پیراسته فر

خبری تحلیلی

پیراسته فر

خبری تحلیلی

حمله مسلحانه در نیجریه۱۰ نفرکشته شدند ۲۷ خرداد ۱۴۰۱

روزشمار کشته شدگان امسال نیجریه( از سال ۲۰۰۹ تاکنون بیش از ۴۰ هزار نفر در حملات خشونت‌بار گروه‌های تروریست کشته و حدود دو میلیون نفر نیز آواره شده‌اند)

سوم فروردین:  ۳۴ نفر  در حمله افراد مسلح کشورنیجریه کشته شدند.

۱۴ فروردین:کشته شدن ۱۲ نفر 

۱۶خرداد: حمله مسلحانه  به کلیسایی در جنوب غربی نیجریه  ۵۰ نفرکشته شدند.

۲۲ فروردین :حمله مسلحانه در نیجریه؛ ۸۰ نفر کشته و ۷۰ نفر ربوده شدند.

۱۰ کشته در حمله مسلحانه درنیجریه ۲۷ خرداد ۱۴۰۱

قربانیان از مردان و زنانی بودند که در روستای «گونی کورمی» در نزدیکی شهر باما، در حال جمع‌آوری ضایعات خودروهای سوخته بودند.

افراد مسلح که گفته می‌شود وابسته به داعش بوده‌اند، در حمله به شمال شرقی نیجریه، ۱۰ نفر را به قتل رساندند.

۱۰ کشته در حمله عناصر داعش در نیجریه

خبرگزاری فرانسه گزارش داد که قربانیان از مردان و زنانی بودند که در روستای «گونی کورمی» در نزدیکی شهر باما، در حال جمع‌آوری ضایعات خودروهای سوخته بودند.

داعش ۱۰ نفر را در نیجریه به گلوله بست

«باباکورا کولو» از سرکرده‌های یکی از شبه‌نظامیان محلی در این خصوص گفت که ۱۰ قربانی این حمله همگی در حال جمع‌آوری ضایعات خودرو بودند که با تروریست‌ها برخورد کرده و به ضرب گلوله این تروریست‌ها کشته شدند.

گروه‌های تروریستی اخیرا تعداد زیادی از غیرنظامیان نیجریه‌ای را به اتهام جاسوسی برای ارتش این کشور به قتل رسانده‌اند.

گروه تروریستی داعش در غرب آفریقا که در سال ۲۰۱۶ از گروه بوکو حرام جدا شد، تهدید اصلی در شمال شرقی نیجریه به حساب می‌آید.

بنابر گزارش سازمان ملل متحد، از سال ۲۰۰۹ تاکنون بیش از ۴۰ هزار نفر در حملات خشونت‌بار گروه‌های تروریست کشته و حدود دو میلیون نفر نیز آواره شده‌اند./منبع خبرگزاری فارس .

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:این حادثه درروزشنبه(۲۸ خرداد ۱۴۰۱)اتفاق افتاده است،قربانیان، ۹ مرد و یک زن بودند.

یک رسانه نیجریه نوشت:شبه‌نظامیان مظنون به عضویت در سازمان تروریستی داعش روز شنبه ۱۰ نفر را در آخرین دور خشونت در ایالت بورنو در شمال شرق نیجریه کشتند.
قربانیان، ۹ مرد و یک زن، در حال جمع آوری ضایعات از خودروهای سوخته در روستای گونی کورمی در نزدیکی شهر باما بودند که مورد حمله قرار گرفتند.
باباکورا کولو، یکی از رهبران یک شبه نظامی محلی، گفت: «همه ده نفر به ضرب گلوله کشته شدند. قربانیان در روستا به دنبال قراضه بودند که با تروریست ها برخورد کردند.»
به گفته ابراهیم لیمان، یکی از شبه‌نظامیان در منطقه که تعداد کشته‌شدگان را تأیید کرد، نیروهای غیرنظامی اجساد را پیدا کردند و به باما منتقل کردند.
ارتش نیجریه مستقر در منطقه هنوز در مورد این حمله اظهار نظری نکرده است.
و ستیزه جویان اخیراً غیرنظامیانی را که ضایعات جمع آوری می کنند، پس از متهم شدن به جاسوسی برای ارتش، هدف قرار دادند.
بر اساس گزارش سازمان ملل، از سال ۲۰۰۹ تاکنون بیش از ۴۰ هزار نفر در شمال شرق این کشور کشته و حدود دو میلیون نفر آواره شده اند.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر: کشته شدن ۱۲ نفر و  مجروحیت ۲۸ نفر درنیجریه(۱۴ فروردین ۱۴۰۱)

کشته شدن ۱۲ نفر و زخمی شدن ۲۸ نفر در پی حمله مسلحانه به منطقه دولتی « باسا » در ایالت « بلاتو » در مرکز کشور نیجریه.

۱۲ نفر بر اثر حمله مسلحانه در نیجریه کشته شدند

به گزارش ایرنا(۱۴ فروردین  ۱۴۰۱) به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی «تیریبون آنلاین» نیجریه، این حمله مسلحانه امروز (یکشنبه) توسط افراد مسلح که گمان می‌رود وابسته به شبه نظامیان «فولانی» باشند، در منطقه «چاندو زیریشی» در منطقه «باسا» انجام شده است. 

یکی از اعضای قبیله «مایکل دانگوما» گفت که تعداد افراد مسلح زیاد بود و مجروحان این حمله برای درمان به بیمارستان‌های مختلف در «جوس» منتقل شدند.  

رسانه‌های محلی تعداد کشته‌های این حمله را تاکنون ۱۲ نفر و شمار مجروحان را ۲۸ نفر اعلام کرده اند.  

پیشتر نیز مقامات نیجریه در سوم فروردین امسال اعلام کردند که دست‌کم ۳۴ نفر از جمله دو سرباز در حمله افراد مسلح در شمال غرب این کشور کشته شدند

«ساموئل آروان» کمیسر امنیت داخلی در ایالت کادونای نیجریه در این باره گفت که این افراد در حمله مهاجمان ناشناس به چهار روستای واقع در منطقه «کیاوا» کشته شدند. 

از سوی دیگر یک روزنامه محلی چاپ نیجریه، شمار کشته‌های این حمله را بسیار بیشتر دانسته و گزارش داده بود که در این حملات دستکم ۳۷ نفر از جمله کدخدای روستا کشته و ده‌ها روستایی دیگر توسط مهاجران مفقود شدند. /پایان

حمله مسلحانه در نیجریه؛ ۸۰ نفر کشته و ۷۰ نفر ربوده شدند.

منابع رسانه‌ای از حمله مسلحانه به مرکز نیجریه و کشته و ربوده شدن دست‌کم ۱۵۰ نفر خبر دادند.

حمله مسلحانه در نیجریه؛ 80 نفر کشته و 70 نفر ربوده شدند

 خبرگزاری فارس (۲۲ فروردین ۱۴۰۱)نوشت: رسانه‌های نیجریه، امروز دوشنبه، ۱۱ آوریل(۲۲ فروردین ۱۴۰۱) از حمله مسلحانه به چند روستا در مرکز این کشور و قربانی شدن ده‌ها نفر خبر دادند.

بر اساس این گزارش در جریان حمله مسلحانه صورت گرفته به چند روستا در مرکز نیجریه، نزدیک به ۸۰ نفر کشته و ۷۰ نفر ربوده شدند.

علی رغم اتخاذ تدابیر مختلف توسط دولت و نیروهای نظامی نیجریه، حملات و گروگان گیری گروه‌های مسلح و تروریستی در بسیاری از مناطق این کشور ادامه دارد.

هفته پیش نیز رسانه‌های نیجریه از کشته شدن ۱۲ نفر و زخمی شدن ۲۸ نفر در پی حمله مسلحانه به منطقه دولتی « باسا » در ایالت « بلاتو » در مرکز این کشور خبر دادند. سوم فروردین نیز، منابع رسانه‌ای محلی نیجریه اعلام کردند که دست‌کم ۳۴ نفر از جمله دو سرباز در حمله افراد مسلح در شمال غرب این کشور کشته شدند. 

در۰۴ دی ۱۳۹۰ نیز درسه کلیسا کشتارشده بود۲۶ نفرکشته شده بودند

حمله مسلحانه به کلیسایی در نیجریه بیش از ۵۰ کشته بر جا گذاشت

افراد مسلح به سه روستا در شمال غرب نیجریه حمله کردند.(یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۱)

 مهاجمان درست در زمانی که جمعیت زیادی از مسیحیان برای شرکت در «جشن پنطیکاست» گرد هم آمده بودند با مواد منفجره و سلاح گرم به آنجا حمله کرده و مرتکب چنین جنایتی شدند.

پزشک یک بیمارستان در «اوو »به خبرنگاران اعلام کرد که دست کم جسد ۵۰ تن از شرکت کنندگان در مراسم «کلیسای کاتولیک سنت لوئیس» به بیمارستان این شهر منتقل شده است که در میان آنان جسد تعدادی کودک خردسال نیز دیده می شود.

یک مقام محلی و یک شهروند نیجریایی به خبرگزاری فرانسه گفتند که حداقل ۴۸ نفر در حملات افراد مسلح به سه روستا در ایالت«زامفارا» در شمال غربی نیجریه کشته شدند.

حداقل 50 کشته بر اثر قتل عام در یک کلیسا در نیجریه

یک مقام اداری در استان باکورا در نیجریه با تایید تلفات گزارش شده گفت: «در مجموع ۴۸ نفر در سه روستای دمری، صابون گارین و کلاهی که بعد از ظهر جمعه مورد حمله قرار گرفتند، به دست گروهک‌های مسلح کشته شدند.»

شمال غربی و مرکز نیجریه طی چند سال گذشته همواره در معرض یورش گروه‌های مسلح و جنایتکار قرار گرفته است. آنها با یورش به روستاها اقدام به قتل، آدم‌ربایی برای اخاذی و غارت اموال مردم می‌ کنند.

چندی پیش نیز در جریان حمله مسلحانه به چند روستا در مرکز نیجریه، نزدیک به ۸۰ نفر کشته و ۷۰ نفر ربوده شدند.

حمله مسلحانه به کلیسایی در نیجریه بیش از ۵۰ کشته بر جا گذاشت

قتل عام درکلیسای کاتولیک نیجریه

در پی انفجار بمب و تیراندازی افراد مسلح در در کلیسای کاتولیک در جنوب غربی نیجریه؛ حداقل ۵۰ نفر کشته شدند. ویدیوهایی که از صحنه حمله منتشر شده، نشان می‌دهد که عبادت‌کنندگان غرق در خون روی زمین افتاده‌اند و دیگران بالای سر آنها در حال گریه هستند.

«اولوواروتیمی آکردولو» فرماندار ایالت اوندو در بیانیه‌ای با «شرورانه و شیطانی» خواندن این حمله، از نیروهای امنیتی درخواست کرد تا مهاجمان را ردیابی کنند. بر اساس گفته «اوگونمولاسوی اولووله» سیاستمدار محلی، در میان کشته‌شدگان تعداد زیادی کودک وجود دارند. تا این لحظه هیچ گروهی مسئولیت این حمله را به عهده نگرفته است.

رادیوفردا بنقل ازرویترزنوشت:حمله به کلیسای کاتولیک سنت فرانسیس در شهرک اوو

سخنگوی پلیس پلیس ایالت اوندو در نیجریه گفت، مهاجمان روز یکشنبه(۱۵ خرداد ۱۴۰۱) در حین عشای ربانی به کلیسا حمله کردند و نمازگزاران را در داخل و خارج کلیسا به رگبار بستند.

این مقام پلیس نیجریه اعلام نکرد که چند نفر در «کلیسای کاتولیک سنت فرانسیس» در «شهرک اوو» کشته یا زخمی شدند و تنها اضافه کرد که پلیس در حال تحقیق درباره علت این حمله است.

آراکونرین آکردولو، فرماندار ایالت اوندو که از صحنه این تهاجم و نیز از مجروحان در بیمارستان بازدید کرده است، حمله روز یکشنبه را یک «کشتار بزرگ» خواند که نباید اجازه داد بار دیگر اتفاق بیفتد.

هویت و انگیزه مهاجمان هنوز مشخص نشده است. شمال شرقی نیجریه صحنه حملات متعدد شورشیان اسلام‌گرا و گروه‌های مسلح جنایتکاران است که اغلب برای باج‌گیری اقدام به آدم‌ربایی می‌کنند. اما چنین حملاتی در جنوب غربی نیجریه بسیار نادر است.

محمدو بوهاری، رئیس جمهوری نیجریه، این حمله را محکوم کرد و آن را «فجیع» خواند. واتیکان نیز اعلام کرد که پاپ فرانسیس برای قربانیان این حمله دعا می‌کند.

گزارش‌ها حاکی است که اسقف و کشیش‌های کلیسای سنت فرانسیس از این حمله جان سالم به در برده‌اند. اما به گفته منابع درمانی، دست‌کم ۵۰ جسد به دو بیمارستان منطقه منتقل شده‌اند.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:حمله به کلیسای کاتولیک سنت فیلیپ در ایالت جنوبی آرامبرا

مرداد ۱۳۹۶رادیو آمریکا نوشت:حمله دو مهاجم مسلح به کلیسایی در جنوب شرقی نیجریه، دستکم ۱۱ کشته و ۱۸ زخمی برجای گذاشت که به گفته مقام های محلی، وضعیت برخی زخمی ها وخیم است.

گزارش های اولیه به نقل از شاهدان عینی از حمله دو مهاجم مسلح به «کلیسای کاتولیک سنت فیلیپ» در ایالت جنوبی «آرامبرا »خبر می دهد. کمیسیونر پلیس آرامبرا اما بعدا تاکید کرد در حمله مرگبار روز یکشنبه تنها یک مهاجم مسلح اقدام به تیراندازی کرده است.

«ویلی اُبیانو» فرماندار آرامبرا می گوید دعوای طایفه ای احتمالا عامل کشتار در «کلیسای سنت فیلیپ» بوده است و تاکید کرد پلیس و مقام های محلی تا وقتی عامل حمله بدست عدالت سپرده نشود آرام نخواهند گرفت.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:در۰۴ دی ۱۳۹۰ نیز درسه کلیسا کشتارشده بود۲۶ نفرکشته شده بودند

درنخستین روز کریسمس درپی یک رشته انفجارها در سه کلیسا در نیجریه دست‌کم ۲۶ تن جان خود را از دست دادند. گروه اسلام‌گرای "بوکو حرام" مسئولیت این حملات را بر عهده گرفته است. سوءقصدهای این فرقه درسال ۲۰۱۱ جان ۴۶۵ نفر را گرفت.

در تنها یکی از انفجارها که در کلیسایی کاتولیک در شهر "مادالا" نزدیکی آبوجا، پایتخت نیجریه، رخ داد، بنا بر اعلام نیروهای امداد ۱۵ تن کشته شدند. شاهدان عینی قربانیانی که پیکرشان از میان آوار کلیسا خارج شده را ۲۶ نفر دانسته‌اند.

با مرگ مصدومان ممکن است شمار تلفات افزایش یابد

پلیس احتمال می‌دهد خودروی بمب‌گذاری‌شده، عامل انفجار در شهر مادالا بوده باشد. جسد دست‌کم ۳ پلیس نیز در میان قربانیان این حادثه به چشم می‌خورد. امدادگران از احتمال مرگ مصدومان و افزایش قربانیان خبر می‌دهند. مقام‌های مادالا هم از کمبود تجهیزات پزشکی، به ویژه خودروهای آمبولانس، ابراز نگرانی کرده‌اند.

انفجار دیگری نیز در یک کلیسا در نزدیکی شهر "جوس" در مرکز نیجریه رخ داد که به گفته‌ی شاهدان عینی چندین زخمی در پی داشت. در هنگام وقوع این انفجار ظاهرا صدای تیراندازی نیز شنیده شده است.

مقام‌های نیجریه‌ای از احتمال برنامه‌ریزی برای حملاتی هماهنگ ابراز نگرانی کرده‌اند. گزارش‌های تأییدنشده‌ای نیز از انفجارهایی در شمال شرق این کشور منتشر شده‌اند.

به گفته‌ی شاهدان عینی، ساختمان‌های اطراف محل‌های انفجار نیز آسیب دیده‌اند و تکه‌ شدن اجساد، کشف هویت قربانیان را دشوار کرده است.

کلیسایی در شهر "گاداکا" در شمال شرقی نیجریه هدف انفجاری دیگر بوده است. گفته‌ می‌شود در این حادثه نیز افرادی مجروح شده‌اند. ساکنان شهر "داماتورو" در شمال نیجریه از دست‌کم دو انفجار دیگر خبر داده‌اند که جزئیات بیشتری از آنها منتشر نشده است.

فرقه‌‌ی «بوکو حرام» رسما مسئولیت انفجارها را پذیرفت

روزنامه‌ی نیجریه‌ای "The Daily Trust" به نقل از سخنگوی گروه اسلامگرای افراطی "بوکو حرام" (Boko Haram) مسئولیت انفجارهای یکشنبه را بر عهده‌ی این فرقه دانسته است. رویترز نیز اندکی بعد گزارش داد که سخنگوی این گروه پیامی به همین مضمون را در اختیار خبرگزاری‌های دیگر قرار داده است.

"بوکو حرام" از قرار یعنی «اصول غربی گناه است». هواداران این فرقه می‌خواهند شریعت اسلام را در سراسر نیجریه جاری کند.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:جمعیت ومساحت کشورنیحریه

کشور نیجریه با ۲۲۵ میلیون نفرجمعیت ، ۹۲۳۷۶۸ هزار کیلومتر مربع مساحت  داردکه در غرب آفریقا در کنار خلیج گینه و در همسایگی کشورهای نیجر، بنین و کامرون واقع شده‌است.

این کشور از غرب با بنین، از شرق با چاد و کامرون و از شمال با نیجر همسایه است.

 

پایتخت نیجریه «آبوجا» و«لاگوس» بزرگ‌ترین شهر نیجریه می باشدکه حدود ۳ میلیون جمعیت دارد.

دیدگاه امام خمینی،آیت الله خامنه ای،مطهری وبهشتی درباره دکترشریعتی

دیدگاه امام خمینی،رهبری،مطهری وبهشتی نسبت به دکترشریعتی

مروری به شخصیت وخدمات ودیدگاه ها دکترعلی شریعتی.

در گفت و شنود حاضر، «دکتر احسان شریعتی» سعی دارد تا نگاه پدر به رویکرد مبارزات مسلحانه را مبنای کشف دیدگاه او نسبت به عملکرد فرقانیان قرار دهد، موضوعی که او را ناگزیر از پرداختن به مقولاتی چون بازخوانی دیدگاه شریعتی در بارة روحانیت، آغاز و انجام رابطة او با استاد شهید مطهری و نیز بازگوئی خاطرات روزهای ترور فرقان نموده است.

  *بسیاری از صاحبنظران، این انگاره را که گروه فرقان بر اساس دیدگاه‌های دکتر شریعتی دست به ترور زده باشد، رد می‌کنند، مگر عده‌ای که با او مخالفت جدی و قاطع دارند، ولی در این میان برخی معتقدند که بخش‌هائی از اندیشه‌ دکتر، این ظرفیت را دارد که گروه‌هائی مثل فرقان را بپروراند، یعنی با دمیدن بر کوره احساسات مخاطبین، آنها را به‌قدری عصبانی کند که دست به ترور کسانی بزنند که از قضا برخی از آنها از دوستان دکتر بوده‌اند. دیدگاه شما در باره این تلقی چیست؟

به‌طورکلی، تفکر دکتر  یک خط‌ مشی فرهنگی، آگاهی‌بخشِ و خشونت‌پرهیز است و با این معیار باید ‌مشی‌ و روش‌های‌ گروه‌های مدعی تداوم راه او را ‌سنجید. کسی که با این خط‌مشی آشنا باشد، می‌داند که در اواخر دهه 40 و دهه 50 که گفتمان حاکم بر مبارزات، مشی قهرآمیز مسلحانه بود، دکتر از نقطه‌نظر استراتژیک، شیوه‌ مبارزات چریک‌ شهری سبک امریکای لاتینی را نمی‌پذیرفت و معتقد بود که به‌جز در مواردی چون  انقلابات ویتنام، الجزایر و فلسطین که خود مردم در برابر اشغالگر خارجی یا دیکتاتور وابسته داخلی مقاومت می‌کنند و مسلح می‌شوند، مانند روزهای انقلاب در بهمن‌ 57، مبارزه‌ مسلحانه روشنفکران جدای از مردم در نطفه خفه می‌شود و مهم‌تر آنکه به رهبری فکری- سیاسی مبارزه، صدمه‌ جدی جبران‌ناپذیری وارد ‌می‌آید.

یادم هست در جوانی با بر و بچه‌های گروه‌های چریکی آن زمان، در باره خط‌ مشی چریکی- که در آن زمان به این‌نام، معروف و در بین گروه‌های سیاسی ایرانی و مخصوصاً فدائیان خلق، به ‌عنوان «نظریه‌ مسعود احمدزاده» مطرح بود- بحث می‌کردیم. این گرایش متاثر از انقلاب کوبا و چه‌گوارا و نظریات رژیس‌دبره بود که بنا به تجربیات امریکای لاتین، به تئوری‌ «موتور کوچک موتور بزرگ را به حرکت می‌آورد» باور داشتند. البته بعدها در آرای خود تجدیدنظرکرد، زیرا این تئوری‌ در همه ‌جا، حتی در همان امریکای جنوبی هم جواب نمی‌داد، ولی در ایران منعکس شده بود و گروه‌هائی هم به آن پیوسته ‌بودند.

پس از سرکوب 15 خرداد 42، هم در میان نیروهای مذهبی و هم نیروهای چپ و ملی‌گرا، ‌مشی مبارزه مسلحانه مسلط شده بود. در چنین فضائی هم، هرچند دکتر با مبارزان همدلی و همسویی داشت، اما این نظریه را به عنوان راه و مشی غالب مبارزه رد می‌کرد و در عوض روش انقلاب فرهنگی- اجتماعی را درپیش گرفت که همان پروژه نوزایی و بازسازی سیدجمال و اقبال‌لاهوری و برنامه ‌"چه‌ باید کرد؟" حسینیه ارشاد بود. یادم هست که پس از آزادی دکتر از زندان، روزی در روزنامه‌ها خبری منتشر شد که گروهی به نام «هدفی‌ها»، یک روحانی را در اصفهان ترور کرده‌اند. دکتر تازه از زندان آزاد شده بود و همواره از سوی دستگاه منتظر توطئه‌ای بود. او بسیار ناراحت بود و می‌گفت که این می‌تواند توطئه‌ای باشد و بخواهند آن ‌را به ما نسبت بدهند.

*اشاره شما به ترور آیت‌الله شمس‌آبادی است؟


«احسان شریعتی»:بله، و پیش از اینکه خبرهای دقیق این ماجرا بیاید، یادم هست که از این بابت که چنین سوء‌استفاده‌هایی از سوی رژیم گذشته بشود، بسیار نگران بود. با توجه ‌به ‌اینکه بخش‌هائی از روحانیت ‌سنتی هم با حرکت حسینیه ارشاد مخالف بود، دکتر نگران بود که شاید رژیم، این ترور را به‌نوعی به حرکت فکری او و ارشاد ربط بدهد؛ درحالی‌که این حادثه هیچ ربطی به او نداشت. غرضم از بیان این نکته تاریخی این است که دکتر حتی نسبت به موارد مشابه هم بسیار حساس بود.

اصولاً نگاه دکتر به روحانیت و انتقاداتی که نسبت به این نهاد از دیدگاه اسلامی و قرآنی و تاریخی و اجتماعی دارد،  بحث پیچیده‌ و چندجانبه‌ای است. در این میان در استنباط از واژگان و فرمول‌بندی‌های دکتر سوء‌تعبیرهائی شده، از جمله تز «اسلام منهای روحانیت» که به‌نام دکتر مشهور شده و در اصل تز اسلام منهای «آخوند» است که در قاموس او معنای خاصی دارد و در نامه‌ای به پدرش آن را به کار برده ‌است.   همچنان که هر یک از اصطلاحات روحانی، آیه و...، یا عالم، طلبه، و ..، تعاریف خاص خود را دارند. باید با زبان او آشنا بود تا این اصطلاحات در متن خود و نه الزاماً به معنای رایج، فهمیده‌شوند.

*اشاره کردید که دکتر شریعتی نسبت به مبارزات چریکی دید مثبتی نداشت.

«احسان شریعتی»:در مورد مجاهدین، دکتر برای نسل‌اول بنیانگذاران سازمان مجاهدین، به‌خصوص شخص حنیف‌نژاد، احترام‌خاصی قائل بود و هرچند رابطه تنگاتنگی با او نداشت، اما در مورد او برداشت مثبتی داشت و می‌گفت اینها چهره‌هائی هستند که می‌توانند از یک سو با جامعه‌ دینی و سنتی و از سوی دیگر با روشنفکران ارتباط ذهنی برقرار و گفت‌وگو کنند. و از آنجا که چهره‌های ایثارگری بودند، برای آنها به لحاظ اخلاقی و مبارزاتی ارزش بسیار قائل بود؛ اما از نظر فکری می‌گفت باید کار فکری و اعتقادی عمیق‌تری بکنند. یکی از ایرادهائی هم که به خط‌ مشی چریکی داشت، این‌بود که پیشگامان از میان می‌روند و کارها به دست نسل دومی‌ها می‌افتد که صرفاً پراگماتیست هستند و برای کارهای فکری- عقیدتی «وقت ندارند»! لذا اصطکاک‌ دکتر با مسئولان نسل دوم سازمان پیش آمد که بخشی از آنها بعداً تغییر ‌ایدئولوژی دادند و به مارکسیسم گرائیدند. در اینجا مناسبات دکتر با این گرایش، بر ‌خلاف نسل اولی‌ها که به مشی مسلحانه آنها انتقاد داشت، اما از نظر اخلاقی و مبارزاتی به آنها باور داشت، تغییر کرد.

خلاصه حرفم این است که ‌مشی مبارزاتی دکتر، حتی با گروه‌هائی که او را «پشت‌جبهه» فرهنگی خود و «ماکسیم‌گورکی انقلاب» (در قیاس با لنین) فرض می‌کردند، متفاوت بود. بسیاری از اعضای این سازمان‌ها از حسینیه ارشاد به مجاهدین ‌پیوستند. چهره‌هایی چون حسن ‌آلادپوش و محبوبه ‌متحدین که از شاگردان مستقیم ارشاد بودند و دکتر حتی داستان آنها را به شکل نمادین در داستان «حسن و محبوبه»  به عنوان مصادیقی از پیروان راه خود آورده‌است، اما در واقع، استراتژی شریعتی اساساً با سبک مبارزات نظامی- سیاسی آن دوران متفاوت بود.

*اشاره کردید که نگاه دکتر شریعتی نسبت به رفتارهای نسل دوم مجاهدین ... «خنجر از پشت خوردن»، چرا چنین تعبیری را در مورد این تغییر به کار برد؟

«احسان شریعتی»:بله، دکتر در نامه‌هایی که به برخی از سمپات‌های آنها که در حسینیه ارشاد هم بودند، نوشته، در پاسخ به آنها گفته است که ما همیشه از بخشی از مارکسیست‌ها ضربه‌خورده‌ایم و به عنوان نمونه، جریان جنبش جنگل و نهضت‌ملی و نقش کمونیست‌ها و حزب توده  را مطرح کرده و در مورد مجاهدین هم گفته که مارکسیست‌شده‌ها به‌شکلی در مرکزیت مجاهدین نفوذ و کودتا و مجاهدین مسلمان و مقاوم را در درون سازمان ایزوله وحتی ترور کردند. اطلاعات دکتر هم در این زمینه درست بود و واقعا چنین حوادثی رخ داده بود. ولی دکتر همواره بین مجاهدین مسلمان و آنهایی که تغییر ایدئولوژی داده بودند، تفکیک‌ قائل بود.

*پس خنجر خوردن را به نفوذی‌های سازمان نسبت می‌داد؟

«احسان شریعتی»:بله، دکتر فکر می‌کرد اپورتونیست‌هائی که ممکن‌بود حتی با ساواک هم همکاری کرده‌باشند، برای از بین بردن سازمان، چنین وضعیتی را پیش‌آورده‌اند. به هرحال، به‌رغم انتقاداتی که به کمبود کار ایدئولوژیک در سازمان داشت و برداشت‌های مکانیکی و سطحی آنها را رد می‌کرد، از نسل اول مجاهدین به‌عنوان چهره‌های عملی مثبت یاد می‌کرد، ولی به نسل دوم پراگماتیست که سازمان را مآلاً به انحراف ایدئولوژیک- استراتژیک کشاندند، طبعا انتقاداتی کیفی را وارد می‌دانست و متقابلاً بخش‌هائی از انتقادات آنها هم در بیانیه «اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک» سال 1354، علیه دکتر و مهندس بازرگان، منعکس شده‌است.

*بعد از تغییر ایدئولوژیک، بخش مسلمان سازمان با دکتر شریعتی ارتباط داشتند؟

«احسان شریعتی»:بله، البته از بخشی که مسلمان مانده بودند، گروهی در زندان و گروهی خارج از زندان پراکنده بودند. اینها هنوز به عنوان مجاهدین خلق اعلام موجودیت نکرده، اما بین خودشان اصول و موادی را تدوین و اعلام کرده بودند. بعد از تغییر ایدئولوژیک، هنگامی که گروه اول از زندان بیرون ‌آمدند، من در خارج بودم. ما به عنوان طیف فکری شریعتی، با نمایندگان آنها در خارج ارتباط یافتیم و انتقاداتمان را در دو محور مطرح می‌کردیم: یکی در زمینه ایدئولوژیک که معتقد بودیم ضعف‌های درونی باعث شده که کار به اینجا بیانجامد و دیگر، در زمینه‌ تشکیلاتی که می‌گفتیم سازماندهی غیردموکراتیک موجب تسلط بر مرکزیت و تغییر ایدئولوژیک شده است. آنها در پاسخ می‌گفتند ما به دنبال بازسازی آن نوع سازمانی هستیم که دموکراتیک باشد و سانترالیسم مطلق به شکل سابق بر آن حاکم نباشد؛ بعد هم می‌خواهیم کار ایدئولوژیک اساسی کنیم. البته در مورد دکتر می‌گفتند چون آثار ایشان ذیل جدول‌بندی‌های ما به شکل تخصصی سیاسی، اقتصادی، تاریخی و .. قرار نمی‌گیرد، فقط در زمینه ادبیات و احیای ارزش‌های اسلامی و شیعی از ادبیات او استفاده می‌کنیم که البته این استدلال برای ما قانع‌کننده نبود، چون شریعتی را یک متدلوژی می‌دانستیم و نه ادبیات صرف، از این رو طیف فکری شریعتی به دنبال سازماندهی مستقل، مبتنی بر مشی خود رفت و جذب آنها نشد.

*پس در واقع آیا جوهره‌ تفکر شریعتی را دور نمی‌زدند، چون این تفکر با تفکر سازمان چندان سازگار نبود؟

«احسان شریعتی»:به‌طورکلی تفکر دکتر آن طور که بعدها گرایش طیف فکری شریعتی ارزیابی و با سایر برداشت‌های مذهبی مرز‌بندی ‌کرد، نوعی اسلام «تطبیقی» بود و نه «انطباقی». اسلام انطباقی یعنی اسلامی که سعی در انطباق با لیبرالیسم و یا مارکسیسم دارد و در واقع پوششی فرهنگی- زبانی برای بیان بومی و دینی همان سیستم‌های فکری آماده و مسلط است. به عکس، روش اسلام‌شناسی شریعتی «قیاسی- سنجشی» بود. در اینجا جهان‌بینی و مکتبِ توحید و اسلام جوهر و پیام ویژه‌ خود را داشت و در یک دستگاه عام یا در یک «طرح هندسی» می‌شد آن را با سایر ایدئولوژی‌ها سنجید و قیاس کرد؛ بنابراین از لحاظ روش‌شناختی، هم دین‌شناسی و هم ایده‌شناسی دکتر با سایر نحله‌های نواندیشی تفاوت داشت. مجاهدین در مجموع، نه به ‌عنوان متفکر و ایدئولوگ، بلکه به عنوان مبارز یا رزمنده در نظر گرفته می‌شدند و حتی آثار متأخرشان چون «شناخت» و «راه‌انبیاء» و «نهضت‌ِحسینی» و «اقتصاد به‌زبانِ ساده» و..، جزوات عقیدتی ساده شده‌ای برای یک ارتش رهایی‌بخش بودند. می‌شود گفت تفکر جامع آنها حتی بعد از انقلاب هم به‌طور کامل مطرح نشد و در برخی حوزه‌های اصلی هم نظریات تکوین‌ یافته‌ای نداشتند و منتشر نکردند.

