائینی-مؤلف تنبیه الأمة و تنزیه الملّة(متولد۱۲۷۶-متوفی۱۳۵۵ق).
۸- سید محمدحسن حسینی مشهوربه آقا نجفی قوچانی (تولد۱۲۹۵-متوفی۱۳۶۳ق).
۹- آیت الله محمدحسین فاضل تونی (تولد۱۲۹۸-متوفی ۱۵شعبان۱۳۸۰).
۱۰-آیت الله شیخمرتضی طالقانی(۱۲۷۴ ق-متوفی ۱۳۶۳ ق).
۱۱-حکیم حاج آقا رحیم ارباب (۱۲۹۷ ـ ۱۳۹۶ هـ . ق).
۱۲-علامه سیدمحمد داعیالاسلام لاریجانی (تولد۱۲۵۴-متوفی۱۳۳۰شمسی)،
۱۳-ضیاءالدین درّی اصفهانی (تولد۱۲۹۳-متوفی۱۳۷۵ق).
۱۴-شیخمحمد حکیم خراسانی-گُنابادی (متوفی۱۳۱۵شمسی)،
۱۵-میرزا مصطفی جعفر طیاری دهاقانی (متوفی ۱۳۳۵).
۱۶-ضیاءالدین علی بن ملا محمد عراقی،معروف به آقا ضیاء الدین عراقی (۱۲۷۸ ـ ۱۳۶۱ ق).
۱۷-میرزا محمود ابن الرضا (۱۲۸۵ ـ ۱۳۵۵ هـ . ق).پدرِمؤسس حوزه علمیه خوانسار
۱۸-سید محمد علی ابطحی سدهی (متوفی۱۳۷۱ هـ . ق) .
۱۹-عبدالله اشراق (۱۲۳۵ ـ ۱۳۴۵ هـ . ق).
۲۰-ملا محمد جواد آدینه ای (متوفی ۱۳۳۹قمری)،فرزندمحمدعلی اصفهانی،استادجابری انصاری.
تألیفات حکیم جهانگیرخان قشقایی:
جهانگیرخان بیشترعمررابه کارتربیت وپرداخته تاتألیف. واما «شرح نهج البلاغه» و»دیوان شعر»جهانگیرخان ازجمله ازآثارمکتوبش می باشد.
قبرستان -تخت فولاداصفهان-آرامگاه جهانگیرخان قشقایی
۴۵ سال ازعمر ۸۵ ساله جهانگیرخان قشقایی،صرف تهذیب و تحصیل و تدریس شد، در شب سیزدهم ماه رمضان سال ۱۳۲۸ ه.ق (۲۶شهریور ۱۲۸۹) در اصفهان درگذشت.
دکترغلامحسین ابراهیمی دینانی:من می اندیشم، پس خدا هست، چون مهمترین نشانه خداوند اندیشه است.
دکارت:من می اندیشم ،پس هستم.(ابن سینا):هستم ،پس می اندیشم.
تفاوت "دکارت" با "ابن سینا"چیست؟
دکارت می گوید:من می اندیشم ،پس هستم
ابن سینا می گوید:هستم ،پس می اندیشم
دکارت : می اندیشم، پس هستم
خدا در فلسفه دکارت
«می اندیشم، پس هستم» یک قضیه ضروری است، قضیه «خدا هست» همچنین، قضیه ضروری است. غیرممکن است که قضیه «من می اندیشم، پس هستم» یک قضیه ممکن باشد. هرموقع که می اندیشم، این هستی من، در همان اندیشه اثبات می شود.
«رنه دکارت» در تأمل سوم کتاب «تأملات در فلسفه اولی» با گذر از شک و یقین به خود، یعنی بعد از این که از «می اندیشم، پس هستم» خارج می شود، می خواهد به جهان خارج و ابژه برسد. لذا در تأمل پنجم، خداشناسی را آغاز می کند و از خودباوری به خداباوری می رسد. وی معتقد است که هر چیزی را که با وضوح و تمایز بشناسد، حقیقت دارد و از همین رو، با طرح این مطلب، استدلالش را در باب اثبات وجود خداوند مطرح می کند.
دکارت: از این که من نمی توانم کوهی را بدون دره تصور کنم، لازم نمی آید که کوه یا دره ای وجود داشته باشد، بلکه تنها لازم می آید که کوه و دره- خواه موجود باشند و خواه موجود نباشند- انفکاکشان از یکدیگر به هیچ روی ممکن نیست. اما تنها، همین که نمی توانم خدا را بدون وجود تصور کنم، مستلزم این است که وجود از خدا قابل انفکاک نباشد و بنابراین، خدا باید وجود واقعی داشته باشد.
ابوعلی سینا
دکارت هم عصر ملاصدرا بوده است می گوید:«می اندیشم، پس هستم»
دکتردینانی: «می اندیشم، پس خدا هست»،چون مهمترین نشانه خداوند اندیشه است»
«چهره ماندگار فلسفه» گفت: یک شخصی هر اندازه کار بزرگی انجام داده باشد، یک من داشته است اما من از کجا برمی گردد؟ به خداوند برمی گردد. خود خداوند فرموده است انی انا، من منم. هیچ من جز من نیست. در مقابل منِ خداوند، هیچ من معنی نمی دهد. خداوند یک منِ الهی است.
«عضو انجمن حکمت و فلسفه ایران»گفت: خداوند به همه چیز محیط است، شجر، حجر، دریا، صحرا. منِ واقعی خداوند است، بنابراین مولوی اینجا می گوید: «خدایا من چنان باشم که تو باشی و من نباشم. منِ تو از منِ من برتر است.»
چهره ماندگار فلسفه افزود: «همه عالم هستی معلول است»
اگر «علت» نباشد، «معلول» نیست.
«علت عالم هستی حق و باطل است». به تعبیر عرفانی، «جلوه و متجلی»، «عالم جلوه حق است»، تجلی کننده حق تبارک و تعالی است.
زیبایی ها منشأ دارند، هر آنچه «زیبایی» در عالم هستی است منشأ دارد، «منشأ زیبایی ها حق تبارک و تعالی است.»
حق تعالی زیبایی مطلق است. هر زیبایی غیر از زیبایی خداوند، مقید است و گذرنده است. زیبایی حق تعالی ازلی و ابدی و دائم است.
دینانی تصریح کرد: شاید هیچ چیز در عالم به اندازه «من» اهمیت نداشته باشد. انسان موجودی است که از طبیعت می روید. ما در طبیعتیم و از طبیعتیم. شکی نیست که ما طبیعی هستیم و این عالم هم عالم طبیعت است اما انسان در حد طبیعت نمی ماند و از طبیعت فرا می رود.
«دکترغلامحسین ابراهیمی دینانی» افزود: کسانی که متافیزیک و ماورای طبیعت را نمی توانند بفهمند یا آن را انکار می کنند، علتش این است که «من» را نمی فهمند.
اگر آنها کلمه «من» را می فهمیدند، متافیزیک و ماورای طبیعت را انکار نمی کردند. ما طبیعت را می فهمیم، فهمنده برتر است از آنچه فهمیده می شود، پس من ماورای طبیعت هستم. انسان به عنوان «من» طبیعت را می فهمد و بر «طبیعت» تسلط پیدا می کند.
وی افزود: انسان با اندیشه از طبیعت فرا می رود، اندیشه از طبیعت بالاتر است و چون انسان متفکر است، از طبیعت بالا می رود و با اندیشه بر طبیعت تسلط پیدا می کند.
چهره ماندگار فلسفه تصریح کرد: اندیشه نشانه خداوند است. در هر موجودی از ذره تا کهکشان، نشانه خداوند وجود دارد اما آن چیزی که بیشتر نشانه خداوند در آن وجود دارد، اندیشه است.
«دکارت »(فیلسوف معروف فرانسوی) که تقریبا هم عصر «ملاصدرا» بوده است می گوید:»می اندیشم، پس هستم.»
«دکتر اسماعیل منصوری لاریجانی»و«دکترغلامحسین ابراهیمی دینانی»شبکه ۴ سیما تلویزیون
دکترغلامحسین ابراهیمی دینانی:من می خواهم یک چیز دیگری بگویم: «می اندیشم، پس خدا هست، چون مهمترین نشانه خداوند اندیشه است.»
اساس شعر، تخیل است اما هر تخیلی هم دور از تعقل نیست. عالم تخیل خیلی گسترده است اما با تعقل نمی تواند بی ارتباط باشد. تخیل با تعقل اگر ارتباط پیدا کرد زیباتر می شود.
ناز و نیاز
«دکتردینانی» تصریح کرد:«ناز و نیاز» دو واژه ای در زبان فارسی هستند که کلمات زیبایی هستند.
اگر در جهان هستی «ناز و نیاز» نبود، «زیبا» نبود.
«زیبایی عالم به ناز و نیاز است.»
«ناز» آنجایی است که زیبایی است.
«ناز» نشانه زیبایی است.
حالا که «ناز» آمد «نیاز» هم می آید، پس اساس عالم هستی ناز و نیاز است.
«ناز از حق، نیاز از خلق»، «ناز از حق تعالی»، «نیاز از کل عالم هستی و مخلوقات».
وجود ذاتی از حق، امکان ذاتی از غیر حق تعالی، عالم ممکن الوجود است، حق تعالی «واجب الوجود» است. نسبت امکان با وجود، نسبت نیاز با ناز است.
«ممکن الوجود» در تمام هستی وابسته به «واجب الوجود» است. حق تعالی غنی مطلق و بی نیاز مطلق و عالم و آنچه در آن است فقر مطلق.
«پیدایش، آمیزش و جدایی»
«دکترغلامحسین ابراهیمی دینانی» گفت: این جهان و آنچه در آن هست، یک پیدایش خلقت دارد که عناصر در آن پیدا شده اند، بعد آمیزش عناصر حاصل شد، «اول پیدایش»، «بعد آمیزش» و «سرانجام جدایی».
هر مرکبی سرانجام منحل می شود، سرتاسر عالم هستی را در این سه کلمه می توانیم خلاصه کنیم، ولی حق تعالی نه پیدایش دارد، نه آمیزش دارد، نه جدایی. همیشه بوده است و هست و خواهد بود و همواره در حال تجلی است.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:درمنابع مأخوذه اصلاحاتی انجام گرفته است.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:علت تعطیلی جلسات علامه طباطبایی(صاحب المیزان) و هانری کرین
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی( از برجستهترین شاگردان علامه طباطبایی) میگوید: «هانری کربن» تمام فلاسفه بزرگ را ملاقات کرده بود و بهروز بود اما پس از ملاقات با علامه تدین و آزادی فکری توأمان علامه طباطبایی مجذوب او شد.
مباحث فلسفی بین علامه طباطبایی و هانری کربن در «منزل احمد ذوالمجد طباطبایی»(وکیل دادگستری) از اوایل سال ۱۳۳۸ آغاز شد.غلامحسین ابراهیمی دینانی در کتاب «سرشت و سرنوشت» که به کوشش کریم فیضی توسط انتشارات اطلاعات منتشر شده، درباره اعتراض برخی به این جلسات گفته است: «اندکی پیش از انقلاب بعضی از دوستان انقلابی ما که لازم نیست اسم ببرم به من و آقای صائنی زنجانی گفتند که: این جلسه و تشکیل آن از اول کار درستی نبود، برای اینکه بعضی از دوستان جلسه شما اینطور و آن طورند و خود هانری کربن را هم ما نمیدانیم کیست! … ما تا حالا تحمل کردهایم ولی الان که قبل از انقلاب است و چیزی به انقلاب نمانده صلاح نیست که ادامه پیدا کند. شما به علامه طباطبایی بگویید که جلسه را تعطیل کند.»
ابراهیمی دینانی ابتدا به دو دلیل از بیان این مسئله به علامه هراس داشته است: نخست اینکه از استادش شرم میکرد و دیگر اینکه خودش نیز میل نداشت تا این جلسات تمام شود. بعدها اما به دلیل فشار همین آقایان محبور میشود تا مطلب را به علامه بگوید. ادامه روایت از کتاب «سرشت و سرنوشت» این چنین است: «خدمت علامه عرض کردم که: «آقا دوستان پیش من آمدهاند و میگویند: صلاح نیست این جلسه ادامه پیدا کند.»
دکتردینانی:من الان وقتی آن صحنه و آن لحظه یاد میآید ناراحت میشوم و گریهام میگیرد.
