علامه محمدتقی جعفری/ازبان خود وزبان دیگران
زنده کردن گاومرده
سالها قبل از انقلاب، علامه جعفری به دعوت پدر داماد خود به مراغه رفته، برای گردش با شخصی به دامنه کوه سهند می رود. پس از گردش، به هنگام برگشتن، کشاورزی آنها را به خوردن چایی دعوت می کند.علامه و همراه ایشان، می پذیرند ومشغول خوردن چای می شوند که کشاورز دیگری می رسد وبا اندوه می گوید که گاو من مرده است وگاو مرده خود را نشان می دهد.
علامه می گوید: من به چهره اش نگاه کردم، دیدم طوری نومیدانه و با حسرت شدید می گوید که گویی همه زندگی اش همین یک گاو است وآن هم از دستش رفته است. حالت گرفته وی چنان درون مرا شوراند وآن چنان تپشی در دلم احساس کردم که واقعا هیچ واژه ای از عهده توصیف آن بر نمی آید.در این حالت، دستهایم را که روی زانوهایم بود، اندکی به طرف آسمان بلند کردم به طوری که آن سه نفر متوجه نشدند وهمین قدر به یاد دارم که گفتم: ای خدا! در این لحظه دیدیم که آن پیرمرد(صاحب گاو) گفت: زنده شد. وبا دست خود به طرف گاو اشاره کرد.ما نیز نگاه کردیم و دیدیم که گاوی که نقش زمین شده بود، اول سرش، سپس تنه اش تکان خورد وبعد از چند لحظه ایستاد.
کتک خوردن از دست مدیر مدرسه
آقای «جواد اقتصاد خواه»(مدیر مدرسه اعتماد) در ساعت درس خوشنویسی وارد کلاسی می شود که علامه جعفری در آن کلاس مشغول تمرین خط بوده است.وی خط علامه را نمی پسندد و با چوب ضربه ای به دست او می زند که تا ماه ها اثر درد در آن باقی می ماند. پس از سالیان متمادی، یک روز مقرر می شود که علامه در دانشگاه مشهد سخنرانی نماید.او در جلسه متوجه شخص آشنایی می شود وبا اندکی تامل می فهمد که آقای اقتصاد خواه است. پس از اتمام سخنرانی، آن شخص نزد علامه می رود ومی پرسد که آیا مرا میشناسی؟ علامه جواب می دهد:بله، آقای اقتصادخواه هستید که به من چوب زدید.آقای اقتصاد خواه سر را به علامت عذرخواهی پایین می اندازد ولی علامه می گوید: ای کاش محکمتر زده بودید! ومی پرسد:آیا خط شما خوب شده است؟ علامه جواب می دهد که قابل خواندن است.پس از چند سال، علامه به تبریز می رود واعلامیه فوت ایشان را می بیند وبه مجلس ختم او می رود.هنگام خروج از مجلس برگه ای را می بیند که در آن نوشته شده بود:"سی و پنج سال مشغول تربیت فرزندان شما بودم. به خاطرندارم که عمدا به کسی ظلم کرده باشم، ولی چون در این دنیا نیستم، از همه شما حلالیت می طلبم. اگر اشتباه کرده ام مرا ببخشید."
نجات یک غریق بکمک نواب صفوی
علامه جعفری در دوران اقامت در نجف، روزی پس از زیارت حضرت امام حسین(ع) به مدرسه بادکوبه ای ها برای استراحت می رود.از آنجا که هوابسیار گرم بوده، مرحوم نواب صفوی از علامه می خواهد که به سمت فرات بروند ولی علامه می گوید که اکنون هوا گرم است.صبر کنید تا هنگام عصر که هوا خنک شود، برویم. مرحوم نواب می گوید:به دلم افتاده که الان باید برویم. با وجود گرمای شدید هر دو به سمت فرات می روند.وقتی که به شط فرات می رسند، متوجه می شوند که شخصی در حال غرق شدن است. هردو به کمک او می روند و می فهمند که پیرمردی افغانی است.نواب می گوید: عجیب است که من برای آمدنم به اینجا هیچ انگیزه ای نداشتم.
اکراه از ارائه "ذکر" به مراجعان
استاد جعفری تقید بسیاری به انجام به موقع تکالیف، عبادات و نیز مستحبات خویش داشتند وهمواره به فرزندان خود نسبت به این مساله تاکید و توصیه می نمودند.اما در عین حال، هیچ گاه در عبادات خود، حالت تعادل را از دست نمی داد و آن را به حد افراط و ریاضت نمی رساند.روزی فردی ناشناس از قم به حضور ایشان رسید و اظهار داشت: من اعتقاد دارم که شما به بسیاری از علوم غریبه ومرتبط با عالم ماوراء الطبیعه احاطه و آشنایی دارید.او تقاضا نمود که ایشان به وی ذکری خاص در این مورد ویا معارفی از علوم را آموزش دهد.استاد در پاسخ به وی، ضمن رد در خواستش، اظهار داشت که بنده در این موارد اطلاعاتی ندارم. عبادات و مستحباتم را در حد معمول و متعارف انجام می دهم واساسا به این مقوله ها اعتقادی ندارم.
