زمانی کشورهای اسلامی،امام خمینی را به خاکشان راه ندادند،راهی فرانسه شد،باپاسپورت «مصطفوی»
مصاحبه مأمورساواکی که دردستگیری امام خمینی نقش داشت ونگهبان دوران حصربوده +خاطرات آیت الله خامنه ای وخادم امام خمینی ازدستگیری وزندگی هشت ماهه امام خمینی درقیطریه
حَصر«امام خمینی» کجابود؟چه مدتی «محصور»بود؟
اولین دستگیری امام خمینی: ۱۰ ماه در بازداشت و حصر بود
توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:خلاصه ای از دستگیری وبازداشت -ده ماهه- امام خمینی
از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تا ۱۵ فروردین ۱۳۴۳، امام خمینی به مدت ۱۰ ماه در بازداشت و حصر رژیم شاه بودند. امام این مدت را در ۶ نقطه گذراندند که عبارتند از:
۱- زندان باشگاه افسران ،مدت بازداشت:چندساعت
۲- زندان قصر ،مدت بازداشت: ۱۹ روز
۳- زندان عشرتآباد ،مدت بازداشت: ۴۰روز
۴-«قنات آباد» ،مدت بازداشت:کمترازیک روز
۵- منزلی متعلق به ساواک در «داوودیه» تهران مدت بازداشت ۳ روز
۶- منزل دیگری در «قیطریه»منزل«حاج غلامحسین روغنی» ،مدت بازداشت:۸ماه
ادامه توضیحات مدیریت سایت:همانطورکه آیت الله امام جمارانی گفتند:قبل ازداوودیه ،امام خمینی رابه «قنات آباد»بردند وبعدبه داوودیه آوردند،اسم صاحبخانه هم «روغنی»بود.مدت اقامت دراین خانه راکمترازهشت ماه(۷ماه)نیزگفته اند
امام خمینی در زندان باشگاه افسران تنها چند ساعت ماندند.
سپس به پادگان قصر (بیسیم) انتقال یافتند. ایشان در این مکان، به مدت ۱۹ روز در بازداشت بودند
طی این مدت حکومت شاه با دردسرهای فراوانی مواجه بود. این دردسرها اشکال گوناگونی داشت. در این مدت واکنشهای گستردهای از سوی شخصیتها و مجامع روحانی نسبت به بازداشت امام و سایر زندانیان سیاسی 15 خرداد ظاهر شد.عموم علما و روحانیون شیعة ایران و عراق با صدور اعلامیهها و تلگرامهایی، دستگیری امام و دیگر علما و روحانیون و نیز کشتار مردم عزادار دوازدهم محرم (۱۵ خرداد) را محکوم کردند و کمتر از یک هفته پس از آن واقعه، دهها نفر از برجستهترین مراجع و علمای سراسر کشور به عنوان اعتراض به دستگیری امام به تهران مهاجرت کرده و به بحث و تبادل نظر پرداختند.
در طول مدت بازداشت امام خمینی، رژیم شاه نتوانست کمترین توفیقی در بازجوئی از امام بدست آورد. زیرا ایشان به هیچ یک از سؤالات بازجویان خود پاسخ نمیدادند.
از طرفی نگاه داشتن امام در بازداشتگاه با توجه به نزدیک شدن تدریجی چهلمین روز شهادت قربانیان حادثه ۱۵ خرداد و مراسمی که قرار بود در سراسر کشور برگزار شود، شدیداً رژیم را نگران کرده بود. آزاد کردن امام نیز معنائی جز عقبنشینی و اعتراف به شکست رژیم در رویاروئی با ایشان نداشت.
در چنین شرایطی امام خمینی روز چهارم تیر به پادگان عشرتآباد منتقل شدند و در این مکان به مدت۴۰روز ماندند. امام در این مدت علاوه بر عبادات روزانه و قرائت قرآن و دعا به مطالعه کتابهایی پیرامون انقلاب مشروطیت، استقلال هند، استقلال اندونزی ... نیز پرداختند. در همین مدت تنی چند از علما و روحانیون، از جمله برادر بزرگ امام توانستند که با ایشان ملاقات نمایند. در این دیدار بود که امام غیر مستقیم در جریان مهاجرت علمای شهرستانها به تهران قرار گرفتند و پس از اطلاع از تعطیلی بازار و دروس حوزه، دستور بازگشایی بازار و شروع دروس را دادند.
امام خمینی ۳ روز در داوودیه بازداشت بودند
بعدازداودیه به منزل دیگری در قیطریه منتقل شدند. در این منزل(روغنی) نیز ایشان ۸ماه اقامت داشتند.
رژیم شاه سرانجام امام را پس از سالگرد واقعه فیضیه و پیش از فرا رسیدن ماه محرم آزاد کرد. مأموران امنیتی ساواک به سرپرستی سرهنگ مولوی، رئیس ساواک تهران، شبانه امام را از قیطریه خارج کرده و به قم آوردند مأموران امام را در ساعت ۲۲ روز ۱۵ فروردین ماه ۱۳۴۳ در میدان نکویی قم، که بیش از صد متر با منزلشان فاصله نداشت، پیاده کرده و به سرعت دور شدند. برخی که امام را شناختند به سوی ایشان شتافتند و با فرستادن صلوات و شعار برای امام ایشان را به منزل رساندند. انبوه جمعیت در مدت کوتاهی روانة منزل امام شد و برخی از علما و روحانیون طراز اول همان شب به دیدار امام آمدند. دیدارها تا ساعت۱۲شب ادامه داشت و در روزها و شبهای بعد سیل مشتاقان امام به دیدار مشارالیه رفتند.
منابع:زندگینامه سیاسی امام خمینی، محمدحسن رجبی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
نهضت امام خمینی، سیدحمید روحانی، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:حصربه روایت زندانبانان(مأموران ساواک):مکان حصرامام خمینی کجابود؟
منزل حاج غلامحسین روغنی در خیابان دولت، چهارراه قنات، اول خیابان قیطریه، نبش کوچه هوشمند قرار داشت. خانهی بسیار زیبا، مجلل و شیکی بود. مساحت حیاط آن بیش از ۲۰۰۰ متر بود. باغ بود. سالن پذیرایی خیلی بزرگی داشت با کف سنگ مرمر، یک گلخانه و پاسیو بسیار زیبا و حوض بزرگ مثل یک استخر و ... دیگر امکانات این خانه بود. در طبقه اول ۶-۷ اتاق با سرویس کامل بود.
۲ اتاق هم در اختیار مسئولین حفاظتی قرار گرفت. خانه حاج روغنی ۴ در داشت. ۱ در ماشین رو بزرگ و بغل آن یک در کوچک و از کوچه هوشمند که پشت خانه بود هم ۲ در داشت.
روزنامه جوان(۲۲ آذر ۱۳۹۵ )نوشت:آنچه پیشروی دارید برشی از خاطرات منتشر نشده رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله العظمی خامنهای از دوران حصر امام خمینی در خانهای در منطقه قیطریه تهران است. توضیح آنکه رهبری از جمله شخصیتهایی هستند که در این مقطع زمانی و در شرایط حصر توانستهاند با رهبر کبیر انقلاب دیدار کنند، از این رو خاطرات و توصیفات معظم له از این دوره از حیات سیاسی امام راحل، درخور خانش و استناد فراوان است. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب را مفید و مقبول آید.
حصر و تبعید امام در قیطریه
آبت الله سیدعلی خامنه ای گفت:نزدیک عید سال ۱۳۴۳ بود که از زندان آزاد شدم و توانستم با تدبیری خدمت امام که آن وقت در خانهای در قیطریه در حصر بودند بروم.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:نزدیک عید۱۳۴۳ یعنی حدودهفته آخراسفند ۱۳۴۲(اواخر شوال ۱۳۸۳).
آیت الله سید خامنه ای:وقتی از زندان بیرون آمدم فراموش نمیکنم رفقای تهرانی مان دور ما را گرفتند و غوغایی بود و از مسائل زندان برایشان نقل کردم، از جمله حرفهایی که از زبان آنها شنیدم این بود که آن چند نفر منبری که زندان بودند ـ در ماه رمضان چند روزی آنها را گرفته بودند البته بعد از من دستگیر شده بودند و قبل از من آزادشان کردند.
آنها(رفقای زندانی)که نهایتاً ۱۵،۱۰ روز زندان بودند را از همان زندان دیدن آقای خمینی بردند. حسودیام شد که اینهابه دیدن آقای خمینی رفتند، چرا من نرفته بودم.
آیت الله خامنه ای علت دیداررفقای زندانیش راباامام خمینی اینگونه گفت:معلوم شد اینها چند نفری چون دستهجمعی با هم بودهاند گفتهاند ما میخواهیم برویم آقای خمینی را هم ببینیم.
ساواک هم اینها(رفقا) را سوار کرده و پیش آقای خمینی برده بود. «خیلی حسودیم شد».
دیدارآیت الله خامنه ای باامام خمینی در قیطریه( درایام حصر)آیت الله سیدعلی خامنه ای:گفتم من هم باید بروم آقای خمینی را ببینم،ایشان در قیطریه در حصر بود. اما من هم اصلاً قیطریه را بلد نبودم!.
پرسیدیم آدرس کجاست؟ پرسانپرسان با زحمات زیادی خودم را به نزدیکیهای منزل ایشان(قیطریه) رساندم. با توجه به آدرسهایی که به من داده بودند متوجه شدم درست آمدهام. کنار این خیابان باریکی که عبور میکرد زمین بزرگی بود و انتهای زمین دری قرار داشت که در منزل ایشان بود. لب این خیابان جلوی همین زمین نه داخل زمین، ۲ پاسبان ایستاده بودند. متوجه شدم منزل ایشان همین جاست(امام خمینی دراینجامحصورند).
آیت الله خامنه ای می گویداز یکی از پاسبانها پرسیدم:منزل آقای خمینی کجاست؟
پاسبان گفت:میخواهی چکار کنی؟
جواب دادم(آیت الله خامنه ای):میخواهم بروم ببینمش.
پاسبان گفت: نمیشود ببینی.
گفتم: حالا میشود یا نمیشودوگفتم بالاخره خانه کجاست؟
پاسبان گفت: «آن خانه است» در را نشان داد و گفت:اینجاست(محل اقامت امام خمینی)
گفتم: حالا شما مأمور هستید(پاس شماست)؟
پاسبان گفت: بله.
آیت الله سیدعلی خامنه ای: اجازه میدهی بروم ببینمشان؟
پاسبان جواب داد:«نه.»
آیت الله سیدعلی خامنه ای: قضیه را به آن مأموران گفتم که زندان بودم. یک عده از روحانیون غیر از من زندان بودند و ساواک اینها را آورد و با ایشان ملاقات کردند. من شاگرد ایشان بودم. اینقدر به ایشان علاقه دارم. چرا نباید ملاقاتشان کنم؟ خواهش میکنم بگذارید من هم بروم و چند دقیقه ایشان را ببینم.
آیت الله خامنه ای درادامه گفت:او(مأمور) تحت تأثیر صراحت و صداقتم قرار گرفت.
آیت الله خامنه ای می گوید:ما هم آن وقت طلبه جوانی بودیم. با خودم فکر میکنم اگر بنده هم جای آن پاسبان بودم و طلبه جوان و صادقی اینطور پرشور پیشم میآمد قهراً به او اجازه میدادم.
آیت الله خامنه ای می گوید:آن پاسبان موافقت نمیکردواما بالاخره با هم(همکارانش) تبادل نظر کردند و گفت:«برو آقا. به شرطی که ده دقیقه بیشتر طول نکشد.»
آیت الله خامنه ای گفت:ساعت را نگاه کردم و گفتم:«باشد. ده دقیقه»
استفاده بهینه ازاوقات برای دیدار معشوق «دویدن» دارد!
آیت الله خامنه ای: از آنها(پاسبانها) جدا شدم و دیدم اگر بخواهم یواشیواش بروم ده دقیقه میگذرد. «دویدم» و خودم را به در خانه رساندم و بنا کردم به در زدن.
یک وقت دیدم« آقا مصطفی خمینی» در را باز کرد. با آقا مصطفی خیلی رفیق بودیم. مرا که دید یکدفعه خوشحال شد و مرا بوسید و بغلم کرد. پرسیدم: «حاجآقا کجاست؟»
آقا مصطفی خمینی جواب داد:«حاجآقا اینجاست. بیا داخل.»
عشقبازی جالب بامعشوق
آیت الله خامنه ای می گوید:داخل رفتیم و در اتاقی نشستیم. یکدفعه دیدم حاجآقا(امام خمینی) وارد شد. افتادم به پای ایشان. از چیزهایی که یادم میآید این است که افتادم پای حاجآقا را ببوسم. از بس عاشق آقای خمینی بودم. واقعاً عجیب محبت این مرد همیشه در دل ما بود. ایشان ناراحت شد و نگذاشت پایشان را ببوسم.
آیت الله خامنه ای درادامه گفت:بعد نشستیم. گریهام گرفته بود. نمیتوانستم حرف بزنم. ناراحت هم بودم که حالا ایشان خیال میکند چون زندان بودم گریهام آمده است. تصور نمیکند به خاطر شوق دیدار ایشان است.
مدام میخواستم گریهام را نگه دارم، ولی بغض گلویم را گرفته بود. دائماً میخواستم حرف بزنم، اما نمیشد!. ایشان هم ساکت بودند و تماشا میکردند. ملاطفتی کردند که حالتان چطور است؟
آیت الله خامنه ای می گوید:بالاخره با زحمت زیاد تنها حرفی که توانستم به امام خمینی بزنم این بود که گفتم: آقا امسال ماه رمضان ما به خاطر نبودن شما از بین رفت، هدر رفت و حیف شد، خواهش میکنم برنامهای بریزید که ماه محرم آیندهمان از بین نرود. واقعاً حیف است.
ایشان(امام خمینی) گفت بله و تشویق کرد که بله، باید همین کار بشود.
هدیه امام خمینی به آیت الله خامنه ای
آیت الله خامنه ای:خلاصه چند دقیقهای نشستیم و گفتم آقا من ده دقیقه بیشتر از آنها وقت نگرفتم. بلند شدم. خداحافظی کردم و آمدم. کلاً ۱۰، ۱۲ دقیقه شد.
هدیه؟
آیت الله خامنه ای می گوید: آقا مصطفی آمد و از حاجآقا پولی دست ما داد(پولی ازامام خمینی برایم آورد).
آقای خامنه ای گفت:محبتهای اینطوری بسیار داشت، با اینکه آدم هیچ انتظار پول نداشت. حاجآقا هم هیچوقت پول نداشت و آدم بیپولی بود. در عین حال چون حاکی از محبت بود آدم خوشش میآمد. این هم جریان آن دیدار ایشان است که آن محبت، لطف و صفایی را که در دیدار ایشان بود یادم نمیرود.
زندان رفتن برای ما شده بودتفریح!
آیت الله خامنه ای می گوید:برای ما که آن روز جوان بودیم، زندان رفتن و ماجراهای مشکلی که پیش میآمد، خیلی سخت نبود. بیشتر شبیه به سرگرمی بود(زندان رفتن ما)، اما امام خمینی در آن سال، یعنی سال شروع مبارزه ۶۳ ساله بود. در ۶۳ سالگی این مرد با جوشش احساس خود میتوانست احساسات یک ملت را به جوشش آورد. زندان رفتن و تبعید شدن برای کسی در آن سنین کار آسانی نبود، ولی این فداکاری، از خودگذشتگی و خطرپذیری در این مرد آشکار شد.
آیت الله خامنه ای می گوید که امام خمینی میگفتند:«من چرا و از چه چیزی بترسم؟ اگر هم مرا بکشند، ۶۳ سالم هست و تازه در سن پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) که از دنیا رفتند از دنیا خواهم رفت. چه سعادتی از این بهتر؟»
آیت الله خامنه ای می گوید:این منطق او(امام خمینی) بود.
