پیراسته فر

خبری تحلیلی

پیراسته فر

خبری تحلیلی

زندگینامه(طیب)گنده لاتی که(حامیان امام خمینی بودند)طیب حاج رضایی

«طیب» را تحت بدترین شکنجه‌ها قرار دادند و به وی می‌گفتند که فقط اقرار کن از خمینی پول گرفته‌ای،طیب می‌گفت من با امام حسین در نمی‌افتم،سرانجام کشتنش.

چه کسی بر پیکر طیب نماز خواند/ ماجرای «حُر» شدن گنده لات تهران

«محمد باقری» معروف به «محمد عروس»می گوید: سلول من باسلول طیب جدابود،وقتی ساواک باشکنجه ازطیب میخواست اقراربگیرد که بنویسد،من از«خمینی»پول گرفتم دستجات راه انداختم  تاآزادت کنیم ،، بلند می گفت: این حرفها رو برای ننه‌ات بزن! یک بار گفتم، باز هم می‌گم، من با بچه حضرت زهرا در نمی افتم.

فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می برندشان برای جوخه اعدام. 

۱- سید علی بوریاباف ۲- حاج محمدرضا تقی‌زاده ۳- حاج علی ترسلی ۴- حسین شیرنژاد ۵- آقای ذوقی ۶- حاج حسن صالحی ۷- حاج اسماعیل خلج ۸- عباس شیرنژاد ۹- سید مجتبی تالاری ۱۰- حاج حسین شمشاد ۱۱- محمد باقریان(عروس)/دیدار زندانیان ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ باامام خمینی.

وقتی مأموران داشتند طیب رابرای جوخه اعدام می بردند، طیب زد به میله سلول من و گفت:« محمد آقااگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم

صاحب انتشاراتی اسلامی می گوید:یک روز حاج میرزا عبدالعلی تهرانی(پدر آقایان آقا مجتبی  وآقامرتضی تهرانی) از شاگردان شیخ عبدالکریم حائری یزدی بر سر قبر طیب می‌رود و همانجا گفته بود او کسی بود که طیب از مادر زاده شد و طیب از دنیا رفت.

آیت الله مرتضی آقاتهرانی:«پدر من بر جنازه طیب نماز میت خواند

«حاج قاسم نظیفی» متولد ۱۳۲۰ از تهران در سن ۲۱ سالگی اقدام به تاسیس انتشارات اسلامی در بازار بین‌الحرمین کرد. در طول این دوران با بزرگانی چون شهید مطهری، علامه جعفری و آیت‌الله مهدی الهی قمشه‌ای مرتبط بود و آثار و تألیفات این عزیزان و سایر بزرگان را تولید و منتشر کرد. این فعال قرآنی به علت فعالیت‌های سیاسی از جمله توزیع رساله امام خمینی بازداتش شد و جواز کسب وی در سال ۱۳۵۶  توسط ساواک باطل شد.

برخی از آثار منتشر شده توسط «انتشاراتی نظیفی» عبارتند از: ترجمه المنجد، فرهنگ المعجم الوسیط، «المعجم المفهرس الالفاظ القرآن الکریم»، دعاهای قرآنی، فضیلت در زندگی با قرآن، نمونه بیانات در شان نزول آیات، تفسیر آسان، تفسیر محقق و ده‌ها عنوان کتاب دیگر در حوزه علوم قرآنی.

به پیشنهاد وی قرآن کریم با رسم الخط ایرانی توسط مرحوم مهدوی نگارش شد و تا کنون در قطع‌های مختلف و قریب به ۳۰ مدل چاپ و منتشر شده است.

حاج قاسم در کنار مقام معظم رهبری در نمایشگاه کتاب سال ۱۳۹۲

«حاجی نظیفی»در مورد ارتباطش با مقام معظم رهبری این گونه می‌گوید: بنده از سال ۴۶-۱۳۴۵  با حضرت آقا آشنا شده‌ام. ما وقتی به مشهد می‌رفتیم، حتماً برای نماز و منبر ایشان به مسجد امام حسن علیه‌السّلام می‌رفتیم. آن وقت‌هایی هم که ایشان در تهران سخنرانی داشتند -مثلاً در هیئت انصار- باز به مجالس ایشان می‌رفتیم. این آشنایی ما با حضور یک دوست مشترک بیشتر شد. رهبر انقلاب دوستی داشتند به نام «حسن آقای تهرانی». حسن آقا از دوستان قدیمی آقا(آیت الله خامنه ای) بود و هر وقت به مشهد می‌رفت، خدمت ایشان می‌رسید. آقا هم هر وقت به تهران تشریف می‌آوردند، با آقای تهرانی دیداری داشتند. خیلی با هم صمیمی بودند. من به واسطه‌ی آقای تهرانی با آقا(آیت الله سیدعلی خامنه ای) آشناتر شدم. آقای تهرانی در دفتر «کانون انتشار» بود. در کانون انتشار  سه چهار نفر از دوستان معمولاً دور هم جمع می‌شدند. ما هم بعضی مواقع خدمتشان می‌رسیدیم.


حال که ایام شهادت «طیب حاج رضایی» فرا رسیده است. پیرامون این موضوع با او به گفتگو نشسته‌ایم:

چه کسی بر پیکر طیب نماز خواند/ ماجرای «حُر» شدن گنده لات تهران

پذیرایی ازعزاداران دردسته عزاداری امام حسین

طیب قبل از آغاز نهضت امام خمینی در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲به دلیل کارهای خیری که انجام می‌داد، شهره بود. علاوه بر این طیب در زمان عزاداری اباعبدالله الحسین(ع)، دسته‎جات بزرگ سینه زنی راه اندازی می‌کرد و مراسم روضه خوانی برپا می‌کرد. محل عزاداری هم در محله سوهان‌پز خانه و باغ فردوس که در مولوی قرار داشت صورت می‌گرفت. خیلی هم مجلل محله را طاق نصرت می‌زدند. علاقه و عشق خاصی هم به امام حسین(ع) داشت؛ به نظر من هم این عشق و علاقه بود که باعث نجات طیب شد.

این برگزاری دسته عزاداری آن زمانی که هم طیب به قول معروف گنده‌لاتی برای خودش بود راه انداخته بود. از میدان قیام (میدان شاه سابق) راه می‌افتاد و حضور جمعیت تا چهار سیروس ادامه داشت. این جمعیت به سمت گلوبندک می‌رفت و از آن طرف به سمت میدان قیام باز می‌گشت. اکثر دسته جات و هیئت‌ها هم با آقای طیب همکاری می‌کردند. این هم دلیل داشت، آقای طیب ظاهر و باطنش یکی بود. کامل بی‌آلایش و صاف و پاک با مردم برخورد می‌کردند.

آنقدر در اجرای برنامه روضه خوانی تاکید داشت که اگر فردی پس از اتمام برنامه به محل می‌رسید و ناهار هیئت تمام شده بود؛ آقای طیب به هر تعداد از

افراد پول نقد به میزان ده تومان، می‌داد که برای خود ناهار تهیه کنند.

چه کسی بر پیکر طیب نماز خواند/

ماجرای بیست هزار تومان کمک به یک زن  بی پناه

در حزب موتلفه اسلامی فردی به نام آقای « اسماعیلی» بود. کار اصلی او در قسمت تلفخانه حزب بود. منزل آقای طیب در محله سوهان‌پز خانه(محله‌ای بین میدان مولوی تا دروازه غار تهران) بود. آقای اسماعیلی در دوره طیب جزو نوچه‎های او به حساب می‌آمده است.

برای خود من تعریف می‌کرد که یک روز همراه طیب داشتیم از محله عبور می‌کردیم که دیدیم اسباب و اثاثیه یک خانم کنار کوچه ریخته شده است. آن روزها مردها؛ خانم‌ها را به نام «آبجی» صدا می‌کردند. طیب که آن خانم را در آن وضعیت می‌بیند، جلو می‌رود و می‌گوید آبجی مشکل چیه؟ چرا اسباب و اثاثیه‌ات گوشه کوچه ریخته شده؟ آن خانم گفت: پول اجاره ندارم؛ صاحبخانه وسایلم را به کوچه ریخته است. طیب به جلوی درب خانه صاحبخانه می‌رود و با او صحبت می‌کند. همانجا بیست هزار تومان (که در آن زمان پول زیادی به حساب می‌آمد و همه کس جرات گذشت از این مقدار پول را نداشت) را به صاحبخانه داد تا آن خانم به زندگی‌اش برگردد.

نمی‌توانم جواب مادرش "زهرا" را بدهم

طیب در میدان تره بار تهران حجره داشت. زمانی که کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ انجام شد؛ طیب هم جزو مخالفین مصدق و از طرفداران بازگش شاه به ایران بود.

شعبان جعفری (شعبون بی مخ) کودتای ۲۸ مرداد

البته این نکته را هم بگویم که طیب هیچ با شعبان جعفری (شعبان بی مخ) آبش توی یک جوی نرفت. اصلا شعبان را قبول نداشت.

کودتای ۲۸ مرداد؛ درسی که ۷۰ ساله شداما در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به همراه هفت کچلون، حسین رمضون یخی و ... جزو مخالفین مصدق بود.

سلطان«موز»طیب

بعد از اینکه شاه به ایران بازگشت، مجوز واردات موز را به طیب اهدا کرد. اما بعد از این واقعه تا آغاز قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ حدود ده سال فاصله بود. در این مدت طیب کم کم تغییر کرد. یعنی مُتِنَبه و آگاه شده بود که مسیرش اشتباه است.

در جریان قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ هم رژیم طاغوت به او پیشنهاد داد تا به مانند کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مرداد برای سرکوب مردم به خیابان‌ها بیاید. اما طیب در جواب گفته بود ما با روحانیت مخالفت نمی‌کنم. بعد هم وقتی از او خواستند که مقابل امام خمینی بایستد، آن حرف معروف را گفته بود که: نمی‌توانم جواب مادرش زهرا را بدهم.‌

*شکنجه در زندان شهربانی

اوضاع امنیتی در آن روزها بسیار سخت و خطرناک بود. مردم همگی وحشت داشتند که چه اتفاقی قرار است بیفتد. یک پاسبی در آن منطقه حضور داشت که به نام «حسین جوجو» مشهور بود. یک روز دو نفر از بازاری‌های تهران به نام اسدالله تجریشی و عباس عصار به همراه همین حسین جوجو برای دیدن طیب به زندان شهربانی رفته بودند. اینها تعریف می‌کردند؛

طیب آنقدر شکنجه شده بود که بی هوش بر روی زمین افتاده بود. اینها مقداری سیب برای طیب برده بودند. با شیشه نوشابه این سیب‌ها را له کرده بودند و آب سیب را با زحمت به گلوی طیب ریخته بودند. مقداری هم او را ماساژ داده بودند تا طیب به هوش آمده بود.

