پیراسته فر

خبری تحلیلی

پیراسته فر

خبری تحلیلی

مشروطیت چیست(مخالفان وموفقان)چه می گفتند وچه می گویند

مجلس اول در ۱۸ شعبان ۱۳۲۴ (۱۴ مهر ۱۲۸۵‏/۷ اکتبر ۱۹۰۶) در تهران گشایش یافت. نمایندگان به تدوین قانون اساسی پرداختند و در آخرین روزهای زندگی مظفرالدین شاه این قانون نیز به امضای او رسید.

مشروطیت چیست؟

 میآمدند درِ خانه مردم مى‌گفتند: آیا مى‌دانید مشروطیت چیست؟ «اگر مملکت، مشروطه بشود، نانهاى سنگک بزرگ با کباب به خانه شما مى‌آورند.»

یک مرد ساده‌لوحى مى‌گفت: «عجب! مشروطه، یعنى شما مى‌خواهید «مشروطه خانم» را بیاورید اینجا و او را پادشاه کنید!» و از این جریانها زیاد بوده است که« نه آن کسى که به نفع مشروطیت مبارزه مى‌کرد مى‌فهمید چه مى‌گوید و نه آن کسى که به نفع استبداد کار مى‌کرد مى‌فهمید دنبال چه مى‌رود.»

«استاد شهید آیت‌الله مطهری» در کتاب «اسلام و نیازهای زمان» (جلد اول)، در ضمن بحث از جریاناتی که به نام اسلام با هر پدیده نوظهور اجتماعی سیاسی مخالفت می‌کردند، ‌از تفکر منسوب به خوارج و نیز اخباریگری نام می‌برند و سپس به طرح موضوع «مشروطیت» می‌پردازند. از منظر استاد مطهری، مخالفان مشروطه ـ قطع نظر از بزرگانی همچون شیخ فضل‌الله نوری که دستهای پیدا و پنهان داخلی و خارجی را در پشت صحنه مشروطه‌طلبی می‌دیدند ـ از سر جمود و تحجر با پدیده جدید مشروطیت مخالفت می‌کردند. استاد شهید با تحلیل جامعی که در باب این موضوع چالش‌برانگیز ارائه می‌کنند، در واقع دیدگاه کلی اسلام را نسبت به موضوعات و مسائلی از این دست تبیین می‌نمایند. تاریخ این بحث به سال 1345ش بازمی‌گردد.
 

مشروطیت که به ایران آمد، مردم ایران را به دو قسم منقسم کرد: گروهى طرفدار استبداد و گروهى طرفدار مشروطیت. هم سیاسیون منقسم شدند و هم روحانیون، آنهم روحانیون بزرگ. عده‌اى حامى مشروطیت شدند و سخت از آن حمایت کردند و عده‌اى دیگر با مشروطیت مخالفت کردند، به طورى که مخصوصاً مخالفین در هرجا که بودند، در حوزه‌هاى علمیه، فضلا، مدرسین و طلّابى را که طرفدار مشروطیت بودند، از خود نمى‌دانستند؛ یعنى اگر مى‌فهمیدند فلان شخص طرفدار مشروطیت است، به هیچ‌وجه به او شهریه نمى‌دادند. کم‌کم کار به جایى رسید که هر دسته، دسته دیگر را تکفیر و تفسیق مى‌کردند و واقعاً فتنه بزرگى در دنیاى روحانیت به وجود آمد. چون موضوع این‌جور نبود که مثلا سیاسیون مملکت طرفدار یک فکر باشند و روحانیونْ همه طرفدار فکر دیگر، بلکه خود روحانیون منقسم به دو دسته شدند: بعضى طرفدار مشروطیت و بعضى مخالف. در اینجا من قبل از اینکه مطلب را شروع بکنم، نکته‌اى را تذکر مى‌دهم:



در جریان مشروطیت دو مطلب است که ما به یکى از آنها کار نداریم و روى دیگرى بحث مى‌کنیم. یکى این است که از نظر اجتماعى و سیاسى چه عواملى در ایجاد مشروطیت ایران دخالت داشت و چه عواملى (عوامل سیاسى خارجى) مخالف بود؟ به طور قطع سیاستهاى بزرگ آن روز دنیا روى مشروطیت و استبداد نظر داشتند؛ 

یعنى یکى از سیاستهاى بزرگ آن روز دنیا طرفدار مشروطیت بود و کوشش مى‌کرد مشروطیت در ایران ایجاد بشود، و یک سیاست بزرگ دیگر دنیا از استبداد حمایت مى‌کرد و کوشش مى‌کرد که جلو مشروطیت را بگیرد، چرا؟ براى اینکه آن که طرفدار مشروطیت بود، مى‌خواست بعد از مشروطیت سیاست خودش را بر ایران تحمیل کند (کما اینکه همین کار را کرد) و آن که مخالف بود، نفوذى داشت و مى‌خواست جلو نفوذ رقیب را بگیرد. بنابراین اگر کسانى با مشروطیت مخالف بودند، از این نظر بود که دستهاى خارجى را مى‌دیدند و مى‌دانستند و پیش‌بینى مى‌کردند که منظور، مشروطیت واقعى نیست، بلکه یک سیاست خارجى دیگرى در کار است. یا اگر کسى مخالف استبداد بود، از آن جهت بود که آن سیاستهایى را که طرفدار استبداد بودند، مى‌شناخت و ضررهاى سیاست آنها را مى‌دانست.


                                      موافقان و مخالفان مشروطیت

مرد بزرگى مثل مرحوم آخوند خراسانى سخت حامى مشروطیت بود و واقعاً این مقدار که بنده تحقیق کرده‌ام، مرحوم آخوند خراسانى یکى از بزرگان علماى شیعه بوده است و مى‌شود گفت در دنیاى شیعه مدرّسى به‌خوبى مرحوم آخوند نیامده است. حوزه درس هزار و دویست نفرى داشته است و شاید سیصد نفر مجتهد مسلّم پاى درس این مرد مى‌نشسته‌اند و ایشان فوق‌العاده مرد باایمان و باتقوایى بوده است. در اینکه این مرد منتهاى حسن نیت را داشته است، شکى نیست. حالا اگر کسى گفت من با مشروطیت مخالفم، معنایش این نیست که ـ العیاذ بالله ـ مرحوم آخوند را تخطئه مى‌کند. 

1. حاجی میرزا علی‌اکبر مجتهد بروجردی 2. حاجی میرزا ابوالقاسم امام جمعه تهران 3. سیدمحمد طباطبایی 4. شیخ فضل‌الله نوری

از آن طرف، در رأس مخالفین یک فقیه بسیار بزرگى بوده مثل مرحوم آقا سید کاظم یزدى که در فقاهت کم‌نظیر بوده است. اگر کسى با استبداد مخالف و طرفدار مشروطیت باشد، معنایش این نیست که مرحوم یزدى را تخطئه مى‌کند. شاید مرحوم یزدى که مخالف با مشروطیت بود، مى‌دانست که دستهاى خارجى دخالت دارد و بعد هم چنین و چنان مى‌شود. بنابراین بحث تصویب یا تخطئه علماى بزرگ نیست؛ چون موضوع یک جهت ندارد. 

اگر موضوع مشروطیت و استبداد یک مسأله علمى بود، یک حرفى بود. مسأله‌اى بوده که عوامل زیادى در آن دخالت داشته است. ما از اینکه کدام دست سیاست چه دخالتى داشته است، صرف‌نظر مى‌کنیم و با مخالف و موافق کارى نداریم. قرائن هم نشان مى‌دهد

کسانى که مخالف با مشروطیت بودند، مى‌گفتند این مشروطیت که مى‌خواهد بیاید، غیر از آن مشروطیتى است که دارند صحبتش را مى‌کنند، «مشروطه مشروعه» به اصطلاح نیست و نخواهد آمد، مانند مرحوم شیخ فضل‌الله نورى.

جمعی از نمایندگان دوره اول مجلس شورای ملی همراه با مردم عصر قاجار که تازه با پدیده انتخابات مواجه شده‌اند! جمعی از نمایندگان دوره اول مجلس شورای ملی همراه با مردم عصر قاجار که تازه با پدیده انتخابات مواجه شده‌اند!.

استادمطهری نوشت:به هر حال یک چنین جریانى به وجود آمد و چه حوادث تلخ و خونینى به وجود آوردمجتهدین کشته شدند، مردى مانند آقا شیخ فضل‌الله نورى به دار زده شد. این یک امر کوچکى نیست. مرحوم نورى مرد بزرگى بود، مجتهد مسلّم و تا حدودى که شنیده‌ایم، مرد بسیار پاک و باتقوا و عادلى بود، مجتهد مسلّم‌العداله و عادل مسلّم الاجتهاد بود. 

عکس یادگاری نمایندگان دومین دوره مجلس شورای ملی در محوطه عمارت مجلس
عکس یادگاری نمایندگان دومین دوره مجلس شورای ملی در محوطه عمارت مجلس.

آیت الله مرتضی مطهری نوشت:ما مطلب را از یک زاویه بالخصوصى مى‌خواهیم مطالعه کنیم، یعنى آن را تفکیک مى‌کنیم از عوامل خارجى و از این جهت که آیا ایران آن روز مستعد مشروطیت بود یا نبود. جایى غیر از مملکت خودمان و زمانى غیر از زمان خودمان را فرض مى‌کنیم؛ یعنى یک کشور اسلامى را فرض مى‌کنیم که در آن مردم مستعد هستند، یعنى مى‌فهمند که مشروطیت یعنى چه، چون در آن موقع اغلب مردم نمى‌دانستند که «مشروطیت چیست»(۱)

مستعد نبودن ملت یعنى اینکه نمى‌فهمید. ما مى‌خواهیم فرض کنیم یک کشورى را که مردمش مى‌فهمند. همچنین فرض کنیم که عوامل خارجى وجود ندارد، سوءنیتى در کار نیست. آیا مشروطیت با قانون اسلام انطباق دارد یا نه؟ 

بعضى‌ها از همین نظر مجرّد، قطع‌نظر از عوامل خارجى مى‌گویند مشروطیت برخلاف دین اسلام است، یعنى دین اسلام با مشروطیت سازگار نیست. ناچار باید بگویند با استبداد سازگار است یا لااقل با استبداد سازگارتر است. چرا؟ تا تعریف نشود که مشروطیت چیست، نمى‌شود بحث کرد. 
تعریف مشروطیت
معناى مشروطیت این است که مملکت احتیاج به یک سلسله تصمیمات دارد؛ یعنى مملکت احتیاج دارد به حکومت، یعنى دستگاهى که مجموعاً امر مملکت را اداره کند؛ چنان که یک مؤسسه فرهنگى یا یک شرکت تجارتى احتیاج به مدیر یا هیأت مدیره دارد. حرف اول این است که

هر مملکتى احتیاج به جمعى دارد که اداره‌کننده مملکت باشند.

اعضای انجمن نظارت بر انتخابات و صندوق‌های رأی مجلس مؤسسان اول اعضای انجمن نظارت بر انتخابات و صندوق‌های رأی مجلس مؤسسان او
مرتضی مطهری نوشت:اگر ما گفتیم خیر، اساساً وجود مدیر یا هیأت مدیره خطاست و نباید باشند، هم مشروطیت را رد کرده‌ایم و هم استبداد را؛ چون استبداد معنایش این است که یک فرد حکومت مى‌کند، مشروطیت شکل دیگر است. پس استبدادش غلط است، مشروطیتش هم غلط است. اگر بگوییم چرا؟ مى‌گویند مملکت همین‌قدر که دین داشته باشد، دین مردم را بى‌نیاز مى‌کند از اینکه حکومت داشته باشند. 

معتمدین نظارت بر انتخابات در محله بازار تهران معتمدین نظارت بر انتخابات در محله بازار تهران.
استادمطهری می گوید:اتفاقاً این همان حرفى است که خوارج مى‌گفتند. آنها مى‌گفتند: «لا حُکْم الّا لله». در نهج‌البلاغه، حضرت على(ع) در مورد این سخن مى‌فرماید: «کلمه حقٍّ یُرادُ بها الباطل: این حرف درستى است، اما این‌جور که اینها قصد مى‌کنند، غلط است. لا حُکْم الّا لله: حکم از ناحیه خدا باید باشد، حرف درستى است؛ اما اینها این حرف درست را در مورد غلط به کار مى‌برند. و لکنْ هؤُلاء یقولون: لا امْره الّا لله، یعنى امیرى مردم باید با خدا باشد، این که نمى‌شود. و لابُدّ للنّاس منْ امیرٍ برٍّ اوْ فاجر: مردم احتیاج به امیر و حاکم دارند، حالا یا خوب باشد یا بد»(۲)؛ یعنى در درجه اول باید خوب باشد و در درجه دوم بد بودنش از نبودنش بهتر است؛ یعنى وجود قانون ـ و لو قانون دینى ـ مُقنع و کفایت‌کننده از اینکه مردم حکومت داشته باشند، نیست. و لهذا مسأله خلافت را، هم ما شیعه‌ها و هم سنی‌ها هر دو قبول داریم. حتى خوارج هم ابتدا گفتند که احتیاج به خلیفه ندارند، ولى بعد خودشان آمدند با یک خلیفه بیعت کردند. پس شیعه و سنى در این جهت اتفاق دارند که دین‌داشتن معنایش این نیست که حالا که دین داریم، پس دیگر حکومت لازم نیست. هر دو مى‌گویند حکومت مى‌خواهیم، منتها در حکومت بعد از پیغمبر(ص)، سنی‌ها از یک راه رفتند و شیعه‌ها گفتند کسى لایق است که پیغمبر او را تعیین کرده باشد.

مشروطیت درمقابل استبداداست
فرض دوم این است: حالا که ما احتیاج به حکومت داریم، آیا احتیاج داریم به اینکه به یک تعبیر یک عده تصمیم بگیرند و دیگران اجرا کنند یا نه، همان کسى که تصمیم مى‌گیرد، اجرا هم بکند؟ «استبداد» معنایش این است که همان کسى که تصمیم مى‌گیرد، اجرا هم بکند.