اوایل سال ۱۳۴۳امام خمینی از حصر آزاد شدند
آیت الله خامنه ای:بعد از اینکه در اوایل سال ۱۳۴۳امام از زندان و حصر آزاد شدند و از تهران به قم برگشتند، شاید دستگاه(رژیم شاه) پیش خود انتظار داشت و تصور میکرد امام از آنچنان مبارزات پرشور و پرهیجانی که منتهی به زندانی شدن آن بزرگوار و واقعه خونین ۱۵ خرداد شده بود دیگر سرد و منصرف شده باشند. چنین تصوری در آنها بود و حرف زده و مذاکره کرده و بارها با ایشان در زندان و حصر تماس گرفته، هر چند که پاسخهای قاطع و دندانشکنی از امام شنیده بودند.
امام میگفتند: برای شاه پیغام دادم اینکه تو و دستگاه ساواکت اینقدر مرا میکوبید به نفع من است، به خاطر اینکه مردم به اصالت و حقانیتم اعتقاد پیدا میکنند و میفهمند ما درست میگوییم. اگر درست نمیگفتیم شما اینقدر ما را نمیکوبیدید.
علت آزادی امام خمینی؟
آیت الله خامنه ای علت آزادکردن ازحصررااینگونه گفتند:رژیم شاه نمی توانستند امام را بیش از آن نگه دارند و برایشان مشکلات فراوان سیاسی و اجتماعی داشت و مجبور بودند امام را رها کنند. با خودشان فکر میکردند بعد از این رهایی هم شاید بتوانند مستقیم و غیرمستقیم اثر بگذارند و از ادامه آن مبارزات تند که به وسیله امام رهبری میشد جلوگیری کنند، لکن از اولین روزهایی که امام وارد قم شده بودند، دستهدسته و گروهگروه مردم از اطراف و اکناف کشور راه میافتادند و از شهرهای مختلف خدمت امام در قم میآمدند. همه از وجنات، کلمات و بیانات امام استفاده کردند که مبارزه به همان شکل ادامه داشت.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:ساواک دلیل آزادب امام خمینی را اینگونه جواب داد:
مصاحبه درفرانسه :خبرنگار(ایرج مصداقی)ازهواداران مجاهدین خلق پرسید:چرا خمینی را در زندان نگاه نداشتید؟
ساواک به این نتیجه رسیده بود که نگهداری ایشان در زندان تأثیر خوبی ندارد و میتواند باعث تحریکات بیشتر شود. به دستور ریاست ساواک و در پی دیدار وی با آیتالله خمینی قرار شد وی به خانهی یکی از مریدانش منتقل شود. توجه داشته باشید ما در شرایط بعد از غائلهی ۱۵ خرداد بودیم و هدف ساواک کاستن از سطح تشنج و تحریکات بود.
این پاسخ «پرویز معتمد» مسئول سابق تیمهای گشت تعقیب و مراقبت و شنود ساواک. او در حمله به مدرسه فیضیه در سال ۱۳۴۲ و بازداشت خمینی شرکت داشت و در دوران حصر خانگی خمینی، ماهها در خانهی حاج غلامحسین روغنی با وی به سر برد و یکی از مأموران دستگیری و تبعید خمینی به ترکیه بود/پایان توضیح.
با پدر به دیدار با امام خمینی رفتیم
آیت الله خامنه ای:ما مشهد بودیم که جریان را شنیدیم. ابوی را به تهران منزل مرحوم آقای« میرزا جعفر لنکرانی» آوردم و آنجا بودیم و از آنجا هم به قم خدمت امام رفتیم. وقتی با پدرم وارد اتاق شدیم، احساس کردم ایشان(امام خمینی) از وضع چشم پدرم قدری ناراحت شدند.
دستم دردست امام
آیت الله خامنه ای:در آن دیدار نکتهای که هیچوقت یادم نمیرود محبت خاصی است که(امام خمینی) به من کردند. وقتی دستشان را بوسیدم مدتی دستم را نگه داشتند و در دستشان فشار دادند که احساس کردم این یک محبت، تشویق و اظهار لطف خاصی است.
آیت الله خامنه ای:چند روزی که در آنجا بودیم ایشان را دیدیم و سپس برگشتیم./پایان
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:برای سهولت دردرک بهترموضوع اندکی ویرایش(انتخابت تیترمناسب موضوع) وافزودن تصاویرانجام داده ام
آیتالله حاج میرزا جعفر لنکرانی متولد ۱۲۸۲شمسی «لنکران»جمهوری آذربایجان بود و تحصیلات دینی را در ایران سپری کرده است،شیخ جفر،برادرِشیخ محمدفاضل لنکرانی(متوفی ۱۳۸۶شمسی) است،پدرایشان آیت الله شیخ عبدالله لنکرانی است./پایان.
ادامه خاطرات آبت الله خامنه ای :خاطرهای هم دارم که یک بار داشتم خدمتشان میرفتم، در راه به آقا «شیخ محمدجواد حجتی کرمانی» رسیدم و پرسید:کجا میروی؟
جواب دادم: خدمت آقای خمینی میروم.
شیخ محمدجواد حجتی کرمانی گفت: «من هم با ایشان کار دارم.» با آقای حجتی داخل رفتیم. حیاط بزرگی که گرفته بودند زیرزمینی داشت و در اتاق این زیرزمین نشسته بودند. ما هم رفتیم و نشستیم. چند نفر با ایشان کار داشتند که رفتند. به امام خمینی گفتم: خدمتتان کاری دارم. حالش را دارید؟
امام خمینی پرسیدند: چقدر طول میکشد؟.
جواب دادم: ۲۰ دقیقه.
آبت الله خامنه ای درادامه گفت :بعد شروع به صحبت باامام خمینی کردیم.
اینقدر گرم صحبت شدند که سه ربع ساعت طول کشید و ایشان همچنان صحبت میکردند، یعنی خستگیشان برطرف شد، به خاطر اینکه آن گفتوگو برایشان هیجان داشت.
حرفم با ایشان(امام خمینی) این بود که گفتم شما سالی دو بار، سه بار یا چهار بار با این مردم روبهرو هستید. پیشنمازها و ائمه جماعت هر شبانهروز سه بار با همین مردم مواجه میشوند. اگر اینها برخلاف شما کاری کنند و بخواهند علیه شما اقدامی کنند میتوانند و پیش میبرند. یک مقدار با علمای شهرستانها گرمتر و مهربانتر برخورد کنید.
آبت الله خامنه ای می گوید :چند نفر گلههایی(ازامام خمینی) کرده بودند، در واقع خدمتشان رفته بودم که بگویم با علمای شهرستانها قدری بهتر از این رفتار کنید.
ایشان(امام خمینی) گرم صحبت شد وامام خمینی(متقابلاً) بنا کرد به گله کردن که چقدر برخلاف سلیقه خودم، اخلاق و رویهام رفتار میکنم!، با بعضی از افرادی که نباید گرم بگیرم، گرم میگیرم، برای اینکه دلشان جذب شود و به این مبارزه بپیوندند. آقایان و این همه آدم اینجا میآیند و با من ملاقات میکنند و کار دارند. بعضیشان میخواهند بیایند و بدون هیچ زمینه و ضابطهای با من صحبت کنند. در عین حال وقت و ساعت خاصی را گذاشتهام و گله میکنند. چه کنم؟
آبت الله خامنه ای می گوید:ایشان(امام خمینی) به هیجان آمدند و این صحبت سه ربع ساعت طول کشید. گفتند: «باز هم تلاش خودم را میکنم که(آقایان علما) نرنجند.»
آبت الله خامنه ای می گوید:ایشان(امام خمینی) توجه میکردند علمای بلاد را از خودشان نرنجانند. الغرض نسبت به این مسئله ملاحظه و در جذب دلهای علما و توجه دادنشان به اصل قضیه غوغایی کردند.
ماجرای کاپیتولاسیون
در این میان بعد از گذشت چند ماه ماجرای کاپیتولاسیون، یعنی مصونیت اتباع امریکایی در ایران مطرح شد و آن را به صورت قانونی درآوردند که اتباع امریکایی که آن روز شاید حدود 7، 8، 10 هزار امریکایی یا حتی بیشتر در ایران بودند، از لحاظ قضایی مصونیت دارند. یعنی اگر جرمی مرتکب میشدند، اهانتی به کسی میکردند یا مرتکب جنایتی میشدند و خلافی را در کشورمان انجام میدادند، دستگاههای انتظامی و قضایی ما حق تعرض به آنها را نداشتند. این یکی از زشتترین شیوههای تسلط یک قدرت و سلطه سیاسی بر یک کشور است. در کمتر کشوری هم در دنیا چنین سلطهای را قبول کردند. وقتی اتباع کشوری در کشور دیگری زندگی میکنند تابع قوانین قضایی آن کشورند. اگر جنایت و جرمی انجام میدادند بایستی طبق قوانین قضایی آن کشور مجازات شوند. امام در سخنرانیشان به این مناسبت مشروحاً برای مردم بیان کردند.
منبع: روزنامه جوان
خاطره «حاج رضاجعفری»(خادم منزل امام خمینی)
از چه سالی در منزل حضرت امام خدمت میکردید و از شب اولین دستگیری ایشان در سال ۱۳۴۱ چه خاطرهای دارید؟
حاج رضاجعفری:بسمالله الرحمن الرحیم. من از سال ۱۳۴۱ در منزل حضرت امام بودم. در آن شب وحشتناک، تعداد زیادی از مأموران ساواک و شهربانی برای دستگیری حضرت امام به قم آمدند و «همه کوچهها و خانهها و خیابانهای اطراف منزل ایشان را محاصره کردند».
چگونگی دستگیری امام خمینی
حاج رضاجعفری(خادم امام خمینی)می گوید:نیمهشب بود که چند تن از مأموران رژیم شاه در خانه را به شدت کوبیدند! بعد که دیدند کسی در را باز نمیکند، با طناب خودشان را از دیوار بالا کشیدند و وارد حیاط شدند. تا مدتها اثر دست و پای آنها روی در و دیوار خانه امام باقی مانده بود.
بعد در اتاقها را باز کردند، ولی هر چه گشتند امام را پیدا نکردند. بعد مشهدی علی، خادم منزل، را ــ که در اتاق کنار اتاق امام خوابیده بود ــ از خواب بیدار کردند و کتک زدند! پس از آن یک پای او را گرفتند و درحالیکه همچنان کتکش میزدند، او را از این اتاق به آن اتاق بردند تا مُقر بیاید و بگوید که امام کجا هستند، اما مشهدی علی لام تا کام حرف نزد! بعد متوجه شدند که حضرت امام به منزل حاج آقا مصطفی ــ که در جنب خانه ایشان قرار داشت ــ رفتهاند؛ به همین دلیل به آنجا هجوم بردند و با قنداق تفنگ و لگد در خانه را شکستند و وارد شدند.
واکنش امام درزمان دستگیری خودش چه بود؟
حاج رضاجعفری:امام وقتی سر و صداها را شنیدند، از اتاق آمدند بیرون و فرمودند: «چه کار دارید؟ چرا مردم را میزنید؟ چرا در را شکستید!؟».
مأموران وقتی صدای امام را شنیدند، دست از اذیت و آزار بقیه برداشتند و یکی از آنها گفت: «مأموریم که شما را ببریم».
امام خمینی لباس و قرآنشان را برداشتند و همراه آنها سوار یک ماشین خیلی کوچک شدند و رفتند.
ایشان(امام خمینی) را از آنجا تا بیمارستان فاطمی با همان ماشین بردند و سپس از آنجا با ماشین دیگری به تهران انتقال دادند. ماشین را تغییر داده بودند تا بتواند به داخل کوچه بیاید.
موقعی که حضرت امام در تهران تحت نظر بودند، توانستید ایشان را ببینید؟
حاج رضاجعفری:بله؛ در آن مدت، چند وقتی در خدمتشان بودم. موقعی که از زندان آزاد شدند، مردم زیادی با اتوبوس و ماشینهای شخصی از شهرهای مختلف به دیدنشان آمدند. حکومت شاه از این وضعیت ترسید و ایشان را ممنوعالملاقات کرد!
چه شد که حضرت امام را از زندان به یک خانه انتقال دادند؟
حاج رضاجعفری:«حاج غلامحسین روغنی» از متمولین(سرمایه داران) بزرگ تهران بود و از دولت تقاضا کرد اجازه بدهند امام در خانه ایشان اقامت کنند. دولت به شرط اینکه غیر از اقوام درجه یک ایشان کسی برای ملاقات نیاید، قبول کرد. امام برای چهار ماه در این خانه ــ که در قیطریه بود ــ در حصر بودند. من و میرزا نادعلی اجازه داشتیم در خدمت امام باشیم و به نوبت ده روز ده روز، جایمان را با هم عوض میکردیم تا بعد از چهار ماه که امام را آزاد کردند و ایشان به قم رفتند.
از روزهایی که حضرت امام در« منزل حاج غلامحسین روغنی در قیطریه» اقامت داشتند خاطرهای دارید؟
حاج رضاجعفری:من هر وقت که احساس میکردم مزاحم امام نیستم، از ایشان سؤالاتم را میپرسیدم. یک روز امام داشتند مطالعه میکردند که خدمتشان رسیدم و عرض کردم: «آقا! بعضی از مطالب کتاب نجاتالعباد با توضیحالمسائل فرق دارند». ایشان فرمودند: «کتاب ها را بیاورید». کتاب را بردم. مطالعه کردند و فرمودند: «به آنچه که در توضیحالمسائل آمده عمل کنید؛ آن صحیح است». بعد شهید آقا مصطفی به من گفتند: دو کتاب را با دقت مطالعه کن و هر جا با توضیحالمسائل تطبیق نداشت، یادداشت کن و به من بده تا من خدمت امام بدهم». من هم این کار را کردم و نوزده مسئله را که با هم تطبیق نداشتند پیدا و یادداشت کردم.
بعد از نخستین دستگیری و زندان، حضرت امام پس از یک سال به قم بازگشتند. از حال و هوای آن روزها برایمان بگویید.
آن روز جمعیت زیادی برای دیدن حضرت امام جلوی در منزل جمع شده بودند و تمام کوچهها و خیابانهای اطراف و همینطور حیاط و اتاقهای منزل ایشان، لبریز از جمعیت بود. امام از پنجره اتاق بالای زیرزمین با مردم دیدار کردند. فشار جمعیت به قدری زیاد بود که شبکههای جلوی دریچه زیرزمین شکست و فرو ریخت، ولی خوشبختانه کسی آسیب ندید. دریچه زیرزمین که خراب شد، راه خروجی برای مردم باز شد و مردم برای خروج از خانه امام از آنجا میرفتند.
پس از پیروزی انقلاب نیز، آیا با حضرت امام دیدار داشتید؟
حاج رضاجعفری:پس از پیروزی انقلاب که حضرت امام به قم تشریف آوردند، آقای «حاج شیخ عبدالعلی قرهی» قول داد که مرا به خدمت ایشان در محل اقامتشان ببرد. متأسفانه در آستانه رسیدن به محل اقامت امام، ایشان مرا در میان جمعیت گم کرد! خودم به درب منزل رفتم و گفتم: فلانی هستم و میخواهم آقا را ببینم. صدای امام را از داخل شنیدم که فرمود: «مش رضاست؟ بگویید بیاید داخل!» این از خاطرات خوب و شیرین من است.
البته بعد از آن، حضرت امام چند بار برای دیدن مرحوم آیتالله پسندیده به این خانه آمدند و من توفیق زیارت ایشان را در اینجا پیدا کردم./منبع :مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر.
خاطرات آیت الله مرتضی پسندیده ازدیدارش بابرادرش(امام خمینی)درایام حصر
آیتالله پسندیده مینویسد: «به وسیله «آقای پناهی» که داماد همشیرهمان بود و در عشرتآباد معلم بود (گرچه نظامی هم نبود ولی استاد نظامیان بود) پیغامی به امام دادیم. من مطلبی را به این شرح خدمت ایشان نوشتم که: «شما را بنا است امروز آزاد کنند و پاکروان برای آزادی شما به آنجا میآید و قصد دارد شما را به منزل «نجاتی» ببرد و نجاتی آدم خوشنامی نیست. صلاح نیست شما به آنجا بروید. لذا موافقت نکنید.»