شرمنده کردن دزد
روزی استاد به هنگام بازگشت به منزلش متوجه می شود که دزدی از منزل ایشان فرشی برداشته ومی برد.او دزد را تعقیب کرده، در سرای بوعلی بازار تهران دزد را می بیند که مشغول فروختن قالی است.لحظه ای در مقابل حجره درنگ کرده، سپس پیش رفته و با پیشنهاد منفعت به طرفین(صاحب حجره و دزد) قالی را می خرد، ولی شرط می کند که فروشنده آن را تا منزل برایش حمل کند. وقتی دزد به منزل استاد می رسد، پی به اصل قضیه می برد. دزد از استاد معذرت می خواهد.استاد بدون آنکه به رویش بیاورد، او را از این عمل منع می کند و می گوید: من که ندیدم تو از خانه من فرش را دزدیده باشی. من فقط قالی را ازتو خریده ام. به این صورت او را به راه صواب رهنمون می سازد.
ضعف ازگرسنگی ورسیدن روزی
در دوران تحصیل در حوزه قم، دو شبانه روز بود که برای غذا چیزی نداشتم.روز سوم به نزد بقالی رفتم که دایما از او مواد غذایی می خریدم وگفتم: یک کیلو برنج ویک سیر روغن و هفت سیر خرما بده. بقال آنها را کشید و به دست من داد.گفتم وجه اینها را دوسه روز دیگر می آورم.بقال گفت: من نسیه نمی دهم وآنها را ازمن گرفت وبه جاهای خود برگرداند. من برگشتم و عصرآن روز که بی حالی بر من غلبه کرده بود، طلبه ای که همسایه من بود، کتاب معالم را آورد وصفحه ای را باز کرد وگفت که من در اینجا اشکالی دارم. من گفتم: حالم مقتضی نیست. گفت: من ناهار نخورده ام وکته پخته ام. برویم حجره من با هم ناهار بخوریم و اشکال مرا هم حل کن. با هم رفتیم. ایشان کته پخته و خرما را خورشت کرده بود.
درج مقاله علامه درروزنامه اطلاعات ونشناختن خودش
درسال ۱۳۴۲ که مناظره معروف «علامه جعفری» با فیلسوف بزرگ غرب «برتراندراسل» در جریان بود، روزنامه اطلاعات تصمیم گرفت مطلبی را در مورد این مناظره مکتوب، با تصویر هر دوطرف به چاپ رساند.به همین منظور، طی تماسی از استاد درخواست می کند که عکس خویش را برای آن روزنامه، توسط یکی از اطرافیان بفرستد.
روزبعد، استاد شخصا دو قطعه عکس برداشته، به سوی ساختمان روزنامه اطلاعات به راه می افتد. در بدو ورود به روزنامه، با توجه به ظاهر بسیار ساده شان ونیز عناد و ذهنیت منفی که عناصر وابسته به ساواک در روزنامه ها نسبت به روحانیت ایجاد کرده بودند، مورد بی توجهی و بی اعتنایی کارکنان روزنامه واقع می شوند. سرانجام پس از مدتی سرگردانی به اتاق رئیس راهنمایی می شوند که وی نیز پس از نزدیک به سه ربع ساعت صحبت با فرد دیگر وبی توجهی عمدی با لحنی سبک به ایشان می گوید: بله، آقا چه می خواهید؟ آقا با سادگی خاصی پاسخ می دهند:عکس های محمدتقی جعفری را آورده ام. وی ضمن استقبال از اینکه عکس های استاد جعفری را به دست آورده است، به آقا می گوید: «عکس را بدهید و بفرمایید بیرون».
در همین حین که استاد در حال بیرون رفتن بودند، چشم رئیس به عکس ها می افتد وبا تعجب می پرسد: شما خودتان آقای جعفری هستید؟ که استاد پاسخ مثبت می دهند وآن مرد نیز خجل از رفتار خویش، دستور می دهد تا از ایشان پذیرایی شود.