به هرحال بعد از ضربه سال 54، بخشی از افرادی که می‌خواستند مسلمان بمانند و بر اساس الگوی پیشین مجاهدین، تشکیلاتی را درست کنند، گروه‌های مختلفی را در شهرهای مختلف به وجود آوردند،‌ مانند ابوذر، مهاجرین و برخی از گروه‌هایی که پس از انقلاب «مجاهدین انقلاب اسلامی» را تشکیل دادند. در این میان، تفاسیری هم به نام تفاسیر «مسجد حجر»  از سوی همین گروه که بعدها به فرقان شهرت یافت، به خارج کشور می‌آمد و «انتشارات ابوذر»، آنها را به عنوان نشریات مجاهدین راستین منتشر می‌کرد. در این مقطع بود که گروه فرقان به‌تدریج نضج گرفت. البته آنها هنوز به عنوان یک گروه، شناخته نشده بودند، بلکه آثارشان به عنوان تفاسیر قرآن می‌آمد و تحلیل‌هایشان از نظر کیفیت، انقلابی، اما گاه سطحی ومکانیکی‌ بود.

گروه فرقان، بعد از اطلاعیه مشترک مرحوم مطهری و مهندس بازرگان در مورد ضرورت بازبینی آثار دکتر، اعلام موجودیت کرد و طی اعلامیه‌ای که در آن شدیداً به اطلاعیه این دو شخصیت حمله کرده بود، مطرح شد. در آنجا بود که اولین بار گروهی به این نام شناخته شد. پیشتر در خود آن تفاسیر که اشاره کردم، از نظر ایدئولوژیک، ارجاع خاصی به دکتر نبود و این تفاسیر به عنوان تفاسیر گروهی که طرفدار شریعتی باشند، مطرح نبودند، بلکه آنها به طور عام به عنوان یک گروه مسلمان مجاهد از سنخ مجاهدین شناخته می‌شدند.

 

شهید مطهری

*به نکته خوبی اشاره کردید. تا قبل از انتشار اعلامیه مشترک استاد مطهری و مهندس بازرگان و واکنش فرقان، این گروه هویت مشخصی نداشتند امابعدشریعتی را به عنوان شهید پنجم خود اعلام کردند.

«احسان شریعتی»:بله، شهید اول و ثانی نشان از سوابق حوزوی‌شان داشت و شهیدان حنیف‌نژاد و شریف‌واقفی را تحت تأثیر مجاهدین شهدای سوم و چهارم می‌دانستند و در انتها دکتر را شهید پنجم اعلام کردند. خود همین ترکیب شهدا به ما نشان می‌داد که گروهی است که یک ریشه روحانی و طلبگی دارد و از مجاهدین خلق هم به عنوان الگوی سازمانی‌ تأثیر می‌گیرد. بعد هم نماد شریعتی را افزودند؛ ‌بنابراین می‌شود آنها را گروهی دانست که ترکیبی از عقاید و خط‌ مشی‌های مختلف را در هم می‌آمیختند.‌ اما پس از شهادت دکتر و اطلاعیه‌ آن دو بزرگوار، با نقل‌قول‌هایی‌ از دکتر علیه آخوندیسم، به عنوان گرایشی طرفدار دکتر معرفی شدند.

 

 

مهندس بازرگان در اواحر عمر

*ما تا مقطع صدور اعلامیه مطهری و بازرگان، از اینها اثری به عنوان وراث فکر شریعتی نمی‌بینیم!  اما فرقانی‌ها مدعی بودند که تِز «اسلام منهای روحانیت» را به‌طور مطلق از دکتر شریعتی گرفته‌اند

«احسان شریعتی»:«اسلام منهای آخوند» یا معادل اقتصادی آن یعنی «اقتصاد منهای نفت»، تعبیری است از دکتر در زمانی که پس از تعطیل ارشاد مخفی بود، برای معرفی اسلام نوین غیرمنحصر به نهاد دینی همچون اقتصاد ملی غیر متکی به درآمد نفت، در نامه‌ای خصوصی به استاد محمدتقی‌شریعتی مطرح کرد. آخوند و آخوندیسم در ادبیات دکتر معنای خاصی دارد که با روحانیت، متفاوت است و دکتر شریعتی آن را، به‌ویژه در مورد شماری از روحانیون که در جامعه‌ روحانیت، در رده دوم و جزو بدنه و در حاشیه بودند- چهره‌هایی مانند شیخ قاسم اسلامی و شیخ احمد کافی و ..، که علیه ارشاد به‌شدت فعالیت می‌کردند-  به کار می‌برد. گاهی اوقات، این افراد به‌خوبی شناخته شده هم نبودند، مثل نوه آیت‌الله میلانی که می‌گفتند جزواتی را با عنوان «دکتر چه می‌گوید؟» می‌نوشت و یا شخص دیگری که «پرسش و پاسخ (البته بدون پاسخ!) با دکتر علی شریعتی» را منتشر کرده بود، پرسش‌ها را نوشته ‌بود و جای پاسخ‌ها را خالی گذاشته بود و دکتر به شوخی می‌گفت منتظر پاسخ‌های بنده نشده و نصف کتاب سفید بود!

دکتر بین علما و نهاد روحانیت هم تفکیک قائل بود و اگر به روحانی‌سالاری می‌تاخت، برای دفاع از علم و تعهد و بازگشت به مفهوم اسلامی- شیعی مقام عالم بود : «بزرگ‌ترین امیدم به همین حوزه‌های علمیه است، انتقادهایم در باره علمای اسلامی و متون شیعی نیست. صحبت از روحانیت صفوی است، وگرنه عالم شیعه علوی هم اکنون نیز مایه امید و افتخار من و امثال من است.... من همیشه قوی‌ترین و متعصبانه‌ترین دفاع را از روحانیت مترقی و راستین و از جامعه علمی اصیل اسلامی کرده‌ام و در اینجا حتی به خود شما هم گفته‌ام که دفاع و نگهبانی و جانبداری از این جامعه علمی، نه تنها وظیفه هر مسلمان مؤمنی است، بلکه از آنجا که آخرین و تنهاترین سنگری است که در برابر هجوم استعمار فرهنگی ایستادگی می‌کند، دفاع از آن، وظیفه هر روشنفکر مسئول است.» حتی در جایی اشاره می‌کند که: «در خارج از کشور در محفلی بودیم و عده‌ای داشتند به اسلام و روحانیت حمله می‌کردند و می‌گفتند ما از دیدن اینها حالمان بد می‌شود. من ‌گفتم: بدم می‌آید و خوشم می‌آید که مال زن‌های باردار است...، پای هیچ قرارداد استعماری، امضای یک آخوند نجف رفته نیست، ولی اسباب خجالت من و شما! امضای دکترها و مهندس‌ها هست.» البته در جای دیگر هم می‌گوید که اساساً روحانیون به دلیل در حاشیه بودن، در موضع مسئولیت اجرایی و نفیاً و اثباتاً در جریان تحول امور نبوده‌اند.

دکتر به قول خودش، به تشیع صفوی یا روحانیت نزدیک به دستگاه حاکمه آن دوران و ادوار بعدی و در کل 400 سال گذشته انتقاداتی داشته و در «دریغ‌ها و آرزوها» می‌گوید که عملکرد روحانیت، به‌ویژه در 40 سال گذشته منفی‌تر بوده و جز تک چهره‌هایی که نماینده کل نهاد روحانیت نبوده‌اند، مثل آیات خمینی و طالقانی و زنجانی و..، و در گذشته، امثال سید جمال و میرزای شیرازی، اکثریت را شامل همان حکم می‌داند و تأکید می‌کند که بحث او در باره «نهاد» روحانیت و برآیند کارکرد تاریخی اوست.

به‌طورکلی او بر این باور بود که در اسلام، تفکیکی به نام روحانی و جسمانی و نهادهای روحانی و سلطنتی مانند غرب و مسیحیت کاتولیک نداریم، بلکه کارکرد علماء را داریم. معنای روحانیت در تشیع، با معنای آن در روحانیت مسحیت تفاوت دارد. روحانی‌ در شکل مسیحی و غربی‌اش نهادی است از بالا و دگم که دکترین و مواضع کلامی- فقهی رسمی را اعلام می‌کند و دستگاه تفتیش و انگیزیسیون دارد و ما چنین نهاد اجتماعی را در اسلام و تشیع نداریم و بررسی می‌کند که علما از دیدگاه قرآن و دین، چه مسئولیتی دارند و آیا این یک مسئولیت علمی و عقیدتی یا کارکردی است متعلق به یک نهاد طبقاتی و سیاسی که منافع ویژه‌ای دارد؟ اگر او در بارة آخوند و «آخوندیسم» برداشتی منفی دارد و اسلام «منهای آخوند» را به این معنا و نه منهای عالم دینی مطرح می‌کند، به این دلیل است که عالم دینی در نظر او همان کارکرد روشنفکر مسلمان را دارد. او نسبت به نهاد روحانیت که در تاریخ اسلام و تشیع یک پدیدة تاریخی است و از دوران صفویه به بعد شکل گرفته، انتقاداتی دارد. اینها تحلیل‌های شناخته شده‌ دکتر درباره موضوع روحانیت است که پیش از انقلاب زمانی مورد بحث بین روشنفکران و روحانیون قرار می‌گرفت. نکته مهم در اینجا این است که لفظ «منها» در اینجا به معنای «حذف» نیست بلکه نفی «انحصار» است.

شریعتی خود از هر دو طرف پدری و مادری متعلق به یک خانواده روحانی بود و پدربزرگ و عمو و پدر و ...، همگی تحصیلات حوزوی در سطح اجتهاد داشتند. خود دکتر هم مقدمات را در حوزه و نزد پدرش خوانده بود و با نظام آموزشی حوزه‌‌ آشنائی و ارتباط داشت که آثار و  اسناد و حتی عکس‌های آن موجود است؛ بنابراین دکتر همیشه نسبت به روحانیت بحث‌های انتقادی داشت و به قشری از روحانیت که متحجر بودند و حرکت حسینیة ارشاد را تکفیر می‌کردند و سخت در برابرش ایستاده‌بودند، به‌خصوص قشری که نزدیک به دستگاه هم بودند،‌ حملات تندی می‌کرد که اتفاقا باب طبع برخی از روحانیون هم بود. مثلا مرحوم حسن لاهوتی می‌گفت من هر وقت دو فراز از آثار دکتر را می‌خوانم، بسیار لذت می‌برم. یکی آنجا که احوال برخی از روحانیون را توصیف می‌کند و دیگر آنجا که از چشمان آن دختر اثیری «در باغ ابسرواتوار» در «کویر» سخن می‌گوید. این نشان می‌دهد که توصیفات دکتر از سر شناختِ مورد و "پدیدارشناسانه" بود، یعنی دعوت به به‌تعلیق درآوردن داوری و «بازگشت به خود امور!»

هیچ‌یک از این آراء، توجیه و زمینه‌ای را فراهم نمی‌آورد که گروهی بخواهد با توسل به آنها، دنبال حذف فیزیکی حریف عقیدتی باشد. زمانی آقای علی مطهری فرموده‌اند که دکتر شریعتی طرفدار حذف فیزیکی نبود، بلکه می‌خواست روحانیت را حذف معنوی کند؛ در حالی که به نظر من دکتر اصولاً دنبال حذف کسی نبود، بلکه می‌خواست از منظر عقیدتی، بهترین دفاع را از «عالم» به معنای متعالی کلمه در برابر موقعیت روحانی موجود بکند. ما در بیشتر متفکرین و عرفای بزرگ مسلمان و مسیحی، این نوع رابطه‌ تنش‌آلود با نهاد روحانیت رسمی را دیده‌ایم، مثلا کی‌یرکه‌گارد همیشه با این نهاد درگیری داشت، درحالی که او یکی از مجددین و احیا‌گران بزرگ و مدرن ایمان مسیحی است. این خط‌ مشی را ما در شیوه‌ همه پیامبران در قرآن هم مشاهده می‌کنیم. گروه فرقان بسیاری از سخنان تند قرآن را علیه روحانیون یهود و نصارا می‌آورد. البته قرآن به حذف دعوت نمی‌کند، زیرا ذات دین با اکراه و اجبار بیگانه است.

تفکیک بین تشیع علوی و صفوی، امثال مجلسی‌ها (بحارالانوار ) «علی: حقیقتی برگونه اساطیر» یا «فاطمه فاطمه است»

«احسان شریعتی»: دوران صفویه که برخی از مستشرقین مانند هانری کربن از آن به عنوان «رنسانس» صفوی نام برده‌اند، در زمینه‌های هنری، علمی و همچنین سیاسی، ایران جدیدی را آفرید. پس از آن دوران، هویت ملی ایرانی، مؤلفه مذهبی و محتوای دینی هم یافت و ایران عصر جدید با این دو بُعد شکل گرفته ‌است؛ اما در ارزیابی‌ها باید جنبه‌های فرهنگی و تاریخی‌ای را که  از نظر هویتی و فرهنگی می‌توانند مثبت باشند و جنبه‌هائی را که شریعتی از منظر عقیدتی نقد می‌کند، از هم تفکیک کرد. مثلا وقتی شریعتی فلاسفه مسلمان را با اصحاب پیامبر(ص) مقایسه می‌کند و از منظر تعهد اخلاقی- اجتماعی یا بینش عقیدتی و انسان‌شناختی مورد انتقاد قرار می‌دهد، مثلا ابوذر را در برابر ابوعلی سینا می‌نشاند، منظور به‌هیچ‌وجه تخفیف مقام و موقعیت بوعلی‌ها نیست. فیلسوفان ما از بوعلی تا ملاهادی، همان طور که شریعتی خود تصریح می‌کند، در سطح بین‌المللی و در مواجهه فکری با متفکران جهان از افتخارات ما هستند؛ اما وقتی ما با رجوع به سرچشمه اولیه وحی و ‌آموزه‌های قرآن به میراث فلسفه یونان می‌نگریم، می‌توانیم از نتیجه و مؤلفه‌هائی که به نام علوم و معارف و حکمت «اسلامی» از عصر فارابی و رئیس الحکماء تا کنون تکوین یافته، ارزیابی انتقادی داشته ‌باشیم.

بحارالانوار را که مجموعه‌ای است از روایات صحیح و سقیم و منظور مؤلف این بوده که تمام میراث شفاهی منقول شیعه حفظ شود، می‌توانیم با درصد بالائی از روایات و احادیث خلاف واقع آن از نظر تاریخی و عقیدتی، برخورد تفکیکی و منتقدانه کنیم، زیرا این ‌قول‌ها موجب سو‌ء تفاهم می‌شوند و نقل آنها باید توسط مجتهدین و اهل علم و فن حدیث و رجال که قدرت تشخیص و نقض و ابرام دارند، صورت گیرد. استاد حکیمی با این رویکرد که هر حدیث و روایتی باید با قرآن همخوانی داشته باشد، تا حد زیادی این کار را کرده‌ و  این تصفیه‌ها را انجام داده‌اند. این کار باید بر اساس یک متدلوژی علمی محکم در تقسیم روایات به صحیح و سقیم صورت بگیرد و این همان رسالت نقادی و تصحیح علمی متون در عصر جدید است که دکتر به آن اعتقاد داشت و انتقادات او هم متوجه بخش‌هائی بود که با روح قرآن سازگاری ندارند.

*اشاره کردید که منتقدین روحانی دکتر شریعتی عمدتا از بدنه روحانیت بودند، اما ... شما چه گفتنی‌هائی در این باره دارید؟

«احسان شریعتی»:استاد مطهری با استاد محمدتقی شریعتی از قدیم مراوده و دوستی داشتند و حتی به توصیه استاد مطهری، برادر خانم ایشان، آقای دکتر روحانی، با عمه من، یعنی دختر استاد محمدتقی شریعتی ازدواج کردند. حتی در میان نامه‌های دکتر، نامه‌ای از آقای مطهری هست که از دکتر دعوت می‌کند که به حسینیه ارشاد بیاید. من از همان کودکی یادم هست که ما به فریمان می‌رفتیم. خاطرات زیادی از دوران کودکی از خانواده آقای مطهری داریم. زمانی در آنجا در اوقات تفریح، الاغ‌سواری می‌کردیم. علی‌آقای مطهری در کودکی به والدینش ‌گفته بود: «انسان خر سواری می‌کند!» (احسان و انسان را یکی گرفته بود). من در نوجوانی آثار آقای مطهری از جمله «داستان راستان»، «درس‌هائی از نهج‌البلاغه» و «عدل الهی» و ... را ‌خوانده‌بودم.

در دوران فعالیت حسینیه ارشاد، یک بار ایشان را در مشهد در خانه دکتر روحانی دیدم. چند نفر از شخصیت‌های مشهدی که دوست دو طرف بودند، حضور داشتند و آقای مطهری انتقاداتی را از وضعیت حسینیه ارشاد مطرح ‌کردند. در اختلافاتی که در حسینیه ارشاد پیش آمد، استاد مطهری مدتی از آنجا قهر کردند.

دکتر به‌طورکلی آثار آقای مطهری را مثبت ارزیابی می‌کرد، مثلاً مقاله‌های ایشان در باره حقوق زن و حجاب در اسلام را که در مجله زن‌روز چاپ می‌شد و یا آثاری مثل داستان راستان و خدمات متقابل ایران و اسلام را از زمره کتاب‌های خوب روحانیت روشن‌بین می‌دانست.

در توضیح این اختلاف باید بگویم که ایشان در مشهد می‌گفتند که من در نحوه مدیریت «حسینیه ارشاد» با آقای «ناصرمیناچی» اختلاف دارم. ایشان به روزنامه‌ها آگهی می‌دهد که سخنرانی دکتر شریعتی در این تاریخ است، درحالی که دکتر شریعتی شناخته شده است و ضرورتی ندارد که برایش تبلیغ کنیم. خلاصه، ایشان انتقاداتی را نسبت به نحوه مدیریت حسینیه ارشاد مطرح می‌کرد، ولی هیچ اشاره‌ای به دکتر نداشت. دکتر هم در تمام مدت سکوت کرده بود و معتقد بود اینها نکاتی نیست که موجب سوءتفاهم شود.

این موضوع گذشت تا بعد از آزادی دکتر از زندان که ما برای دیدن آقای مطهری به منزل ایشان در خیابان دولت رفتیم. دکتر به ایشان گفت: «این احسان ما کتاب‌های شما را می‌خواند و می‌خواهد یک دوره هم درس طلبگی بخواند.» استاد مطهری گفتند: «الآن به مدیر مدرسه چیذر زنگ می‌زنم که ایشان برود آنجا ثبت نام کند.» ایشان زنگ هم زدند و قرار شد بروم آنجا و یک دوره جامع‌المقدمات بخوانم،‌ منتهی آنجا از خانه ما که در جمال‌زاده شمالی بود، خیلی دور بود و من باید سه چهار تا اتوبوس عوض می‌کردم تا به آنجا برسم و دیدم نمی‌توانم بروم و به جای آن به «دارالعلوم‌العربیه» در خیابان بهار رفتم و نزد استاد نجفی، عربی را شروع کردم. بار آخری هم که استاد مطهری برای بازدید دکتر به منزل ما آمدند، کتاب «بیست و سه سال» منتسب به دشتی را آورده بودند که دکتر جواب بدهد و می‌گفتند: «شما بهترین کسی هستید که می‌توانید این کتاب را از نظر تاریخی و جامعه‌‌شناسی جواب بدهید، این وظیفه شماست.»  اما پس از ترور ایشان، یادداشت‌ها و نامه‌های منفی‌ای علیه دکتر (وحتی استاد شریعتی) از ایشان منتشر شد. البته این را می‌دانستیم که آقای مطهری به‌طور کلی به حسینیه ارشاد و به دکتر انتقاد دارند، ولی نه در این حدی در اینجاها عنوان شده است و در زمان حیات آن دو، این نوع حرف‌ها اصلاً و علناً مطرح نبود.

*خود شما از نحوه مراودات و ارتباطات شهید مطهری و دکتر شریعتی و از نگاه دکتر به عملکرد و شخصیت آقای مطهری چه برداشتی دارید؟


«احسان شریعتی»:دکتر به‌طورکلی آثار آقای مطهری را مثبت ارزیابی می‌کرد، مثلاً مقاله‌های ایشان در باره حقوق زن و حجاب در اسلام را که در مجله زن‌روز چاپ می‌شد و یا آثاری مثل داستان راستان و خدمات متقابل ایران و اسلام را از زمره کتاب‌های خوب روحانیت روشن‌بین می‌دانست.

دکتر به‌طورکلی آثار آقای مطهری را مثبت ارزیابی می‌کرد، مثلاً مقاله‌های ایشان در باره حقوق زن و حجاب در اسلام را که در مجله زن‌روز چاپ می‌شد و یا آثاری مثل داستان راستان و خدمات متقابل ایران و اسلام را از زمره کتاب‌های خوب روحانیت روشن‌بین می‌دانست.

در آن زمان آقای طالقانی، مهندس‌بازرگان و مجموعه نزدیک به حسینیه ارشاد از روشنفکران دینی محسوب می‌شدند و مرحوم مطهری در دوره‌ای، نزدیک به آنان بود، هرچند اختلاف سلیقه‌های فکری و ذوقی هم داشتند. دکتر اهل طنز و شوخی هم بود و مثلاً می‌گفت به‌جای تیتر «جاذبه و دافعه علی(ع)» می‌شد عنوان زیباتری انتخاب کرد، به‌خصوص در سفری که به حج داشتند، از این جور شوخی‌ها می‌کرد. دکتر البته این گله را داشت که چرا این گروه از روحانیون، در تهاجمی که از سوی روحانیت وابسته یا متصلّب علیه ارشاد می‌شود، موضع بینابینی می‌گیرند یا خود را کنار می‌‌کشند و یا حتی موضع مخالف می‌گیرند، درحالی که انتظار این بود که این‌گونه روحانیون نواندیش  از جریان روشنفکری مسلمان آن زمان دفاع بیشتری کنند.

*منظور آقای مطهری بود؟

«احسان شریعتی»:آقای مطهری و دوستان ایشان که از سایرین به دکتر و ارشاد نزدیک‌تر بودند، گاهی دکتر را تأئید می‌کردند، گاه جناح مقابل را. البته پس از انقلاب برای ما کشف شد که خود ساواک هم در تعمیق این اختلافات نقش پنهان داشته، یعنی مأمورانی به بیوت مراجع می‌رفتند تا بدگوئی کنند و فتوای تکفیر دکتر را از آنها بگیرند، از جمله نزد علامه طباطبائی هم رفتند و حتی از ایشان هم چند خطی در تخطئه برخی آثار دکتر گرفتند، درحالی که ایشان از قدیم با استاد شریعتی دوست بود و اساساً اهل فتوا دادن علیه کسی نبود. ایشان بسیار آزادمنش و نرم‌خو بود و رضایت نداشت که بر مبنای حرف ایشان به کسی توهین کنند. من در رجوعی که بعد از انقلاب به پرونده‌های دکتر کردم، دیدم که ساواک هم عواملی داشت که در مجالس روحانیون شرکت می‌کردند و گزارش می‌دادند که در حسینیة ارشاد، دکتر یا دیگران چه و چگونه گفتند تا اختلافات را تشدید کنند.

*مدیریت کنونی حسینیه ارشاد، مشکل رفتن شهید مطهری از آنجا را متوجه اختلاف ایشان با دکتر شریعتی می‌داند شما چیزی به یاد دارید؟

برداشت من این بود که چند عامل مؤثر در هم ترکیب شده‌ بودند: اول، از نظر احساسی، موقعیت دکتر در ارشاد و استقبال جامعه و نسل جوان و ..، مرحوم مطهری را نگران و مردّد می‌کرد، علاوه بر این، هیاهوئی که علیه حسینیه ارشاد و دکتر به راه افتاده بود و بخشی از روحانیت، از جمله آقای مطهری را که از نظر فکری هم نسبت به دکتر انتقاداتی داشتند، نگران کرده ‌بود. به هرحال ایشان به عنوان یکی از هیئت‌ امنای آنجا می‌دید که از شریعتی استقبال می‌شود و احساس می‌کرد که مدیریت حسینیه هم که ملاحظات خود را داشت، حرف‌شنوی‌اش از ایشان  کمتر ‌شده و همه‌ اینها به شکل مقررات اداری و هزینه و بازدهی و ..، که جنبه‌ فرعی و بهانه داشتند، بروز می‌کرده‌ است.

* آیا اختلاف با مدیریت موجب ‌شد که شهید مطهری از حسینیه ارشاد برود؟

«پسردکتر شریعتی»:استاد مطهری می‌گفت حسینیه ارشاد باید ضوابطی داشته باشد که بودن و نبودن افراد در آن تغییری به وجود نیاورد. ایشان قبلاً‌ با حضور فخر‌الدین‌حجازی هم مخالفت کرده بود. در مورد دکتر هم ضوابطی را به مرحوم آقای همایون پیشنهاد داده بود که ایشان به شوخی در پاسخ گفته بود: «بد نیست در آخر اینها یک بند هم اضافه شود که سخنران نباید کچل باشد!» و این نشان می‌دهد که فقط شکل ظاهری قضیه، مخالفت با مدیریت حسینیه ارشاد بوده، اما در واقع، این‌طور که از نامه‌ها برمی‌آید، انتخابی که مرحوم همایون و میناچی در مورد دکتر کرده بودند، مورد انتقاد بوده است. شاید انتقادات دیگری هم در سطح مدیریتی که اشاره شد، مطرح بوده است.

*دربارة رابطه دکتر شریعتی و مهندس بازرگان چه تحلیلی دارید؟ 

«احسان شریعتی»:از مهندس بازرگان و تفاوت دیدش با دکتر شریعتی این را به یاد دارم که دکتر زمانی می‌گفت من از نظر اقتصادی، دیدگاه‌هایم به آقای طالقانی نزدیک‌تر است تا به مهندس بازرگان. این مجموعه‌ای که بعداً‌ نهضت آزادی را تشکیل دادند، بخش مذهبی جبهه ملی یا نهضت مقاومت ملی بود که آیت‌الله زنجانی و آیت‌الله طالقانی و مهندس بازرگان و دکتر سحابی بودند، البته دکترپیمان و دکترسامی و دیگران هم در این طیف بودند.

نامتجانس نبودند؟

«احسان شریعتی»:پیشنهاد دکتر این بود که که اسمش نهضت «آزادی‌بخش» باشد، ولی به هرحال نامش نهضت آزادی شد. در سال 40 در خارج کشور هم شخصیت‌هایی‌چون ابراهیم‌یزدی و مصطفی‌چمران و صادق‌قطب‌زاده و صادق‌طباطبائی به این جریان پیوستند. دکتر هم در آن زمان در خارج بود و پیشنهاداتی هم داد که در نامه‌هایش به دکتر یزدی هست که مثلا ما باید یک نهضت آزادی‌بخش باشیم که ایدئولوژی و استراتژی رهائی‌بخش و رادیکال، اما نه الزاما با متد مسلحانه، بلکه از نوعی باشد که در الجزایر و فلسطین و این‌گونه جنبش‌های انقلابی وجود داشت. می‌گفت که در آن نهضت آزادی‌بخش، دیدگاه اقتصادی من به آقای طالقانی و مهندس سحابی نزدیک‌تر است تا به مهندس‌بازرگان.

*دیدگاه آیت‌الله طالقانی در کتاب «اسلام و مالکیت» مدنظر دکتر بود؟

«احسان شریعتی»:بله، مهندس بازرگان نسبت به آقای طالقانی، دیدگاه لیبرال و راست‌تری در زمینه اقتصادی داشت. این تفاوت دیدی بود که دکتر با مهندس داشت، اما از نظر شخصیتی و نقش تاریخی او، به ایشان بسیار احترام می‌گذاشت و همیشه از کارهای قرآنی ایشان تعریف می‌کرد و می‌گفت در زمینه «سیر تحول قرآن»، تحقیقات ارزنده‌ای کرده‌اند. یادم هست آن زمان مهندس سحابی که به مشهد می‌آمد، نمودارهای قرآنی را می‌آورد و درباره پیشرفت پژوهش‌هایشان با هم بحث می‌کردند.

بعدها شنیدم که وقتی در سال 48 ، دکتر نظریه «امت و امامت‌» را مطرح کرد، مهندس بازرگان و دوستانی هم که در بین مستمعین بودند، با این نظریه مخالفت کردند. این نوع تفاوت دیدگاه‌ها وجود داشت، ولی اینها موضوعاتی نبودند که به مناقشه و قهر بینجامد. این تفاوت دیدگاه‌ها بین همه روشنفکران و علماء محسوس بود.

دکتر شریعتی تا چه حد به آداب و مناسک دینی پایبند بود؟ این سئوال را از این جهت می‌پرسم که برخی از چهره‌های شاخص ملی مذهبی که در شماره پیشین یادآور با ما  گفت و گو کردند، اعتقاد داشتندکه دکتر به اندازة برخی از سران نهضت آزادی همچون مهندس بازرگان و دکتر سحابی، پایبند به لوازم شرع نبود؟

این یک واقعیت است که برخی از این‌ دوستان به معنای سنتی متشرع‌تر بودند. دکتر به احکام پایبند بود و لاقید نبود، اما یک تیپ متشرع هم نبود، از همین نقطه‌نظر هم گاه مورد انتقاد آقایان یا برخی از روحانیون قرار می‌گرفت که چرا یک جا نمازش قضا شده یا فلان مستحب را انجام نداده است. از این جور انتقادات به رفتار دکتر داشتند، ولی این به این معنا نبود که دکتر نسبت به این مسائل یکسره بی‌اعتنا بوده ‌باشد. انتقادی که متقابلا دکتر به برخی داشت این بود که در زمینه‌های شرعی گاه بسیار صوری و سنت‌گرا هستند. این اختلاف سلایق الان هم در طیف ملی- مذهبی‌ها وجود دارد، یعنی عده‌ای زیاد مقید و متشرعند، و برخی هم از آن سوی بام افتاده‌اند. دکتر در خط میانه حرکت می‌کرد.

*فرقان در سال 56 و پس از مرگ دکتر سر برآورد.  چه خاطراتی دارید؟

«احسان شریعتی»:بعد از انتشار اولین اطلاعیه به نام فرقان، توجه جامعه، از جمله خانواده و طیف ما به این مسئله جلب شد، به‌خصوص که نقل قولی از دکتر بالای آن نقش بسته ‌بود. در آغاز اقامت آیت‌الله خمینی در نوفل‌لوشاتو، ما در آنجا بودیم و دو بار با ایشان ملاقات داشتیم که یکی از آنها بعد از آمدن آیت‌الله مطهری بود. آقای مطهری گویا از مسئله فرقان یا مسائل روشنفکری در جامعه ایران، گزارشی به آیت‌الله خمینی داده بود و لذا تفاوت برخورد ایشان با ما در آن دو ملاقات، کاملا محسوس بود. ما با عده‌ای برای مصاحبه به بیت آقا در پاریس رفته بودیم که آقای لاهوتی به من گفت: «الان آقای مطهری اینجا بودند و ذهن آقا نسبت به روشنفکرها کمی خراب شده است.»

 در آن مصاحبه که آقای «دکتر منصور فرهنگ» از آمریکا آمده بود، از آیت‌الله خمینی سئوال کرد: «نقش روشنفکرها امثال طالقانی، بازرگان و شریعتی در این جنبش چه‌بوده؟» آقای خمینی جواب دادند: «هیچ نقشی نداشتند!» پرسید: «عرفا چه نقشی داشته؟» جواب دادند: «آنها هم هیچ نقشی نداشته‌اند.»

در این جلسه یادم هست که  آقایان حجج اسلام: حسن لاهوتی، سید احمدآقاخمینی، سیدمحمد موسوی خوئینی‌ها، دکترابراهیم یزدی و شاید« آیت الله سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی» هم بودند. 

معلوم بود که اوقات آقا کمی تلخ شده بود. البته احمد‌آقا در ادامه مصاحبه از ایشان پرسید: «خود شما چه نقشی داشتید؟» ‌ایشان جواب دادند: «ما هم هیچ نقشی نداشتیم، ما 15 سال است که داریم اطلاعیه می‌دهیم و کسی گوش نمی‌دهد و الان عنایت الهی شامل حال ما شده و «وحدت کلمه‌»ای پیش آمده. در مورد آقایان اختلافاتی پیش آمد که الان نباید دامن زد.» بعد هم سخنرانی کردند و به گروه‌هائی اشاره کردند که «اسلام منهای آخوند» را مطرح می‌کنند که معلوم بود اشاره‌شان‌ به گروه فرقان است.