من آن کاغذ را به پناهی دادم و او هم پیغام را به امام رساند، امام در پاسخ نوشتند: «ما راهی نداریم جز اینکه قبول کنیم و به منزل نجاتی برویم، ولی بیش از یک شب در آنجا نیستیم. و بعداً منزل بگیریم، فعلاً رفتن به آنجا اشکالی ندارد...» هنگامیکه نزدیک بود امام آزاد شود، مهندس کشاورز دامادمان را به اتفاق اخوی، مرحوم آقای هندی، فرستادم به طرف عشرتآباد که دم در ورودی منتظر امام بشوند ولی مأمورین اجازه ندادند و نگذاشتند بمانند و آنها برگشتند، طولی نکشید که امام را آزاد کردند و به منزل نجاتی در داودیه فرستادند.»/ خاطرات آیتالله پسندیده، ص ۱۲۳
قبل از انتقال امام به داودیه، امام و« آیتالله سیدحسین قمی» را به دفتر ستاد پادگان میبرند تا حسن پاکروان رئیس ساواک وقت به همراه مولوی رئیس ساواک تهران با امام دیدار داشته باشند. شرایط این دیدار فراهم میگردد. پاکروان در ابتدای سخناناش از موضع نصیحت وارد گفتگو میشود و نکاتی را خطاب به آنها ذکر میکند که امام در سخنانی به این ملاقات و حرفهای پاکروان ضمن بیان خاطرهای اشاره میکند و میفرماید:
«ما را وقتی که از حبس میخواستند بیرون بیاورند آمدند گفتند که بیایید توی آن اطاق، از حبس در آمدیم رفتیم توی اطاق مجللی هم بود نشستیم. پاکروان آمد پیش ما و آن مولوی هر دو آنها... آمدند. و پاکروان در ضمن صحبتهایش گفت که سیاست عبارت از دروغ گفتن است. عبارت از تقلب است، عبارت از خدعه است، عبارت از فریب است، عبارت از پدرسوختگی است (این تعبیر آخرش بود.) این را بگذارید برای ما، میخواست ما را وادار کند به اینکه ما دخالت در سیاست نکنیم. من به آن گفتم خوب اگر این سیاست عبارت از اینهاست این که مال شما هست، بله بعد هم برداشتند توی آنجا نوشتند که تفاهم شد بین ما و فلان. من هم آمدم سر منبر حسابش را رسیدم.»/صحیفه نور، جلد ۸، ص ۱۸۲
«آیتالله سیدمرتضی پسندیده» هم از عزیمت خود به داودیه در خاطرات خود توضیح دادهاند که امام را آزاد کردند و به منزل نجاتی در داودیه فرستادند و ما هم به آنجا روانه شدیم وقتی رفتیم، دیدیم خیابان خیلی شلوغ و پر سر و صدا است و جمعیت موج میزند، مأمورین... هم سواره و پیاده در حرکتند و مراقب مردم، ولی متعرض کسی نمیشوند. مردم روبروی ساختمان که امام در آنجا بود جمع شده بودند. من هم به آنجا رسیدم و وقتی وارد منزل شدم، امام نشسته بودند و عدهای از آقایان از جمله آقای فلسفی آقای قمی و آقای محلاتی هم در خدمت امام بودند...»خاطرات آیتالله پسندیده، ص ۱۲۴
بالاخره، در روز شنبه ، ۱۲ مرداد ۱۳۴۲( ۱۲ ربیعالاول ۱۳۸۳) حضرت امام را تحتالحفظ به منزل «نجاتی» در داودیه منتقل میکنند. دستگاههای امنیتی رژیم که گمان میکردند داودیه نقطه دور افتادهای است در روز جمعه که مطبوعات منتشر نمیشد در بهترین فرصت امام را انتقال دادند. روز بعد روزنامهها خبری را به دستور ساواک منتشر کردند تا در نظر مردم چنین وانمود کنند که انتقال امام از زندان به محل جدید به دلیل تفاهمی بود که میان ایشان و «مقامات انتظامی» بوجود آمده است. این خبر چنین بود: «طبق اطلاع رسمی که از سازمان اطلاعات و امنیت کشور و اصل گردیده است، چون بین مقامات و حضرات آقایان خمینی، قمی و محلاتی تفاهمی حاصل شد که در امور سیاسی مداخله نخواهند کرد و از این تفاهم اطمینان کامل حاصل گردیده است که آقایان برخلاف مصالح و انتظامات کشور عملی انجام نخواهند داد، لذا آقایان به منزل خصوصی منتقل شدند.»/قیام ۱۵ خرداد به روایت اسناد ـ کتاب زندان، ص ۱۲
«سیدمحمود محتشمیپور» درباره وضعیت اوضاع خانه نجاتی توضیح میدهد:
«یکی از دوستان که منزلش نزدیک منزل آقای نجاتی بود، به ما خبر داد که در منزل محل اقامت امام، ساواکیها دور بر ایشان هستند و از مردم پذیرایی میکنند، بلافاصله جلسهای تشکیل دادیم و تصمیم گرفتیم در منزل آقای نجاتی حرکتی علیه ساواکیها انجام دهیم.
نفرسمت چپ:حاج سید محمود محتشمیپور،نفروسط ابوالفضل توکلی بینا
«سیدمحمود محتشمیپور »(برادرحجت الاسلام سیدعلی اکبرمحتشمی پور)گفت:بعد از ظهر همان روز، چند کیسه شکر و چای و یک سماور آماده کردیم و برای پذیرایی به «خانه آقای نجاتی» رفتیم. از آنجا که بیشتر مأموران ساواک را میشناختیم، توانستیم آنها را یکی یکی کنار بزنیم و خودمان بر اوضاع مسلط شویم. بعد از آن جمعیت بسیاری برای دیدار حضرت امام صف کشیدند، صفی طولانی، دو سه کیلومتر به شکلی که مجبور شدیم چند نفر از همراهان را برای ایجاد نظم به بیرون خانه بفرستیم.»/خاطرات ۱۵ خرداد ـ دفتر سوم، گفتگو با سیدمحمود محتشمیپور، ص ۲۱۶
سیدمحمود محتشمیپور در بخشی دیگر از خاطراتش چنین توضیح میدهد: «رژیم وقتی دید که جمعیت برای دیدار حضرت امام این همه بیتابی میکند و صف طویل میکشد، دیدار امام را ممنوع کرد به این ترتیب دیگر نگذاشتند مردم به دیدار امام بیایند. آن روز، علمای شهرهای مختلف، آقایان: میلانی، قمی، مرعشی و شریعتمداری نیز آنجا بودند و قصد داشتند با حضرت امام دیدار کنند. سختگیری مأموران به حدی بود که حتی یک شب وقتی آقای میلانی قصد داشت تا به دیدن امام برود، جلوی ورود ایشان را گرفتند. بعد اعلام کردند که ما هم باید از منزل خارج شویم ولی ما سرپیچی کردیم. عدهای از آقایان علما، در حدود پنجاه نفر آن شب در منزل، مهمان امام بودند، وقتی دیدیم برای امام و مهمانهای امام غذایی در نظر گرفته نشده، تصمیم گرفتیم آن شب شام تهیه کنیم، بلافاصله از منزل خارج شدیم و مقداری مرغ و برنج تهیه کردیم. غذا که حاضر شد مطمئن نبودیم که بتوانیم وارد منزل شویم. آن روزها آقایی در نزدیکی خانة ما امام جماعت مسجد بود، به نام «عصار» برادرزاده او «عصار» نامی هم آن وقت رئیس سازمان امنیت شمیرانات بود. من خدمت امام جماعت رفتم و موضوع را با ایشان در میان گذاشتم. وقتی نام برادرزادهاش را گفتم بنا کرد به نفرین کردن برادرزادهاش. از او خواستم ترتیبی دهد تا توسط برادرزادهاش شام به محل اقامت امام ببریم. گفت: «از قول من به او بگویید. «پدر سوخته قرتی»، او هم ترتیب ورود شما را به منزل خواهد داد!»
غذا را برداشتیم و راه افتادیم. وقتی نزدیک منزل رسیدیم. مأمورین جلو ما را گرفتند از آنها خواستیم که «عصار» را خبر کنید، وقتی رئیس ساواک آمد. آنچه را که عمویش گفته بود برایش بازگو کردیم، او کلی خندید و بعد اجازه داد تا ما به اقامتگاه امام برویم. به هر ترتیب آن شب توانستیم از امام و مهمانهایشان پذیرایی کنیم.»/ خاطرات۱۵ خرداد، دفتر سوم، گفتگو با سیدمحمود محتشمیپور، ص ۲۰۷
آیتالله پسندیده در این رابطه اظهار داشتهاند که «بار دیگر که خواستم برگردم، مأمورین جلوگیری کردند، من ناچار شدم برای ملاقات امام، توسط خواهرزاده دکتر نصیری و مهندس محتشمی که همکارش بود، سوار ماشین خواهرزاده نصیری بشوم و با آنها برویم. خواهرزاده نصیری با خود نصیری روابط خوبی نداشت، ولی با مهندس محتشمی شریک بود چون میدانستم که اتومبیل او را نمیتوانند جلوگیری کنند لذا ناچار با آنها رفتم. وقتی پیاده شدیم که بر امام وارد شویم، مأمورین ممانعت کردند، مهندس محتشمی و یکی که ظاهراً مهندس کشاورز بود، برگشتند ولی من هیچ به حرفهای مأمورین گوش ندادم و بر امام وارد شدم و با ایشان ملاقات نمودم از آن پس قرار شد امام از منزل بیرون روند و منزلی تهیه کنند در قیطریه».خاطرات آیتالله پسندیده، ص ۱۲۴
محمود محتشمیپور در این باره اظهار داشته که «بعد از مدتی ساواک دید که اقامت حضرت امام در آن مکان برای رژیم خطرناک است و روز به روز، ساعت به ساعت صف ملاقات کنندگان طویلتر میشود، تصمیم گرفتند تا مکان دیگری را برای امام پیدا کنند. این بود که «عصار» رئیس ساواک و آقای «مهدی عراقی» چند روزی را به دنبال محلی مناسب برای انتقال امام گشتند. آقای عراقی چند جا را انتخاب کرد اما «عصار» نپسندید، هر بار میگفت: «این جا از جای قبل بدتر است تا اینکه سرانجام منزل آقای «روغنی» را انتخاب کردند، جایی که کاملاً دور و بر امام محصور بود. آنجا آشپزخانهای راه انداختند که فقط حدود سی، چهل نفر از مأمورین ساواک میتوانستند، صبحانه و ناهار و شام بخورند. امام هم تنها بودند.»خاطرات ۱۵ خرداد، دفتر سوم، گفتگو با سیدمحمود محتشمیپور، ص ۲۹۷
۲۳۰۷۲۹۷۸۶۱۴۰۰۱۲۴۱۸۲ دی ۱۴۰۰، ۰۴:۱۵ ۲۰:۳۰
آقای روغنی که از تجّار محترم بازار بود از حضرت امام درخواست کرد تا به منزل ایشان در قیطریه بیایند و امام نیز پذیرفتند. سیدتقی بیانزاده در خاطراتش به انگیزه آقای روغنی در پذیرفتن حضرت امام اشاره میکنند و اظهار میدارد: «آقای روغنی در بازار آشنا شده بودم، ایشان قبل از آزادی امام، به آقای مطهری گفته بودند خواب دیدهام «آقا امام زمان (عج)» در منزل ما نماز میخواندند. تا اینکه روز قبل، به ایشان خبر دادند، امام را به منزل شما خواهیم آورد. البته ما خبر نداشتیم تصمیم را چه کسی گرفته است، بعد از مدتی به دلیل کوچک بودن محل مراجعات، منزل همجوار آن در نظر گرفتند.»خاطرات ۱۵ خرداد، دفتر سوم، گفتگو با سیدمحمود محتشمیپور، ص۳۶
«محسن رفیقدوست»(راننده بلیزر امام خمینی هنگام وزودبه ایران۱۲ بهمن ۱۳۵۷) که در آن روزها موفق به ملاقات امام میگردد، در خاطرات خود میگوید: «پس از مدتی به «قیطریه منتقل شدند» که من در آنجا خدمت ایشان شرفیاب شدم همین که ملاقات امام آزاد شد، اعلام شد بار دیگر آن روح گرایش به امام و پیروی از مرجع تقلید در مردم زنده شد و مردم برای دیدار با امام هجوم بردند. در روزهای اول و دوم، از دیدار با امام جلوگیری نمیشد و جمعیت زیادی هر روز ازدحام میکردند تا با امام دیدار کنند. ولی از روز سوم در خانه را بستند و فقط به روحانیون اجازه داده میشد به محضر امام شرفیاب شوند.
یکی از خاطراتی که از حضرت امام و دیدار ایشان با روحانیان یادم میآید در قیطریه بود. آن روز، عده زیادی از علما، در سالن خانه آقای روغنی در قیطریه در محضر امام بودند. یکی از اشخاصی که خدمت میکرد و کارواندار حج بود، به نام «حاجآقا صرّافان» پیش امام رفت و در گوش امام چیزی گفت. وقتی سخن صرافان تمام شد، امام به حالت تشهد نشست در حالی که به شدت عصبانی شده بود و من رگ برافروخته، گردن امام را میدیدم، فرمودند: «خوب از این که آقایان مجاهده کردند و زحمت کشیدند زندان رفتند و زجر دیدند خداوند انشاءالله به آنها اجر بدهد. برای خدا این کار را کردند، خداوند هم اجرشان را میدهد، ولی اگر به خاطر من زندان رفتند کار بیخودی کردند.» وقتی که سخنان امام تمام شد از آقای صرافان پرسیدم که به آقا چی گفتی که این گونه عصبانی شد. گفت: به ایشان گفتم که این آقایان روحانیان زندان رفتند و زجر کشیدند و سختی دیدند، یک دلجویی از آنان بکنید و آقا از این حرف ناراحت شدند.»/خاطرات محسن رفیقدوست، ص ۶۳
« امام خمینی مدت ۸ ماه درقیطریه(خانه غلامحسین روغنی) در حصر بهسر بردند و سرانجام در تاریخ سه شنبه ، ۱۸ فروردین ۱۳۴۳ (۲۴ ذیقعده ۱۳۸۳)آزاد شده و به قم انتقال یافتند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«حاج رضاجعفری»کیست؟
سایت راه دانا(بهمن ۱۳۹۵)نوشت: پیرمردی که بعد از گذشت بیش از ۹۰سال از عمر خود همچنان وقتی که از دوران انقلاب و تجدید خاطرات خود صحبت میکند چنان قوت و قدرتی را در بیان می آورد که جذابیت خاطرات خود را چند برابر میکند. رضا جعفری ،معروف به حاج رضا که به عنوان چای ریز حضرت امام خمینی در منزل ایشان در قم مشغول خدمت بوده است.
با او در کوچه پس کوچه های محله آذر قرار گذاشتیم تا از خاطرات آن روزها برایمان تعریف کند که متن زیر گوشه ای از خاطرات حاج رضا می باشد.
در سال ۱۳۴۱ بعنوان خادم مسجد جامع مشغول به خدمت بودم که با واسطه ی آقای« غلامحسین کرباسچی» به منزل حضرت امام خمینی در قم معرفی شدم، در آن روز ها مراجعات مردم و علما برای دیدار و گفتگو با امام بسیار زیاد بود.
امام خمینی عید نوروز هرسال به من عیدی می داد
حاج رضاجعفری:در یکی از این روزها برای عرض خسته نباشید و تبریک ایام عید به اتاق امام خمینی رفتم که وقتی وارد اتاق این بزرگوار شدم و عید را تبریک گفتم ایشان مبلغی را به عنوان عیدی به بنده دادند، و این رویه تا زمان حضور ایشان در ایران ادامه داشت و هر سال به من عیدی می دادند.
مخفی کردن اعلامیه امام خمینی درسرداب
حاج رضاجعفری:در زمان اوج گیری درگیری های انقلاب مانند هر روز در منزل امام مشغول انجام وظایف خودم بودم که متوجه درگیری در اطراف منزل امام شدم ، دیدم فردی از دست ماموران امنیتی در حال فرار است؛ زمانی که متوجه شدم این فرد حامل اعلامیه های حضرت امام می باشد سریع به جلوی درب منزل رفتم و او رابه سرداب خانه بردم تا مخفی شود و دست ماموران امنیتی شاه به او نرسد. ماموران وارد منزل شدند و تمام خانه را زیرو رو کردند ولی ناموفق از منزل خارج شدن و آن بنده خدا نجات پیدا کرد.