پارتی بازی نکردن برای پسرش
در سال ۱۳۶۴ هنگامی که عازم سربازی بودم، با آنکه این امکان وجود داشت که در تهران به خدمت بپردازم، با تاکید ایشان(با توجه به اینکه در آن تاریخ، اکثر مشمولان به جبهه اعزام می شدند) برای خدمت به جبهه رفتم. روز عزیمت به منطقه جنگی، مرحوم مادرم بسیار نگران و بی تاب بودوبا زاری از استاد تقاضا می کرد که ترتیبی دهد که من به جبهه اعزام نشوم.ایشان در پاسخ با جدیت خاصی - ضمن نام بردن از چند شهید محل - فرمود:«مگر خون فرزند من از خون اینان رنگین تر است»مرگ و زندگی همه ما با خداست و هرچه او مقدر فرماید، خیر است: نقل از «علیرضا جعفری» روزنامه رسالت، ۸ دی ۱۳۷۷
عذرخواهی ازهمسر
روزی اختلافی جزئی بین استاد(علامه محمدتقی جعفری) و همسرش پیش آمد وعبارات نسبتا تندی در این میان رد و بدل شد. پس از گذشت لحظاتی چند، هنگامی که استاد، عازم رفتن به بیرون از منزل بود، با نهایت تواضع آمد و دست همسرش را بوسید و عذرخواهی کرد.
سرزدن به کودکان ،نپذیرفتن بزرگان
روزی به ایشان(علامه محمدتقی جعفری) اعتراض شد که چرا در حالی که به بسیاری از شخصیت های علمی ایرانی و غیر ایرانی ونیز برخی نهادها و گروه ها به دلیل تراکم برنامه هایتان نمیتوانید وقت بدهید، وقت خود را صرف کودکان دبستانی می کنید؟ ایشان فرمود: ممکن است قرار گرفتن آنان در این فضای ملاقات وگفتگو، با توجه به معصومیت و استعدادی که در این سنین دارند، اثری مثبت داشته باشد.
عشق به مطالعه(سوختن غذا)ندیدن دوداتاقش
استاد (علامه محمدتقی جعفری)می گفت: هنگام تحصیل در مدرسه صدر نجف اشرف، روزی نزدیک ظهر در حجره آبگوشتی برسر چراغ بار گذاشتم وسپس مشغول مطالعه شدم.پس از چندی، ناگهان متوجه شدم که طلاب مدرسه در حال شکستن درب حجره هستند.با سرعت در را باز کردم وبا حالت اعتراض خطاب به آنان گفتم: من مشغول مطالعه هستم، چرا مزاحم من می شوید؟ در همین حین به ناگاه متوجه شدم که تمامی حجره را دود گرفته وطلاب به تصور این که حجره من آتش گرفته، برای کمک و نجات من آمده اند ومن از فرط توجه به مطالب مورد مطالعه، متوجه نشده ام.
چشم برزخی بواسطه نپذیرفتن پول شبهه ناک
در سال ۱۳۴۰ یا ۱۳۴۱، یکی از بازاریان بسیار ثروتمند، عاشق رفتار استاد شده واز ایشان خواسته بود که استاد در قبال مبلغ پنج هزار تومان به جای او حج برود.اما استاد نپذیرفت و نرفت.او هم مبلغ پنج هزار تومان دیگر افزوده بود.با این مبلغ، ایشان می توانست به حج برود ویک سال هم آنجا متوطن شود، اما چون احتمال می داد که آن پول، مقداری محل شبهه باشد، این تقاضا را رد کرده بود وبا این عمل، آن مرد صاحب عنوان که تا آن روز، حامی استاد بود، با ایشان قطع رابطه کرد.اما این مسئله اجر معنوی دیگری برای استاد داشت.نپذیرفتن مال و منال دنیا باعث افتتاح معنوی برای ایشان شده بود. ایشان می فرمود: والله تا چند روز، وقتی در خیابانها راه می رفتم، صورت برزخی انسانها را می دیدم تا کم کم خداوند لطف کرد وآن حالت از من رفع شد.