واکنش علامه طباطبایی به خبرتعطیلی جلسات فلسفه باهانری کرین
دکتردینانی گفت:ایشان یکدفعه حالش بد شد و رعشه مختصری که دستشان داشت، چند برابر شد و لبهایش لرزید و صورتش قرمز شد. چندبار گفت: عجب، عجب، عجب!.
بعد علامه جملهای گفتند که خیلی عجیب بود. ایشان فرمودند: «من به عنوان شخصی که در گوشهای نشستهام و چیز مینویسم، تنها راه من به جهان و تفکر جهانی و اینکه در جهان چه میگذرد. این جلسه است. تنها راه من به تفکر جهانی این یک جلسه است. این را هم نمیتوانند برای من ببینند.»
دکتردینانی: علامه طباطبایی بسیار علاقهمند بود تا با فرهنگها و اندیشههای دیگر آشنا شود و نمیخواست که تنها در ذیل عنوان کلی فلسفه صدرایی محصور بماند و جالب این است که به تمامی آن فرهنگها احترام میگذاشت و وجهی از حقیقت را برایشان متصور بود.
«دکترسیدحسین نصر» در کتاب «در جستوجوی امر قدسی» اشاره کرده که: «در طول سالیانی که کربن در جلسات نبود ما با علامه طباطبایی متون بسیاری از جمله اسفار ملاصدرا را خوانیدم و هرچه بیشتر به مباحث تطبیقی میپرداختیم.
زمانی«داریوش شایگان و من کتاب «دائو د جینگ» را به فارسی برگرداندیم تا درباره آن با علامه طباطبایی بحث کنیم. ما همچنین درباره کتاب «سر اکبر» ترجمه فارسی اوپانیشادها و تصحیح نایینی و تارا چند بحث میکردیم. گهگاهی هم اناجیل را میخواندیم و علامه از منظر اسلام آنها را تفسیر میکرد.»
مذاکرات هسته ای (وزیر خارجه ایران و فرستاده ترامپ)در منزل(عمارت)«بدر البوسعیدی» «وزیر خارجه عمان»(بدر البوسعیدی)معروف به«بیت الحیل» برگزار شد.
مذاکرات هسته ای «وزیر امور خارجه ایران»(سیدعباس عراقچی) و «استیو ویتکاف»(فرستاده ویژه رئیس جمهور آمریکا در امور خاورمیانه) درشهرمسقط(پایتخت عمان) شنبه۱۲ آوریل ۲۰۲۵(۲۳ فروردین ۱۴۰۴)
«۲ +۱۵۰ دقیقه دقیقه مذاکرات»(نماینده ویژه ترامپ) و «وزیرخارجه ایران»(۱۵۰دقیقه مذاکره غیرمستقیم و ۲ دقیقه مذاکره مستقیم) اما بنظرمی رسد این «۲ دقیقه مهمتراز ۱۵۰ دقیقه» بوده است.
مذاکرات هسته ای ایران-آمریکا درعمان
ایران و آمریکا توافق کردند که هفته آینده دور دیگری از مذاکرات درباره برنامه هسته ای جمهوری اسلامی برگزار کنند.
«مذاکرات (غیرمستقیم)ایران-آمریکا»
با میانجیگری عمان، دور اول مذاکرات غیرمستقیم ایران و آمریکا در مسقط پایتخت عمان به پایان رسید.
عباس عراقچی، وزیر امور خارجه ایران و «استیو ویتکاف»(Steve Witkoff ) فرستاده ویژه رئیس جمهور آمریکا در امور خاورمیانه، مذاکرات روز شنبه را رهبری کردند.
وزارت امور خارجه ایران در بیانیهای اعلام کرد که طرفین در مورد برنامه صلحآمیز هستهای ایران بهویژه رفع تحریمهای «غیرقانونی» علیه ایران تبادل نظر کردند.
در ادامه این بیانیه آمده است که مذاکرات در فضایی سازنده و بر اساس احترام متقابل برگزار شد.
وزارت امور خارجه ایران در بیانیه ای اعلام کرد که این مذاکرات به طور غیرمستقیم بین دو کشور انجام شد، اما نمایندگان آنها، «سیدعباس عراقچی»(وزیر امور خارجه ایران) و «استیو ویتکاف»(نماینده آمریکا در خاورمیانه) حضوری کوتاه در مسقط داشتند.
عراقچی و ویتکاف «در فضایی سازنده و مبتنی بر احترام متقابل، مواضع دولتهای متبوع خود را درباره برنامه هستهای ایران و تحریمهای آمریکا مبادله کردند».
وزرای امورخارجه ایران- عمان
این مذاکرات دو ساعت و نیم به طول انجامید و دو طرف در اتاق های جداگانه و چهار پیام از طریق «بدر بن حمد البوسعیدی»(وزیر امورخارجه عمان) تبادل نظر کردند.
دور دوم مذاکرات غیرمستقیم ایران- آمریکا
در ادامه این دیدار، عراقچی اعلام کرد که دو طرف یک هفته دیگر یعنی شنبه ۱۹ آوریل ۲۰۲۵(۳۰ فروردین ۱۴۰۴)در مسقط با یکدیگر دیدار خواهند کرد.(یا یک کشوراروپایی)
عراقچی گفت: شنبه آینده(۳۰ فروردین ۱۴۰۴) درباره چارچوب کلی توافق احتمالی بحث خواهیم کرد.
مذاکرات مسقیم یا غیرمستقیم؟
وزیرخارجه ایران پس از اینکه واشنگتن اطمینان داد مذاکرات روز شنبه مستقیم خواهد بود و تهران تاکید کرد که مذاکرات غیرمستقیم باقی خواهد ماند، او فرمت دور بعدی مذاکرات را مشخص نکرد.
«کشورعمان(مسقط)کجاست؟»نقشه
عراقچی صبح روز شنبه(۲۳ فروردین ۱۴۰۴) در بدو ورود به مسقط گفت که به دنبال «توافق هر چه سریعتر» است، هرچند دستیابی به توافق آسان نخواهد بود.
کاخ سفید این گفتگوها را "بسیار مثبت و سازنده" خواند.
در بیانیه ای آمده است: «ارتباط مستقیم فرستاده ویژه ویتکاف امروز گامی رو به جلو برای دستیابی به یک نتیجه دوجانبه سودمند بود.
ترامپ در پاسخ به سوالی درباره مذاکرات، به خبرنگاران حاضر در «ایر فورس وان» گفت: "من فکر می کنم که آنها خوب پیش می روند. تا زمانی که شما آن را انجام ندهید، هیچ چیز مهم نیست."
«۲ +۱۵۰ دقیقه مذاکرات»(نماینده ویژه ترامپ) و «وزیرخارجه ایران»(۱۵۰دقیقه مذاکره غیرمستقیم و ۲ دقیقه مذاکره مستقیم) اما بنظرمی رسد این «۲ دقیقه مهمتراز ۱۵۰ دقیقه» بوده است.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:ایران وآمریکا از این مذاکره اعلام رضایت کردند وسازنده اعلام کردند، درپایان مذاکراه ،یک چنددقیقه ای مذاکرات مستقیم هم انجام گرفت! هنگام خروج آقایان مذاکره کننده ۲ کشور«ویتکاف و عراقچی»کله به کله خوردند و با هم سلام وعلیک وخوش وبشی کردند.
احتمالاً وزیرخارجه ایران بااین اقدامش میخواست «راستی آزمایی»بکند که پیامهایش توسط وزیرخارجه عمان به درستی منتقل شده یانه!
مذاکرات(ایران- آمریکا)درمنزل وزیرخارجه عمان
مذاکرات هسته ای غیرمسقیم(وزیر خارجه ایران و فرستاده ترامپ)در منزل(عمارت)«بدر البوسعیدی» وزیر خارجه عمان که به «بیت الحیل» شهرت دارد، برگزار شد.
CNNنوشت:در هر دو سمت راهروی ورودی این عمارت، اتاقهای پذیرایی وجودارد است.
دراتاقهای پذیرایی سمت راست «ویتکاف» و تیم همراهش مستقر شدند.
در اتاق های سمت چپ ، «سیدعباس عراقچی» و هیئت ایرانی در آن مستقر بودند.
در مجموع ۱۳ نفر در مذاکرات شرکت داشتند ۵ آمریکایی، ۵ ایرانی و ۳ نفر از عمان؛ میزبان عمانی(وزیرخارجه عمان) پیامهای طرفین را به زبان انگلیسی به دو سمت راهرو مخابره میکرد.
این عمارت در فاصله ۱۰ دقیقه تا فرودگاه مسقط واقع شده است.
بعد از پایان مذاکرات، دو هیئت هنگام خروج، در راهروی مرمر برای چند دقیقه کوتاه صحبت کردند.
«کودتای غذایی»!
خاطراتی ازهمسرامام خمینی (علاوه برخاطرات سیده زهرامصطفوی)،شوخی های خانوادگی امام،چگونگی ازدواج +خواستگاری امام خمیینی ونامگذاری فرزندان امام خمینی +مطالب متنوع جالبی ازاین خاندان معزز درادامه خواهیدخواند+«نامه عاشقانه امام خمینی به همسرش» درراه سفرحج.+سیدحسین خمینی(فرزندحاج مصطفی خمینی)کجاست؟همچنین دیگرفرزندان شهیدمصطفی خمینی.
نکته: همسرامام(خدیجه ثقفی)اشراف زاده بود،امام ۶بارخواستگاری رفت،عروس خانم تمایل نداشت تااینکه اهل بیت رسول الله (۵تن آل عبا)درخواب حلال مشکلات شد ووصلت پاگرفت.
«کودتاچی» بیت امام خمینی.کودتاآبگوشتی!
سیده زهرا مصطفوی خمینی در پاسخ به این سوال رادیو گفتگو :چراحضرت امام به شما «کودتاچی» می گفتند؟
زهرا مصطفوی: علتش این بود که امام آبگوشت دوست داشتند و بیشتر ناهارها غذا آبگوشت بود و امامن آبگوشت دوست نداشتم و چند وقتی که گذشت یک روزی «گوشت کوبیده» در دست من بود و امام هم وضو گرفته بودند و می آمدند بالا -در منزل قم.
من ناراحت بودم از اینکه باید آبگوشت بخورم و گوشت کوبیده را پرت کردم گوشت کوبیده به دیوار چسبید و بشقاب پرت شد!.
سیده زهرا مصطفوی می گوید:به امام گفتم چه دلیلی دارد شما که بزرگتر هستید -غذابایدبه میل شمادرست شود-و ما همیشه باید آبگوشت بخوریم !؟
دخترامام می گوید:درادامه به امام گفتم:ما چند نفریم در منزل خب همه نظر بدهند که هر روز ناهار چی بخوریم.
سیده زهرا مصطفوی می گوید:ایشان(امام) هیچ چیزی به من نگفتند و بعد به مادرم گفته بودند که هر روز بچه ها را جمع کن و هر روز غذا را به سلیقه یک نفر انتخاب کن.
کودتاچی می گوید: بعدازاین ماجرابودکه امام به من گفتند که« تو کودتا کردی» و مادرم به من گفتند که حاج آقا به شما می گویند «کودتاچی».
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:سیده زهرا مصطفوی درپایان این مصاحبه می گوید:خب این عدالت بود و من از بچگی منطقی بودم!.
خاطره دیگرازسیده زهرا مصطفوی
« برادرم(مصطفی) چون ۱۰سال از من بزرگتر بودند، مایل بودند به ما دستور دهند و من هم بین بچه ها شیطنت خاصی داشتم و به همین دلیل ابا داشتم از اینکه دستوراتش را اجرا کنم.
سیده زهرا مصطفوی می گوید:یک روزمصطفی به من گفت «یک لیوان آب برایم بیاور» ،امام هم نشسته بودند.
گفتم: نمی خواهم.
«آقا مصطفی»،ناراحت شد، بلندشدکه مرا بزند که با حمایت امام ، فرار کردم.
وقتی فرار کردم برادرم (مصطفی)رو کرد به امام و گفت «شما اینقدر به ایشان رو می دهید که به من اینطور بگوید.»
امام درجواب آقا مصطفی فرمودند: امروز به خواهرت می گویی یک لیوان آب بده و فردا هم لابد می گویی کفشهای من را هم جفت کن.
«سیده زهرا مصطفوی»سال ها به عنوان رئیس جمعیت ایرانی دفاع از فلسطین همچنین دبیر کل ا تحادیه بین المللی سازمان های غیر دولتی حامی فلسطین، ضمن بازخوانی موضوع فلسطین در آراء و اندیشه های امام به ضرورت حمایت از سنگرهای مقاومت در منطقه بپردازد و عمده توان خود را در این مسیر بگذارد.