خادم امام خمینی درزمان حصر
حاج رضاجعفری:در زمانی که اما را تحت نظر داشتند به «منزل آقای روغنی» از معتمدین قم رفته بودیم که به دستور دولت آن خانه هم تحت نظر بود.
خادم امام خمینی می گوید:درایام حصرکه درخدمت امام خمینی بودم، دیدارهابا امام خمینی ممنوع شده بود و بنده هم کار زیادی نداشتم و می توانم بگویم بیکار بودم به همین دلیل شروع به خواندن کتاب های امام خمینی کردم.
آن زمان کتاب های توضیح المسائل و «نجات العباد» امام را می خواندم و در حین مطالعه متوجه شدم که برخی احکام با یکدیگر متفاوت هستند که این مورد را به امام خمینی منتقل کردم و ایشان از این کارم خوشحال شدند و مرا تشویق کردند و دلایل ان را بیان نمودند.
«حاج رضاجعفری» فرزند پنجم خود(عباس) را تقدیم انقلاب کرده است
«حاج رضاجعفری» ۷ فرزند پسر دارد که «عباس» فرزند پنجم خود را تقدیم انقلاب کرده است.
در زمان شهادت فرزند حاج رضا امام فرمود فرزند ما شهید شده است
از طرفی هم «علی جعفری» فرزند بزرگ حاج رضا که مشغول خیاطی البسه روحانیون می باشد و برای بزرگانی همچون حاج سید احمد خمینی ،آیت الله طالقانی و حتی رهبر معظم انقلاب هم لباس هایی را دوخته است برخی از خاطرات خود از آن دوران را این گونه نقل می کند.
«علی جعفری»گفت:برادرم «عباس» بسیار زیرک و فعال بود او هم سن و سال حاج سید احمد خمینی فرزند برومند امام خمینی بود و به این واسطه بسیار به خانواده امام خمینی نزدیک بود ، زمانی که ایشان شهید شدند حضرت امام خمینی متاثر شدند و گفتند فرزند ما شهید شده است.
تکثیر نوار و فتوکپی اعلامیه های امام خمینی در گیلان
«علی جعفری» گفت:در آن زمان در روستای لنگرود دستگاه های تکثیر نوار و فتوکپی را پنهان کرده بودیم و مخفیانه صحبت ها و اعلامیه های حضرت امام خمینی را تکثیر می کردیم.
در جریان انقلاب و روزهای منتهی به روزهای پیروزی انقلاب نیز خانه خودمان(شهرستان لنگرود) را به محلی برای پنهان شدن و استراحت سربازان فراری تبدیل کرده و در ایام پس از پیروزی نیز مشغول تامین امنیت شهری بودیم./پایان مصاحبه-بااندکی اصلاحات.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«شهید عباس جعفری» فرزندحاج رضا در سال ۱۳۴۴ در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. او در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ در منطقه جنوب در عملیات بیت المقدس در هنگام فتح خرمشهر به شهادت رسید.
برای اطلاعات بیشتربه این لینک مراجعه کنید:
« امام خمینی فقط یک باربه سفرحج رفت» شش ماه طول بطول انجامید.
توضیح مدیریت سایت-:چگونگی سفرحج امام خمینی(سه ماه و نیم ) از از تهران به اهواز، از اهواز به عراق و بعد سوریه و بیروت و از آنجا با کشتی تا هفت شبانهروز به جده رسید.کلاً سفرحج امام خمینی(رفت وبرگشت) شش ماه طول بطول انجامید.
مراسم حج تمتع درایام کرونا وقبل ازکرونارا می بینید وکاروان حج زمان قاجاررا
فاصله زمینی (درقدیم)ازایران تامکه ۳۰۰۰کیلومتر(مسیرعبورزائران)مدت سفرحاجی۵ماه بود.
فاصله زمینی وهوایی ایران تاعربستان/مقایسه مسافتی که حاجی بااسب می پیمود وهواپیما..چندساعت وچندکیلومتر.
۳ساعت ازایران تافرودگاه جده / فاصله «جده»تا«مکه»۶۰کیلومتر
مراسم حج(۷۰سال پیش) ،پنجشنبه(۲۹ مرداد۱۳۳۲)۹ ذی الحجه ۱۳۷۲
حج درقدیم
حج درسالهای اخیر-قبل ازکرونا
سفری طول ودرازکه عده ای درراه فوت می کردند.
خانه خدا درقدیم
محوطه حرم(کعبه)
حج درقدیم(مکه)
حج تمتع-درسالهای قبل ازکرونا
کاروان های عازم سفر حج در زمان قاجار
توضیح نگارنده-پیراسته فر:این سفر -احتمالاً-مربوط به همسر محمدشاه (مهدعلیا)مادرناصرالدین شاه بایدباشد(در۱۲۲۶شمسی) ویا همسرناصرالدین شاه(۱۲۷۹شمسی)چهارسال بعدازفوت همسرش./ناصرالدین شاه (تولد۱۲۲۷-توفی۱۲۷۵شمسی)
توضیح نگارنده-پیراسته فر:فاصله زمینی عراق مکه ،حدود۱۴۰۰کیلومتراست وفاصله ایران تاعراق-فعلی.
مورخان نوشته اند«زائران خانه خدا» یک حاجی بایدحدود۵ ماه زمان می گذاشت، فقط مسیر میان عراق تا مکه ، ۴۰ روز طول می کشید تا در موسم حج خود را به مکه برسانند.
خطرات زیادی زائران راتهدیدمی کرد، راهزنان یا حیوانات وحشی به کاروان حمله می بردند و گاه شدت خستگی، تشنگی، گرسنگی و رنج سفر موجب دست وپنجه شدن بامرگ می شد.
کاروان زیارتی -عتبات(کربلا) ناصرالدین شاه
واما حالا
سفر۲۰۰۰ کیلومتری (تهران-جده)را درکمتراز۳ساعت طی می کنند،یعنی حاجی درصندلی نرم وراحت هواپیما ،درحالی که لم داده یک«چُرت»بزند،می رسدمکه!
فاصله جده تامکه ۶۰ کیلومتر(ازراه بزرگراه)فاصله است،«ایستگاه مکه» حدود ۴ کیلومتر با «مسجد الحرام» فاصله دارد.
خط (قطار)حرمین ۴۵۰ کیلومتر طول داردکه (مکه - مدینه) را از راه جده در نزدیکی دریای سرخ به هم وصل میکند، قطارراه اندازی شده که با سرعت ۳۰۰ کیلومتر در ساعت حرکت میکنند.
ورودی حرم(مکه)درقدیم
این مسافت با اتوبوس حدود ۶ ساعت طول میکشد. اماباقطار دو ساعت..
ایستگاه مکه حدود ۴ کیلومتر با مسجد الحرام فاصله دارد.
فاصله مرزخسروی تا کربلا: ۳۰۰کیلومتر
فاصله مرزمهران تا کربلا:۲۸۰کیلومتر
فاصله مرزشلمچه تا کربلاء ۵۵۰کیلومتر
فاصله مرز چزابه تا کربلا ۴۵۰ کیلومتر
این فواصل باتوجه به عمران وآبادی ها وتوسعه راههااست،بهرحال بطورمیانگین ،یک حاجی بایدمسافتی حدود۳۰۰۰کیلومترراطی می کرد وبعضاً درهمین طی الطریق«طی «می شد.
رمی جمرات ۹ ذی الحجه ۱۳۷۲
مسافتی که زائران عتبات طی می کردند:
درقدیم-فاصله تهران حدود ۱۰۰۰ کیلومتر و استان ها و شهرهای شرقی کشور بیش از ۱۵۰۰ کیلومتر تا کربلا فاصله است.
مسیر تهران به بغداد توسط کاروان ها حداقل ۲۸ روز طی میشده است.
«جرج ناتانیل کرزن»(انگلیسی) در سال۱۸۹۲کتاب «ایران و قضیه ایران»(ترجمه وحیدمازندرانی) در خصوص کالا و اجناسی که به بغداد وارد و از آن جا به تهران منتقل میشده می نویسد:بعد از وصول اجناس در بغداد و انجام تشریفات گمرکی کاروان ها کالا را از طریق خانقین به مقصد ایران در کرمانشاه، همدان و تهران میبرند. کاروان مسافت ۵۰۰ مایل را در ۲۸ روز طی میکند.
«محمد علی جمالزاده» نیز در «گنج شایگان» می نویسد: از بغداد به کرمانشاه (از راه قصر شیرین) مسافت تقریبا ۵۰ فرسنگ و مدت زمان ۱۳ روز (۶ روز از بغداد به قصرشیرین و ۷ روز از قصرشیرین به کرمانشاه است.)
آشپزخانه حجاج(۷۰سال پیش) ،پنجشنبه(۲۹ مرداد۱۳۳۲)۹ ذی الحجه ۱۳۷۲عرافات
محوطه حرم
وامازائرخانه خدا(حاجی)بایدازمرزعراق عبورمی کرد:
کوکاکولا نوشیدنی خنک حجاج(۷۰سال پیش) ،پنجشنبه(۲۹ مرداد۱۳۳۲)۹ ذی الحجه ۱۳۷۲
مکه
جمرات
شهرمکه
مسیر میان عراق تا مکه و مدینه در طول ۴۰ روزطول می کشید(رفت وبرگشت حداقل یک ماه ونیم)،۱۰روزهم هم اقامت جهت اعمال حج واستراحت رادرنظربگیرم.
فاصله ایران تاعراق که یک زائربایدطی می کرد(رفت وبرگشت)،حدود۲ماه بطول می انجامید واگر۱۰روزهم اقامت درعراق برای زیارت کربلا ونجف وکاظمین(شایدسامرا)درنظربگیرم.
سامرا
یعنی یک حاجی باید۴تا۵ماه وقت می گذاشت(آغازسفر تامراجعت به منزل)
مراسم تعویض پرده کعبه ٩ ذوالحجه ١٤٤١ ایام کرونا
تعویض پرده کعبه/پنج شنبه، ۹مرداد ۱۳۹۹
امسال بعت شیوع ویروس کرونا،مراسم رسمی حج تعطیل شد،فقط حدود ۱۰۰۰ نفر مردم مکه این اعمال را بجاآوردند.
تعویض پرده کعبه(۷۰سال پیش) ،پنجشنبه(۲۹ مرداد۱۳۳۲)۹ ذی الحجه ۱۳۷۲
(۷۰سال پیش) ،پنجشنبه(۲۹ مرداد۱۳۳۲)۹ ذی الحجه ۱۳۷۲
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:آمارحجاج ۱۳۹۸کل زائران حج ایرانی وخارجی دو میلیون و ۴۸۹ هزار و ۴۰۶ نفر
بر اساس آمار رسمی از سوی سازمان آمار سعودی، در سال جاری(ذی الحجه ١٤٤٠) در مجموع دو میلیون و ۴۸۹ هزار و ۴۰۶ نفر در حج تمتع شرکت کردند .
ایرانی:۸۸ هزار و ۵۵۰ نفر
که از این تعداد، یک میلیون و ۸۵۵ هزار و ۲۷ نفر خارجی و ۶۳۴ هزار و ۳۷۹ نفر حجاج داخل سعودی بودند.
۳۸۵ هزار و ۲۳۴ نفرازاین حاجیان مرد
۱۰۴ هزار و ۱۷۲ نفر زن بودند.
این رقم نسبت به آمار سال گذشته تعداد ۱۱۷ هزار و ۷۳۱ نفر افزایش نشان میدهد.
از مجموع حجاج خارجی یادشده، بیش از یک میلیون و ۷۴۰ هزار نفر با هواپیما، ۹۷ هزار نفر با اتوبوس و سایر خودروها و حدود ۱۸ هزار نفر نیز با کشتی خود را به سرزمین وحی رسانده بودند.
آمارحجاج کشورهای عربی
۱- مصر با ۸۵ هزار و ۶۶۳ حاجی رتبهٔ نخست.
۲- عراق با ۵۷ هزار و ۹۷۵ حاجی رتبهٔ دوم با بیست هزار حاجی افزایش نسبت به سال قبل .ر
۳-الجزایر با ۳۶ هزار و ۴۷۸ رتبهٔ سوم را به خود اختصاص دادهاند.
«امام خمینی بعد از تولد دومین فرزندشان، در زمان طلبگی و در دوران آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری، به تاریخ ۲۵ شوال ۱۳۵۱(۰۲ اسفند ۱۳۱۱) با ماشین از قم به تهران، از تهران به اهواز، از اهواز به عراق و از عراق به لبنان رفتند و از آنجا به وسیله کشتی عازم جده شدند
سفر حج امام خمینی در فصل بهار ۱۳۱۲ شمسی(ذیحجه ۱۳۵۱) انجام شد.
در یادداشتهای» خدیجه ثقفی» معروف به «قدس ایران»، که در کتاب زندگینامه او با عنوان «بانوی انقلاب» گردآوری شده، درباره چگونگی انجام این سفر حج نوشته شده است: «تازه به خانه جدید محله تکیه ملامحمود رفته بودیم که آقا به فکر حج افتاد و استدلالش این بود که وقتی مکلف نبوده است از ارث پدر مستطیع شده است. از آنجا که در آن سالها بچه بوده است و حجاش رفع تکلیف نبوده است و از طرفی با اسب و قاطر نمیتوانسته سفر کند، اولیایش ممانعت به عمل آوردهاند و نگذاشتهاند راهی چنین سفر پر مخاطرهای شود، زیرا مسافرت شش ماه طول میکشید. چند سال بعد هم که برای تحصیل به قم آمد و فرصت سفر حج را نیافته بود.
پس آن روز امکانات سفر فراهم نبوده است و درست است که حالا مستطیع نیست، ولی این حج به عهده اوست و چیزی که از طرف خدا بر عهدهاش باشد روشن است که دیگر جای چک و چانه ندارد. به برادر بزرگش که امور ملک موروثیاش در خمین در دستش بود نوشت: پانصد تومان برایم تهیه کنید و از طرف دیگر خودش اقدام به تهیه گذرنامه کرد بقیه وسایل هم که چیزی نبود. من فرزند دومم علی را حامله و از نبودن شوهرم در دیار غربت نگران بودم، ولی چاره نبود، باید تحمل کرد.» (صفحه ۸۹ زندگینامه خدیجه ثقفی)
همسفران امام خمینی درسفرحج
«آقازاده »و برادرزادهاش(مصطفوی) و «حجت الاسلام دکترصادقی» و«سلیمان میرزا اسکندری» (مؤسس حزب توده)
در کشتی با چند تن از تجّار قم به نامهای آقایان «آقازاده» و برادرزادهاش «مصطفوی» و «صادقی» آشنا میشوند و گویا در مکه خود به تنهایی منزلی اختیار میکنند و آقایان نامبرده برای احوالپرسی و نشستهای دوستانه خدمت ایشان میرسیدند.
به هنگام برگشتن از حج، تا لبنان با همان آقایان همراه بودند و امام خمینی از لبنان به نجف آمده و سپس عازم ایران میشوند. (مجله میقات حج، شماره ۳۰ برگرفته از زندگینامه خدیجه ثقفی)
نامهای که خدیجه ثقفی در دستنوشتههایش اشاره کرده، همان نامه معروفی است که به خاطر ادبیات محبتآمیز امام خمینی نسبت به همسرش بسیار مورد توجه قرار گرفت. نامهای که پیش از رسیدن به عربستان و مکه نوشته شده و به تأخیر در رسیدن به مراسم حج اشاره داد. در بخشی از این نامه که به تاریخ فروردین ۱۳۱۲ خورشیدی برابر با ذی القعده ۱۳۵۱ در بیروت، لبنان نوشته شده، آمده است:
«تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ] من با هر شدتی باشد میگذرد ولی بحمدالله تا کنون هرچه پیش آمد خوش بوده...