*علت اختلاف نصیری باطیب

 

نعمت الله نصیری نسبت به آقا طیب بغض و کینه داشت. ماجرای این کینه هم از این قرار بود که در میدان مولوی بیمارستانی بود که بعدا تبدیل به زایشگاه فرح پهلوی شد. شاه برای عوام فریبی، فرح را برای زایمان به آن بیمارستان برده بود. ولیعهد که به دنیا آمد، شاه برای دیدار همسر و پسرش به آن بیمارستان آمده بود.

«طیب» هم کُلِ بیمارستان و اطراف آنجا را قُرق کرده بود و آذین بندی کرده بودند. آقای طیب ظرف «اسپند» را به دست داشته و وقتی شاه می‌آید برا اواسپند و دود می‌کند و درپایان« ظرف اسپند را به نصیری می‌دهد و خود به همراه شاه وارد بیمارستان می‌شود.» این کار طیب باعث شد که نصیری کینه او را به دل بگیرد. حتی در دادگاه نصیری خطاب به طیب گفته بود که «بلای سر تو خواهم آورد که تا به حال بر سر کسی نیاورده ام


نصب عکس امام خمینی بر "علم" 

شهید مهدی عراقی و همچنین شیخ باقر نهاوندی که البته او طرفدار مصدق بود، روی طیب خیلی اثرگذار بودند. آقای نهاوندی واعظ منبری‌های روضه طیب بود. علاوه بر اینها پس از کودتای ۲۸ مرداد طیب به دلیل همنشینی با مردم متوجه این موضوع شدند که مردم از رژیم نارضایتی دارند. اوضاع داخلی و روی کارآمدن شخصیت‌هایی که وابستگی آنها به آمریکایی‌ها و فرقه بهائیت دلیل مهم نارضایتی مردم بود.

دسته زنجیرزنی"علم"طیب

یادم هست که روز سوم عاشورا که دسته سینه زنی از مسجد حاج ابوالفتح آغاز شد، اعتراضات و شعار دادن‌ها شروع شد. همان روز بود که حاج مهدی عراقی با  طیب صحبت کرد و تصاویر امام خمینی را بر روی علم و پرچم‌های هیئت نصب نمودند.

تصویری دیده نشده از امام خمینی در دسته عزاداری

حضورامام خمینی دریکی ازدستجات عزاداری حسینی"عاشورای"سال۱۳۴۲-قم

به نظر من طیب به دنبال فرصتی بود که خطای خود در کودتای۲۸ مرداد ۱۳۳۲را جبران کند و در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بهترین فرصت برای این کار بود. او با

 کار خود را در دادگاه مردم روسفید کرد.

نظر رفیق‌دوست درباره طیب

شما شناختی از مرحوم طیب داشتید؟

بله همکار بودیم، مرحوم طیب دو زندگی دارد: زندگی، تولد و جوانی و تا بعد از پیدایش امام و ملاقاتی که با شهید عراقی در محرم سال ۴۳ با مرحوم طیب اتفاق می‌افتد.

شهید عراقی تاثیر شگرفی بر روی طیب می‌گذارد و از وی خواهش می‌کند در محرم امسال عکس امام را درهیئت بزند و آن علمی که به خیابان می‌برد عکس امام را بر روی آن بگذارد. طیب این کار را انجام می‌دهد تا اینکه داستان ۱۵ خرداد اتفاق می‌افتد و دستگاه به شدت از این کار طیب عصبانی می‌شود و بدون اینکه وی کوچکترین حرکتی در ۱۵ خرداد داشته باشد.

بنده یکی از شوراننده‌های میدان برای ۱۵ خرداد بودم، از این رو بالای ماشین رفتم و گفتم مردم مرجع تقلیدمان را گرفتند و تا اینکه خواستم از میدان بیرون بیایم، طیب گفت نرو بیرون کشت و کشتار است. از آن موقع زندگی طیب عوض شد و از آن زمان به بعد

طیب را تحت بدترین شکنجه‌ها قرار دادند و به وی می‌گفتند که فقط اقرار کن از خمینی پول گرفته‌ای،

اما وی هیچ‌وقت نمی‌گفت از خمینی پول نگرفته‌ام و فقط می‌گفت من با امام حسین در نمی‌افتم، آنها وی را شکنجه می‌دادند، اما وی همچنان می‌گفت با امام حسین در نمی‌افتم. بالاخره در این حالت به درجه رفیع شهادت نائل شد،

به طوری که امام دستور دادند که همه طلبه‌های قم یک روز برایش روزه و همینطور برایش نماز بخوانند و حسابش را تسویه کردند. وی را می‌توان حر انقلاب دانست./ ۱۶ آذر ۱۳۹۴ الف-محسن رفیقدوست)

بترتیب ازراست:۱- سید علی بوریاباف ۲- حاج محمدرضا تقی‌زاده ۳- حاج علی ترسلی ۴- حسین شیرنژاد ۵- آقای ذوقی ۶- حاج حسن صالحی ۷- حاج اسماعیل خلج ۸- عباس شیرنژاد ۹- سید مجتبی تالاری ۱۰- حاج حسین شمشاد ۱۱- محمد باقریان(عروس)

* مزد عزاداری طیب

مرحوم 2 دوست به نام‌های «احمد مجید» و «حاج اکبر گیلگیلی» داشت. اینها افراد سرشناسی بودند. یک روز بین این دو بحثی در مورد شهادت آقای طیب شد. یکی از آنها در جواب فرد دیگر می‌گوید: امام حسین(ع) مزد عزاداری یک شب طیب را داد که آن هم شهادت بود. با شهادت طیب خیلی از مردم ناراحت شدند. چون او فردی لوطی مسلک، داش مشتی و آزاده بود.

طیب مانند حُر شد

یکی از رفقا تعریف می‌کرد که یک روز داشتم از خیابان لاله‌زار عبور می‌کردم. کافه‌ای در آنجا وجود داشت به نام «کافه کرامت» که در حال حاضر به پارکینگ تبدیل شده است. آن کافه پاتوق مرحوم طیب بود.  
این دوستان می‌گفت آن روز طیب جلوی کافه ایستاده بود و ما را موقع عبور از آنجا دید. با یکدیگر سلام و احپوالپرسی کردیم. طیب آنچنان دست مرا فشار داد که احساس کردم آهن به دست دارد. طیب به این آقا می‌گوید: به همراه من به کافه می‌آیی؟ این آقا می‌گوید: به شرطی می‌آیم که چیزی(منظور مشروبات الکی) جلوی من نخوری. طیب هم قبول می‌کند.

وقتی وارد کافه می‌شوند و پشت میز می‌‎نشینند؛ گارسون به مانند عادت همیشه میز جلوی آنها را کاملا می‌چیند. طیب به این آقا می‌گوید: فلانی دوست دارم که شما مرا نصیحت کنید. بعد از تعارف تیکه و پاره کردن؛ این آقا جریان حُر را برای طیب تعریف می‌کند. خب حُر از شجاعان و جنگجویان عرب بود. او اولین کسی بود که جلوی سپاه امام حسین را گرفت و دل اهل بیت را لرزاند. اما وقتی به امام حسین رسید و مظلومیت ایشان را دید متحول شد و به سپاه امام پیوست. حالا طیب که خودش اهل هیئت و روضه بود، جریان حُر را شنیده بود اما وقتی خدا بخواهد آدم را متحول کند این گونه کار می‌کند. طیب همانجا بطری مشروب را می‌شکند و می‌گوید: خدایا پاکم کن. از آن آقا می‌پرسد که من هم می‌توانم متحول شوم؟ از همانجا جریان تغییر او شروع می‌شود.

 در تصویر، گوش چپ طیب، به خاطر ضرباتی که هنگام بازجویی خورده و منجر به خونریزی شده بود پانسمان شده است.

نوجوانی که در کنار او ایستاده، فرزندش بیژن حاج رضایی است.

 نماز میت بر پیکر طیب

حاج قاسم نظیفی :بعد از شهادت طیب، مراسم‌های ختم متعددی برای او در تهران برگزار کردند. حتی من شنیدم که حضرت امام هم سپرده بودند برای طیب مراسم فاتحه خوانی برگزار کرده بودند. اما جالب است بدانید که یک روز حاج میرزا عبدالعلی تهرانی(پدر مرحوم حاج آقایان مجتبی تهرانی) از شاگردان شیخ عبدالکریم حائری یزدی بر سر قبر طیب می‌رود و همانجا گفته بود: او کسی بود که طیب از مادر زاده شد و طیب از دنیا رفت.

حاج آقانظیفی می گوید:یادم هست یک روز که در یکی از انتخابات‌ها، من پای صندوق نشسته بود. مرحوم طاهری خرم آبادی به همراه حاج آقا مرتضی تهرانی برای رای دادن به آنجا آمدند. همانجا من از حاج آقا مرتضی تهرانی جریان این صحبت را پرسیدم که آیا این حرف صحت دارد؟‌ ایشان فرمودند: «پدر من بر جنازه طیب نماز میت خواند

سخن امام خمینی درسرقبرطیب

زمانی که حضرت امام به ایران بازگشتند، ایشان برای زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) به شهرری می‌روند. به هر صورت یکسری از افراد هم برای حفظ جان امام همراه ایشان می‌روند. وقتی که زیارت بازمی‌گردند یکی از محافظ‌ها به نام سید ابوالفضل کاظمی می‌گوید: 

من می‌خواهم برای فاتحه خوانی بر سر قبر طیب بروم. آن زمان حرم سیدالکریم به این وسعت نبود. خادمین حرم او را راهنمایی می‌کنند و بر سر قبر طیب می‌برندش. وقتی آنها فاتحه خوانی می‌کردند؛ حضرت امام رو می‌کنند به شهید مهدی عراقی و مطلبی را در گوش او می‌گویند.

بعد از این ماجرا سید ابوالفضل می‌گوید یک روز جریان حرف توگوشی امام به ایشان را از حاج مهدی پرسیدم. او گفت: امام خطاب به طیب فرمودند: تو که سعادتمندی شدی، دعا کن خمینی هم سعادتمند شود. 