این حوادث خیلی سریع گذشت و گروه فرقان چند اعلامیه دیگر هم داد که «دیکتاتوری چکمه می‌رود و دیکتاتوری نعلین» می‌آید. این برای خیلی‌ها  عجیب بود که اولین گروهی که به مخالفت با رهبری انقلاب پرداخت، گروهی مذهبی بود، نه گروه‌های غیرمذهبی! پس از پیروزی 22 بهمن هم که ناگهان وارد عمل شدند و ترورها پشت سر هم اتفاق افتاد. اول هم معلوم نبود که اینها که هستند و چه می‌خواهند.

در شب حادثه ترور مرحوم مطهری، اتفاقاً شوهر عمه ما آقای دکتر روحانی منزلمان بود. فردای روز حادثه با ماشین خودم، پسران آقای مطهری را به مراسم تشییع بردم. رفتم ماشین را پارک کردم و برگشتم و دیدم صف طویلی از مردم در دانشگاه تهران تشکیل شده است، طوری که ما آخر صف تشییع‌کنندگان بودیم. اتفاقا مرحوم فخرالدین حجازی هم آمد کنار ما و گفت: «بله من هم با آقای مطهری اختلافاتی داشتم، ولی الان که صحنه را دیدم، حلال کردم».

بعد از چند روز دیدم که در نشریه «صبح آزادگان» به ما حمله شده و مرا به گروه فرقان نسبت داده‌اند! در آن زمان گروه‌های ناشناخته‌ای هم تشکیل شده بودند که بعضی از روحانیون را ترور می‌کردند، مثلا گروه 21 که می‌گفتند 21 تیر به روحانیونی که بر اساس اسناد با ساواک همکاری کرده، خالی می‌کند! نوعی آشوب پیش آمده بود که هر کسی هرچیزی می‌گفت و هرکاری می‌کرد، از این نظر دوستان توصیه کردند که شما سریع این موضوع را تکذیب کنید. مادر ما زنگ زد به این روزنامه و گفت که این را تکذیب کنید. آنها خندیدند و گفتند: «اگر ما بخواهیم خبرهایمان را تکذیب کنیم، باید هر روز دو تا روزنامه در بیاوریم. یکی صبح که خبر را می‌دهیم، یکی عصر که خبرهای صبح را تکذیب کنیم!»

*اختلاف نظر(بهشتی-مطهری)درباره دکترشریعتی

«احسان شریعتی»:همین‌طور است. ما رفتیم دادگستری که شکایت کنیم و با مرحوم آقای بهشتی ملاقات کردیم. ایشان گفتند شما بروید طبقه پائین پیش آقای موسوی اردبیلی که دادستان هستند، ولی توصیه کردند که سعی کنید در روشتان‌ مثل خود دکتر باشید. ببینید که در مورد آقای مطهری چه تعبیر زیبائی به کار می‌برد. می‌گفت ایشان خیلی «کافر غضب» هستند. من فهمیدم مرحوم بهشتی هم نسبت به برخوردهای احساسی مرحوم مطهری انتقاد دارند، اما این را بسیار مؤدبانه مطرح کردند. این آراء را در کتاب «شریعتی: متفکری درحال شدن» هم که مؤسسه آقای بهشتی منتشر کرده، دیده‌ام و یا در بحث تصحیح آثار دکتر، ایشان توصیه کرده ‌بودند که اگر کسی هم می‌خواهد در مورد آثار دکتر نظری بدهد و نقدی کند، باید در حاشیه آثار باشد، نه اینکه در آنها دست ببرد. به هر حال، از نظر خانوادگی، دوستی ما با مرحوم مطهری و خانوادة ایشان قدیمی بود. عرض کردم که اتفاقاً، من خودم فرزندان آقای مطهری را برای تشییع ایشان بردم.

*آیا کسی از گروه فرقان با دکتر شریعتی یا شما ارتباطی داشت؟

خیر. البته دکتر در جامعه به عنوان «معلم انقلاب» مطرح بود و اقوالش توسط همه گروه‌ها مورد استناد قرار می‌گرفت و این پدیده، امری رایج بود. به‌علاوه در اوایل، مشخص نبود این ترورها کار چه کسانی است. برخی فکر می‌کردند ممکن است کار بقایای نظام سابق باشد. بعدها مشخص شد که چنین گروهی وجود دارد، مسئول آن هم یک طلبه‌  و مرکز فعالیت آن در مسجد قلهک بوده است. دکتر محمد ملکی بعضی از اعضای این گروه را می‌شناخت و من در خاطرات آقای محمدمهدی جعفری هم در باره‌شان مطالبی از این دست را خوانده‌ام. بیش از این، شناختی از این گروه نداشتم.

*بالاخره توانستید رابطه دکتر با فرقان را تکذیب کنید؟

بله. فوراً اطلاعیه‌ای دادیم که نباید از آراء دکتر سوءاستفاده شود. دکتر همیشه این نگرانی را داشت که نکند حوادثی پیش بیاید که رژیم سابق بخواهد از اختلافات او و روحانیون بهره‌برداری کند. متاسفانه بعد از انقلاب، این نگرانی به وقوع پیوست و این به چهره دکتر و افکارش ضربه ‌زد. اگر گروه فرقان می‌خواست با آرای مرحوم مطهری مبارزه کند، این کارشان اثر معکوس داشت و موجب اقبال بیشتر به آثار آقای مطهری شد. به قول دکتر «بد دفاع کردن» همیشه بدتر از «خوب حمله کردن» است و نتیجه معکوس می‌دهد. دوستان نادان همیشه بدتر از دشمنان دانا ضربه می‌زنند!

*شما قبلاً در یکی از مصاحبه‌ها از سفرتان به نوفل لوشاتو و دیدار با امام خمینی، خاطراتی را نقل کرده بودید. برخورد امام چگونه بود؟

«احسان شریعتی»:همان طور که اشاره کردم، من دو ملاقات با ایشان داشتم. در ملاقات اول که تازه به نوفل لوشاتو آمده بودند، برخورد خیلی گرمی داشتند و از احوال استاد شریعتی پرسیدند و از وضع خود من پرسیدند که چه می‌خوانی؟  من گفتم: فلسفه. گفتند فلسفه شرق و اسلام را فراموش نکن. همچنین در باره دکتر گفتند: «خیلی‌ها پیش من آمدند که علیه ایشان مطلبی بگیرند و من ندادم.»

همان طور که اشاره کردم، من دو ملاقات با ایشان داشتم. در ملاقات اول که تازه به نوفل لوشاتو آمده بودند، برخورد خیلی گرمی داشتند و از احوال استاد شریعتی پرسیدند و از وضع خود من پرسیدند که چه می‌خوانی؟  من گفتم: فلسفه. گفتند فلسفه شرق و اسلام را فراموش نکن. همچنین در باره دکتر گفتند: «خیلی‌ها پیش من آمدند که علیه ایشان مطلبی بگیرند و من ندادم.»

پیش از آن هم با آقای اشراقی در آشپزخانه نوفل‌لوشاتو نشسته بودیم و ایشان می‌گفتند که فرزندان آقا، کتاب‌های دکتر را برایشان می‌خواندند، به‌خصوص آقا مصطفی و آقا کاملا در جریان فعالیت‌های دکتر هستند. خیلی‌ها آمده‌اند که علیه دکتر از ایشان مطلبی بگیرند که زیر بار نرفته‌اند. برداشت ما این بوده که ایشان می‌خواهند در مورد این مسئله، مثل قضیه کتاب «شهید جاوید» کاملاً سکوت کنند که مجادله‌ای ایجاد نشود،  چون طرفداران دکتر، هم در بیت ایشان و هم در جامعه که جذب انقلاب شده بود و همین ‌طور در انجمن‌های اسلامی دانشجویان، زیاد بودند. در باره تسلیت‌هائی هم که پس از درگذشت دکتر برای امام ‌فرستاده شدند، ایشان پاسخ دادند که در فقدان دکتر شریعتی تسلیت‌های زیادی به من رسیده که به همه نمی‌توانم جواب بدهم. جامعه سیاسی و دانشجوئی و جوان آن موقع طبعاً از ایشان انتظار داشت که صریح‌تر از دکتر دفاع کنند.اشاره کردم به رابطه خانواده ایشان با آثار دکتر.

ماحرای"خط سوم"حاج احمدآقا 

در سال۱۳۵۸ آقای شیخ‌علی تهرانی و  مرحوم حسن‌لاهوتی برای دیدن استاد شریعتی به منزل ما در خیابان جمال‌زاده آمده بودند. مرحوم سیداحمد زنگ زد که من هم می‌خواهم بیایم. یک عده‌ای هم آمده بودند استاد را ببینند.

 احمد‌آقا در مقابل انتقاداتی که مطرح ‌شد و در مورد مسائلی که از جمله در زندان‌ پیش آمده بود، در مقابل آن جمعیت سخنرانی کرد و گفت: «این دعواهائی که بین حزب جمهوری و بنی‌صدر مطرح شده، هیچ‌کدام اصالت ندارند. راه سومی هست که آن راه درستی است و آن راه شریعتی است.» البته بعد جنجال راه افتاد و ایشان توضیحاتی داد و توجیهاتی کرد، ولی در مجموع این دیدگاه را بیان کرد. از آنجا که به هرحال آرای ایشان به عنوان کسی که از طرف ‌آیت‌الله خمینی، رویدادها را تعقیب می‌کرد، مطرح شد، واکنش‌های مختلفی را هم در پی داشت؛ مثلا سازمان مجاهدین واکنش نشان داد و مطلبی در ارگان خود نوشت به نام «خط سوم: راه یا سراب؟»

 آنها فکر کرده بودند که شاید خط ‌فکری «دکترحبیب الله پیمان» و امثالهم منظور نظر است که بیایند و امور را به نحو دیگری اداره کنند. از سوی دیگر عده‌ای از روحانیون هم واکنش نشان دادند و بحث و جنجالی به پا شد.

*عده‌ای بر این باورند که در زمانة ما، نسبت به دکتر شریعتی، اقبالی همانند گذشته وجود ندارد.  این ارزیابی را چگونه می‌بینید؟

فکر می‌کنم که در نسل چهارم که متولدین دهه‌ 70 به بعد هستند، به‌طورکلی نسبت به گذشته و مسائل فکری و فرهنگی آن زمان، نوعی انقطاع و کم‌توجهی دیده می‌شود، اما در میان متولدین سال‌های دهه‌ی60، با اینکه دکتر را ندیده‌اند، اقبال به آثار و افکار او همچنان وجود دارد.

نکته جالب برای من که مدت‌ها در خارج کشور بودم و برگشتم، این است که در بسیاری از روستاها و شهرهای کوچک، در مراسم عزاداری و سوگواری، از ادبیات و شعارهای دکتر استفاده می‌شود؛ ادبیات دکتر در اعماق گروه‌های متوسط جامعه رسوخ کرده است؛ درحالی که این میزان اقبال عمومی به کسی، در میان روشنفکران بسیار نادر است. هنوز از آثار دکتر استقبال می‌شود و همچنان تیراژ کتاب‌هایش، به‌خصوص از نوع کویریات، بسیار بالاست. اجتماعیات و اسلامیات کمتر، اما باز هم فروش خود را دارد. مثلا کتاب «حج» دکتر مورد اقبال است و کسانی که به حج می‌روند، مایلند که این کتاب را بخوانند. آثاری مثل «کویر، هبوط در کویر، حج، نیایش، گفتگوهای تنهائی، نامه‌ها» و متونی چون «امت و امامت» که محل مناظره‌ فکری است، از این نظر که بخوانند و ببینند مسئله چه بوده که چنین مناقشاتی‌ را برانگیخته، همچنان مورد توجه هستند. اتفاقا در نظرسنجی‌هایی که شده، یکی از اقشاری که به مطالعه این آثار توجه خاص نشان می‌‌دهد، شما‌ر چشمگیری از روحانیون و طلاب جوانند!

مصاحبه احسان شریعتی بافارس۹۵/۰۳/۲۹

                                                                                      ***

مصاحبه خواندنی مقام معظم رهبری درباره دکتر شریعتی

امروز 29 خرداد، سی و ششمین سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی است. گفت و گوی مجله سروش (شماره 102 ، خرداد 1360 ) با حضرت آیت الله خامنه ای که در آن نقل قولی هم از امام خمینی (ره) درباره دکتر علی شریعتی دیده می شود همچنان خواندنی است.

 امروز 29 خرداد، سی و ششمین سالروز درگذشت دکتر علی با توجه به اینکه شما با دکتر شریعتی سابقه دوستی و صمیمیت داشتید و با او از نزدیک آشنا بودید، آیا تمایل دارید در مورد چهره و شخصیت او با ما مصاحبه کنید؟

بسم الله الرحمن الرحیم. بله، من حرفی ندارم که درباره شخصیت شریعتی و معرفی شخصی از جوانب انسانی که برای مدت های مدیدی مرکز و محور گفت و گوها و قال و قیل های زیادی بوده، آشنایی های خودم را تا حدودی که در این فرصت می گنجد بیان کنم.

به نظر من شریعتی برخلاف آنچه که همگان تصور می کنند یک چهره همچنان مظلوم است و این به دلیل طرفداران و مخالفان اوست؛ یعنی از شگفتی‎های زمان و شاید از شگفتی‎های شریعتی این است که هم طرفدارانش و هم مخالفانش نوعی همدستی با هم کرده‎اند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمی به اوست.

مخالفان او به اشتباهات دکتر شریعتی تمسک می کنند و این موجب می شود که نقاط مثبتی که در او بود را نبینند. بی‎گمان شریعتی اشتباهاتی داشت و من هرگز ادعا نمی‎کنم که این اشتباهات کوچک بود. اما ادعا می‎کنم که در کنار آنچه که ما اشتباهات شریعتی می‎توانیم نام بگذاریم، چهره شریعتی از برجستگی‎ها و زیبایی هایی هم برخوردار بود. پس ظلم است اگر به خاطر اشتباهات او برجستگی های او را نبینیم. من فراموش نمی کنم که در اوج مبارزات که می توان گفت که مراحل پایانی قال و قیل های مربوط به شریعتی محسوب می شد، امام در ضمن صحبتی بدون این که نام از کسی ببرند، اشاره ای کردند به وضع شریعتی و مخالفت هایی که در اطراف او هست، نوار این سخن همان وقت از نجف آمد و در فرونشاندن آتش اختلافات موثر بود. در آنجا امام بدون این که اسم شریعتی را بیاورند این جور بیان کرده بودند: کسی را که خدماتی کرده (چیزی نزدیک به این مضمون) به خاطر چهار تا اشتباه در کتاب هایش بکوبیم این صحیح نیست، این دقیقا نشان می داد موضع درست را در مقابل هر شخصیتی و نه تنها شخصیت دکتر شریعتی؛ ممکن بود او اشتباهاتی بعضا در مسایل اصولی و بیانی تفکر اسلامی داشته باشد، مثل توحید، یا نبوت و یا مسایل دیگر. اما این نباید موجب می شد که ما شریعتی را با همین نقاط منفی باید بشناسیم. در او محسنات فراوانی هم وجود داشت که البته مجال نیست که الان من این محسنات را بگویم، برای اینکه در دو مصاحبه دیگر درباره برجستگی های دکتر من مطالبی گفته ام. این درباره مخالفان.

اما ظلم طرفداران شریعتی به او کمتر از مخالفانش نبود؛ بلکه حتی کوبنده تر و شدیدتر هم بود. طرفداران او به جای اینکه نقاط مثبت شریعتی را مطرح کنند و آنها را تبیین کنند، در مقابل مخالفان صف آرایی ها کردند و در اظهاراتی که نسبت به شریعتی کردند سعی کردند او را یک موجود مطلق جلوه بدهند. سعی کردند حتی کوچک ترین اشتباهی را از او نپذیرند. سعی کردند هرگونه اختلافی را که با روحانیون یا با متفکران بنیانی و فلسفی اسلام دارند در پوشش حمایت و دفاع از شریعتی بیان کنند. در حقیقت شریعتی را سنگری کردند برای کوبیدن روحانیت و یا کلا متفکران اندیشه بنیانی و فلسفه اسلام.

خود این منش و موضع گیری کافی است که عکس العمل ها را در مقابل شریعتی تندتد و شدیدتر کند و مخالفان او را در مخالفت حریص تر کند.

بنابراین من امروز می بینم کسانی که به نام شریعتی و به عنوان دفاع از او درباره شریعتی حرف می زنند، کمک می کنند تا شریعتی را هر چه بیشتر منزوی کنند. متاسفانه به نام رساندن اندیشه های او یا به نام نشر آثار او یا به عنوان پی گیری خط و راه او فجایعی در کشور ما صورت می گیرد. فراموش نکرده ایم که یک مشت قاتل و تروریست به نام "فرقانی ها" خودشان را دنباله رو خط شریعتی می دانستند.

آیا شریعتی به راستی کسی بود که طرفدار ترور شخصیت عظیمی مثل شهید مطهری باشد؟ او که خودش را همواره علاقه مند به مرحوم مطهری و بلکه مرید او معرفی می کرد. من خودم از این مطلب را شنیدم، مخالفان را می شود با تبیین و توضیح روشن کرد. می شود با بیان برجستگی های شریعتی، اگر در میان مخالفان معاندی وجود دارد، او را منزوی کرد.

اما این گونه موافقان را به هیچ وسیله ای نمی شود از جان شریعتی و از سر شریعتی دور کرد. بنابراین من معتقدم چهره شریعتی در میان این موافقان و این مخالفان چهره مظلومی است و اگر من بتوانم در این باره یک رفع ظلمی بکنم به مقتضای دوستی و برادری دیرینی که با او داشتم، حتما ابایی ندارم.

عده ای معتقدند که معمولا شخصیت ها از دور یا پس از مرگ مبالغه آمیز و افسانه ای جلوه می کنند. آیا به نظر شما در مورد شریعتی نیز می توان این نظر را صادق دانست و آیا چهره او نیز دستخوش چنین آفتی شده است؟

البته من تصدیق می کنم که بخشی از شخصیت شریعتی مبالغه آمیز و افسانه آمیز جلوه می کند، در میان قشری از مردم، اما متقابلا بخش های ناشناخته ای از شخصیت شریعتی هم که آنها به قدر آنچه که بوده اند هم بروز نکرده اند و رویش امروز حساب نمی شود، مثل فرقانی ها هستند، در یک سطح دیگری، کسانی که امروز در جنبه های سیاسی در مقابل یک قشری یا جریانی قرار گرفته اند و خودشان را به شریعتی منتسب می کنند. از آن جمله هستند بعضی از افراد خانواده شریعتی، اینها در حقیقت از نام و از عنوان، از آبروی شریعتی دارند سوءاستفاده می کنند برای مقاصد سیاسی و این طرفداری و جانبداری است که یقینا ضربه اش به شخصیت شریعتی کمتر از ضربه مخالفان شریعتی نیست، وجود دارند.

شریعتی را ممکن است به عنوان یک فیلسوف، یک متفکر بزرگ، یک بنیانگذار جریان اندیشه مترقی اسلام، معرفی بکنند. اینها البته همان طوری که اشاره کردید، افسانه آمیز و مبالغه آمیز است و چنین تغیراتی باب مرحوم دکتر شریعتی نیست. اما متقابلا شریعتی یک چهره دردمند پرسوز پیگیر برای حاکمیت اسلام بود، ااز جمله منادیانی بود از طرح اسلام به صورت یک ذهنیت و غلفت از طرح اسلام به صورت یک ایدئولوژی و قاعده نظام اجتماعی رنج می برد و کوشش می کرد تا اسلام را به عنوان یک تفکر سازندگی ساز و یک نظام اجتماعی و یک ایدئولوژی راهگشای زندکی مطرح کند. این بعد از شخصیت شریعتی آنچنان که باید و شاید شناخته نشده است و روی این بخش وجود او تکیه نمی شود. می بینید که اگر از یک بعد از سوی قشری از مردم شریعتی چهره اش مبالغه آمیز جلوه می کند، باز بخش دیگری از شخصیت او و گوشه دیگر از چهره او حتی ناشناخته و تاریک باقی مانده است. بنابراین می توانم در پاسخ شما بگویم بله، در صورت مشروط در مورد شریعتی هم این بیماری وجود داشته است، اما نه به صورت کامل و قسمت هایی از شخصیت او آنچنان که باید هم حتی شناخته نشده است.

نقش دکتر شریعتی در آغازگری ها چه بود؟ آیا او را در این مورد با اقبال یا سید جمال می توان مقایسه کرد؟

البته شریعتی یک آغازگر بود. در این شک نباید کرد. او آغازگر طرح اسلام با زبان فرهنگ جدید نسل بود. قبل از او بسیاری بودند که اندیشه مترقی اسلام را آنچنان که او فهمیده بود فهمیده بودند. چنین کسانی اما هیچ کدام این موفقیت را پیدا نکردند که آنچه را فهمیده بودند در غالب واژه ها و تغییراتی که برای نسل امروز ما و یا بهتر بگویم نسل آن روز شریعتی، نسلی که مخاطبین شریعتی را تشکیل می داد گیرایی داشته باشد مطرح کنند. موفق نشده بودند به زبان آنها این حقایق را بیان کنند. جوری که برای آنها قابل فهم باشد این مسایل را بگویند. شریعتی آغازگر طرح جدیدترین مسایل کشف شده اسلام مترقی بود به صورتی که برای آن نسل پاسخ دهنده به سوال ها و روشن کننده نقاط ابهام و تاریک بود.

اما اینکه ما او را با سید جمال یا با اقبال مقایسه کنیم، نه! اگر کسی چنین مقایسه ای بکند ناشی از این است که اقبال و سید جمال را به درستی نشناخته است. دقیقا در یکی از جلسات یادبود مرحوم دکتر، شاید چهلم او بود، در مشهد سخنرانی، سخنرانی کرد و او را حتی از سید جمال و از کواکبی و از اقبال و اینها هم برتر خواند، بلکه با آنها غیر قابل مقایسه هم دانست. همان وقت هم این اعتراض در ذهن کسانی که شریعتی را به درستی می شناختند پدید آمد؛ زیرا تعریف از شریعتی به معنای این نیست که ما پیشروان اندیشه مترقی اسلام را تحقیر کنیم.

با توجه به دوستی و ارتباط عمیق و نزدیک بین شما و مرحوم شریعتی، شما در مجموع چه احساسی نسبت به خط حرکت مبارزاتی و ایدئولوژیکی و عقیدتی شریعتی دارید و جمعا آن را چگونه برآورد می کنید؟

از مطالبی که گفتم فکر می کنم بتوان گفت که احساسات من نسبت به مرحوم شریعتی چه می باشد، من همیشه شریعتی را یک عنصر پیکاری ناپذیر در خط گسترش فکر اسلامی می دیدم و احساس می کردم.

از سال 1336 که من شریعتی را از نزدیک شناختم و با هم دوست شدیم (قبل از اینکه به فرانسه برود) در جلسات کوچکی در حاشیه کار پدرش آقای محمد تقی شریعتی که در کانون نشر فرهنگ اسلامی داشت، او را فردی می دیدم که یک انگیزه تمام نشدنی در او وجود دارد برای آن چیزی که او از اسلام درک می کند.

البته تلاش های او را در خارج از کشور من نمی دانم، در حدود 5 الی 6 سال در خارج از کشور بود، یعنی همان سال 1336 بود که به خارج از کشور رفت و اواخر سال 1342 بود که به ایران برگشت. بعد از آنکه ایشان به ایران مراجعت کردند، چهار الی پنج سالی به طور محدود فقط در دفتر کارش در مشهد بود و بعد در سطح ایران این تلاشش به خوبی مشهود شد.

او یک انسان تلاشگر و در راه عقیده و فکر اسلامی خستگی ناپذیر و ارعاب ناپذیر بود. وجودی بود که در یک مقطع زمان واقعا به وجود او نیاز بود و او خلایی را پر کرد. البته این به آن معنی نیست که کار شریعتی بی عیب و نقص بود. یقینا کار او اگر فارغ از بقیه تلاش هایی که در جامعه انجام می داد، مورد ملاحظه قرار بگیرد، یک کار کاملی نخواهد بود؛ اما در کنار تلاش هایی که آن روز انجام می گرفت، حقیقتا یک جریان برای گسترش فکر اسلامی بود./ایسنا ۲۹ خرداد ۱۳۹۲ بنقل از عصر ایران

***

مصاحبه ودیدگاه شهیدبهشتی درباره دکترشریعتی

دو اظهار نظر شهید بهشتی را می‌آوریم: یکی در قالب گفتگوست و دیگری بخشهایی از سخنرانی آن بزرگوار در جمع طلاب است که در کتاب «شریعتی؛ جستجوگری در مسیر شدن» آمده و با تلخیص تقدیم می‌شود.


دکتر شریعتى از استعدادها و قریحه‌هاى سرشار، پرارزش و پرخروش زمان ماست. اجازه دهید نگویم‌ «بود»؛ چون او زنده است. همه این فعلها را متناسب با زنده بودن او، با زمان حال بیان خواهیم کرد. شریعتى خود را ساخته و پرداخته رنج مى‌دانستپیرامون دکتر و کار او و افکار او و کتابهاى او و سخنرانى‌هاى او و حسینیه ارشاد جنجالى بود. خوب، این جنجال بر سر ما هم مى‌ریختمدام از ما مى پرسیدند: «درباره دکتر چه نظرى دارى؟ درباره کتابهاى او چه مى گویى؟ درباره طرز تفکرش چه مى‌گویى؟» من هم معمولاً با صراحت بیان مى‌کردم که: دکتر یک قریحه سرشار سازنده و آموزنده است؛ خطا، اشتباه و لغزش در کار او هست و نمى‌تواند نباشد. اما هیچ کس حق ندارد به خاطر این اشتباه‌ها و لغزش‌ها، ارزش‌هاى عالى و سازنده او را نادیده بگیرد، چه رسد به اینکه به او حمله کند. مکرر گفته بودم: آن چیز که قطعاً از اسلام منحرف است، روشى است که این آقایان در برخورد با دکتر در پیش گرفته‌اند. این قطعاً ضد اسلام است. این قطعاً با آن چیزى که قرآن به ما یاد مى‌دهد که «فبشر عبادی الذین یستَمِعون القول فیتّبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوالالباب» ناسازگار است.

ما به خاطر این جریان حتى با بعضى از دوستان پر دانش قدیمى خود نیز به هم زدیمیکى از دوستان واقعاً اهل مطالعه من که او نیز کمالاتى دارد و من به خاطر کمالات و مطالعه فراوانش، همواره او را دوست مى‌داشته‌ام، بر سر این موضع‌گیرى که نسبت به دکتر داشتم، اوقاتش با بنده تلخ شد و حتى درس خود را در مؤسسه‌اى که تدریس مى‌کرد (مدرس ارزنده‌اى است) ترک کرد و دیگر نیامد و قهر کرد. گفت من دیگر به اینجا نمى‌آیم و آرام آرام رابطه‌اش را نیز با من کم کرد!

تقدیر و ستایش من از دکتر به خاطر این است که او را جستجوگرى یافتم که اگر با زبان روشن و منطق بى‌غرضانه با او صحبت مى‌کردى، آماده آن بود که در نظراتش، در ساخته‌هاى پیشینش، تجدیدنظر کند و این خود یک بُعد زیبا و متعالى در هر انسانى است؛ زیرا حق و حق‌پرستى هم از نکته‌هاى بارز اسلام است. چرا جامعه ما به جاى استفاده مثبت از چهره‌ها و سرمایه‌هایش، سراغ انگ‌زدن‌هایى مى‌رود که به این استفاده مثبت ضرر مى‌زند؟ این شیوه، شیوه‌اى که من از اسلام آموخته‌ام، نیست و آن را نمى‌پسندم. من معتقدم از دکتر و بسیارى سرمایه‌هاى علمى دیگر مى‌توان استفاده مثبتِ سازنده کرد و این نکته‌هاى ابهام را مانع استفاده سازنده قرار نداد .

موضع من در برابر دکتر شریعتى و کارهاى او، موضع بهره‌بردارى صحیح است؛ نه لگدکوب کردن، نه لجن‌مال کردن و نه ستایش‌کردن و بالابردن، بلکه حسن استفاده از سرمایه‌اى در خدمت هدفى، با روشنگرىِ بدون کمترین محافظه‌کارى براى تمام نقطه‌هاى ضعف او که من در این زمینه تاکنون محافظه‌کارى نکرده‌ام و آن را روا نمى‌دارم. هر نقطه ضعفى در هر نوشته‌اى از دکتر مطرح شده و دوستان نشان داده‌اند، در جایى که سخن خوبى بوده، گفته‌ام خوب است و در جایى که حرف بدى بوده، گفته‌ام خطاست، غلط است، خام است و مکرر گفته‌ام و به خود ایشان هم گفتم که: «دکتر، اصولاً رَوشت خطاست؛ روشت نقص دارد؛ روشت را کامل کن»؛ ولى موضعم این موضع است که باید از مجموعه کار او بهره‌بردارى کرد؛ چون انصافاً در نوشته‌هاى دکتر تنبهات جالب، زیبا، خوب و مؤثر فراوان است در کنار خطاهاى بسیار و هیچ ضرورت و دلیلى در یک موضع‌گیرى حاد به جاى یک موضع‌گیرى نقاد نمى‌بینم...

همین حالا هم که دارم حرف مى‌زنم، حرفى است که دوست با دوست مى‌زند. مى‌گویم: شما طلاب مدرسه نمى‌توانید با این اسلوب بار بیایید، وگرنه لااقل بنده نمى‌توانم در چنین مدرسه‌اى ذره‌اى در کارها سهیم باشم. مدرسه‌اى که بخواهد یک مشت انسان لجوج، پرخاشگر بى‌جا، متعصب تربیت کند که نتوانند با همه دو کلمه حرف بزنند، چه ارزشى دارد؟ در این صورت چه خدمتى به اسلام و به حق کرده‌اند؟ به چه انگیزه‌اى؟

موضع‌گیرى جنجالى و جنجال‌آفرین و تحریکات‌دار که با شدت و حدّت همراه است، به نظر من با توجه به مجموع جوانب مختلف مربوط به این بحث و این شخص و این عصر، نتیجه عکس دارد. این نوع موضع‌گیرى‌ها بسیارى از افراد را به یاد چماق‌هاى تکفیرى مى‌اندازد که در تاریخ درباره عصر تفتیش عقاید کلیسا و قرون وسطى خوانده‌اند و موجب مى‌شود که زمینه‌هاى مثبت و ارزنده هدایت نسل جوان که امروز در دسترس دوستان علاقه‌مند قرار گرفته، تباه شود و به زمینه‌هاى ضد تبدیل شود، و باز به‌تدریج (فکر نکنید که این کار کارى است که در ظرف یک روز یا دو روز مى شود)، شریعتی با تبلیغات مسموم دیگرى که نهضت‌هاى مادى الحادى و قدرت‌هاى خودکامه سوء‌استفاده کننده از همه چیز (از جمله مذهب) دارند، بار دیگر میان همه مردم جوان درس‌خواندة مطالعه‌کن و اهل علم، همان جدایى شوم که بنده در شهر قم ناظر آن بودم (ناظر یعنى دیگر خبر نیست که کسى بخواهد براى من نقل کند) به وجود مى‌آید...

من به عنوان یک فرد کارشناس این فن می‌گویم. اگر قرار است در روحانیت کسی به عنوان صاحب‌نظر در مسائل مربوط به نسل جوانِ درس‌خوانده در ارتباط با مذهب نام برده شود، لااقل من که یکی از آنها هستم. عمرم را در این راه گذراندم. من به عنوان کارشناس صاحب‌نظر این فن می‌گویم: این خطرناک است.

«اتمام حجت» چیست؟! می‌گویم این، تمام رشته‌های این سی ـ چهل سال را پنبه می‌کند. اتمام حجّت یعنی چه؟ چه کسی گفته است اگر ما با بیان روشنگر، نقطه‌های انحرافی را بیان کنیم، کافی نیست؟ طول می‌کشد؟ طول بکشد. کار مفیدِ طولانی بهتر است یا کار پر خطر فوری؟ کدام یک؟ 

                                        

مصاحبه دکتربهشتی پیرامون دکترشریعتی

آشنایى شما با دکتر از چه زمانى آغاز مى‏شود؟ 

نخستین آشنایى من با مرحوم دکتر شریعتى مربوط مى‏شود به سال 1349. در تابستان آن سال در مشهد با آقاى خامنه‏ اى و مرحوم دکتر شریعتى و بعضى از آقایان چند جلسه داشتیم و پیرامون مسائل و نیازها صحبت کردیم. در همان مواقع عده ‏اى از افراد علاقه‏ مند به تنظیم مواضع فکرى اسلامى جلساتى داشتند و خلاصه کارشان را در مجموعه ‏اى تنظیم کرده بودند. در آن مجالسى که داشتیم، گاهى هم پیرامون دین بحث و صحبت مى ‏شد؛ ولى به‏ طور عمده با دکتر پیرامون حرکت اسلامى و جنبش اسلامى و نیازهاى آن در شرایطى که جنبش در آن موقع داشت و همچنین آینده جنبش گفتگو مى‏کردیم. به‏ هر حال جلسات خوب و سودمندى بود. از آن به بعد باز جلسات گفتگو و بحث داشتیم. مخصوصاً زمانى که دکتر به تهران آمدند، گاهى فرصت‏هایى براى تبادل‏نظر و گفتگو پیش مى‏آمد.