اشتباهی گرفتن یکی دیگررا بجای علامه جعفری وسرگردانی وی درسفررسمی سمنان
علامه محمدتقی جعفری:یک روز، نامه ای از «علامه سمنانی»(آیتالله شیخ محمدصالح علامه مازندرانی) آوردند که ایشان مردی بسیار بافضل بود.ایشان مرقوم فرموده بودند: من دلم می خواهد شمارا ببینم ولی نمی توانم به تهران بیایم.اگر برای شما امکان پذیر است، به سمنان بیایید.ما هم با دو تا از دوستان، سوار قطار شدیم و به سمنان رفتیم. وقتی به ایستگاه راه آهن سمنان رسیدیم، دیدیم جمعیت زیادی آمده است.جمعیت موج می زد. پیاده شدیم که به منزل آقای علامه برویم. همان موقعی که ما خواستیم پیاده شویم یک آقای روحانی دیگری از قطار پیاده شد. ایشان شکل و هیکل جالبی داشت. مردم ریختند به طرف او وگفتند: برای سلامتی علامه محمد تقی جعفری صلوات بفرستید. به رفقا گفتم: خوب شد، رسیده بود بلایی ولی به خیر گذشت. جمعیت ریختند و خیلی شلوغ شد. آنجا درشکه و وسایل نقلیه بود. به هرکه گفتیم مارا به خانه علامه ببرید، گفتند: نه خیر، ما مهمان های آقای علامه را می خواهیم ببریم.هر کاری کردیم کسی سوارمان نکرد.آن موقع، کرایه ماشین یا درشکه فرض کنید یک تومان بود. این دوستم گفت: ده تومان می دهم مارا به منزل آقای علامه ببر. درشکه چی با یک اکراهی گفت: حالا سوار شوید. سوارشدیم و راه افتادیم. وقتی وارد خیابانها شدیم دیدیم خود مرحوم علامه هم پیاده و عصا به دست آمده بود.ایشان آن موقع هشتاد سال داشت. به درشکه چی گفتم: علامه ایشان است؟ گفت: بله.گفتم:پس همین جا نگه دار. پیاده شدیم و سلام کردیم. گفت:پس مردم کجا هستند؟گفتم: کدام مردم؟ گفت: من فرستاده بودم به پیشوازشما.گفتم:الان می آیند.او خیلی باهوش بود.گفت: اینها حتما عوضی گرفته اند. تقصیر قیافه خودتان است.این چه قیافه ای است؟ یک مقدار خودت و لباس هایت را جمع و جور کن. به هر حال، آن آقا که مردم او را عوضی گرفته بودند، یک مقدار می ایستد.بعد مردم می گویند: خوب آقا بفرمایید. می گوید:کجا؟ می گویند: مگر شما جعفری نیستید؟ آقای علامه منتظرند. می گوید: کدام جعفری؟ کدام علامه؟ مردم مثل لشکر متفرق برمی گردند.
رعایت قانون رانندگی
در اوایل انقلاب که وضعیت نامطلوبی از نظر امنیتی بر کشور حکمفرما بود، عمدتا رانندگان برخی شخصیت ها به دلیل برخی نکات امنیتی، چندان توجهی به قوانین تردد شهری نداشتند وفی المثل بعضا از چراغ قرمز و ورود ممنوع هم عبور می کردند. ایشان(علامه محمدتقی جعفری) از جمله شخصیت هایی بودند که به این بهانه، هیچ گاه اجازه نقض قوانین شهری را نمی داد ودر برابر اصرار راننده، پاسخ می داد که جان من به خودم مربوط است واجازه قانون شکنی نمی دهم.
زنی که دوست داشت پیراهن تازه خودرا به مردان نشان دهد
علامه محمدتقی جعفری:پدرم - خدارحمتش کند – قضیه ای نقل می کرد که آموزنده است.می گفت: ما کارگری داشتیم، با اینکه سواد ظاهری نداشت، اما خیلی فهمیده وظریف الذهن و دقیق بود. این کارگر، یک بار پارچه اب برای زنش می خرد وزنش از آن پیراهن می دوزد و می پوشد.
شوهر ،متوجه می شود که زنش در کوچه و خیابان که راه می رود، به نحوی سعی می کند این پیراهن جدیدش را به مردان نامحرم کوچه نشان دهد.
این کارگر پس از این جریان بلافاصله می رود واز بازار یک پارچه پیراهنی زنانه دیگر می خرد وبدون اطلاع زنش، قبل از اینکه آن را به خانه ببرد، به چند مرد کوچه و خیابان نزدیک محل خودشان نشان می دهد واز آنها سوال می کند: آیا شما این پارچه را می پسندید یانه؟ آنها با تعجب می پرسند که این پارچه برای چیست و مال کیست؟ می گوید: پارچه پیراهنی است برای زنم. آنها تعجبشان بیشتر می شود وسوال می کنند که خوب، پارچه پیراهن زنت چه ربطی به ما دارد؟ چرا از ما می پرسی که آیا می پسندید یا نه؟ این کارگر می گوید که : آخر زن من وقتی پیراهن می پوشد، سعی دارد از زیر چادر، پیراهنش را به شماها هم نشان دهد! حالا می خواهم ببینم شما همین رنگ پارچه را می پسندید یا نه؟ این قضیه را زنهای همسایه، کم کم به گوش زن کارگر می رسانند که شوهرت پارچه ای خریده است وبه مردهای کوچه نشان داده و خلاصه چنین و چنان کرده است. زن این کارگر به محض این که از این جریان با خبر می شود، حسابی از کرده خود پشیمان می شود ودیگر مرتکب چنان کاری نمی شود.
شستن لباس سادات
یکی از سادات می گوید: یک بار که به همراه استاد(علامه محمدتقی جعفری)، درمشهد مقدس بودیم، علامه از ما خواستند لباس هایمان را به ایشان بدهیم تا برای شستشو به فردی که می شناختند، تحویل دهند. بعد از تحویل گرفتن لباس های شسته شده، از ایشان پرسیدم: آیا پول آن فرد را داده اید؟ استاد جواب دادند: لازم نیست. آرزوی قلبی من خدمت به اولاد فاطمه(ع) است. استاد با آن عظمتش اقدام به شستن لباس های ما کرده بودند.