در هر حال امشب شب دوم است که منتظر کشتی هستیم، از قرار معلوم و معروف یک کشتی فردا حرکت میکند ولی ماها که قدری دیر رسیدیم، باید منتظر کشتی دیگر باشیم. عجالتاً تکلیف معلوم نیست امید است خداوند به عزت اجداد طاهرینم که همه حجاج را موفق کند به اتمام عمل، از این حیث قدری نگران هستیم ولی از حیث مزاج بحمدالله به سلامت، بلکه مزاجم بحمدالله مستقیمتر و بهتر است. خیلی سفر خوبی است جای شما خیلی خیلی خالیست...» (صفحه ۲، جلد ۱، صحیفه امام خمینی)
پایان این سفر و بازگشت امام خمینی به ایران همزمان با سیل قم در نهم خردادماه سال ۱۳۱۲ بود. خدیجه ثقفی شرحی هم در اینباره داشته و نوشته است: «جلوتر از ما تا آخر قم از طرف شرق گویی دریایی از آب بود. آبی که بسیاری از خانهها را با خود پر کرده بود و تمام اجناس چوبی منازل را بر دوش میکشید، حتی متکاهایی که هنوز آب را کاملاً جذب نکرده شناور بودند. در مقابل چشم من آخرین دیوار اتاقی که سماور و چراغ در طاقچهاش بود خراب شد و همه در آب فرو ریخت. پیرمردی که خانهاش از سه روز قبل در مسیر سیل قرار داشت و جریان آب فرصت فرار را از او گرفته بود بالای درختی رفته و مشغول دعا بود. گفتند سه روز است که از توتهای نارس درخت استفاده میکند، روز سوم پسرش به آب زده و آن را پایین آورده بود...
امام خمینی خطاب به همسرش:«تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم! امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند»
زمان: فروردین ۱۳۱۲ / ذی القعده ۱۳۵۱/مکان: لبنان، بیروت.
نامه عاشقانه امام خمینی به همسرش(درسفرحج)
امام خمینی خطاب به همسرش(خدیجه ثقفی،معروف به قدس ایران): تَصَدُّقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم! امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ] من با هر شدتی باشد میگذرد ولی بحمدالله تا کنون هرچه پیش آمد خوش بوده و الآن «در شهر زیبای بیروت هستم»؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. «صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد»
در هر حال امشب شب دوم است که منتظر کشتی هستیم، از قرار معلوم و معروف یک کشتی فردا حرکت میکند ولی ماها که قدری دیر رسیدیم، باید منتظر کشتی دیگر باشیم. عجالتاً تکلیف معلوم نیست امید است خداوند به عزت اجداد طاهرینم که همه حجاج را موفق کند به اتمام عمل، از این حیث قدری نگران هستیم ولی از حیث مزاج بحمدالله به سلامت، بلکه مزاجم بحمدالله مستقیم تر و بهتر است.
ادامه نامه امام خمینی به همسرش
«خیلی سفر خوبی است جای شما خیلی خیلی خالیست. دلم برای پسرت قدری تنگ شده است» امید است هر دو به سلامت و سعادت در تحت مراقبت آن عزیز و محافظت خدای متعال باشند اگر به آقا و خانمها کاغذی نوشتید سلام مرا برسانید. من از قِبَل همه نایب الزیاره هستم.
به «خانم شمس آفاق» سلام برسانید و به توسط ایشان به آقای دکتر سلام برسانید. به «خاور سلطان» و «ربابه سلطان» سلام برسانید. صفحه مقابل را به«آقای شیخ عبدالحسین» بگویید برسانند. ایام عمر و عزت مستدام. تصدقت، قربانت؛ روح الله/فروردین ۱۳۱۲ / ذی القعده ۱۳۵۱/مکان: لبنان، بیروت./پایان نامه.
تمام قسمت آن طرف رودخانه تا دور دست افق که چشم میدید دریایی از آب بود. همه مشغول دعا، که فرو نشیند و من در عین ناباوری و اندوه به یاد ایام کودکیام در کنار دریا بودم. صحن و خیابان ارم فعلی که آن وقت محلهای بود، از گزند سیل مصون مانده بود امروز در همان دریاچهای که من دیدم محله نیروگاه ساخته شده است. در بعضی نقاط آب به چند متر میرسید. کوچههای قم مسیل بود. گوشه پل سابق که روبروی بازار است خراب شده بود و در نتیجه آب، درون مسجد و جلوی بازار را پر کرده بود و خیابان حضرتی خود رودخانهای شده بود. دیگر خودتان وضع مردمان این قسمت شهر را تصور کنید.
در آن سال که به «سال سیلی» معروف و ماده تاریخ جدید مردم قم و دهات اطراف آن شد من بیست ساله بودم. دلم به شدت برای مردم سیلزده سوخت که همه چیزشان را از دست داده بودند. به منزل آمدیم... یکمرتبه دیدم مردی سفیدپوش از دالان وارد حیاط شد از آنجا که هوا تاریک شده بود صورتش به خوبی پیدا نبود، گوشه چادر دختر همسایه را به سرم کشیدم، بلند گفتم: کیستی؟ گفت: منم. باز پرسیدم: تو کیستی؟ گفت: من، روحالله. گفتم: از مکه آمدی؟ گفت: بلی؛ خودش بود. حجاج در آن زمان خیلی تشریفات داشتند، گوسفندها و گاوها کشته میشد، نهارها و شامها داده میشد. گفت: بلی خودم هستم. آمد جلو دیدم پای برهنه، گوشههای قبا را در جیب فرو برده، شلوار را بالا زده، عمامه را بر گردن پیچیده، گفتم از کجا به این وضع و ترتیب آمدی؟
گفت: از یک فرسنگ قبل از شاهجمال که امامزادهای است در یک فرسنگی قم. گفت: ماشین به علت خرابی جاده جلو نیامد، من و چهار نفر دیگر از همسفرها از اراک حرکت کردیم. در آنجا شنیدیم قم سیل آمده است و همه شهر را آب گرفته است نگران شدیم. یک ماشین گرفتیم و عازم قم شدیم ولی یک فرسنگ به شاهجمال مانده ماشین ماند و ما نمیتوانستیم بمانیم.
رفت طرف حوض که دست و پایش را بشوید. گفت: اگر لباس دارم برایم بیاور. به خدا قسم همان لباسی را بر تن داشت که از اینجا برده بود ولی من به عنوان خلعتی یک پیراهن و شلوار چلوار برایش تهیه دیده بودم. در غیاب ایشان یک بار پدر و مادرم آمدند قم، چند روزی هم قم بودند. پدرم قبایی خرید و گفت این هم خلعتی من برای حاجیمان باشد، اینها را آوردم دید نو است. گفتم: غیر از این لباسی نداری. گفت: تا تو را دارم همه چیز دارم.
این وضع ورود ایشان از مکه به قم بود. مختصری سوغاتی آورده بود؛ دو نوع پارچه که آن هم مطابق پسند من نبود ولی دوختیم و پوشیدیم. بعد فهمیدیم که خرج مکه او را برادرانش به او قرض دادهاند.» (صفحه ۸۸ تا ۸۹ زندگینامه خدیجه ثقفی).
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منبع این گزارش(ایسنا۱۴ خرداد ۱۴۰۲)بااصلاحات واضافات.
وزرای دولت ترکیه:سومین دوره ریاست جمهوراردوغان.«عثمان آشکین باک»(وزیر جوانان و ورزش)
«جودت یلماز»(معاون رئیس جمهورترکیه)،«هاکان فیدان»(وزیر امور خارجه ترکیه)،«علی یرلیکایا»(وزیرکشورترکیه) ، «یلماز تونچ»(وزیر دادگستری ترکیه)،«یاشار گولر»(وزیردفاع ترکیه) ،«مهمت شیمشک» (وزیر خزانه داری و دارایی ترکیه) ،«فخرالدین کوجا»(وزیر بهداشت ترکیه)،«ماهی نور اوزدمیر گوکتاش»(وزیر خانواده و خدمات اجتماعی ترکیه)،«ودات ایشیخان»(وزیر کار و تامین اجتماعی ترکیه)، «محمد اوژاسکی»(وزیر محیط زیست، شهرسازی و تغییرات آب و هوایی ترکیه)،«آلپارسلان بایراکتار»(وزیر انرژی و منابع طبیعی ترکیه) ،«عثمان آشکین باک»(وزیر ورزش و جوانان ترکیه) ،«محمد نوری ارسوی»(وزیر فرهنگ و گردشگری ترکیه) ،«یوسف تکین»(وزیر آموزش ملی ترکیه) ،«محمد فاتح کاسیر»(وزیر صنعت و فناوری ترکیه)، «ابراهیم یوماکلی»(وزیر کشاورزی و جنگلداری ترکیه) ،«اومر بولات»(وزیر بازرگانی ترکیه) و «عبدالقادر اورال اوغلو»(وزیر حمل و نقل ترکیه).
«هاکان فیدان، رئیس سازمان اطلاعات ملی(وزیر امور خارجه) جایگزین مولود چاووش اوغلو شد.
مهمت شیمشک، رئیس سابق اقتصاد«وزیر دارایی» شد.»
مهمت اوژاسکی «وزیر محیط زیست، شهرسازی و تغییرات آب و هوایی» ( به جای مورات کوروم).
سمت چپ:«ییلماز تونچ»(وزیر دادگستری ترکیه)جایگزین بکیر بوزداغ .
سمت چپ:«ژنرال یاشار گولر» رئیس ستاد ارتش ترکیه،«وزیر دفاع»شد، جایگزین خلوصی آکار.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:تنهازن کابینه جدید آقای اردوغان: خانم «ماهینور اوزدمیر»(سفیر ترکیه در الجزایر)«وزیر جدید خانواده و سیاستهای اجتماعی»، جایگزین خانم«دریا یانیک» شد.
۲ وزیرسابق: فخرالدین کوجا (وزیر بهداشت)ومحمد نوری ارسوی( وزیر گردشگری) ابقاشدند.
سمت راست:«علی یرلیکایا»(استاندار استانبول)«وزیر کشور»جایگزین سلیمان سویلو.
«جودت بیلماز»(معاون اردوغان)
سمت چپ:«جودت بیلماز»(معاون اول رئیسجمهورترکیه)جایگزین «فوات اوکتای»شد.
جودت بیلماز(معاون رئیس جمهورترکیه)
«هاکان فیدان»، وزیر امور خارجه
نفروسط: «مهمت شیمشک» وزیر دارایی و خزانه داری ترکیه(سمت راست آقای اردوغان)
سمت راست:«مهمت شیمشک»(وزیر خزانه داری و دارایی)،جایگزین«نورالدین نباتی» شد.
«یاشار گولر»، وزیر دفاع ملی ترکیه
«ییلماز تونچ»، وزیر دادگستری
«ماهینور اوزدمیر گوکتاش»، وزیر خانواده و خدمات اجتماعی.
وزیر خانواده و خدمات اجتماعی سابق ترکیه«دریا یانیک»بود،«ماهینور اوزدمیر گوکتاش»جایگزین ایشان شد.
«ودات ایشیکحان»، وزیر کار و تأمین اجتماعی
سمت راست:«ودات ایشیخان»(وزیر کار و تامین اجتماعی ترکیه)،جایگزین«ودات بیلگین» شد.
«علی یرلیکایا»، وزیر کشور
محمد اوزهاسکی»، وزیر محیط زیست، شهرسازی و تغییرات اقلیمی
سمت چپ:«محمد اوزهاسکی»(وزیر محیط زیست، شهرسازی و تغییرات آب و هوایی) جایگزین«مورات کوروم» شد
«آلپ ارسلان بایراکتار»(وزیر انرژی و منابع طبیعی ترکیه)
سمت راست:«آلپ ارسلان بایراکتار» (وزیر انرژی و منابع طبیعی) ،جایگزین «فاتح دونمز»شد.
«عثمان آشکین باک»(وزیر جوانان و ورزش)
عثمان آشکین باک«وزیر ورزش و جوانان» جایگزین محمد محرم کاساپوغلو
«محمد فاتح کاجیر»، وزیر صنایع و فنآوری ترکیه
«ابراهیم یوماکلی»، وزیر کشاورزی و جنگلداری ترکیه
«عمر بولات»، وزیر بازرگانی ترکیه
«عُمر بولات»(وزیر بازرگانی ترکیه)
سمت چپ:«اومر بولات»(وزیربازرگانی ترکیه)جایگزین «محمد موش» شد.
«عبدالقادر اورالاوغلو»(وزیر حمل و نقل و زیرساخت) ترکیه
سمت راست:«عبدالقادر اورال اوغلو »جایگزین«عادل کاراسماعیل اوغلو» شد.
«یوسف تکین»، وزیر آموزش ملی ترکیه
سمت چپ:«یوسف تکین»(وزیر آموزش ملی)جایگزین«محمود اوزر» شد.
«فخرالدین کوجا»، وزیر بهداشت ترکیه
«محمد نوری ارسوی»، وزیر فرهنگ و گردشگری ترکیه
مصطفی صدرزاده: متولد: ۱۹ شهریور ۱۳۶۵ شهرستان شوشتر(خوزستان)
تاریخ شهادت: ۱ آبان ۱۳۹۴شهر حلب سوریه
مصطفی صدرزاده کیست؟فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر مقتدر فاطمیون
«مصطفی صدرزاده» با نام جهادی «سید ابراهیم» فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر فاطمیون بود. او چند هفته قبل و درست در شب عاشورای حسینی بشهادت رسید. او نیز یکی از شهدای عملیات محرم است که همچنان در حلب جریان دارد.
فاطمیون از رزمندگان افغانستانی مدافع حرم تشکیل شده و همراه شدن مصطفی با فاطمیون روایت عجیبی دارد. همسرش میگوید که مصطفی توانایی عجیبی در یادگیری زبان و تقلید لهجهها داشته است. او به مشهد میرود، ریشهایش را کوتاه میکند و به مسئول اعزام میگوید که یک افغانستانی است. مصطفی بیشتر از دو سال در مناطق مختلف سوریه درگیر نبرد با جریان تکفیر بود.
خانم «ابراهیم پور» همسر(مصطفی صدرزاده)خواندنی از 8سال «زندگی شیرین» با مصطفی تعریف میکند.
تسنیم(۲۷ آبان ۱۳۹۴)نوشت» پیش از این بخش اول گفتوگو درباره زندگی و سلوک رفتاری شهید صدرزاده با خانوادهاش منتشر شده بود و حالا بخش دوم این گفتوگو منتشر میشود. این گفتوگو درباره اعزام شهید صدرزاده به سوریه و مبارزه با جریان تکفیری است.
تسنیم: چندین دهه قبل پدران ما و جوانهای آنزمان به جنگ رفتند و عدهای از آنها هم از این معرکه برنگشتند. بعد از آن فقط حسرت سالهای دهه ۶۰ برای نسل ما ماند. هرجا میرفتیم از همت و باکری و همرزمانش میگفتیم و اینکه ایکاش ماهم آنموقع را درک میکردیم. امروز دوباره ماجرا عوض شده است. دوباره معراج الشهدای تهران پر شده از شهدای جبهه حق. انگار که در سالهای دهه ۶۰ هستیم که کرور کرور شهید به معراج شهدای تهران می آوردند. حالا دوباره این مسیر هموار شده است، ولی برای همه نیست. مصطفی باب شهادت را برای خودش باز دید و نمیخواست که فقط حسرت سالهای دهه 60 را بخورد. چه شد که او وارد فضای مدافعان حرم شد؟ از چه زمانی بحث رفتن به سوریه را در خانه مطرح کرد؟
دهم رمضان ۱۴۳۴(۲۷ تیر ۱۳۹۲) حرفهایش برای رفتن به سوریه شروع شد و دیگر تا ۱۵ رمضان(۰۱ مرداد ۱۳۹۲) به اوج رسید. حتی یکبار تا فرودگاه رفت و برگشت. گذرنامهاش مشکل داشت و نتوانست به سوریه برود.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:مصطفی صدرزاده کیست؟
صدرزاده: متولد: ۱۹ شهریور ۱۳۶۵شهرستان شوشتر(خوزستان)
تاریخ شهادت: ۱ آبان ۱۳۹۴شهر حلب سوریه
تسنیم: این مسئله را چطور با شما مطرح کرد؟
گفت که میخواهد برود در آشپزخانه کار کند و هیچ خطری نیست. گفت فقط در حد پخت و پز برای رزمندهها است و خطری نیست. تا همین حد را رضایت دادم. تا فرودگاه رفت و همانطور که گفتم نتوانست برود و برگشت. خودمان به دنبالش رفتیم و مصطفی را از فرودگاه آوردیم. در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه میکرد. روزه بود، سریع در خانه سفره افطار را پهن کردم. بعد از افطار مشغول جمع کردن وسایل بودم که گفت میخواهد برود و با یکی از دوستانش دعوا کند. مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش میرفت و لفظش در مقابل دوستانش «فدات شم» بود. تعجب کردم. مصطفی ای که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود میخواهد با کدام دوستش دعوا کند؟ او کم عصبانی میشد اما خیلی بد عصبانی میشد. به او گفتم که من هم همراهش میآیم، طبق روال همیشه زندگی.