نظرتان را در مورد طرز تفکر و عقاید دکتر شریعتى بیان بفرمایید.

این سؤال مکرر گفته شده و جواب آن نیز مکرراً بیان شده است. حالا هم همان جواب را مى‏گویم. مرحوم دکتر شریعتى یک قریحه سرشار و یک اندیشه پویا و جستجوگر و یک اندیشه ناآرام بود؛ اندیشه‏اى که همواره در پى فهمیدن و شناختن بود. مایه ‏هاى اصلى این اندیشه، یکى معارف اسلامى بود که دکتر در خانه پدرشان و در شهر مشهد با آنها آشنا شده بود (آشنایى بیش از یک جوان معمولى و در سطحى بالاتر) و مطالعاتى که در زمینه ادبیات و جامعه‏شناسى در رابطه با فرهنگ غربى و اروپایى داشت.

خصوصیت دکتر این بود که هویت و اصالت خود را در این مطالعات گم نکرده و دچار از خودبیگانگى نگشته بود. پیدا بود که در طول سالها مطالعه و تحصیل در زمینه جامعه‏ شناسى و معارف غربى، شیفته و دلباخته مطلق فرهنگ غربى نشده بود، بلکه اصالت فرهنگ غنى اسلام همواره براى او جاذبه نیرومند داشت. همین امتیاز سبب شده بود که دکتر بتواند با حفظ خویشتن خویش و هویت خود، در یک سیر و سلوک فکرى و معرفتى، گامهاى بلندى به جلو بردارد و نتایج جالب و زیبا و ارزنده‏اى را به‏ دست آورد.

یک استعداد سرشار و قریحه دانا، در چنین حرکت و پویش سازنده‏اى، خود به‏ خود درباره مسائل مختلف نظر مى‏دهد و چه‏ بسا نظراتش در مورد یک مسئله‏ اى در زمان‏هاى مختلف، گوناگون مى‏شود. نخستین چیزى که از این بابت در ذهنم مانده، مطلبى است که دکتر در کتاب «یاد و یادآوران» بیان این است که چگونه دکتر شریعتى در یک سال که به حج مشرف مى ‏شود و در مراسم حج مى‏ بیند عده‏اى از حجاج شیعه در عرفات و مواقف دیگر حج، به یاد امام حسین هستند، زیارت وارث مى‏خوانند، زیارت عاشورا مى‏خوانند، در برخورد با این جریان اول بار این مطلب به ذهنش مى‏آید که آیا اینجا در این کنگره عمومى مسلمانان جهان، بجاست که شیعه، آن آهنگ و آرمان ویژه خودش، یعنى حسینى بودن را مطرح مى‏کند؟ آیا بهتر نیست که در آنجا، شیعه مثل دیگر مسلمانان همان دعاها و دیگر مناسک عمومى اسلام را به جاى آورند؟ سال بعد وقتى دوباره به حج مشرف مى‏شود و همین مناظر را مى‏بیند، یکمرتبه متوجه مى‏شود که عجب! حقیقت این است که مراسم پرشکوه حج، یک ظاهر و جسم است که باطن و روح آن در حسینى اندیشیدن و حسینى زیستن است؛ بنابراین توجه به امام حسین، به هر صورت، در مواقف مختلف حج یعنى توجه به روح این مناسک و عبادت بزرگ و در پیوند همه عبادت‏ها ولایت و امامت. ذهنش متوجه این مى‏شود که اگر حج، این مراسم بزرگ و باشکوه در خدمت خلافت اموى و عباسى و زمامداران طاغوتى قرار گیرد، حقى است که باطل از آن بهره‏بردارى مى‏کند؛ اما اگر همین مناسک حج در راستاى امامت حسین و حسینیان قرار گیرد، آن‏وقت حقى است که یک حق پرشکوه‏تر با آن همراه است؛ بنابراین به ‏نظرش مى‏آید که بسیار به‏جاست که در همان جا، در همان مواقف، دلها متوجه کربلاى امام حسین باشد و زیارت‏هاى مربوط به امام حسین خوانده شود ـ که در آن زیارت‏ها از شهادت و امامت حسینى یاد شود و دل و جان و ضمیر حج‏گزاران با روح حج، که امامت حسینى باشد، تجدید عهد کند. یعنى سال قبل به‏نظرش مى‏رسد که این کار نابجاست، در سال بعد به‏نظرش مى‏رسد که نه تنها به جاست، بلکه ضرورت حفظ محتواى راستین حج است. در این رابطه است که یک سخنرانى ایراد مى‏کند که به ‏صورت این کتاب منتشر مى‏شود؛ یعنى چگونه باید همیشه به یاد حسین و حسینیان بود.

یک اندیشه پویا و جستجوگر همیشه از این گردش‏ها و چرخش‏هاى صد و هشتاد درجه‏اى دارد و دکتر شریعتى در رابطه با مسائل بسیارى، یک چنین اندیشه‏اى داشت. خودش درباره مارکس مى‏گفت که وقتى مى‏گویید مارکس چه گفت، بگویید مارکس در چه سالى: مارکس در زمانى که مانیفست را مى‏نوشت (1848)، یا مارکس سال 1870، یا بعد؟ بنابراین در ذهن و اندیشه‏اش توجه داشته که براى انسان‏هاى جستجوگر در رابطه با مسائل مختلف در طول زمان نظرات مختلف پیدا مى‏شود. 

حالا او از مارکس سخن گفته، من مى‏خواهم بگویم که در تاریخ فقهمان، فقهاى برجسته‏اى داریم که آنها نیز داراى ذهن نقاد، قریحه‏اى سرشار و اندیشه‏اى پویا بوده‏اند. علامه حلّى و شیخ طوسى دو فقیه معروف هستند و هر دو داراى کتاب‏هاى فراوان. ما مى‏بینیم که در مورد یک مسئله فقهى، علامه حلى در کتاب‏هاى مختلف، فتاوى گوناگون دارد؛ یعنى اندیشه‏اش پویاست. و عجیب این است که او گاهى در یک کتاب فقهى مسئله‏اى را برحسب نیاز در دو جا مطرح کرده: یک بار در آغاز کتاب و یک بار در پایان آن، و تا کتاب را به آخر نرسانده داراى یک برداشت جدید مى‏شده و درباره همان مسئله در پایان کتاب، در اواخر کتاب، یک فتواى جدید مى‏دهد. این ویژگى اندیشه‏هاى پویا و پرتوان است، و دکتر اندیشه‏اى پویا و پرتوان داشت.

آنچه مى‏توانم در رابطه با دکتر بگویم دو نکته است: یکى اینکه بر حسب برخوردهایى که داشتیم و تا حدى که شنیده و یا نوشته‏ هایش را خوانده ‏ام، دکتر همواره رو به اصالت اسلامى پیش مى‏رفت؛ یعنى هر چه جلو مى‏رفت، به اصالت اسلامى نزدیکتر مى‏شد. دوم اینکه، برعکس آنچه گاهى درباره او گفته مى‏شد که آدمى است که حرف دیگران را نمى‏پذیرد، او حرفهاى مستند و منطقى افرادى را که صاحب‏نظر بودند، مى‏شنید و گوش مى‏داد و مى‏پذیرفت، به ‏شرط آنکه آن طرف در آن سطح و در آن حد از قدرت فکرى و قدرت تحلیل باشد که بتواند مشکلى را براى او بگشاید و مطلبى را برایش باز کند.

نظر روحانیت مبارز از دیرباز نسبت به دکتر شریعتى چه بوده است؟

نظر روحانیون در مورد دکتر چند دسته بود: یک دسته کسانى که دکتر را به‏ عنوان یک تحصیل‏کرده و روشنفکر در خط دفاع از اسلام مى‏ دانستند و او را ارج مى‏نهادند و کار او را خدمت مى‏دانستند. دسته دیگر کسانى که به‏ دلیل اشتباهات قابل ملاحظه ‏اى که در برداشت‏ هاى اسلامى دکتر بود، در عین آنکه کار او را ارج مى‏نهادند، سخت انتقاد مى‏کردند؛ اما انتقادى منصفانه و سازنده. یک دسته هم کسانى بودند که چون از دور با دکتر برخورد مى‏کردند، نسبت به او آن بینش گروه اول و دوم را نداشتند؛ به‏ طورى که در روحانیون مبارز نیز در رابطه با دکتر برداشت‏ هاى گوناگون وجود داشت.
ویژگى‏هاى دکتر شریعتى در چه چیزهایى بود؟
دکتر مردى سختکوش، پرتلاش، پرکار و پراحساس بود. او یک انسان به‌راستى هنرمند بود، و این جنبه هنرى، در قلمش و نوشته‏ هایش به‌خوبى مشهود است. او یک اندیشه پرجهش بود و این جهش‏ها به‌خوبى در نوشته ‏ها و گفتارش مشهود است. به‌راستى علاقه ‏مند بود به اینکه دور از تأثیر فرهنگ غرب و شرق، در سرزمین ما یک جنبش و انقلاب اصیل در پرتو اسلام و براساس تعالیم اسلام به وجود بیاید و به این کار سخت عشق مى‏ورزید و علاقه داشت. او به نسل جوان بسیار بها مى‏داد و با رنج و درد نسل جوان خوب آشنا بود و مى‏توانست بیانگر آرمان‏ها و آرزوها و رنج‏ها و دردها باشد. به‏ هر حال او یک سرمایه ارزنده بود. البته، همان‏طور که گفتم، دکتر یک پوینده و جوینده بود که در راه پویش و جویایى‏اش، در برداشت‏هاى اسلامى و اجتماعى‏اش، در مواردى اشتباهات قابل ملاحظه‏اى داشت و لازم است در رابطه با خواندن آثار دکتر به این نکات توجه شود.

نقش دکتر على شریعتى در انقلاب اسلامى چه بود؟
دکتر در طول چند سال حساس، هیجان مؤثرى در جو اسلامى و انقلاب اسلامى به‏وجود آورد، و در جذب نیروهاى جوان درس‏خوانده و پرشور و پراحساس به ‏سوى اسلام اصیل نقش سازنده‏اى داشت و دلهاى زیادى را با انقلاب اسلامى همراه کرد. این انقلاب و جامعه باید قدردان این نقش مؤثر باشد.

 نظر مجاهدین خلق درباره دکتر شریعتى چه بود؟
آن موقع‏ها جوان‏هایى که با مجاهدین ارتباط داشتند، مکرر مى‏ آمدند و از کار حسینیه ارشاد و افکار دکتر شریعتى انتقاد مى‏کردند و مى‏گفتند که این جریانى است که مخالفین انقلاب اسلامى به‏ وجود آورده‏ اند تا از گرایش جوان‏ها به انقلاب و قیام مسلحانه ـ که تز مجاهدین و فدائیان خلق بود ـ جلوگیرى کنند و بکاهند؛ بنابراین از نظر اصولشان و برطبق نظراتشان نسبت به کار دکتر و آن برنامه‏ ها نظر مخالف داشتند. آنها دکتر را یک نوع حرکت انحرافى تلقى مى‏کردند.30 خرداد 1395روزنامه اطلاعات

***

مصاحبه منتشر نشده با مرحوم استاد حمید سبزواری

شریعتی در تاریخ اسلام مطالعه کرده و خواندنی‌ها را خوانده بود و نسبت به اهل بیت(ع)، دل پر سوزی داشت و این در رفتار و آثار او مشهود است.

روزنامه خراسان در صفحه گفت و گو امروز خود مصاحبه منتشر نشده ای از مرحوم سبزواری درباره دکتر شریعتی منتشر کرده است که در زیر این گفتگو را می خوانید :

تا اسم دکتر "علی شریعتی" را بردم، درخشیدن برقی را در چشمان سالخورده اش احساس کردم. او بیشتر از من مشتاق گفتن و شنیدن از شریعتی بود و پیش از اینکه سوالات زیادی کرده باشم، در تعریفاتش پاسخ‌های سؤالات ناگفته را داد. بارها و بارها بر این نکته تأکید داشت که "علی مؤمن بود"، "امام را دوست داشت"، "علی اهل دل بود و دلبسته اهل بیت(ع)". او گفت که بسیاری از چیزهایی که به او نسبت می‌دهند "تهمت" است. علی جای کسی را تنگ نکرده بود، ولی نمی‌دانم چرا بعضی، جای او را حتی در این زمان که او در میان ما نیست، این‌قدر تنگ می‌کنند. "حمید سبزواری" متولد 1304 از شهرستان سبزوار، دوست و همشهری دکتر علی شریعتی، در یک صبح زیبای روزهای گرم خرداد سال 87 ،با من هم سخن شد، تا از یک دوستی که نیم قرن پیش آغاز شده است، برایم بگوید. اولین سراینده سرودهای انقلابی و خالق اشعار حماسی و پرشوری همچون "صبح پیروزی"، "شهید مطهر" و "جانان من"، درباره ارتباط و دوستی اش با دکتر شریعتی، این‌گونه می‌گوید که سی سال پیش، در سوگنامه "خفتی چرا" ... همه چیز را درباره خود و شریعتی گفته ام.

 از سابقه و چگونگی دوستی خود با دکتر شریعتی بگویید؟
از آنجا که من و علی شریعتی همشهری بودیم، پیش از دوستی با او، با خانواده و به خصوص پدرش، آشنایی و دوستی داشتیم؛ ولی عمق یافتن موانست من با علی، از آغاز مبارزات، در سال‌های پس از تبعید امام خمینی (ره) بود. در آن سال ها، هر گاه که به مشهد مقدس می‌رفتم، بهانه بعد از زیارت حضرت ثامن الحجج (ع)، دیدن علی بود. به همین خاطر، به دانشگاه یا منزل شریعتی می‌رفتم و با هم صحبت می‌کردیم. از سوی دیگر، در همان ایام، ما در سبزوار گروه خاصی را تشکیل داده بودیم که در رابطه با مسایل سیاسی - اجتماعی روز تبادل نظر می‌کردیم. علاوه بر آن، مجلس شعر خوانی هم داشتیم و دکتر، گاه در جمع ما حاضر می‌شد و با ما تبادل نظر می‌کرد.

افراد تشکیل دهنده این گروه چه کسانی بودند، چه گرایش فکری داشتند؟
نفرات تشکیل دهنده گروه ما، افرادی همچون دکتر شریعتی، با سواد، آگاه به مسایل روز و در عین حال، مذهبی‌های ضدرژیم بودند. از جمله این دوستان، حاج آقای فاضل، بنده، دکتر شریعتی و جناب آقای محمودی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی معاونت آموزش و پرورش در تهران را بر عهده داشت، بودند؛ دوستان دیگری هم در جلسه حضور داشتند؛ افرادی مانند آقایان "تولایی" و "سعیدیان" هم که اهل ذوق و شاعری بودند و همچون من، در جلسات، اشعار سیاسی و کنایه آمیزی نسبت به رژیم طاغوت می‌خواندند. این گروه که بیش از همه، با تلاش و علاقه مندی من ایجاد شد، اهداف سیاسی، اجتماعی و ضد رژیم سلطنتی داشت که متأسفانه پس از چند سال متوقف شد.

علت توقف فعالیت‌های سیاسی گروه چه بود؟
برخورد رژیم. حدوداً سه - چهار سالی فعالیت خوبی داشتیم و از وجود شریعتی عزیز هم بهره می‌بردیم که من به خاطر فعالیت‌های سیاسی، از اداره فرهنگ اخراج و محاکمه شدم. بعد از آن، در آزمون بانک بازرگانی شرکت کردم و با نمره بالا، در سمت معاون شعبه استخدام شدم؛ سه سال آنجا مشغول بودم. پس از آگاهی از اختلاس پنهانی رئیس شعبه و عده‌ای از کارمندان، به بازرسی گزارش دادم. چیزی نگذشت که با بازرسی‌های به عمل آمده، معلوم شد که مسئله واقعیت دارد. به همین خاطر، رئیس شعبه عوض شد، ولی این بار، رئیس جدید آن قدر با من مخالفت و دشمنی بی‌دلیل داشت که دیگر قادر به ماندن در آن شعبه نبودم؛ لذا تصمیم گرفتم از آنجایی که قطعه زمینی در مشهد داشتم، به آنجا بروم. اما به اصرار خانواده و به خاطر این که می‌گفتند بیشتر اقوام و فامیل‌های ما در تهران هستند، انتقالی گرفتم و به تهران عزیمت کردیم. مدتی بعد، مبارزات مردم مسلمان ایران به اوج خود رسید و انقلاب پیروز شد، ولی دریغ و صد دریغ که علی دیگر در کنارمان نبود. او که تا روزهای پایانی زمستان سیاه طاغوت، دست از مبارزه برنداشت، بهار آزادی را ندید.

آثار دکتر شریعتی را به لحاظ ادبی چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا ایشان همانند شما شعر هم می‌گفت؟
دکتر پدری ادیب و اهل دل داشت و خود قلمی شعرگونه. آن گونه که شاهد هستیم، برخی نوشته‌های ایشان همچون نیایش ها، مدح دوست داشتن، عشق و ستایش علی(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س)، مانند شعری ماندگار در گفته‌ها به کار می‌رود. شریعتی شعر نمی‌گفت، اما این بدان معنا نیست که او طبع شعر نداشت، بلکه برعکس، ایشان تبحر بالایی در شعر و نقد اشعار داشت. به عقیده من، شریعتی ذوق شاعری داشت، ولی به تشخیص خود و به خاطر موقعیت عصر و زمانش، این‌گونه نوشتن را به شعر و شاعری ترجیح داد تا میدان قلم وسیع تری داشته باشد.

شما هم شعر می‌گفتید، هیچ پیش آمد که اشعارتان را برای دکتر بخوانید؟
بله؛ پیش می‌آمد که شعرهایم را برای علی می‌خواندم و از او می‌خواستم نظرش را درباره آن بگوید. درخور ذکر است که اغلب اشعار من در آن زمان، هدفدار و انقلابی بود و شاید بتوانم به جرأت بگویم که یکی از معدود شاعرانی هستم که زودتر از هر شاعری در عصر خودم، شعر انقلابی و حماسی سرودم. در آن زمان، شعرهایم در مجلاتی چون "صائب" چاپ می‌شد و دعوای همیشگی من، آن بود که شعرهایم دستکاری نشود و بدون کم و کاست منتشر شود؛ زیرا می‌خواستم گوشه‌هایی که به فضای اجتماعی آن زمان می‌زدم، به جامعه منتقل بشود؛ مانند این شعر که در اوایل دهه 50 سرودم:
هنوزم شوق پرواز است گر بال و پری باشد
به سر سودای آزادی است ما را تا سری باشد
گواهی می‌دهد رخساره از راز درون اما
بسا آتش که پنهان در دل خاکستری باشد

علت تأثیر سخن و نوشته‌های شریعتی در آن زمان چه بود؟
شریعتی هم قلم خوبی داشت و هم تفکر و عقیده خوبی و در عین حال، درد جامعه را می‌شناخت. از این رو،  تشخیص می‌داد که جامعه چه چیزی نیاز دارد و از چه چیزی رنج می‌برد.  در اینجا لازم است نکته‌ای را عرض کنم؛ بعضی‌ها طی سال‌های مبارزه و حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سعی کردند به جامعه این گونه القا کنند که راه شریعتی، از راه امام (ره) کاملاً جدا بوده است یا اینکه او با وجود نازنین امام(ره) مخالفت داشت. به عقیده من، این کاملاً دروغ است. این را مطمئن هستم که شریعتی نقش امام(ره) را نداشت و خیلی از امام(ره) کوچک تر بود؛ آنچنان‌که هیچ کدام از روشنفکران هم عصر ما، به بزرگی امام (ره) نبودند. ولی خود شاهد بودم که دکتر شریعتی، در دوران تبعید امام(ره)، بارها و بارها، در سخنرانی‌ها و جلسات خصوصی، بسیار صریح از امام(ره) دفاع می‌کرد و راه او را، راه درست می‌دانست، به همین خاطر، اعتقاد دارم که شریعتی عقیده سالم دینی داشت. ما و دیگران هم به این نکته پی برده بودیم و از همین رو، در دوران تبعید امام (ره)، وجود شریعتی را برای خود غنیمت می‌دانستیم. جمع این خوبی‌ها بود که باعث می‌شد کلام شریعتی تأثیرگذار باشد. او واقعاً استثنایی بود.

چه چیزهای دیگری شریعتی را برای شما یک فرد استثنایی کرده بود؟
همان طور که در شعر "خفتی چرا ..." به آن اشاره کرده ام، مواردی چون درد آشنایی، رهنمایی، ره گزینی، اندیشمندی، نقشبندی و تیزبینی او؛ که نقش بندی اش نمایان تر از دیگر خصیصه‌های خوب او بود. می‌دانیم که هنرمند نقاش، پیش از به تصویر کشیدن چیزی، ابتدا نقش آن را در ذهن خود ترسیم و بعد به صفحه سفید منتقل می‌کند. هر چه نقش ترسیم شده در ذهن روشن تر باشد، نقاشی زیباتر خواهد شد. این در مورد شاعر و نویسنده هم صدق می‌کند، مثلاً، پیش از آنکه "فردوسی"، شاهکار حماسه شعری ادب فارسی را بنگارد، ابتدا آن را در ذهن خود نقش بندی کرده و به خاطر نقش بندی خوب او، "شاهنامه" شاهکاری به تمام معنا شده است. شریعتی هم این‌چنین بود؛ او در نقش بندی ماهر بود و به همین خاطر است که آثار او ماندگار شده است.

علاقه شریعتی به اهل بیت پیامبر چگونه یود؟ آیا برای شما در رابطه با آن صحبت می‌کرد؟
همان‌طور که می‌دانید، نثر علی خاص خودش بود. آثار و نوشته‌های علی، خود گویای علاقه و شیفتگی وافرش به اهل بیت(ع) است. با این‌که از من کوچک تر بود، ولی گاهی اوقات، در این مورد به او غبطه می‌خوردم. من خود می‌دیدم که چگونه از علی(ع) سخن می‌گفت و اشک می‌ریخت. شریعتی در تاریخ اسلام مطالعه کرده و خواندنی‌ها را خوانده بود و نسبت به اهل بیت(ع)، دل پر سوزی داشت و این در رفتار و آثار او مشهود است. اصلاً یکی از دلایل انس من به علی که باعث می‌شد از سبزوار به مشهد بیایم تا او را ببینم، پی بردن به این عشق بود و گاه پیش می‌آمد که از گفته‌های او تحت تأثیر قرار می‌گرفتم و اشک می‌ریختم. در حقیقت علت تأثیر گذاری آثاری چون "فاطمه فاطمه است" و دیگر گفته هایش در مورد حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) وجود همین عشق و علاقه بود.

به نظر شما هدف اصلی دکتر چه بود؟
او همانند سایر مذهبی‌های روشنفکر، به دنبال تحقق عدالت اسلامی در جامعه بود؛ از خرافات و تحجر دوری می‌کرد و خواهان اسلام ناب بود.  علی تشنه آن بود که از طریق اسلام و فرهنگ اسلامی، مظلومیت رفع و طاغوت سرنگون و نظام اسلامی ایجاد شود. با وجود اظهارنظرهای بی‌اساس برخی افراد در مورد شریعتی که شاید با او کمترین ارتباطی نداشته اند، اگر شریعتی امروز زنده بود، یقیناً از انقلاب اسلامی و ارزش‌های دینی دفاع و با تحجر و دورویی‌های برخی روشنفکرنماهای سکولار مقابله می‌کرد.

باید به این نکته هم اشاره کنم که علی شریعتی و اندیشه هایش، چه در آن زمان و چه اکنون، متعلق به هیچ شخص یا گروهی نیست، بلکه نگاه شریعتی همیشه به سوی جامعه بود و او و اندیشه اش، متعلق به تمام جامعه است.  به نظر من شریعتی از این نظر، در این زمان هم مظلوم است.

 چرا شریعتی امروز هم مظلوم است؟ بیشترین ظلم از کدام ناحیه به او شده است؟
بیشترین جفا در حق علی نسبت به عقیده او شده است. من نماز خواندن او را می‌دیدم، باورهای او را لمس می‌کردم؛ او یک مجاهد مبارز بود. البته اگر بخواهم بگویم او یک عالم دینی بود، نه... این‌گونه نبود. او نه مطهری بود و نه امام (ره). او شریعتی بود و مقدمه، ولی امام مقدمه و مؤخره را با هم داشت. انتساب علی به مارکسیسم ظلم بزرگی است که برخی به او روا داشته اند. برای علی نباید از "ایسم"‌ها گفت، چون او به هیچ وجه با آنها میانه‌ای نداشت. شاید شریعتی جنبه‌های مثبت بعضی مکاتب را می‌گفت (کاری که امروز هم بسیاری از سخنرانان می‌کنند) ولی این به آن معنا نبود که او، آن مکتب را قبول داشت. شریعتی بارها در گفته هایش از این اندیشه‌ها تبرّی جسته بود. لازم به عرض است که در آن زمان، به من هم تهمت توده‌ای بودن می‌زدند؛ لذا شاید بتوان این تهمت‌ها را با شعر "نسیم شمال" توجیه کرد که در زمان قاجار سروده است و نسبت به افرادی که به بهانه مبارزه با فرقه ضاله "بابیت" ،با برخی افراد مؤمن تسویه حساب می‌کردند، آورده است: «ایها الناس بگیرید که این هم بابی است»!

شریعتی درد چه چیزی را بیشتر در دل داشت؟
او درد چند چیز را در سینه داشت؛ اول اینکه حرف‌هایی در دل داشت که به خاطر خفقان، قادر به بیان آن نبود. نگاهش معطوف به جامعه بود، چرا که می‌دید جامعه نیاز دارد به این‌که فردی دستش را بگیرد و به آن بگوید که چگونه به جلو راه برود و بالغ بشود. علی به بیداری می‌اندیشید، باوجود فشارهای بسیاری که از جانب رژیم طاغوت به او وارد شد، تا پایان راه، نگاهش را از جامعه به سوی دیگر برنداشت.

به نظر شما نگاه جامعه امروز به شریعتی چگونه است؟ آیا امروز هم به او بی‌مهری می‌شود؟
به عقیده من امروز بسیاری از جوانان جامعه ما که در انقلاب نبوده و حضور نداشته اند، این نکته را باور دارند که شریعتی بیدار شده و بیدارگر تاریخ پیش از انقلاب است که به سهم خود، توانست گوشه‌ای از جریان عظیم انقلاب را ایجاد و راه پیروزی را هموار کند و در این مسیر، همچون دیگر راست قامتان، جاودانه تاریخ شود. نسل جدید، به این اعتقاد دارد که شریعتی یکی از سنگرداران مبارزه علیه طاغوت بود و ایجاد این اعتقاد، به خاطر آن است که علی شریعتی، توانسته هنرمندانه شخصیت خود را به دور از افراط و تفریط برخی سیاسیون و گروه ها، در آثار به جای مانده از خود، به جامعه معرفی کند.

فکر می‌کنید  اگر علی شریعتی امروز زنده بود، اکنون  در جامعه کنونی چه موقعیتی داشت؟
علی در صورت زنده بودن در این زمان، اهل معامله نبود. اگر در کنار ما بود، امروز هم می‌گفت و می‌نوشت و با اندیشه بالغ شده تری نقد می‌کرد. از انقلاب و ارزش‌های اسلامی دفاع می‌کرد و یقیناً رابطه خوبی با جوانان داشت. بدون این که جای کسی را تنگ کند، حرف می‌زد و عمل می‌کرد./۳۰ خرداد ۱۳۹۵تسنیم

***

عده ای ازروحانیون هم با شریعتی مخالف بودند وهم با شهیدمطهری

زمانیکه مرحوم دکتر شریعتی روشنگری‌های خودش را آغاز و جلسات اسلام شناسی خودش را برگزار می کرد، متاسفانه طیفی از روحانیون ناآگاه و خشن در مواجهه با او قرار گرفتند. البته نمی‌خواهیم بگوییم آنچه مرحوم شریعتی ارائه می‌کرد و به عنوان نظرات خودش عرضه می کرد را درست، قطعی و خالی از اشکال می‌دانیم ولی واقعیت این است که او هم درد دین داشت و طیف وسیعی از روحانیون روشنفکر و آگاه ما او را تایید می کردند.

مقام معظم رهبری در زمان خودشان یکی از پیشگامان ارتباط و صمیمیت با دکتر شریعتی بودند. یا بانی دعوت دکتر از مشهد به تهران مرحوم شهید مطهری بودند و اصرار داشتند که ایشان به تهران بیاید و حسینیه ارشاد را به ایشان پیشنهاد دادند. منتهی شرایطی پیش آمد که عده‌ای به هر دلیلی کفه توازن بین این دو بزرگوار را بهم زدند و نزدیک به آقای شریعتی شدند، این نزدیکی به حدی افراطی شد که برخی تلقی می‌کردند در دکتر شریعتی در مقابل روحانیت موضع دارند.

از آنجایی که اظهارات مرحوم شریعتی نمی‌توانست خالی از اشتباه و نقد باشد، بزرگانی مانند مرحوم مطهری دلسوزانه و علاقمندانه به خود مرحوم شریعتی نظراتشان را درباره مبانی فکریش را با خودش مطرح می‌کردند.

در مقابل دکتر شریعتی هم به این نتیجه رسیده بود که حق می‌تواند با دوستان باشد وخودش تشخیص داده بود که آنچه تاکنون عرضه کرده می‌تواند مورد تجدید نظر قرار گیرد، کسانی که اهل نظر هستند نظر بدهند یا نقد و پالایش کنند. که در نهایت نه عمر او کفاف داد نه دوستانی که ایشان انتخاب کرده بود این توفیق را پیدا کردند.

عده ای ازروحانیون مطهری راعامل بی دینی مردم می دانستند!

در این شرایط نامه‌هایی در نقد و علیه مرحوم شریعتی به امام می‌رسید. خاطرم است روزی خدمت ایشان رسیدم، حضرت امام فرمودند «آقایی را از تهران برای ملاقات با من حرکت دادند، بلیت هواپیما و ویزا برای او گرفتند، خرج سفر او را دادند که ایشان بیاید و با من ملاقات کند و علیه دو نفر پیش من صحبت کند، یکی آقای مطهری و دیگری آقای شریعتی

امام گفتند «این فرد کتاب مساله حجاب شهید مطهری را جلو من گذاشت و گفت این کتاب جنوب تهران را بی حجاب کرده است ولی من آقای مطهری را می‌شناسم و می‌دانم نه تنها نوشته‌های ایشان جنوب تهران را بی‌حجاب نمی‌کند بلکه شمال تهران را هم به حجاب نزدیک خواهد کرد. بنابراین چون ایشان را می شناختم چیزی نگفتم.»

حضرت امام ادامه دادند «این شخص کتاب اسلام شناسی آقای شریعتی را جلو من گذاشت و گفت این کتاب سراسر شبهه‌ناک است. به او گفتم من وقت ندارم بخوانم شما علامت بگذارید من بخوانم. بعد که نقاط علامت‌گذاری شده را خواندم، به او گفتم اینها چیزی نیست که باعث گمراهی افراد شود.»

تعبیر و تفسیر امام از این جریان این بود که توطئه‌هایی در کار است که می خواهند علیه کسانی که فعالیت‌های مفید دارند انجام شود.

یا در موردی دیگر خاطرم هست نامه ای از ایران به امام رسیده بود که تصادفا واسطه آن نامه هم خود من بودمیکی از فضلای قم نامه‌ای را به من داده بودند که به حضرت امام بدهم و پاسخش را از امام بگیرم. این نامه بعد از یک جریانی نوشته شده بود. آن جریان هم این بود که «در مدرسه حقانی قم نوعا طلاب گزیده‌ای را جمع کرده بودند و با یک شیوه مفید و تقریبا به‌روزی آموزش می‌دادند. این طلاب به دلیل آگاهی‌هایی که داشتند گرایش به مرحوم شریعتی پیدا کرده بودند و در جلسات ایشان شرکت می‌کردند یا کتاب های شریعتی را می خواندند.

به دنبال این موضوع یکی از اساتید آن مدرسه که با آقای شریعتی مخالفت داشت و او را منحرف می دانست طلاب را از ادامه حضورشان در جلسات دکتر شریعتی منع کرده بود. این طلاب هم علاقمند به شریعتی بودند و منطق او را قبول کرده و جاذبیت سخن شریعتی در آنها تاثیرگذاشته بود. به همین خاطر پیش دکتر بهشتی که از اساتید برجسته آن مدرسه بود شکایت کرده بودند.