مدح(تعریف)ی را که نشنید
علامه جعفری نقل کرده اند که در شهر سقز، مجلسی از طرف برادران اهل سنت ترتیب داده شده بود. شاعری تقاضا کرد شعری را که در مدح من سروده بود بخواند. من در برزخ دوراهی دل شکستگی او و شنیدن مدح خود مانده بودم. از خدا خواستم بین مدح او و گوشم پرده ای قرار دهد تا از این طریق دل او هم نشکند. خدا شاهد است که حتی یک کلمه از شعر او را نشنیدم.
معرفی علامه جعفری برای تدوین قوانین وواکنش شاه
شاه به تیمسار پاکروان که وزیر اطلاعات بود، می گوید که قوانین سیاسی و اجتماعی کشور را تبیین کنید.او هم با «دکتر محمودحسابی»-فیزیکدان- صحبت می کند. او می گوید: من باید گروهی تشکیل بدهم. و از «دکترمحسن هشترودی»ریاضیدان-واساتید دیگری دعوت می کند. سپس به «تیمسار پاکروان» تلفن می کند که باید یک روحانی هم در این جمع باشد تا اگر قوانینی تدوین می شود، همه جوانب رعایت شود.
»تیمسارحسن پاکروان» می گوید: من باید از شاه اجازه بگیرم. بعد با آقای دکتر تماس می گیرد که روحانی را باید ما تعیین کنیم.
دکتر حسابی قبول نمی کنند واظهار می کنند که برای انجام این کار شخصیت روحانی باید جامعیت داشته باشد و علامه جعفری را پیشنهاد می کنند. شاه به پاکروان می گوید: به دکتر حسابی بگو:« نه می خواهم تو باشی و نه آن آقای جعفری».
امام خمینی:علامه جعفری "ابن سینا"ی زمان است.
روزی شهید مطهری به اطلاع استادعلامه جعفری می رسانند که مسئولیتی برای شما در نظر گرفته شده است. استاد به خدمت امام می رسند و می گویند: آقا! شما هر چه بفرمایید برای ما حجت است، ولی بنده اگر آزاد باشم و رسما شغلی نداشته باشم، بهتر است. با همین سخنرانی ها و نوشته ها به اسلام و انقلاب خدمت خواهم کرد. امام می فرمایند: «شما هر کاری بکنید خدمت به اسلام و مورد قبول من است.»
امام خمینی فرموده اند:آقای جعفری"ابن سینا"ی زمان ما هستند. علامه جعفری نیز در مورد امام خمینی می فرمودند: وقتی ازتهران به قم رفتم، در درس اخلاق و عرفان امام شرکت کردم. همان موقع احساس کردم که از لحاظ روحی، ایشان وضع خاصی دارند که در دیگران نیست واُبّهتی در ایشان بود که در افراد دیگر دیده نمی شد. در حوزه، احترام خاصی به ایشان قائل بودند.ثبات در شخصیت ایشان، برای من نکته مهمی بود که کوچکترین نوسانی در شخصیت ایشان به وجود نمی آمد... از بدو آشنایی با ایشان تا آخر عمر، او را شخصیتی ثابت قدم یافتم.
یکی از اقدامات بسیار بزرگ و ماندگار علامه جعفری اقدام به شرح نهج البلاغه امیر مومنان، علی(ع)است که به حق، یکی از گنجینه های بزرگی است که جهان علم و دانش و معنویت از آن کامیاب گردیده است.مرحوم علامه می فرماید: از زحمات همه شارحان نهج البلاغه باید قدردانی کرد.هریک در جهتی کوشیده اند تمام جهات هم لازم و مفید است.آنچه من دوست داشته و مایل بودم در این شرح پیگیری کنم، مشروح و تطبیقی بحث کردن بود.براین باور بودم که هرجا مطالب نیاز به شرح و بحث دارد، به قدرامکان و توانم بحث کنم ودر این بحث، یک حالت تطبیقی با مسلک ها و معارف دیگر، بویژه معارف غربی داشته باشم تا با روشن شدن عظمت معارف نهج البلاغه، این خام اندیشی را بزدایم که بعضی ها خیال می کنند به موازات پیشرفت های صنعتی، غرب در معارف نیز از ما برتر است.پیشرفت های علمی-صنعتی حسابش کاملا از هستی شناسی و معارف الهی انسانی جداست.البته من نمی خواهم قدر و منزلت معارف انسانی دیگران را پایین بیاورم، چرا که غربی ها هم در این زمینه، مطالب خوبی دارند.آنها که زحمت کشیده ورنج برده اند، به جایی رسیده اند، چراکه"وان لیس للانسان الا ماسعی".خداوند در نظام هستی کوشش هیچ کس را بی بهره نمی گذارد وبا هیچ کس هم قوم و خویشی ندارد.در این مقایسه تا جایی که روح مقدس امیرالمومنین(ع) یاری و کمک کرد، در حدود مقدورم، ذخایر گرانبهایی را در معارف و علوم انسانی نمایاندم تا فکر استفاده و چگونگی بهره برداری از آنها برایمان روشن گردد.