«اگر کار اعزامم را جور نکنید به همه میگویم که عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (۱۶۹ آل عمران) بودنتان دروغ است»
خانم «ابراهیم پور» همسر(مصطفی صدرزاده): آن زمان ماشین نداشتیم. با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز ۳ اندیشه رفتیم. آنجا اصلا محل زندگی نبود که مصطفی دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند.
چندتا پله میخورد و آن بالا ۵ شهید گمنام دفن بودند. من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفی حتی از پله ها هم بالا نیامد. پایین ایستاده بود و با لحن تندی گفت: «اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم میگویم که شما کاری نمیکنید. هرجا بروم میگویم دروغ است که شهدا عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ هستند، میگویم روزی نمیخورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمیکنید. خودتان باید کارهای من را جور کنید».
دقیقا خاطرم نیست که ۲۱ یا ۲۳ رمضان ۱۴۳۴(۰۹ مرداد ۱۳۹۲) بود. من فقط او را نگاه میکردم.گفتم من بالا میروم تا فاتحه بخوانم. او حتی بالا نیامد که فاتحهای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا میکرد. کمتر از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت. سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد.
تسنیم: به آشپزخانه رفت؟
بله. فقط یک بار به آشپزخانه رفت و همان اولین ماموریتش ۴۵ روز طول کشید.
تسنیم: بعد چه شد؟
خانم ابراهیم پور:آشپزخانه دیگر نتوانست خواستههای مصطفی را برآورده کند. مصطفی اصلا برای آشپزخانه نبود. بدون اینکه کسی خبر داشته باشد از آشپزخانه رفت. غذا پختن کار مصطفی نبود. او اصلا آشپزی بلد نبود. ممکن است اگر آقایان در خانه تنها باشند برای خودشان یک نیمرو درست کنند، مصطفی حتی نیمرو هم درست نمیکرد. آشپزخانه بهانهای برای رسیدن به چیز دیگری بود.
همه افرادی که برای ماموریت آشپزخانه رفته بودند ۲۰ تا۲۵ روزه برگشتند. از آنها پیگیر بودم که مصطفی کی بر میگردد؟ آنها به من نمیگفتند که هیچ خبری از مصطفی ندارند اما میگفتند که رفته و با کاروان بعد میآید. او با رزمندگان عراقی آشنا شده و همراه آنها شده بود. مصطفی بالاخره بعد از ۴۵ روز برگشت.
تسنیم: چطور از مصطفی خبر نداشتید؟ به شما هم چیزی نگفته بود؟
خانم ابراهیم پور:نه. چیزی به من نگفته بود. بعد از ۴۵ روز که آمد برایم تعریف کرد از آشپزخانه رفته و ده روزی را با رزمندگان عراقی بوده است.
تسنیم: یعنی با رزمندگان عراقی به عملیات رفته بود؟
بله.
تسنیم: شما که راضی نبودید.
خانم ابراهیم پور:خواست خودش بود. برخی از ماجراهایی که در این ۸ سال زندگی مشترکمان رخ داد، باب میلم نبود ولی آدم اگر کسی را دوست داشته باشد به خاطر او همه کاری میکند. اوایل درباره خطرهایی که داشت به من چیزی نمیگفت. حدود سه ماه کنارمان بود و بعد به عراق رفت تا سری دوم با رزمندگان عراقی اعزام شود.
«رزمندگان عراقی ۲۴ ساعت عملیات میکردند و بعد بر میگشتند و ۴۸ ساعت استراحت میکردند» مصطفی میگفت در این ۴۸ ساعتی که عقب از میدان جنگ هست اذیت میشود. میگفت که چرا باید ۴۸ ساعت بیکار باشد؟
بار دومی هم که با عراقیها رفت بخاطر آن ۴۸ ساعتی که استراحت داشتند از آنها جدا میشود و در حرم حضرت زینب (س) با رزمندگان فاطمیون آشنا میشود. دومین ماموریتش ۷۵ روز طول کشید.
تسنیم: خب اینجا یک چیزی ناقص می ماند؛ اینکه این وابستگی شدید شما به مصطفی قطعا دوطرفه بوده است.
نه.مصطفی به هیچ چیزی در دنیا وابسته نبود؛ بهمینخاطر خیلی راحت توانست برود.
تسنیم: چرا به مصطفی نگفتید که نرود؟
همسر(مصطفی صدرزاده):مصطفی اصلا برای ماندن نبود. نمی توانست بماند. آن زمانی هم که اینجا بود، اینجا نبود. گمشده خودش را پیدا کرده بود. وقتی فیلمهای دفاع مقدس را میدید ضجه میزد. هفته دفاع مقدس حسی داشت که من در هیچکس حتی برادرانم ندیدم. کنترل تلویزیون کلا دست او بود. از این شبکه به آن شبکه، فقط دنبال فیلم های دفاع مقدس میگشت. از دیدن فیلمهای دوران دفاع مقدس لذت میبرد. هفته بسیج هم همینطور بود. اگر فیلمی پخش نمیشد شروع میکرد به اعتراض و گفتن این حرفها که: «الان وقت نمایش این چیزهاست. بچهها باید این تصاویر را ببینند و بدانند که چه اتفاقاتی افتاده است».
تسنیم: ماموریتهای مصطفی صدرزاده معمولا چند روزه بود؟
همسر(مصطفی صدرزاده):ندیدنهای ما از ۴۵ روز شروع میشد، ۷۵ روز هم داشتیم. این سری آخر قرار بود خیلی طولانی شود که دیگر سر ۷۳ روز به شهادت رسید.
تسنیم: مصطفی برای سومین اعزام میخواست همراه فاطمیون باشد. گفته میشود که او به مشهد رفته و خودش را افغانستانی معرفی کرده است، درست است؟ پای مصطفی که به سوریه باز شده بود دیگر چه نیازی به این کار بود؟
خانم ابراهیم پور:بله منم همراه او به مشهد رفتم. فاطمیون رزمنده ایرانی راه نمیدادند.
مصطفی برای همراهی با فاطمیون لهجه افغانستانی را بسرعت یاد گرفت
تسنیم: فاطمیون برای افغانستانیها است اما مگر مصطفی همان سری دوم اعزامش با آنها رفیق نشده بود؟
همسر(مصطفی صدرزاده):خب آنها قوانین خاص خودشان را داشتند. مصطفی مهارت خاصی در یادگیری زبان و لهجه داشت. عربی را دوست داشت و کمتر از یکی دوماه یاد گرفت. خیلی سریع لهجه افغانستانی را هم یاد گرفت. فقط باید میخواست و اراده میکرد.
تسنیم: درباره سفرتان به مشهد بگویید. چه اتفاقاتی افتاد؟
همسر(مصطفی صدرزاده):زمانی که در هتل بودیم به بهانه سر زدن به دوستان مجروحش از هتل خارج شد. رفت عکسی گرفت و دیدم که این عکس با چهره او خیلی فرق میکند. مصطفی آدمی نبود که بخواهد محاسنش را کوتاه کند، من هم خیلی به ظاهرش حساس بودم. وقتی آمد دیدم که محاسنش را کاملا کوتاه کرده است. علتش را پرسیدم، گفت که میخواست عکسی بگیرد تا کسی او را نشناسد. با خنده و شوخی ماجرا را تمام کرد و من هم دیگر اصراری برای فهمیدن داستان نکردم.
برای اینکه آمادهام کند و کم کم بطور غیر مستقیم بگوید که قصدش چیست، من را به حرم برد.آنجا با دو نفر از رزمندگان فاطمیون که با همسرانشان آمده بودند نشستیم و صحبت کردیم.
تسنیم: چه چیزی را غیر مستقیم بگوید؟ مگر شما نمیدانستید که برای چه کاری به مشهد رفتهاید؟
همسر(مصطفی صدرزاده):نه، چیزی نمیدانستم. فقط برای زیارت رفته بودیم. بعد که برگشتیم و سری بعد با فاطمیون اعزام شد، فهمیدم که آن زمان میخواست غیر مستقیم من را با فضا آشنا کند. همه کارهایش را در همان سفر مشهد انجام داد.
تسنیم:متوجه نشدند که مصطفی ایرانی است؟
خانم ابراهیم پور:فهمیدند.
تسنیم: بعد از اینکه عضو فاطمیون شد فهمیدند؟
خانم ابراهیم پور:بله.
این لباس را از کجا آوردی؟ «هدیه فرمانده ابوحامد است»
تسنیم:از افغانستانیهای فاطمیون چیزی برای شما تعریف میکرد؟ مثلا از فاتح یا ابوحامد.
نه. آن زمانی که برگشت چیزی نگفت. یک دوره قبل از اینکه ابو حامد شهید شود، چیزهای مختصری به من گفت؛ مثلا لباسی که ابوحامد هدیه داده بود را آورده بود. از او پرسیدم که این لباس جدید را از کجا آورده؟ مصطفی صدرزاده گفت: «هدیه فرمانده ابوحامد»است.
با دیدن عکسهای مصطفی در جنگ بشدت استرس میگرفتم؛ اصلا نمیگذاشتم چیزی از عملیات بگوید
همسر(مصطفی صدرزاده):چیزهای مختصری از رزمندهها به من میگفت چون خودم ظرفیت این را نداشتم که خیلی عملیاتی برایم تعریف کند. میدانست که وقتی میرود با رفتنش استرس میگیرم. هر وقت میخواست از عملیاتهای نظامی و رزمیاش چیزی بگوید، خودم موضوع را عوض میکردم یا اصلا از کنارش بلند میشدم. با دیدن عکسهایش به شدت استرس میگرفتم، چه برسد به اینکه بخواهد چیزی را برایم تعریف کند.
تسنیم: سرلشکر قاسم سلیمانی صحبتی کرده بود و گفته بود که عاشق مصطفی شده است. این را مصطفی تعریف کرده بود؟
خانم ابراهیم پور:بله. مصطفی چه آن زمانی که در بسیج مسجد بود و چه زمانی که به سوریه رفت، وقتی میخواست با بچههای گروه خودش کاری انجام دهد، از لفظهایی استفاده میکرد که بچهها بخندند و انرژی بگیرند. هیچ وقت لفظهای کتابی و فرماندهی به کار نمیبرد. لفظی را که در جریان عملیات گفته بخاطر ندارم اما با ادا و اصول خاصی به بچهها فرمان حمله داده است. آن زمانی که پشت بی سیم صحبت میکرده نمیدانسته که پشت بی سیم حاج قاسم هم نشسته است.
ماجرای حرفهای پشت بی سیم و دیدار مصطفی با سرلشکر قاسم سلیمانی
مصطفی برایم تعریف کرد: «وقتی از عملیات برگشتیم من خسته بودم. بچهها صدایم کردند که حاجی با شما کار دارد. با همان سرو وضع نامرتب وارد اتاق شدم و دیدم که حاج قاسم نشسته است. بچه ها معرفیام کردند و گفتند که سید ابراهیم آمده است. وقتی حاجی متوجه شد که من سید ابراهیم هستم، از جایش بلند شد و همدیگر را بغل کردیم. بعد گفتند اصلا فکر نمیکردند که جثه و قیافهام اینطور باشد. حاج قاسم گفت وقتی صدایم را پشت بی سیم شنیده فکر کرده که از آن هیکلیها هستم».
تسنیم: آخرین اعزام(مصطفی صدر زاده) کِی بود؟
خانم ابراهیم پور:چهارشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲.
با مصطفی خداحافظی نمیکردم، همیشه کاری میکردم تا موقع اعزامش در خانه نباشم
تسنیم: شما همینجا در خانه با مصطفی خداحافظی کردید و او خودش راهی فرودگاه شد؟
خانم ابراهیم پور: نه؛ من خداحافظی نمیکردم. او همیشه بدون خداحافظی میرفت. مثلا به بهانه انجام کاری از خانه خارج میشدم و بعد مصطفی تماس میگرفت و میگفت که باید برود.
تسنیم: شما نمیآمدید که او را ببینید؟
خانم ابراهیم پور:نمیآمدم.
نمیتوانستم جدا شدن از مصطفی را تماشا کنم
تسنیم: چرا این کار را میکردید؟
نمی توانستم از مصطفی جدا شوم. نمیتوانستم جدا شدن از او را تماشا کنم.
سوال: یعنی خودتان را جایی مشغول میکردید که زمان خداحافظی کنار مصطفی نباشید؟
بله.حتی یک بار خودم را به خواب زدم که مصطفی برود.
دوست دارم ۲۸امین و ۳۸امین سالگرد ازدواجمان را جشن بگیریم، مصطفی گفت:«هرچه خدا بخواهد؛ اُفوِّضُ أمری إلَی الله»
تسنیم: ۸ سال زمان کمی برای زندگی با مصطفی بود.
خانم ابراهیم پور:خیلی کم بود اما از محبت مصطفی اشباع شدم. دوست داشتم که خیلی بیشتر از این با هم زندگی کنیم. سالگرد ازدواجمان را ۱۹ شهریور ۱۳۹۲(۵ ذیقعده ۱۴۳۴) در سوریه گرفتیم. به او گفتم که دوست دارم بیست و هشتمین و سی و هشتمین سالگرد ازدواجمان را هم جشن بگیریم اما او گفت: «هرچه خدا بخواهد؛ اُفوِّضُ أمری إلَی الله إنّ الله بصیرٌ بالعباد».
تسنیم: آخرین دیدار در سوریه چطور انجام شد؟
همسر(مصطفی صدرزاده):۱۴ یا ۱۵ شهریور ۱۳۹۲ بود که همراه فاطمه و محمدعلی به سوریه رفتیم. این دیدار را مصطفی هماهنگ کرده بود تا قبل از عملیات محرم او را ببینیم. برای اولین بار بود که به سوریه میرفتیم.
تسنیم:میدانستید که قرار است عملیات بزرگی صورت بگیرد و اتفاق بزرگی بیافتد؟
یک شب قبل از اینکه از سوریه برگردیم به او زنگ زدند و گفتند که ماموریت حلب دارد و باید به حلب برود.
تسنیم: آخرین باری که با مصطفی حرف زدید کِی بود؟
دو روز قبل از شهادتش. آخرین باری هم که صدایش را شنیدم اما دیگر به صحبت نکشید، شب تاسوعا بود. شب تاسوعا تماس گرفتم و او مشغول صحبت با بیسیمش بود. منتظر ماندم تا صحبتش با رزمندهها تمام شود که دیگر ارتباطمان قطع شد. فقط صدایش را شنیدم.
ماجرای یک خواب عجیب از وعده حضرت زهرا(س) به رزمندگان فاطمیون
تسنیم: از همان آخرین مکالمه برایمان بگویید. شب هشتم محرم چه گفتید و چه شنیدید؟
یکی از دوستان او خواب حضرت زهرا(سلام الله علیها) را دیده بود. حضرت به او گفته بودند: «مرحله اول عملیات را شما پشت سر بگذارید، بعد از آن با من». مصطفی همین خواب را با آب و تاب برایم تعریف کرد.گفتم حس خوبی به این عملیاتی که میخواهد برود ندارم؛ او به من گفت: «قرار نشد که نگران باشی چون خود بی بی فرمانده ما هستند».
تسنیم: هیچ وقت در این دو یا سه سال این حس را نداشتید؟
استرس که همیشه داشتم اما اینکه بخواهم نسبت به موضوعی اینهمه ترس و دلهره داشته باشم نبود.