مشرق۲۰ آبان ۱۳۹۵

مبارزه با رژیم شاه در دوران استبداد و پیروزی نهضت امام خمینی  شخصیتهای متعددی نقش داشتند. برخی افراد، شناخته شده و از تاثیرگذاری بالایی برخوردار بودند و برخی دیگر ممکن است کمتر شناخته شده باشند.طیب حاج رضایی یکی از شخصیتهای مبارز در عرصه نهضت امام  بود که کمتر در مورد نقش و جایگاه وی در نهضت سال 1342 صحبت شده است.

 طیب حاج رضایی در حال استماع رای دادگاه نظامی سال ۱۳۴۲  

مرکز بررسی اسناد تاریخی

«طیب»از جمله  شخصیتهایی بود که زندگیش از دو فصل کاملا متفاوت تشکیل شده بود.نیمه نخست زندگی حاج رضایی را می‌توان در خدمت حکومت پهلوی دانست و نیمه دوم زندگی وی تاثیرپذیری از افکار انقلابی امام خمینی  بود. در این نوشتار بر آنیم تا به بررسی زندگی و جایگاه فکری طیب حاج رضایی بپردازیم و بررسی کنیم که وی چه شخصیتی داشت و چگونه تحت تاثیر افکار امام خمینی  قرار گرفت؟ 
    
از خالکوبی عکس رضاشاه تا تلاش برای ماندگاری حکومت محمدرضاشاه

«طیب حاج‌رضایی» در دوران جوانی همانطور که فراخور زمان بود، به سمت ورزشهای باستانی رفت و با حضور در زورخانه‌های جنوب شهر به ویژه زورخانه شعبان جعفری به چهر‌ه‌ای سرشناس در میان مردم و لوطیهای آن زمان تبدیل شد.

در واقع این اشخاص کسانی بودند که با پا گرفتن در زورخانه‌ها و همراه شدن با به اصطلاح گنده‌لاتها برای خود نوچه‌هایی  جمع کردند و با ظاهر شدن در کوچه و گذر به دعوا و ضرب و شتم می‌پرداختند و از این طریق در دل مردم ایجاد وحشت می‌کردند. 
طیب حاج‌رضایی نیز از این دسته آدمها جدا نبود و در گزارش شهربانی رضاشاه بیش از صد درگیری از وی ثبت شده است و به خاطر همین گزارشها بارها به زندان  افتاد و حتی بنا به روایتهایی به دلیل قتل، ۵ سال به بندر عباس تبعید شد. با این وجود وقتی به سوابق و فعالیتهای او نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که وی از همان ابتدا به اهل بیت(ع) ارادت خاصی داشته استو بنا به برخی روایتهادرگیر‌یها و به زندان افتادنهایش به خاطر درگیری با ماموران دولتی به‌دلیل مسائل مذهبی بوده است.

طیب حاج رضایی در خاطراتش می‌نویسد:وقتی رضا شاه به قدرت رسید فهمیدم که این نامرد مهره خارجیهاست. وقتی شروع کرد چادر رو از سر زنها بگیره، خیلی از لوطیهای تهران با مامورها و دولت رضاخان درگیر شدند. من هم چند بار با اون نامرد درگیر شدم.... سال ۱۳۱۶ بود که با مأمورهای دولتی و پاسبانها درگیر شدم. آن روز نتوانستم فرار کنم و به خاطر این درگیری دستگیر و به دو سال حبس محکوم شدم." 
درگیری و ایجاد رعب و وحشت در میان مردم تا آنجا در زندگی وی برجسته بود که به وجه جدایی ناپذیر از شخصیت وی بدل شده بوده که  حتی پس از آزاد شدن از زندان و زمانی که اعلام کرده بود از اقدامات گذشته در زمینه ایجاد درگیری و رعب و وحشت تبری جسته و به‌دنبال کسب و روزی حلال است، باز هم نتوانست آن را کنار بگذارد و این مسائل ادامه داشت. 
با توجه به برخی گفته‌ها و روایتها، وی  با جمع کردن نوچه در کنار دروازه میدان میوه و تره‌بار آن زمان، اقدام به زورگیری می‌کرد. به این معنا که دم دروازه میدان به همراه نوچه‌های خود می‌ایستاد و از هر کسی  که میوه‌ای را  وارد و یا خارج می‌کرد، باج می‌گرفت.در اواخر دهه ۲۰ و اوایل دهه ۳۰ طیب حاج‌رضایی با پولی که از این طریق جمع کرده بود توانست حجره‌ای در همان بازار میوه خریداری کند و  از آن به بعد جزو نامیان میدان میوه شهر شد. 

سید روح الله خمینی| امام خمینی(ره) , کودتای 28 مرداد ,
 
در مورد فعالیت سیاسی طیب حاج رضایی نیز حرف و حدیثهای فراوانی وجود دارد،بنا به برخی گفته‌ها  وی شیفته خاندان پهلوی بوده  و حتی عکس رضا شاه را بر بدن خود خالکوبی می‌کند اما خود طیب در این باره  نظر دیگری دارد و می‌گوید:«اوایل دوران پهلوی بود. آن موقع من رضاخان را دوست داشتم. می‌گفتند آدم خوبیه، مقتدره، با خداست. به مردم کمک می‌کنه و ... من دیده بودم که رضاخان توی محرم میون‌دار دسته تکیه دولت بود. خلاصه خیلی از رضاخان خوشم اومد. برای همین روی بدنم تصویر سر رضاخان رو خالکوبی کردم.»
    

فارق از اینکه وی شیفته خاندان پهلوی بوده است یا خیر، در دوره محمدرضاشاه پهلوی و در دهه‌های ۲۰ و۳۰ طیب به عنوان حامی شاه شناخته می‌شدو وقتی در سال ۳۱ و در زمان مصدق به همراه شعبان جعفری بازداشت می‌شود، در نامه‌ای اعلام می‌کند که به جرم طرفداری از شاه بازداشت شده است. اوج همکاری و طرفداری طیب با حکومت شاه در کودتای ۲۸ مرداد اتفاق می‌افتد. تا آنجا که بنا به اسناد موجود ساواک، نقش وی کمتر از نقش شعبان جعفری در کودتا نبود و به دلیل حضور و نقش آفرینی در رویدادهای ۲۸ مرداد مدال دریافت کرد  و حتی بنا به برخی اسناد واردات انحصاری موز را به‌خاطر خدماتش به وی دادند.یکی دیگر از اقدامات طیب برای دربار شاه زمان تولد پسر اول محمدرضا شاه اتفاق افتاد. در آن زمان پسر شاه در بیمارستان چهارراه مولوی متولد شد و حاج‌رضایی هم همه محله را چراغانی کرد. 
 
اعتقادات مذهبی زمینه‌ساز نجات از تاریکی، تیرباران در راه نهضت امام خمینی
دوره دوم زندگی طیب حاج رضایی با آنچه در قبل این نوشتار گفتیم، کاملا متفاوت است. بنا به گفته دوستان و نزدیکان تغییر در رویه رفتار او از اواسط دهه ۳۰ و به دلیل اعتقادات مذهبی و آشنایی  با حاج مهدی عراقی اتفاق افتاد. در خاطرات رفیقدوست طیب مردی با روحیات مذهبی معرفی می‌شود و به این امر اشاره می‌کند  که وی در ماههای محرم و صفر و و رمضان تمامی کارهای خلاف را کنار می‌گذاشت و با بستن تکیه در ماه محرم بزرگترین دسته عزاداری را در شهر راه می‌انداخت.
بر اساس اسناد ساواک، در کودتای ۲۸ مرداد، نقش وی کمتر از نقش شعبان جعفری نبود و به دلیل حضور و نقش آفرینی در این رویداد مدال دریافت کرد و حتی بنا به برخی اسناد واردات انحصاری موز را به‌خاطر خدماتش به وی دادند. 

احترام به روحانیت هم  در آن زمان در رفتار  طیب دیده می‌شود. در گزارشهای ساواک هم به این مسئله اشاره شده است. به عنون مثال در آن زمان که آیت‌الله کاشانی تا حدودی محدود شده بود طیب به منزل ایشان رفت و آمد داشت و در گزارش ساواک هم آمده است که وی با نزدیکان آیت الله کاشانی رفاقت و دوستی نزدیک برقرار کرده است.

این دگرگونی رفتاری همراه شد با آشنایی با حاج مهدی عراقی در محرم ۱۳۴۲، در آن سال طرفداران امام خمینی نگران استفاده رژیم شاه از افرادی مانند طیب برای سرکوب جنبش بودند(مانند آنچه در کودتای ۲۸ مرداد اتفاق افتاد) اما برخلاف انتظار بنا به خاطرات و گفت‌وگوی طیب با مهدی عراقی، وی پیشنهاد ساواک در جریان حمله به مدرسه فیضیه قم را رد کرد و در موارد دیگری نیز حاضر به همکاری با رژیم شاه برای سرکوب نهضت امام نشده است. 
 
پیام امام خمینی به طیب در مورد خصوصیات روحی و دینی او، طیب را آن چنان از لحاظ روحی و فکری منقلب کرد که در روز ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ و در عزاداری محرم در شرایطی که امام  در زندان بود،  عکس امام خمینی در دسته‌ها و علمهای عزاداری طیب نصب شد. ۲ روز بعد هم یعنی در واقعه 15 خرداد طیب نقشی اساسی ایفا کرد و با بستن بازار میوه، تظاهراتی در حمایت از امام به راه انداخت و برخلاف تصور رژیم که انتظار داشت تا طیب حداقل از برپایی تظاهرات در میدان جلوگیری کند، خود سردسته تظاهرکنندگان بر علیه رژیم شاه شد. 
پس از ۱۵ خرداد و در اوج دستگیریها طیب حاج رضایی نیز دستگیر می‌شود و بنا به اعتراف اغلب دستگیرشدگان در بازار میوه همگی طیب را عامل اصلی شکل‌گیری تظاهرات دانستند. پس از این ماجرا وی ۵ ماه در زندان بود و هرچه رژیم تلاش کرد از راههای مختلف از جمله شکنجه وی را مجبور کنند که اعتراف نماید از امام پول گرفته است، زیر بار این موضوع نرفت و بنا به روایتی خود او گفته است:«من در زندگی خلافهای زیادی کرده‌ام ولی هرگز حاضر نیستم به خاطر چند صباحی بیشتر زیستن دامان مرجع تقلیدی را لکه‌دار سازم. من در ۲۸ مرداد پول گرفتم و کودتا راه انداختم، نه در ۱۵ خرداد.» 
با توجه به محاکمه طیب حاج رضایی و عدم همکاری وی با رژیم شاه، به حکم دادگاه به جرم فعالیت مجرمانه و خیانتکارانه به منظور برهم‌زدن نظم و امنیت عمومی در روز ۱۵ خرداد ماه به اعدام محکوم شد و در ۱۱ آبان۱۳۴۲ در میدان تیر حشمتیه به همراه اسماعیل رضایی تیرباران شد.