مشروطیت چیست؟

دستور تشکیل اولین مجلس شورای ملی

«مشروطه» معنایش این است که یک عده تصمیم بگیرند و عده دیگر اجرا کنند، و باید آنهایى که تصمیم مى‌گیرند، خود مردم انتخابشان کرده باشند. نمایندگان مردم تصمیم بگیرند، هیأت دولت اجرا کند. و تازه هیأت دولت را هم باید نمایندگان تعیین کرده باشند تا در نتیجه همه چیز را مردم تعیین کرده باشند و در واقع مردم خودشان بر خودشان حکومت کرده باشند. 
ولى مخالفین مشروطه مى‌گفتند: خیر، شما اینجا مغالطه مى‌کنید و مى‌گویید «معناى استبداد این است که یک نفر تصمیم بگیرد و او هم اجرا کند

و معناى مشروطیت این است که نمایندگان مردم تصمیم بگیرند و هیأت دولت اجرا کند.» اینجا صرف تصمیم نیست؛ اگر صرف تصمیم بود، ما مخالف نبودیم، و راست هم مى‌گفتند. مى‌گفتند اگر مشروطیت این‌طور بود که مردم نمایندگان را انتخاب مى‌کردند که نمایندگان قوه مجریه را انتخاب کنند، و نیز نمایندگان تصمیم بگیرند، هیأت دولت هم اجرا کند؛ ولى این تصمیم براى این باشد که ببینند قانون خدا چه گفته است و قانون دیگر وضع نکنند، هرچه قانون خدا گفته است، مطابق آن تصمیم بگیرند و دولت را موظف به اجراى آن کنند، خوب بود؛ اما مشروطیت که این نیست. شما یک کلمه قشنگى را به کار مى‌برید براى اغفال ما.

«مشروطیت» معنایش این است که ملت نمایندگان را انتخاب کند و نمایندگان تصمیم بگیرند.

کلمه قشنگى است، ولى عین حقیقت نیست. نمایندگان قانون وضع کنند، تصمیم بگیرند، نه این است که مطابق قوانین الهى تصمیم بگیرند و قانون وضع کنند که هیأت دولت اجرا کند. 

باز در اینجا منطق مستبدین، منطق مشروطیین را شکست مى‌دهد. اما باز مشروطیین جوابى دارند که در مقابل آن، جواب دیگرى وجود ندارد.منطق موافقان

معتمدین نظارت بر انتخابات مجلس شورای ملی در تبریز در سال ۱۳۲۰ شمسی معتمدین نظارت بر انتخابات مجلس شورای ملی در تبریز در سال ۱۳۲۰ شمسی.

استادشهیدمرتضی مطهری نوشت:مى‌گویند ما قبول داریم که مشروطیت ـ که مى‌گوییم نمایندگان مردم تصمیم بگیرند ـ معنایش این نیست که مجتهدى که مى‌خواهد استنباط احکام بکند ببیند قانون خدا چیست، عین همان قانون را به دولت ابلاغ کند و دولت هم اجرا کند. ما هم قبول داریم که این‌جور نیست. نمایندگان مردم قانون وضع مى‌کنند، ولى مگر هر قانون وضع کردنى، ممنوع است؟ نه. ما یک قانونى داریم به نام قانون دین. دین تکلیف مردم را براى همه زمانها روشن کرده است، قوانین کلى بیان کرده است؛ ولى برخى موارد جزئى پیش مى‌آید که در آن موارد، مردم حق دارند با توجه به قانون کلى الهى، قانون وضع کنند؛ لهذا ما مى‌گوییم قانون اساسى داریم.(۳)


در قانون اساسى ما قطعى و مسلّم شده است که یک هیأتى که از پنج نفر کمتر نباشد و افراد آن مجتهد و عارف به مقتضیات زمان باشند، باید ناظر باشند که قوانینى که مجلس طرح مى‌کند، انطباق با قوانین اسلامى داشته باشد. قانونى که وضع مى‌شود، اگر خلاف قانون اساسى بود، جلویش را بگیرند و اگر موافق بود، نه. و مثال ذکر مى‌کنند، مى‌گویند: 

معناى «
قانون اسلامى» و «قانون دینى» این نیست که مردم در تمام جزئیات زندگى خود باید بروند ببینند که در قرآن یا سنت این حکم چگونه بیان شده است؛

مثلا اوضاع شهرها تغییر مى‌کند، وسایل نقلیه جدیدى به کار مى‌آید. مردم احتیاج دارند قوانینى داشته باشند که آن قوانین وضع رانندگى را منظم کند، چون اگر بنا بشود رانندگى قانون نداشته باشد، هر آنْ هزارها تصادف رخ مى‌دهد. باید قانون داشته باشد. اینها جزء امورى است که اسلام آنها را به خود مردم تفویض کرده است. نظیر این است که پدر در داخل خانواده خودش حق دارد یک سلسله مقررات وضع کند. قانون خدا این است که پدر رئیس خانواده است و همه باید امر او را اطاعت کنند.

قانون دیگر این است که پدر حق حکومت دارد، ولى حق تحکّم ندارد؛ رئیس خانواده است، حق دارد در حدود مصالح خانوادگى امر و نهى کند، ولى حق زورگویى ندارد، یعنى حق ندارد که برخلاف مصالح خانوادگى رفتار کند. اما آیا خدا در مورد امور جزئى داخل خانواده هم قانون وضع کرده است که مثلا پدر این کار را بکند و آن کار را نکند؟ نه، خدا مى‌گوید اى فرزندان، از پدرانتان اطاعت کنید و اى پدرها، عادلانه با افراد خانواده رفتار کنید. خدا مى‌گوید اگر کسى رئیس یک مؤسسه‌اى بود، حق دارد بر طبق مصالح خودش براى آن مؤسسه مقررات عاقلانه‌اى وضع کند. بر مردم دیگر هم لازم است که آن مقررات را اطاعت کنند.
استادمطهری درادامه نوشت:اینها در امور جزئى است. اما در امور کلى، همان‌طور که گفتیم، هر مملکتى احتیاج به مدیر یا هیأت مدیره‌اى دارد. اینکه آن هیأت مدیره بخواهند قوانینى را در مقابل قوانین خدا وضع کنند (مثل اینکه خدا گفته است اختیار طلاق با مرد است و قانون، اختیار طلاق را به زن بدهد) درست نیست؛ اما اینها در حدودى که تکلیف اقتضا مى‌کند، حق دارند مقرراتى را وضع کنند که در واقع وضع قانون جزئى است که با قانون کلى الهى تطبیق کند. بله، اگر بخواهند به آن، اختیار وضع قانون بدهند به طورى که قوانین الهى را در نظر نگیرد صحیح نیست. ولى با در نظر گرفتن قانون الهى، وضع قانون براى موضوعات جزئى مانعى ندارد. 

مثلا قانونى وضع مى‌کنند که آیا محصل به خارج بفرستیم یا نه؟ این چیزى نیست که حکمش در اسلام بیان شده باشد، ولى قرآن یک اصول کلى ذکر کرده است؛ مثلا در باب علم از آن جهت که علم است بیان شده است که آیا علم را اگر در دست غیرمسلمان دیدیم، مى‌توانیم بگیریم یا نه؟ در این مورد یک حدیث نیست، بلکه دهها حدیث است که مى‌گوید بگیر: «الحکمهُ ضالّهُ المُؤمن: حکمت گمشدة مؤمن است؛ یأخُذُها ایْنما وجدها: هر جا آن را ببیند، مى‌گیرد.» در بعضى جاها تصریح دارد که حکمت را هر جا دیدید، بگیرید و لوْ منْ مُشْرکٍ: اگرچه در دست کافر باشد. اینجا تکلیف معین است.(۴)
آن‌وقت موضوعات دیگرى پیش مى‌آید؛ مثلا فرض کنید ما وقتى محصل به خارج مى‌فرستیم، آنجا گمراه مى‌شوند. اینجا باید دید علت گمراه شدنشان چیست. طنطاوى در تفسیرش [به نقل از یک استاد غربى] مى‌گوید: یک وقتى با عده‌اى از شاگردان عرب ـ که گویا مصرى بوده‌اند ـ سر و کله مى‌زدم. یک روز رفته بودیم بیرون. زمستان بود و هوا خیلى سرد بود و یخ نسبتآ ضخیمى بسته شده بود. یک وقت دیدم در این هواى سرد، این دانشجویان دستها را بالا زدند، یخها را شکستند و در آن آب سرد اول دستشان را شستند، بعد صورتشان را و بعد این دست و آن دست، و دستى به سر کشیدند و پاها را هم شستند و بعد هم ایستادند به انجام یک عملى که عبادتشان بود. بعد گفت: اى واى! اینها آمده‌اند علم ما را بگیرند، دین خودشان را هم حفظ کرده‌اند. اینها یک حساب دیگرى است.

مشروطۀ ایرانی در 7 پرده/ جنبشی که شکست نخورد

مظفرالدین شاه.

مؤلف کتابِ اسلام و نیازهای زمان نوشت:اگر بشر حتى این مقدار هم حق وضع قانون در مسائل جزئى را نداشته باشد، این دیگر جمود است و درست مثل حرف اخباریین است که مى‌گویند: «ما احتیاج به مجتهد نداریم و به اخبار مراجعه مى‌کنیم!» در اخبار، کلیات مسائل بیان شده است و مجتهد باید فکرش را به کار بیندازد و به همان نحو در مسائل جزئى حکم بدهد. پس اگر هیأت مدیره‌اى بخواهند براى خودشان نظامنامه‌اى طبق قوانین کلى وضع کنند، این از نظر ما اشکالى ندارد.(۵)

پی‌نوشتها:
۱ـ مى‌آمدند درِ خانه مردم مى‌گفتند: آیا مى‌دانید مشروطیت چیست؟ «اگر مملکت، مشروطه بشود، نانهاى سنگک بزرگ با کباب به خانه شما مى‌آورند

یک مرد ساده‌لوحى مى‌گفت: «عجب! مشروطه، یعنى شما مى‌خواهید «مشروطه خانم» را بیاورید اینجا و او را پادشاه کنید!» و از این جریانها زیاد بوده است که« نه آن کسى که به نفع مشروطیت مبارزه مى‌کرد مى‌فهمید چه مى‌گوید و نه آن کسى که به نفع استبداد کار مى‌کرد مى‌فهمید دنبال چه مى‌رود

۲ـ نهج‌البلاغه، خطبه ۴۰.
تنبیه الامة و تنزیه الملة (کتاب) - ویکی شیعه
۳ـ استاد مطهری در حاشیه یکی از صفحات کتاب «تنبیه‌الامه و تنزیه‌الملّه» تألیف مرحوم آیت‌الله نائینی در تفسیر آیه ۵۹ سوره نساء (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) می‌نویسد: «یعنی مقصود از «اطیعوا الله» اطاعت اوامر الهی است که کلیات ثابت و لایتغیر اسلامی است و مقصود از اطاعت رسول و اولی‌الامر اطاعت از یک سلسله اوامر دیگر است که رسول اکرم(ص) و ولاه امر طبق اختیاری که به آنها داده شده، به موجب مصالح خاصی آن اوامر را صادر می‌کنند. این اوامر و قوانین، موقت و متغیر است و در عهده حکومت اسلامی است».
۴ـ نهج‌البلاغه، حکمت  ۸۰ [قریب به این عبارت].۱۰۲۱، ۱۵۹۵:۱
۵ـ [خواننده محترم توجه دارد که در این بحث، منظور از مشروطیت، نظامى حکومتى است که داراى مجلس قانونگذارى است نه مشروطه سلطنتى.]
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منبع مأخوذه::
روزنامه اطلاعات۱۳ مرداد ۱۳۹۴ بنقل از  اسلام و نیازهای زمان(ج۱، ص۹۵ـ۱۰۲)بااندکی اصلاحات وافزودن تصاویر

 

اعضای انجمن نظارت بر انتخابات در آبادان در سال ۱۳۲۵ شمسی
اعضای انجمن نظارت بر انتخابات در آبادان در سال ۱۳۲۵ شمسی
رأی‌گیری برای رفراندوم اصول شش‌گانه شاه و ملت در سال ۱۳۴۱ شمسی
رأی‌گیری برای رفراندوم اصول شش‌گانه شاه و ملت در سال ۱۳۴۱ شمسی

 

تبلیغات انتخاباتی حزب مردم در دوره پهلوی دوم
تبلیغات انتخاباتی حزب مردم در دوره پهلوی دوم

 

دفتر حزب مردم در شهرستان بناب هنگام تبلیغات انتخاباتی
دفتر حزب مردم در شهرستان بناب هنگام تبلیغات انتخاباتی
رأی‌گیری برای انتخابات مجلس شورای ملی در میدان بهارستان تهران
رأی‌گیری برای انتخابات مجلس شورای ملی در میدان بهارستان تهران
همه‌پرسی نظام جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۸ شمسی

از راست آصف‌السلطنه، علاءالملک، مجدالدوله، موثق‌الدوله، مشیرالسلطنه، شاهزاده ظل‌السلطنه (پسر کامران میرزا)، شاهزاده حسین‌قلی‌میرزا نصرت‌السلطنه (برادر محمدعلی شاه)، محمدعلی شاه قاجار، شاهزاده اعتضادالسلطنه (پسر محمدعلی شاه)، احمدمیرزا قاجار (پسر محمدعلی‌شاه)، لیاخوف، امیر بهادر، علاءالسلطنه، محمدعلی‌خان سردار افخم، مصطفی حاجب‌الدوله

فرمان مشروطیت اینگونه صادرشد

دور اول مجلس شورای ملی

بیش ازیک قرن از تاسیس مجلس شورای ملی در ایران می‌گذرد؛ مجلسی که نه اولین مجلس قانون‌گذاری کشور بود، نه آن طور که خیلی‌ها تصور می‌کنند مجلس مشروطه.