از راست: زهرا مصطفوی زهرا اشراقی(نوه امام و همسر محمدرضا خاتمی)، فاطمه طباطبایی(همسر مرحوم سید احمد خمینی)
«دکتر زهرا مصطفوی » دبیر کل تشکل جمعیت زنان جمهوری اسلامی، دبیرکل جمعیت دفاع از ملت فلسطین و دکترای الهیات و عضو هیات علمی دانشکده الهیات (گروه کلام و فلسفه اسلامی) دانشگاه تهران است.
زهرا مصطفوی که با مرحوم دکتر بروجردی ازدواج کرده دو فرزند به نام های حجت الاسلام حاج آقا مسیح بروجردی است که ازمدرسان خوشنام حوزه به شمار می رود
و دیگری دکتر لیلی بروجردی است.
لیلی با یکی ازفرزندان آیت الله طباطبایی ازدواج کرده و دو دختر دارد که یکی از آنها با پسر محسن رضایی ازدواج کرده است. نیز هم اکنون درقم ساکن و از .
بترتیب:سیداحمدآقا،شیخ حسن صانعی،دکترمحمودبروجردی(دامادامام)،صادق قطب زاده(اولین رئیس تلویزیون وکودتاچی) ،دکترصادق طباطبایی(برادرخانم احمدآقا)
«دکتر محمود بروجردی»در پی یک بیماری طولانی به دلیل سرطان غدد لنفاوی، در بیمارستان لاله تهران در ۰۷ اسفند ۱۳۸۹درگذشت.
«دکتر محمود بروجردی»فرزند حجت الاسلام حاج شیخ محمد حسین بروجردی و نواده مرحوم آیت الله حاج میرزا مهدی بروجردی در سال ۱۳۱۲ در شهر مقدس قم به دنیا آمد.
تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهرستان قم و مقاطع لیسانس، فوق لیسانس و دکترا را در دانشگاه تهران پایان رسانید و با تدریس در مقاطع گوناگون تحصیلی از دبیرستان تا دانشگاه به تربیت دانش آموزان و دانشجویان پرداخت.
صدیقه مصطفوی، فریده مصطفوی و زهرا مصطفوی دختران امام خمینی مراسم تنفیذ رئیس جمهور (حجتالاسلام حسن روحانی ) ۱۲ مرداد ۱۳۹۶
از جمله مسوولیت های دکترمحمود بروجردی: حضور در وزارت آموزش و پرورش و وزارت امورخارجه در کابینه شهید رجایی – به عنوان قائم مقام وزیر – و قائم مقام وزارت ارشاد، ریاست پژوهشگاه علوم انسانی، سفیر جمهوری اسلامی ایران در فنلاندمی باشد.
این تصویر حضرات آیات شهاب الدین اشراقی، محمد رضا توسلی، حجت الاسلام سید حسن خمینی، حجت الاسلام مسیح بروجردی، علی اشراقی و شیخ حسن صانعی را بر روی پشت بام منزل قم، بعد از بازگشت حضرت امام در اسفند۱۳۵۷نشان می دهد.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:اندکی ویرایش انجام داده ام وافزودن تصاویر.
همسر حضرت امام خمینی، بانو خدیجه ثقفی، حدود شصت سال با حضرت امام زندگی کردند و خاطرات جالب زیادی از زندگی با ایشان دارند. در بخشی از خاطرات خانم ثقفی از سالهای دستگیری امام در سال ۴۲ آمده است:
همسرامام می گوید:در مواقعی که شایعه دستگیری آقا بالا میگرفت، شب آقا به من میگفت: اگر مرا گرفتند، دستپاچه نشو، طوری نیست.
من به شوخی به او میگفتم: خوبست،مایک نفسی میکشیم!
«خدیجه ثقفی»:اول مبارزات من و پسر عزیزم مصطفی کربلا بودیم و احمد نقل میکرد و خود آقا میگفت که هر شب آقا به احمد میگفته است: «احمد امشب مرا دستگیر میکنند، نترسی. اگر آمدند و مرا گرفتند تو کاری نداشته باش، به کسی متوسل نشو، از این و آن مخواه که برای رهایی من کاری کنند حتی برای مخارج زندگی پولی از هیچ آقایی قبول نکن!!»
آقا(امام خمینی) نقل میکرد: « سر صبحانه، هر روز« احمد» به من میگفت: شما را نگرفتند؟، خبری نشد!؟
و من به او میگفتم: «امشب! » و این وضع تا آمدن ما به قم طول کشیده بود. احمد در آن موقع ۱۵-۱۶ ساله بود. /
منبع: بانوی انقلاب خدیجهای دیگر (زندگینامه سرکار خانم خدیجه ثقفی همسر امام خمینی )، علی ثقفی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، ۱۳۹۳، صص ۲۰۳-۲۰۴.
مصاحبه با همسرامام خمینی:
زهرامصطفویآبان۱۳۷۶:مادر! اوّل آبان، بیستمین سالگرد شهادت داداش(حاج مصطفی متوفی۱ آبان۱۳۵۶) است، و اگر اجازه میفرمایید چند سؤال کوتاه درباره ایشان از شما میکنیم و امسال به همین مناسبت مؤسسه نشر آثار امام سمیناری در قم برگزار میکند. لطفاً ابتدا درباره تولد ایشان و خوابی که دیدهای توضیح بفرمایید.
خدیجه ثقفی:چند ماهی از ازدواجمان گذشته بود و من مطلع بودم که باردارم، شبی خوابی دیدم که دیگران تعبیر کردند که بچه پسر است.
همسرامام می گوید:در خواب پیرزنی را دیدم که قبلاً هم دیده بودم و میشناختم بعد از سلام و تعارفات به او گفتم: کجا میروی؟ گفت: پیش حضرت زهرا(س) میروم. گفتم من هم میآیم، و با هم رفتیم تا به یک در بزرگ باغ رسیدیم شبیه دری که «باغ قلعه» در قم داشت. وارد باغی شدیم که درخت تبریزی در آن زیاد بود. توی باغ یک قطعه فرش افتاده بود که روی آن یک ملحفه مثل پتو چهارلا شده بود و خانمی با لباس اطلس آبی با گلهای بزرگ مخملی (مثل یک کف دست) نشسته بود، کت تنشان بود و مثل آن کت را مادربزرگم داشت. خانم گیس داشتند و موهایشان تا پایین صورتشان بود، با صورتی کشیده و سبزه. من سلام کردم و خیلی مؤدبانه با آن پیرزن کنار فرش نشستیم، بعد از مدتّی خانم بلند شد و رفت. چند دقیقهای طول کشید، بچهای که در کنار فرش توی گهواره پارچهای (مانند قدیم) بود به گریه افتاد. من بلند شدم و رفتم پیش بچه و عقیدهام شد که آن بچه، امام حسین(ع) است. بچه را بلند کردم، یعنی زیر بازوهایش را گرفتم و با احترام بلند کردم. بچه حدود هشت ماهه بود و بچة چاقی بود.
همین موقع خانم آمد و یک کاسه بلور و بشقاب هم زیر آن بود و آبی هم توی کاسه بود که به نظرم آمد که شربت است و برای پذیرایی از ما آورده بودند، کاسه و بشقاب را به دست من دادند و بچه را از من گرفتند و نشستند. من هم کاسه را آوردم و گذاشتم جلوی پیرزن تا احترام کرده باشم و او هم با دست کاسه را به طرف من داد. دقیقهای گذشت و بیدار شدم و همه گفتند که فرزندم پسر است و نام آن را هم «حسین» بگذاریم.
عراق-نجف
بعد از حضور امام در نجف اشراف در دوران تبعید و ورود به شهر کربلا، سید محمد شیرازی استقبال خوبی از رهبر کبیر انقلاب بهعمل آورد و حتی محل نماز خویش را در کربلا به امام راحل سپرد.سید محمد شیرازی در سال ۱۳۸۱ درگذشت.
چطور اسم مصطفی را انتخاب کردید؟
من خیلی دوست داشتم که نامش «مصطفی» باشد و نمیدانم آقا چه دوست داشتند، ولی من ایشان را راضی کردم و گفتم که چون نام پدرتان مصطفی بوده است بسیار مناسب است و آقا(امام) هم راضی شدند و اسمش را «محمّد» گذاشتیم، لقبش را «مصطفی» و کنیهاش را «ابوالحسن» گذاشتیم، ابوالقاسم نگذاشتیم که هر سه مشابه حضرت رسول(ص) نشود.
تولد او در چه تاریخی و در کجا بود؟
۲۱ آذر ۱۳۰۹ شمسی،مصادف با(۲۱ رجب ۱۳۴۹) در قم در محلّهای نزدیک «عشق علی» که حالا خراب شده است و به آن «الوندیه» میگفتند. دومین خانهای که اجاره کردیم همین خانه بود. اولین خانه را آقای حاج« سید احمد زنجانی» پیدا کرده بودند که شش ماه در آن بودیم، ولی به جهاتی که نمیدانم، صاحبخانه نمیخواست یا کرایهاش سنگین بود، بیرون آمدیم.
درباره تحصیل مصطفی و مدرسه رفتن او توضیح دهید.
مصطفی خیلی دیر زبان باز کرد و تا چهارسالگی فقط چند کلمه میگفت. وقتی شش ساله شد او را به یک مکتب در نزدیکی منزل گذاشتیم که خیلی در حرف زدنش تأثیر داشت. هفت سالگی به مدرسه موحّدی رفت. کسی هم به درس خواندن او توجّهی نداشت. اوایل، یعنی تا کلاس سوم، گاهی من او را نگه میداشتم تا درس بخواند ولی بعد که بزرگتر شد، اصلاً نمیآمد تا درس بخواند فقط به دنبال بازی بود و شبها میآمد و مقداری نان و پنیر و چای میخورد و میخوابید.
شما همیشه شبها نان و چای میخوردید؟
نه، او کوچکتر که بود زودتر میخوابید و چیزی میخورد (هرچه حاضر بود). گاهی آبگوشت، یا تاسکباب بود و گاهی هم من برایش کته و تخممرغ درست میکردم. بعدها که 12 ـ 10 ساله شد، بیدار میماند تا با ما شام بخورد.
از شروع دوران طلبگی بفرمایید.
بعد از آن که شش کلاس درس خواند، دیگر به مدرسه نرفت، زیرا در آن زمان مرسوم اهل علم نبود که بچهها را به دبیرستان بفرستند. به همین دلیل مشغول تحصیل علوم طلبگی شد.
در هفده سالگی، آقا پیشنهاد کرد که عمّامه بر سر بگذارد و لباس روحانی بپوشد. البته، او در اول خیلی رضایت نداشت، ولی آقا چند نفر از دوستان خود را دعوت کرد و در مراسمی او را برای این کار آماده کرد. ظاهراً بعد از آن وقتی از منزل خارج شده بود و دوستانش او را دیده بودند، به او تبریک گفته بودند و تشویق کرده بودند.
به این ترتیب او هم بسیار به تحصیل علاقمند شد و در طلبگی به سرعت رشد کرد، به طوری که معروف بود که خوب درس میخواند و طلبه فاضلی شده است، تا کمکم که بیشتر رشد کرد و خودش به مقامات علمی رسید، حوزه درس تشکیل داد و مدرّس شد.
درباره ازدواج مصطفی بفرمایید.
ازدواج مصطفی در ۲۲سالگی بود. یک وقت شایع شد که ما با آقا مرتضی حائری وصلت کردهایم، به طوری که مصطفی میگفت: «وقتی آقای حائری از صحن حرم بیرون میآْید، رفقا میگویند که پدرزنت آمد.»
این شایعه به گوش آقا رسیده بود و یک شب آقا از من پرسید که دختر آقای حائری را دیدهای؟ من هم کمی توضیح دادم. آقا گفت: «چطور است این دروغ را راست کنیم؟» گفتم که هرطوری صلاح میدانید. فردا صبح هم آقا پیغام فرستاده بود و ظهر آنها جواب داده بودند و باز آقا پیغام داده بود که همان شب بروند برای صحبت. بعد به ما خبر دادند که مردها رفتهاند و ما زنها هم بعداً رفتیم و قرار عقد گذاشته شد.
امّا در مورد فرزندان؛ اولین فرزند آنها «محبوبه» بود که مننژیت گرفت و مرحوم شد. دومین فرزند «حسین» است که معمّم و جوان خوبی است، و سومین فرزند «مریم» است که دکتر شده است. چهارمین فرزند در جریان حمله کماندوهای رژیم و دستگیریهای دوران نهضت سقط و شهید شد.