تسنیم: ولی باز هم خداحافظی نکردید؟
همسر(مصطفی صدرزاده):آخرین بار خداحافظی کردم. آخرین بار کاری را که از من خواست برایش انجام دادم. آنموقع در سوریه بودیم و از من خواست ساکش را آماده کنم و او را از زیر قرآن رد کنم.
تسنیم: هیچ وقت این کار را نکرده بودید؟
نه. فقط همان یک بار که در سوریه از او جدا شدم اینکار را بخواست خودش انجام دادم.
از صبح تاسوعا دلهره داشتم
تسنیم: چه زمانی متوجه شدید که مصطفی به شهادت رسیده است؟
روز تاسوعا. من از صبح تاسوعا خیلی دلهره داشتم. سعی کردم که خودم را مشغول کارهای دیگر کنم اما نشد. از صبح که بیدار شدم میخواستم به یکی از مسئولینش پیغام بدهم و خبری از مصطفی بگیرم اما ترسیدم که اگر بگویند «آخرین بار کی از ایشان خبر داشتی؟» و من بگویم «دیشب»، خندهدار باشد.
تا ساعت 4 و 5 به آن مسئول پیامی نفرستادم. اگر یک زمانی خبری نداشتم و پیام می فرستادم سریع جواب من را میدادند. آن روز من از ساعت 4 به ایشان پیام دادم. ایشان پیام را دیدند و تا ساعت 5 جواب ندادند. وقتی من دیدم ایشان جواب نمیدهند مطمئن شدم که یک اتفاقی برای مصطفی افتاده است. خودم را مشغول کردم و پیش خودم گفتم که لابد مجروح شده است. باز گفتم نه، اگر مصطفی مجروح شده بود به من میگفتند. دیگر یک جورهایی اطمینان قلبی پیدا کردم که مصطفی بشهادت رسیده است.
به مصطفی دل نبستم که بعد از مدتی بخواهم دل بکنم
تسنیم: توانستید از مصطفی دل بکنید؟
همسر(مصطفی صدرزاده):نه. به مصطفی دل نبستم که بعد از مدتی بخواهم دل بکنم؛ دل بستم که دلبستگیام همیشگی باشد.
تسنیم: شما یک سخنرانی عجیب و غریب در مراسم تشییع پیکر مصطفی کردید. گفتید که جلوی حضرت زهرا(سلام الله علیها) روسفید شدید و گفتید که از مقلد خمینی غیر از این انتظاری نمیرود.
من از مصطفی غیر از این انتظار نداشتم. مصطفی اصلا برای زمین و زندگی زمینی نبود.
تسنیم: از حال و روزتان وقتی خبر قطعی شهادت مصطفی را شنیدید بگویید. حتما خیلی گریه کردید.
همسر(مصطفی صدرزاده):خب اولش طبیعی است. وقتی به من خبر دادند احساس میکردم که دیگر مصطفی نمیآید و دیگر زندگی ما تمام شد چون وابستگی و دلبستگیای که به مصطفی دارم به بچهها ندارم.
به مصطفی گفتم که اگر از او جدا شوم نمیتوانم زندگی کنم
همیشه به او میگفتم اندازهای که به او وابسته هستم، به بچهها وابستگی ندارم. میگفتم: «اگر الان از دو تا بچهها جدا شوم، خیلی اذیت نمی شوم اما اگر از تو جدا شوم دیگر نمیتوانم زندگی کنم».
زنده بودن شهدا برایم ملموس نبود و نمیتوانستم آن را درک کنم؛ تا اینکه مصطفی شهید شد
همسر(مصطفی صدرزاده):وقتی خبر شهادتش را به من دادند کلا این فکرها در ذهنم بود که اگر دیگر او را نبینم یا صدای مصطفی را نشنوم چطور زندگی کنم؟ اما بعد، حرفهای مصطفی در ذهنم آمد که همیشه برای من این آیه قرآن را میخواند: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون. شهدا همیشه زنده هستند و نزد خداوند روزی میخورند». عند ربهم یرزقون یعنی پیش خدا هستند؛ واسطه رسیدن خیر بین بندههایی که روی زمین زندگی میکنند هستند. شهدا خیر، روزی و بر طرف شدن مشکلات را با واسطه از خدا میگیرند. هیچ وقت فکر نکنید که شهدا مردهاند.
این برای من غیر قابل لمس بود و برای من قابل درک نبود که شهدا زنده هستند؛ ولی بعد از شهادت مصطفی، زنده بودن شهدا را درک کردم. زنده بودن مصطفی را با تمام وجودم درک کردم و این من را آرام می کرد. آرامشی که شاید میتوانستم به دیگران انتقال دهم.
خیلیها نمیتوانند درک کنند و حتی شاید برایشان خنده دار باشد اما من حضور مصطفی را حس میکنم
قابل گفتن نیست. شاید خیلیها نتوانند این موضوع را درک کنند. حتی شاید برای برخی خندهدار باشد اما من حضور مصطفی را حس میکنم. خودش این را به من نشان داد؛ این موضوع را با بسته شدن چشمها و دهانش در ثانیههای آخری که مراسم تدفین و تلقین تمام شده بود، به من نشان داد.
همسر(مصطفی صدرزاده):نهایتا یک روز بعد از فوت انسان خون بدن دلمه میشود. اصلا زنده نیست که بخواهد خونریزی داشته باشد ولی مصطفی بعد از یکهفته خونریزی داشت؛ مجبور شدند که دوباره غسل و کفن کنند. با آب گرم غسل دادند که پیکرش برای دیدن فاطمه مهیا شود. اولین باری که فاطمه پدرش را دید خیلی به چهرهاش حساس شد چون داخل دهانش پنبه بود. خواست خدا این بود که دوباره خونریزی کند و پیکر دوباره شسته شود تا بتوانند پنبهها را خارج کنند و مهیای دیدن فاطمه شود.
وقتی خانواده شهید صابری از زمان شهادت آقا مهدی تعریف میکردند، گفتند که چون مقداری بیتابی کردند دیگر نتوانستند تا ثانیههای آخر کنار شهیدشان باشند و او را ببینند. همه اینها در ذهن من بود. همان اول به خودم گفتم که اگر الان ضعف نشان دهم، این آخرین باری خواهد بود که چهره خاکی مصطفی را نشانم میدهند اما مقاومت کردم تا در مراسم تشییع و تدفین هم بتوانم کنار پیکر مصطفایم بمانم.
سعی کردم که خیلی محکم باشم.وقتی که میخواستند مصطفی را داخل خانه ابدیش بگذارند، من همانجا کنار قبر نشستم و بلند نشدم. از همان ثانیه داخل را نگاه کردم و تمام مراحل خاکسپاری مصطفی را دیدم.
یک اتفاق عجیب در آخرین لحظه: «میخواستی نشانم دهی که شهدا زندهاند؟ همه اینها را میدانم. من با تو زندگی میکنم مصطفی»
همسر(مصطفی صدرزاده):همیشه به من میگفت که او را از زیر قرآن رد کنم. تصمیم گرفتم تا برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم. وقتی تربت امام حسین(علیه السلام) را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند، قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند. به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفی گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد. همانجا گفتم: «میخواستی در آخرین لحظه، "عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ" بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟ همه اینها را میدانم. من با تو زندگی میکنم مصطفی».
تسنیم: پیکر مصطفی را بوسیدید؟
خیلی.
تسنیم: آخرین باری که مصطفی را بوسیدید چیزی هم به او سپردید؟
خانم ابراهیم پور:بله. تربیت بچه ها را سپردم. قرار بود که با هم بچهها را تربیت کنیم. از این به بعد هم باهم تربیتشان میکنیم.
خبرگزاری سنا( ۲۲ آذر ۱۳۹۶)مصاحبه ای با پدرومادر شهیدمصطفی صدرزاده انجام داده که فرازهایی ازآن رادراینجامی خوانید:
هنگامی که آمد و تصمیمش را برای اعزام به سوریه گفت: واکنش شما(مادر)چگونه بود؟
مادرمصطفی: عید فطر سال ۹۱ بود که بعد از نماز عید، عروسم برای رفتن به شمال خداحافظی کرد و گفت: راهی شمال هستیم. اما دیدم مصطفی نرفت و سمیه عروسم گفت: بعدا میآید. بعد از ظهر همان روز مصطفی به خانه آمد و گفت: مامان تمام کارهایم را برای رفتن به سوریه کرده ام.
آشپزی که نیمرودرست کردن راهم بلدنبود!
در واقع بعدا متوجه شدیم تمام کارهایش را کرد و آن لحظه آخر ما را خبردار کرده بود. من برای اولین و آخرین بار که ساکش را میبستم به او گفتم: مادر شما متاهل هستی من و پدرت از حق خودمان میگذریم و به راهی که میروی کاملا ایمان داریم. من مخالفتی نمیکنم، چون تو را نذر حضرت عباس(ع) کرده ام، چون راهت راه درستی است، اما خانومت را باید راضی کنی.
گفت: مامان اون حله. دو یا سه روز بعد از عید فطر به سوریه رفت.
آشپزی که نیمرودرست کردن راهم بلدنبود!
مادرمصطفی صدرزاده درادامه گفت:«مصطفی حدود دو ماهی آنجا بود البته آن زمان به عنوان آشپز رفته بود»ومن گاهی با او شوخی میکردم که «مامان! قربونت برم تو که بلد نیستی غذا درست کنی فکر نکنم تخم مرغ درست کردن هم بلد باشی»!
مصطفی میگفت: مادر آشپزی بلد نیستم، دیگ که بلدم بشورم.
مادرمصطفی صدرزاده گفت:اما برای دفعات بعدی برنامه اش عوض شد و به عنوان رزمنده رفت.
آن زمانی که مصطفی به سوریه رفت:ایران درسوریه اعرام نیرونداشت
مادرمصطفی صدرزاده گفت:البته آن موقع ایران به سوریه اعزام نیرو نداشت به همین خاطر مصطفی مجبور شد خود را به عنوان یک افغانستانی جا بزند.
مصطفی هر کاری را که میخواست انجام دهد و مطمئن بود حق است، هیچ کس نمیتوانست مانعش شود. او به سختی هر بار از مرز عراق خود را به سوریه میرساند. یکی دو بار شرایط رفت و آمدش را برای تعریف کرد، اما وقتی دید من خیلی ناراحت میشوم دیگر برایم تعریف نکرد.
عروسم گفت روز خواستگاری مصطفی گفته همسنگر میخواهم
در میان حرفهای مادر یاد خاطرهای از همسر شهید میافتم که میگفت: روز خواستگاری مصطفی به من گفت: من همسنگر میخواهم. از مادر پرسیدم واکنش سمیه خانم به رفتن آقا مصطفی چگونه بود؟
مادر با لبخند جواب میدهد: سمیه خانم هم یک بسیجی به تمام معنا بود. قطعا در نبود مصطفی و دو بچه سختی هم کشیده است. مصطفی هشت بار مجروح شد، اما هر بار که میآمد مصممتر از قبل میرفت.
روزی که خواستگاری رفتیم طبق روال همه خواستگاریها گفتیم این دو جوان برای صحبت با یکدیگر به اتاق بروند، اما صحبت شان ۱۰ دقیقه بیشتر طول نکشید. بعدا سمیه خانم برایم تعریف کرد مصطفی به من گفته همسنگر میخواهم. من هم گفتم الان که جنگ نیست! مصطفی آن زمان خیلی دغدغه فرهنگی داشت و کسی هم انتخاب کرد که مثل خودش فرمانده پایگاه بسیج بود و به لحاظ عقیدتی خیلی نزدیک به هم بودند. مسیر و راه مصطفی با سختی همراه بود، اما همسرش تحمل میکرد و صبر داشت. به عنوان یک زن واقعا شاهد دوران سختی برای او و بچه هایش بودم. چون وقتی همسر خودم به جبهه میرفت، سه بچه داشتم که هر سه کوچک بودند به همین خاطر واقعا سمیه خانم را درک میکردم.
پدر در پدرمصطفی صدرزاده: ابتدای حرف هایش به روز ۱۶ آذر که در آستانه آن قرار داریم اشاره میکند و میگوید به همین خاطر باید به همه دانشجویان عزیز مملکت سلام کنیم. تلاش دانشجویان عزیز را در عرصههای سیاسی باید یادآور شده و از آنها تشکر کنیم. از تمامی تلاش هایی که در خط و جهت انقلاب اسلامی و ولایت فقیه بوده است. مصطفی برای تحصیل حوزه را انتخاب کرد یک بحث به ریشههای خانوادگی و اعتقادی باز میگردد که اینها دست به دست هم میدهد تا گرایش مصطفی به سمت علوم دینی سوق پیدا کند.
از پدر شهید هم در خصوص علت انتخاب طلبگی برای ادامه تحصیل و نوع تربیت مصطفی صدرزاده میپرسم میخواهم بدانم پیش درآمد شکل گرفتن شخصیتی همچون او چگونه میسر شده است؟
پدرشهیدصدرزاده: یادی کنیم از استاد و دوست ایشان «شهید بطحایی» که سامرا به همراه خانواده به شهادت رسیدند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر: حجت الاسلام سید رضا بطحایی( شهادت درهفته آخر خرداد۱۳۹۳)که باخودروی شخصی به زیارت حرم سامراآمده بودند،پس ازچندروز محاصره،چند کیلومتربعدازخروج ازحرم عسکریین(ع)اسیرداعش شد وبه شهادت رسیدند.
این شهید نقش موثری در حالت عرفانی مصطفی داشت و مصطفی را برای ادامه تحصیل در نجف تشویق میکرد که البته میسر نشد. بعد از آن رشته دانشگاهی در راستای رشته حوزه به هم گره خورد. مصطفی در دانشگاه آزاد تهران مرکز در رشته ادیان و عرفان مشغول تحصیل شد. در خلال بحث دانشگاه بود که ماجرای سوریه رخ داد. ظلمی که تحت حکومت خودخوانده داعش و با طرح ریزی و برنامه ریزی اسرائیل و عربستان اتفاق افتاد و گروهی تحت عنوان داعش تشکیل شد.
مصطفی گفت: میروم افغانی میشوم و برمی گردم
طبق گفتههای خودش آنجاست که با شخصی به اسم« ابوحامد» آشنا میشود. مصطفی آنجا میگوید میخواهم با بچههای فاطمیون به سوریه بروم. آنجا ابوحامد به او کُد میدهد که حیف شد اگر افغانی بودی میتوانستی. از همان جا این فکر در ذهن مصطفی جرقه میزند که خب میروم افغانی میشوم و برمی گردم. خیلی سریع و کمتر از دو ماه لهجه افغانستانی را یاد گرفت. به مشهد میرود تغییر چهره میدهد و، چون استعداد خوبی در یادگیری لهجه داشت خیلی سریع و کمتر از دوماه لهجه افغانستانی را یاد گرفت.
اتفاقا لهجهای که یاد میگیرد لهجه بچههای شیعه افغانستان نیست و همین برایش دردسر میشود. آنجا بچههای افغانستانی فکر میکنند شاید نفوذی باشد و از او روی برمی گردانند. اما از اقبال مصطفی ابوحامد میآید، او را بغل میکند و میگوید او از خودمان است.
بعد از شهادتش فهمیدیم فرمانده گردان عمار است
پدرمصطفی:پس از این ماجرا به خاطر جنگاوری ها، رشادتها و قوه جاذبهای که داشت؛ البته نه اینکه، چون رفته حالا اینها را بگویم آنجا همه را جذب میکند و یگان ویژهای را به عنوان باقی الصالحات ایجاد میکند. به او میگویند تو میتوانی ۱۵۰ نفر نیرو برداری. میگوید من ۵۰ نفر برمی دارم، اما ۵۰ نفر ناب را. خودش آنها را آموزش و بحث گردان عمار را پیشنهاد میدهد. نام عمار را برای گردان پیشنهاد میدهد به او میگویند چرا عمار مصطفی در جواب میگوید:، چون این گردان ادامه دهنده راه گردان لشکر ۲۷ رسول الله است.