بعد از آن که مظفرالدین شاه نتوانست با صدور فرمان تشکیل عدالتخانه بست‌نشینی در تهران و بعضی شهرهای دیگر را متوقف کند، بالاخره کوتاه آمد و طی فرمان تازه‌ای به مردم تهران نوشت: «رای و اراده همایون ما بدان تعلق گرفت که برای رفاهیت و امنیت قاطبه اهالی ایران و تشیید و تایید مبانی دولت اصلاحات مقتضیه به مرور در دوائر دولتی و مملکتی به موقع اجرا گذارده شود چنان مصمم شدیم که مجلس شورای ملی از منتخبین شاهزادگان و علما و قاجاریه و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و اصناف به انتخابات طبقات مرقومه در دارالخلافه تهران تشکیل و تنظیم شود که در مهام امور دولتی و مملکتی و مصالح مشاوره و مداقه لازمه را به عمل آورده به هیئت وزرای دولتخواه ما در اصلاحاتی که برای سعادت و خوشبختی ایران خواهد شد اعانت و کمک لازم را بنمایند و در کمال امنیت و اطمینان عقاید خود را در خیر دولت و ملت و مصالح عامه و احتیاجات قاطبه اهالی مملکت به توسط شخص اول دولت به عرض برساند که به صحه همایونی موشح و به موقع اجرا گذارده شود».

چهاردهم مهر ۱۲۸۵، اولین جلسه مجلس بعد از صدور این فرمان تشکیل شد.

فرمان مشروطه که در مرداد ۱۲۸۵ صادر شد،‌ اشاره ای به نام مشروطه نکرده بود

این اولین باری نبود که در ایران مجلس تشکیل می‌شد،. در ۱۲۳۸ هجری شمسی هم اراده ملوکانه ناصرالدین شاه به تشکیل مجلس مصلحت‌خانه قرار گرفته بود،‌ اسمش را گذاشته بودند: «مجلس مشورتخانه» و در مکمل اساسنامه آن، یعنی «قانون بر مشورت مجلس» تصریح شده بود که مصوبه‌های این مجلس «به محض امضای شاهنشاهی{…} عین قانون و حکم مطلق دولت خواهد بود؛ نه قبل از آن.

مجلس ملی که ۱۱۰ سال پیش تشکیل شد،‌ در آغاز کار «مجلس مشروطه» هم نبود. در این فرمان،‌ عنوان‌ مشروطه یا مشروطیت ذکر نشده بود، بلکه تنها موافقت مظفرالدین شاه با تشکیل «مجلس شورای ملی» یعنی «مجلس منتخبین ملت» برای مشورت و قانونگذاری است و همچنین «اعانت و کمک لازم» به «هیئت وزرای دولتخواه ما در اصلاحاتی که برای سعادت و خوشبختی ایران» انجام می‌دهند.

مشروطۀ ایرانی در 7 پرده/ جنبشی که شکست نخورد

یکی از دلایل بی‌اطلاعی یا کم‌اطلاعی از وقای

اولین صورت جلسات موجود از مجلس شورای ملی مربوط به ۴۵ روز بعد از تشکیل اولین جلسه مجلس است. با این وجود از دستور ثبت شده مشخص است که تا ۴۵ روز بعد هم،‌ هنوز مساله اعتبارنامه‌ها،‌ آیین‌نامه داخلی مجلس و قانون اساسی حکومت تازه مورد سوال بوده است.

خانه سپه‌سالار، از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی محل تشکیل جلسات مجلس شورای ملی بود

مجلس اول ‌۱۰۴ نماینده داشت. ‌به غیر از جلسه اول که در حضور پادشاه در کاخ گلستان برگزار شد،‌ همه تا انقلاب اسلامی در خانه میرزا حسین خان سپه‌سالار تشکیل می‌شد. کسانی که حق داشتند در این دوره نماینده مجلس شوند،‌ شش گروه شاهزادگان و درباریان، روحانیان و طلبه‌ها، اشراف و اعیان، تاجرانی که مکان مشخصی برای کسب داشته باشند، ملاکینی که زمین‌هایشان حداقل ۱۰۰۰ تومان ارزش داشته باشد و استادکاران مغازه‌دار یا همان نماینده‌های اصناف بودند؛ رای‌گیری هم تنها در میان مردان طبقه شاهزادگان و درباریان، روحانیون و طلبه‌ها، اعیان و اشراف، تاجران، مالکان، فلاحان و اصناف انجام می‌شد و زنان،‌ کارگران، شاگردها و کشاورزها حق رای نداشتند.

در اولین قانون اساسی که در دی ماه همان سال به تصویب رسید و پادشاه و ولیعهد امضایش کردند،‌ هم نشانه و دلیلی مبنی بر مشروطه شدن حکومت ایران نبود. نه لفظا از مشروطیت ایران صحبتی شده، نه شاه فاقد مسئولیت و دارای مقام تشریفاتی است، نه قوه مجریه در مقابل قوه مقننه مسئول است و نه حتی اشاره‌ای به حقوق و آزادی‌های فردی و اجتماعی ملت شده است.

مشروطۀ ایرانی در 7 پرده

به همین دلیل بود که بعد از مرگ پادشاه و به تخت نشستن محمدعلی شاه دور تازه‌ای از تلاش‌ها برای مشروطه کردن ایران توسط نماینده‌ها آغاز شد که اولین گامش اعتراض به دعوت نشدن آنها در مراسم تاجگذاری بود و آخرین گامش، بعد از پایان استبداد صغیر، تبعید پادشاه به روسیه و بر تخت نشاندن احمد شاه جوان و مبارزه‌ای که ادامه پیدا کرد./۱۴ مهر ۱۳۹۵ ایسنا

مشروطه مشروعهخاطره خواندنی آیت الله بهجت از شیخ فضل الله نوری

امام خمینی: جرم شیخ فضل الله بیچاره چه بود؟ جرم شیخ فضل الله این بود که قانون باید اسلامی باشد. جرم شیخ فضل الله این بود که احکام قصاص غیر انسانی نیست. انسانی است او را دار زدند و از بین بردند و شما حالا به او بدگویی می کنید.

  امروز سالروز ولادت شیخ فضل الله نوری عالم بزرگ شیعه است. به همین مناسبت به گوشه ای از زندگینامه ایشان می پردازیم.

تولد

آیت اللّه شیخ فضل الله نوری روز دوم ذیحجّه سال 1259 ق در روستای «له شک» در منطقه کجور مازندران چشم به جهان گشود. پدرش از روحانیان صالح و مورد اعتماد به حساب می آمد. او زندگی خویش را وقف خدمت به مردم و رفع مشکلات دینی و اجتماعی آنان کرده بود. وی فرزند خود را «فضل الهی» دانسته، نام او را «فضل اللّه» نهاد.

فضل اللّه دوران کودکی را در محیط با صفا و هوای پاک و دل پذیر جنگل های سرسبز شمال سپری کرد و تحصیلات ابتدایی را در «بلده» مرکز منطقه نور گذراند.

تحصیلات

چرا شیخ فضل‌الله نوری اعدام شد؟

شیخ فضل اللّه نوری پس از پایان تحصیلات ابتدایی، به تهران هجرت کرد و دوره سطح حوزه را در محضر استادان آن سامان گذراند. شیخ برای تکمیل تحصیلات به نجف اشرف رفت و از محضر استادان بزرگی چون میرزا حبیب اللّه رشتی، شیخ راضی و میرزای شیرازی بهره ها برد. وی به میرزای شیرازی چنان علاقه پیدا کرد که با وی به سامرا رفت. شیخ فضل اللّه به دلیل تیزهوشی و مداومت در درس استادان بزرگ به مقام اجتهاد دست یافت و رسیدگی و توجهات خاص میرزای شیرازی، از او عالمی وارسته و مدبّر و کاردان ساخت. شیخ فضل اللّه بر علوم متداول زمان یعنی فقه، اصول، رجال، کلام، حکمت و عرفان احاطه کامل یافت و در فضل و کمال و دانش، سرآمد عصر خود شد، به گونه ای که علاوه بر دوستان، حتی مخالفان سیاسی ـ فکری وی نیز مرتبه علمی او را انکار ننمودند.

مقام علمی شیخ فضل اللّه نوری

میرزا محمدعلی معلم حبیب آبادی، شیخ فضل اللّه را از اجله علمای معقول و منقول و دارای برخی از علوم غریبه می داند. ضیاء الدین درّی اصفهانی معتقد است وی قطع نظر از جنبه فقاهتی، در بقیه علوم نظیر تاریخ و جغرافیا هم اطلاع کافی داشته است.

مرحوم شیخ محمد حرزالدین در کتاب معارف الرجال، شیخ فضل الله را از اعلام اسلام، حامل رایت حق و ایمان و بزرگ ترین پیشوای دینی که با بی دینان و زشتکاران می ستیزد و از انحراف بازشان می دارد، نامیده، می افزاید: او ادیب و شاعر بود و اشعاری به زبان تازی و پارسی از وی روایت شده است. او در میان علمای تهران از چهره های برجسته بود.

بر مسند تدریس

شیخ فضل الله در تهران به اقامه جماعت و تألیف و تدریس علوم اسلامی و حوزوی پرداخت. مهارت او در فقه و اصول و دیگر علوم اسلامی و شناخت وی از مسائلِ روزِ جامعه موجب شد تا به سرعت مورد استقبال طلاب و روحانیان قرار گیرد. مجلس درس شیخ در تهران دارای اعتبار و اهمیت فوق العاده بود و بسیاری از روحانیان به شرکت در درس او مباهات داشتند و اغلب علمای تهران از افادات علمی او بهره می بردند. به همین سبب بود که از این حوزه درس شخصیت های بزرگی بیرون آمدند که از آن جمله اند حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (مؤسس حوزه علمیه قم) حاج آقا حسین قمی، سید محمود مرعشی (پدر آیت اللّه مرعشی نجفی)، سید اسماعیل مرعشی شریف الاسلام، ملاّ علی مدرّس، میرزا ابوالقاسم قمی، شیخ حسن تهرانی و علامه محمد قزوینی.

عالم زمان خویش

شیخ شهید نسبت به علوم زمان و رویدادهای عصر آگاهی داشت و هرگاه احساس می کرد چیزی را که باید بداند، به یادگیری آن همت می گماشت. یکی از هم عصران شیخ می گوید: در این اواخر نزد مرحوم میرزا جهان بخش منجّم مشغول خواندن علم نجوم و اسطرلاب بود. من عرض کردم آقا در این آخرعمر برای چه علم نجوم تحصیل می کنید؟ فرمود: من از این علم بی بهره ام و این مسئله برای من، یعنی برای اهل علم، خوب نیست که از آن بی بهره باشند. بمیرم و این علم را بدانم بهتر است که نادانسته بمیرم.

آثار علمی

شیخ فضل اللّه نوری علاوه بر تدریس و ارشاد و رسیدگی به امور مردم و قضاوت، در کار تألیف و رسائل فقهی و اصولی و فلسفی و سیاسی و نیز در تصحیح و تحشیه کتاب های معروف و معتبر علمای گذشته اهتمامی فراوان داشت. عناوین برخی از آثار باقی مانده از او چنین است:

1. صحیفه قائمیه حاوی مجموعه ادعیه امام دوازدهم(عج)؛

2. رساله اصولی المشتق، تقریرات درس میرزای شیرازی که در تهران به تاریخ 1305 منتشر شد؛

3. رساله سؤال و پاسخ شماره (1)، حاوی 236 پرسش از میرزای شیرازی، تهران 1305 ق؛

4 ـ رساله عملیه، حاوی 60 پرسش و پاسخ از میرزای شیرازی، تهران 1306 ق؛

5. تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل، در ردّ سیاست مشروطه که به فرمان شیخ و به دست میرزا علی اصفهانی تحریر شده و به تاریخ 1362 ق در تهران انتشار یافته است؛

6. تحریم مشروطیت، در بیان علت موافقت اولیه و مخالفت ثانویه ایشان با مشروطیت که به تاریخ 1326 ق در تهران انتشار یافت.

 نظر آیت‌الله بهجت درباره شیخ‌فضل‌الله نوری و نهضت مشروطه چه بود؟

تلاش های اجتماعی

شیخ فضل اللّه در زمانی به ایران آمد که استعمار انگلیس با عقد قراردادهایی از قبیل سیم تلگراف، راه شوسه، راه آهن سازی، بانک شاهی و امتیازدارسی با وارد کردن کالاهای غربی می کوشید تا با نفوذ فرهنگ غربی بیشترین بهره را از منابع و منافع کشور عاید خود سازد. شیخ پس از بررسی اوضاع و احوال کشور در صدد مقابله با نفوذ فرهنگی بیگانه برآمد. اقدامات شیخ مصادف با فعالیت های مَلْکُم خان ناظم الدوله بود که پایه گذار فراماسونری در ایران بود. شیخ با هوشیاری دریافته بود که نفوذ فرهنگی استعمار ارکان دین و استقلال اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را تهدید خواهد کرد. لذا در فعالیت های خود مردم را به دوری از مظاهر کفر و پیروی بیگانگان فرا می خواند.

نهضت تنباکو

نهضت تنباکو یکی از اصیل ترین و مردمی ترین حرکت های اجتماعی، سیاسی ایران در دوران استبداد است. در زمانی که اروپا بعد از رنسانس پله های ترقی را می پیمود، برای بهره گیری از امکانات و منابع کشورهای جهان سوّم از طرق مختلف سعی در تسلط بر آنها داشت. از جمله این فعالیت ها گرفتن امتیاز انحصاری دخانیات توسط کمپانی انگلیسی در سال 1370 است، که غیر از زیان های جبران ناپذیر اقتصادی، استقلال سیاسی ایران را نیز نقض می نمود. شیخ فضل اللّه نوری به عنوان یکی از چهره های پیشتاز و مجتهدان پایتخت، نفوذ اجتماعی و بصیرت سیاسی مذهبی خویش را در پیشبرد هرچه بیشتر این جنبش به کار گرفت. شیخ در نهضت تنباکو شرکت فعال داشت و علاوه بر این که به عنوان رابط بین تهران و سامرا، مرکز تشیع در آن دوره عمل می کرد و میرزای شیرازی را از اخبار و اوضاع ایران آگاه می کرد، به آگاه کردن جامعه و حمایت از میرزای آشتیانی می پرداخت و هنگامی که شاه تصمیم به تبعید میرزای آشتیانی گرفت، او اولین عالمی بود که در حمایت از میرزای آشتیانی به منزل او رفت و از این زمان به عنوان شخصیت دوّم نهضت تنباکو در تهران شناخته شد.