درباره فعالیتهای داداش در دوران انقلاب و دستگیری و تبعید او و آنچه خودشان برای شما تعریف کردهاند بفرمایید.
بعد از تبعید آقا به ترکیه، مصطفی جوابگوی مردم و اجتماعات بود و به فعالیت ادامه داد. به همین جهت او را هم گرفتند و به زندان بردند. دو ماه در زندان بود و بعد از دو ماه او را آزاد کردند، چون عقیده ساواک این بود که دیگر مردم متفرق شدهاند و حوادث را از یاد بردهاند. مصطفی هم تا آزاد شد به قم آمد و به صحن رفت، و آنجا جمعیت جمع شد و با سلام و صلوات او را به خانه آوردند. دو یا سه روز هم در منزل بود ولی وقتی دیدند که مردم قم هنوز آرام نشدهاند ریختند و او را هم گرفتند و به ترکیه تبعید کردند.
مصطفی میگفت: «چه خوب شد که مرا بردند، چون آن شب را در منزل خیلی شیکی گذراندم و جاهای شیک را هم دیدم.»
این خواست خدا بود که مصطفی را به نزد آقا ببرند، زیرا آقا خیلی تنها بود و مصطفی مونس خوبی برای او بود.
فعالیتهای آنها در ترکیه چه بوده است؟
در این یک سال که آنها در ترکیه بودهاند، همه فعالیت آنها کار علمی بوده است. بعداً شنیدم که مصطفی در ترکیه دو کتاب نوشته است. و آن طوری که خودشان میگفتند، داداش از آقا مراقبت میکرده و حتی غذا درست میکرده است. در ترکیه گاهی هم مصطفی با علی بیک (نگهبان آنها) به تماشای اطراف میرفته است.
ورود آقا و داداش به عراق به چه صورتی بوده است؟ آیا شما از آن وقایع اطلاع دارید یا خیر؟
دولت ایران با ترکیه توافق کرده بود که آقا یک سال در ترکیه بماند، ولی دولتهای خارجی به دولت ترکیه اعتراض کرده بودند که مگر ترکیه زندان ایران است که زندانیان سیاسی را به آنجا تبعید میکنند؟ به همین جهت دولت ترکیه بعداز یک سال از نگهداشتن آقا امتناع کرد و با آقا مشورت میکنند که دوست دارند به ایران برگردند یه این که به عراق بروند. آقا در جواب گفته بودند: «من باید فکر کنم». روز بعد میروند خدمت آقا و قبل از این که آقا نظر خود را بگوید، اعلام میکنند که تصمیم بر این شده است که آقا به عراق بروند.
دولت ایران میخواست آقا به عراق برود تا با وجود علما و مراجع تقلید آنجا مثل آقای حکیم و آقای شاهرودی و آقای خویی، آقا فراموش شود.
داداش میگفت: «ما را آوردند به فرودگاه ترکیه و سوار هواپیمای عراق شدیم و من دقت کردم و دیدم که هیچکس از مأموران ترکیه به هواپیما نیامدند. در فرودگاه بغداد مقداری پول ایرانی را تبدیل کردم و با آقا بیرون آمدیم و رفتیم کاظمین.»
سال قبل من و داداش به عراق رفته بودیم و در کاظمین مهمانخانهای بود بهنام «اخوان» که اصلاً ایرانی بود و با داداش دوست شده بود. آنها به همان مهمانخانه میروند و آقا برای زیارت به حرم میروند و مصطفی هم مشغول تلفن میشود. به آقا شیخ نصرالله خلخالی که از دوستان آنها بود تلفن میکند و وقایع را توضیح میدهد. آقا شیخ نصرالله هم طلاب و فضلای عراق را جمع میکند جهت استقبال از آقا.
آنها دو روز در کاظمین میمانند و بعد به سامراء میروند و یک شب هم در آنجا میمانند (آقا دیگر در تمام مدتی که در عراق بودیم به سامراء نرفت). از آنجا به سمت کربلا حرکت میکنند. در کربلا مورد استقبال قرار میگیرند و آقای شیرازی منزل خودشان را به امام میدهند و آقا تا آخر همان منزل را در کربلا داشتند.
آقای خلخالی در نجف منزلی را اجاره میکند و به طلبهها پول میدهد که زندگی تهیه کنند و به سرعت برای آقا در نجف یک منزل با اثاثیه تهیه میشود و وقتی آقا به نجف میآیند، آقایان نجف همه به احترام آقا در منزل آقا جمع میشوند و استقبال میکنند.
مختصری هم درباره دستگیری آقا در قم بگویید.
یک شب من دیدم صدای همهمه از کوچه میآید، از اتاق بیرون آمدم و بدون چادر بودم، دیدم که یک نفر از پایین پرید بر سر دیوار خانه، من جا خوردم و در همان تاریکی ایستادم. هیچکس توی حیاط نبود، من تا خواستم آقا را صدا بزنم دیدیم یکی دیگر هم آمد روی دیوار و نفر سوم، تا خواستم بگویم آقا، دیدم از اتاق بیرون آمدند و من با دست اشاره به دیوار کردم، آقا گفتند: آمدم.
به سمت من آمدند و کلید قفسه و مهر خودشان را به من دادند و گفتند: «این پیش شما باشد تا خبر ثانوی من به شما برسد.» من هم گفتم: «به خدا سپردمت» آقا رفت به طرف مأمورین و با آنها رفت بیرون و احمد هم که حدود 18 ساله بود به دنبال آنها دوید. ظاهراً توی کوچه یک اسلحه به طرف او گرفته بودند و او را به منزل برگرداندند. بعدها که آقا به نجف رفتند توسط آقا شیخ عبدالعلیقرهی نامهای دادند که من مهر را توسط آقای اشراقی به او دادم.
رابطه داداش(مصطفی) با شما و آقا چطور بود؟
همسرامام خمینی:داداش خیلی هم مرا دوست داشت و هم آقا را. و خیلی مطیع بود و خیلی احترام میکرد. و دوست داشت محبتش را اظهار کند. مثلاً خودش به بازار میرفت و یک لباس برای من تهیه میکرد و میآورد. و آقا هم خیلی به مصطفی احترام میگذاشت. مثلاً به ما میگفت: ناهار نخورید تا مصطفی بیاید. حتی پایش را جلوی مصطفی دراز نمیکرد (البته هیچوقت آقا پایش را دراز نمیکرد) ولی به مصطفی احترام خاصی میگذاشت.
وقتی امام در ۳۰ سالگی فهمید که مصطفی مجتهد است به او اجازه اجتهاد داد.
مصطفی مورد احترام دیگران هم بود. در مسجد شیخ انصاری درس داشت و میگفتند درس او شلوغتر از درس آقا میشد. در ضمن خودش هم کتاب مینوشت و به همین دلیل که موقعیت علمی و اجتماعی داشت مورد توجه بود. و همیشه از ایران نیز عدهای مهمان داشت.
شب آخر نیز عدهای مهمان داشت که سحر صغری فهمیده بود فوت کرده؛ تسبیح در دست و درحال خواندن زیارت عاشورا.
او نه فقط خیلی احترام به آقا میگذاشت، خیلی هم مراقبت میکرد، در غذا و در بقیه مسائل خیلی رعایت میکرد حتی این که آقا تنها نماند. و در کارهای آقا نظارت میکرد. وقتی کسالتی پیدا میشد، فوراً دکتر میآورد و سؤال میکرد که غذا چیست. مقید بود که یا هر روز یا یک روز در میان بیاید و با آقا بنشیند و صحبت کند.
همسرامام می گوید:«حاج مصطفی»از سیاست خیلی حرف میزدند. اخبار و مسائل جامعه را به آقا منتقل میکرد، چرا که هم بیشتر در اجتماع بود و هم با ایرانیها در ارتباط بود.
به طور کلی این پدر و پسر با هم رفیق بودند و به هم خیلی علاقه داشتند.
خدیجه ثقفی:مرگ داداش هم آقا را خیلی ناراحت کرد. من زن بودم و داد میزدم و گریه میکردم، ولی او مرد بود و نمیتوانست گریه کند.
همسرامام می گوید:امام به مردم میگفت من مصطفی را برای آینده اسلام میخواستم، ولی در شب من میدیدم که گریه میکرد. مگر میشود پدر گریه نکند!
همسرامام:آقا(امام) روز، خودش را نگه میداشت ولی من شبها بیدار بودم و میدیدم که واقعاً گریه میکرد. برای مصطفی به طور خاصّی گریه میکرد.
همین علاقه بود که برایش چهل نفر را برای نماز وحشت گرفت. و شب هفت شام داد به طوری که هر که میخواهد بیاید بخورد.
از شما شنیدهام که او را در مستحبات شریک کرده بود.
یک روز داشت نماز مستحبی میخواند (قبلاز ظهر). گفتم: آقا بدهید مقداری برای مصطفی نماز بخوانند چرا که شاید در بچگی نمازش را با اشکال خوانده باشد (البته نمازش را از ۱۲سالگی به طور مرتب میخواند). آقا گفتند: «من او را با تمام مستحبات خودم شریک کردهام» و آقا خیلی مستحبات داشت.
آخرین سؤال که دیگر شما هم خسته شدهاید، این که آقا مقید بودند که داداش با شخصیتی ممتاز از سایر شهداء معرفی نشود. مثل فوت آقای اشراقی که نگذاشتند به عنوان داماد ایشان برنامه خاصی باشد. آیا شما در این زمینه مطلب خاصی دارید؟
یک روز گفتم: امسال برای داداش سالگرد نگرفتید. گفت: «آن هم مثل سایر شهداء» یعنی نظرش این بود که برای مصطفی به این عنوان که پسر اوست برنامهای نباشد و امتیازی نداشته باشد./پایان
ماجرای خواستگاری امام خمینی اززبان همسرامام:
همسرامام خمینی "دخترشیک پوشی" بودوخانواده مرفه
من « قدس ایران » در شناسنامهام خدیجه، فامیلی ثقفی متولد ۱۲۹۲.ش در صبح دوم ربیع آلاخر ۱۳۳۳.ق در ناحیه ۹ تهران در خانواده مرفه به ثمر رسیدم که از طرف پدری همه از علمای درجه اول محسوب میشوند.
جد اول، مرحوم حاج میرزا ابوالقاسم کلانتر جد دوم مرحوم حاج میرزا ابوالفضل ثقفی تهرانی و پدرم آقای حاج میرزا محمد ثقفی تهرانی که مردی فاضل، ادیب و اهل علم است.
از طرف مادری تا سه پشت وزیر بودند البته در زمان ناصرالدین شاه میرزا کریم خان- وزیر داخله، غلامحسین خازن الممالک - وزیر خزانه، میرزا هدایت الله، مستوفی خزانه مادرم دختر خازن الممالک است که اورا « خازن الملوک » نامیدند.
من از طفولیت پیش مادر بزرگم دختر میرزا هدایتالله و زن خازن الممالک که نامش خانم مخصوص بود بزرگ شدم. او ثروتی سرشار و دارای املاک فراوان بود.
زندگانی پرزرق و برق و بریز و بپاش و ولخرجیهای عجیب و غریب و مرفه داشت.
من با اولین خواهرم یکسال، و تقریباً همینطور با آخری با کمی تفاوت، اختلاف سنی داریم. از نظر لباس و لوازم مدرسه و زینت آلات، بسیار اختلاف داشتیم، چرا که من پیش مادربزرگم زندگی میکردم و آنها نزد پدر و مادر، من یکدانه مادربزرگ بودم. بیشتر لباسهای من و همیشه کفشهای من خارجی بود و مال آنها از ایران عزیز خودمان بود، من همیشه کفش شیک «گیو» میپوشیدم که قیمتش در آن زمان ۶ تومان بود. همیشه چادر سرم اطلس بود.من وقتی در کوچه بودم هر چیزی اراده میکردم فوراً خریده میشد هر چه بود و هر چه قیمت داشت.
ماجرای خواستگاری
امام تا بیستوشش سالگی در قم به تنهایی مشغول تحصیل بود و بههمان مقدار پولی که از خمین برایش میرسید قناعت میکرد و شهریه آقایان را قبول نمیکرد و تا آخر هم قبول نکرد دوستی داشت.
[به نام] آقای سید محمد صادق لواسانی و برادر بزرگش آقای سید احمد لواسانی [که] از دوستان پدرم بودند.