چگونه به فکرنوشتن«تفسیر مثنوی»برآمدم؟
علامه جعفری: مولوی از ملاصدرا وابن سینا هم بالاتر است.
ایشان(علامه محمدتقی جعفری) دریک مصاحبه ای چنین فرموده است: اصل پرداختن من به مثنوی از آنجا آغاز می شود که جمعی از دوستان تحصیل کرده دانشگاهی از من خواستند که یک درس مثنوی برایشان بگویم.در طول این درس،من عمق مضامین عالی مثنوی را بیشتر احساس کردم ودیدم «ملای رومی» در این کتاب، یک نگرش قوی عرفانی وحکمی وروانی و اخلاقی دارد واستناد او در این کتاب به آیات و روایات هم خیلی زیاد است.همچنین می دیدم که این کتاب در فرهنگ ما مطرح است وجایگاه ویژه ای دارد.از طرفی دیگر آن را در عین داشتن مضامین عالی و بلند،دارای اشتباهات و تناقضاتی یافتم.ازاین رو، فکر کردم این کتاب که در فرهنگ انسانی جایگاه ویژه ای دارد وبه او مراجعه و استناد می شود، باید از نظر یک روحانی شیعه مورد تفسیر، نقد و تحلیل قرار گیرد تا این کار، مقداری از افراط ها و تفریط ها بزداید، چرا که نسبت به این کتاب، افراط و تفریط زیادی هست.بعضی به صورت مطلق آن را می پذیرندوبعضی به صورت مطلق آن را رد می کنند، در حالی که مطلقا بد یا خوب نیست.مطلب خوب و مضامین عالی زیادی دارد واشتباه و تناقض هم دارد.من کوشیدم ضمن شرح و تفسیر آن، صحیح را از ناصحیح باز شناسم.در این راه، کوشش بسیار کرده ام، گرچه امکان دارد موردی از قلم افتاده باشد.من بر این تالیف، احساس وجوب کردم، چرا که این کتاب قرنهاست در فرهنگ انسانی مطرح است ومی تواند مورد استفاده یا سوء استفاده هایی واقع شود، چنانکه شده است.
۱۰۰ انتقاد به مثنوی(مولوی)
علامه جعفری: بعضی مثنوی را در ردیف کلام انبیاء می خوانند.بعضی دیگر، آن را مبتنی بر اندیشه های غیر اسلامی می دانند.این مرد بزرگ(مولوی) در کتابش به بیش از دوسوم قرآن استناد می کند.این جانب(جعفری) در مجلدات تفسیر مزبور بیش از یکصد مورد انتقاد جدی(البته با مراعات ادب و عفت قلم) از مثنوی کرده ام.
« آیت الله سید عزالدین زنجانی» می فرماید: من با تاکید پدرم از کودکی با مثنوی ارتباط برقرار کردم ورابطه ای دیرین با مثنوی دارم.در سال ۱۳۴۲ ش که با مرحوم مطهری در زندان بودیم، ایشان به وسیله ای مثنوی را به داخل آورده بود وبا هم مطالعه می کردیم. من آیات و احادیث واشعاری را که اشاره به قرآن و حدیث داشت، مشخص می کردم و شهید مطهری در حاشیه مثنوی یادداشت می کرد. مثنوی خیلی عظمت دارد واشتباهات بزرگی هم در آن یافت می شود.مرحوم مطهری در نوشته هایشان ذکر کرده اند که اشتباهات افراد فوق العاده، مثل خودشان بزرگ است.
در هیچ جا نمیتوان یافت که آیه "فارجع البصر هل تری من فطور" به خوبی مثنوی بیان شده باشد.
تشنه می نالد که کو آب گوار آب هم نالد که کو آن آب خوار
اما از آن طرف، در مثنوی «در حالات شخصی دارد که بعد از گذر از مراحل، به او الهام شد که گدایی کند تا آنکه در اثر تحقیر نفس، قدرتی بیابد.این به هیچ وجه با مکتب اسلام سازگار نیست» ما در اسلام، جز عزت نفس و بی نیازی از غیر خدا نمی یابیم.