وقتی نائب السطنه قصد جعلی نشان دادن فتوای میرزای شیرازی را داشت، شیخ فضل اللّه در جواب سؤال او که پرسید: «این تلگراف نزد کی و در کجا بوده؟» گفت: «نزد من و از سامرا برای من فرستاده شده است».

جنبش عدالت خواهی

شیخ فضل اللّه نوری در تأسیس عدالتخانه و جنبش روحانیت و تدوین قانون اساسی نقش عمده ای داشت. او حوادث جنبش عدالت خواهی را نتیجه بحران های سیاسی و اقتصادی و فقر عمومی و ستم درباریان و هرج و مرج و بی قانونی و بی لیاقتی زمامداران و نفوذ بیگانگان در تصمیم گیری های مهم می دانست و از قیام مردم برای اصلاح کمبودهای کشور حمایت می کرد. بی تردید شیخ در این راه، رواج شریعت را می طلبید و روی هم رفته برای استقرار حکومت شرعی می کوشید. او بر اساس باورهای عمیق خویش اسلام را در همه زمینه های اجتماعی و فرهنگی و جز آن دارای قدرت و غنا می دانست و می گفت: «دین اسلام اکمل ادیان و اتمّ شرایع است و این دین دنیا را به عدل و شورا خوانده است. آیا چه افتاده است که امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شورای ما از انگلیس بیاید؟»

 تحصّن در سفارت انگلیس (آغاز تحرک فرماسونرها)

هنگامی که مبارزات در حال رشد و گسترش بود و تغییر نظام حکومتی کشور قطعی به نظر می رسید، انگلیس بوسیله فرماسونرها و روشن فکران وابسته، در میان مبارزان و برخی رهبران نهضت نفوذ کرده، به پخش شایعه احتمال حمله دولت به مردم پرداخت و با این کار، زمینه را برای پناه بردن به سفارت انگلیس آماده کرد. این کوشش ها موجب شد تا فکر تحصّن در سفارت بین مردم رواج یابد. سرانجام با کوشش فراماسون های بازار و جمعی از روشن فکران تحصن در سفارت آغاز شد. بنا به اظهار یکی از شاهدان عینی «این فکر از طرف دو یا سه نفر از تجار عمده که در آن وقت نفوذ زیادی داشتند و با دربار و شاه هم بی ارتباط نبودند، بروز کرد.

شیخ فضل اللّه از بدو آغاز بحث تحصن با آن مخالفت نمود و مردم را از تحصن در سفارت بازداشت. عوامل وابسته، از غیبت علما که در قم تحصن کرده بودند استفاده کرده، تحصن را قوت بخشیدند. شیخ فضل اللّه معتقد بود «مشروطه ای که از دیگ پلو سفارت انگلیس سر بیرون بیاورد به درد ما ایرانی ها نمی خورد».

انحراف نهضت عدالتخانه

نهضت عدالت خانه که جوهره مکتبی و اسلامی داشت، با برنامه ریزی استعمار انگلیس و فعالیت عوامل وابسته به آن از جمله اعضای سازمان مخفی فراموش خانه به انحراف کشیده شد. آنان با طرح عنوان مشروطه مقاصد خویش را دنبال نمودند.

مردمی که با فرمان علما و روحانیان به صحنه مبارزه کشانده شدند و افتخارشان تبعیت از آنان بود و اینان را تنها پناهگاه و یاور خود می دانستند، چنان مسحور فضای نیرنگ خانه انگلستان و تبلیغات آن شدند که بدون این که بفهمند مشروطیت چیست، خواهان مشروطیت شدند.

شیخ فضل اللّه که با بینش عمیق سیاسی خویش رویدادهای نهضت را تجزیه و تحلیل می کرد، با شنیدن خبر تحصن در سفارت انگلیس، به توطئه های روشن فکران وابسته و فراماسون ها پی برد و دریافت که خطر عظیمی نهضت را تهدید می کند.

اولین اعتراض به طرفداران مشروطه

روزی که عضدالملک برای اعلام موافقت شاه با تقاضای عدالت خواهان به قم آمده بود، شیخ فضل اللّه نوری به علما گفت: «تا حالا کارها خوب پیش رفته، امّا از این به بعد چه خواهید کرد؟ هدف شما چیست؟»

سید محمد طباطبایی در پاسخ گفت: مراد ما مشروطه است و مجلس شورای ملی، مشروطه چیزی است که برای پادشاه و وزیران حدّ و حدودی تعیین می کند که نتوانند هر طور خواستند با ملت رفتار کنند. مشروطه آزادی کامل برای ملت می آورد و برای همه کارهای دولتی و ملتی و شرعی، قانون و حدودی معین خواهد کرد.

شیخ در جواب گفت: «امّا فوائدی که برای مشروطه برشمردید و آن این که برای پادشاه و وزیران حدودی معین می شود، بسیار نیکو است، ولی این که فرمودید آزادی کامل برای ملت خواهد بود، این سخن از نظر اسلامی باطل و کفر است و آزادی کامل [به نحوی] که هر فرد برای هر کاری آزاد باشد، چنین آزادی در اسلام نیست و این که فرمودید قانونی وضع خواهد شد، اوّل این که قانون ما مسلمین در هزار و سیصد و اندی سال قبل وضع شده است و اگر هم برای تنظیم و اصلاح روابط اجتماعی و اداری قانونی نوشته شود، باید مطابق با شریعت اسلامی باشد و امّا این سخن که فرمودید برای شرع حدّی معین خواهد شد، بدانید که برای شرع و دین حدّی نیست».

تشکیل مجلس

مجلس تدوین قانون اساسی، بعد از صدور فرمان مشروطیت از سوی مظفرالدین شاه تشکیل شد. با توجه به ترکیب اعضای مجلس اختلافاتی بین علما و روشن فکران به وجود آمد. روحانیان که خواهان اسلامی بودن و شرعی بودن قوانین بودند با خواسته های روشن فکران غرب زده و فراماسون ها که خواستار قانونی همسان کشورهای غربی بودند، به مخالفت برخاستند. اکثر مجلس در دست روشن فکران وابسته و فراماسون ها بود، به طوری که از شانزده نماینده تهران سیزده نفر فراماسون بودند.

شیخ با وجود اعتراض قبلی به همراه بهبهانی و طباطبایی در جلسات مجلس شرکت کرد تا شاید بتواند جلو تصویب قوانین غیر اسلامی را بگیرد. ولی فراماسون ها عنوان نظام را مشروطه قرار دادند.

شیخ فضل اللّه نوری وقتی این وضع را دید، تصمیم به مقاومت گرفت و برای اصلاح وضع، اصل نظارت فقها بر قوانین مجلس را پیشنهاد کرد. این پیشنهاد با مخالفت روبه رو شد و او به نشان اعتراض مجلس را ترک کرد و از آن هنگام سیل تهمت ها علیه او جاری شد.

مشروطه مشروعه

شیخ فضل اللّه با مشروطیت مخالفتی نداشت و بحث او در کیفیت آن بود. با دیدن وضع آن روز جامعه گفت: «من والله با مشروطه مخالفت ندارم. با اشخاص بی دین و فرقه ضالّه و مضلّه مخالفم که می خواهند به اسلام لطمه وارد بیاورند. روزنامه ها به انبیا و اولیا توهین می کنند و حرف های کفرآمیز می زنند.

علمای اسلام مأمورند برای اجرای عدالت و جلوگیری از ظلم. چگونه من مخالف با عدالت و مروج ظلم می شوم؟ من در همین جا قرآن را از بغل خود درآورده، قسم خوردم و قرآن را شاهد عقیده ام قرار دادم که مخالف مشروطه نیستم. معاندین گفتند این قرآن نبوده است، بلکه قوطی سیگار بوده، حال با همچو مردمی چگونه مخالفت نکنم؟ چگونه بی طرف شوم و سخنی نگویم؟

من مخالف اساس مشروطیت نیستم؛ بلکه اول کسی که طالب این اساس بود من بودم و فعلاً هم مخالفتی ندارم امّا مشروطه به همان شرایطی که گفتم که قانون اساسی و قوانین داخلی مملکت باید مطابقت با شرع داشته باشد».

طرح قتل شیخ فضل الله

مشروطه خواهان برای نیل به اهداف خود در پی قتل شیخ برآمدند. در ابتدا با حملات شدید سعی کردند او را مخلّ آسایش و مفسد معرفی نمایند و اعلام کردند که چون در مصالح مسلمین اخلال میکند از درجه اجتهاد ساقط است.

طرح قتل در سفارت انگلستان تهیه شد و فردی به نام کریم دواتگر مأمور این کار شد. او روز جمعه پانزدهم ذی حجه 1326 ق هنگام بازگشت شیخ به منزل به سوی او تیراندازی کرد. فریادهای همراهان شیخ و اضطراب ضارب مانع از آن شد که طرح ترور به فرجام رسد. کریم دواتگر دستگیر، و در پی اعترافات وی نقشه های طرح شده بر ملا شد. 

خاطره آیت الله بهجت از شیخ فضل الله نوری

زمانی در جلسه مرحوم آیت الله محمد تقی شیرازی معروف به میرزای دوم، مرحوم شیخ عبد الکریم حائری و آیت الله شیخ فضل الله نوری حضور داشتند، در آن جلسه به مرحوم میرزا اطلاع دادند شیخی ساده‌ وارد شده و می‌خواهد شما را ببیند، وقتی وارد شد، میرزا خیلی او را احترام کرد و مسائل علمی بین آن‌دو مطرح شد آن شخص «ملا فتح علی سلطان آبادی» بود، از میرزا سئوال کرد، این دو نفر یعنی «مرحوم حائری و شیخ فضل الله نوری» کیستند ؟ میرزا در جواب فرمود، ایشان شیخ فضل الله نوری است، ملا فتح علی گفت: اگر او شیخ فضل الله است، می‌بینم که از عراق به ایران می‌رود و به جرم حق گویی کشته می‌شود، گفت، این آقا کیست گفتند: شیخ عبد الکریم حائری، تاملی کرد و گفت، ایشان نیز به ایران می‌رود و مرجعیت تامی می‌یابد، مرحوم حاج شیخ عبد الکریم گفته بود من نمره دوم و سوم علمای عراق هستم؛ من کجا و ایشان کجا، بالاخره به قم آمد و مرجع منحصر بفرد ایران شد.

 این مطالب را چه کسی باور می‌کند، ‌هاضمه مردم نمی‌تواند درک کند و از این قبیل حکایات زیاد نقل می‌نمودند مرحوم آیت الله شیخ محسن اراکی در اراک تفسیر قرآنی می‌گفتند، ایشان نقل می‌کرد در ذیل آیه « یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ به ما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ (مجادله؛ 11) » روایتی دیدم که مضمون آن روایت این بود، اگر کسی در طلب علم باشد و از دنیا برود در درجه انبیا است و ایشان می‌گفت؛ کتاب را بستم و برایم سئوال شد، چگونه چنین مطلبی ممکن است و نتوانستم این مسئله را درک کنم تا اینکه فردا درس رفتم، شخصی گفت؛ عرضی دارم؛ گفتم: بعد از درس در خدمت هستم، بعد از درس به من گفت: دیشب رسول الله را خواب دیدم و فرمود؛ به شیخ بگو این روایت صحیح است و من گفته‌ام.!

نظارت بر قوانین از نظر شیخ فضل اللّه

یکی از مسائلی که طرح آن توسط شیخ باعث عصبانیت عمال استعمار گردید، نظارت شورای مجتهدان بر قوانین مصوب مجلس بود. شیخ در پیشنهادی که پس از امضای صدرالعلما و سید جمال افجه ای و آقا حسین قمی به مجلس تقدیم کرد، چنین آورد:

«این مجلس مقدس شورای ملی که به توجه حضرت امام عصر عجل اللّه فرجه و مراقبت حجج اسلامیه و عامّه ملت ایران تأسیس شده باید در هیچ عصر از اعصار، مواد احکامیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیر الانام، علیه الصلوة و السلام، نداشته باشد و معین است که تشخیص مواد موافقت و مخالفت قوانینِ موضوعه مجلس شورای ملی با قواعد اسلامیه در عهده علمای اعلام، ادام اللّه برکات وجودهم بوده و هست. لذا مقرّر است در هر عصری از اعصار انجمنی از طراز اول مجتهدین و فقهای متدینین تشکیل شود که قوانین موضوعه مجلس را قبل از تأسیس، در آن انجمنِ علمی به دقت ملاحظه و مذاکره نمایند. اگر آنچه وضع شده مخالفت با احکام شرعیه باشد، عنوان قانونیت پیدا نخواهد کرد و امر انجمن علمی در این باب مطاع و مُتَّبع است و این ماده ابدا تغییرپذیر نخواهد بود».

دستگیری شیخ فضل اللّه نوری و محاکمه

بعد از فتح تهران، مخالفان شیخ فرصت را غنیمت شمرده، واهمه خود از روشنگری های شیخ را در میان سردمداران حاکم مطرح ساختند.

در منزل سپهدار تصمیم به اعدام شیخ گرفته شد. یپرم خان بر جنایت اصرار داشت و سپهدار راضی بود و سردار اسعد بختیاری هم سکوت کرد. روز یازدهم رجب 1327 ق هشتاد نفر از مجاهدان مسلح ارمنی به منزل شیخ هجوم بردند و خانه را محاصره کرده، پشت بام ها را اشغال کردند.

شهادت

نادعلی، پیشکار مخصوص شیخ، می گوید: در میان شیون و زاری و ناله اهل خانه، یوسف خان ارمنی دست شیخ را گرفته، کشان کشان بیرون آورد و درون درشکه انداخت و فرمان حرکت داد. سواران مجاهد دور درشکه را گرفته و یکسره شیخ را به اداره نظمیه در میدان توپخانه بردند و در ضلع شرقی عمارت نظمیه زندانی کردند.

بعد ازظهر سیزده رجب، شیخ را برای محاکمه به عمارت گلستان بردند و در تالار آن، شیخ ابراهیم زنجانی شروع به محاکمه کرد.