سید محمد صادق لواسانی و امام خمینی
آقای سید محمد صادق لواسانی از آقا سئوال میکند چرا ازدواج نمیکنید؟
جواب میشنود از خمین میل ندارد و در قم هم کسی را که مورد پسندش باشد ندیده است. آقای لواسانی میگوید: دختر آقای ثقفی همسر آقای سید احمد لواسانی با مادرم رفت و آمد داشته و مرا دیده بود.
وقتی آقای سید احمد لواسانی میگوید دختر آقای ثقفی، به قول خود آقا گویی آقا مهر محبت به دل او میخورد. روزی آقای سید احمد لواسانی آمد پیش پدرم و اظهار میل خودش و آقا روح الله را مطرح نمود یعنی برای ایشان خواستگاری کرد ...
شش ۶بارامام ازعروس خانم خواستگاری کرده بود
*چگونگی آشنایی باامام خمینی *
لطفاً از ازدواجتان بگویید و اینکه چطور شد که آقا شما را پیدا کردند؟
آقاجانم که ۵ سال در قم بودند و ما چند بار قم رفتیم یکبار ده ساله بودم، یکبار ۱۳ ساله و یکبار هم ۱۴ ساله بودم. پدرم از مادربزرگم خواهش کرد که من بمانم. مادربزرگم میخواست ۱۵ روز بماند و برگردد چون عید بود. آقاجانم خواهش و تمنا کرد که من "قدسی جان را سیر ندیدم بگذارید دو ماهی پیش من بماند. ما تابستان به تهران میآییم و او را میآوریم. " بالاخره مادربزرگم راضی شدند. ما هم راضی نبودیم ولی چند ماهی ماندیم. تصدیق کلاس شش را گرفته بودم آقاجانم میگفت: « دبیرستان نرو » چون روحیهاش متجددانه نبود. آن وقت دبیرستان برای دخترها کم بود و او میگفت: "چون در دبیرستان معلم مرد است نرو. فراش مرد است و بازرس مرد است ". ایراد میگرفت و ما هم نرفتیم. یک چند ماهی ماندم و بعد با خانمم آمدیم تهران. در این مدت ۵ سال آقاجانم در قم دوستان و رفقایی پیدا کرده بود. یکی از آنها آقا روحا… بود که در آنجا رفیق شده بودند. هنوز حاجی نشده بود. مرد متدین، نجیب، باسواد و زرنگی بود. او را پسندیده بود که
آقاروح الله با من ۱۲ سال تفاوت سنی داشت
و با آقاجانم ۷ سال.
آیت الله لواسانی دوست مشترک داماد وپدرعروس خانم
یکی از دوستان دیگر آقاجانم آقای آسیدمحمد صادق لواسانی بود که او هم از دوستان آقا روحا… بود. آن زمانی که آقاجانم میخواست به تهران بیاید،
آقای لواسانی به آقا روحا… گفته بود که چرا ازدواج نمیکنی؟
۲۷ـ۲۶ ساله بود،روح الله. او هم گفته بود: " من تاکنون کسی را برای ازدواج نپسندیدهام و از خمین هم نمیخواهم زن بگیرم. به نظرم کسی نیامده است. "
آقای لواسانی گفته بود «آقای ثقفی دو دختر دارد و خانم داداشم میگوید خوب هستند »
اینها را بعداً آقا برایم تعریف کردند که
وقتی آقای لواسانی گفت آقای ثقفی دو دختر دارد و از آنها تعریف میکنند مثل اینکه قلب من اینجا کوبیده شد.این جمله امام خمینی است
در هرحال آقاجانم هم خوشگل و شیک و اعیان و خوشلباس بود. مثلاً
در آن زمان پوستینهای اسلامبولی میپوشید و میرفت و همه طلبهها تعجب میکردند؛ هم عالم بود، دانشمند و اهل علم بود. اهل ایمان و متدین بود و هم شیک بود.
مثلاً نمیگذاشت ما مدرسه برویم باید چاقچور بپوشیم، کفشهایمان مشکی ساده باشد. آستین لباسمان بلند باشد. اصلاً روحاً تجمل را دوست نداشت و خیلی اهل علم و ملا بود. آقا =حضرت امام همیشه میگفت: " پدر شما خیلی ملاست، خیلی با فضل و با علم است ولی حیف که رشته ملایی به دستش نیست. "
ایشان که اهل علم و فضلیت بودهاند مسلماً دارای تألیفات هم بودهاند؟
من فقط یک تفسیر از ایشان میدانم، کتابهای دیگرش را نمیدانم. شما اگر بخواهید از اخویها، علیآقا و حسنآقا بپرسید هر دو میدانند. کتابخانهاش را با اینکه عدهای از او کتاب گرفته بودند و مجانی هم کتابخانه را به دانشگاه داده بود باز هم یک اتاق کتاب داشت که هنوز هم هست از پایین تا زیر سقف است. کتابهای خودش، کتابهای پدرش و آنهایی که تهیه کرده بود.
نامه عاشقانه امام خمینی به همسرش
امام خطاب به همسر:تصدقت شوم؛ الهى قربانت بروم، در این مدت که مبتلاى به جدایى از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر(یاد) شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است.
عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ] من با هر شدتى باشد میگذرد ولى بحمدالله تا کنون هرچه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیباى بیروت(درانتظارکشتی برای عزیمت به عربستان)هستم؛حقیقتاً جاى شما خالى است فقط براى تماشاى شهر و دریا خیلى منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالى به دل بچسبد.
در هر حال امشب شب دوم است که منتظر کشتى هستیم، از قرار معلوم و معروف یک کشتى فردا حرکت میکند ولى ماها که قدرى دیر رسیدیم، باید منتظر کشتى دیگر باشیم. عجالتاً تکلیف معلوم نیست امید است خداوند به عزت اجداد طاهرینم که همه حجاج را موفق کند به اتمام عمل، از این حیث قدرى نگران هستیم ولى از حیث مزاج بحمدالله به سلامت، بلکه مزاجم بحمدالله مستقیم تر و بهتر است. خیلى سفر خوبى است جاى شما خیلى خیلى خالیست. دلم براى پسرت(مصطفی ۳ساله)قدرى تنگ شده است.
امید است هر دو (مصطفی+علی راحامله بود که بعدازتولددرگذشت) به سلامت و سعادت در تحت مراقبت آن عزیز و محافظت خدای متعال باشند اگر به آقا (پدرخانم) و خانمها (مادرومادرخانم) کاغذی نوشتید سلام مرا برسانید. من از قِبَل همه نایب الزیارة هستم.
به خانم شمس آفاق (حواهرزن) سلام برسانید و به توسط ایشان به آقای دکتر (علوی) سلام برسانید. به خاور سلطان و ربابه سلطان سلام برسانید.
صفحه مقابل را به آقای شیخ عبد الحسین بگویید برسانند.
ایام عمر و عزت مستدام. تصدقت، قربانت؛ روح اللَّه
عکس جوف در حال دلتنگی از حرکت نکردن(کشتی جهت عزیمت به جدّه)
فروردین ۱۳۱۲مصادف با(ذی قعده۱۳۵۱)بیروت-درهنگام سفرحج(صحیفه امام، ج۱، ص: ۲ و۳)
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:نامه عاشقانه امام خمینی به همسرش درایام عید-فروردین ۱۳۱۲مصادف با(ذی قعده۱۳۵۱)بیروت-درهنگام سفرحج (لبنان)نوشته وبه ایران ارسال کرده است.
ادامه مصاحبه همسرامام خمینی:
مادر از خواستگاری بفرمایید، خواستگاری چگونه انجام شد؟
این باعث شد که آسیداحمد"لواسانی" آمد خواستگاری. برای
قبول خواستگاری حدود ۱۰ ماه طول کشید چون من حاضر نبودم به قم بروم.
آن زمان هم که خانه پدرم میرفتم، بعد از ۱۵ـ۱۰ روز از مادربزرگم میخواستم که برگردیم. چون قم مثل امروز نبود. زمین خیابان، تا لب دیوار صحن قبرستان بود، کوچههای باریک و…، زیاد در قم نمیماندم. به این خاطر بود که زود از قم میآمدم و آن دو ماهی که آقام مرا به زور نگهداشت، خیلی ناراحت بودم.
مراحل خواستگاری شروع شد آقاجانم میگفت: "از طرف من ایرادی نیست و قبول دارم. اگر تو را به غربت میبرد، آدمی است که نمیگذارد به قدسی جان بد بگذرد. " روی رفاقت چند سالهاش روی آقا شناخت داشت. من میگفتم که اصلاً قم نمیروم و جهاتی بود که میل نداشتم به قم بروم.
وساطت ۵تن آل عبابرای ازدواج
پس چطور شد که به قم رفتید؟ ظاهراً خواب دیدید اگر یادتان هست بفرمایید.
خوابهای متبرک دیدم، چند خواب، خوابهایی دیدیم که فهمیدیم این ازدواج مقدر است.
آن خوابی که دفعه آخری دیدم که کار تمام شد حضرت رسول ـ امیرالمومنین و امام حسن را در یک حیاط کوچکی دیدم
همان حیاطی بود که برای عروسی اجاره کردند.
یعنی شما در خواب خانهای را دیدید، و بعد از مدتی خانهای که برای عروسی شما اجاره کردند، همان بود که شما قبلاً در خواب دیده بودید؟
بله، همان اتاقها با همان شکل و شمایل که در خواب دیده بودم. حتی پردههایی که بعداً برایم خریدند، همان بود که در خواب دیده بودم.
آن طرف حیاط که اتاق مردانه بود پیامبر(ص) و امام حسن(ع) و امیرالمومنین(ع) نشسته بودند و در این طرف حیاط که اتاق عروس شد من بودم و پیرزنی با یک چادر که شبیه چادر شب بود و نقطههای ریزی داشت و به آن چادر لَکی میگفتند. پیرزن ریزنقشی بود که او را نمیشناختم و با من پشت در اتاق نشسته بود. در اتاق شیشه داشت و من آن طرف را نگاه میکردم. از او میپرسیدم اینها چه کسانی هستند؟
پیرزن که کنار من نشسته بود گفت آن روبرویی که عمامه مشکی دارد پیامبر(ص) است.
آن مرد هم که مولوی سبز دارد و یک کلاه قرمز که شال بند به آن بسته شده ــ امیرالمومنین است.
اینطرف هم جوانی بود که عمامه مشکی داشت این امام حسن است.
من گفتم ای وای این پیامبر است و این امیرالمومنین است و شروع کردم به خوشحالی کردن،
پیرزن گفت: تویی که از اینها بدت میآید!! ، من گفتم: " نه، من که از اینها بدم نمیآید؟ من اینها را دوست دارم. آنوقت گفتم: " من همه اینها را دوست دارم، اینها پیامبر من هستند، امام من هستند. آن امام دوم من است، آن امام اول من است " پیرزن "۲باره گفت: تو که از اینها بدت میآید! "
اینها را گفتم و از خواب بیدار شدم. ناراحت شدم که چرا زود از خواب بیدار شدم. صبح برای مادربزرگم تعریف کردم که من دیشب چنین خوابی دیدم. مادربزرگم گفت: " مادر! معلوم میشود که این سید حقیقی است و پیامبر و ائمه از تو رنجشی پیدا کردهاند. چارهای نیست این تقدیر توست. "
قرار بود چه موقع جواب بدهید؟
هرچه آقا جانم میگفت، من میگفتم نه. جواب آخر معلوم نبود.
آسید احمد لواسانی(محمدصادق) از جانب داماد هر شب میآمد خواستگاری و میپرسید چی شد؟
آسید احمد هم باز دوباره میآمد آنجا و آقا جانم هم میگفت زنها هنوز راضی نشدهاند. چون آسیداحمد با پدرم دوست بود با گاری و دلیجان میآمد و دو سه روز خانه آقاجانم میماند و برمیگشت.
یک چند وقتی گذشت،
شش۶بارامام ازعروس خانم خواستگاری کرده بود
تا دفعه پنجمی که در عرض دو ماه آمد، گفت: بالاخره چی شد؟ آقام میخواست حسابی رد کند و بگوید: " من نمیتوانم دخترم را بدهم. اختیارش دست خودش و مادربزرگش است و ما برای مادربزرگش احترام زیادی قائلیم. مادربزرگم راضی نبود، چون شریک ملکهای مادربزرگم هم خواستگاری کرده بود.
پدرتان خیلی روشن بودهاند و مقید بودهاند که خودتان و مادربزرگتان راضی باشید. در حالیکه خیلی از پدرها در آن زمان به خواسته دختر چندان توجه نمیکردند.