سخن پایانی این که دو روی  سکه زندگی طیب حاج رضایی با تمام فراز و نشیبهایی که داشت به دلیل شخصیت و علاقه‌مندی به اسلام، پایان متفاوتی با هم مسلک او شعبان جعفری داشت. همین مسلک جوانمردی، شجاعت و ارادت داشتن به اهل بیت سبب شد تا کسی که زمانی برای ماندگاری رژیم شاه تلاش می‌کرد با تحولی درونی در پایان برای نهضت امام خمینی از جان خود بگذرد. 

طیب که تو یک سلول دیگه زندانی بود، بلند گفت: این حرفها رو برای ننه‌ات بزن! یک بار گفتم، باز هم می‌گم، من با بچه حضرت زهرا در نمی افتم.

فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می برندشان برای اعدام.

آخرین پیام «طیب»

وقتی مأموران داشتند زیب رابرای جوخه اعدام می بردند، طیب زد به میله سلول من و گفت:« محمد آقااگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم


۱۱ آبان ۱۳۴۲، طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی به جوخه اعدام رژیم پهلوی سپرده شدند. طیب حاج رضایی که روزگاری از بزن بهادرهای تهران بود، شب هنگام در معرض تیر سربازان قرار می گیرد تا به خاطر حمایت از امام خمینی (ع) که آن سالها آرام آرام نهضت انقلابی خویش را گسترده می نمود، تیرباران شود. اما چه می شود که چنین شخصیتی به گفته خودش، ندیده، خریدار امام  می شود؟! 
در ادامه دو روایت درباره او را می خوانیم تا بیشتر با جزئیات این رویداد و حواشی زندگی وی آشنا شویم.

 روایت اول از خاطرات سید ابوالفضل کاظمی: 
محمد آقا [محمد باقری معروف به «محمد عروس»] درباره آن روز چهارشنبه،۱۲ محرم ۱۳۸۳(۱۵ خرداد ۱۳۴۲) گفت:«بعد از اینکه شهربانی و ساواک ریختن و ما رو کت بسته بردن به شهربانی، حاج اسماعیل رضایی، حاج حسین شمشاد، حسین کاردی، عباس کاردی، حاج آقا توسلی، حاج علی نوری، حاج علی حیدری و مرتضی طاری هم قاتی ما بودن و دستگیر شدن.

اولین بازار تره‌بار تهران را چه کسی ساخت؟ | از میدان امین‌السلطان تا بازاری  به وسعت کشور ماکائو - همشهری آنلاین

همه آنها، بارفروشهای میدان بودن و به خاطر آقای خمینی ریختن تو خیابون و به نفع او شعار دادند؛ اما سردمدار همه اینها، «طیب» بود.

در ادامه دو روایت درباره او را می خوانیم تا بیشتر با جزئیات این رویداد و حواشی زندگی وی آشنا شویم.
* روایت اول از خاطرات سید ابوالفضل کاظمی: 

محمد آقا [محمد باقری معروف به «محمد عروس»] درباره آن روز [قیام خرداد ۱۳۴۲ در تهران] گفت:
«بعد از اینکه شهربانی و ساواک ریختن و ما رو کت بسته بردن به شهربانی، حاج اسماعیل رضایی، حاج حسین شمشاد، حسین کاردی، عباس کاردی، حاج آقا توسلی، حاج علی نوری، حاج علی حیدری و مرتضی طاری هم قاتی ما بودن و دستگیر شدن.

همه آنها، بارفروشهای میدان بودن و به خاطر آقای خمینی ریختن تو خیابون و به نفع او شعار دادند؛ اما سردمدار همه اینها، «طیب» بود.

چند ساعت بعد از دستگیری ما، طیب حاج رضایی رو کت بسته آوردند و تو بند ما انداختن. وقتی ما رو به زندان باغشاه بردند، طیب هم همراهمون بود. من باهاش کاری نداشتم؛ چون همیشه دور و برش یک مشت چاقوکش بود. خودش هم از بزن بهادرها و لات‌های تهران بود و طرفدار شاه؛ جوری که وقتی فرح پهلوی بچه دار شد و پسر اولش ، رضا پهلوی را به دنیا آورد، طیب کوچه و محل را چراغونی کرد. رو همین حساب، تا طیب را دیدم، محلش نگذاشتم و پشتم را طرفش کردم. دستبند به دستش بود. سلام کرد و گفت: محمد آقا ! ما رفیق نامرد نیستیم.
جوابش را ندادم؛ اما می دونستم که ساواک از علاقه طیب به آقای خمینی سوء استفاده می کند. آنزمان، طیب با شعبان [ شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ ] سرشاخ شده بود . هر دو ، یکه بزن جنوب شهر بودند و حرفشان خریدار داشت. شعبان، ورزشکار بود و طرفدار شاه؛ طیب میدان‌دار و بارفروش و دست و دلباز و خیر و یتیم نواز. در حالی که همیشه شنیده بودیم او طرفدار و فدایی شاهه، یهو ورق برگشت و طیب شد بر ضد شاه. حالا تو دل طیب چه حال و احوال و انقلابی پیدا شده بود، خدا می‌دونه. سران مملکت جلسه گذاشتند که با طیب زد و بند کنند و وادارش کنند که بگه خمینی به من پول داده تا بارفروشها رو تیر کنم .
آن روز در دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: حرفهای شما درست؛ اما ما تو قانون مشتی‌گری، با بچه های حضرت زهرا در نمی‌افتیم. من این سید رو نمی شناسم؛ اما با او در نمی افتم.

​​

عاقبت دادگاه شاه به اسماعیل حاج رضایی، طیب حاج رضایی، من و حاج علی نوری حکم اعدام داد و به برادران کاردی و شمشاد و بقیه، ده تا پانزده سال زندان دادند.
بعد از اعلام حکم، ما را به بندهامون منتقل کردند. نصف شب، مأمور شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت: محمد باقریحاج علی نوریاعلاحضرت با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده.
اینها را گفتند تا طیب تو بزنه و از ترس اعدام، حرفش رو پس بگیره و بگه آقای خمینی منو تحریک کرد؛ اما طیب که تو یک سلول دیگه زندانی بود، بلند گفت: این حرفها رو برای ننه‌ات بزن! یک بار گفتم، باز هم می‌گم، من با بچه حضرت زهرا در نمی افتم.
فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می برندشان برای اعدام. وقتی می‌رفتن، طیب زد به میله سلول من و گفت: محمد آقا! اگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم.

نیم ساعت بعد، صدای رگبار اومد و معلوم شد که تیربارونشون کردن. طیب، رسم مردانگی رو به جا آورد و عاقبت به خیر شد. هنوز هم حیرون کار طیب هستم.»
محمد آقا هر وقت این قصه را برایم می گفت، به پهنای صورت اشک می ریخت و می گفت: هر وقت یاد آن شب می افتم، قلبم می گیره. خیلی طیب رو اذیت کردن تا از شاه طلب بخشش کنه؛ اما خدا اگر بخواد کسی رو بخره، می خره. اسم طیب و حاج اسماعیل رضایی تا قیامت موندگاره.
بعد از پیروزی انقلاب، محمد آقا با جمعی از مردان انقلابی خدمت امام خمینی رسیدند و با ایشان عکس یادگاری انداختند. وقتی محمد آقا پیام طیب را به امام گفت، امام فرمود: طیب، حُر دیگری بود. 
* روایت دوم از زبان امیر حاج رضایی (برادر زاده طیب حاج رضایی)  

امیر حاج رضایی در گفتگو با اعتماد با بیان اینکه همیشه سعی کرده ام درباره طیب حاج رضایی صحبت نکنم و کنار این جریان باشم گفت: تعریف از طیب این شائبه را ایجاد می کند که به دنبال بهره برداری از آنچه بر او گذشته هستم و اظهارنظرهای منفی هم قطعاً مرا آزار می دهد.
وی در ادامه افزود : ابتدا باید این قشر را بشناسیم. زمان ما می گفتند «جاهل ها» که لفظ خوبی نبود. توی آن قشر آدم هایی بودند که ناجوانمرد بودند و آدم هایی هم بودند که جوانمرد بودند و از مال و ناموس مردم هم امانتداری می کردند. همه اینها را به یک چوب راندن، کار اشتباهی است. طیب در زمان جوانی که من به دنیا نیامده بودم یا سن خیلی کمی داشتم، آدم شری بود و زیاد دعوا می کرد اما وقتی به بندرعباس تبعید شد...
«طیب» یک مقطعی به میدان انبار گندم آمد و صاحب حجره شد و روابط عمومی اش هم خیلی خوب بود و به او اجازه واردات موز را دادند.
حاج رضایی ادامه داد : در واقع طیب یک دوره جوانی داشت که شرور بود و نوخاسته بود و می خواست در آن عصر اسمی به هم بزند. در آن بخش، حبسی به حبس دیگر و کلی دعوا و ماجرا داشت. در بخش دوم که بخش نمونه زندگی اش بود، به رفاه در زندگی اش رسید و در آن دوره ساعت یک بعد از نیمه شب می رفت میدان، برایش بار می آوردند، ساعت 9 صبح صبحانه می خورد و یک ساعت بعد خانه بود. این سیستم و ساعت کاری اش بود. بعد زمانی که ولیعهد به دنیا آمد، در پایین شهر چراغانی کرد و محله را آذین بندی کرد و با شاه سلام و علیک داشت.