جالب اینجاست که وقتی محاکمه صورت می گرفت، در بیرون مشغول آماده سازی جایگاه اعدام وی بودند. هنگامی که می خواستند او را برای اعدام ببرند، اجازه ی خواندن نماز عصر را به وی ندادند و ایشان را به سوی جایگاه اعدام راهنمایی کردند. وقتی به در نظیمه رسید رو به آسمان کرد و گفت: افوّض امری الی الله ان الله بصیر بالعبادو حدود یک ساعت و نیم به غروب روز سیزده رجب 1327 قمری بود. وقتی به پایه ی دار نزدیک شد، برگشت و مستخدم خود را صدا زد و مهرهای خود را به او داد تا خرد کند، مبادا بعد از او به دست دشمنانش بیفتد و برای او پرونده سازی کنند. پس از آن عصا و عبایش را به میان جمعیت انداخت و روی چهارپایه رفت و قریب ده دقیقه برای مردم صحبت کرد و فرمود:

خدایا، تو خودت شاهد باش که من آنچه را که باید بگویم به این مردم گفتم خدایا تو خودت شاهد باش که من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم، گفتند قوطی سیگارش بود.

 خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر باز هم به این مردم می گویم که مؤسس این اساس لامذهبین هستند که مردم را فریب داده اند این اساس مخالف اسلام است. محاکمه ی من و شما مردم بماند پیش پیغمبر محمد بن عبدالله(ص). آن گاه عمامه  را از سر برداشته و فرمود: از سر من این عمامه را برداشتند، از سر همه بر خواهند داشت.

در آستانه ی اعدام یکی از رجال وقت با عجله برای او پیغام آورد که شما این مشروطه را امضا کنید و خود را از کشتن برهانید و او در جواب فرمود:

دیشب رسول خدا را در خواب دیدم، فرمودند:  فردا شب مهمان منی. من چنین امضایی نخواهم کرد.

طناب دار به گردن وی انداخته شد و لحظاتی بعد پیکر بی جان وی برفراز دار باقی مانده بود. دسته موزیک شروع به نواختن کرد و مردم از جمله پسر شیخ کف می زدند و شادی می کردند و چه بی احترامی هایی که به جنازه ی شیخ نکردند. پس از این که آقا، جان تسلیم کرد، دسته موزیک نظمیه پای دار آمد و همان جا وسط حلقه شروع کرد به زدن. مجاهدین با تفنگهایشان همین طور می رقصیدند. شنیدم که بعضی ها می گفتند: "شیخ فضله به درک رفت!" از بالای ایوان نظمیه یک کسی فریاد کشید و به مردم گفت: "همچنین دست بزنید که صدایش توی سفارت به گوشش برسه!" یعنی به گوش محمدعلی شاه.

در اثر تلاطم و طوفان که دائماً جسد را بالای دار تکان می داد، یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش گُرپی به زمین افتاد!

جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه-همه می خواستند خود را به جنازه برسانند؛ دور نعش را گرفند؛ آن قدر با قنداقه تفنگ و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهنش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد. هر که هرچه در دست داشت می زد؛ آنهایی که دستشان به نعش نمی رسید، تف می انداختند.

یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین، مرد تنومند و چهارشانه ای بود، وارد حیاط نظمیه شد. جلو آمد و بالای جنازه ایستاد، این بی حیا هنوز نرسیده، جلوی همه دگمه های شلوارش را بازکرد و روبروی این همه چشم شرُ شُر به سر و صورت آقا........

سپس یک مردی با لباس مشکی وارد شد، عصا به دست، مقابل سر آقا ایستاد؛ با عصار چادر نماز را از روی آقا پس زد و همین طور که تماشا می کرد به ترکی فحش نثار آقا می کرد. این شخص شارژدافر سفارت عثمانی بود؛ او هم رفت!

 انتقال مخفیانه جنازه شهید به قم بعداز18ماه

خانواده ی وی، جنازه ی شیخ را مخفیانه به منزل بردند و در اتاقی در حالی که غسل و کفن شده بود گذاشتند و آن را تیغه کردند و برای این که کسی بویی نبرد مراسمی ظاهری گرفتند و جنازه ای غیر واقعی را در قبرستان دفن کردند و صورت قبری برای آن ساختند. پس از هیجده ماه که مردم کم کم با خبر شده بودند، می آمدند و پشت دیوار فاتحه می خواندندو می رفتند. احتمال خطر از هر سو می رفت،دختر شیخ فضل الله نقل می کند: دیشب مرحوم آقا را خواب دیدم که خیلی خوش و خندان بود ولی من در همان عالم خواب گریه می کردم، آقا به من گفت: "گریه نکن، همان بلاهایی را که سر سید الشهدا آوردند، سر من هم آوردند. اینها می خواهند نعش مرا دربیاورند تا درنیاورده اند زود آن را به قم بفرست."

 جنازه ی مطهر شیخ را بعد از 18 ماه بدون آن که کم ترین آسیبی دیده باشد از آن اتاق در آورده و مخفیانه به قم انتقال دادند. سپس در مقبره ای که قبلاً در صحن مطهر تدارک دیده بود، دفن کردند.عکس فوق مربوط به مزار ایشان در صحن حرم معصومه است همان صحنی که ایوان آیینه در آن قرار دارد....

واکنش آخوندخراسانی پس از شهادت شیخ

با شهادت شیخ فضل الله مراجع نجف به این قطعیت رسیدند که مشروطه از مسیر خود منحرف شده است، از آن تبرّی جستند. تا آن جا که بزرگ ترین مرجع تقلید عصر، آیت الله آخوند خراسانی، تصمیم گرفت شخصاً به تهران بیاید و از نزدیک مشروطه خواهان را ببیند تا در صورت علم به این که بیگانه پرست ها نهضت مشروطه را قبضه کرده اند، طی فتوایی آن را به کلی تحریم کند، اما قبل از حرکت، در دهم ذی حجه 1329 یعنی 16 ماه پس از دار زدن شیخ فضل الله، شبانه او را در همان نجف اشرف به طرز مرموزی مسموم کردند.

سرنوشت آیت الله بهبهانی وآیت الله طباطبایی

پس از مدتی در 24 تیر 1289 شمسی قریب یک سال پس از شهادت شیخ، یکی دیگر از سران روحانی مشروطه یعنی سید عبدالله بهبهانی را به دستور همان مجاهدینی که شیخ را به شهادت رسانده بودند، به جرم مخالفت با قوانین ضد اسلامی که در مجلس به تصویب می رسید و جلوگیری از رشد فرهنگ غرب در منزلش، به شهادت رساندند و سید محمد طباطبایی را نیز تهدید به مرگ کرده و از گردونه خارج ساختند.

 نظرات بزرگان درباره ی شیخ شهید

در وصف خصایل و فضایل شیخ، سخن های بسیاری گفته شده و علامه امینی صاحب الغدیر در کتاب شهداء الفضیله می نویسد:

" تا دسته ای از تبهکاران او را که دشمن زشتکاری و فریب و کفر بود، مانع خویش یافتند و او را به دار آویختند و شهید دست ظلم و تجاوز گشت، قربانی راه تبلیغ دین، شهید راه خدا، شهید مبارزه با زشتی و تباهی و فریب؛ شد"

زنده یاد جلال آل احمد در کتاب خدمت و خیانت روشنفکران می نویسد:

" از آن روز بود که نقش غرب زدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد"

امام خمینی" قدس سره"

در سخنرانی های بسیاری از شیخ فضل الله نام برده و از او به عنوان سمبل مبارزه علیه استعمار یاد کرده است. ایشان در جمع مردم قم می فرماید:"لکن راجع به همین مشروطه و این که مرحوم شیخ فضل الله رحمة الله ایستاد که "مشروطه باید مشروعه باشد، باید قوانین موافق اسلام باشد." در همان وقت که ایشان این امر را فرمود و متمم قانون اساسی هم از کوشش ایشان بود. مخالفین و خارجی هایی که قدرتی را در روحانیت می دیدند کاری کردند که برای شیخ فضل الله مجاهد مجتهد و دارای مقامات عالیه یک دادگاه درست کردند و یک نفر منحرف روحانی نما، او را محاکمه کرد و در میدان توپخانه، شیخ فضل الله را در حضور جمعیت به دار کشیدند."

و در جای دیگر می فرماید:

"جرم شیخ فضل الله بیچاره چه بود؟ جرم شیخ فضل الله این بود که قانون باید اسلامی باشد. جرم شیخ فضل الله این بود که احکام قصاص غیر انسانی نیست. انسانی است او را دار زدند و از بین بردند و شما حالا به او بدگویی می کنید."/فرهنگ نیوز

                                   *****

 تحلیل‌‌‌ آیت‌‌‌الله‌‌‌ بهجت از مشروطه‌‌ در سالگرد شیخ‌ فضل‌ الله‌

 چه پاکانی از بزرگان و علما که در اثر مخالفت در جریان مشروطه کشته شدند! از طرفداران مشروطه خواسته شد که مشروطه، مشروعه باشد، ولی آنها قبول نکردند که کلمه مشروعه را به آن اضافه کنند، به‌حدی که برای آقایی در تلگراف نوشتند: «ای گاو مجسم، مشروطه، مشروعه نمی‌شود»! پایه‌گذاران مشروطه حتی علمای متنفذ را هم به نوبت کشتند، همان‌ کسانی را که توسط آنها دیگران را کشته بودند! حتی آسید عبدالله بهبهانی(رحمه‌الله) را بدتر از شیخ‌ فضل‌الله نوری (رحمه‌الله) ازمیان برداشتند

  11 مرداد سالروز شهادت آیت‌الله شیخ‌فضل‌الله نوری  و همچنین 14 مرداد سالروز صدور فرمان مشروطیت تداعی‌گر برگ هایی تلخ از  کتاب تاریخ معاصر ایران می باشد. که خطای استراتژیک بخشی از روحانیت آن زمان در شکل گیری جامعه ی بیماری که بردار رفتن شیخ‌ فضل‌الله نوری را تماشا می کند و آب از آب تکان نمی خورد، تاثیر بسزائی داشت. قسمتی از بیانات عارف جلیل ‌القدرحضرت آیت الله بهجت فومنی (ره) که به تحلیل واقعه تلخ مشروطه پرداخته است را برای مطالعه به خوانندگان محترم پیشنهاد می نمائیم.

***

این همه بلاها که بر سر ما می‌آید، با دست خودمان به وجود آمده است و علت و سببش خود ما هستیم. خودمان نیزه به پهلوی خود می‌زنیم و آخ می‌گوییم و سپس از دست خود فغان و ناله می‌کنیم. این همه بلاها که از زمان مشروطه تا به حال به ما و ملت ما وارد شده و می‌شود، همه به دست امثال خود ما و مولود مشروطه است و با امضا و تأیید خود ما به وجود آمده است. در مشروطه به دروغ و فریب چنین وانمود کردند که می‌خواهند احکام اسلام اجرا شود و در رأس مجلس شورا و تشکیلات قانون‌گذاری، شش نفر از فقهای تراز اول خواهند بود که قوانین مجلس را با احکام شرع تطبیق می‌نمایند. 
از سوی دیگر از زمان مشروطه تا‌کنون تبلیغ کرده‌اند که اسلام قابل اجرا نیست. کفار و استعمارگران در دروغ گفتن و فریب دادن ماهرند و ما در فریب خوردن! در نامه‌ای که مرحوم شیخ فضل‌الله نوری برای شهرستان‌ها نوشته بود، آمده است: ای مردم مسلمان، خود انصاف دهید آیا اخلاق ایرانی‌ها در دوران مشروطه عوض شده یا نه و فلان کار، تشبه به اروپایی‌ها شده یا نه؟! حتی این مطلب را هم به صراحت گفتند که اسلام برای حکومت، ناقص است! مگر حکومت بنی‌عباس پانصد سال طول نکشید؟!
بدتر از استبداد را در مشروطه کردند. رئیس مجلس را کشتند و.‌.‌. بعد معلوم شد که اینها محلل هستند و مطلب چیز دیگری بوده است. اگر کسی در اینگونه جریانات از مقصد دور نرود و فریب نخورده و گمراه نشود، باید خوشحال باشد. از عجایب اینکه تمهیدات این کارها و امضا تأسیس مشروطه را از دست علما گرفتند و مجلس با وکلای کذایی آنهم هم با نظارت شش فقیه و.‌.‌. ایجاد شد، ولی سرانجام کار به جایی رسید که به وکلای مجلس گفتند: «یا باید عمامه‌ها را از سر بردارید، یا از مجلس بیرون بروید!» وزیر دربار گفته بود: «وکلای معمم به جای عمامه باید کلاه پهلوی بر سر بگذارند!»
عجایب و غرایبی از این بشر ظاهر می‌گردد، قضایا و حوادثی واقع می‌شود و بعد از پنجاه سال، علل و عوامل و اسباب آن کشف و معلوم می‌گردد. یکی از شخصیت‌های بارزی را که مخالف مشروطه بود، کشته بودند، ولی هیچ‌کس حتی از نزدیکان و اطرافیان او متوجه نشدند که او را چه کسی کشته است! در هرحال، معروف بود که اگر وفات هم نکند، او را خواهند کشت!
آخوند ملا قربان علی(رحمه‌الله) و امثال او، از علمای مخالف مشروطه، مستقل بودند و بر اساس نظر خود با مشروطه مخالفت می‌کردند، نه برای اینکه آقا سید محمد کاظم یزدی (رحمه‌الله) مخالف مشروطه است، بلکه خودشان شخصیت مستقلی در اظهار مخالفت با مشروطه بودند؛ زیرا می‌دیدند افراد بی‌دین و لامذهب، پشتیبان و مروج مشروطه هستند. 
مرحوم شیخ فضل‌الله نوری هم در اول با مشروطه موافق بود، ولی بعد دید مشروطه از سفارتخانه انگلیس تأیید می‌شود، لذا از همان لحظه برگشت و مخالف شد و گفت: «مشروطه باید مشروعه باشد.‌» ولی آنها راضی نبودند و تا آخر هم نشدند، زیرا امضای تراز اول از علما شرطیت نداشت. گذشته از این، تراز اول علماء را هم انگلیس خود می‌توانست درست کند!
دلیل مشروطه‌خواهان این بود که دولت قاجار ظالم و مستبد است و دفع ظلم قاجار با مشروطه امکان‌پذیر است؛ بنابراین، برای دفع ظلم قاجار، مشروطه واجب است، غافل از اینکه ظلم را چگونه باید رفع و برطرف کرد؟ هیچ‌کس با ظلم و استبداد موافق نیست، ولی آیا می‌شود ظلم را با اشد مظالم برطرف نمود و آن‌‌گاه اسم آن را رفع ظلم گذاشت؟! مرحوم آقا ضیا عراقی می‌فرمود: «تعجب از اینکه باید مرد و زن ایرانی در لباس شبیه انگلیسی‌ها بشود، چرا آنها در لباس سنتی شبیه ایرانی‌ها نمی‌شوند؟!»، بنابراین آقایی که معتقد به مشروطه بود و برای نماینده شدن در مجلس هم تلاش می‌کرد، گفت: «بعد از بیست سال فهمیدیم که به سود انگلیس تلاش می‌کردیم!» آری، ما مسلمان‌ها در گول خوردن مهارت داریم و ‌آنها (کفار و ابرقدرت‌ها) در گول زدن و فریب دادن مهارت دارند، به خدا پناه می‌بریم.
انگلیس خود را کشت تا علما و مراجع را در امر مشروطه‌خواهی بر له خود موافق کند. بعد هم با چه زحمتی علما به نجف برگشتند و انگلیس از آنها التزام گرفت که دیگر در سیاست‌ دخالت نکنند! حیات انگلیس به واسطه آنها و دخالت و سیاست آنها بود، ولی بعدها وقتی به قدرت رسید و از آنها مستغنی شد، التزام گرفت که دیگر در سیاست دخالت نکنند، با این همه، مرحوم سید ابوالحسن در قضیه انتخاب و جریان کاندیدا شدن «رشید عالی» با عده‌ای دیگر از علما مخالفت کرد، ولی بالاخره انگلیس غالب شد! از خواص آقا سید ابوالحسن(رحمه‌الله) نقل شده که مرحوم سید تا شش ماه در مخاطره و تحت نظر بود.