بله. بله. من سر صبحانه خواب را برای مادربزرگم تعریف کردم و بلافاصله وقتی اسباب صبحانه جمع شد آقاجانم وارد شدند. زمستان بود و کرسی بود و همه اینها برحسب اتفاق بود.
یعنی خواب شماـ مشورت مادربزرگ و ورود آقاجان اتفاقی بود؟
بله، آقاجانم آمدند و نشستند و من چای آوردم. گفتند: " آسید، احمد آمده. دفعه پنجمش است و حرفی به من زد که اصلاً قدرت گفتن ندارم. " حرف، این بود که آسید احمد وقتی دیده که آقام گفته نه، نمیشود یعنی زنها راضی نیستند آسیداحمد هم به طور محکم گفته:
حرف قاصدامام خمینی
"با رفاه بزرگ شده و با وضع طلبگی نمیتواند زندگی کند و این حرفهایی است که کسانی که مخالفند میزنند. " همه مخالف بودند اول خودم. بعد مادربزرگم، مادرم، فامیلها. آقام هم میگفت میل خودتان است ولی من به ایشان عقیده دارم که مرد خوب و باسواد و متدینی است و دیانتش باعث میشود که به قدسی جان بد نگذرد.
آقام(پدرم) گفت: اگر ازدواج نکنی من دیگر کاری به ازدواجت ندارم.
قدس ایران:من دختر ۱۵ سالهای بودم و خیلی هم مقام پدرم را حفظ میکردم. حتی بیچادر جلوی پدرم نمیرفتم. حتی وقتی صدایمان میکرد باید چادر روی سرمان بیندازیم ولو چادر خواهر باشد یا هر کس دیگر. من هم سکوت کردم. خانم بزرگ رفت به عنوان تشریفات برای ایشان گز آورد،
از گز خوردند و گفتند: " پس من به عنوان رضایت قدسی ایران گز میخورم. " گفتند و گز را خوردند و من هم هیچی نگفتم، چون ابهت خوابی که دیده بودم، من را گرفته بود. سکوت کردم. آقام گز را خوردند و رفتند.
آقادامادرسید
همسرامام خمینی:به فاصله یک هفته آسید محمدصادق لواسانی و داماد با یک نوکر به نام مسیب بر آقا جانم وارد شدند برای خواستگاری
و همه با هم رفیق بودند جز آقای هندی. آقام هم مرا خبر کرد. ذبیحا… نوکر آقام آمد منزل مادربزرگم گفت: " خانم، میهمان دارند. گفتهاند قدسی ایران بیاید آنجا. "
مادربزرگم گفت: میهمانش کیست؟
همسرامام خمینی:به او سفارش کرده بودند که نگوید داماد آمده است. واهمه از این داشتند که باز بگویم نه.
من هم رفتم خانه مادرم. آنجا که رفتم موضوع را فهمیدم.
ذوق خواهرعروس ازدیدن داماد
قدس ایران:آن خواهرم که یکسال ونیم از من کوچکتر بودـ شمسآفاق ـ دوید و گفت: " داماد آمده!! داماد آمده! "
من را بردند و داماد را از پشت اتاق ذبیحا… نشانم دادند. آنها توی اتاق دیگر نشسته بودند و من از پشت در این اتاق ایشان را دیدم.
آقا زردچهره بود، موی کم زردی داشت و اتفاقاً روبرو واقع شده بودند و زیر کرسی نشسته بودند. وقتی برگشتم خواهرانم و مادرم هم آمدند و داماد را دیدند، چون هیچ کدام داماد را ندیده بودند.
داماد را پسندیدید؟
خدیجه موثقی:بدم نیامد، اما سنی هم نداشتم که بتوانم تشخیص بدهم که چکار باید بکنم. ذاتاً هم آدم صاف و سادهای بودم. آقاجانم آهسته آمد و از خانم جانم پرسید: " قدسی ایران برگشت چه گفت؟ " خانم جانم گفتند " هیچی نشسته است "
سجده شکر پدرعروس بعداز رضایت عروس خانم
بعداً به من گفتند که "وقتی تو ساکت نشسته بودی، به زمین افتاد و سجده کرد. " چون او خودش پسندیده بود. همیشه پدرم میگفت: " من دلم یک پسر اهل علم میخواهد و یک داماد اهل علم. " همین هم شد. آقا اهل علم بود و یک پسرشان هم یعنی حسنآقا را اهل علم کرد یعنی پسر دوم خودش را.
آیا بعد از ازدواج هم وضع زندگی شما مثل قبل بود؟
روز اول که میخواست آقا ازدواج کند و آقا جانم قرار بود جواب مثبت به آسید احمد بدهد به ایشان گفت که خانمها ایراد دارند. آسید احمد گفت ایرادشان چیست؟ گفت که یکی اینکه او را نمیشناسند و او مال خمین است و دختر در تهران بزرگ شده است و در حالت رفاه بزرگ شده است و وضع مالی مادربزرگش خیلی خوب بوده و با وضع طلبگی مشکل است زندگی کند.
داماد اصلاً چی دارد؟
داماد اصلاً چی دارد؟ آیا چیزی دارد یا نه؟ اگر صرف حقوق شهریه حاجشیخعبدالکریم است، راستی نمیتواند زندگی کند و اگر نه، از خودش آیا سرمایهای دارد یا نه؟
نکندآقاداماد«زن»صیغه داشته باشد!
از آن گذشته آیا داماد زن دارد یا نه؟ شاید در خمین زن داشته باشد و شاید بچه داشته باشد. شاید صیغه میکردند تا تحصیلاتشان تمام شود و سرمایهای پیدا کنند و چه بسا از آن صیغه دو بچه پیدا میکردند.
مادر! شما مطمئن هستید که امام صیغه نکرده بودند!؟
عقد و عروسیتان چطور بود؟ مفصل بود؟ یا ساده برگزار شد؟
*عروس خانم بی چادرمدرسه میرفته ولی بی چادرحلوی پدرش نمی رفته!*
عقد مفصل نبود. آقا جانم در اتاق بزرگ اندرون به نام تالار نشسته بود و گفت قدسیجان بیا. من تازه از مدرسه آمده بودم و چون بیچادر پیش ایشان نمیرفتیم چادر خواهر کوچکم را انداختم سرم و رفتم پیش آقا جانم. گفت آن طرف کرسی بنشین. خانواده داماد روز اول ماه رمضان آمده بودند و حالا روز هشتم ماه رمضان است. این چند روز در منزل آقا جانم بودند و خانم جانم هم خوب و مفصل پذیرایی کرده بود.
در پی خانه میگشتند که خانهای اجاره کنند و عروس را ببرند. بنا بود در تهران عروسی کنند و بعد به قم بروند و بعد از ۸ روز خانه پیدا شد که همان خانهای بود که در خواب دیده بودم. آقا جانم گفت: " من را وکیل کن که من آسید احمد را وکیل کنم بروند حضرت عبدالعظیم صیغه عقد را بخوانند. " آقا هم برادرش، آقای پسندیده را وکیل میکند. من یک مکثی کردم و بعد گفتم: " قبول دارم " و رفتند عقد کردند. بعد از اینکه گفتند خانه مهیا شد، آقام گفت که به اینها اثاث بدهید که میخواهند بروند آن خانه، اثاث اولیه مثل فرش و لحاف کرسی و اسباب آشپزخانه و دیگر چیزها مثل چراغ نفتی را فرستادند و یک ننه خانم داشتیم که دایه خانمم بود. او را با عذراخانم دخترش فرستادند آنجا برای پذیرایی و آشپزی.
عروسی ماه رمضان
شب ۱۶ یا ۱۵ ماه رمضان دوستان و فامیل را دعوت کردند و یک لباس سفید و شیکی که دخترعمهام با سلیقه روی آن را با گل نقاشی کرده بود دوختند و من پوشیدم.
مهر شما چقدر بود؟ مهریه همسرامام خمینی
یکهزار-۱۰۰۰- تومان بود. آنها گفتند اگر میخواهید خانه مهر کنید ولی آقام گفت من قیمت ملک و خانههایشان را نمیدانستم چطور است؟ خمین چه قیمتی است. پول مهر کردم.
آیا شما مهرتان را مطالبه کردید؟
نه، مطالبه نکردم. اما در آخر وصیت کردند که یک دانگ از خانه قم به عنوان مهر من باشد.
جهان نیوز بنقل از ویژه نامه نوروزی همشهری جوان
توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:فرزندان شهیدحاج مصطفی خمینی حالا کجاهستند؟شغلشان؟
همسرامام خمینی(خدیجه ثقفی) در۱ فروردین ۱۳۸۸ درگذشت.
اولین فرزند -حاصل وصلت «معصومه حائری یزدی» + مصطفی خمینی :دختری به نام محبوبه بود که به جهت ابتلا به مننژیت درگذشت.
« حسین خمینی» مدتی ازمریدان بنی صدربود،مشکلاتی هم پیش آوردکه باواکنش امام خمینی مواجهه شد ،امام نامه ای برایش نوشت: «من میل دارم کسانى که به من مربوط هستند در این کورانهاى سیاسى وارد نشوند. من امید دارم که شما مجاهدت در تحصیل علوم اسلامى، با تعهد به اخلاق اسلامى و مهار کردن نفس امارة بالسوء، براى آتیه مورد استفاده واقع شوى. من علاوه بر نصیحت پدرى پیر به شما امر شرعى مى کنم که در این بازیهاى سیاسى وارد نشوى و واجب شرعى است که از این برخوردها احتراز کنى. من به شما امر مىکنم که به حوزه علمیه قم برگرد و با کوشش به تحصیل علوم اسلامى- انسانى بپرداز. از خداوند تعالى توفیق شما و همه محصلین را خواستارم».
حجت الاسلام حسین خمینی در کنار سید حسن خمینی
« سیدحسین» در سال ۱۳۸۳ به آمریکارفت و بعدعراق سفر کرد و دیدارهایی هم بابعضی ازضدانقلاب در آن کشور داشت اما از سال ۱۳۸۴ به کشور برگشته است و اکنون در قم زندگی میکند وبیمارهم هست ازنظرجسمانی.
«دکترمریم خمینی» دومین دختر حاج مصطفی خمینی است. تحصیلات دکترا دارد و مدتی در دوبی و اکنون در سوئیس به شغل پزشکی مشغول است.
«شهیدحاج سیدمصطفی خمینی» فرزند دیگری هم داشت که یورش ناگهانی مأموران ساواک در روز ۱۳ دی ۱۳۴۳ به منزل امام برای دستگیری حاج آقا مصطفی سبب ترس و وحشت همسر او شد که با سقط جنین و از بین رفتن فرزند چهارم ایشان همراه بود.
«سلیمانی »محافظ امام خمینی در پاسخ به این سوال که «امام خمینی در مقطعی به نوهشان سید حسین خمینی تذکری جدی میدهند شما از این ماجرا اطلاع دارید؟»
سلیمانی: «سید حسین خمینی »مخالفتهایی را نسبت به مسیر انقلاب داشتند. امام به ایشان اعلام کرد که اگر شما بخواهید از مسیر اسلام خارج شوید اولین کسی که حکم ارتداد شما را امضا میکند من هستم.
حتی ایشان را در مشهد دستگیر کرده بودند و به اطلاع امام رسانده بودند و امام هیچگونه مخالفتی نکرده بودند.
اطراف سید حسین را بعضی افراد نامناسب گرفته بودند که متأسفانه منتج به زاویهگیری ایشان با انقلاب گردیده بود. سیدحسین در مدتی که امام در جماران بودند از قم به تهران و به دیدار امام میآمدند و ساعاتی هم در کنار امام حضور داشتند.
«سید حسین خمینی »در برخی از سفرهایی که مرحوم حاج احمدآقا به نمایندگی از امام به شهرهای مختلف داشتند آقا سید حسین هم در کنار ما حضور داشت،اما امام سید حسین را از دخالت در امور دفتر و کشور منع کرده بودند. سید حسین تقریبا ماهی یکبار میآمدند به پدربزرگ و مادر بزرگ سر میزدند./پایان توضیحات محافظ امام ورهبری.
حسین خمینی در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۰ در مسجد گوهرشاد مشهد، سخنرانی کرد. او در سخنان خود اظهار کرد کشور به سوی فاشیسمی میرود که از گذشته خطرناکتر است. وی حکومت ایران را استبدادی دانست که رنگ دین به خود گرفتهاست. حسین خمینی از نیروهای مترقی و حتی روحانیون دعوت کرد تا جبههٔ واحدی در برابر فاشیسم و استبداد دینی تشکیل شود. او همچنین از شکنجه و زندانی شدن مخالفان حکومت انتقاد کرد.