وی در پاسخ به اعتماد مبنی بر اینکه آدمی که تازه از تبعید برگشته، چطور یکدفعه به لایه های بالای جامعه می رسد؟ گفت : به لایه های بالا نرسیده. این حاصل یک اتفاق است که ولیعهد در بیمارستان مادر چهارراه مولوی به دنیا می آید. نمی دانم شاید می خواستند طبقه پایین جامعه را جذب کنند. طیب هم محله را چراغانی می کند و اتفاقی چند بار با شاه روبه رو می شود. این اتفاق که تکرار نمی شود؛ که طیب را بخواهند که به دربار برود یا جاهای دیگر. پس او به لایه های بالا نرسیده بود. گذشته از این مسائل، طیب حاج رضایی دیدگاه مذهبی داشت. اینجا یک تضاد بزرگ وجود دارد. در واقع این آدم پر از پارادوکس و تضاد است. تمام دهه اول محرم را تکیه داشت و شب های تاسوعا و عاشورا هم خرج می داد و به این کارها اعتقاد داشت. آن پیراهن مشکی که تنش می کرد، به خاطر اعتقادش بود یا در عاشورا پابرهنه راه می رفت یا فرض کنید 3 روز آخر را آب نمی خورد و نذر داشت که در اوج عزاداری تشنه باشد. خب شهرت زیادی پیدا کرد. این شهرت حاصل این بود که خیلی سخاوتمند بود، خانواده های زیادی را تحت پوشش خودش قرار داده بود و در جامعه خودش که حالا یا می گویند جاهلان یا لوطی ها یا عیارها - هرکسی هر اسمی می خواهد رویش بگذارد - با معیارهای آنها، به طیب نمره بالا می دادند. مثلاً می گفتند بین اینها چه کسی از همه بهتر بوده؟ یکی می گفت ناصر فرهاد، چون دعوایی بوده و خوب داد می زده. یکی می گفت حسین رمضان یخی. بعد یکی آمد یک مانیفست داد که چرا طیب از همه اینها بهتر و بالاتر است و در این جماعت، قهرمان المپیک است،آمد گفت؛ طیب تنها کسی است که لقب ندارد؛ طیب حاج رضایی از همه بیشتر حبس رفته... از همه بیشتر دعوا کرده... از همه بیشتر سفره انداخته... از همه بیشتر دست توی جیبش کرده... از همه بیشتر پول میز حساب کرده. حالا این وسط خاطراتی هم تعریف می کردند؛ کافه یی در بهارستان بوده به نام فیض که جاهل ها آنجا می نشستند و آخر شب طیب میز همه را حساب می کرد. یک بار یک بنده خدایی می رود پول میزش را حساب کند. صاحب آنجا بهش می گوید؛ «اگر در دکان من را می خواهی ببندی، پول میزت را بده، آنوقت خودت هم زنده بیرون نمی روی...» به هرحال از جهت مالی و اسم و رسم و شهرت هم شرایطش خوب بود و یک پایگاه در جنوب شهر میان مردم پیدا کرده بود؛ دوستش داشتند و اسمش را با احترام می آوردند. البته مخالفانی هم داشت تا اینکه رسید به ۱۵ خرداد ۱۳۴۲(۱۲ محرم ۱۳۸۳) و بخش پایانی زندگی اش.
حاج رضایی درباره منشاء این مخالفت ها اظهار داشت: یک چیزی می گفتند که من صحت آن را هنوز نمی دانم. می گفتند یک بار که در چهارراه مولوی این مراسم بوده، مشاجره یی بین عموی من و سپهبد نصیری ایجاد می شود. بعضی ها می گویند یکی از عوامل کشتن طیب، همین نصیری بوده که من هنوز مطمئن نیستم. به هرحال بعد از ماجرای 15 خرداد دستگیر شد، 6 ماه هم حبس شد و دو تا دادگاه تشکیل دادند؛ بدوی و تجدیدنظر و در هر دو حکم اعدام صادر شد. در دادگاه اول، 7 نفر یا بیشتر به اعدام محکوم شدند و در دادگاه دوم 2 نفر، عموی من و اسماعیل رضایی که هر وقت در دادگاه صدایش می زنند «حاج اسماعیل حاج رضایی»، اعتراض می کرد که من حاج رضایی نیستم و واقعاً هم نسبتی با عموی من نداشت. خیلی ها امیدوار بودند شاه با توجه به شناختی که از طیب دارد، حداقل یک درجه به او تخفیف بدهد و حکم اعدام تبدیل به حبس ابد شود اما...

وی در رابطه با نگاه طیب به علما گفت : ببینید در دادگاه می گفتند شما دسته راه می انداختید و روی علم ها عکس آیت الله خمینی را می گذاشتید. طیب هم گفت؛ «من همیشه به مراجع تقلید اعتقاد داشتم و احترام می گذاشتم. قبلاً هم عکس آیت الله بروجردی را می گذاشتم و حالا هم عکس آیت الله خمینی را می گذارم و باز هم اگر باشم از عکس آنها استفاده می کنم.» این چیزهایی بود که من خودم در دادگاه شنیدم. به هرحال شنبه 11 آبان، ساعت 5 صبح این اتفاق افتاد و اعدام شد.
امیر حاج رضایی درباره اعدام طیب حاج رضایی نیز گفت : صحنه خیلی بدی بود. ما که در مراسم نبودیم اما آنها جسد را تحویل دادند. وقتی تحویل دادند و جسد را دیدم، بعد متوجه نشدم، چطور من را بلند کردند. چیزی حدود 17، 18 تا گلوله خورده بود و تمام رگ و پی اش زده بود بیرون. یعنی بدن تمامش شکافته شده بود و هنوز چشم هایش بسته بود. آن بنده خدا اسماعیل رضایی، افتاده بود و تیر خلاص را توی دهانش زده بودند اما عموی من با صورت خورده بود زمین و صورتش هم خون آلود بود که آن تیر را به شقیقه اش زدند و گفتند؛ تیر خلاص... من خودم آن صحنه را دیدم تا جایی هم که یادم می آید، غسال مدام پنبه توی این سوراخ ها می کرد. یعنی همه جای بدن سوراخ سوراخ شده بود. یک شمایل شهید گونه یی داشت. به هر حال من را بیرون آوردند و نفهمیدم چه کسی من را بیرون برد.نشسته بودم و می دیدم که دارند طبق وصیتش در شاه عبدالعظیم کنار مادرش، خاکش می کنند.

خب این هم قسمت هایی از زندگی طیب که در حافظه من بود. شاید اگر پدرم بود، کامل درباره همه چیز اطلاعات داشتم و حرف می زدم. اینها پدرشان چند تا زن داشت. فقط پدر من و عموی من، تنی بودند و از یک مادر، اسم های شان هم «طیب» و «طاهر» بود.
حاج رضایی درباره سرنوشت حسین رمضان یخی گفت: حاج رضایی؛ اول انقلاب یک گوشه مرد. اینها یکی یکی در انزوا و بی خبری و تنگدستی کارشان تمام شد چون دوره شان تمام شده بود. دوره یی شده بود که وقتی یکی از اینها حرف می زد، بهش می گفتند؛ «گنده شما که طیب بود، آن بلا سرش آمد، شما حرف حساب تان چیه؟»
با کشتن طیب، عصر اینها به پایان رسید. /منبع: کوچه نقاش‌ها، خاطرات سید ابوالفضل کاظمی

قهوه خانه حسین رمضان یخی در محله دروازه غار/اردیبهشت ۱۳۹۵

اسدالله صفا می گوید:«نواب صفوی»، من و حاج علی آقا دولابی را صدا زد و از ما پرسید: «کدامتان با آقا حسین(حسین رمضان یخی) رفیق

 هستید؟»

اسدالله صفا می گوید:گفتم: چطور مگر؟»

گفت: «می‌روی و از طرف من به او(رمضون یخی) سلام می‌رسانی و می‌گویی «سید مجتبی»نواب صفوی گفته است: وجودش را دارید که نگذارید در محله‌تان کنار دست مسجد سینما بسازند یا خودم بیایم و جلوی این کار را بگیرم؟»

من و آقا عزیزالله به باغ فردوس و خانه حسین رمضان یخی رفتیم. خانه‌اش طبقه دوم بود و طبقه پایین، دو بنگاه معاملات ملکی داشت. پیام آقا را رساندیم. پرسید: «نشانی این سینما کجاست؟» جواب دادم: «بغل مسجد آقای هرندی!» گفت: «برو و فردا ساعت ۱۰ صبح بیا!» ما برگشتیم و به آقا گفتیم حسین رمضان یخی چنین جوابی داده است. گفت: «فردا صبح بروید» پرسیدیم: «چند نفری؟» گفت: «همین دو نفر کافی هستید. خودشان کارشان را بلدند»

۱۳۵۸ آیت الله شیخ صادق خلخالی به اتفاق اسدالله صفا در دادگاه انقلاب

فردا صبح، ساعت ۱۰ رفتیم و دیدیم حسین رمضان یخی همه لات و لوت‌ها و هفت کچلون را با پنج ماشین سواری راه انداخته است.

رفتیم و دیدیم بنا دارد آجرها را می‌چیند. حسین آقا جلو رفت و به بنا گفت: بیا پایین! بنا نگاهی به او انداخت و دید چهار پنج تا لات گردن کلفت پشت سر او ایستاده‌اند. بنا گفت: «مزد ما را چه کسی می‌دهد؟» پاسبان جلو آمد و شاخ و شانه کشید که: جنابعالی؟

حسین آقا(رمضون یخی) به پاسبان گفت: «تو کی باشی؟!»

پاسبان گفت: «سرپرست ساخت و ساز این سینما»

حسین آقا گفت: «سینمایی نشان همه‌تان بدهم که حظ کنی! »

بعد(رمضون یخی) هم محکم به گوش پاسبان زد، طوری که او با آن هیکل گنده‌اش دور خودش چرخید و سرش گیج رفت!

حسین رمضان یخی قمه را کشید و گفت: «برای ساختن سینما باید یک سگ هم اینجا کشته شود، برای همین من خون تو را می‌ریزم!»

همه لات و لوت‌ها از ماشین‌ها ریختند پایین و هر چه را که درست شده بود خراب کردند و همه از آن ساختمان پا به فرار گذاشتند. دیواری تا نیمه درست شده بود.

حسین آقا دو بار با شانه به دیوار زد و دید تکان نمی‌خورد. دفعه سوم عقب رفت و فریاد زد: «یا حسین!» و به دیوار زد و دیوار ریخت!

بعد هم فریاد زد: «ببینم از فردا کی جگرش را دارد در اینجا یک آجر را روی هم بگذارد»

به ما هم گفت: بروید و به آقا بگویید «آقاجان! شما نمی‌خواهد بیایید. ما هستیم!».

بعد صاحب سینما پیش آمیرزا علی‌اصغر آمد که ما کلی آجر، سیمان و مصالح خریده‌ایم. تکلیف اینها چه می‌شود؟ آمیرزا علی‌اصغر گفت: «پول همه اینها را به شما می‌دهیم و اینجا را جزو مسجد می‌کنیم»

 

تصاویری از دادگاه، بازداشت و اعدام طیب حاج رضایی: 

​​
دادگاه طیب حاج رضایی
​​

بارها به جرم چاقوکشی به زندان افتاده بود و یک بار هم به بندرعباس تبعید شده بود. در مراسم جشن تولد پسر محمدرضا پهلوی، «تمام چهار راه مولوی تا شوش را فرش پوش کرد و طاق نصرت بست». به دلیل اقداماتی که در ۲۸ مرداد به نفع تاج و تخت انجام داده بود، همواره مورد توجه محمدرضا پهلوی بود و حتی یک طپانچه از شاه هدیه گرفته بود. شهید طیب حاج رضایی را حر انقلاب لقب دادند. زیرا از لشکر یزید به زیر بیرق امام حسین پناه برد. او در دل عشق حسین را داشت. در اواخر سال ۱۳۴۱ و اوایل ۴۲، طیب دچار تحول درونی شد و بارها دوستان و آشنایان از دهانش شنیده بودند که گفته بود: «خدایا پاکم کن، خاکم کن» و سرانجام در ۱۱ آبان ۴۲ اینگونه شد.