1. حاجی میرزا علی‌اکبر مجتهد بروجردی 2. حاجی میرزا ابوالقاسم امام جمعه تهران 3. سیدمحمد طباطبایی 4. شیخ فضل‌الله نوری

علمای طرفدار مشروطه، از طرفداری از مشروطه دست برنداشتند، مگر بعد از امر به خلع لباس وکلای مجلس که وکیل باید عمامه بردارد و سپس وکیل باشد! مرحوم مدرس با اینکه چندبار او را تیر زدند، از مخالفت با استبداد دست نکشید و در برابر رضاشاه و خواسته‌های او ایستادگی کرد، ولی بالاخره او را هم کشتند!
سرانجام وقتی اهل علم دیدند که وضع طور دیگر است و مجلس ملی تبدیل به یک مجلس اروپائی به تمام معنا شده است، ناامید شدند و به اشتباه و فریب‌خوردگی خود پی بردند؛آن وقت از ترویج مشروطه دست کشیدند! جریان مشروطه در حقیقت جنگ قدرت میان دو دولت روس و انگلیس بود که آن همه از علما در این جریان کشته شدند، تا اینکه سرانجام انگلیس، ایران را از حلقوم روس بیرون کشید. امروز هم با نقشه‌های دیگری ما را فریب می‌دهند!
چه پاکانی از بزرگان و علما که در اثر مخالفت در جریان مشروطه کشته شدند! از طرفداران مشروطه خواسته شد که مشروطه، مشروعه باشد، ولی آنها قبول نکردند که کلمه مشروعه را به آن اضافه کنند، به‌حدی که برای آقایی در تلگراف نوشتند: «ای گاو مجسم، مشروطه، مشروعه نمی‌شود»!
پایه‌گذاران مشروطه حتی علمای متنفذ را هم به نوبت کشتند، همان‌ کسانی را که توسط آنها دیگران را کشته بودند! حتی آسید عبدالله بهبهانی(رحمه‌الله) را بدتر از شیخ‌ فضل‌الله نوری (رحمه‌الله) ازمیان برداشتند و همچنین برخی دیگر از علما مثل مرحوم مدرس را بعد از آن کشتند، به‌حدی که بعد از قضیه شهادت شیخ فضل‌الله نوری (رحمه‌الله) هرکس از علما را که موضع مخالف داشت می‌کشتند، بلکه پیش از ماجرای مرحوم شیخ فضل‌الله هم، همینطور بود.
مرحوم شیخ فضل‌الله نوری و آقا سید محمدکاظم یزدی تمام آنچه را که[بعدها] واقع شد پیشگویی کرده بودند؛ زیرا می‌دانستند اگر درد دین از انگلستان پیدا شود! و جریان مشروطه از طرف سفارت انگلیس تأیید شود، این مشروطه، مشروعه نخواهد بود و برای دین نیست و به درد مسلمان‌ها نمی‌خورد. اتفاق و اتحاد علما و مسلمان‌ها مطلوب است، اما اتفاق بر حق، نه بر باطل، اتفاق مسلمان‌ها بر مسلمات دین اسلام و قرآن، نه بر غیر آن.
مرحوم شیخ فضل‌الله نوری خیلی زود متوجه شد که مشروطه توسط سفارت انگلیس تأیید و پشتیبانی می‌شود و افرادی غیر از علما و متدینین و به عبارتی پاچه‌ورمالیده‌ها دارند از مشروطه حمایت می‌کنند و جمع دو طایفه روحانی و غیرروحانی در صف مشروطه‌خواهی ممکن نیست و بنابراین تأیید آن صحیح نیست، چون بر یک صراط و در یک خط و به سوی هدف واحد حرکت نمی‌کنند و در نتیجه از حمایت مشروطه‌ دست برداشت و فرمود: «مشروطه، باید مشروعه باشد. » مشروطه‌خواهان این‌گونه شایعه پراکندند که شیخ با مشروطه موافق است، اما مستبدین او را با رشوه خریده‌اند. چگونه می‌توان تصور کرد که انسان به خاطر رشوه، حاضر شود او را به دار بیاویزند؟

شیخ فضل‌الله نوری از مخالفین مشروطه بود و پیشاپیش خبر داد که یک از لوازم مشروطه، کشف حجاب است. ایشان می‌دید که مقررات مشروطه ظاهراً اسلامی هستند، اما منابع و مصادر آنها لاابالی و بی‌دینند و به بعضی از مشروطه‌خواهان گفته بود که اینها مرا می‌کشند، اما شما را هم زنده نمی‌گذارند» و دیدیم که چنین نیز شد.


از مرحوم شیخ محمد‌حسین اصفهانی نقل است که: «از زمانی که مرحوم شیخ‌ فضل‌الله نوری را به دار آویختند، دیگر این ملت روز خوش نخواهد دید.» می‌دانیم که خداوند می‌فرماید: «ان‌الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمی‌دهد، مگر اینکه آنان، خود آن را دگرگون کنند. و نیز می‌فرماید: «ان عدتم عدنا»اگر برگردید، ما نیز برمی‌گردیم.

زمانی آقا سید عبدالله بهبهانی (رحمه‌الله)در مجلسی روکرد به آقا شیخ فضل‌الله نوری(رحمه‌الله) و گفت: «به یاری خدا، ایران را بهشت می‌کنم!» شیخ به او فرمود: «شیرازه مملکت از دست رفته، چنین کاری امکان‌پذیر نیست. » و در ادامه فرمود: «اگر در دریا هم مخفی شوم، مرا خواهند کشت. تو را هم بین دو رکن نماز می‌کشند.»
سرانجام شاید آقا عبدالله بهبهانی(رحمه‌الله) را فجیع‌تر از مرحوم نوری کشتند، با اینکه شخص اول مشروطه‌خواهان بود. با اینکه دید مرحوم نوری را کشتند، باز از مشروطه و مشروطه‌خواهی دست برنداشت!
در ماجرای مشروطه تلگرافی آمد. صورت تلگراف این بود: ‌دفع نوری لازم است؛ زیرا مرحوم شیخ فضل‌الله نوری می‌گفت: «مشروطه، مقدمه کشف حجاب است. انگور انداختیم تا سرکه شود، ‌ولی شراب شد!» همچنین از مرحوم سید یزدی پرسیدند: «آیا شما فتوا داده‌اید که مشروطه حرام است؟» ‌فرمود: «بله، حرام است الی ابدالدهر!»‌و مرحوم آخوند خراسانی که طرفدار مشروطیت بود، بعد از شهادت نوری گریه می‌کرد.
یکی از وزرای مصر یا سوریه، قضایایی را از سید‌جمال‌الدین اسدآبادی نقل نموده که آنچه او تصریح نکرده بوده، ولی از آن پرهیز می‌داد واقع شده است، از آن جمله تسلط انگلیس بر ممالک اسلامی که قبلاً در اختیار روس بود، مخصوصاً ایران در زمان ناصر‌الدین شاه، بنابراین محمدعلی شاه و امثال او به سفارت روسیه پناهنده شدند و به مرحوم آقا شیخ فضل‌الله نوری هم پرچم روسیه را نشان داده بودند که بدانجا پناهنده شود تا در امان باشد، ولی ایشان فرموده بود: «فرار نمی‌کنم، چون شکست اسلام است؛ پناهنده شدن به روس هم شکست اسلام است؛ مضافاً بر اینکه، هرکجا بروم مرا خواهند کشت»!
سرانجام، مرحوم شیخ فضل‌الله نوری را با آن عظمتش در علم و عمل، به دار آویختند و کشتند، زیرا می‌ترسیدند قیام مشروطه‌خواهی را به عقب بیندازد یا حداقل در دیگران شک و تردید ایجاد کند. مرحوم آقا سید‌عبدالله بهبهانی را هم که در رأس مشروطه‌خواهان قرار داشت، بدتر از ایشان کشتند. آری، آنها نوکرهای مطیع می‌خواستند، نه آقا بالاسر و مطاع.
عده‌ای از علمای مشروطه‌خواه و طلاب طرفدار مشروطیت در محفل مرحوم آقا سید محمدکاظم یزدی جمع شدند و با شعر و نثر از مشروطه تعریف و تمجید و از استبداد و ظلم قاجار بدگویی کردند. منتظر بودند مرحوم سید هم مطلبی بفرمایند. ایشان در حالی که دست‌های خود را روی عمامه گذاشته بود، با همان لحن و لهجه یزدی فرموده بودند: «می‌گویم مواظب عمامه‌هاتان باشید». [بعدها]حاج‌آقا محسن، رئیس مجلس را در وسط خیابان در حالی که سوار بر درشکه بود، تیر زدند و ترور کردند و کسی جرئت نکرد جنازه‌اش را از زمین بردارد. کسی که متصدی مدیریت و رهبری می‌شود باید بهره‌ای از مقام نبوت داشته باشد، تا اینکه وقتی قیام و مطالبه حق می‌کند، لوازم عادی و عقلی و آثار مترتبه و مترقبه‌ آن را ملاحظه کند، زیرا گاهی یک مطلبی می‌نویسند و به دست انسان می‌دهند تا امضا کند، مطلبی که به ظاهر خیلی خوب و موافق با عقل و شرع است، در حالی که انسان پشت کاغذ و کاسه زیر نیم‌ کاسه را نمی‌بیند. محرک و مرام و منشا و هدف را باید دید، نه نوشته را. وقتی کسی درباره مطلبی به میرزای شیرازی مراجعه می‌کرد، ایشان سعی می‌کردند هر طور شده ریشه آن را مطلب را به‌دست آورند و ریشه‌یابی می‌کردند که مطلب از کجا آب می‌خورد و سرچشمه آن کجاست. همان‌ها که از مرحوم آخوند بر له مشروطه امضا گرفتند، ابتدا نزد مرحوم میرزای شیرازی بزرگ رفتند، ولی ایشان با آن دقت و فطانت و زیرکی که داشت، اساس‌نامه آنها را امضا نکرد و به آنها پیام داد تا از سامرا بیرون روند.
کاردار بریتانیا بر آقا آسید محمدکاظم یزدی وارد شد تا از او امضا بگیرد که مردم به حمایت از انگلیس، علیه دولت عثمانی بجنگند و هفت تیرش را هم نشان داد و ایشان را تهدید کرد. ایشان چون انگلیسی بلد نبود، به گلوی خود اشاره کرد و به او فهماند که اگر گردنم را هم بزنید، امضا نمی‌کنم.» کاردار وقتی دید کشتن ایشان هم برای او امضا نمی‌شود، رهایشان کرد و رفت.
بعد از بردارشدن مرحوم شیخ‌ فضل‌الله نوری، مشروطه‌خواهان یک هفته جشن گرفتند که رئیس مستبده را کشتند! ولی بعد از آن یک هفته، چنان ذلیل و خوار شدند و شکست خوردند که تعداد علمای مشروطه‌خواه به بیست نفر تنزل کرد و آقا سید‌محمدکاظم یزدی (رحمه‌الله) که خانه‌نشین شده بود، از خانه بیرون آمد و بیرونی ایشان محل ازدحام و آمد و شد گردید. با اینکه درباره ایشان شایع کرده بودند که احمدشاه هفت هزار تومان برای او فرستاده است و این به دلیل آن بود که ایشان یک بار طلاب را دعوت کرد و به هر نفر دو تومان داد، لذا به ایشان گفتند: «تو که مشروطه را تحریم کردی، حالا چه می‌گوئی؟‌» فرمود: «مشروطه حرام است الی ابد الدهر».
امضای تأیید مشروطیت را در اوقاتی از مرحوم آخوند گرفتند که ذهن ایشان کاملاً مشغول بود و داشت مطالبی را می‌خواست درس بدهد تنظیم و آماده می‌کرد. او داشت از پله‌های اتاق مطالعه شخصی خود پائین می‌آمد تا به مجلس درس برود و تمام فکرش متوجه این مطلب بود و برای فکر کردن درباره امر دیگری وقت نداشت و آنها درست در چنین موقعیتی اساسنامه و مرامنامه مشروطیت را به وی دادند تا امضا کند. ایشان هم که دید قانون اساسی و مجلس قانون‌گذاری و وکلا و نمایندگان مورد وثوق و منتخب مردم و.‌.‌. همه موافق اسلام و دین است و همه احکام و قوانین جاری مملکت طبق قرآن و اسلام و زیر نظر شش فقیه تراز اول است، بدون آن که بخواند، بی‌درنگ امضا کرد. یک امضا از روی غفلت یا اشتباه یا فریب خوردن که از انسان صادر می‌شود، می‌تواند چنین آثار زیانباری بر او مترتب شود. کسانی که در جریان مشروطه از مرحوم آخوند امضا گرفتند، مزدور انگلیس بودند که با ظاهری آراسته به این کار دست زدند.
خدا کند که انسان از اول کار، آخر آن را ببیند و بفهمد چه باید بکند و چه باید نکند. آقایی می‌گفت: «در زمان رضا پهلوی فهمیدم که باید گوشه‌ای بنشینم و مشغول تحصیل و تحقیق بشوم!» چه طور افرادی از اهل علم و ایمان، عواقب امور را می‌فهمیدند ولی ما نمی‌فهمیم؟!‌ علت آن این است که آنها «اولوا البصائر و الابصار» بودند و وقتی کسی با آنها حرف می‌زد و پیشنهادی می‌داد، می‌فهمیدند که راست می‌گوید یا دروغ و از کجا آب می‌خورد!