در روایت است که عده ای از انصار، خدمت پیامبر رسیدند وعرض کردند: یا رسول الله! بهشت را برای ما ضمانت کن.پیامبر اکرم(ص) پس از درنگ و تامل فرمودند: ضمانت می کنم به شرط آن که کسی از دیگری چیزی نطلبد. آنها در اثر این تعلیمات به نحوی تربیت شدند که اگر در راه، از شخص سواره تازیانه ای می افتاد، پیاده می شد وتازیانه را بر می داشت وبه پیاده نمی گفت که تازیانه مرا بده. این تعلیم را با آن داستان مقایسه کنید. تعجب در اینجاست که خود مولوی در جایی دیگر می گوید:
گفت پیغمبر که جنت از اله گر همی خواهی زکس چیزی مخواه
مولوی دربین ۲ تبریزی
جوانی به علامه جعفری گفت: من دلم به حال مولوی می سوزد که بین ۲ تا تبریزی گیر کرده است: یکی شمس تبریزی و دیگری علامه جعفری تبریزی.
تفاوت علامه جعفری با شمس تبریزی
علامه جواب می دهد: فرق من با شمس این است که او مولوی را به درون خویشتن رهسپار کرد ودر اقیانوسی از معارف، غوطه ورش ساخت و از جامعه دور نمود، ولی من کوشیدم مولوی را پس از آن انقلاب روانی، به میان جامعه و مردم بیاورم تا همگان از وی استفاده ببرند.
مرحوم علامه در مورد تمایل برخی از مراجع به مثنوی می فرماید: هنگام تفسیر مثنوی، مرحوم «آیت الله سیدمحمدهادی میلانی» نامه ای به اینجانب فرستاد که در آن فرموده بود: در این ایام باید جلد یک تفسیر مثنوی منتشر شود.پس چرا برای من نفرستاده ای؟ ونیز مرحوم آیت الله سیدابوالقاسم خویی از فرزندش می پرسد: چرا جعفری دوره تفسیر مثنوی را برای من نفرستاده است؟
علامه درباره مولوی می فرماید:من اورا از ملاصدرا خیلی بالاتر می بینم.او از یک جهت از ابن سینا هم بالاتر است.
خبرمرگ دختر وسط تدریس دانشگاه
قرار بود که استاد(علامه محمدتقی جعفری) در حضور اساتید و دانشجویان ودانشمندان و محققان در تالار کتابخانه دانشگاه امام صادق(ع) درباره"انسان و جایگاه علوم انسانی" سخن بگوید ومقاله ای ارائه فرماید. استاد در موعد مقرر در جلسه حضوریافت ومورد استقبال قرار گرفت... در هاله ای از غم در جایگاه خطابه قرار گرفت وسخن را با نام و یاد خدا آغاز نمود ودربین سخن با صبوری و وقارتمام از مرگ فرزند دلبندش خبر داد... اشک در چشمها حلقه زد وبا تاثر وشگفتی، همه دانستند که استاد در مرگ دختر محبوبش سوگواراست وپیکر اورا هنوز به خاک نسپرده است، بلکه جنازه اش را پیش چشم اشکبار دیگر بستگانش رها کرده وبه دانشگاه آمده تا به عهد و قرار خویش وفا کند وبه شاگردان مشتاق خویش درس تازه ای از صبر جمیل و وفای متین بیاموزد.
چنددقیقه خنده شهیدمطهری ازخاطره علامه جعفری
علامه محمدتقی جعفری میگفت: یک شخصی( که تازگیها به عبادات وامورخیریه می پرداخته)تعریف می کرد که تو یکی از زیارتهایم که مشهد رفته بودم به امام رضا(ع) گفتم:«یا امام رضا! دلم میخواد تو این زیارت خودمو از نظر تو بشناسم که چه جوری منو میبینی»(یا امام رضا!من پیش توچه جایگاهی دارم)
نشونهشم این باشه که تا وارد صحنت شدم «از اولین حرف اولین کسی که با من حرف میزنه من پیامتو بگیرم»
اززیارت برگشتم ، وارد صحن که شدم «خانمم را گُم کردم».
اینور بگرد، اونور بگرد، یه دفه دیدم داره میره، خودمو رسوندم بهش و از پشت سر،چادرش راگرفتم، صداش زدم « کجایی خانم؟!»خیلی دنبالت گشتم.
خانم روشو که برگردوند، دیدم زن من نیست!.
بلافاصله (باعصبانیت) بهم گفت: «خیلی خری!»
حالا منم مات شده بودم که« امام رضا عجب رُک حرف میزنه»
(درحالی که مات ومبهوت صحنه هارا درذهن مرورمی کردم) زنه دید انگار دستبردار نیستم، دارم نگاهش میکنم(خشمگین ترشد)گفتش «نه فقط خودت، پدر و مادر و جد و آبادتم خرند!»