این سخنرانی که در ابتدا توسط عدهای با شعار مرگ بر منافقین با تأخیر آغاز شد در نهایت با دخالت همین اشخاص، بهطور نیمهتمام به پایان میرسد.
روزنامه جمهوری اسلامی در تاریخ ۱۰ شهریور ۱۳۷۸ در صفحه ۱۳ این روزنامه به نقل از سید حمید روحانی، دربارهٔ ماجرای تیراندازی حسین خمینی در سال ۱۳۵۹ و واکنش روحالله خمینی چنین مینویسد: «در سال ۱۳۵۹ آقای سید حسین خمینی که نوه امام بود در زمانی که اختلافات بین بنی صدر و شهید رجایی تشدید شده بود آقای سید حسین خمینی میرود در مشهد به نفع بنی صدر سخنرانی میکند. مردم به او حمله میآورند و میخواستند سید حسین خمینی را بزنند و ایشان که مسلح بوده، سلاح کمری داشته، دست به سلاح کمری اش میبرد، بچههای کمیته جلوی او را میگیرند می برندش در یک اتاق دیگر. از همانجا مسئولین کمیته تماس میگیرند با دفتر امام. پیغام به امام داده میشود که آقای سید حسین خمینی نوه شما در مشهد از بنی صدر دفاع کرده مردم به او هجوم آوردند دست به اسلحه برده ما چه کار کنیم. امام به مرحوم آیتالله اشراقی گفت که به مسئولین کمیته مشهد پیغام دهید که سید حسین خمینی تحتالحفظ به تهران اعزام شود و اگر دست به سلاحش برد او را با تیر بزنند.»
بیوگرافی همسرامام خمینی
بانو «خدیجه ثقفی» ملقب«قدس ایران» متولد سال ۱۳۳۷ قمری(۱۲۹۲ شمسی) از نوادگان فقیه نامدار آیت الله حاج میرزا ابولقاسم کلانتر تهرانی از شاگردان شیخ مرتضی انصاری در نجف اشرف بود. پدر همسر مکرمه حضرت امام راحل،
«آیت الله حاج میرزا محمد ثقفی»
از شاگردان موسس حوزه علمیه قم و از مجتهدان و مدرسان به نام فقه و اصول و معارف عقلی در تهران و صاحب کتاب شریف تفسیر روان جاوید است.
خانم ثقفی در بیان ویژگی های پدر می گوید: هم عالم بود، هم دانشمند و هم اهل علم اما اهل تجمل نبود. بانو قدس ایران ۹ ساله بود که پدر گرامیشان برای ادامه تحصیل به قم سفر کرد، اما وی نزد مادر بزرک خویش در تهران ماند و برای دیدار با پدر و مادر به قم رفت و آمد داشت. آیت الله حاج میرزا محمد ثقفی در مدت هفت سالی که در قم اقامت داشت، با شخصیت های برجسته ای مانوس گردید. یکی از این افراد حضرت امام خمینی بود که آیت الله ثقفی در مجالس و محافل عمومی و خصوصی در آن ایام از امام خمینی که در آن زمان به حاج آقا روح الله معروف بود به عنوان انسانی با نجابت، متدین و باسواد یاد می کرد و با وجود آنکه امام هفت سال از آیت الله ثقفی کوچکتر بود، ضمن معاشرت با وی، ایشان را همواره تکریم و احترام می کرد.
با وساطت «ایت الله سید محمد صادق لواسانی» (متولد۱۲۸۵-متوفی مهر ۱۳۶۹) از دوستان مشترک امام خمینی و آیت الله ثقفی مقدمات وصلت امام با خانم ثقفی فراهم گردید.
امام خمینی در سال ۱۳۰۸ شمسی(رمضان۱۳۴۸) با خانم خدیجه ثقفی ازدواج کردند که ثمره این ازدواج هشت فرزند بود که سه تن از آنان در اوان کودکی از دنیا رفتند. سه دختر مکرمه حضرت امام خانم ها صدیقه مصطفوی همسر مرحوم اشراقی، خانم فریده مصطفوی همسر آقای حسن اعرابی و خانم دکتر زهرا مصطفوی، همسر دکتر محمود بروجردی می باشند و دو فرزند پسر، آیت الله حاج اقا مصطفی خمینی و حجت الاسلام حاج سید احمد خمینی بودند. همسر امام خمینی به قلم خویش خاطرات زندگی خود را نوشته است اما روح بلند و مناعت طبع آن بزرگوار مانع از اجازه انتشار آن در دوران حیات گردید.
مصاحبه دامادامام خمینی
خاطرات آشنایی باسید احمد خمینی؟
تحرک و ناآرام بودنش. من حدود ۱۲ سال با او تفاوت سنی داشتم و در دبستان و بعد هم در دبیرستان معلمش بودم. آرام و قرار نداشت. بزرگ هم که شد، با آنکه چاق شده بود، باز هم آرام نمیگرفت. من ایشان را از طفولیت میشناختم. هنوز انتسابی هم پیدا نکرده بودیم. من در سال ۴۰ با این خانواده وصلت کردم. از وقتی بچه بود او را میشناختم. همیشه توی مدرسه چند جای دستش یا زخم بود یا شکسته! البته کسی را اذیت نمیکرد، اما از بازی لذت میبرد. عاشق ورزش، بهخصوص فوتبال و جزو معدود بازیکنهای فوتبال قم بود که به تیمهای درجه یک فوتبال تهران راه پیدا کرد.
از نظر تحصیلی چطور؟
هوش زیادی داشت. قبل از ملبّس شدن به لباس روحانیت و رفتن به نجف، در دروس طلبگی خیلی استعداد از خودش نشان داد. بیشتر از بقیه طلاب درس میخواند و اگر دیگران دو تا درس میگرفتند، او چهار درس میگرفت. دائماً تلاش میکرد به مراتب بالاتر برسد.
در نجف هم با اینکه در کوران مبارزات قرار گرفت، اما درس و بحث را رها نکرد. هم امام و هم مرحوم حاج آقا مصطفی از درس حاج احمدآقا تعریف میکردند. حاج آقا مصطفی میگفت: «خیلی خوش استعداد است» کسانی که در نجف با او هم مباحثه بودند ــ آقای سجّادی، آقای بجنوردی و... ــ از استعداد و گیرایی او در مباحث فقهی تعریف میکنند.
«فرزند امام بودن» در رفتار او تغییری ایجاد نکرد؟ چون معمولا آقازادگی بر بسیاری تاثیر میگذارد؟
به هیچوجه. برای حاج احمدآقا فقط مبارزه و رسیدگی به کسانی که مبارزه میکردند موضوعیت داشت. با فوت حاج آقا مصطفی ناچار شد آن خط را دنبال کند و گاهی از درس منفک میشد، اما نمیگذاشت به درسش لطمهای وارد شود. تازه دیپلم گرفته و ملبّس به لباس روحانی شده بود که وظیفه رسیدگی به خانواده زندانیها، تبعیدیها و مبارزین به عهدهاش قرار گرفت.
چه شد که به سلک روحانیت در آمد؟ آیا اصرار امام در این موضوع موثر بود
حضرت امام اصراری به این موضوع نداشتند. بعد از دیپلم در خانه بود و کار هم نمیکرد. امام در نامهای به آیتالله اشراقی که نماینده امام بود، نوشتند که اگر احمد خواست درس طلبگی بخواند، شهریهاش مثل بقیه طلاب ۱۵۰ تومان باشد، نه بیشتر نه کمتر.» احمدآقا میدانست اوضاع کشور طوری است که او هنگام ورود به دانشگاه با موانعی روبه رو خواهد شد. در موسسه عالی حسابداری هم که دکتر نبوی رئیسش بود قبول شد، ولی به دلیل انتساب به امام، او را نپذیرفتند، بنابراین متوجه شد که اگر بخواهد کاری بکند، باید وارد سلک روحانیت شود؛ لذا به عتبات که مشرف شد، ملبّس شد. موقع برگشتن به ایران هم ساواک دستگیرش کرد و او را به زندان قزل قلعه برد و مدتی زندانی بود.
ایشان در جریان پانزده خرداد ۴۲ که شرکت نداشت؟ چون ظاهراً سنشان در آن دوره کم بود؟
چرا، من خودم شاهد بودم. آقا مصطفی به صحن بزرگ «آیینه» رفت و من دقیقاً یادم هست که احمدآقا کنار ستونی با دوستش حبیب حبیبی که همسایه و همکلاسیاش بود، ایستاده بود و در آن جریان حضور داشت. البته آن طور که باید و شاید شناخته شده نبود. سالها تکلیف سنگین رسیدگی به خانواده مبارزان را به عهده داشت، ولی چون خودنمایی نمیکرد، فعالیتهایش به چشم نمیآمد.
نحوه این رسیدگی به چه شکل بود؟
غیرمستقیم و به وسیله دیگران. البته گاهی هم مستقیم میرفت. کارهای عجیب و غریبی هم میکرد. مثلاً یک بار قرار بود با وانت از قم به تهران بیاید و خیلی دیر آمد و گفت وسط راه یک نفر جلوی ماشین را گرفت و گفت سبزیهایش را برسانم. من هم رساندم. از این جور اخلاقها زیاد داشت. عاشق خدمت بیچشمداشت بود.
گفته میشود که با لباس مبدل به میان مردم میرفت و به شکل دست اول کسب خبر میکرد. در این باره چه خاطراتی دارید؟
بله. سال شاید ۶۵ بود که کلاهی را که فقط چشمهایش پیدا بودند گذاشت و رفت استادیوم آزادی فوتبال تماشا کند!
یک شب هم همراه با احمدآقا و آقای سراج و آقای امام جمارانی و آقای آشتیان رفتیم چراغانیهای نیمه شعبان را تماشا کنیم که راننده تاکسی احمدآقا را شناخت. من با اشاره حالی او کردم که حرفی نزند. او هم دستی تکان داد و رفت، اما احمدآقا عین خیالش نبود. او با حضور ناشناس در بین مردم اطلاعات دست اولی را به دست میآورد و به امام منتقل میکرد. امام دائماً از این جور سئوالات میپرسیدند که فلان کس چطور شد؟ وضع این یکی چطور است؟ خلاصه متوجه همه کس بودند. همین دقت هم به احمدآقا به ارث رسیده بود.
هر کسی با توجه به شخصیت و تفکرش اخبار را بهنحوی نقل میکند. احمدآقا در شنیدن و جمعبندی اخباری که از اطرافیان میرسید، دقت بسیار بالایی داشت و همیشه تلاش میکرد اخبار را بدون دخل و تصرف و با دقت نظر و امانتداری برای امام نقل کند.
برخی تلاشکردهاند در قالب پاره ای خاطره نگاریها، این نکته را جا بیندازند که حاج احمدآقا حضرت امام را از جنبه ارایه اطلاعات کانالیزه میکرد. دیدگاه شما در این باره چیست؟
اخبار از کانالهای مختلفی به امام میرسید، بنابراین کسی نمیتوانست ایشان را کانالیزه کند. غیرممکن بود. هر روز اول صبح آقایان صانعی، رسولی و رحیمیان خدمت امام میرفتند و ضمن کار، خیلی از حرفها را هم میزدند. دیگران هم در ملاقاتها اخبار را به امام میرساندند.
احمدآقا نهایت تلاشش را کرد که کسانی که بعدها رودروی انقلاب قرار گرفتند، از خط انقلاب جدا نشوند. تحلیل شما از این رویکرد چیست؟
حاج احمدآقا تلاش میکرد اختلافات حاد نشوند. اواخر سال ۵۹ مسئولین نظام خدمت امام آمدند. یادم هست وقتی از دالان کوچک خانه بیرون میرفتند، احمدآقا به بنیصدر گفت: «ببین! تا حالا دستم پشتت بود. مراقب باش.» او هم با همان لحن عجیب و غریب و با تبختر آشکاری گفت، «بردار ببینم چه میکنی!»
نضج گرفتن انقلاب مشروط به وحدت است. امام چندین سال زحمت کشیدند تا انقلاب به بار نشست. احمدآقا در کوران قضایا بود و میدانست چه خون دلهایی خورده شده است، به همین دلیل نهایت سعیاش را میکرد که این وحدت از بین نرود. عقلا همیشه دنبال نقاط مشترک میگردند و آنها را تقویت میکنند تا به وحدت نظر برسند. مشکل این بود که طرفهای مقابل زیر بار نمیرفتند. خود امام هم همین اهتمام را داشتند. عیال من میگوید وقتی امام میخواستند بنیصدر را عزل کنند، فرمودند والله نمیخواستم این طور بشود.