آیت الله بهجت و نظریه مشروطه 

روایت آیت الله بهجت که اندکی از روزگار مشروطه را در سال‌های 1309 ـ 1324 شمسی در عتبات عالیات به سر می‌برده، غیر جامع، اما حاوی نکات مهمی درباره تنوعات فکری روحانیت در قبال نهضت مشروطیت است. او در گزارش‌های پراکنده‌ای که از آن دوران می‌دهد روحانیت را به چند گروه تقسیم می‌کند: 1) گروه اول همان مشروطه خواهان هستند که به رهبری آخوند خراسانی «در قضایای مشروطه، تأسیس، تأئید و امضای آن وارد شدند، ولی نتوانستند از آن خارج شوند».[25] استدلال این گروه در حمایت از مشروطه «این بود که دولت قاجار، ظالم و مستبد است و دفع ظلم با مشروطه امکان‌پذیر می‌باشد؛ بنابراین، برای دفع ظلم قاجار، مشروطه واجب است».[26] ظاهراً آخوند خراسانی نیز بنا به اعتمادی که به مشروطه خواهان ظاهر الصلاح داشت، مشروطه را پذیرفت، «تعدادی از تجار حامی مشروطه در نجف اشرف به هنگام پائین آمدن آخوند از پله‌های اطاق مطالعه شخصی خود و عزیمت به محل درس، از او درباب اساس مشروطیت امضا گرفتند؛ در حالی که تمام فکر آخوند، صرف جمع‌آوری مطالب درس بود».[27] با این همه، همینان پس از به قدرت رسیدن، برای آخوند نوشتند این گونه نیست که ما همه فرمایشات شما را بپذیریم».[28] گذشته از این که از نظر آیت الله بهجت که معتقد است «اگر جریان مشروطیت اتفاق نمی‌افتاد مرحوم آخوند خراسانی در مرجعیت تعیّن میرزای شیرازی بزرگ را داشت» اساساً مشروطه قادر به دفع ظلم نبود و هرگز نمی‌توانست به تقلیل آن بینجامد. در واقع، آنان «غافل از این بودند که ظلم را چگونه باید رفع و برطرف کرد؟ آیا می‌توان ظلم را با چیزی تقلیل داد که «خود اشّد ظلماً است».[29] در واقع، آیت الله بهجت، برخلاف استدلال مشروطه طلبان، نظام مشروطه را دفع افسد به فاسد نمی‌دانست، بلکه آن را فاسدتر از نظام سلطنت می‌انگاشت. دلایل او بر چنین ایده‌ای، علاوه بر این که او مشروطه را نظامی غیر دینی می‌انگاشت و به نقل از آقا ضیاء عراقی مشروطه را به پوشاندن لباسی فرنگی و انگلیسی بر تن ایرانیان تشبیه می‌کرد،[30] اساساً برای او قابل قبول نبود که «مقدسین علماء» با مشروطه مخالف، و در عین حال مشروطه نظامی درست باشد.[31] 
علمای مشروطه خواه به اسم تقلیل ظلم قاجار به میدان آمدند و مشروطه را تائید و امضا کردند، اما چه تقلیلی که سرانجام حاضر نشدند بگویند ما با مشروطه موافق شرع و دین (مشروطه مشروعه) موافقیم و سرانجام کار به جایی رسید که موافقت قوانین مجلس با نظر طراز اول فقها را که به همین وسیله مردم و علمای اسلام و نجف را اغفال کرده بودند اسقاط کردند و آن شخصی که موافق مشروطه بود، گفت: مگر می‌شود قانون با مذهب موافقت کند، آن هم مذهب شیعه؟! و وکلای مجلس در تطابق قانون با دین توقف و تردید داشتند از اطراف تلگراف آمد که از این بهتر نمی‌شود.[32] 
گروه دوم نیز روحانیونی مثل «مرحوم شیخ فضل الله نوری بودند که اول وارد مشروطه شدند، ولی بعد از آن خارج و به مخالفت با آن پرداختند».[33] نوری وقتی دریافت که «مشروطه از سوی سفارت انگلیس تأئید و پشتیبانی می‌شود و کسان دیگری غیر از علما و متدیّنین و به تعبیر ایشان پاچه‌ور مالیده‌ها از مشروطه حمایت می‌کنند و دید که این دو طایفه روحانی و غیر روحانی در صف مشروطه خواهی با هم جمع نمی‌شوند و در یک صراط و یک خط و یک راه و به منظور یک هدف حرکت نمی‌کنند از مشروطه دست کشید و فرمود: مشروطه باید مشروعه شود، مشروطه خواهان با شایعه پراکنی وانمود کردند که ایشان موافق مشروطه است، ولی استبدادها با رشوه او را خریده‌اند».[34] البته پیش‌گویی یا تحلیل نوری از دخالت دولت انگلیس در واقعه مشروطه نیز بعدها برای برخی از حامیان مشروطه روشن گردید. «یکی از آقایان می‌گفت: بعد از گذشت بیست سال از جریان مشروطه فهمیدیم که برای دولت انگلیس کار می‌کنیم نه به نفع دین». این چیزی بود که «در اول امر مشروطه، علما پیش‌بینی»[35] کرده و آینده را دیده بودند. شیخ فضل الله نوری علاوه بر این که می‌فرمود: مشروطه، مقدمه کشف حجاب است و کشف حجاب از لوازم مشروطیت به حساب می‌آید» تأکید نیز می‌کرد که «مشروطه، مقدمه جلوگیری و مبارزه با روحانیون است».[36] و این همان چیزی بود که روزی سید کاظم یزدی در نجف در محضر عده‌ای از هواخواهان مشروطه که با شعر و نثر از مشروطیت تعریف و تمجید می‌کردند، گفته بود در مشروطه مواظب عمامه‌هایتان باشید».[37] 
مرحوم شیخ فضل الله نوری از پیش خبر می‌داد که کشف حجاب از لوازم مشروطه است. آن مرحوم می‌دید که مقررات مشروطه به ظاهر، اسلامی است، ولی از مصادر لاابالی و بلکه بی‌دین، سرچشمه می‌گیرد و تأیید می‌شود. لذا به مشروطه خواهان گفته بود: مرا می‌کشند شما را هم می‌کشند.[38] 
«در نهایت نیز چنین شد علاوه بر نوری، سید عبدالله بهبهانی را تیرباران و شخصیت‌های بزرگی مانند مرحوم آل مقابین از علمای کاظمین و آقایان بحرالعلوم و خرگامی از علمای رشت را کشتند، ولی هیچ کس حتی بستگانشان نفهمیدند چه کسی آنها را کشته است».[39] اما آن چه در این حادثه اهمیت می‌یافت، بازتاب اعدام نوری در حوزه علمیه نجف بود. 
کشته شدن مرحوم شیخ فضل الله نوری مثل توپ در نجف صدا کرد و علیه مرحوم آخوند خراسانی تمام شد. اگر این قضیه نبود ریاست مطلقه و مرجعیت عامه مانند میرزای شیرازی بزرگ به ایشان می‌رسید. لذا وقتی بعد از قتل مرحوم نوری نزد مرحوم آخوند آمدند، فرمود: دنیای مرا از بین بردید، آیا می‌خواهید آخرتم را هم از بین ببرید؟![40] 
مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی معروف به کمپانی یا همو که همواره آیت الله بهجت از او به استاد ما یاد می‌کند نیز تأکید کرد که از زمانی که شیخ فضل الله نوری را به دار آویختند، دیگر این ملت روز خوش نخواهند دید.[41] با این همه، بهجت با بیان این مطلب که «انْ عدّتم عُدنا»[42] یعنی اگر برگردید ما نیز بر می‌گردیم، به طور ضمنی توصیه می‌کند که اگر از افعال خود در مشروطه توبه کنیم و رابطه خود با خدا را اصلاح کنیم، پیش‌بینی کمپانی اتفاق نخواهد افتاد.[43] 
گروه سوم نیز روحانیونی بودند به رهبری آسید کاظم یزدی که نه وارد جریان مشروطه خواهی شدند و نه هم آن را تائید کردند.[44] یزدی همان کسی است که بهجت از او به عنوان یکی از مقدسین مخالف مشروطه یاد می‌کند که گویا «مؤید من عندالله» بود. از نظر او یزدی، آینده مشروطه را پیش‌بینی و آن را مصداق «کلمة حق یراد بها الباطل» می‌دانست[45] و با بهره‌ای که از مقام ثبوت داشت لوازم عقلی و عادی و آثار مترتبه و مترقبه مشروطه را ملاحظه و با آگاهی با آن مخالفت ورزید.[46] گرچه مخالفت‌های او در شرایطی که نجف، هوا خواه مشروطه بود او را مجبور می‌ساخت «برای مدتی نزد شیوخ عشایر نجف اشرف پناهنده شود تا از گزند مشروطه خواهان آن دیار که خواهان بیرون رفتن او از نجف بودند در امان بماند».[47] اما او قسم یاد کرده بود که در مقابل اباطیل مشروطه خواهان ایستادگی کند. او نه علاقه‌ای به مرجعیت داشت و نه هم از به خطر افتادن مرجعیت‌اش در آن شرایط می‌هراسید و هنگامی که از او درباره فرد اعلم می‌پرسیدند، او با بیان این که: 
اگر میزان در اعلمیت اقربیت به واقع باشد، آقای سید ابوالحسن، و اگر میزان تسلط بر استدلال بر مطلب باشد آقای نائینی اعلم است.[48] 
دیگران را از خود دور می‌ساخت و این چنین با مشروطیت مخالفت می‌ورزید. البته او همانند کلیه مشروطه خواهان، با استبداد و بی‌عدالتی مخالف بود، اما واقعه مشروطه را رافع آن نمی‌دانست. به همین دلیل همو، پس از مشروطه در پاسخ به این پرسش که مخالفین شما چطورند؟ گفته بود: مخالفت ما با آنها در کبریات نبود؛ نزاع موضوعی و صغروی بود».[49] او به خوبی می‌دانست در شرایطی که نجف و ایران در تپش مشروطه خواهی به سر می‌برد، مخالفت‌هایش ممکن است به ضرر مخالفین مشروطه تمام شود، اما احتیاط پیشه کرد و به قول آیت الله بهجت در موارد شبهه ناکی مثل مشروطه متوقف گردید. 
روزی در جریان مشروطیت، مرحوم آخوند خراسانی خواست درس شروع کند یک نفر بلند شد و گفت در تبریز خون‌ریزی شده است، بنا شد دسته جمعی به منزل آسید کاظم یزدی بروند... جمعیت وارد خانه سید شدند و گفتند، اگر با مشروطه موافقت نکنید ظلم و خون‌ریزی می‌شود، سید فرمود: می‌دانم کاسه زهر است نمی‌خورم شما که نمی‌دانید اگر بخورید معذورید.[50] به غیر از آسید کاظم یزدی نیز عالمانی مثل آخوند ملاقربان علی زنجانی بودند که با مشروطه مخالفت می‌کردند، زنجانی «براساس نظر خود با مشروطه مخالف بودند برای اینکه سید کاظم یزدی مخالف مشروطه است، خود شان شخصیت مستقلی در اظهار مخالفت با مشروطه بودند؛ زیرا می‌دیدند افراد بی‌دین و لامذهب، پشتیبان و مروّج مشروطه هستند.[51] 