«حاج اسماعیل رضایی» و «طیب حاج رضایی» در دادگاه بر خلاف آنچه غالبا تصور میکنند ، این دو برادر نیستند وفقط دوستی بیست ساله ای با هم داشتند. شباهت نام خانوادگی آنها (حاج رضایی و رضایی)‌موجب شده برخی به غلط آنها را برادر بدانند.

امام صادق (ع): الحر، حر علی جمیع احواله… حر (آزاده) در همه حال حر(آزاده) است. هرگاه پتک ایام بر او ضربه‌ای فرود آرد، سر را سندان صبوری کند و اگر در سر هر ضربه‌ای انبوه مصائب نیز هجوم آرند، هرگزش نشکنند، هر چند به بندش کشند، به بیچارگیش کشانند و راحت از او رخت بندد و روزگار بر او سخت گیرد.

«طیب مانند جوانان دیگر این مرز و بوم، در دوران شاهنشاهی می‌زیست، و دوران شاهنشاهی یعنی تباهی و ظلمات و سیاهی و طبعا چشمان انسان‌ها در چنین شرایطی حقایق عالم را آنگونه که هست نمی‌بیند، وی نیز چنین بود، دعوا و نزاع، اخلاق ناهمگون با تعالیم اسلامی، مشخصه اصلی جوانان و مردم آن زمان بود.

و طیب نیز استثنایی بر کل نبود. او نیز بارها سابقه نزاع و درگیری دارد. و برای آن نیز به زندان رفته و یا تبعید شده است. او از کسانی است که در جریان ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از فعالترین افراد برای اجرای کودتایی بود که سازمان سیا طراحی کرده بود و به وسیله‌ی ارتش و افرادی چون شعبان بی‌مخ و قلدران شاهدوست و اشخاصی دیگر و مرحوم طیب اجرا شد و این افراد توانستند دولت مصدق را سرنگون و تاج و تخت از دست رفته شاهی را به وی اهدا کنند.

شهید طیب حاج رضایی را «حر انقلاب» لقب دادند. زیرا از لشکر یزید به زیر بیرق امام حسین پناه برد. او از لاتها و بزن بهادرهای پهلوی بود، اما در دل عشق حسین را داشت.

در اواخر سال ۱۳۴۱ و اوایل ۴۲، طیب دچار تحول درونی شد و بارها دوستان و آشنایان از دهانش شنیده بودند که گفته بود: «خدایا پاکم کن، خاکم کن» اما قبل از این تحول روحی، بارها به جرم چاقوکشی به زندان افتاده بود و یک بار هم به بندرعباس تبعید شده بود. در مراسم جشن تولد پسر محمدرضا پهلوی، «تمام چهار راه مولوی تا شوش را فرش پوش کرد و طاق نصرت بست». به دلیل اقداماتی که در ۲۸ مرداد به نفع تاج و تخت انجام داده بود، همواره مورد توجه محمدرضا پهلوی بود و حتی یک طپانچه از شاه هدیه گرفته بود. اما ویژگی‌هایی داشت که در نهایت موجب عاقبت به خیری او شد. مهم‌ترین ویژگی مرحوم طیب، عشق و علاقه‌ی وی به سالار و سرور شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین بود. او از کسانی بود که محبت امام حسین (علیه‌السلام) موجب نجاتش شد و روحش را طیب و طاهر گردانید.

چرا شعبان جعفری در ذلت و غربت در آمریکا از دنیا می‌رود و طیب حاج رضایی، با افتخار شهادت رخت از این دنیا بر می‌بندد؟ اختلاف این دو در ادب و وفاداری به اهل بیت بود. اگر طیب، تهمت دریافت پول از امام خمینی را می‌پذیرفت، نه تنها سر خود را از دست نمی‌داد، بلکه نزد شاه اعتبار هم کسب می کرد. اما او فقط به یک دلیل این دروغ را نگفت: «من حاضر نیستم به پسر حسین (علیه‌السلام) تهمت بزنم».

ویژگی خاص مرحوم طیب که همه‌ی دوستانش بر آن متفق بودند، انسانیت و لوطی‌گری او بود. زمانی که او به شهادت رسید، خانواده‌های بسیاری که تحت سرپرستی او بودند، دچار مشکل شدند.

«دسته‌ی طیب بزرگترین دسته‌ی عزاداری در تهران بود». او علاوه بر عزاداری درماه محرم در هیأت خود از یک معلم برای آموزش احکام و زبان عربی استفاده می‌کرد. دسته‌ی سینه‌زنی طیب در شوش و خراسان حرکت می‌کرد و مرحوم طیب خود با گل‌مال کردن سر، و با پوشیدن لباس مشکی در میان مردم به راه می‌افتاد و اطعام می‌نمود.

طیب در این دوران اگرچه با روحانیت ارتباط چندانی نداشت اما به روحانیت احترام می‌گذاشت. به عنوان نمونه، ساواک در سال ۱۳۳۶ که آیت‌الله کاشانی در انزوا به سر می‌برد، از رفت و آمد طیب با ایشان گزارشی می‌دهد: «طیب حاج رضایی ۴ صندوق میوه به منزل آیت‌الله کاشانی برد». (گزارش ساواک در ۷/۱/۱۳۳۷) و یا «چندی است که طیب حاج رضایی تغییر لحن داده و با طرفداران آیت‌الله کاشانی طرح دوستی ریخته…» (گزارش ساواک در ۸/۶/۱۳۳۷)

بنابراین رفتار و شخصیت مرحوم طیب به کلی با افراد لاتی مانند شعبان جعفری که برای جلب نظر شاه هر کاری می‌کردند، تفاوت داشت. او به اسلام علاقه داشت و جوانمردی و شجاعت را از سردار کربلا آموخته بود. اما در ضمن عرق ایرانی نیز داشت و به اشتباه ایران‌دوستی را با شاهدوستی همراه می‌دید. اقداماتی که طیب در جهت تقویت سلطنت می‌نمود، بر مبنای همین تصور بوده است.

تحول روحی طیب

شهید عراقی خاطره‌ی جالبی در مورد علت دگرگونی طیب دارد. این خاطره نشان می‌دهد که طیب به دلیل ارادت به امام خمینی و روحانیون اقدام به نصب عکس امام بر روی علم خود نمود. پیام امام خمینی که از طریق حاج مهدی عراقی به گوش طیب رسید، طیب را دچار چنان تحول روحی نمود که دست از جان شسته، برای دفاع از امام و اسلام به میدان آمد. شهید عراقی می‌گوید: «برای دیدن مرحوم طیب، رفتیم و گفتیم که ما منزل آقا (امام خمینی) بودیم. آنجا به مناسبتی صحبت شد و اسم طیب وسط آمد. بچه‌ها گفتند که این دسته‌ای که روز عاشورا ما می‌خواهیم راه بیندازیم، ممکن است این‌ها بیایند و نگذارند و به هم بزنند. آقا (امام خمینی) گفت: “نه، اینها علاقه‌مند به اسلام هستند و این‌ها هم اگر یک روزی یک کارهایی کرده‌اند، آن عرق دینیش بوده، روی به حساب توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها و این‌ها آمده‌اند یک کارهایی کرده‌اند [اشاره‌ی امام خمینی به دخالت مرحوم طیب در کودتای ۲۸ مرداد است.

در حکومت دکتر مصدق توده‌ای‌ها به قدرت سیاسی بسیار نزدیک شدند و بیم آن می‌رفت که حکومت کمونیستی در ایران تشکیل شود. این موضوع علما و مردم را به دکتر مصدق بدبین ساخته بود] این‌ها کسانی هستند که نوکر امام حسین علیه السلام هستند، در عرض سال همه فکرشان این است که محرمی بشود، عاشورایی بشود به عشق امام حسین سینه بزنند، خرج بکنند، چه بکنند و از این حرف‌ها، خاطر جمع باشید.”

مرحوم طیب جواب داد اینها عید هم از ما می‌خواستند استفاده بکنند (جریان مدرسه‌ی فیضیه). شما خاطره جمع باشید که اینها تا حالا چندین بار سراغ ما آمده‌اند و ما جواب رد به آنها داده‌ایم، حالا هم همینجوره. همان جا دست کرد یک صد تومانی داد به اصغر ـ پسرش گفت می‌روی عکس حاج آقا را می‌خری می‌بری تو تکیه به علامت‌ها می‌زنی».

طیب در شب عاشورا

خرداد سال ۱۳۴۲ شمسی با محرم ۱۳۸۳ قمری مطابق شده بود. امام خمینی به دلیل اعتراض به کاپیتولاسیون درزندان بودند. در نوروز همان سال فاجعه فیضیه و کشتار طلاب اتفاق افتاده بود و فضای جامعه آماده‌ انفجار بود. طیب نیز مانند هر سال دسته عزاداری خود را در خیابان حرکت داد و خود پیشاپیش آن به سر و سینه‌ی خود می‌زد. اما ظاهر علم دسته با هر سال تفاوت داشت. بر روی علم، عکس‌های امام خمینی نصب شده بود.

در زمانی که بردن نام امام، مجازات سختی در پی داشت، مشخص است که بالا بردن تمثال ایشان در بین جمعیت، چه عواقبی در پی دارد. اما طیب به این موضوع توجه نداشت و خود را آماده‌ی فداکاری کرده بود. مرحوم حاج رضا حدادعادل در این رابطه می‌گوید: «دسته‌ی طیب، شب عاشورا ـ۱۲ خرداد-، طبق معمول همه ساله از تکیه بیرون آمد. طیب در جلوی علامت تکیه در حرکت بود و سینه‌زن‌ها پشت سرش آرام آرام حرکت می‌کردند. آن شب بر خلاف سال‌های قبل، عکس‌های امام به سینه‌ی علامت نصب بود. اتومبیل دربار کنار خیابان ایستاد. رسول پرویزی معاون علم پیاده شد و سریعاً جلوی طیب آمد و پس از سلام گفت طیب خان این کاری که کرده‌ای کار درستی نیست. آن عکس‌ها را بردار.