امام سخت به کسی اعتماد میکردند و اگر به حاج احمدآقا اعتماد نداشتند، او را نماینده خود در قضایای مهمی مثل حل مسائل کشور یا شورای مصلحت نظام نمیکردند. احمدآقا انصافاً خیلی دقیق بود و در گزارش مطالب خدمت آقا، واو را هم جا نمیانداخت. ممکن بود صحبتها گاهی به زیان خودش هم تمام شود، ولی میگفت. معتقد بود امام باید بدانند در مملکت چه میگذرد. البته مردم ما خیلی فهیم هستند و این تهمتها را باور نمیکنند، به همین دلیل هم امام اصرار داشتند که مردم در جریان تمام امور باشند.
در قضیه پذیرش قطعنامه، رویکرد حاج احمدآقا چه بود؟
ایشان عصبانی بود که چرا نکات را بهمرور زمان به امام گزارش نکرده بودند که حالا یکمرتبه یک نفر بیاید گزارش بدهد. فوقالعاده ناراحت بود، چون قبول آن قطعنامه شکست ظاهری ایجاد کرد و امام به حقیقت، پیر شدند! صحبت در این باره برایم مشکل است.
از مردمداری حاج احمد آقا بسیار گفتهاند. در این باره چه نکات قابل اشاره و ذکری دارید؟
همین طور است. بسیار مردمدار بود هیچ محبتی را فراموش نمیکرد. در تمام سالهای زندگی و آشنایی با ایشان، به یاد ندارم که هرگز از کسی گله کرده باشد. همواره در پی جلب و جذب افراد بود. با خیلیها مخالف بود، اما حرفی نمیزد که مشکلی پیش نیاید.
آخرین بار کی ایشان را دیدید؟
یک روز قبل از بستری شدن. مشکل خاصی وجود نداشت. در حسینیه جماران برای شاگردان یک مدرسه سخنرانی کرد و گفت: «معلوم نیست تا کی زندهایم.» بعد هم رفته بود خانه آقای رحمانی و منزل برادر خانمش، آقای جواد طباطبایی و شام آنجا بود و بعد هم برگشته بود منزل این اواخر رفته بود به کوشک نصرت و همان جا وزن کم کرده بود. آقای حاج محمد سجادی و دائی ایشان حاج فتحالله، همراهش بودند. موقعی که برگشت و به منزل ما آمد، دیدیم که خیلی لاغر شده.
و سخن آخر؟
احمدآقا خیلی به گردن انقلاب حق دارد. واقعاً به او بیمهری شد، ولی مردم آن قدر خاطره خوش از او دارند که این بیمهریها اثر نکردند. بعد از رحلت امام انصافاً برای حفظ ثبات و پیشگیری از آشفتگی در امور تلاش زیادی کرد. شخصیت بسیار مؤثری بود. به جایگاه احمد آقا بزرگان و آدمهای منصف، معترفند. برای این انقلاب و نظام خیلی زحمت کشیده شده است./۱۶ مهر ۱۳۹۹عصرایران.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:نامه عاشقانه امام خمینی به همسرش.
فروردین ۱۳۱۲مصادف با(ذی قعده۱۳۵۱)بیروت-درهنگام سفرحج
خطاب به همسر:تصدُّقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر(یاد) شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است.
عزیزم! امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ] من با هر شدتی باشد می گذرد ولی بحمد اللَّه تا کنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت (درانتظارکشتی برای عزیمت به عربستان)هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد.
در هر حال امشب شب دوم است که منتظر کشتی هستیم، از قرار معلوم و معروف یک کشتی فردا حرکت می کند ولی ماها که قدری دیر رسیدیم، باید منتظر کشتی دیگر باشیم. عجالتاً تکلیف معلوم نیست امید است خداوند به عزت اجداد طاهرینم که همه حجاج را موفق کند به اتمام عمل، از این حیث قدری نگران هستیم ولی از حیث مزاج بحمد اللَّه به سلامت، بلکه مزاجم بحمد اللَّه مستقیم تر و بهتر است. خیلی سفر خوبی است جای شما خیلی خیلی خالیست. دلم برای پسرت (مصطفی ۳ساله) قدری تنگ شده است. امید است هر دو (مصطفی+علی راحامله بود که بعدازتولددرگذشت) به سلامت و سعادت در تحت مراقبت آن عزیز و محافظت خدای متعال باشند اگر به آقا (پدرخانم) و خانمها (مادرومادرخانم) کاغذی نوشتید سلام مرا برسانید. من از قِبَل همه نایب الزیارة هستم.
به خانم شمس آفاق (حواهرزن) سلام برسانید و به توسط ایشان به آقای دکتر (علوی) سلام برسانید. به خاور سلطان و ربابه سلطان سلام برسانید.
صفحه مقابل را به آقای شیخ عبد الحسین بگویید برسانند./ایام عمر و عزت مستدام. تصدقت، قربانت؛ روح اللَّه
عکس جوف در حال دلتنگی از حرکت نکردن(کشتی جهت عزیمت به جدّه)
فروردین ۱۳۱۲مصادف با(ذی قعده۱۳۵۱)بیروت-درهنگام سفرحج (صحیفه امام، ج۱، ص: ۲ و۳)
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:یک کودتای واقعی درشرف اقدام بودکه کشف شد را درلینک زیربخوانید:
طومار یکهزار خلبان و نظامی اسرائیل برای پایان دادن به جنگ غزه؛ ارتش تهدید به اخراج کرد
گروهی از افسران ارتش اسرائیل روز پنجشنبه۱۰ آوریل ۲۰۲۵(۲۱ فروردین ۱۴۰۴) با انتشار نامهای از دولت خواستند که برای بازگرداندن همه گروگانها از غزه تلاش کند، حتی اگر مجبور شود برای این کار به جنگ علیه حماس پایان دهد. این درخواست در حالی مطرح شده که اسرائیل اخیرا بر شدت عملیات نظامی خود علیه حماس افزوده است.
در این نامه که نزدیک به یک هزار کهنهسرباز نیروی هوایی از جمله رئیس پیشین ستاد کل و شماری از فرماندهان بلندپایه سابق امضا کردهاند، آمده است: «جنگ کنونی بیش از آنکه در خدمت منافع امنیتی باشد، به منافع سیاسی و شخصی خدمت میکند.»
در ادامه این نامه که در روزنامههای اسرائیلی منتشر شده، آمده است: «ادامه جنگ به تحقق هیچیک از اهداف اعلامشده کمکی نمیکند و تنها به کشته شدن گروگانها، سربازان اسرائیلی و غیرنظامیان بیگناه و فرسایش نیروهای ذخیره ارتش منجر خواهد شد.»
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:هزارنفراز افسران وخلبانان ارتش اسرائیل درطوماری از نتانیاهوخواستتند گروگانهای اسرائیلی دست حماس را آزادکنید حتی اگراین آزادی این گروگانها(اسیران) منجربه خاتمه جنگ درغزه شود.
«نِمرود شیفر ژنرال بازنشسته و از خلبان جنگی اسرائیل» و «زِویک راز سرهنگ بازنشسته ارتش اسرائیل» از امضاءکنندگان این نامه هستند.
ازراست:«رئیس ستاد ارتش اسرائیل» (ایال زمیر) و «فرمانده نیروی هوایی اسرائیل»(تومر بار) سعی کردند از انتشار این سند جلوگیری کنند.
شبکه ۱۲ تلویزیون اسرائیل درمورد اخراج امضاکنندگان این طومارگفت: که حتی اگر تعداد افراد اخراجشده کمتر از ۱۰۰ نفر باشد، این رقم برای نیروی هوایی بسیار قابل توجه است؛ چرا که آموزش و تربیت چنین نیروهایی نیازمند سالها زمان و سرمایهگذاری کلان است
اخراج افسران ارتش اسرائیل که این طوماررا امضاء کرده اند.
یک مقام نظامی اسرائیلی گفت که بیشتر امضاکنندگان این نامه بازنشسته کامل هستند و آن دسته از نیروهای ذخیره فعال که این نامه را امضا کردهاند، دیگر اجازه خدمت نخواهند داشت. به گفته او، پیش از انتشار این نامه، فرمانده نیروی هوایی به امضاکنندگان درباره پیامدهای آن هشدار داده بود و برخی پس از این هشدار امضای خود را پس گرفتند.
اخراج نیروهای ذخیرارتش که علاقه ای به جنگ درغزه راندارند.
بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، از تصمیم ارتش برای اخراج نیروهای ذخیرهای که این نامه را امضا کردهاند حمایت کرد. او گفت: «اظهاراتی که در زمان جنگ باعث تضعیف ارتش و تقویت دشمنان ما میشود، غیرقابل بخشش است.»
نتانیاهو امضاکنندگان را «گروهی حاشیهای و افراطی» خواند که به گفته او «بار دیگر تلاش دارند جامعه اسرائیل را از درون بشکنند و دولت را سرنگون کنند.»
پیش از حملههای حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ که جنگ غزه را آغاز کرد، موجی از نیروهای ذخیره اسرائیل از جمله اعضای نیروی هوایی با انتشار نامههایی تهدید کرده بودند که در صورت تصویب طرح جنجالی دولت نتانیاهو برای اصلاحات قضایی که به گفته منتقدان تهدیدی برای دموکراسی اسرائیل بود، از خدمت داوطلبانه کنارهگیری خواهند کرد.
نتانیاهو روز پنجشنبه۱۰ آوریل ۲۰۲۵(۲۱ فروردین ۱۴۰۴) بار دیگر ادعا کرد که حماس اعتراضات نیروهای ذخیره ارتش را نشانه ضعف اسرائیل دانسته و به همین دلیل حمله کرده است.
ارتش اسرائیل میگوید حماس این حمله را سالها پیش طراحی کرده بود و بحران داخلی در اسرائیل را فرصت مناسبی برای اجرای آن دانسته است.
در حالی که در آغاز جنگ حمایت گستردهای در اسرائیل از ادامه عملیات در غزه وجود داشت، نظرسنجیهای اخیر نشان میدهد اکثریت اسرائیلیها ترجیح میدهند برای آزادی ۵۹ گروگان باقیمانده در غزه که گمان میرود ۲۴ نفر از آنها زنده باشند به توافقی دست یابند، حتی اگر این توافق به پایان جنگ بیانجامد.
نتانیاهو گفته است که با افزایش فشار نظامی بر حماس قصد دارد این گروه را مجبور به پذیرش هر دو خواسته اسرائیل، یعنی آزادی گروگانها و خلع سلاح کند.
یسرائیل کاتس، وزیر دفاع اسرائیل روز چهارشنبه در جریان بازدید از غزه هشدار داد که اگر حماس به آزادی گروگانها تن ندهد، عملیات نظامی گستردهای را در سراسر نوار غزه آغاز خواهد کرد.
به گفته مقامات بهداشتی غزه از زمان آغاز موج جدید حملات اسرائیل در ماه مارس بیش از هزار نفر در این باریکه کشته شدهاند. این مقامات مشخص نکردهاند چه تعداد از کشتهشدگان غیرنظامی یا نظامی بودهاند. براساس آمار وزارت بهداشت غزه که تحت کنترل حماس قرار دارد از ابتدای جنگ تاکنون بیش از ۵۰ هزار نفر در این منطقه جان باختهاند.
ارتش اسرائیل اعلام کرد که در ۲۴ ساعت گذشته، نیروی هوایی این کشور ۳۵ هدف را در مناطق مختلف غزه از جمله مواضع تیراندازی و دیدهبانی را بمباران کرده است. به گفته ارتش، نیروهای اسرائیلی در شمال و جنوب غزه چندین شبهنظامی را کشته و زیرساختهای نظامی حماس را تخریب کردهاند.
آنها همچنین اعلام کرداند که روز چهارشنبه یک مرکز فرماندهی حماس در نزدیکی مواضع اسرائیلی در شهر غزه را هدف قرار داده و یکی از فرماندهان این گروه را که در حملات اکتبر ۲۰۲۳ نقش داشت، کشتهاند. در حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس به اسرائیل حدود ۱۲۰۰ نفر کشته و ۲۵۰ نفر به گروگان گرفته شدند.
مقامات بهداشتی غزه روز پنجشنبه اعلام کردند طی ۲۴ ساعت گذشته اجساد ۴۰ قربانی دیگر حملات اسرائیل به بیمارستانهای سراسر این منطقه منتقل شده است.