علامه جعفری می گوید:من این ماجرارا برای مطهری تعریف کردم که ایشان تا ۲۰ دقیقه میخندید
*****
سربلندازیک امتحان
اظهارنظر درباره عکس یک دخترخوشگل درجمع خصوصی علمایی
ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف میکنن و اظهار میکنند که هر چه دارند از کراماتی ست که بدنبال این امتحان الهی نصیبشان شده :«ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم . خیلی مقید بودیم که ، در جشن ها و ایام سرور ، مجالس جشن بگیریم ، و ایام سوگواری را هم ، سوگواری می گرفتیم ، یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) اول شب نماز مغرب و عشا می خواندیم و یک شربتی می خوردیم آنگاه با فُکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می دادیم . یک آقایی بود به نام آقا «شیخ حیدر علی اصفهانی» ، که نجف آبادی بود ، معدن ذوق بود . او که ، می آمد من به الکفایه ، قطعا به وجود می آمد جلسه دست او قرار می گرفت .
آن ایام مصادف شده بود با ایام «قلب الاسد» (۱۰ الی ۲۱ مرداد ) که ما «خرما پزان» می گوییم نجف با ۲۵ تا ۳۵ درجه خیلی گرم می شد .
آن سال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشه های بوجود آمده بود که ، عربهای بومی را اذیت می کرد ما ایرانیها هم که ، اصلا خواب و استراحت نداشتیم .
آن سال آنقدر گرما زیاد بود که ، اصلا قابل تحمل نبود نکته سوم اینکه حجره من رو به شرق بود . تقریبا هم مخروبه بود . من فروردین را در آنجا بطور طبیعی مطالعه می کردم و می خوابیدم . اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود . گرما واقعا کشنده بود ، وقتی می خواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که دارم «نان را از داخل تنور بر می دارم» در اقل وقت و سریع ! ....
با این تعاریف این جشن میلاد حضرت فاطمه زهرا (س) افتاده بود به این موقع ، در بغداد و بصره و نجف ، گرما ، تلفات هم گرفته بود ، ما بعد از شب نشستیم ، شربت هم درست شد ، «آقا شیخ حیدر علی اصفهانی» که ، کتابی هم نوشته بنام « شناسنامه خر » آمد. مدیر مدرسه مان ، مرحوم «آقا سید اسماعیل اصفهانی» هم آنجا بود ، به آقا شیخ علی گفت : آقا شب نمی گذره ، حرفی داری بگو ، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد.
عکس یک دختر بود که ، زیرش نوشته بود « اجمل بنات عصرها »(خوشگلترین دختردنیا) گفت : آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم . اگر شما را مُخیّر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید – از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد – و هزار سال هم زندگی کنید . با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا اینکه جمال علی (ع) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید . کدام را انتخاب می کنید .
سوال خیلی حساب شده بود . طرف دختر حلال بود و زیارت علی (ع) هم مستحبی . گفت آقایان واقعیت را بگویید . جا نماز آب نکشید ، عجله نکنید ، درست جواب دهید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت : سید محمد! ما یک چیزی بگوئیم نری به مادرت بگوئی ها؟معلوم شد نظر آقا چیست؟
شاگرد اول ما نمره اش را گرفت! همه زدند زیر خنده. کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) اینطور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوئیم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه می افتاد.
«یا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ یمُتْ یرَنِی مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قَبَلاَ. یعْرِفُنِی طَرْفُهُ وَ أَعْرِفُهُ بِنَعْتِهِ وَ اِسْمِهِ وَ مَا فَعَلاَ»(ای حر حمدان هر که بمیرد می بیند که قبلاً مؤمن بوده یا منافق. او مرا در کنار خود می شناسد و من او را با نام و نامش و کارهایی که انجام می دادند می شناسم.)
نفر سوم گفت : آقا شیخ حیدر! این روایت از امام علی (ع) معروف است که فرموده اند «یا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ یمُتْ یرَنِی » (ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات می کند) پس ما انشاالله در موقعش جمال علی (ع) را ملاقات می کنیم! باز هم همه زدند زیر خنده، خوب ذوق بودند. واقعا سوال مشکلی بود.
یکی از آقایان گفت : آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟ گفتی آن هم شرعی صد در صد؟ آقا شیخ حیدر گفت : بلی گفت : والله چه عرض کنم (باز هم خنده حضار ).
علامه محمدتقی جعفری گفت: نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم :«من یک لحظه دیدار علی (ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی دهم».
علامه جعفری درادامه گفت:یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم.
اول شب «قلب الاسد» وارد حجره ام شدم، حالت غیر عادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یکبار به حالتی دست یافتم. یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافه ای که شیعه و سنی درباره امام علی (ع) نوشته در این مرد موجود است.
یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم این آقا کیست؟
گفت : این آقا خود علی (ع) است.
علامه جعفری:من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده دست نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود. نمی دانم شاید مرحوم «شمس آبادی »بود خطاب به من گفت : آقا شیخ محمد تقی! شما کجا رفتید و آمدید؟
علامه جعفری:نمی خواستم ماجرا را بگویم، اگر بگم عیششون بهم می خوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند.
خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل ( مدیر ) را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت : آقا دیگر از این شوخی ها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است».
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:درمنابع مأخوذه ویرایش انجام داده ام.