آقای بهشتی هم گفته بودند که ما یک جلسه‌ای را به عنوان نقد و نظر ترتیب می‌دهیم کسانی که علاقمند هستند بیایند و صحبت کنند. کسانی که مخالف هستند هم بیایند حرف شان را بزنند تا در نهایت به جمع بندی برسیم. به دنبال آن جلسه که خیلی هم طولانی بود بزرگواری که مخالف دکتر شریعتی بود نه اینکه بگوییم محکوم شده بود ولی پیروز هم نشده بود. دوستان طلاب موافق دکتر شریعتی هم از این موضوع خوشحال بودند.

آن بزرگوار بعد از شکست در آن جلسه از حضورش در مدرسه استعفا داده بود و نامه‌ای را به حضرت امام نوشته بود و آن را به من داده بود که برای حضرت آقا ببرم. تلقی او این بود که این موج انحرافی دارد حوزه و کل جامعه را تهدید می‌کند امام باید فکری کند.

امام پاسخ آن نامه را در یکی از سخنرانی‌هایشان دادند. امام فرمودند «نصحیت هم به حوزه بود، هم به دانشگاه. هم به مدرسین حوزه‌های علمیه بود، هم به اساتید دانشگاه. هم با طیف دانشگاهی بود، هم طیف طلاب. الان در شرایطی هستیم که وحدت بین شما ضروری است و هر تلاشی که بتواند این وحدت را بهم بزند یا عاملی علیه آن وحدت شود بر ضد مصالح اسلام است.»

ایشان تعبیر دیگری هم داشت که گفتند «شما بزرگانی که نسبت به دانشگاهیان اعتراض دارید اگر حکومتی تشکیل شود شما که آمادگی برای اداره این کشور را ندارید و طبیعتا همین نسل تحصیلکرده دانشگاه هستند که باید به میدان بیایند و کشور را اداره کنند بنابراین نباید آنها را کلا رد کنیم.» ۱۲ خرداد ۱۳۹۵ایسنا

***

آیت‌الله خامنه‌ای را یک روشنفکر

حیدررحیم‌پور ازغدی(پدردکترحسن رحیمپورازغدی)ازدوستان قدیمی وصمیمی  وهمشهری رهبرانقلاب است -وی می گوید:، آیت‌الله خامنه‌ای را یک روشنفکر واقعی و ذاتی می‌داند و می‌گوید که متحجرین و مرتجعین همیشه با آقای خامنه‌ای مشکل داشته و دارند چون ایشان در فقه اجتماعی قوی و مسلط بود.

آقای خامنه ای«عالم» ومردمیدان جهادبود

 آقای خامنه‌ای در امور اجتماعی مدیریتی بی‌نظیر دارد. ایشان از آنهایی نبود که بنشیند و دستور بدهد، خودش وسط میدان بود. با همین فرماندهان بوده و با اینها زندگی کرده است. از کسانی نبود که خانه بنشیند و از دور جنگ را مدیریت کند.

یادم هست یک بار گفتند آقای خامنه‌ای از جبهه آمده، من نزد ایشان رفتم. گفتند ایشان به دبیرستان علوی رفته است. به آنجا رفتم. نگهبان جلوی در گفت، آقای خامنه‌ای گفته «اگر از دفترم هم تماس گرفتند، من را تا ۴صبح بیدار نکنید چون ۴۸ ساعت است که نخوابیده‌ام».

بگویید «حیدرآقا »بیاید داخل

گفتم «به ایشان سلام برسانید». یک‌باره دیدم آقای خامنه‌ای از پشت شیشه گفتند «بگویید حیدرآقا بیاید داخل».

آقای خامنه‌ای به من گفت «درست است که خیلی خسته هستم ولی دوست دارم با شما قدری حرف بزنیم». از بی‌کفایتی‌های بنی‌صدر در جبهه صحبت کردند”.

من اهل غلو کردن درباره هیچ کسی نیستم و بر اساس مشاهداتم می‌گویم که آقای خامنه‌ای نه یک روشنفکر، بلکه فراتر از روشنفکران مطرح بوده و هستند. البته روشنفکر مذهبی یا غیرمذهبی نداریم. کافر و مسلمان داریم. کافرها برخی روشنفکر هستند و برخی خرفت و در مسلمانان هم این‌چنین است. کسی که بیشتر ببیند و از لحاظ فکری قوی‌تر باشد، روشنفکر است. آقای خامنه‌ای ذاتاً روشنفکر است و با مطالعات و نگاه خاصی که داشته‌اند، واقعاً یک روشنفکر نابغه است.

روشنفکران ایران باید نزد ایشان درس روشنفکری بخوانند.

باز هم می‌گویم نمی‌توانم مشاهدات خود را انکار کنم و بگویم آقای خامنه‌ای روشنفکر نیست. نگاه روشن و فکر روشن ایشان برای همه ثابت شده است.

آقای خامنه‌ای آن‌قدر روشنفکر است که روشنفکران ایران باید نزد ایشان درس روشنفکری بخوانند. خیلی قوی‌تر از این هستند که شما تصور می‌کنید.

ابوحسن: من یکباربه ایشان(آقای خامنه ای) انتقادکردم

هر کسی بود نمی‌توانست این مدت با این‌همه مشکل و دشمن، این انقلاب را نگه دارد. روزی به ایشان درباره مدیریت کشور نقدی کردم.

ایشان در پاسخ گفتند «این به شما مربوط است که رأی به یک رئیس‌جمهور دهید یا وکیلی انتخاب کنید که صرفاً نظارت کند. ببینید ۲ کار به ولی فقیه واگذار شده است که یکی حفاظت از مرزهای کشور که با چندین سال جنگ با دشمن جهانی، توانستیم طوری مرزها را حفظ کنیم که یک وجب هم به دشمن نرسد. یکی هم مرزهای دین است که ذره‌ای در انقلاب اسلامی التقاط حاصل نشده است».

به آقای خامنه‌ای گفتم، «پس برخی ناکارآمدی‌ها برای چیست؟»، گفتند «این مربوط به انقلاب نیست بلکه ناشی از برخی اشتباهات و انتخاب‌هاست».

رفاقت ابوحس(رحیم پور)+خامنه ای+شریعنی 

هنوز هم شریعتی حرف اول را می‌زند

هر سه نفر رفیق و خیلی با هم بودیم. بحث رفاقت بود نه ارتباط!”، این جمله پاسخ حیدر رحیم‌پور به سؤالی درباره دوستی مقام معظم رهبری با او و دکتر شریعتی است؛ او پاسخ می‌دهد: “رفیق بودیم تا اینکه صرفاً با یکدیگر در ارتباط باشیم”، رفاقتی که به‌گفته رحیم‌پور، ۲۰ سال در مشهد طول کشیده است. وی در توصیف رابطه دکتر شریعتی با مقام معظم رهبری گفت: آقای خامنه‌ای و آقای شریعتی بیشتر با هم رفیق بودند تا اینکه بگویم با هم فقط ارتباط داشتند. آقای خامنه‌ای از شریعتی نقد می‌کردند، چون فقیه بودند و حق هم داشتند که نقد کنند چون اطلاعات فقهی و دینی شریعتی کافی نبود و لازم بود که آقای خامنه‌ای ایشان را نقد کند. من هم به آقای شریعتی نقد می‌کردم. اینکه بگویند آیا آقای خامنه‌ای، شریعتی را قبول داشتند یا نه، سؤال درستی نیست چون انسان‌ها معصوم نیستند و ممکن است کارهای نامطلوب هم داشته باشند آقای شریعتی چون اطلاعات فقهی لازمی نداشتند، خطاهایی مرتکب می‌شدند و حق با آقای خامنه‌ای بود که او را نقد کنند.

رحیم‌پور ازغدی با “سخت” خواندن توصیف دوستی مقام معظم رهبری و دکتر شریعتی می‌گوید که رفاقت مقام معظم رهبری و دکتر شریعتی مانعی برای نقدهای فقهی، علمی و منطقی آیت‌الله خامنه‌ای به دکتر شریعتی نبود و چون آیت‌الله خامنه‌ای فقیه بود و در عین حال آقای شریعتی نیز سواد فقهی لازم را نداشت، ایشان (مقام معظم رهبری) حق داشتند که به شریعتی انتقاد کنند.

وی با رد  برخی ادعاها درباره شریعتی مبنی بر عدم نقدپذیری می‌گوید که دکتر شریعتی نه‌تنها از آیت‌الله خامنه‌ای بلکه اشکال را از هرکسی قبول می‌کردند؛ او در نقل خاطره‌ای درهمین‌باره می‌گوید: یک روز دکتر شریعتی در همین اتاق روبه‌رو نشسته بود و درباره ولی فقیه صحبت می‌کرد. می‌گفت نظام اسلام این چنین است که فقها بین خود کسی را به اعلمیت قبول دارند و وقتی این اعلم مطلبی را بیان کرد، همه باید اطاعت کنند. من مخالفت کردم و گفتم همه مجتهد هستند و حق انتقاد دارند. آقای شریعتی می‌گفت، اگر مجتهدین می‌خواهند اسلام جان تازه بگیرد باید همه از بین خود یک نفر را برگزینند و همه هرچه او می‌گوید انجام دهند. این حرف شریعتی است که اشکال گرفتیم و ایشان قبول کرد.

تصویر عینی از معلم انقلاب در «شریعتی بدون روتوش»

دکترشریعتی:«اگر در ایران چند روحانی مثل آقای خامنه‌ای داشته باشیم، ایران اسلامی می‌شود»

به‌نظر من شریعتی به‌خلاف آنچه همگان تصور می‌کنند یک چهره همچنان مظلوم است و این به‌دلیل طرفداران و مخالفان اوست، یعنی از شگفتی‌های زمان و شاید از شگفتی‌های شریعتی این است که هم طرفداران و هم مخالفانش نوعی همدستی با هم کرده‌اند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمی به اوست، این جمله مشهور مقام معظم رهبری درباره دکتر شریعتی است؛ جمله‌ای که حیدر رحیم‌پور ازغدی از آن به‌عنوان محبت و علاقه آیت‌‌الله خامنه‌ای به دکتر شریعتی یاد می‌کند و توضیح می‌دهد: ما ۲۰ سال با هم رفیق بودیم و دائم با هم حرف می‌زدیم، بحث می‌کردیم. شریعتی می‌گفت که «اگر در ایران چند روحانی همانند آقای خامنه‌ای داشته باشیم، ایران اسلامی می‌شود».

مدیریت سایت -پیراسته فر:ازمنبع اخذشده( شبکه ایران)اصلاحات واضافاتی انجام گرفته است

خودکشی پزشک اورژانس آبادان(دکتر پیوند علامه)براثرسقوط از طبقه هشتم ۲۷ خرداد ۱۴۰۱

​دکترعلامه روز قبل از تأیید هویت جسدمالک متروپل( حسین عبدالباقی) آبادان را به مقصد تهران ترک کرده بود.

دانشگاه علوم پزشکی آبادان : مرگ پزشک آبادانی ارتباطی به تأییدفوت مالک متروپل ندارد.

خودکشی پزشک اورژانس آبادان(دکتر پیوند علامه)براثرسقوط از طبقه هشتمِ بُرجِ محل سکونتش ۲۷ خرداد ۱۴۰۱

دانشگاه علوم پزشکی آبادان :«دکتر علامه» روز قبل از تأیید هویت جسد حسین عبدالباقی(۵ خرداد ۱۴۰۱) آبادان را به مقصد تهران ترک می‌کنند اما(هواپیمایش دچارمشکل می شود) پروازش  به دلیل مشکلات فنی  در شیراز به زمین می‌نشیند(کنسل می شود) و ایشان از شیراز به صورت زمینی به آبادان بازمی‌گردند و زمانی به بیمارستان می‌آیند که جسد به سردخانه منتقل شده بود.

در ‌سقوط ‌پزشک اورژانس آبادان(دکتر پیوندعلامه) از طبقه هشتمِ برجِ محل زندگی و ‌به دلیل شدت جراحت وارده از سقوط از ارتفاع در دم جان باخت که این موضوع سبب شد رسانه های ضدانقلاب مرگ این پزشک را به متروپل ربط دهند و ادعا کنند که ‌دکتر علامه همان کسی است که هویت جسد حسین عبدالباقی را در نیمه‌شب نخست حادثه متروپل تاییده نکرده ‌و ‌به مخاطبان القا کنند که این پزشک به همین دلیل کشته شده است.

«ارتباط مرگ دکترعلامه با تأیید هویت جسدمالک متروپل» شایعه است،تکذیب میشود

اما دانشگاه علوم پزشکی آبادان در واکنش به این شایعه‌سازی‌ها در بیانیه‌ای اعلام کرد ‌که مرگ پزشک آبادانی ارتباطی به حادثه متروپل ندارد.

در بیانیه دانشگاه علوم پزشکی آبادان آمده است: ضمن عرض تسلیت به خانواده مرحوم دکتر پیوند علامه، پزشک تازه درگذشتهٔ دانشگاه علوم پزشکی آبادان، به استحضار می‌رساند برخلاف برخی شایعات بی‌اساس و بدون مدرک منتشرشده در بعضی از صفحات مجازی، مبنی بر ارتباط مرگ دکتر علامه با موضوع تأیید هویت جسد مالک هلدینگ عبدالباقی، لازم به ذکر است پزشک یادشده در تاریخ مذکور پزشک شیفت نبوده و به هیچ عنوان در بیمارستان حضور نداشتند.

دانشگاه علوم پزشکی آبادان درپایان نوشت:دکتر علامه روز قبل از تأیید هویت جسد حسین عبدالباقی آبادان را به مقصد تهران ترک می‌کنند که پرواز به دلیل مشکلات فنی در شیراز به زمین می‌نشیند و ایشان از شیراز به صورت زمینی به آبادان بازمی‌گردند و زمانی به بیمارستان می‌آیند که جسد به سردخانه منتقل شده بود.

کذب ‌بودن این شایعه زمانی بیشتر از همیشه نمایان می‌شود که اصولاً تأیید هویت جسد برعهده پزشک طب اورژانس نیست و پزشکی قانونی و قوه قضاییه متولی این وظیفه هستند.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«ساختمان ۱۰ طبقه متروپل آبادان» ساعت ۱۲ و ۴۰ دقیقه روز  دوشنبه دوم خرداد  ۱۴۰۱ «فرو ریخت»  ۴۳ نفر کشته شدندو  ۳۸ نفر مصدوم.

تایید هویت جسد عبدالباقی توسط بانک اطلاعات هویت ژنتیک ایران

دادستان عمومی و انقلاب مرکز استان خوزستان(۰۵ خرداد ۱۴۰۱) گفت: هویت جسد حسین عبدالباقی متهم اصلی و مالک و پیمانکار ساختمان متروپل آبادان از طریق بررسی ژنتیک (DNA) توسط پزشکی قانونی نیز تایید شد.

به گزارش خبرگزاری صدا و سیما  به نقل از میزان( ۱۰ خرداد ۱۴۰۱)نوشت: رئیس بانک اطلاعات هویت ژنتیک ایران با اشاره به فرایند تشخیص هویت جانباختگان حادثه ریزش ساختمان متروپل آبادان گفت:تایید هویت جسد حسین عبدالباقی توسط بانک اطلاعات هویت ژنتیک ایران/رد هرگونه شبهه‌ای در مورد احراز هویت حسین عبدالباقی
رئیس بانک اطلاعات هویت ژنتیک ایران گفت: بر اساس محاسبات آماری، احتمال صحت روابط ژنتیکی بین متوفی با مادر و فرزندانش، ۹۹.۹۹۹۷ % به دست آمد؛ لذا هرگونه شبهه‌ای در مورد احراز هویت جسد حسین عبدالباقی رد می‌شود.

کلمات"فارسی"درآیات قرآن

«قرآن» داری  ۱۱۴سوره ، ۳۰جزء ، ۶۲۳۶آیه ، ۷۷۷۰۱ کلمه ،۱۰۱۵۰۳۰نقطه ، ۱۱۴بسم الله الرحمن الرحیم ، ۱۱۵بسم الله ،۳۲۳۶۷۱ حرف ، ۱۰۱۵۰۳۰نقطه می باشد

واژگان ایرانی «فارسی» قرآن

توضیح نگارنده-پیراسته فر:کلمات فارسی در قرآن: اَباریق، بِیَع، تَنّور، جَهَنّم، دینار، ،تَّنُّور، زَنجبیل، سِّجِل،
 سُرادِق، سُندُس، قُفل، کافُور، کَنز، مِشک، مَقالید،یاقُوت، بَرْزَخ ،رزق،إِسْتَبْرَق

درمورد«تعداد کلمات فارسى در قرآن»نظرات مختلفى وجود دارد:

۱-«آرتور جفرى» استاد-زبان شناس-دانشگاه کلمبیا-امریکا ،۲۱  کلمه قرآن را فارسى  می داند. 

۲-« امام شافعی»در کتاب«المهذب ،واژگان فارسی قرآن را ۱۹ موردنوشته است.

۳-«سیوطى»در  الاتقان، ۱۸کلمه قرآن رافارسی می داند.

 ۴-«جوالیقى» در کتاب المعرب به فارسى بودن ۱۳ کلمه قرآنى اشاره مى کند.

۵-«ابن عباس»در اللغات فى القرآن ،۲واژه قرآن رافارسی می داند.

تعدادواژگان ایرانی(فارسی)درآیات قرآن راتا ۴۷موردنوشته اندواما همه مورخین ومؤلفین،به فارسی بودن ۲واژه «اباریق» و «استبرق»درقرآن  اتفاق نظردارند.

کلمات :اَباریق، بِیَع، تَنّور، جَهَنّم، دینار، اَلرَّس، زَنجبیل، اَلسِّجِلِّ، سُرادِق، سُندُس، قُفل، کافُور، کَنز، مِشک، مَقالید،یاقُوت...

واژگان عربی با ریشه فارسی یا «واژه معرب از فارسی» به واژگانی گفته می شود که در زبان و ادبیات عربی بکار گرفته می شوند اما ریشه فارسی دارند. هر واژه ای که در زبان عربی، ریشه و بُن عربی نداشته باشد به آن معرب (معربات) یا تعریب می گویند.

«سیبویه» می نویسد: «تعریب» آن است که کلمه ای غیرعربی را به شکل عربی درآورند؛ یا آن را به همان شکل اصلی بیان کنند./تغییرگویش داده اند ویاتغییرحروف(ژ،چ،گ،پ).

تغییرحروف:مثل چغندر(شمندر)،گرگان(جرجان)،پارس(فارس)، طبرستان(تپورستان).
تغییر گویش :مثل سرپوش(طربوش)،ابرکوه(ابرقو)،آنکارا(آنقره)،کنستانتینوپل(قنسطنطنیه).

تاسال ۷۵هجری خط وزبان فارسی درعراق مرسوم بود.

نگارش دیوان از فارسی به عربی در زمان حکمرانی حجاج بن یوسف سقفی(سال ۷۵هجری) اتفاق افتاد ، تاآن زمان خط و زبان فارسی بود،حجاج، تصدی این دیوان را «زادانِ فرخ» سپرد. حجاج »چون با ایرانیان دشمن بود در صدد دست ایرانیان راازدیوان کوتاه کند،کارکتابت دربار(دیوان)رابه زادان فرخ سپرد،زادان با مردی بنام«صالح بن عبدالرحمن»آشنابود که درکارترجمه اشتغال داشت،زبان فارسی و عربی رابخوبی مسلط بود» وی از اهالی بصره بود واما پدرش از اسرای سیستان بود وموالی «تمیم»بود. 

بعدازفوت «زادانِ فرخ»،حجاج کاردبیری حکومت رابه «صالح سپرد،فرزندِفرخ«مردانشاه»که تعلق خاطری به زبان فارسی داشت،به «صالح»گفت:جداًتصمیم به کتابت بازبان عربی داری؟»،که وقتی جواب مثبت شنید،نفرینش کرد وگفت:خدای بیخ و بن تو از جهان براندازد که بیخ و بن زبان فارسی را برافکنی.

کارگزاران ایرانی دربار که روی کتابت فارسی تعصب داشتند،پیشنهاددادند صدهزار درهم بگیرد(کناربکشد)خودش را به ناتوانی ویابیماری بزندکه صالح نپذیرفت و دیوان عراق را عربی کتابت کرد.

«ابوریحان بیرونی »درآثارالباقیه ازخوی ضدایرانی ضدشیعی حجاج می نویسد:وقتی «قتبیه بن مسلم» سردار حجاج، بار دوم به خوارزم رفت و آن را بازگشود هرکس را که خط خوارزمی می‌نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی‌دریغ درگذاشت و موبدان و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتابهاشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آنکه رفته رفته مردم امی ماندند و از خط و کتابت بی بهره گشتند و اخبار آنها اکثر فراموش شد و از میان رفت.

 در سال ۷۵هجری« عبدالملک مروان»حاکم عراق شد.۲۰ سال حاکم وفرمانروای عراق بود تامرگش/پایان توضیح نگارنده.

کلمات"فارسی"درقران

۱- ابریق/اباریق

کلمه «اباریق»،جمع«ابریق» یکباردرقرآن آمده است/بِأَکْوَابٍ وَأَبَارِیقَ وَکَأْسٍ مِّن مَّعِینٍ ﴿١٨واقعه)

(واقعه، 18 ).سیوطی در المتوکلی ( ص 7 )، والمهذب ( ص 33 )، و اتقان ( 2 / 129 )، و آرتور جفری ( واژه های دخیل در قرآن مجید، ترجمه ی فارسی، صص 101-102 ) و ادی شیر در الالفاظ الفارسیة المعربة ( ص 6 ) آن را فارسی می دانند و دو منبع اخیر تصریح دارند که معرب « آبریز » است. ویدن گرن آن را معرب « آبریغ » می داند ( واژه های دخیل ...، ص 34 ).

۲- ابد

 بیست وهشت بار در قرآن به کار رفته است، به صورت ابداً، از جمله: بقره، 95؛ نساء، 57 .
منابع اساس کار ما درباره ی این کلمه خاموشند. فقط ادی شیر به اشتباه آباد را که جمع این کلمه است، از آباد فارسی به معنای معمور و آبادان می گیرد ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 6 ). راغب نیز در مفردات آن را کلمه ای مولد ( غیر عربی اصیل، به نوعی معرب ) می داند. احتمال دارد که ابد، متخذ از پَت [ = پد ] فارسی میانه ی مانوی باشد به معنای زوال، پایان، تمام شدن و نظایر آن ( ـــ فرهنگ پهلوی مکنزی )، که بر سر آن حرف نفی « اَ » درآمده است. در هر حال این مسأله شایان تحقیق و بررسی بیشتری است.

۳- الأریکة

جمع این کلمه به صورت الارائک، پنج بار در قرآن به کار رفته است: از جمله در کهف، 31 .
ادی شیر ( در الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 9 ) آن را معرب « اورنگ » فارسی می داند، که خود تلفظی از « اورند » است. جفری می نویسد که به نظر نمی آید این سخن درست باشد. اما قائل به اصلیت ایرانی آن است.

۴- استبرق

 چهار بار در قرآن به کار رفته است، از جمله در کهف، 31 .
جوالیقی ( در المعرب، ص 15)، سیوطی در المتوکلی ( ص7 ) و اتقان (2 / 130 ) و المهذب ( ص 39 ) همچنین ادی شیر ( در الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 10 ) همه آن را فارسی معرب و به معنای « الدیباج الغلیظ » دانسته اند. ادی شیر آن را معرب « استبر » [ = ستبر ] می داند. آرتور جفری در واژه های دخیل (صص 116-118) این نظر را تأیید و آن را از صورت « استبرک » پهلوی می داند ( نیز ـــ تعلیقه ی ویدن گرن درباره ی این کلمه در آغاز کتاب واژه های دخیل، ص 35 ).

۵- اسوة

 سه بار در قرآن به کار رفته است، از جمله در احزاب، 21 .
از میان همه ی منابع، فقط ادی شیر آن را مأخوذ از « آسا »ی فارسی می داند. در اعتبار این قول، جای تردید هست.

۶- برزخ

 سه بار در قرآن بکار رفته است، از جمله در المؤمنون، 100.
ادی شیر، آن را معرب « پرزک » فارسی می داند، و آرتور جفری نظر او را رد می کند و خود معتقد است که « برزخ » ( یعنی مانع و حائل یا فاصله ی میان دو چیز ) صورتی از « فرسخ » است که همان « پر سنگ » یا « فرسنگ » فارسی است ( واژه های دخیل، ص 139 ). اما ویدن گرن در تعلیقه ای که بر این کلمه نوشته است رأی و نظر جفری را به دلایل زبان شناختی رد کرده است و این واژه را مرکب از برز + اخو می داند « که جزء اولش به معنای بلند و رفیع و جزء دومش از ریشه ی « اَهو » به معنای هستی است. لذا برزخ مجموعاً به معنای « هستی برتر » است در مقابل دوزخ که به معنای « هستی بد » می باشد، و « بهشت » به معنای « هستی برین » ... » ( واژه های دخیل، ص 36 )

۷- برهان

 هشت بار در قرآن به کار رفته است، از جمله در نساء، 174.
ادی شیر « برهان » را که به معنای حجت و دلیل است، معرب کلمه ی « پروهان » فارسی ( روشن و آشکار و معروف ) می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 21 ). اما آرتور جفری می نویسد: « این امر تا حدی بعید می نماید » ( واژه های دخیل، ص 140 ) و به پیروی از نولدکه آن را متخذ از اصل حبشی برهان می داند ( به معنای روشن و روشنایی ). دکتر فریدون بدره ای در تعلیقه ای که بر این کلمه نوشته است، می نویسد که معلوم نیست قول نولدکه بر قول ادی شیر ترجیح داشته باشد ( واژه های دخیل، ص 37 ).

۸- تَنُّور

دو بار در قرآن به کار رفته است، از جمله: هود، 40 .
جوالیقی آن را « فارسی معرب » می داند ( المعرب، ص 184 ). سیوطی هم می نویسد که جوالیقی و ثعالبی [ در فقه اللغة، ص 316 ] برآنند که فارسی معرب است ( اتقان، 2 / 131؛ المهذب، ص 50).
ادی شیر چنین مدخلی در کتابش ندارد. آرتور جفری از قول مزهر سیوطی و معرب جوالیقی برمی آورد که اصمعی و ابن درید هم آن را فارسی معرب می دانسته اند. و بر آن است که این کلمه هم در زبانهای سامی ( آرامی و اکدی و غیره ) سابقه دارد، و هم در زبانهای ایرانی ( از جمله اوستایی ) ( واژه های دخیل، ص 160 ).

۹- جُناح

 25 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله بقره، 158 .
ادی شیر آن را معرب « گناه » فارسی می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 45 ). آرتور جفری هم همین نظر را تأیید می کند (واژه های دخیل، صص 169-170).

۱۰- جُند

 بیست ونه بار به صورت مفرد و جمع ( جنود ) در قرآن به کار رفته است. از جمله: یس، 38.
آرتور جفری می نویسد: « امکان دارد که این واژه از اصل ایرانی خود [ « گند » در پهلوی ] مستقیماً به زبان عربی رفته باشد. اما احتمال بیشتر آن است که این کار از طریق زبان آرامی انجام گرفته باشد » ( واژه های دخیل، صص 171-172 ).

۱۱- دین

 نودویک بار در قرآن به کار رفته است، از جمله: بقره، 132 .
ادی شیر آن را متخذ از دین فارسی می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 69 ). آرتور فجری پس از ذکر معنای حکم و داوری و دین، و بیان اینکه دین و مدین و تداین هم با آن ارتباط دارد می نویسد: « در حقیقت ما در اینجا با دو واژه ی مختلف از دو ریشه ی مختلف سروکار داریم: 1) در معنای دین و مذهب، واژه از ریشه ی ایرانی گرفته شده است. در زبان پهلوی ما واژه ی دین به معنای مذهب و دین را داریم، که از دینک به معنای قانون دینی، همدین به معنای همدین و هم مذهب و دینان به معنای آدم مذهبی و متدین و مؤمن آمده است. واژه ی پهلوی، خود از واژه ی اوستایی دئنا به معنای دین آمده است ( هر چند احتمال دارد که خود این واژه از واژه ی عیلامی دئن گرفته شده باشد ). گذشته از آن واژه ی دین در فارسی جدید از آن گرفته شده است ... 2) دین به معنای واوری و حکم گرفته شده از آرامی است ... » ( واژه های دخیل، صص 207-208). مترجم برای این واژه، تعلیقه ای آورده است. « ویدن گرن می گوید: جای تعجب است که مؤلف ( یعنی جفری ) می گوید که واژه ی اوستایی دئنا، خود احتمالاً از واژه ی عیلامی دین گرفته شده است. در حقیقت واژه ی دئنا همان واژه ی سانسکریت دهیناست ... باری صورت صحیح واژه در پهلوی دین است ... » ( واژه های دخیل، صص 39-40 ).

۱۲- رزق

بارهادرقرآن  به صورت اسم و فعل و با مشتقات دیگری چون رازق و رزاق به کار رفته است .
ادی شیر می نویسد: « تعریب « روزی » است که خود منسوب به روز است » ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 72 ). آرتور جفری می نویسد: « دانشمندان غربی از خیلی پیش، این واژه را، واژه ای دخیل و قرضی دانسته اند که از اصلی ایرانی گرفته شده و از طریق زبان آرامی وارد زبان عربی شده است. در پهلوی « روچیک » به معنای روزی و نان روزانه است... » ( واژه های دخیل، ص 223 ).

۱۳- روضة

 این واژه یک بار ( روم، 15 )، و به صورت روضات یک بار ( شوری، 22 ) در قرآن بکار رفته است.
آرتور جفری بر آن است که این کلمه از « رود » فارسی گرفته شده است. و نظر ادی شیر را که روضه را « ریز » فارسی می گیرد، رد می کند ( واژه های دخیل، صص 226-227 و ذیل صفحه ی اخیر ).

۱۴- زبانیة

یک بار در سوره ی علق، آیه ی 18 بکار رفته است .
ادی شیر می نویسد: « به نظر من واحد آن زبانی است و معنای آن جهنمی است و منسوب به زبانه ی فارسی به معنای لهیب است » ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 77 ). آرتور جفری نظر ادی شیر را نقل می کند و می افزاید که زبانه خود از واژه ی پهلوی « زُبان » به معنی زبان گرفته شده است. اما نهایتاً‌ نظر او را تأیید نمی کند، و این کلمه را سریانی می داند ( واژه های دخیل، ص 230 ).

۱۵- زرابی

یک بار در سوره ی غاشیه، آیه ی 16، به کار رفته است .
یعنی فرشهای مجلل. ادی شیر آن را تعریب « زرآب » فارسی می داند و می نویسد که فرانکل آن را معرب از زیرپا می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 77 ). آرتور جفری می نویسد که فرانکل آن را سریانی می داند ولی از قول « هوفمان آن را گرفته شده از « زیر پا »ی فارسی می داند که احتمال صحت بیشتری دارد. و هوروویتس آن را ممکن می انگارد ... هر چند اگر آن را فارسی بینگاریم محتمل تر آن است که واژه با صورتی از واژه ی پهلوی زرین ... ربط داشته باشد ». سپس حدس نولدکه را که آن را از منشأ حبشی می داند تضعیف می کند و سرانجام می نویسد: « و در نتیجه این تمایل در انسان پدید می آید که احتمالاً‌ هم واژه ی عربی و هم واژه ی حبشی ( زربیّه ) از یک منبع ایرانی گرفته شده باشند که متأسفانه در حال حاضر ما شواهد کافی برای اثبات آن در دست نداریم » ( واژه های دخیل، ص 233 ). مترجم محترم واژه های دخیل در تعلیقه ای بر این کلمه آورده است: « شوشتری در فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی ( ص 306 ) آن را جمع « زربی » و معرب « زرباف » فارسی گرفته است. نظر او محتمل تر از « زیرپا »ی ادی شیر است. در این صورت باید پنداشت که تصحیفی در واژه رخ داده است » ( واژه های دخیل، ص 42 ).

۱۶- زمهریر

  یک باردرقرآن بکاررفته، در سوره  انسان، آیه ی 13 .
ادی شیر می نویسد: « زمهریر یعنی شدةالبرد [ شدت سرما، سرمای سوزان ] مرکب از « زم » یعنی سرما، و « هریر » یعنی موجب [ مثلاً= زا ]، و در همین زمینه گویند از مهر الیوم، یعنی سرمای امروز بالا گرفت » ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 79 ). محمد علی امام شوشتری نیز این رأی را تأیید می کند و در شرح آن می نویسد: « لغت زم به معنی سرما در ترکیبات فارسی بسیار آمده است. از جمله در لفظ: زمستان و سمیرم و سمیران ( نام کوهی بوده در شمال بندر سیراب قدیم ) و شمیران و دیگرها دیده می شود. درباره ی جزء دوم کلمه که نویسنده ی برهان قاطع آن را کننده معنی کرده است، نتوانستیم گواهی به دست آوریم » ( فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی، ص 320 ).