طیب گفت من عکس‌ها را بر نمی‌دارم.

پرویزی گفت طیب خان بدجوری می‌شود.

طیب با متانت و وقاری که مخصوص خودش بود، خیلی صریح گفت بشود.

پرویزی به اتومبیل که علم داخل آن بود، برگشت. علم مجدداً پیغام دیگری به پرویزی داد. او دوباره پیاده شد و با طیب صحبت کرد و گفت عکس‌های امام را بردارد.

همه‌ی اینها در حالی اتفاق افتاد که سینه‌زن‌ها پشت سر علامت جلو می‌آمدند و جمع می‌شدند. طیب مقاومت می‌کرد.

پرویزی گفت: طیب خان دارم به تو می‌گویم بد می‌شودها.

طیب گفت می‌خواهم بد شود، عکس‌ها را بر نمی‌دارم.

پرویزی با عصبانیت رفت و سوار اتومبیل شد. اتومبیل با یک چرخش سریع از راهی که آمده بود، برگشت. دسته با علامتی که عکس‌های حضرت امام به آن نصب بود حرکت کرد».

رژیم از طیب به علل دیگری هم کینه به دل داشت. یکی از این موارد مربوط به دو ماه و نیم قبل بود. طیب برای همکاری در ضرب و شتم طلاب مدرسه‌ی فیضیه فراخوانده شده بود، اما قبول نکرد. به گفته‌ی یک فرد مطلع، دستگاه، «ایجاد آشوب و حمله به طلاب در فیضیه را، نخست از طیب خواسته بود و چون طیب زیر بار این ننگ نرفت، انجام این جنایت به دار و دسته‌ی شعبان بی‌مخ واگذار شد. فرد مزبور مدعی بود که آن روز در مدرسه‌ی فیضیه، نوچه‌های شعبان، لابه لای مأموران رژیم شناخته شده بودند.»

طیب علی رغم کارهای خلافی که می‌کرد، در عمق وجودش به روحانیت احترام می‌گذاشت. او به خود اجازه نمی‌داد روحانیون و طلاب را مورد بی‌احترامی و آزار قرار دهد.

 طیب در ۱۵خرداد

در روز ۱۵ خرداد، طیب با تعطیل کردن میدان بارفروش‌ها، موجب شد که تظاهرات با شور بیشتری صورت گیرد و تأثیر بیشتری داشته باشد. به گفته‌ی شهید عراقی، رژیم «از طیب توقع داشت که حداقل مثلاً جلوی این تظاهرات را در داخل میدان بگیرد. ولی خوب طیب این کار را نمی‌کند. وقتی او را می‌گیرند و می‌برند. از او می‌خواهند یک فرم را امضا کند و آزاد شود. تقریباً مسئله این بوده که یک پولی آقای خمینی به من داده که بیایم همچنین حادثه‌‌ای را خلق بکنم و من هم آمده‌ام مثلاً یک ۲۵ زار (ریال) داده‌ام و مردم این کارها را کرده‌اند. وقتی می‌گذارند و می‌گویند این حرف را بزن، قبول نمی‌کند. نصیری تهدیدش می‌کند و این هم به نصیری فحش می‌دهد!».

سید تقی درچه‌ای می‌گوید: «او را شکنجه کردند و گفتند بگو از خمینی پول گرفته‌ام و این غایله را راه انداخته‌ام. گفته بود من عمر خودم را کرده‌ام. بنابراین حاضر نیستم در پایان عمر خود به کسی که جانشین ولی عصر (عج) است و مرجع تقلید هم هست تهمت بزنم.

من به امام حسین علیه‌السلام و دستگاه او خیانت نمی‌کنم یکی از دوستان به نام آقای ملکی که از اهالی شهرری و پدر دو شهید است همزمان با مرحوم طیب زندانی بود و می‌گفت زندانی‌ها را به صف کرده بودند و به مرحوم طیب دست‌بند قپونی زده بودند. به این ترتیب که یک دست از عقب و یک دست هم از روی شانه می‌اید و دو تا مچ را از پشت سر با چیزی به هم می‌بندند و مثل ساعت کوک می‌کنند و دو دست تحت فشار قرار می‌گیرد و استخوان سینه بیرون می‌زند. او می‌گفت عرق از بدن مرحوم طیب می‌ریخت و او را از جلوی ما عبور می‌دادند تا ما عبرت بگیریم. مرحوم طیب تمام این سختی‌ها را به جان خرید ولی حاضر نشد بگوید از امام خمینی پول گرفته.»

شهادت طیب

طیب به دلیل طرفداری از امام خمینی به زندان افتاده بود. به همین دلیل مورد توجه محافل مذهبی و روحانیون قرار گرفته بود. حتی امام خمینی نیز به مرحوم طیب توجه داشت است. شهید عراقی در خاطرات خود می‌گوید: «روز قبل از اینکه می‌خواستند حکم اعدام را درباره طیب صادر بکنند،

آقای خمینی از زندان عشرت‌آباد به خانه‌ی روغنی منتقل و در آنجا تحت نظر بود. دور و برش ساواکی و از این چیزها بودند خانواده‌ی طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی با ترفندی خود را به منزل امام می‌رسانند. یک بچه کوچک، حاج اسماعیل داشت و یک بچه کوچک طیب.

آقا این دو بچه را بلند می‌کند روی دو تا پایش می‌نشاند و یک دستی روی سر و روی این‌ها می‌کشد و دعایشان می‌کند. بعد می‌گوید که من تا حالا از این‌ها چیزی نخواسته‌ام اما برای دفاع از جان این دو نفر می‌فرستم، عقبشان بیایند. می‌خواهم از آنها که این‌ها را نکشند.

خوب اینها خوشحال می‌شوند و از خانه آمدند بیرون. اینها از این ور می‌آیند بیرون. به فاصله یک ربع و بیست دقیقه‌ای، آقا می‌گوید به پاکروان بگویید بیاید،‌ من کارش دارم. (پاکروان رئیس ساواک وقت بود.)

تیرباران شهید طیب حاج رضایی

پاکروان (که علت احضار خود را می دانست)، آن روز خودش را نشان نمی‌دهد، هر چی آقا داد و بی‌داد می‌کند و این حرف‌ها می‌گویند ما فرستادیم، نبوده. خوب فردا صبح هم طیب را اعدام کردند. صبح اول وقت که طیب تیرباران می‌شود، برای ساعت ۵/۷ الی ۸ هم پاکروان می‌آید پهلوی آقا. آقا(باعصبانیت) می‌گوید پاشو برو.»/رجانیوز

فوت همسرطیب(فخرالملوک مهاجر زنجانی)۱۶ فروردین ۱۳۹۴

فخرالملوک مهاجر زنجانی همسر شهید طیب حاج رضایی (حر انقلاب) صبح امروز در یکی از بیمارستان‌های  تهران درگذشت.

مدیریت سایت-پیراسته فر:«آیت الله میرزاعبدالعلی» ازعلمای تهران بود وبهمراه امام خمینی سالهاشاگردی آیت الله شاه آبادی بود- ایشان حدود سال ۱۳۳۰ به مدت چهار سال مقیم مشهدبودند که درهمین زمان ، امامت  مسجد بالاسر حرم مطهر راعهده داربودندوبعداً  امام جماعت «مسجدبزازها»تهران شد،«میرزاعبدالعلی» در جوانی نقاشی را آموخته بود و فرزندانش را به این هنر تشویق می کرد وبه شعر و صدای خوش علاقه مند بود. مثنوی را شرح می کرد. اهل طبیعت بود.احتمالاً«آقای کلهر»هنرراازپدربه ارث برده است.

«آیت الله احمد مجتهدی تهرانی» نقل می کردند : روزی نزد آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی بودم ایشان با مزاح گفتند: "می دانی این مردم و این مریدها از ما چه می خواهند؟" گفتم خیر،گفتند: «می خواهند ما را جلو بفرستند جهنم؛ و خودشان هم سینه زنان، پشت سر ما بیایند» لذا این «مُرید بازی» را باید کنار گذاشت. از مریدان باید دل برید. مواظب باش «مُرید» پیدا نکنی و دنبال مرید نباشی

درادامه  برای آشنایی اززندگی حاج میرزا عبدالعلی تهرانی(پدر مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی)،مصاحبه یکی فرزندانش"کلهر"مشاورفرهنگی دولت احمدی نژاد را باخبرگزاری مهر رامی آورم.

 نظرات مشاور احمدی نژاد درباره شبکه تلویزیونی اختصاصی دولت
خبرگزاری مهر به مناسبت چهلمین روز درگذشت آیت الله مجتبی تهرانی که برادر «
مهدی کلهُر» است، با وی مصاحبه ای را در مورد شایعاتی که پیرامون نام خانوادگی آنها و نیز منش و سلوک آیت الله مجتبی تهرانی به عنوان استاد اخلاق ترتیب داده است که در پی می آید:
 جناب آقای کلهر از پیشینه خانوادگی خود و «
آیت الله مجتبی تهرانی» بگویید؟ شایعاتی که پیرامون نام خانوادگی شما دو برادر وجود دارد، تا چه حد واقعیت دارد؟
«مهدی کلهر»: گاهی می بینیم در برخی از رسانه ها مطالبی منتشر می شود و به اشتباه عنوان می کنند که مثلا «آیت الله حاج آقا مجتبی» نام خانوادگی شان را عوض کردند و یا من عوض کردم که این مطالب کذب است. نام فامیل خانوادگی مرحوم پدرم یعنی «آیت الله عبدالعلی» مشهور به «تهرانی» و اخوان و همشیره های بنده همگی در شناسنامه «شهیدی کلهری» است و در شناسنامه هیچکدام از ما واژه «تهرانی» قید نشده است. «شبیه آنچه که در شناسنامه حضرت امام است» نام خانوادگی ایشان «مصطفوی» است اما شهرت ایشان «موسوی خمینی» است که این نوع نام گذاری ها در گذشته زیاد معمول بوده است.
در شناسنامه هیچکدام از ما واژه «تهرانی» نیست، بلکه «
شهیدی کلهری» است و «شهیدی» آن به خاطر پدربزرگ ما یعنی مرحوم « آمیرزا غلامحسین شهید» است که ایشان از شهدای دوره مشروطه در دوره استبداد صغیر بودند و مدفن ایشان هم در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) است که «حاج آقا مجتبی» نیز در نزدیکی ایشان به خاک سپرده شدند و بر سنگ مزار ایشان هم مثل بقیه شهدایی که در یک شب در دوره استبداد صغیر به شهادت رسیدند نام «شهیدی کلهری» ذکر شده است که البته این سنگ را به دلیل توسعه حرم برداشتند. الان نام خانوادگی همگی ما در شناسنامه «شهید کلهری» است و شناسنامه پدرمان هم در اداره ثبت احوال موجود است و ذکری از «تهرانی» در هیچکدام از شناسنامه ها نیست.
 