پیامدهای مشروطه 
اما آن چه در بر آیند این مجادلات درباب مشروطه برای کسی مثل آیت الله بهجت که نگاهی اخلاقی و قدسی به امور دارد اولویت می یافت، صحت ایده مخالفین مشروطه بود. او نیز همانند بسیاری از همگنان خود در حوزه علمیه، اعدام شیخ فضل الله نوری را امّاره‌ای بر بطلان مشروطه تحلیل می‌کرد. شیخی که به نقل او از دیگران، جنازه‌اش در یکی از حجره‌های حرم حضرت معصومه(س) نورانیت داشت و تا صبح از آن قرائت قرآن بر می‌خاست.[52] گذشته از این که مشروطه، توانست مردم را از «ظلم و استبداد دولت قاجار» رها سازد یا نه؟ رخدادش از نظر بهجت برخواسته از «حکم و مصالح اراده تکویّنیه خدا» بود.[53] از نظر وی «به حسب ظاهر، جریان مشروطه، دسیسه‌ای بود از انگلیس که ایران را از حلقوم روسیه بیرون آورد و مستعمره خود گرداند و در این امر هم موفق شد. احتمال می‌دهیم اگر ایران هم در دست روسیه باقی مانده بود مثل همان شهرها، بلشویکی می‌شد. بنابراین، یک چیز را در جریان مشروطه نمی‌توان نادیده گرفت و آن، این که اگر مشروطه به پا نمی‌شد و ایران بر همان وضع سابق حکومت در دست قاجار می‌ماند و براساس معاهده آنها با روسیه، تقریباً در حلقوم روسیه قرار می‌گرفت و اکنون دولت و ملت ایران، کمونیست بودند».[54] گذشته از صحت یا عدم صحت تحلیل آیت الله بهجت از ماهیت انگلیسی نهضت مشروطه، او نابسامانی‌های دوره اخیر ایران را «مولود مشروطه» می‌داند. استدلال او بر چنین مدعایی، بیش از همه، برخاسته از تحلیل پی‌آمدهای منفی آن است. عوض شدن اخلاق ایرانی‌ها و یا تشبه آنان به اروپائیان، تأکید بر این که اسلام برای اداره حکومت، ناتوان است و بالاخره، برداشتن عمامه‌ها و تحدید روحانیت، سه پیامد عمده مشروطه‌اند[55] که بر سرنوشت عمومی جامعه دینی ما تأثیر زیادی نهاده‌اند. روحانیت که پیش از آن «به قضاوت و رسیدگی به امور مردم نیز اشتغال داشت» عملاً پس از مشروطه «از این گونه کارها برکنار شد».[56] و در عصر رضاخان نیز بر محدودیت‌های آن افزوده شد. «فشار و اختناق بر علما و روحانیون حوزه علمیه قم به جایی رسیده بود که اگر پاسبانی در مدرسه فیضیه پیدا می‌شد، طلاب از در و دیوارهای بالای بام فرار می‌کردند و یا برای درس و مباحثه به باغ‌های اطراف قم می‌رفتند و مخفی می‌شدند تا کسی متعرض آنها نشود».[57] ممنوعیت از تحصیل و درس و مباحثه به گونه‌ای بود که در مدت ده سال، ده نفر هم برای تحصیل علوم دینی به نجف نرفتند».[58] آیت الله بهجت ضمن اشاره به نشانه‌های خروج مردم از دین در عصر رضاخانی می‌افزاید: 
حضرت حجت‌(علیه السلام) به کسانی که به خدمتش مشرف شده‌اند فرموده‌اند: برای بیرون کردن بچه‌ها از دین، همین مدرسه‌های دولتی کافی است: در زمان رضاخان برای هو هوّیت با کفار، بنا گذاشتند که ما کلاه آنها را به سر بگذاریم و در لباس با آنها هم شکل باشیم. برای هو هوّیت و عینیّت خادم و مخدوم، دستور هم شکلی در لباس و بی‌حجابی دادند تا در میان ما باشند و خودشان و زنهای بی‌حجابشان شناخته نشوند و در نتیجه از نزدیک دست در جیب ما بکنند و پول ما را بدزدند، علاوه بر اموال و مستعمراتی که در اختیارشان بود.[59] 
روحانیت در چنین شرایط محدود کننده‌ای که توان دفاع از «درس و بحث خود»[60] را نداشت چگونه می‌توانست در مقابل انحرافات کلان اجتماعی رضاخان مقابله کند. حائری نیز بنا به دلایلی با «قیام علیه دولت» مخالف بود، به نقل از امام خمینی، مرحوم سید محمد تقی خوانساری از مرحوم حائری خواسته بود علیه دولت کاری ‌کند و الاّ مردم ـ بر می‌گردند ـ البته همین طور هم شد و عده زیادی در اصفهان حتی از تقلید از ایشان برگشتند ـ مرحوم حائری خیال کرد که مقصود آقای خوانساری از این جمله که «اگر کاری نکنید مردم بر می‌گردند، این است که از تقلید شما بر می‌گردند، هر چند مقصود آقای خوانساری این نبود، بلکه منظورش دین بود که مردم از دین بر می‌گردند. حائری در جواب فرمود: حاضرم عملی برخلاف یقین انجام ندهم و به روستا بروم و لنگ بپوشم و کار عملگی انجام دهم. البته آخر الامر، تلگرافی اعتراض آمیز به شاه کرد که مردم ناراحتند، ولی شاه اعتنایی نکرد».[61] 

آیت الله بهجت و حکومت اسلامی در عصر غیبت 


«آیت الله محمدتقی بهجت فومنی» برخلاف طرفداران تعطیلی حکومت در سال‌های پیش از ظهور حضرت حجت‌علیه السلام از یک سو و نیز برخلاف مرحوم بروجردی که به گفته او معتقد بود «اگر رژیم پهلوی را سرنگون کنیم نمی‌توانیم بجای او کشور را اداره کنیم»[62] از طرف دیگر معتقد است «ایجاد حکومت اسلامی» واجب «و توان اداره کشور را نیز داریم» گرچه مراد او از توانستن، چیزی فراتر از علاقه عملی او به امر حکومت داری است، اما برآیند نظرات او برای جامعه مؤمنان، آن است که «اگر بتوانیم این کار را بکنیم واجب است و باید جلوی آنهایی که مانع این کار هستند را گرفت و آنها را دفع کرد».[63] البته تأکید او بر اقامه حکومت اسلامی در عصر غیبت، منوط بر اجرای کامل دستورات الهی و دوری جستن از مصلحت اندیشی‌هایی است که احیاناً منجر به تعطیلی احکام گردد. اشارات او به نفی برخورد مصلحت اندیشانه با تکالیف شرعی در امر حکومت داری، گذشته از نقد تاریخی که بر استدلال شیخین ـ مبنی بر این که تعیین جانشین پیامبر6 هم برخلاف مصلحت امّت اسلامی است ـ روا می‌دارد ایرادی نیز بر مصلحت اندیشی‌های مشروطه خواهان و تائیدی بر اصرار مشروعه طلبان بر لزوم کامل مطابقت قوانین موضوعه بر شریعت محمدی است.[64] به همین دلیل مشروطه نمی‌توانست همانند خلافت اسلامی، متصف به وصف «اسلامی» شود و آمال متدینین درباب حکومت اسلامی را برآورده سازد. بهجت برخلاف کسانی که معتقد به تعویق افتادن وظایف اجتماعی و سیاسی معصوم(علیه السلام) تا ظهور امام زمان علیه‌السلام هستند معتقد به جریان زندگی سیاسی شیعیان در عصر غیبت است. از این رو، بر فرد یا گروهی از مؤمنان واجب است که به اقامه چنین وظایفی قیام کنند. استدلال او بر چنین مدعایی، بر این فرض استوار است که «به دلیل عقلی و نقلی باید دین مبین اسلام تا قیام قیامت باقی باشد و هر کس، دین دیگری غیر از اسلام را بجوید، هرگز از او پذیرفته نمی‌گردد». اما استدلالی که بر جریان زندگی سیاسی در عصر غیبت اقامه می‌کند دو گونه است: نخست آن که او با برهان سبر و تقسیم، زمان غیبت کبرای را واجد سه صورت احتمالی، فرض و صورت سوم را به اثبات می‌رساند. 

صورت اول: کتاب خدا و احکام و قوانین دین تعطیل شود. 
صورت دوم: خود بخود بماند، یعنی خودش وسیله بقای خود باشد. 
صورت سوم: نیاز به سرپرست و حاکم و مبین دارد که همان ولّی امر و مجتهد جامع الشرایط است.[65] 
فرض اول، عقلاً و نقلاً باطل است؛ زیرا دین مبین اسلام، آیین خاتم است و تا ختم نسل بشر باید راهنما و آیین امت باشد. و فرض دوم نیز باطل است؛ زیرا قانون خود بخود اجرا نمی‌شود و نیاز به شخصی یا اشخاص دارد تا آن را حفظ و به اجرا در آورد. 
ناچاراً باید به فرض سوم قایل باشیم و بگوئیم جامعه مسلمین را باید ولیّ امر با همه شئونات و ابعاد آن اداره کند. از سوی دیگر نیز روشن است که جامعه نیاز به تشکیلات فراوان از جمله ارتش، آموزش و پرورش، دادگستری و... دارد و لذا باید دست ولی فقیه در همه شئونات مادی و معنوی، مبیّن و شارح و راهنما و حلّال مشکلات است. در نتیجه ولی فقیه باید تمام شئونات امام معصوم(علیه السلام) به استثنای امامت و آن چه مخصوص امام معصوم است داشته باشد تا بتواند اسلام را در جامعه پیاده کند و گرنه در صورت عدم تشکیلات حکومتی دشمنان اسلام نخواهند گذاشت که حکومت و آئین اسلامی پیاده شود.[66] 
و دوم آن که، «با برهان خلف» می‌توان گفت: هیچ جامعه و کشوری با هرج و مرج پایدار نمی‌ماند و باید قانون و حاکم و حکومتی در آن حکمفرما باشد و اگر حکومت طاغوت حاکم باشد؛ دین مبین اسلام باقی نمی‌ماند و این خلاف فرض است؛ چون گفتیم به دلیل عقلی و نقلی باید دین مبین اسلام تا قیام قیامت باقی بماند.[67] 
بدین ترتیب، بهجت با برهانی که بیان می‌کند نظراً عصر غیبت را به عصر رسالت و امامت پیوند می‌دهد و فقیه را جز در شأن امامت، واجد تمام شئونات معصوم می‌داند تا با تشکیل دولتی اسلامی، و طبعاً اقامه دین، دو سوی عصر غیبت را به هم متصل سازد. از نظر او فقیه، شارح بر سنت و نیز اقامه کننده آن است. گرچه او خود می‌داند که «مجتهد صالح الحکومه و نافذ الحکم» در روزگار کنونی ما نسبت به گذشته‌ کم اند».[68] و مراکز علمی ما «کمتر فقیه و مجتهد » تولید می‌کنند، اما همواره از برپایی حکومت اسلامی توسط فقیه جامع الشرایط حمایت می‌کند. شرایط چنین فقیهی همان شرایط عامه‌ایست که همگان گفته‌اند با این تأکید که او فردی را از میان فقیهان صالح الحکومة می‌داند که خود حاکم بر «شهوت و غضب» خویش است و جالب این که او در دوره حیات امام خمینی او را مصداق چنین فقیهی می‌داند».[69] 
آن چه در فقرات فوق آمد تمام چیزی بود که آیت الله بهجت به طور اجمال درباب ولایت فقیه بیان نموده است. از ظاهر عبارات او بر می‌آید که او مشروعیت ولایت فقیه را انتصابی می‌انگارد و اساساً وارد گفت‌وگوهای معمول روحانیون درباب ماهیت مردمی و یا الهی حکومت اسلامی نمی‌شود. و تنها از رویه‌های دموکراتیک در جمهوری اسلامی به عنوان قضیه خارجیه، حمایت و شرکت مردم در انتخابات نه امری واجب، بلکه اختیاری می‌داند که به خود آنها وانهاده شده است.[70] با این همه، آیت الله بهجت با ردّ این سخن که «الحکم لمن غلب» و نیز بیان این روایت که «الملک یدوم مع الکفر و لایدوم مع الظلم» به طور ضمنی می‌پذیرد که دولت پیشنهادی‌اش نه به زور می‌تواند به قدرت رسد و نه به هنگام به قدرت رسیدن، ظلم و استبداد پیشه کند. بدین ترتیب، برخلاف تصور عامه از بهجت که او را نظریه پرداز سنتی می‌انگارند که نگاهی سلبی به زندگی سیاسی در عصر غیب دارد، وی نگاهی ایجابی به حکومت اسلامی داشته و خواهان اقامه تمام قوانین اسلام در عصر غیبت است. 

پی نوشت ها: 

24. در محضر حضرت آیت الله العظمی بهجت، محمدحسین رخشاد، جلد دوم، ص20ـ19. 
25. محمدحسین رخشاد، در محضر آیت الله العظمی بهجت، قم: انتشارات موسسه فرهنگی سماء، چاپ ششم، جلد دوم، 1386، ص 97. 
26. همان، ص 374. 
27. همان، مجلد اول، ص 87 در حالی که همینها نتوانستند از مرحوم میرزای شیرازی بزرگ در سامراء درباب مشروطه امضا بگیرند. همان، ص 186 ـ 185. 
28. همان، مجلد دوم، ص 245. 
29. همان، ص 381. 
30. همان، ص 374. 
31. همان، ص 311. 
32. همان، ص 381. 
33. همان، ص 97. 
34. همان، ص 372 ـ 373 و 196. 
35. همان، ص 162. 
36. همان، ص 261 ـ 262. 
37. همان، ص 185. 
38. همان، ص 189. 
39. همان، ص 196 ـ 195. 
40. همان، ص 260. 
41. همان، ص 384. 
42. سوره اسراء، آیه 8. 
43. همان، ص 384. 
44. همان، ص 97. 
45. همان. 
46. همان، ص 185. 
47. همان، ص 97. 
48. همان، ص 424. 
49. همان، جلد اول، ص 327. 
50. همان، ص 328. 
51. همان، مجلد دوم، ص 196. 
52. همان، مجلد اول، ص 237. 
53. همان، ص 65. 
54. همان، ص 66 ـ‌65. 
55. همان، ص 118 ـ 117. 
56. همان، مجلد دوم، ص 343. 
57. همان، مجلد اول، ص 325 ـ 324. 
58. همان، ص 334. 
59. همان، مجلد دوم، ص 83 و 84 و 30. 
60. همان، ص 140. 
61. همان، مجلد اول،ص 276. 
62. همان، مجلد دوم، ص 163. 
63. حامد اسلام جو، پرسشهای شما و پاسخ‌های آیت الله العظمی بهجت (قم: طوبی محبت، چاپ 5، 1386) ص 65. 
64. در محضر آیت الله بهجت، پیشین، ص 163 و 164. 
65. پرسشهای شما، پیشین، ص 72. 
66. همان، ص 73 و نیز بهجت عارفان در حدیث دیگران، رضا باقی زاده، دفتر نخست (قم: انتشارات زائر، چاپ دهم، 1385) ص 168 ـ 166. 
67. همان. 
68. در محضر حضرت آیت الله، پیشین، جلد اول، ص 204. 
69. همان، جلد دوم، ص 242. 
70. پرسشهای شما...، پیشین، ص 74. 
منبع: فصلنامه علوم سیاسی - شماره 49