۱۷- زُور

 چهار بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: حج، 30 .
جوالیقی آن را به معنای قوه و معرب از فارسی می داند ( المعرب، ص 165 ). ادی شیر نیز بر همین قول است ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 82 ). ولی زور از جمله قول الزور، به معنای قوت نیست بلکه قول الزور به نحو شگرفی با « حرف زور » فارسی امروز تطبیق دارد، یعنی ناحق و نادرست و نظایر آن. آرتور جفری می نویسد: « به نظر می رسد که این واژه از یک ریشه ی ایرانی گرفته شده باشد. در فارسی « زور » به معنای دروغ و باطل آمده است... واژه ی زور نه تنها در پهلوی به صورت بسیط زور به معنای دروغ و باطل و افسانه آمده، بلکه در ترکیبهایی مانند زورگوکاسیه به معنای گواهی دروغ، شهادت دروغ، و در پازند به معنای زور و به معنای دروغ نیز به کار رفته است. و گذشته از آن، در فارسی باستان، در سنگ نبشته ی بیستون هم آمده است ... احتمال دارد که این واژه مستقیماً از فارسی میانه وارد زبان عربی شده باشد » ( واژه های دخیل، ص 240 ). گفتنی است که در قرآن مجید، زور یک بار هم در مورد شهادت به کار رفته است: وَ الَّذِینَ لاَ یَشْهَدُونَ الزُّورَ ... ( فرقان، 72 ) ( و کسانی که شهادت ناحق نمی دهند ...).

۱۸- سِجیل

سه بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: هود، 82 .
سیوطی در المتوکلی ( ص 7 )، و اتقان (2 / 134 ) و المهذب ( ص 69 ) گفته است که ای کلمه معرب از فارسی و مرکب از « سنگ » و « گل » است. جوالیقی نیز همین را می گوید ( المعرب، ص 181 ). آرتور جفری می نویسد: « از دیر باز دانشمندان به بیگانه بودن این واژه پی برده اند و عموماً آن را از اصلی فارسی شمرده اند. طبری تا آنجا پیش رفته که اظهار داشته است: و هو بالفارسیة سنگ و گل ... این واژه از فارسی میانه مستقیماً‌ وارد زبان عربی شده است ... » ( واژه های دخیل، ص 252 ). دکتر علی اشرف صادقی بر آن است که این کلمه مرکب از سگ و گل و سگ تلفظی از سنگ است و به همان معنی. نیز ـــ مقاله ی « سجیل » نوشته ی دکتر محمدتقی راشد محصل، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز، سال دوم، شماره ی دوم، تابستان 1363.

۱۹- سراب

دو بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: نور، 39 .
معلوم نیست این کلمه عربی است یا فارسی، در حاشیه ی برهان آمده است که این کلمه مشترک فارسی و عربی است ( شاید کمابیش مثل دین ). در المعرب جوالیقی نیامده است. ادی شیر می نویسد که این کلمه مرکب از سر به معنای فوق، و آب به معنای ماء است، اما می افزاید که مرجح آن است که آن را گرفته شده از سریانی ( به معنای خشک شد ) بگیریم ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 88 ). آرتور جفری آن را در واژه های دخیل در قرآن مجید نیاورده است و با این حساب آن را عربی اصیل شمرده است. محمدعلی امام شوشتری در فرهنگ واژه های فارسی در عربی این کلمه را جز کلمات فارسی که خیلی قدیم وارد زبان عربی شده شمرده است ( ص 355 ).

۲۰- سرابیل

 سه بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: نحل، 81.
مفرد این کلمه سربال است. و گاه به جای سرابیل، تلفظ سراویل هم دیده می شود. ادی شیر می نویسد: « سربال »‌ مرکب از سر، یعنی فوق، و بال یعنی قامت [ شاید مخفف بالا؟ ] ( الالفاظ الفرسیة المعربة، ص 88 ). آرتور جفری پس از آنکه توضیح می دهد که معنای سربال، پیراهن [ = قمیص ] - به ویژه پیراهن مردانه - است می نویسد: « فریتاک گمان می برد که این واژه همان « شلوار » فارسی است که اصل و منشأ « سروله » نیز دانسته شده، و سربال هم از آن گرفته شده است. بسیاری از دانشمندان با این نظر موافق اند، اما دوزی خاطر نشان می سازد که شلوار فارسی به معنای تبیان است، نه تن پوش و پیراهن، و آن مرکب از « شل » به معنی ران، و وار ... » سپس توضیح می دهد که معادل آرامی و سریانی آن هم از فارسی گرفته شده است و « احتمال » می رود که در زبان عربی یک واژه ی قرضی قدیمی از زبان آرامی باشد » ( واژه های دخیل، ص 256 ).

۲۱- سراج

چهاربار در قرآن به کار رفته است. از جمله: فرقان، 61 .
این کلمه در المعرب جوالیقی وارد نشده است. ابن منظور در لسان العرب، و فیروزآبادی در قاموس اشاره ای به معرب بودن آن نکرده اند. ادی شیر آن را معرب « چراغ » فارسی می داند که خود گرفته شده از آرامی است ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 89 ). آرتور جفری می نویسد: « فرانکل خاطر نشان ساخته است که این واژه از آرامی و سریانی گرفته شده است ... »
اما این صورتها خود از واژه ی فارسی چراغ آمده اند؛ و از این رو، هم او در کتاب دیگرش حدس زده است که این واژه احتمالاً‌ از یک منبع ایرانی مستقیماً‌ وارد زبان عربی شده است ... و بی تردید حق با فولوس است که واژه ی عربی سراج را برگرفته از [ معادل سریانی ] آن می داند [ که سریانی خود گرفته شده از چراغ فارسی است ] » ( واژه های دخیل، ص 254 ).

۲۲- سُرادق

یک بار در قرآن به کار رفته است؛ کهف، 29 .
جوالیقی آن را فارسی معرب می داند و اصل فارسی آن را « سرادر » می شمارد ( المعرب، ص 200 ). سیوطی نیز در المتوکلی ( ص 7 ) و المهذب ( ص 71 ) و اتقان ( ص 2 / 134 ) اصل فارسی آن را سردار یعنی سترالدار می داند. محمد ابوالفضل ابراهیم، در حاشیه ی مربوط به این کلمه نوشته است: « در طبع شیخ عثمان عبدالرزاق، ص 15 به جای سرِدار، سرابرده [ = سراپرده ] آمده است ».
ادی شیر متعرض این کلمه نشده است. آرتور جفری می نویسد که بعضی از محققان آن را متخذ از سردار، بعضی متخذ از سراپرده، و بعضی از سراطاق، و بعضی برگرفته از سراچه می دانند و می افزاید: « سراپرده ی فارسی، صورتی است که واژه ی سرادق می بایست از آن گرفته باشد ... این یک لغت قرضی قدیمی است، اما آیا مستقیماً‌ از زبان فارسی یا از طریق زبان آرامی وارد عربی شده است، ‌پرسشی است که اکنون نمی توان بدان پاسخ داد » ( واژه های دخیل، ص 255 ).

۲۳- سَرد

یک بار در قرآن به کار رفته است: سبأ، 11.
این کلمه در المعرب جوالیقی نیامده است. ابن منظور و فیروزآبادی هم به معرب بودن این کلمه اشاره نکرده اند. ادی شیر نیز متعرض آن نشده است. سرد یعنی زره. آرتور جفری می نویسد: « به نظر می رسد که سرد، صورت و گونه ای از « زرد » [ فارسی ] است که مانند « مزرد » در میان اعراب شیوع داشته است. اما واژه ی زرد چنان که فرانکل یادآور شده است ... از منابع ایرانی گرفته شده است. در اوستایی « زراده » به معنای « زره » است ... که پهلوی « زریه » و در فارسی جدید زره ... شده است ... این واژه ی قرضی قدیمی است که دوره ی پیش از اسلام وارد زبان عربی شده و احتمالاً‌ بی واسطه از فارسی یا از طریق سریانی وارد آن زبان شده است » ( واژه های دخیل، ص 257 ).
گفتنی است که در عربی به زره ساز یا زره باف، زراد می گویند. چنان که سراد نیز می گویند ( ـــ لسان العرب ).

۲۴- سرمد

 دو بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: قصص، 71 .
جوالیقی در المعرب، و نیز ابن منظور در لسان العرب، و فیروز آبادی در قاموس به فارسی معرب بودن این کلمه اشاره ای ندارند. ادی شیر آن را فارسی و مرکب از سر + آمد یعنی زمان، می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 90 ). محمدعلی امام شوشتری نیز قائل به فارسی بودن سرمد و سرمدی است ( فرهنگ واژه های فارسی در عربی، ص 359- 260 ).

۲۵- سُندُس

سه بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: کهف، 31.
جوالیقی می نویسد که معنای آن دیبای نازک است. و اهل لغت در معرب بودن آن اختلاف نظری ندارند. اما تصریح یا حتی اشاره ای به فارسی بودن آن نکرده است. ادی شیر متعرض این کلمه نشده است.
محمدعلی امام شوشتری این واژه را با معنای پرند در فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی ( ص 376 ) آورده است، بدون هیچ توضیحی. آرتور جفری نوشته است: « ابریشم ظریف، دیبای تُنُک. تنها در ترکیب با استبرق در توصیف جامه های زیبا و فاخر ساکنان بهشت به کار رفته است، و از این رو احتمال می رود که یک واژه ی ایرانی باشد ... فریتاگ در واژه نامه اش آن را از زبان فارسی دانسته ... اما فرانکل در این مورد اظهار تردید می کند ... [ جفری نهایتاً این کلمه را اکدی می داند ] ( واژه های دخیل، ص 270 ).

۲۶- شیء

بیش ازدویست  بار به همین صورت مفرد و چند بار به صورت جمعش اشیاء به کار رفته است .
از میان همه منابع فقط ادی شیر ادعا می کند که شیء تعریب « چی » و آن هم مخفف چیز فارسی است ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 105 ). این رأی نیازمند بررسی بیشتری است، و باید با احتیاط تلقی شود.

۲۷- صلیب

 مشتقات فعلی (صلیب) مانند صلبوه، لأصلبنکم، و یُصَلَّبُوا جمعاً‌ 6 بار به کار رفته است.

ادی شیر متعرض این کلمه نشده است. امام شوشتری آن را معرب چلیپای فارسی می داند ( فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی، ص 435 ). آرتور جفری با آنکه صلیب را در عربی، متخذ از آرامی و سریانی می داند، ولی صورت آرامی آن را اصیل نمی داند و احتمالاً‌ متخذ از چلیپای فارسی می داند ( واژه های دخیل، ص 293 ).

۲۸- صِهر

 یک بار در قرآن به کار رفته است: فرقان، 54 .
ادی شیر آن را که به معنای داماد، یعنی شوهر خواهر و شوهر دختر است، معرب شوهر فارسی می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، 109 ). امام شوشتری نیز همین نظر را از ادی شیر، با نظر قبول، نقل کرده است ( فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی، ص 440 ). جفری به این کلمه نپرداخته است.

۲۹- ضَنک

یک بار در قرآن به کار رفته است: طه، 124 .
جوالیقی به این کلمه نپرداخته است. ادی شیر آن را معرب « دنگ » به معنای حیران و سرگشته می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 110 ). اما گویا معرب « تنگ » فارسی است. این کلمه در قرآن مجید به صورت صفت برای معیشت به کار رفته است: فان له معیشة ضنکا ( طه، 124 ) و در فارسی هم معیشت یا زندگانی تنگ گفته می شود. جفری و امام شوشتری به این کلمه نپرداخته اند.

۳۰- عَبقَری

یک بار به کار رفته است: الرحمن، 76 .
جوالیقی به این کلمه نپرداخته است، ادی شیر بر آن است که این کلمه معرب « آبِکار » فارسی به معنای رونق و عزت و کمال است ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 114 ). امام شوشتری هم همین نظر ادی شیر را به تأیید نقل کرده است. آرتور جفری آن را « نوعی فرش گرانبها » معنی می کند و می نویسد که به نظر می آید که این واژه ایرانی باشد. سپس نظر ادی شیر را نقل می کند و می افزاید: « در این صورت آبکار پهلوی می بایست به معنای اثر و دست ساخته ای باشکوه، یا مجلل و پرزرق و برق باشد. اما بر روی هم باید تصدیق کرد که این وجه اشتیاق بسیار ساختگی می نماید » ( واژه های دخیل، ص 311 ).

۳۱-عفریت

یک بار در قرآن به کار رفته است: نمل، 39 .
جوالیقی و ادی شیر و امام شوشتری به این کلمه نپرداخته اند. آرتور جفری با استناد به قول هس و فولرس آن را از « آفرید » ( آفریدن ) فارسی می داند ( واژه ای دخیل، ص 316 ).

۳۲- غمز / غمزه

 مشتق یتغامزون  درقرآن به کار رفته است: مطففین، 30 .
جوالیقی از این کلمه یاد نکرده است. ادی شیر آن را اشاره ی خاص به چشم و ابرو و معرب از « غمزه »ی فارسی می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 116). امام شوشتری با استناد به ادی شیر و برهان قاطع آن را فارسی دانسته است ( واژه های فارسی در زبان عربی، ص 481).

۳۳-فردوس

 دو بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: کهف، 107 .
سیوطی در اتقان ( 2 / 137) و مهذب ( ص 100-102) و جوالیقی آن را معرب، و بر وفق منابع مختلف رومی [ یعنی یونانی ] و سریانی می شمارد ( المعرب، صص 240-241). ادی شیر به این کلمه نپرداخته است. محمدعلی امام شوشتری می نویسد: « فردوس، ج: فرادیس: باغ، باغ وحش ».
« این واژه در قرآن کریم به کار رفته است. شکل فارسی واژه پردیس است که به معنی باغی بوده است که جانوران را در آن نگه می داشته اند » ( فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی، ص 492). آرتور جفری می نویسد: « فردوس نمایاننده ی پارادئی سوس یونانی است. هوفمان بر شالوده ی جمع آن، فرادیس، واژه را مستقیماً گرفته شده از یونانی می داند ... اصل واژه، ایرانی است. در اوستایی « پاییزیدئزا » در حالت جمع به معنای جای گرد دوربسته است. گزنفون این واژه را وارد زبان یونانی کرد و برای باغها و گردشگاههای شاهنشاهان ایران به کار برد ... فولرس گمان می برد که صورت قرضی واژه، فرادیس است و فردوس بعداً از روی آن ساخته شده است ... » ( واژه های دخیل، صص 327-328).

۳۴- فیل

 یک بار در قرآن به کار رفته است: سوره ی فیل، 1 .
جوالیقی به این کلمه نپرداخته است. ادی شیر می نویسد که گویند معرب از فارسی است ولی به نظر من اصل آرامی دارد ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 123). امام شوشتری نیز آن را معرب پیل فارسی می داند ( فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی،‌ صص 510-511). آرتور جفری می نویسد: « واژه ی فیل صورت ایرانی دارد ... و به گونه ی مستقیم از فارسی میانه، یا به گونه ی غیر مستقیم از طریق زبان آرامی وارد زبان عربی شده است ... » (واژه های دخیل، ص 336).

۳۵- قَسوَرة

یک بار در قرآن به کار رفته است: مدثر، 51.
جوالیقی به این کلمه نپرداخته است. ادی شیر می نویسد: قسوره یعنی اسد [ = شیر ] و عزیز و شجاع. قیسری یعنی مرد نیرومند. و اینها معرب کلمه ی « کِشورز » فارسی است یعنی عظیم و عزیز (الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 126). آرتور جفری به این کلمه نپرداخته است. امام شوشتری می نویسد: « به نظر ادی شیر این واژه ی فارسی عربی شده است و شکل فارسی آن کشورز است که به معنی بزرگ و استوار در فارسی است. نویسنده ی برهان قاطع لغت کشورز را به معنی بزرگ و کشورزیان را به معنی بزرگان آورده است » ( فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی، ص 531).

۳۶- کأس

 شش بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: صافات، 45.
جوالیقی به این کلمه نپرداخته است. ادی شیر می نویسد: « یعنی قدح و از فارسی کاسه است » ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 131). آرتور جفری می نویسد: « کمترین شکی وجود ندارد که اصلش آرامی است ... به نظر می آید که منشأ کاسه ی فارسی سریانی باشد ... » ( واژه های دخیل، ص 355 ). مترجم این اثر، دکتر فریدون بدره ای، در تعلیقه مربوط به این کلمه می نویسد: « وجود واژه ی « کاسوک » در پهلوی به معنای لاک پشت، و کاسه ( کاس + ه پسوند) می تواند نشان آن باشد که واژه از فارسی گرفته شده، نه از سریانی » (پیشین، ص 47).

۳۷- کافور

 یک بار در قرآن به کار رفته است: انسان، 5 .
سیوطی می نویسد که « جوایقی جز او آن را فارسی معرب یاد کرده اند » ( اتقان، 2 / 138). اما جوالیقی در المعرب فقط می گوید که گمان می کنم عربی محض نیست، و اشاره به فارسی بودنش ندارد ( المعرب، صص 582-586 ). ادی شیر آن را فارسی می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 136). آرتور جفری بر آن است که اصلش هندی است و وارد زبانهای ایرانی شده و در پهلوی به صورت کاپور وجود دارد، و واژه ی کافور فارسی از آنجاست ... بسیار محتمل است که واژه ی سریانی مانند واژه ی یونانی ... از ایرانی گرفته شده باشد. ادی شیر واژه ی عربی را هم مأخوذ از فارسی می داند. اما احتمال آن هست که صورت عربی مانند حبشی ... از سریانی اخذ شده باشد ... ( واژه های دخیل، صص 356-357 ).

۳۸- کنز

چهار بار به همین صورت، دو بار به صورت کنوز و سه بار به صورت فعل در قرآن به کار رفته است. از جمله: هود، 12 .
جوالیقی آن را فارسی معرب می داند ( المعرب، ص 297). سیوطی نیز قول او را با تأیید نقل می کند ( اتقان، 2 / 138؛ مهذب، ص 116). ادی شیر به این کلمه نپرداخته است. آرتور جفری می نویسد که جوالیقی در معرب، ثعالبی در فقه اللغة و خفاجی و شفاءالغلیل « همگی آن را مأخوذ از واژه ی گنج فارسی دانسته اند ... در اینکه واژه اصلاً‌ ایرانی است، جای تردیدی نیست. پازند آن گنز و پهلوی اش گنج است ... بسیار احتمال دارد که این واژه مستقیماً‌ از فارسی میانه به عربی رفته باشد ... » ( واژه های دخیل، صص 362-363؛ نیز ــ تعلیقه ی مفصل مترجم در تأیید قول جفری، پیشین، ص 48).

۳۹- کُورَت

یک بار به همین صورت: تکویر، 1، و دوبار به صورت یُکّوُر به کار رفته است .
جوالیقی در المعرب ( ص 287 ) نوشته است و آن به فارسی کور بود [ گور پور؟ ] است. سیوطی نیز در اتقان ( ص 2 / 138) مهذب ( ص 116) فارسی شمرده است. ادی شیر به این کلمه نپرداخته است. امام شوشتری شرح نسبتاً‌ مفصلی درباره ی آن دارد: « ابوهلال فعل کورت را در آیه ی إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ‌، از ریشه ی واژه ی کور در فارسی گرفته است. معنی آن چنین است: آنگاه که خورشید تار شد. کور شدن به معنی خاموش شدن روشنی و آتش در فارسی خیلی رواج دارد. ریشه ی ک.و.ر در عربی با معنی فعلی که در این آیه بکار رفته است سازگاری ندارد ... در شوشتر واژه « روزکور » به معنی تیره بخت و نیز آساره کور- ستاره کور- به همین معنی به کار می رود و همگی اینها نظر ابوهلال را استوار می سازد » ( فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی، صص 599-600 ).

۴۰- مجوس

یک بار در قرآن به کار رفته است: حج، 17 .
جوالیقی این کلمه را اعجمی ( فارسی؟) می داند ( المعرب، ص 320). سیوطی هم همین نکته را با تأیید از او نقل کرده است ( المتوکلی، ص 7؛ اتقان، 2 / 139؛ مهذب، ص 120). محمد علی امام شوشتری می نویسد: « مجوسی: زردشتی. از این واژه فعل نیز در عربی ساخته اند. مانند « مجسمه » یعنی او را زردشتی خواند. و « تمجّس » یعنی زردشتی شد. آرتور جفری می نویسد: « روشن است که این واژه ی مگوش فارسی باستان است. از صورت اوستایی آن واژه ی ارمنی و عبری و همچنین فارسی جدید مغ آمده است ... » (واژه های دخیل، ص 374).

۴۱-مرجان

دوبار در قرآن به کار رفته است: الرحمن، 22، 58.
جوالیقی می نویسد: « بعضی از اهل لغت گفته اند که این لغت اعجمی [ فارسی؟ ] معرب است » ( المعرب، ص 329). سیوطی هم همین نظر را با تأیید نقل می کند: المتوکلی، ص 7؛ اتقان، 2 / 139؛ المهذب، ص 120. ادی شیر آن را احتمالاً فارسی و همخانواده با مروارید، اما نهایتاً و با احتمال بیشتری اصل آن را آرامی می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 144 ). آرتور جفری آن را « مروارید خُرد » معنی می کند و می نویسد: « از قدیم آن را گرفته شده و از فارسی می دانستند، اما مسلم است که این واژه مستقیماً از منابع ایرانی وارد زبان عربی نشده است ... [ بلکه ] از یکی از صورتهای آرامی به زبان عربی وارد شده است » ( واژه های دخیل، ص 377 ).

۴۲- مِشک

 یک بار در قرآن به کار رفته است: مطففین، 21 .
جوالیقی نوشته است: « [ نوعی ] عطر: فارسی معرب است » (المعرب، ص 325). ادی شیر به این کلمه نپرداخته است. امام شوشتری آن را معرب مشک فارسی می داند ( فرهنگ واژه های فارسی در عربی، ص 639). آرتور جفری می نویسد: « [ این ] واژه در میان اعراب در پیش از اسلام، کاربردی وسیع داشته است، و دانشمندان عموماً‌ می دانسته اند که واژه ای است قرضی از زبان فارسی. گمان می رود که واژه ی « مشک » پهلوی نهایتاً‌ از واژه ی سانسکریت آمده باشد [ اما از صورت فارسی است که به ارمنی، یونانی، آرامی، سریانی، و حبشی رفته است ]. بیشتر احتمال دارد که مستقیماً‌ از فارسی میانه به عربی رفته باشد ... » ( واژه های دخیل، صص 380-381).

۴۳- نمارق

 یک بار در قرآن به کار رفته است: غاشیه، 15 .
ابن منظور نوشته است [ که مفرد نمارق ] نُمارُق و نُمرُقة و نمرِقة است یعنی بالش، نازبالش ( لسان العرب ). باید گفت که در این کلمه که معرب از فارسی است، قلب و تصحیحی رخ داده است زیرا از نرم / نرمک / نرماک فارسی تعریب شده است. چنان که جوالیقی این کلمه را به صورت « نَرمَق » وارد کرده و از نرم فارسی دانسته است ( المعرب، ص 333). امام شوشتری نیز آن را زیر « نرمق » وارد کرده و به پارچه ای نرم و لطیف، یا سفید نرم معنی کرده است ( فرهنگ واژه های فارسی در عربی، ص 668 ). ادی شیر آن را مأخوذ از « نرماک » فارسی به معنای هر چیز نرم و لطیف می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 154 ). آرتور جفری می نویسد: « کندی در رسالة، ص 85، آن را واژه ای قرضی دانسته که از فارسی گرفته شده است ... لاگارد یادآور شده است که این واژه از کلمه ی ایرانی « نَمر » به معنای نرم گرفته شده است [ با این حساب در تعریب آن قلب و تصحیحی رخ نداده است ] ... در ایرانی قدیم ما به واژه ی « نَمرَه » بر می خوریم که اوستایی آن [ هم ] « نَمرَه »، ... و پهلوی نرم از آن آمده است. و از یک صورت فارسی میانه ای نرم + پسوندک، به زبان آرامی و به گونه ی « نَمرَق » به زبان عربی رفته و سپس از آن صیغه ی جمع نمارق ساخته شده است » ( واژه های دخیل، ص 403).

۴۴- هاروت و ماروت

 یک بار در قرآن به کار رفته است: بقره، 102 .
جوالیقی این هر دو نام را « اسم اعجمی » دانسته است ( المعرب، صص 317، 346 ). جفری از قول لاگارد با موافقت نقل می کند که هاروت و ماروت از « هئوروتات و امرتات » اوستایی است که بعدها در فارسی به صورت خرداد و مرداد درآمده است ( واژه های دخیل، ص 407 ) ( نیز ـــ مقاله ی « هاروت و ماروت » در دایرة المعارف اسلام ( به انگلیسی، طبع لیدن )).

۴۵- وردة

 یک بار در قرآن به کار رفته است: الرحمن، 37 .
جوالیقی می نویسد: گویند اصل این کلمه، عربی نیست ( المعرب، ص 344 ). ادی شیر به این کلمه نپرداخته است. امام شوشتری آن را به معنای گل سرخ و فارسی دانسته است ( فرهنگ واژه های فارسی در عربی، ص 690 ). آرتور جفری نوشته است: « دانشمندان عموماً‌ برآنند که واژه قرضی است، اما عجیب است که لغویان درباره ی اصل آن چیزی نگفته اند و حال آنکه این واژه از فارسی گرفته شده است ... » ( واژه های دخیل، ص 406 ) ( نیز ـــ تعلیقه ی مترجم بر همین کلمه در کتاب پیشین، ص 51).

۴۶ وَرَق

دو بار به همین صورت در اعراف، 22 و طه، 121، و یک بار به صورت ورقة، در انعام، 59 به کار رفته است.
متأسفانه هیچ یک از منابع اساس کار ما و نیز برهان قاطع و حواشی دکتر معین بر آن، و فرهنگ معین و لغت نامه ی دهخدا، به این توضیح ریشه شناسی نپرداخته اند که ورق، معرب « برگ » فارسی است. لذا این ریشه شناسی را که راقم این سطور، سی سال پیش، هنگام تحصیل در دانشکده ی ادبیات دانشگاه تهران، از استادان خود شادروانان ابراهیم پورداود و بهرام فره وشی و پرویز ناتل خانلری شنیده است، در حال حاضر بر اثر کمبود منابع نمی تواند مستند کند.

۴۷- وزیر

 دو بار در قرآن به کار رفته است: طه، 29؛ فرقان، 35 .
جوالیقی و ادی شیر و امام شوشتری به این کلمه نپرداخته اند. آرتور جفری تصریح دارد که وزیر که وزن فعیل دارد، مشتق از وزر ( یعنی بردن و حمل کردن ) نیست، بلکه از ویچیرای اوستایی و ویچیر پهلوی گرفته شده است. برای تفصیل بیشتر ـــ واژه های دخیل، صص 406 و 407. و نیز تعلیقه ی مترجم بر آن ( ص 51 ).
منبع مقاله : 
خرمشاهی، بهاء الدین؛ (1389)، قرآن پژوهی (1)، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم

۱- رزق، به معنای روزی

این کلمه بارها در قرآن به صورت اسم و فعل و با مشتقات دیگری چون رازق و رزاق به کار رفته است؛ از جمله: قالَ یا قَوْمِ أَ رَایتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلی بَینَةٍ مِنْ رَبّی وَ رَزَقَنی مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَ ما أُریدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلی ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُریدُ إِلاَّ اْلإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفیقی إِلاّ بِاللّهِ عَلَیهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیهِ أُنیبُ هود/88.

ادی شیر در کتاب الالفاظ الفارسیه المعربه، ص 72، می نویسد این کلمه تعریبِ روزی است که خود منسوب به روز است. در زبان پهلوی روچیک، به معنای روزی و نان روزانه است.

۲روضه، به معنای باغ و سبزه زار

روضه یک بار در سوره روم به کار رفته است: فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَهُمْ فی رَوْضَةٍ یحْبَرُونَ روم/15 و روضات (جمع روضه) هم یک بار در سوره شوری آمده: تَرَی الظّالِمینَ مُشْفِقینَ مِمّا کَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فی رَوْضاتِ الْجَنّاتِ لَهُمْ ما یشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبیرُ شوری/22.

۳- ذرابی، به معنای فرشهای مجلل فرش قیمتی

این واژه یک بار در سوره غاشیه به کار رفته است: وَ زَرابِی مَبْثُوثَةٌ غاشیه/16.

به نظر بعضی از لغت شناسان این کلمه معرب «زیر پا» می باشد.

۴- زمهریر، به معنای شدت سرما

این کلمه در سوره انسان آمده است: مُتَّکِئینَ فیها عَلَی اْلأَرائِکِ لا یرَوْنَ فیها شَمْسًا وَ لا زَمْهَریرًا إنسان/13.

زمهریر مرکب از زم به معنای سرما و هریر به معنای موجب است و قسمت اول آن یعنی زم در بسیاری از کلمات فارسی به کار رفته است؛ مثل زمستان.

۵- سجیل به معنای سنگ، سنگ گل

این کلمه ۳ بار در قرآن آمده؛ از جمله: فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِیها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَیها حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ هود/82.

مجمع البیان این واژه را فارسی می داند و می نویسد اصل آن سنگ و گل است. سیوطی نیز آن را فارسی می داند.

۶- سرادق، به معنای سراپرده

یک بار در قرآن آمده: وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیکْفُرْ إِنّا أَعْتَدْنا لِلظّالِمینَ نارًا أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ یسْتَغیثُوا یغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقًا کهف/29.

در فارسی باستان سراده و به پهلوی سرای تن و فارسی کنونی سرای پرده می باشد. سیوطی و دیگران آن را فارسی می دانند و اصل آن را سردار یعنی سترالدار می داند.

۷- سندس، به معنای ابریشم نازک، دیبا

3 بار در قرآن به کار رفته است؛ از جمله: عالِیهُمْ ثِیابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَرابًا طَهُورًا إنسان/21.

۸- صهر، به معنای رشته خویشی

فقط یک بار در قرآن آمده: وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَ صِهْرًا وَ کانَ رَبُّکَ قَدیرًا فرقان/54.

بعضی از ادبا آن را فارسی و آن را معرب «شوهر» فارسی می دانند.

۹- کافور، نوعی درخت خوشبو

این واژه در قرآن به معنای خنکی است و فقط یک بار در قرآن به کار رفته است: إِنَّ اْلأَبْرارَ یشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُورًا انسان/5.

۱۰-  کنز، به معنای گنج

۴ بار در قرآن به کار رفته است؛ از جمله: فَأَرَدْنا أَنْ یبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیرًا مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْمًا کهف/81. اکثر علما آن را معرب گنج فارسی می دانند.

۱۱-  کورت، به معنای پیچیده

یک بار به همین صورت آمده: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ تکویر/1 و دو بار به صورت «یکور» به کار رفته است. بعضی این کلمه را از ریشه واژه «کور» در فارسی گرفته اند و معنای آیه چنین می شود: آن گاه که خورشید تار شد.

۱۲- مجوس، به معنای گبر و زرتشتی

یک بار در قرآن آمده: وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیطانٍ رَجیمٍ حج/17. این کلمه به نظر اکثر لغت شناسان فارسی می باشد. نقل است که این کلمه همان واژه مگوش فارسی است.

۱۳- مسک، به معنای مشک

یک بار در قرآن آمده است: خِتامُهُ مِسْکٌ وَ فی ذلِکَ فَلْیتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ مطففین/26.

گفته شده معرب مشک فارسی و نام نوعی عطر است.

بهاالدین خرمشاهی / روزنامه اطلاعات

***

خاستگاه‌های ورود واژگان فارسی به عربی

دکتر آذرتاش آذرنوش، در کتاب با ارزش خود با نام «راه های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی» کوشیده است خاستگاه‌های اصلی ورود واژگان عربی به فارسی را مورد بررسی قرار دهد. پیش از وی نیز افرادی همچون محمد علی امام شوشتری (۱۲۸۱-۱۳۵۱)، نویسنده کتاب «فرهنگ واژه‌های فارسی در زبان عربی» و همچنین ادی شیر (۱۸۶۷-۱۹۱۵)، متخصص زبان و ادبیات سریانی در کتاب «الالفاظ الفارسیة المعرب» و پس از او دکتر محمد التونجی در کتاب «معجم المعربات الفارسیه» واژه‌نامه‌هایی از واژگان فارسی راه یافته به عربی فراهم آورده‌ بوده اند. آرتور جفری نیز همین کار را در مورد واژگان قرآنی در کتاب واژه‌های دخیل در قرآن انجام داده است که فهرست ما در پایین بر پایه ی این کتاب تهیه شده است.