پدرمصطفی:یادی کنیم از «شهید ابوعلی شهید مرتضی عطایی» که سبک رفتنش مثل مصطفی بود. سوریه یکدیگر را پیدا کرده بودند. شهید عطایی تعریف میکرد، دیدم وقتی دارم با مصطفی صحبت میکنم او گریه میکند. علت را جویا شدم او گفت: آخر تو مرا یاد شهید حسن قاسمی دانا میاندازی این شهید هم بچه مشهد بوده فقط ۲۰ روز با مصطفی بود. اما همین ۲۰ روز سالهای سال برای مصطفی حساب میشود. شهدا به پیمان هایشان پای بند بودند.
سید ابراهیم و ابوعلی پیمان میبندند که هر کسی زودتر شهید شد دامان امام حسین را بگیرد و شهادت رفیقش را بخواهد. مصطفی روز تاسوعا نهم محرم شهید میشود، یازده ماه بعد نهم ذی الحجه مرتضی عطایی شهید میشود. مرتضی عطایی اینقدر فرصت پیدا میکند که در این یازده ماه از سید ابراهیم نقل قولها و خاطرات را بازگو کند و بعد شهید شود. شهدا خوش قول، خوش برخورد، سخت کوش بودند و قوه جاذبه داشتند.
در یکی از یادوارههای شهدا هنگامی که بلند شدم تا بخشی از وصیت نامه شهید را بخوانم دیدم پدر شهیدی عمین همان مطلب را در وصیت نامه پدرش خواند. اینکه پیرو ولایت فقیه باشید که بهترین دوست شناس و بهترین دشمن شناس است. ببینید شهدا چه قدر با هم مشترکند همه ولایی، غیرتمند و محب ائمه اطهار هستند.
مصطفی پیش بینی شهادتش راکرده بود/ماجرای این پیشگویی چیست؟
مصطفی صدرزاده: «با یک گلوله شهید میشوم »و حتی ساعت شهادتش را هم گفته است.
شب عملیات اینها حنابندان میکنند یا به عبارتی وصیت میکنند. در فیلمی که همان شب ضبط کرده اند، «مصطفی در حالی که انگور میخورد وصیت هم میکند و یکی از مسئولین آنجا را وصی خودش قرار میدهد. به او میگوید این وصیتها را ضبط کن.» آن بنده خدا اولش فکر میکند مصطفی شوخی میکند، برای همین چند لحظهای را ضبط میکند. اگر این فیلم را دیده باشید میبینید که مرتضی عطایی هم به جمعشان اضافه میشود. مصطفی میگوید: فردا روز تاسوعا است و در رحمت خدا باز است حال میدهد که فردا شهید بشی.
کسی که از بردن اسمش معذوریم و فایل صوتی او را دارم، اما تعهد اخلاقی داده ام که منتشر نکنم؛ برای من تعریف کرد که بعد از شنیدن حرفهای مصطفی ناراحت شدم و رفتم نشستم داخل ماشین. دیدم مصطفی هم آمد و پیشم نشست و گفت: میخواهم با شما صحبت کنم به او گفتم اگر میخواهی راجع به شهادت و این چیزها حرف بزنی برو، چون روحیه بچهها خراب میشود.
این فرد تعریف میکند که حتی مصطفی را تهدید کرده به اخراج از سوریه کرده بود، اما مصطفی میگوید: حرف هایم را بشنو اگر میخواهی ضبط نکن. فقط این را بدان من تا قبل از ظهر تاسوعا بین شما نفس میکشم و اگر شهید نشدم شما میتوانی من را تیرباران کنی یا از سوریه اخراج کنی. مصطفی حتی به او میگوید من با یک گلوله شهید میشوم.
اینکه آیا مصطفی صدرزاده خوابی دیده بود یا به او الهامی شده بود را نمیدانیم؛ اما من معتقدم یک چیزی را شهدا میبینند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:سجاد عفتی-متولد۳۰ تیر ۱۳۶۴--فرزند جانباز ۷۵%-سجادازبسیجیان شهریار،بهمراه(امیر سیاوشی) از نیروهای ویژه ی نیروی دریایی سپاه"چیذرتهران" ساعت ۲۱ شب یکشنبه ۲۹ آذر۱۳۹۴ باتیرمستقیم درحلب سوریه شربت شهادت را نوشیدند و بنا به وصیتش پیکر مطهرش روز جمعه چهارم دی ۱۳۹۴ به منزلش در «شهر آبیک»قزوین آورده شد.
پدرشهیدمصطفی صدرزاده: سجاد عفتی با پنج گلولهای که در سینه اش خورده بود، لحظه جان دادن به محمد حسین حاج نصیری میگوید: من را بنشان، حاج نصیری به او میگوید: بابا تو تیر خوردی! خلاصه بلندش میکند و او دست روی سینه اش میگذارد و میگوید (اسلام علیک یا عبدالله) «شهیدسجاد عفتی» حتما یک چیزی دیده که به امام حسین (ع) سلام میکند. آن لحظات آخر هر کدام از شهدا به نحوی متوجه میشوند که دفتر زندگی دنیوی شان بسته شده و پروازشان نزدیک است و تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.
ابراز علاقه سردار سلیمانی به مصطفی صدرزاده
سردار سلیمانی از پشت بی سیم صدای «مصطفی صدرزاده» را میشنود و میخواهد او را ببیند. از دوستان و هم رزمانش بعدها شنیدم درجلسهای دیدند جوانی با پای لنگان گوشهای ایستاده و به حرفها گوش میدهد. سردار آنجا سید ابراهیم(مصطفی صدرزاده) را خواستند تا نظر او را در خصوص موضوع مطرح شده بدانند. مصطفی هم با ادب و احترام اینکه همه حاضرین جمع سرداران او هستند، نظر خود را اعلام میکند.
او آنجا میگوید جنگ سوریه تفاوت دارد. در آن جلسه شرایط خاص سوریه و نقشههای آن را توضیح میدهد یعنی جرات پیدا میکند که در جمع فرماندهان این توضیحات را ارائه میدهد. سردار خیلی نسبت به سرباز کوچک خود محبت داشتند. این محبت و تعاریف سردار ناشی از آن است که نسبت به مصطفی شناخت داشتند و آدم شناس بودند سردار سلیمانی بزرگی آدمها را به سن و سال نمیبیند به عملکرد میبیند.
اردوغان به(مزاراتاتورک)رفت وگزارش انتخابات ریاست جمهوری راداد وبااوتجدیدعهدکرد.
مراسم تحلیف اردوغان(برای سومین دوره)رئیس جمهوری ترکیه
«رجب طیب اردوغان» رئیس جمهور ترکیه که با کسب ۲۷ میلیون و ۸۳۴ هزار و ۵۸۹ رای در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شد، از امروزشنبه(۱۳ خرداد ۱۴۰۲،) رسما وظیفه خود را آغاز کرد.
اردوغان رئیس جمهور ترکیه که حکم خود را از رئیس پارلمان ترکیه دریافت کرده بود، در مجمع عمومی مجلس ملی ترکیه سوگند یاد کرد وآنگاه به زیارت مقبره اتاتورک رفت وبااوعهدبست که برای سربلندی ترکیه تلاش کندو آنگاه برای «مراسم تحلیف»به کاخ ریاست جمهوری«بش تپه» آنکارا رفت.
رئیس جمهور اردوغان شامی را به افتخار مهمانان خارجی خود در« عمارت چانکایا» برگزار می کند و پس از ضیافت شام قرار است اردوغان اعضای جدید کابینه را معرفی کند.
۱۷:۴۶: رئیس جمهور اردوغان در مراسمی که در «بش تپه» آنکارا برگزار شد، اظهاراتی کرد. اردوغان در سخنرانی خود در اینجا گفت که اولین دیدار با کابینه جدید روز سه شنبه(۱۶ خرداد ۱۴۰۲) برگزار می شود.
۱۷:۰۵: مراسمی در«کاخ ریاست جمهوری بشتپه» برای اردوغان برگزار شد.
۱۶:۵۹: در حالی که اردوغان با واحد سواره نظام خود وارد «کولیه» می شود، ۱۰۱ اسلحه شلیک می شود. همچنین ۱۰۱ قبضه توپ به سمت مقر فرماندهی نیروی هوایی، زمینی و دریایی ارتش شلیک می شود.
۱۶:۵۵: اردوغان پس از سفر به آنیتکبیر برای مراسم تحلیف ریاست جمهوری که قرار است با حضور سران کشورها و دولت ها و سران سازمان های بین المللی برگزار شود، راهی مجتمع شد.
۱۶:۲۰: اردوغان از آرامگاه آتاتورک به سمت «کاخ ریاست جمهوری بش تپه آنکارا»حرکت کرد.
«گفتگوی اردوغان بااتاتورک»
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:اردوغان برای ارائه گزارش به پیش آتاتورک رفت.
۱۶:۱۰: اردوغان پس از یک لحظه سکوت به برج پیمان ملی رفت و در کتاب ویژه «آنیتکبیر»(مقبره اتاتورک) چنین نوشت:آتاتورک عزیز! ترکیه یک روند انتخاباتی دیگر را با حضور بی سابقه ای به پایان رساند که می تواند سرمشقی برای کل جهان باشد و در فضای یک جشن دموکراسی. مجلس ترکیه در تاریخ ۱۴ مه ۲۰۲۳(۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲) نیز در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری که در ۲۸ مه ۲۰۲۳(۰۷ خرداد ۱۴۰۲) برگزار شد شرکت کرد و با کسب ۵۲.۱۸ درصد آرا به ما لطف زیادی کرد. ملت شریف ما تا ۵ سال دیگر، ما معتقدیم که این انتخابات که نظام ریاست جمهوری نیز در آن رای اعتماد گرفت، درهای عصر جدیدی را به روی ملت ما گشود و برای تحقق چشم انداز خود به تلاش و کوشش ادامه خواهیم داد. قرن ترکیه به مدت ۵ سال.
اردوغان گغت:همانطور که قول داده بودیم به سرعت زخم های زلزله ۶ فوریه۲۰۲۳(۱۷ بهمن ۱۴۰۱) فاجعه قرن را مرهم می کنیم و زلزله زدگان خود را در اسرع وقت به خانه های جدیدشان باز می گردانیم. به عنوان دوازدهمین رئیس جمهور، ما به حمایت از برادری ابدی و ابدی ملت خود، رشد کشورمان و جلال کشورمان ادامه خواهیم داد. باشد که پروردگارم راه و شانس ما را باز کند. روحت شاد"
۱۶:۰۳: اردوغان که با پیاده روی از «اصلانلی یولو» به «آرامگاه آتاتورک»(آنیتکبیر) رفته بود.
«واسیپ شاهین»( فرماندار آنکارا)، «فخرالدین آلتون»(مدیر ارتباطات ریاست جمهوری)، «حسن دوغان»(دبیر خصوصی ریاست جمهوری) و «متین کراتلی»(رئیس امور اداری ریاست جمهوری) را همراهی کردند. پس از گذاشتن تاج گل توسط اردوغان با ستاره و هلال بر روی آن، یک لحظه سکوت برقرار و سرود ملی خوانده شد.
۱۵:53: اردوغان وارد«آنیتکبیر» شد.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«آنیتکبیر» کجاست؟
«آنیتکبیر» به محل دفن «مصطفی کمال آتاترک»(آرامگاه آتاتورک) رهبر جنگ استقلال ترکیه، بنیانگذار و اولین رئیس جمهور ترکیه گفته می شود.
۱۵:۳۶: اردوغان برای رفتن به آنیتکبیر مجلس را ترک کرد.
۱۵:۱۰: پس از سوگند اردوغان، سرود ملی خوانده شد.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر: اردوغان درمراسم تحلیف(ازمیان میهمانان)فقط با یک نفرروبوسی کرد وآن رئیس جمهورآذربایجان(الهام علی اف)بود!.
۱۵:۰۸: اردوغان که بار دیگر به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد، در مجمع عمومی مجلس بزرگ ملی ترکیه سوگند یاد کرد.
۱۵:۰۶: رئیس جمهور اردوغان حکم خود را از «دولت باهچلی»( رئیس پارلمان ترکیه) دریافت کرد.
۱۵:۰۰: مجمع عمومی مجلس بزرگ ملی ترکیه آغاز به کار کرد. «دولت باهچلی»(رئیس موقت مجلس ملی ترکیه) در سخنرانی افتتاحیه خود دستور کار را قرائت کرد. رئیس جمهور اردوغان پس از دریافت حکم از باحچلی سوگند یاد خواهد کرد.
مجمع عمومی مجلس بزرگ ملی ترکیه به ریاست «دولت باهچلی»، معاون عثمانیه، رئیس موقت مجلس ملی ترکیه تشکیل شد.
«زهرانور آیدمیر»(معاون حزب عدالت و توسعه آنکارا) و «رومیسا کاداک»(معاون حزب عدالت و توسعه استانبول) به عنوان جوانترین عضو شورای ریاست موقت مجلس ملی بزرگ ترکیه حضور داشتند.
«زهرانور آیدمیر»(معاون حزب عدالت و توسعه آنکارا)
سمت راست:«رومیسا کاداک»(معاون حزب عدالت و توسعه استانبول)
هیئت رئیسه پارلمان ترکیه(مجلس ملی ترکیه)
مخبر(معاون رئیسی)درتحلیف رئیس جمهورترکیه
رئیس جمهور اردوغان در بدو ورود به پارلمان ترکیه مورد استقبال دولت باهچلی رئیس موقت مجلس ملی ترکیه قرار گرفت.
اردوغان ضمن خوشامدگویی به نگهبان مراسم به تالار افتخار مجمع رفت.
دولت باهچلی، رئیس موقت مجلس ملی ترکیه که پس از خواندن سرود ملی ترکیه پیش از مراسم تحلیف سخنرانی کرد، گفت: "میخواهم از ملت بزرگ ترکیه که به آن وابستگی داریم قدردانی کنم. مفتخریم که تنها مالک حاکمیت هستیم."
رئیس جمهورترکیه درادامه گفت:"شما دوستان عزیزم که در دوره بیست و هشتم مجلس ملی کبیر ترکیه مسئولیت خود را برعهده خواهید گرفت، البته مسئولیت تاریخی را بر عهده گرفته اید. من معتقدم که این احساس مسئولیت تاریخی، اهداف قرن ترک و ترکیه را خط به خط خواهد برد. از قوت تا عمل، از تفکر تا تأمل و تجلی، با کمال نجابت».
«رئیس مجلس ملی بزرگ ترکیه» دولت باهچلی( رهبر MHP) اظهار داشت که ذهن تأثیرگذاری که جمهوری ترکیه را پایه گذاری کرد در مجلس ملی بزرگ ترکیه تخمیر شد و سخنان خود را اینگونه ادامه داد:
«مجلس غازی با ماهیت تأسیسی خود، ارتشهایی را سازماندهی و تأمین کرده، جنگهای همزمان را به سمت مبارزات سیاسی و دیپلماتیک سوق داده، ساختار ملی و واحد دولتی را با فضیلت جمهوری به گونهای مناسب و متناسب با روحیه نظام بیان کرده است. فلسفه دولت ترکیه، حاکمیت، قیمومیت و حضانت ملت ما یکتا و یکتا است و در مورد چشم پوشی از یک قدرت سلطه گر و ظالم که همتا نیست، بحثی وجود نخواهد داشت. در مقابل استقلالی که سزاوارش است، در مقابل توسعه و تجدید میلش که سزاوار است، مشروط بر اینکه از خواست و اهداف ملت تبعیت کند. ناامیدی و فروپاشی است.
رؤسای سابق مجلس ملی بزرگ ترکیه مصطفی شنتوپ و معاون استانبول حزب بازسازی، سوات پاموکچو به عنوان قدیمی ترین معاون رئیس مجلس موقت، دوشادوش رئیس جمهور اردوغان در لژ اجرایی دولتی نشستند.
اردوغان سپس برای تماشای مراسم تحلیف به سمت صندوقی که در مجمع عمومی برای او در نظر گرفته شده بود رفت.
رئیس جمهور اردوغان پس از مدتی تماشای مراسم تحلیف نمایندگان در مجمع عمومی مجلس ملی بزرگ ترکیه با شهروندان در تالار افتخار به گفتگو پرداخت و از آنها عکس گرفت.
مراسم تحلیف اردوغان