باید توجه داشت که این نوشته‌ها همگی در دوره ی معاصر نگاشته شده‌است، ولی مفسران و زبان شناسان اسلامی نیز در گذشته گاه خود به فارسی بودن برخی از واژگان فارسی موجود در عربی اشاره کرده‌اند. آرتور جفری نیز در موارد گوناگونی به این که فارسی بودن این واژه‌ها برای نویسندگان اسلامی شناخته شده بوده است نیز اشاره کرده و منابع آن ها را نیز برشمرده است)

نخستین پژوهش مستقل در این باره، به دوره ی میانی اسلام باز می‌گردد. موهوب بن احمد مشهور به ابی مقصور جوالیقی (۵۳۹ هجری) از پیشگامان این کوشش در سده ی ششم هجری بوده است. وی در کتاب خود المعرّب بیش از ۸۰۰ واژه را در زبان عربی فارسی دانسته است. در دوره کنونی، ادی شیر نزدیک به ۱۰۷۰ واژه و دکتر محمد التونجی بیش از ۳۰۰۰ واژه را فهرست کرده‌اند.

منطقه ی بین‌النهرین در شمال عربستان و همچنین مناطق جنوبی عربستان همچون یمن، در دوره ای طولانی در اختیار امپراتوری ایران و تحت نفوذ فرهنگ ایرانی و فارسی قرار داشته است. به علت خوش آب و هوا بودن این مناطق و شرایط مناسب جغرافیایی، حجاز در کنار داد و ستد با شام، داد و ستدهای فراوانی نیز با این دو منطقه (یعنی بین‌النهرین و یمن) داشته است. زبان عربی در آن دوره زبانی نسبتن جوان بوده و برای گسترش واژگان خویش واژگان بسیاری را از زبان های سامی هم خانواده (مانند سریانی و آرامی) که خود نیز تحت تاثیر زبان‌های ایرانی قرار داشتند، به خود راه داده است. همان گونه که گفته شد منطقه بین‌النهرین خود نیز تحت سلطه امپراتوری ایران قرار داشته است. بنابراین زبان عربی به دو شکل مستقیم یا غیر مستقیم (از طریق زبان های آرامی و سریانی)، تحت تاثیر زبان فارسی قرار گرفته است. توجه به این نکته نیز ضروری است که سیستم اداری عراق (همچون سیستم اداری تمامی سرزمین های شرقی خلافت اسلامی) تا سال ها پس از فتح عراق توسط عرب های مسلمان، بر پایه ی همان سیستم اداری ایرانی باقی مانده بود و تمامی دیوان ها نیز به زبان فارسی نوشته می‌شده است. تنها در زمان عبدالملک بن مروان (پنجمین خلیفه اموی) بود که در جریان آن چه که به "نهضت عربی‌سازی" مشهور است، برای نخستین بار، اندک اندک دیوان ها به عربی ترجمه شد. بلاذری نویسنده ی کتاب فتوح‌البلدان، که گزارشی از سرگذشت فتح سرزمین های اسلامی است، در بخش پایانی کتاب خود، داستان ترجمه ی دیوان ها به فارسی را گزارش کرده است که خود داستانی خواندنی دارد. (بخش مربوط به ایران در این کتاب، توسط دکتر آذرتاش آذرنوش در سال ۱۳۴۶ و توسط نشر بنیاد فرهنگ ایران بازگردانی و چاپ شده است) : به گفته ی بلاذری وقتی حجاج از سوی عبدالملک بن مروان، حاکم عراق گردید، امر کتابت دیوان را به شخصی به نام زادان فرخ سپرد. زادان نیز شخصی به نام صالح بن عبدالرحمن را که هم فارسی و هم عربی می‌دانست، به خدمت حجاج در‌آورد. اگر چه صالح به زادان گفته بود که می‌تواند دیوان را به تازی برگرداند. اما زادان از او خواست تا خود را به بیماری بزند و این کار را سامان ندهد. ولی پس از مرگ زادان، صالح به حجاج می‌گوید که توان ترجمه دیوان را از عربی به فارسی دارد ولی زادن آن را نخواسته بوده است. ادامه ی ماجرا را به نقل از ترجمه فارسی این کتاب، در کتاب آقای آذرتاش آذر نوش با هم می خوانیم (برگ٦٠):

« پس از آن، در آن هنگام که عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کندی قیام کرده بود، روزی که زادان فرخ از منزلی بیرون شده، به خانه ی خویش یا خانه ی کسی می‌رفت، به قتل رسید، و حجاج امر کتابت را به صالح سپرد. صالح سخنی را که میان وی و زادان فرخ در نقل دیوان به تازی رفته بود، با حجاج باز گفت. حجاج بر آن شد که دیوان را از پارسی به تازی بگرداند و صالح را بر آن امر گماشت.

مردانشاه، پسر زادان فرخ، صالح را پرسید: «چه می‌سازی با دهویه و ششویه؟ » گفت: «می‌نویسم ده و نصف ده»، پرسید: «چه می سازی با ایدا ؟ » گفت: «می‌نویسم ایضا»، گفت: «چه می‌سازی با اند؟» گفت: «اند همان نیف است و هر چه زیادت آید بر آن بیافزایم»

پس مردانشاه گفت: «خدایت ریشه از جهان بر کناد که ریشه ی پارسی برکندی» وی را صد هزار درهم بدادند که خود را از بازگرداندن به تازی عاجز نماید و از آن کار دست بدارد. صالح سرباز زد و آن کار به انجام رسانید ».

جالب است که بدانید صالح، خود تبار ایرانی داشته و از یک خاندان سیستانی بوده است.. به هر روی، آرتور جفری در مقدمه کتاب خود در مورد چه گونگی تاثیر زبان فارسی و ارتباط عربستان و ایران، می نویسد:

تماس های میان عربستان و امپراتوری ساسانیان در ایران در دوره ی نزدیک به اسلام بسیار زیاد بوده است. پادشاهی اعراب در حیره و فرات به مدت زیادی تحت نفوذ ایرانی‌ها بود و مرکز اصلی گسترش فرهنگ ایرانی بین عرب ها به شمار می‌آمد. در جریان درگیری‌های بزرگ بین ساسانیان و امپراتوری بیزانس که حیره در برابر پادشاهی غسّان قرار گرفت، سایر قبایل عربی نیز درگیر شده و سپس زیر نفوذ فرهنگی ایرانی قرار گرفتند. بارگاه بنی‌لخم [لخمییون یا المناذره] در حیره در دوره ی پیش از اسلام، یک مرکز مشهوز فعالیت های ادبی بود. شاعر مسیحی عدی بن زید، همچون بسیاری از العشا [از قبایل مسیحی پیش از اسلام] مدتی طولانی در این بارگاه زندگی کرد و اشعار آنان سراسر آکنده از واژه‌های فارسی است.

فرهنگ ایرانی حتا در درون منطقه ی حجاز و در شهر مکه نیز نفوذ کرده بوده است. در این باره می‌توان به فراس بن نضر بن حارث بن کلمه بن کلده بن عبدمناف بن عبدالدار [کلمه به صورت علقمه نیز ضبط شده است]، از سران قریش و یکی از دشمنان اصلی پیامبر اسلام اشاره کرد. وی در مسجدالحرام به هنگام سخنرانی های پیامبر، توجه مردم را از وی دور کرده و برای مردم داستان هایی از رستم و اسفندیار می‌گفت.

احتمالن آیه ی « ومن الناس من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل الله بغیر علم ویتخذها هزوا اولیک لهم عذاب مهین و برخى از مردم کسانى‏اند که سخن بی هوده را خریدارند تا [مردم را] بى[هیچ] دانشى از راه خدا گمراه کنند و [راه خدا] را به ریشخند گیرند. براى آنان عذابى خوارکننده خواهد بود) (لقمان/۶)

و همچنین آیه ی «و اذا تتلی علیهم آیاتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطیر الاولین ( و چون آیه های ما بر آنان خوانده شود مى‏گویند به خوبى شنیدیم، اگر مى‏خواستیم قطعن ما نیز همانند این را مى‏گفتیم، این جز افسانه‏هاى پیشینیان نیست) (انفال/۳۱)

و نیز آیه « لقد وعدنا نحن وآباونا هذا من قبل ان هذا الا اساطیر الاولی (درست همین را قبلن به ما و پدرانمان وعده دادند. این جز افسانه‏هاى پیشینیان [چیزى] نیست) (مومنون/۸۳) در مورد وی است. سرانجام نضر بن حارث به همراه عقبه ابن ابی معیط در جنگ بدر به اسارت در آمدند و در راه مدینه، به دستور پیامبر اعدام گردیدند. به هر روی داستان های اساتیری ایرانی به هر ترتیبی که بوده است به نضر بن حارث در مکه نیز رسیده بوده و آگاهی وی از این داستان ها خود نشانه ای از وجود ارتباط آن منطقه با فرهنگ ایرانی است./منبع /باشگاه خبرنکاران

بررسی دو واژه «اباریق» و «استبرق»با ریشه فارسی در قرآن کریم 

در زبان عربى مانند هر زبان دیگر واژگانى وجود دارد که دخیل بوده و از اصالت عربى برخوردار نیستند؛ به چنین واژگانى، «مُعَرَّب» نیز گفته مى شود.

«أباریق» جمع «إبریق»(آفتابه) و«استبرق» (جنس لباس بهشتى)

بخشى از این واژگان که پیش از ظهور اسلام به عربى راه یافته و مورد کاربرد قرار گرفته اند، بعد از نزول قرآن، در این کتاب مقدس به کار گرفته شده اند.

در این میان، زبان فارسى نیز بى بهره نبوده است. گرچه درباره تعداد معربات فارسى در قرآن، اختلاف نظر وجود دارد، اما اصل وجود آنها مورد اتفاق است. بررسى جایگاه معربات فارسى در ترجمه قرآن به فارسى، شایسته پژوهش است. 
نظر اهل لغت و مفسّران، در فارسى یا عربى دانستن یک کلمه، در معنا و تفسیرى که از آن ارائه مى دهند، تأثیرگذار خواهد بود. تفاوت در این زمینه، گاه موجب تفاوت در وجه تسمیه شى ء و گاه موجب اختلاف نظر درباره برخى از خصوصیات آن شده است. این تفاوت ها در ترجمه نیز منعکس گردیده است. مترجمانى که اصالت فارسى کلمه را پیش فرض قرار داده اند نیز در ترجمه واژه یکسان عمل نکرده اند؛ همسانى زبان اصلى این کلمات و زبان مقصد در ترجمه، موجب شده است که برخى این واژگان را بى نیاز از ترجمه بدانند. 
آثارى که در زمینه معربات نگاشته شده اند، همگى با ارائه زبان اصلى کلمه، به فهم معناى دقیق آن و در نتیجه، فهم آیات قرآن کریم یارى رسان هستند. نیز چند و چون ترجمه واژه «سرادق» در ترجمه هاى فارسى قرآن کریم، پیش از این به طور خاص در مقاله فرشچیان با عنوان «سرادق، سراپرده و ترجمه هاى فارسى قرآن کریم» (فرشچیان، 1389) مورد بحث قرار گرفته است. اما درباره دو واژه فارسى الاصل «ابریق» و «استبرق»، پژوهشى جداگانه مشاهده نشد؛ ازاین رو، در این پژوهش برآنیم تا به بررسى ترجمه هاى فارسى ارائه شده از این دو کلمه بپردازیم؛ آیا مى توان این واژگان را بى نیاز از ترجمه شمرد؟ و یا آیا مى توان شکل پیش از تعریب کلمه را بدون در نظر گرفتن دگرگونى هاى معنایى لغت و معانى جدیدى که نزد مخاطب امروزین یافته است، به کار گرفت؟ 
براى پاسخ گویى به این سؤالات، ترجمه هاى فارسى قرآن کریم را ذیل آیات مربوط به این دو واژه مورد بررسى قرار مى دهیم. به این منظور، معناى کلمه را در گفتار معرب نویسان، کتب لغت و ادب عربى و نیز تفاسیر جست وجو کرده و در نهایت، ترجمه هاى صورت گرفته از کلمه را بررسى مى کنیم. 
«مُعَرَّب» اسم مفعول از مصدر «تعریب» است.

تعریب، باب تفعیل از ماده «عَرَبَ» و به معناى عربى کردن لفظ به منظور تصرّف در کلمه و اجراى وجوه اعرابى در آن است. معرَّب لفظى است که عرب آن را از عجم گرفته است (طریحى، 1375، ج 2، ص 119). 
خفاجى اصطلاح تعریب را این گونه تعریف کرده است: «تعریب انتقال لفظ از صورت عجمى به شکل عربى است. در این باره لفظ تعریب مشهور است؛ اماسیبویه ـ که در زبان عربى پیشگام است ـ و برخى دیگر، آن را اعراب نامیده اند. در نتیجه، [به این الفاظ ]مُعَرَّب و مُعْرَب مى گویند (خفاجى، 1282ق، ص 3). نیز سیوطى نوع نوزدهم «المزهر» را به معرَّبات اختصاص داده و در تعریف معرّب آورده است: «الفاظى که عرب به کار مى برد و در زبانى غیر از عربى براى معانى وضع شده اند. در این باره مى گوییم: عرَّبَتْه العرب وأَعَرَبته» (سیوطى، 1998م، ج 1، ص 211). 
حکم به غیر عربى بودن یک کلمه، پیرو ضوابطى است که در جایگاه خود مورد بحث قرار گرفته است (جوالیقى، 1410ق، ص 18ـ29). اما بعد از تشخیص این امر، نوبت به شناسایى زبان اصلى کلمه مى رسد. سیوطى در المتوکلى لغات غیرعربى قرآن را در محدوده ده زبانِ فارسى، رومى، هندى، سریانى، عبرانى، نبطى، قبطى، ترکى، زنجى، و بربرى مى داند (سیوطى، بى تا، ص 22ـ30). جوالیقى این لغات را متشکل از فارسى، یونانى، لاتینى، سریانى، عبرى و حبشى دانسته است (جوالیقى، 1410ق، ص 31). بلاسى نیز در این زمینه، هشت لغتِ عبرى، حبشى، بربرى، قبطى، فارسى، هندى، لاتینى و یونانى را مطرح کرده است (بلاسى، 1369ق، ص 67ـ69). به هر حال، وجود لغاتى از زبان فارسى در قرآن، مورد اتفاق است. 
پیش از اسلام، ارتباط اعراب با پارسى زبانان، قوى تر از ارتباط آنها با دیگر همسایگان بوده است و همین ارتباط، اساس تبادلات لغوى شکل گرفته میان دو ملت عرب و فارسى زبان در قبل و بعد از اسلام بود.

روایات تاریخى نیز بر برخى از مواصلات اجتماعى میان فارس و عرب دلالت مى کنند. مانند اینکه کسرى(پرویز) از منذر چهارم خواست گروهى از اعراب را براى ترجمه کتب به سوى او گسیل دارد. به هر حال، محققان تأکید دارند که به دلیل ارتباط قوى عرب و فارس پیش از اسلام، تأثیرى که لغت فارسى بر عربى گذاشته، قوى تر از تأثیر لغات غیرسامى دیگر بر این زبان بوده است (عبدالعزیز، بى تا، ص 19ـ22). 
در اینکه چه تعداد از کلمات فارسى در قرآن وجود دارند، همواره نظرات مختلفى وجود داشته است. در اللغات فى القرآن منسوب به ابن عباس ـ که در آن، در کنار معناى هر واژه، مى توان لهجه یا زبان مبدأ لغت را نیز مشاهده کرد ـ تنها تصریح به فارسى بودن دو کلمه ملاحظه شد (ابن عباس، 1365ق، ص 31و35). جوالیقى به فارسى بودن سیزده کلمه قرآنى اشاره مى کند (جوالیقى، 1410ق، ص 35ـ51) و سیوطى، در الاتقان هجده کلمه، در المهذب نوزده کلمه و در المتوکلى بیست و یک کلمه را فارسى دانسته است (ر.ک: سیوطى، 1416ق، ج 2، ص 125ـ143؛ همو، بى تا ب، ص 65؛ همو، بى تا الف، ص 22). «اباریق» و «استبرق» از واژگانى هستند که از نظر بیشتر دانشمندان، فارسى هستند. 
بررسى دو نمونه از معربات فارسى در ترجمه هاى قرآن کریم

۱- «إبریق» 
کلمه «ابریق» در قرآن کریم یک بار در آیه 18 سوره واقعه آمده است: «یطُوفُ عَلَیهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ بِأَکْوَابٍ وَ أَبَارِیقَ وَکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ» (واقعه: 17و18). 
«أباریق» جمع «إبریق» بوده و چنان که از ظاهر آیه پیداست، ظرفى بهشتى است که در پذیرایى از بهشتیان مورد استفاده قرار مى گیرد. بسیارى از اهل لغت و معرب نویسان، این کلمه را معرب از فارسى دانسته اند. 
الف. ابریق در نگاه معرّب نویسان: جوالیقى این کلمه را معرب از فارسى و به یکى از این دو معنا مى داند: «آب راه» یا «آب ریختن به آرامى» (جوالیقى، 1410ق، ص 120). سیوطى در آثار خود به نقل آرائى که این کلمه را فارسى معرب شمرده اند پرداخته و به نظرى برخلاف آن اشاره نکرده است (سیوطى، 1416ق، ج 2، ص 129؛ همو، بى تا ب، ص 65؛ همو، بى تا الف، ص 22؛ همو، 1998م، ج 1، ص 209). 
ادى شیر درباره إبریق مى نویسد: «ظرفى از سفال یا فلز است که دسته، دهانه و لوله دارد و معرب "آبریز" است. این کلمه در فارسى به دلو، کاسه حمام و سطل و امثال اینها نیز اطلاق شده است» (ادى شیر، 1998م، ص 6). وى «الإبریز» و «الإبریزى» را نیز به عنوان دو کلمه معرب مورد اشاره خود دانسته و احتمال مى دهد این دو لفظ مأخوذ از فارسى و مرکب از «آب + ریز» باشند (همان). آرتور جفرى إبریق را از جمله معربات فارسى و ترکیبى از «آب + ریختن» (جفرى، 1382، ص 102) و رفائیل نخله آن را ترکیبى از «آب + ریز» مى داند (نخله، بى تا، ص 216). منجّد نیز با اذعان به دخیل بودن این کلمه، به ذکر کاربردهاى آن در شعر جاهلیت پرداخته است و از این رهگذر مى کوشد استعمال آن نزد عرب قبل از نزول قرآن را به اثبات برساند (منجد، 1398ق، ص 3ـ4). 
بلاسى درباره معناى کلمه آورده است: «کراع مى گوید: ابریق همان کوزه است و ابوحنیفه در یک جا آن را همان کوزه و در جاى دیگر چیزى شبیه به کوزه دانسته است. عرب اباریق خمر را به گردن پرندگان آبى تشبیه کرده است. همچنین ابریق به آهو تشبیه شده است. این کلمه به معناى شمشیرى که بسیار براق باشد نیز به کار رفته است» (بلاسى، 1369ق، ص 115). 
روّاس نیز بعد از اشاره به برخى از مطالب پیشین، کوشش بعضى از لغویان براى بازگرداندن این کلمه به اصل «بَرَقَ» و ذکر «برق و درخشندگى» این شى ء به عنوان وجه تسمیه آن را بیراهه مى داند (رواس قلعه چى، 1406ق، ص 32). این در حالى است که برخى در نفى غیرعربى بودن این کلمه، همین گونه از دلایل را مستمسک قرار داده اند (جمیلى، 2002م، ص 202). برخى نیز نه تنها «إبریق» را داراى اصالت عربى معرفى کرده اند، بلکه معتقدند «آبریز» از همین اصل عربى به فارسى راه یافته است (فهمى خشیم، 1997م، ص 40). 
ب. إبریق در کتب لغت و ادب عربى: چنان که گذشت، «ابریق» به معناى ظرفى با ویژگى هاى مخصوص به خود، معرب و فارسى است. اما این کلمه به شمشیر درخشنده نیز اطلاق شده است؛ با این تفاوت که در این حالت، عربى و از ریشه «بَرَقَ» مى باشد: 
برخى از لغویان، همچون ازهرى و راغب اصفهانى، إبریق به معناى ظرف را در کنار إبریق به معناى شمشیر، ذیل ماده «بَرَقَ» آورده و به معرب بودن آن اشاره اى نکرده اند (ازهرى، 2001م، ج 9، ص 116؛ راغب اصفهانى، 1412ق، ص 118). اما برخى به تفاوت این دو کلمه در اصل لغوى توجه داشته اند. ابن سیده، «سیف إبریق» را از «برق الشى ء» به معناى «درخشندگى شى ء» مأخوذ مى داند، و یادآور مى شود: آنجاکه إبریق نامى براى ظرف باشد، فارسى و معرب است و در معناى آن، از کراع نقل مى کند: إبریق همان کوزه است و ابوحنیفه آن را در جایى همان کوزه و در جایى دیگر چیزى شبیه به کوزه معنا کرده است. به هر حال، این کلمه فارسى است (ابن سیده، 2000م، ج 6، ص 400). 
ابن درید نیز آورده است: إبریق فارسى و معرب است. اما اینکه مى گویند: «سیف ابریق»، از ریشه بَرْق و بر وزن إفعیل است و عربى مى باشد (ابن درید، 1378ق، ص 446). او در جمهره اللغه نیز در باب «کلماتى که بر وزن إفعیل هستند»، به این مطلب اشاره دارد (ابن درید، 1987م، ج 2، ص 192؛ ابن منطور، 1414ق، ج 10، ص 14و16؛ طریحى، 1375، ج 5، ص 137؛ زبیدى، بى تا، ج 6، ص 285ـ286). 
در برخى متون کهن ادب عربى نیز مى توان به توصیفات مفیدى از این واژه دست یافت. ابن سیده در المخصص آورده است: أباریق، أکواب و کیزان همه فارسى هستند و مفرد آنها إبریق، کوب و کوز است. کوب ظرفى است که دستگیره ندارد و البته گاهى داراى خرطوم و دستگیره است و ابریق و کوزه داراى دستگیره هستند (ابن سیده، 1417ق، ج 3، ص 199). او در توصیف ابریق، شعرى را همراه با شرح آن از دیگرى نقل و سپس آن را نقد کرده است: «مفدمه قزا کأن رءوسها... رءوس بنات الماء أفزعها الرعد»؛ در این شعر، گردن پرندگان آبى، درحالى که گردن خود را راست کرده اند، به «أباریق» تشبیه شده است؛ براى همین گفته است: «آن گاه که رعد آنها را مى ترساند.» این فرد در نقل شعر و نیز در تفسیر آن اشتباه کرده است. شعر چنین است: 
مفدمه قزا کأن رقابها رقاب بنات الماء تفزع للرعد اشتباه او در تفسیر شعر آنجاست که مى گوید: «گردن پرندگان آبى، آن گاه که گردنشان را راست کنند، به گردن أباریق تشبیه شده است»؛ براى همین گفته است: «آن گاه که رعد آنها را مى ترساند.» این اشتباه است؛ زیرا پرنده آن گاه که صداى رعد را مى شنود، گردنش را راست نمى کند، بلکه آن را در هم مى پیچد. [گردن ]اباریق هم همین گونه کج است (همان، ج 3، ص 300). 
طبق توصیف ابن سیده، «إبریق» ظرفى داراى دستگیره است که در ناحیه گردن انحنا دارد. این انحنا گویا براى هدایت نوشیدنى داخل این ظرف به ظروف دیگر است. در شعرى از ابن معتز آمده است: 
وحان رکوع إبریقٍ لکأسِ ونادى الدیکُ حَى على الصبوحِ (ثعالبى، 1309ق، ص 28) 
با توجه به مصرع اول، مى توان گفت: ابریق ظرفى است که با گرفتن دستگیره آن، براى سرازیر شدن مایع داخل آن به ظروف دیگر، باید آن را به مانند رکوع نمازگزار خم کرد. در شعرى از صاعد لغوى نیز آمده است: 
کأن إبریقنا والرّاح فى فمه طیرٌ تناول یاقوتا بمنقار (تلمسانى، 1997م، ج 3، ص 96) 
ترجمه: ابریق ما درحالى که قطره اى شراب در دهانه آن است، گویى پرنده اى است که یاقوتى به منقار گرفته است. 
این توصیف را مى توان مؤید گفتار ابن سیده دانست؛ چراکه محل خروج آب از این ظرف به منقار پرنده تشبیه شده است. 
ج. بررسى کلمه در تفاسیر: أباریق در سیاق این آیه در تقابل با أکواب قرار گرفته است. این نکته موجب شده است که معناى إبریق در تفاسیر، همیشه در مقایسه با کوب مورد توجه قرار گیرد. بیشتر مفسّران در معناى این دو کلمه آورده اند: کوب ظرفى است که دستگیره و خرطوم ندارد، اما إبریق داراى دستگیره و خرطوم است (فراء، 1955م، ج 3، ص 123؛ زجاج، 1408ق، ج 5، ص 110؛ طبرى، 1412ق، ج 27، ص 100). 
ابن جوزى بعد از ذکر این مطلب، مى افزاید: شیخ ما ابومنصور لغوى گفت: إبریق فارسى معرّب است و معنایش در فارسى، یکى از این دو است: «آب راه» یا «آب ریختن به آرامى» و عرب از دیرباز آن را به کار مى برده است (ابن جوزى، 1422ق، ج 4، ص 221). 
سورآبادى در تفسیر خود، «کوب» و «إبریق» را «کوزه» و «آب دستان» معنا کرده و توضیحى بر آن نیفزوده است (سورآبادى، 1380، ج 4، ص 2511). 
برخى از مفسّران در بیان وجه تسمیه إبریق نگاشته اند: این ظرف از آن رو إبریق نام گرفته است که به دلیل صفا و درخشندگى رنگش برق مى زند (طبرسى، 1372، ج 9، ص 327؛ بغوى، 1420ق، ج 5، ص 7). این دیدگاه به وضوح متأثر از دیدگاه لغویانى است که ابریق را مأخوذ از ریشه «بَرَقَ» ـ و نه یک لفظ اصالتا غیرعربى ـ شمرده اند. اما چنان که از ابن درید نقل کردیم، ابریق به معناى درخشنده، در توصیف شمشیر به کار رفته است و نمى تواند معرف ظرف مذکور باشد. 
توجه مفسّران به همنشینى این واژه با اکواب بى دلیل نیست. این مسئله، توجه به تفاوت این دو کلمه و ترجمه آن دو را آشکار مى نماید. 
د. إبریق در ترجمه هاى فارسى قرآن کریم: شمار زیادى از مترجمان، در ترجمه این کلمه، از خود لفظ «ابریق» بهره گرفته اند (میبدى، 1371، ج 9، ص 437؛ صفى علیشاه، 1378، ص 739). 
اما برخى به ترجمه این واژه روى آورده اند. این کلمه در ترجمه هاى فارسى قرآن کریم، به صورت هاى زیر معادل یابى شده است: «آبدستان» (ترجمه تفسیر طبرى، 1356، ج 7، ص 1795)، «آبریز» (ترجمه فولادوند و صفوى)، «کوزه» (ترجمه انصاریان، مجتبوى، خواجوى) و یا به صورت مقید: «کوزه با دسته و لوله» (ترجمه سراج، فیض الاسلام) و یا «کوزه با گردن و بى گوشه» (رازى، 1408ق، ج 18، ص 290)، یا «مشربه» (ترجمه بروجردى)، «مشربه زرین» (ترجمه الهى قمشه اى)، «صُراحى» (ترجمه فارسى و معزى)، «تُنْگ» (ترجمه هاى طاهرى و یاسرى) و یا به صورت مقید: «تنگ بلور دسته دار» (ثقفى تهرانى، 1398ق، ج 5، ص 127)، «قدح» (ترجمه ارفع)، «پارچ» (ترجمه کاویانپور) و «آفتابه» (حجتى، 1384، ص 535). 
ه . نقدى بر ترجمه هاى واژه إبریق: 
۱- ابریق: برخى در ترجمه، از خود کلمه ابریق بهره گرفته اند. این امر یا به دلیل دشوارى معادل یابى در نگاه آنان بوده است و یا به دلیل فارسى بودن اصل کلمه، در برگردان متن قرآن به فارسى، آن را بى نیاز از ترجمه شمرده اند. اما باید در نظر داشت که گرچه اصل این کلمه فارسى است، ولى شکل کنونى آن در قرآن، معرب است و دست کم نیازمند آن است که صورت غیرمعرب آن در فارسى را در ترجمه لحاظ کنیم. البته در این باره نیز در نظر گرفتن مخاطب امروزین و میزان آشنایى او با شکل غیرمعرب کلمه ضرورى است. 
گرچه نمى توان کاربرد شکل معرب کلمه «ابریق» را در متون فارسى نادیده انگاشت، اما باز هم این مسئله مجوزى براى به کارگیرى این لفظ در ترجمه نیست. در لغت نامه دهخدا درباره معانى ابریق چنین آمده است: معرب آبرى یا آبریز، ظرفى سفالین براى شراب: ابریق مى مرا شکستى ربّى / بر من در عیش من ببستى ربّى (منسوب به خیام)؛ آبدستان، کوزه آب، کوزه: پس فرو شد ابله ایمان را شتاب / اندر آن تنگى به یک ابریق آب (مولوى)؛ آوند چرمین لوله دار که بدان وضو سازند، مطهره، ظرف سفالین با گوشه و دسته و لوله که بدان طهارت کنند، لولهین. آفتابه، مطهره فلزین: روزى تا به شب رفته بودیم و شبانگه پاى حصار خفته که دزدى بى توفیق ابریق رفیق برداشت که به طهارت مى رود بغارت رفت (گلستان) (دهخدا، 1377، ج 1، ص 312). 
۲- آبدَستان: آبدستان کلمه اى فارسى و بیانگر ظرفى با خصوصیاتى است که درباره ابریق گذشت. ابریق در مهذب الأسماء «آبدستان» معنا شده است (زنجى، 1364، ج 1، ص 33). در لغت نامه درباره آبدستان آمده است: مشربه؛ نیز به آفتابه اى که بدان دست و روى شویند گفته مى شود: سر فرو برد و آبدستان خواست / بازوى شهریار را بربست (عسجدى یا سنایى یا عنصرى)؛ آسمان آورده زرّین آبدستان ز آفتاب / پشت خم پیش سران چون آبدستان آمده (خاقانى)؛ من خمش کردم که آمد خوان غیب / نک بتان با آبدستان مى رسند (دهخدا، 1377، ج 1، ص 51). 
چنان که در تعریف این لفظ گذشت، این ظرف بیشتر براى شست وشو استفاده مى شود؛ حال آنکه طبق سیاق آیه، ابریق براى پذیرایى از بهشتیان مورد استفاده قرار مى گیرد. علاوه بر این، مدلول واژه براى مخاطب عادى در این زمان، چندان شناخته شده نیست و استعمال آن در ترجمه ابریق، به توضیح معنا نیازمند است. 
۳- آبریز: امام شوشترى بعد از ذکر معانى «تُنگ لوله دار» و «آفتابه» براى «ابریق»، مى نویسد: این واژه، شکل عربى شده آبریز است که جزو دوم مخففِ «ریزا ـ ریزنده» مى باشد (امام شوشترى، 1374، ص 9). ابن خلف تبریزى و دهخدا براى این واژه چهار کاربرد ذکر کرده اند: دلو: دوستى زآبریز چرخ بِبَر / زآنکه آن، گه تهى بود گه پر (سنائى)؛ مبرز؛ متوضا، مبال: میان بسته یکسر براى گریز / نه مطبخ به جا ماند و نه آبریز (زجاجى)؛ چاه، چاه گنداب، گودى که در آن آب هاى مستعمل، چون آب حمام و آب مطبخ، گرد آید و در بعضى فرهنگ ها، به آبریز معنى مزبله نیز داده اند. ظرفى لوله و دسته دار که بدان وضو و طهارت کنند و معرب آن ابریق است (دهخدا، 1377، ج 1، ص 54). 
کاربرد اخیر این واژه، خصوصیات ظاهرى ظرف موردنظر ما را تداعى مى کند. البته با این تفاوت که این ظرف نیز همچون آبدستان مخصوص عرضه نوشیدنى نیست، بلکه بیشتر در شست وشو مورد استفاده قرار مى گیرد و گویا در دوره هاى بعد از نزول قرآن از این ویژگى برخوردار گردیده است و این مى تواند ما را در ترجمه ابریق ـ که ظرفى مخصوص به نوشیدنى بهشتى است ـ به آبریز، دچار تردید سازد. گذشته از این، کم کاربرد بودن این واژه در ادبیات کنونى، به کارگیرى آن را منوط به توضیحى براى روشن شدن خصوصیات این ظرف مى نماید. 
۴- دیگر واژگان: از میان دیگر معادل هاى ارائه شده، تنها آفتابه است که از ویژگى هاى ظاهرى ابریق برخوردار مى باشد. اما کاربردهاى این کلمه (ر.ک: همان، ج 1، ص 166)، بخصوص در ادبیات امروزى، بر آن سایه اى افکنده است که مانع مى شود آن را به عنوان ترجمه اى براى ابریق در نظر بگیریم. 
گذشته از این کلمه، دیگر معادل هاى ارائه شده؛ یعنى «کوزه»، «مشربه»، «صُراحى» (ر.ک: همان، ج 10، ص 14906)، «تُنْگ» (ر.ک: همان، ج 5، ص 7046)، «قدح» (ر.ک: همان، ج 11، ص 17459) و «پارچ»، گرچه در ارائه نوشیدنى مورد استفاده قرار مى گیرند، اما از خصوصیات ظاهرى ابریق برخوردار نیستند و همین امر، کاربرد این واژگان را در ترجمه ابریق دچار مشکل مى سازد. چاره جویى براى حل این مسئله، برخى را بر آن داشته است تا این کلمات را به صورت مقید به کار گیرند. استفاده از معادلِ «کوزه با دسته و لوله» و «تنگ بلور دسته دار» نمونه اى از این گونه تلاش هاست. 
درباره ترجمه ابریق به «مشربه زرین» (ترجمه الهى قمشه اى)، نیز گفتنى است که این ترجمه متأثر از نظر لغویان و مفسرانى است که ابریق را نه معرب، بلکه مأخوذ از ماده «برق» در زبان عربى شمرده اند و ازاین رو، تلألؤ رنگ را یکى از خصوصیات ثابت ابریق دانسته اند. 
در نتیجه، باید گفت: در ترجمه این واژه، نمى توان از شکل معرب کلمه بهره گرفت. گذشته از این، برخى از صورت هایى که براى حالت قبل از تعریب کلمه ارائه شده اند نیز به دلیل کاربردهایى که بعدا در ادبیات فارسى پیدا کرده اند، چندان مناسب نمى نمایند. ازاین رو، به نظر مى رسد که ترجمه این لفظ، به یک عبارت ترکیبى که بیانگر خصوصیات ابریق و خالى از فضاى شکل گرفته پیرامون برخى از معادل هاى ارائه شده باشد، نیازمند است. در نتیجه، شاید بتوان از معادل آبریز استفاده کرد؛ البته همراه با توضیحى میان دو کمان؛ مانند عبارت «ظرفى همچون گلابدان»، که خصوصیات ظرف موردنظر را در ذهن مخاطب کنونى تداعى نماید. 
۲- «استبرق» 
این کلمه در چهار آیه از قرآن کریم به کار رفته است؛ سه مرتبه در مقابل واژه «سندس» و در بیان جنس لباس هاى بهشتى و یک بار به تنهایى و در بیان جنس آسترى تکیه گاه هاى بهشتى: 
«أُوْلَئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ یُحَلَّوْنَ فِیهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَیَلْبَسُونَ ثِیَابا خُضْرا مِن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُّتَّکِئِینَ فِیهَا عَلَى الْأَرَائِکِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقا» (کهف: 31). 
«یَلْبَسُونَ مِن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَقَابِلِینَ» (دخان: 53). 
«مُتَّکِئِینَ عَلَى فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَجَنَى الْجَنَّتَیْنِ دَانٍ» (رحمن: 54). 
«عَالِیَهُمْ ثِیَابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِن فِضَّه وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابا طَهُورا» (انسان: 21). 
الف. استبرق در نگاه معرّب نویسان: «استبرق» از جمله واژگان دخیلى است که بیشتر معرب نویسان به فارسى بودنش معترفند. 
ابن عباس درباره استبرق مى گوید: به لغت فارس، دیباى غلیظ را گویند (ابن عباس، 1365ق، ص 35). 
زرکشى «سندس» را به معناى پرده و پوشش نازک و برگرفته از لغت هندى، و «استبرق» را نوع غلیظ آن معنا کرده است که با حذف قاف، کلمه اى فارسى است (زرکشى، 1391ق، ج 1، ص 228). 
سیوطى «استبرق» را مأخوذ از فارسى و به معناى دیباى ضخیم دانسته است (سیوطى، بى تا، ص 22). وى در معرفى اصل این کلمه به «استَبرَه» (سیوطى، بى تا ب، ص 71) و «استَروَه» (سیوطى، 1998م، ج 1، ص 209) اشاره مى نماید. 
ادى شیر مى نویسد: «استبرق» دیباى ضخیم است و گفته شده است که آن دیبایى است که از طلا ساخته مى شود و یا لباسى از حریر ضخیم است. معرب از «اِستَبر» است که در اصل به معناى غلیظ و ضخیم مى باشد (ادى شیر، 1998م، ص 10). 
رفائیل نخله در معناى آن مى نویسد: «استبرق» لباسى از حریر و نخ طلاست. وى در پى این جمله آورده است: استبرک لباسى از حریر است که روى آن با طلا نقاشى و نگارگرى شده است (نخله، بى تا، ص 216). 
آرتورجفرى درباره این واژه آورده است: از معدود واژگانى است که تقریبا همه دانشمندان مسلمان به دخیل بودن آن از فارسى اذعان کرده اند. وى صورت اصلى این کلمه را «استبر / اسطبر» مى داند که صورتى از ستبر به معناى بزرگ، ضخیم و درشت و ظاهرا از ریشه استوار به معناى محکم و ثابت است. وى در نهایت مى نویسد: نمى توان تردید کرد که واژه مستقیما از فارسى میانه به زبان عربى راه یافته است (جفرى، 1382، ص 116ـ117). 
بلاسى درباره این واژه آورده است: اصل کلمه در فارسى «ستبر» و «استبر» به معناى ضخیم است و پس از آن، به دیباى ضخیم اختصاص یافته است (بلاسى، 1369ق، ص 159). 
منجد نیز به نقل اقوال پیشینیان درباره معرب و فارسى بودن کلمه مى پردازد. وى احتمالات مطرح شده درباره اصل کلمه را نیز آورده است (منجد، 1398ق، ص 83ـ84) و بعد از نقل دیدگاهى که إستبرق را معرب «إستبرک» مى داند، مى نویسد: «بلکه استبرک معرب استبرق است که در آن، قاف به کاف مبدل شده است.» او بعد از نقل نظر ادى شیر که اصل کلمه را «إستبر» مى داند، مى گوید: «به نظر من، إستبرق معرب "إستبره" است» (همان، ص 93ـ94). 
با وجود این، برخى این واژه را عربى و از ریشه «برق» دانسته اند و در توجیه این دیدگاه، استبرق را فعل مزیدى از باب استفعال شمرده اند که به مرور کاربرد اسمى یافته است. اینان مى کوشند نظرشان را با استشهاد به برخى افعال مضارع که به عنوان اسم کاربرد یافته اند، توجیه نمایند (فهمى خشیم، 1997م، ص 41ـ43). اما با این حال، ناگزیر شده اند از باب توافق لغات هم که شده است، به فارسى بودن کلمه اعتراف کنند(جمیلى،2002م،ص205ـ206). 
ب. إستبرق در کتب لغت و ادب عربى: بسیارى از اهل لغت و ادب عربى همچون ابن درید، جوهرى و ابن اثیر، به فارسى بودن این کلمه اذعان نموده و آن را «دیباى ضخیم» معنا کرده اند (ابن درید، 1987م، ج 3، ص 1336؛ جوهرى، 1407ق، ج 4، ص 1450). صورت اصلى کلمه را نیز یکى از اشکال استروه (ابن درید، 1987م، ج 3، ص 1326)، استبر(ه) (استرآبادى، 1395ق، ج 1، ص 264)، اسطبر (سکاکى، 1407ق، ص 585) یا استبرک (کفومى، 1419ق، ص 161) دانسته اند. 
در این میان، سیبویه عبارتى دارد که با توجه به آن، شاید بتوان گفت: وى این واژه را عربى و مأخوذ از «برق» مى داند؛ چراکه او در بیان دلیل ممنوع الصرف بودن این کلمه، به وزن آن، که «استفعل» است، استدلال مى نماید (سیبویه، بى تا، ج 3، ص 431). 
ج. بررسى کلمه در تفاسیر: در تفسیر این واژه، برخى از مفسّران تنها به معناى آن یعنى «دیباى ضخیم» و «ستبر» اشاره کرده اند (نحاس، 1408ق، ج 4، ص 237؛ ج 6، ص 416). اما بسیارى نیز اذعان داشته اند که این کلمه با همین معنا از فارسى گرفته شده است (ابن قتیبه، بى تا، ص 227). اینان گاه به اصل فارسى آن نیز پرداخته اند و در این باره، استبره (طبرسى، 1372، ج 6، ص 721؛ فخررازى، 1420ق، ج 21، ص 461)، استبرک (سمرقندى، 1416ق، ج 2، ص 345) را محتمل دانسته اند. 
پیرو نظریه اى که استبرق را واژه اى عربى و از ریشه «برق» مى دانست، برخى مفسّران نیز وجه تسمیه این نوع پارچه را تلألؤ و درخشندگى آن شمرده اند (ابن کثیر دمشقى، 1419ق، ج 5، ص 141). زجاج نیز گرچه در معانى القرآن ذیل آیه 53 سوره «دخان» این مطلب را نقل کرده است (زجاج، 1408ق، ج 4، ص 428)، اما ذیل آیه 21 سوره «انسان» به انتقال این واژه از فارسى به عربى تصریح دارد (همان، ج 5، ص 263). 
د. إستبرق در ترجمه هاى فارسى قرآن کریم: برخى در ترجمه آیات مشتمل بر واژه استبرق، به جست وجوى معادل نپرداخته اند، بلکه در ترجمه نیز از خود این کلمه بهره گرفته اند (میبدى، 1371، ج 5، ص 676). البته گاهى نیز عبارت «حریر ستبر» را میان دو کمان و به عنوان توضیح بر آن افزوده اند (ترجمه الهى قمشه اى و معزى). 
گذشته از ترجمه هایى که در برگردان متن نیز از خود واژه بهره گرفته اند، در دیگر معادل هایى که در ترجمه این واژه ارائه شده است، غالبا شاهد ترکیبى از دو کلمه هستیم؛ حریر، ابریشم یا دیبا که به جنس پارچه اشاره دارند، به علاوه واژگانى همچون ستبر / سطبر و ضخیم که به خصوصیت این حریر ـ که در حقیقت، وجه تمایز آن از واژه همنشینِ «سندس» مى باشد ـ مى پردازند، این ترکیب را تشکیل داده اند. 
معادل هاى ارائه شده براى این واژه عبارتند از: «دیباى ستبر» (رازى، 1408ق، ج 12، ص 342) که با شکل نگارشى «دیباى سطبر» نیز فراوان کاربرد یافته است، «دیباى ضخیم» (ترجمه صفوى، حلبى، رهنما)، «حریر ضخیم» (ترجمه تفسیر طبرى، 1356، ج 6، ص 671)، «ابریشم ضخیم» (ترجمه مشکینى، صفارزاده)، «ابریشم ستبر» (ترجمه انصاریان، پاینده، پورجوادى)، و «حریر سطبر» (ترجمه سراج، الهى قمشه اى). 
از ترکیبات کم کاربردتر مى توان به «پرنیان ستبر» (ترجمه مجتبوى)، «حریر درشت بافت» (ترجمه انصاریان)، «ابریشم درشت بافت» (ترجمه فولادوند)، «حریر لک» و «دیبا لک» (ترجمه دهلوى)، «حریر زربفت» و «ابریشم زربفت» (ترجمه صفارزاده)، «دیباى تنگ» (ترجمه تفسیر طبرى، 1356، ج 6، ص 671؛ ج 7، ص 1784)، «دیباى ستبرق» (صفى علیشاه، 1378، ص 803) و نیز «دیباى استبرقى» (ترجمه اشراقى، مصباح زاده، یاسرى) اشاره داشت. 
برخى هم در ترجمه این کلمه، به یکى از دو جنبه سازنده آن اشاره داشته اند؛ ترجمه هاى «دیبا» (ترجمه الهى قمشه اى، پورجوادى، سراج)، «حریر» (ترجمه ارفع، یاسرى)، «حریر و دیبا» (ترجمه فیض الاسلام)، «دیبا و ابریشم» (ترجمه مکارم شیرازى)، «ابریشم» (ترجمه کاویانپور، بروجردى)، «جامه هاى ضخیم» (ترجمه نوبرى) و «جامه ضخیم و کلفت» (ترجمه فیض الاسلام) از این گونه اند. 
ه.) نقدى بر ترجمه هاى واژه إستبرق: 
۱- «استبرق» 

اصالت فارسى واژه «استبرق» موجب شده است که برخى این واژه را به همین صورت در ترجمه به کار گیرند. اما نباید از نظر دور داشت که گرچه این کلمه در اصل فارسى است، اما شکل کنونى، صورت معرب آن است و استفاده آن به همین صورت در ترجمه، صحیح به نظر نمى رسد. 
در لغت نامه دهخدا درباره این واژه آمده است: معرب استبرک است. دیبا؛ دیباى ستبر / سطبر یا دیبایى که به زر ساخته باشند. دیباى سفت و گنده است؛ مثل اطلس. دیباى ستبر است؛ چنان که سندس دیباى تُنُک است: قارى صفت حله و استبرق و سندس / بر البسه بنویس که از اهل بهشتیم. مخفف آن ستبرق است: صحرا گویى که خورنق شده ست / بستان همرنگ ستبرق شده ست (منوچهرى) (دهخدا، 1377، ج 2، ص 2116). 
چنان که گذشت، این واژه در متون فارسى نیز به کار رفته است. اما این کاربرد اندک، نمى تواند مجوزى براى عدم ترجمه واژه در برگردان متن قرآنى باشد؛ چراکه این واژه براى مخاطب فارسى زبان کنونى مأنوس نیست. 
2. معادل هاى ترکیبى: دیبا، حریر و ابریشم، معادل هاى مطرح شده براى جنس این پارچه اند. 
«دیبا» در برهان قاطع این گونه تعریف شده است: «قماشى باشد از حریر الوان» (ابن خلف تبریزى، 1361، ج 1، ص 908). در لغت نامه دهخدا نیز آمده است: «... دیباج معرب آن است. نوعى جامه ابریشمین منقش باشد. تازیش حریر بود. استبرق دیبایى ستبر است. سندس دیبایى تنک» (دهخدا، 1377، ج 8، ص 1135). 
«حریر» لفظى عربى و به معناى «لباس ابریشمین» است (ابن منظور، 1414ق، ج 4، ص 184). در مهذب الاسماء «پرنیان» معنا شده است (زنجى، 1364، ج 1، ص 85) و در یکى از آیات قرآن، در توصیف لباس بهشتیان کاربرد یافته است: «وَ لِباسُهُمْ فیها حَریرٌ»(فاطر: 33). 
هر سه واژه (دیبا، حریر و ابریشم) مى توانند توصیفگر جنس پارچه باشند. در این میان، گرچه حریر واژه اى عربى است، اما کاربرد فراوان آن در ادبیات امروز پارسى زبانان، آن را به معادلى آشنا براى واژه پارسى و کهن «استبرک/استبرق» تبدیل نموده است. با این حال، با وجود این لفظ عربى و نیز واژه «ابریشم» که به صورت «ابریسم» در زبان عربى کاربرد دارد، تقریبا تمام مفسّران، در معناى استبرق، از لفظ «دیباج» که معرب «دیبا» است بهره گرفته اند. این نکته ما را به این مسئله رهنمون مى گردد که احتمالاً این انتخاب داراى موضوعیت بوده و به دلیل وجود نقش و نگار در آنچه «دیبا» خوانده مى شود، صورت گرفته باشد. در نتیجه، استبرق نیز باید داراى همین خصوصیت باشد. 
اما درباره واژگان بیانگر خصوصیت استبرق، الفاظ «ستبر/سطبر» و «ضخیم» کاربرد بیشترى یافته اند. 
«ستبر» به معناى «سطبر» است که گنده و لک و پک و غلیظ باشد. استبره و ستبر پارسى و سطبر با (ط) معرب آن است (ابن خلف تبریزى، 1361، ج 1، ص 1098؛ دهخدا، 1377، ج 9، ص 13461). «ضخیم» به معناى ستبر و بزرگ جثه است (دهخدا، 1377، ج 10، ص 15154). از بین این سه واژه، ستبر به لحاظ اصالت فارسى آن، مناسب به نظر مى رسد، اما ضخیم به دلیل کاربرد بیشتر، مناسب تر مى نماید؛ در نتیجه، ترکیب «دیباى ضخیم» براى استبرق بهتر به نظر مى رسد. 
اما درباره دیگر ترکیبات: 
«پرنیان ستبر»: حریر و دیباى چینى منقش و در نهایت لطافت و نزاکت را «پرنیان» گویند (ابن خلف تبریزى، 1361، ج 1، ص 390). با این تعریف، پرنیان نه به مطلق حریر و دیبا، بلکه به دیباى لطیف اطلاق مى شود و به کارگیرى آن حتى با همراهى واژه ستبر، ترجمه مناسبى براى استبرق به نظر نمى رسد. 
«حریر» ابریشم درشت بافت ؛ اگر مقصود از غلظت و ستبرگى استبرق، بافت درشت آن در مقایسه با سایر انواع دیبا باشد، استفاده از ترکیب «درشت بافت» در بیان خصوصیت آن مناسب مى نماید؛ چراکه این ترکیب، ویژگى پارچه را سریع تر از واژگان ستبر و غلیظ به ذهن منتقل مى سازد. 
«حریر/ ابریشم زربفت»: دیباى زربفت، نوعى حریر است که در آن تارهاى زرین به کار مى برند (دهخدا، 1377، ج 8، ص 1135). گرچه وجود انواعى از استبرق که تارهاى زرین یا تارهایى از طلا در آن استفاده شده باشد، بعید نمى نماید، اما به کارگیرى این ترکیب در ترجمه استبرق، گویا در اثر نظریه اى است که استبرق را از ریشه «بَرَقَ» و وجه تسمیه آن را برق و درخشندگى این پارچه مى داند. تعریف استبرق به «دیباى کلفت یا هر پارچه زربفت» در برخى لغت نامه هاى فارسى (امام شوشترى، 1374، ص 23؛ دهخدا، 1377، ج 2، ص 2116) نیز تنها در صورتى مى تواند مؤید صحت این معادل باشد که خود متأثر از نظریه پیش گفته درباره وجه اشتقاق استبرق نباشد. 
حریر« دیبا لک»: معادل هاى «حریر لک» و «دیبا لک» تنها در ترجمه ولى اللّه دهلوى درباره استبرق کاربرد یافته اند. واژه «لک» که در بیان جنس این دیبا به کار گرفته شده است، گویا متأثر از مفهوم «لک و پک» است که در معناى ستبر وجود دارد (ابن خلف تبریزى، 1361، ج 1، ص 1098)؛ حال آنکه مقصود از به کارگیرى واژه ستبر در بیان خصوصیت این نوع از دیبا، اشاره به مفهوم غلظتى است که در آن لحاظ شده است و نه مفاهیم جانبى همچون لک بودن برخى از مصادیق آن. البته شاید بتوان گفت که مقصود مرحوم دهلوى از ارائه این ترجمه، تعریض به یک دست نبودن رنگ این پارچه و نقش و نگار آن بوده است. 
«دیباى تنگ»: این معادل تنها در ترجمه تفسیر طبرى (ج 7، ص 1787) ارائه شده است. ضبط واژه دوم به احتمال زیاد به صورت تَنگ است؛ چراکه یکى از معانى تَنگ، محکم، استوار، فشرده، و خلاف نرم است (دهخدا، 1377، ج 5، ص 7044). این معادل ازاین رو، که واژه تنگ در ادبیات امروزه به این معنا رایج نیست، چندان مناسب نمى نماید. 
«دیباى استبرقى» و «دیباى ستبرق»: در این دو ترکیب، واژگان «استبرق» و «سِتبرق» در معناى مصطلح خود به کار نرفته اند، بلکه به معناى غلیظ و ستبر کاربرد یافته اند. مؤید این گفتار، نظر امام شوشترى است که مى نویسد: استبرق از ریشه «ستبر» با افزودن پسوند «ک» ساخته شده است (امام شوشترى، 1374، ص 23). ادى شیر و بلاسى نیز معتقدند: اصل کلمه استبرق در فارسى، «ستبر» و «استبر» به معناى «ضخیم» است و پس از آن، به «دیباى ضخیم» اختصاص یافته است (ادى شیر، 1998م، ص 10؛ بلاسى، 1369ق، ص 159). 
اما باید توجه داشت که در صورت استعمال بیشتر معناى ثانویه درباره یک واژه، به گونه اى که کاربرد لفظ، معناى ثانویه را متبادر به ذهن نماید، استعمال لفظ در معناى اولیه، تنها در صورت بهره گیرى از قرائن معینه صحیح خواهد بود. ازاین رو، نمى توان استبرق را به معناى ستبر به کار گرفت. 
۳- معادل هاى غیرترکیبى: با توجه به آنچه گذشت، نقد ترجمه هاى «دیبا»، «حریر»، «حریر و دیبا»، «دیبا و ابریشم»، «ابریشم»، «جامه هاى ضخیم» و «جامه ضخیم و کلفت» براى واژه استبرق، نیاز به گفتارى مفصل ندارد؛ چراکه پنج ترجمه نخست به خصوصیت ضخامت این نوع از دیبا اشاره ندارند و دو ترجمه اخیر نیز جنس این پارچه ها را منعکس نمى کنند. 
در نتیجه، به نظر مى رسد ترجمه استبرق به «دیباى ستبر» بهتر باشد. لفظ «دیبا» علاوه بر بیان جنس پارچه، به نگارین بودن آن نیز دلالت دارد و لفظ «ستبر»، در مقایسه با ضخیم و سطبر، الفاظ مناسب ترى هستند. نیز اگر مراد از غلظت و ستبرگى در جنس این دیبا، بافت درشت آن باشد، لفظ «درشت بافت» نیز مناسب مى نماید. 
نتیجه گیرى 
اعتقاد به اصالت عربى یا غیرعربى براى یک کلمه، مى تواند در تفسیر و نیز ترجمه هاى ارائه شده از آیات مشتمل بر آن کلمه، مؤثر واقع شود؛ چنان که درباره «اباریق» و «استبرق» این گونه بود. 
نمى توان صورت معرب کلمه را در ترجمه آیات به کار گرفت؛ چراکه این کلمات به این شکل در زبان فارسى به کار نمى رفته اند. علاوه بر این، در بهره گیرى از شکل غیرمعرب کلمه نیز باید به مخاطب این زمان و فهم او از این واژگان توجه داشت؛ همچنان که صورت هاى محتمل براى واژه «ابریق» در دوره هاى بعد از نزول، مفاهیمى دیگر گونه از مفهوم زمان نزول به خود گرفته اند. نیز فارسى زبانان، دیگر «استبرک» را براى دیباى ضخیم به کار نمى گیرند. همین امر، کاربرد شکل غیرمعرب در ترجمه آیات را با مشکل مواجه مى سازد. 
درنتیجه، در میان معادل هاى ارائه شده براى «ابریق»، لفظ «آبریز» ضمن انتقال خصوصیات ظاهرى ابریق، از معایب کمترى برخوردار است. گرچه به دلیل کاربرد کمتر این واژه در ادبیات کنونى، بهتر است توضیحى نظیر «ظرفى همچون گلابدان» را بین دو کمان بعد از واژه معادل اضافه نمود. درباره «استبرق» نیز ترجمه آن به «دیباى ضخیم» یا «دیباى درشت بافت» بهتر به نظر مى رسد. 
منابع 
ابن جوزى، عبدالرحمن بن على (1422ق)، زادالمسیر فى علم التفسیر، تحقیق عبدالرزاق مهدى، بیروت، دارالکتاب العربى. 
ابن خلف تبریزى، محمدحسین (1361)، برهان قاطع، تعلیق و تحقیق محمد معین، چ چهارم، تهران، امیرکبیر. 
ابن درید، محمدبن حسن (1378ق)، الاشتقاق، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، مصر، مؤسسه الخانجى. 
ـــــ (1987م)، جمهره اللغه، تحقیق رمزى منیر بعلبکى، بیروت، دارالعلم للملایین. 
ابن سیده، على بن اسماعیل (1417ق)، المخصص، بیروت، دار إحیاء التراث العربى. 
ـــــ (2000م)، المحکم والمحیط الأعظم، تحقیق عبدالحمید هنداوى، بیروت، دارالکتب العلمیه. 
ابن عباس (1365ق)، اللغات فى القرآن، قاهره، مطبعه الرساله. 
ابن قتیبه، عبداللّه بن مسلم (بى تا)، تفسیر غریب القرآن، بیروت، دار و مکتبه هلال. 
ابن کثیر دمشقى، اسماعیل بن (1419ق)، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالکتب العلمیه. 
ابن منظور، محمدبن مکرم (1414ق)، لسان العرب، چ سوم، بیروت، دارصادر. 
ابوالفتوح رازى، حسین بن على (1408ق)، روض الجنان و روح الجنان فى تفسیرالقرآن، مشهد، بنیاد پژوهش هاى اسلامى. 
ادى شیر (1988م)، الالفاظ الفارسیه المعرّبه، قاهره، دارالعرب. 
ازهرى، محمدبن احمد (2001م)، تهذیب اللغه، بیروت، دار إحیاءالتراث العربى. 
استرآبادى، محمدبن حسن (1395ق)، شرح شافیه ابن الحاجب، بیروت، دارالکتب العلمیه. 
امام شوشترى، محمدعلى (1374)، فرهنگ واژگان فارسى در زبان عربى، تهران، انجمن آثار ملى. 
بغوى، حسین بن مسعود (1420ق)، معالم التنزیل فى تفسیر القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربى. 
بلاسى، محمدسیدعلى (1369ق)، المعرب فى القرآن الکریم، جمعیه الدعوه الإسلامیه العالمیه. 
ترجمه تفسیر طبرى (1356)، تحقیق حبیب یغمایى، چ دوم، تهران، توس. 
تلمسانى، احمدبن محمد (1997م)، نفح الطیب من غصن الأندلس الرطیب، بیروت، دار صادر. 
ثعالبى، محمدبن اسمائیل (1309ق)، من غاب عنه المطرب، بیروت، مکتبه الأدبیه. 
ثقفى تهرانى، محمد (1398ق)، تفسیر روان جاوید، چ سوم، تهران، برهان. 
جفرى، آرتور (1382)، واژه هاى دخیل در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدره اى، تهران، توس. 
جمیلى، خالد رشید (2002م)، أقباس الرحمن فى ادله نفى العجمه عن القرآن، بغداد، دارالشؤون الثقافیه العامه. 
جوالیقى، ابومنصور (1410ق)، المعرب من الکلام الأعجمى على حروف المعجم، بیروت، دارالقلم. 
جوهرى، اسماعیل بن حماد (1407ق)، الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه، ط. الرابعه، بیروت، دارالعلم للملایین. 
حجتى، سیدمهدى (1384)، گلى از بوستان خدا، چ ششم، قم، بخشایش. 
خفاجى، شهاب الدین (1282ق)، شفاء الغلیل فیما فى کلام العرب من الدخیل، چاپ سنگى. 
دهخدا، على اکبر (1377)، لغت نامه دهخدا، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران. 
راغب اصفهانى، حسین بن محمد (1412ق)، المفردات فى غریب القرآن، تحقیق صفوان عدنان داودى، بیروت، دارالعلم. 
روّاس قلعه جى، محمد (1406ق)، لغه القرآن لغه العرب المختاره، بى جا، دارالنفائس. 
زبیدى، محمدبن محمد (بى تا)، تاج العروس من جواهرالقاموس، بیروت، مکتبه الحیاه. 
زجاج، ابراهیم بن سرى (1408ق)، معانى القرآن و اعرابه، تحقیق عبدالجلیل عبده شلبى، بیروت، عالم الکتب. 
زرکشى، محمدبن بهادر (1391ق)، البرهان فى علوم القرآن، بیروت، دارالمعرفه. 
زنجى، محمودبن عمر (1364)، مهذب الأسماء فى مرتب الحروف و الأشیاء، تصحیح محمدحسین مصطفوى، تهران، علمى و فرهنگى. 
سکاکى، یوسف بن ابى بکر (1407ق)، مفتاح العلوم، ط. الثانیه، بیروت، دارالکتب العلمیه. 
سمرقندى، نصربن محمد (1416ق)، بحرالعلوم، بیروت، دارالفکر. 
سورآبادى، عتیق بن محمد (1380)، تفسیر سورآبادى، تحقیق على اکبر سعیدى سیرجانى، تهران، فرهنگ نشر نو. 
سیبویه، عمروبن عثمان (بى تا)، الکتاب، بیروت، دارالجیل. 
سیوطى، جلال الدین (1416ق)، الإتقان فى علوم القرآن، بیروت، دارالفکر. 
ـــــ (بى تا الف)، المتوکلى، ترجمه ویلیام بل، قاهره، بى نا. 
ـــــ (بى تا ب)، المهذب فیما وقع فى القرآن من المعرب، بیروت، دار الاحیاءالتراث العربى. 
ـــــ (1998م)، المزهر فى علوم اللغه وأنواعها، بیروت، دارالکتب العلمیه. 
صفى علیشاه، حسن بن محمدباقر (1378)، تفسیر صفى، تهران، منوچهرى. 
طبرسى، فضل بن حسن (1372)، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، چ سوم، تهران، ناصر خسرو. 
طبرى، محمدبن جریر (1412ق)، جامع البیان فى تفسیرالقرآن، بیروت، دارالمعرفه. 
طریحى، فخرالدین (1375)، مجمع البحرین، تحقیق سیداحمد حسینى، چ سوم، تهران، کتابفروشى مرتضوى. 
عبدالعزیز، محمدحسن (بى تا)، التعریب فى القدیم و الحدیث، بیروت، دارالفکر العربى. 
فخررازى، محمدبن عمر (1420)، مفاتیح الغیب، ط. الثالثه، بیروت، دار احیاء التراث العربى. 
فراء، یحیى بن زیاد (1955م)، معانى القرآن، مصر، دارالمصریه. 
فهمى خشیم، على (1997)، هل فى القرآن أعجمى؟، بیروت، دارالشرق الاوسط. 
فرشچیان، رضا، «سرادق، سراپرده و ترجمه هاى فارسى قرآن کریم» (1389)، تحقیقات علوم قرآن و حدیث، سال هفتم، ش 1، ص 211ـ222. 
کفومى، ایوب بن موسى (1419ق)، کتاب الکلیات، بیروت، مؤسسه الرساله. 
منجد، صلاح الدین (1398ق)، المفصل فى الألفاظ الفارسیه المعربه، تهران، بنیاد فرهنگ ایران. 
میبدى، رشیدالدین (1371)، کشف الأسرار و عده الأبرار، تحقیق على اصغر حکمت، چ پنجم، تهران، امیرکبیر. 
نحاس، احمدبن محمد (1408ق)، معانى القرآن الکریم، تحقیق محمدعلى صابونى، مکه، جامعه ام القرى. 
نخله، رفائیل (بى تا)، غرائب اللغه العربیه، ط. الرابعه، بیروت، دارالمشرق. 
منبع: فصلنامه معرفت– شماره /خبرگزاری فارس خرداد۱۳۹۴ 

گردنه"حیران"مرزاستان گیلان-اردبیل

گردنه حیران کجاست؟مرز بین آستارا و اردبیل 

«حیران» تا «آستارا»(گیلان) ۳۰ کیلومتر فاصله دارد و در راه بین دو شهر آستارا و اردبیل است. ییلاق حیران به سه روستای حیران سفلی، حیران وسطی و حیران علیا تقسیم می شود.

وسعت منطقه حیران ۲٬۲۰۰ هکتار است.

هوای منطقه حیران در بیشتر روزهای سال ابری است و همین امر باعث شده نام «حیران» را برایش انتخاب کنند.

دهکده گردشگری حیران در نقطه ای از گردنه کوهستانی حیران استقرار یافته که از سمت شرق به دریای خزر و شهرستان مرزی بندر آستارا در شمال غربی استان گیلان و چشم انداز های زیبای گردنه حیران، از سمت غرب و جنوب به «جنگل فندقلو» در استان اردبیل و از شمال به مناطق مرزی کشور دوست و همسایه جمهوری آذربایجان مشرف است.

گردنه حیران

منطقه حیران

گردنه حیران

منطقه حیران آستارا

گردنه حیران-گیلان

گردنه حیران

گردنه حیران

گردنه حیران

گردنه حیران

گردنه حیران(مرز گیلان-اردبیل)

گردنه حیران

گردنه حیران