پدرِ حاج آقا مجتبی تهرانی(حاج میرزا عبدالعلی تهرانی) ۲ همسر اختیار کرده بودند و شما از دو مادر هستید آیا درست است؟
مهدی کلهر:خیر. همگی ما فرزندان همسر سوم پدرم هستیم. ما ۸ خواهر و برادر هستیم که بزرگترین ما «
آیت الله حاج آقا مرتضی تهرانی» هستند که خداوند عمرشان بدهد و بعدی «حاج آقا مجتبی» هستند تا خواهر کوچک من که آخرین فرزند هستند. ما ۸ فرزند از یک پدر و یک مادر هستیم. پدر ما مرحوم «حاج میرزا عبدالعلی تهرانی» فرزند « شهید آمیرزاغلامحسین شهیدی کلهری» است که در آن زمان نام فامیلی نبوده اما بعدا سنگ مزار می گذارند و در آن این نام فامیل ذکر شده است.
برخی به غلط عنوان کردند که من اسم خود را عوض کرده ام و فامیل مادری ام را گذاشته ام که اصلا درست نیست. 
نام خانوادگی مادر مرحوم‌مان «دانایی» بوده که ایشان دختر «شهید آیت الله آشیخ روح الله دانایی» بودند که در زمان رضاخان در قزوین توسط عمال رضاخانی به شهادت رسیدند؛ یعنی ما خواهر و برادرها نوه دو شهید هستیم. نکته دیگر اینکه «حاج آقا مجتبی» که بیش از یک ماه در بیمارستان تهران بستری بودند، خانواده گرامی ایشان پشت در اتاقی که ایشان بستری بودند عنوان« کلهر» را نوشته بودند و فرزندان ایشان هم «شهیدی کلهری» هستند.
من نسب خودمان را بیان می کنم که «حاج آقا مجتبی» فرزند «حاج میرزا عبدالعلی» مشهور به «تهرانی» فرزند « شهید حاج میرزاغلامحسین» فرزند « حاج میرزا ابراهیم» فرزند «
حاج میرزا احمد» فرزند« آمیرزا موسی» - که مسجد «آمیرزا موسی» تهران توسط ایشان بنا شد که روبروی مسجد جامع تهران است که «حاج آقا مجتبی» در آنجا نماز می خواندند و احیا می گرفتند- آمیرزا موسی برادر «آمیرزا مسیح» معروف در تاریخ است که این دو برادر به کمک مردم تهران، زنان مسلمان دوره فتحعلی شاه را که بعد از قرارداد ننگین ترکمنچاری توسط «گریبایدوف» وزیر مختار روسیه تزاری در سفارت زندانی شده بودند را آزاد کردند که در تاریخ ثبت شده و سریالی بر اساس این جریان با عنوان « وزیر مختار» در زمان امام خمینی ساخته و پخش شد.
پس ما نوادگان «آمیرزا موسی» بزرگ برادر «آمیرزا مسیح» معروف هستیم که ایشان در تاریخ سیاسی ایران هم به «تهرانی» و هم به «استرآبادی» معروف است و «آمیرزا مسیح» بعد از مرحوم شیخ کلینی مرجع تامه در جهان تشیع بودند؛ یعنی ایشان از هند آن زمان تا جبل عامل مقلد داشتند و اولین رساله عملیه چاپ سنگی مربوط به همین «مرحوم آمیرزا مسیح تهرانی» هم عصر فتحعلی شاه قاجار است.


هر دو این برادر« آمیرزا موسی» و «آمیرزا مسیح» فرزندان «آمیرزا محمد قاضی محمدسعید» هستند که ایشان هم عصر «میرزای بزرگ قمی» از علمای بزرگ شیعه است. باز « قاضی محمدسعید» فرزند « آمیرزا آق بابا» است که ایشان از علمای اصولی حوزه استراباد- منطقه ای در شرق گرگان- بودند. در آن زمان دو جریان قوی فقهی در شیعه وجود داشت یکی اخباریون و یکی اصولیون بودند. «آمیرزا آق بابا» فرزند «میرزا ابوالبرکات استرابادی» است و ایشان در تاریخ فقه مشهور است و ایشان رئیس حوزه «اصولیون استراباد»در مقابل اخباری ها- بودند و قاعدتا باید ایشان هم عصر دوره افشاری باشند.
 
به هر حال ما به لحاظ پدری می رسیم به « مرحوم آمیرزا ابوالبرکات استرآبادی» که نوه ایشان یعنی «قاضی محمدسعید» به تهران و قم هجرت می کنند که دو فرزندشان آمیرزا موسی و آمیرزا مسیح لقب تهرانی و استرابادی می گیرند.

«کلهر» به چه دلیل از سوی اجداد شما انتخاب شد؟
مهدی کلهر:از طریق مادر پدرمان یعنی «آمیرزا عبدالعلی» و مادر پدربزرگ من «آمیرزا غلامحسین» این دو بزرگوار دخترخاله بودند ما به ایل «کلهر» هم مربوط می شویم که این دو از نوادگان «ملای اندرمانی» هستند.

«مُلای اندرمانی» مرجع بزرگ دوره محمدشاه قاجار بود. در مورد «اندرمانی» توضیح بدهم که یک چشمه آب معدنی در جنوب تهران کنار امامزاده ابراهیم و صالح آباد فعلی تهران وجود داشت که جنبه درمانی داشت که به آن «اندرمان» می گفتند. ملای اندرمانی بعد از هجرت از غرب کشور در این منطقه قلعه ای ساخته بودند و تمام کلهری های تهران از نوادگان ایشان هستند. دختران ایشان هم مادر «شهید میرزا غلامحسین» هستند و هم مادر پدر ما هستند و به این دلیل نام کلهر وارد فامیل پدری ما شده است که اینها اصالتا کلهر غرب کشور هستند که در عصر قاجار به تهران هجرت کرده بودند و خود «ملای اندرمانی» در تاریخ شیعه از مراجع بزرگ بود.
 
از دو همسر دیگر پدرتان، چند خواهر و برادر ناتنی دارید؟
کلهر(مشاوررسانه ای احمدی نژاد):ما ۸ خواهر و برادر از یک پدر و مادر بودیم اما یک خواهر ناتنی هم از همسر اول پدرمان داشتیم که مرحوم شدند. همسر اول پدرم متعلقه مرحوم «آشیخ حسین کبیر واعظ » بودند و از سادات حلوی اصفهان بودند.راجع به شخصیت آیت الله مجتبی و ویژگی های اخلاقی ایشان بفرمایید.
 
مهدی کلهر:حاج آقا مجتبی بیشتر یک جایگاه برادری برای من داشتند و قبل از انقلاب رفاقت بیشتری با هم داشتیم و از آنجا که فاصله سنی زیادی با مرحوم پدرم داشتم -حدود بیش از ۵۰ سال- و فاصله سنی من با دو برادرم یعنی « آیت الله حاج آقا مرتضی تهرانی» و «حاج اقا مجتبی» به گونه ای بود که توسط این دو برادر بزرگ شدم. حاج آقا مجتبی روحیه ای پرشور و اشراقی داشت.
 
من در طفولیت سفرهای زیادی همراه «حاج آقا مجتبی» بودم که گاهی حاج آقا مصطفی خمینی که از دوستان ایشان بودند نیز همراه ما بودند و حتی یادم هست که مقام معظم رهبری و برادرشان هم گاهی همراه ما بودند. حاج آقا مجتبی زیاد اهل شعر و ادبیات بودند و بسیار با شور بود و از طرفی خودشان برای من تعریف می کردند در زمانی که من هنوز به دنیا نیامده بودم، ایشان در نوجوانی بر اساس شرایط سیاسی و نهضت ملی خیلی پیگیر ماجرا و تظاهرات بودند و حتی یادم هست که بسیار کوچک بودم که «
شهید نواب صفوی» به منزل ما آمد و حاج آقا مجتبی آن موقع 20 ساله بودند و شور و شوق داشتند و در فعالیتهای سیاسی حضور داشت.
چطور شد که ایشان با حضرت امام آشنا شدند؟
 
مشاوررسانه ای دکترمحموداحمدی نژاد:حاج آقا مرتضی برای من تعریف کردند که وقتی حاج آقا مجتبی در مشهد سطح را خواند، ۲۵ تومان به ما برادر می دهند و می گویند به قم بروید و حجره ای را در «
مدرسه حجتیه» برای شما تدارک دیده ام. پدرمان به این دو تأکید کرده بودند که درس هر کسی می خواهید، بروید اما «حاج آقا روح الله» یعنی حضرت امام را رها نکنید که این دو بزرگوار بر همین توصیه پدرمان ایستادند. ما خانوادگی خیلی قبل از ۱۵ خرداد یک چنین دلبستگی نسبت به حضرت امام داشتیم.
 
پس از همان زمان ایشان نسبت به حضرت امام ارادت ویژه ای داشتند، اما چرا کمتر به عنوان یک شخصیت سیاسی شناخته می شوند؟
 
کلهر:بله. ویژگی دیگری که باید بدان اشاره کنم اینکه با وجود آن شور و هیجان و علاقه ای که به امور سیاسی داشت اما فرد تکلیف گرایی بود. یعنی وقتی امام به ایشان فرمود که از نجف به ایران برگردند، ایشان آمد و یا به ایشان تکلیف کردند که به امور حوزوی و تعلیم و تربیت بپردازید ایشان همین کار را کردند. هم حاج آقا مرتضی و هم حاج آقا مجتبی از مجلس مؤسسان قانون اساسی برای ریاست جمهوری معرفی شدند و حتی پوسترهایشان چاپ شد اما این دو بزرگوار قبول نکردند چون تکلیف خود را چیز دیگری می دانستند.
 

در اولین خبرگان رهبری به منزل قدیمی حاج آقا مجتبی رفته بودم و ایشان به من گفتند که من دیروز خدمت حضرت امام رفتم و گفتم آقا اگر جامعه مدرسین یا روحانیت مبارز برای شرکت در خبرگان به من فشار بیاورد، این برای من تکلیف ایجاد می کند؟ که حضرت امام فرمودند: نخیر. و من گفتم که "من نمی خواهم شرکت کنم".
ایشان(آقامجتبی) به همین راحتی این مسئله را کنار گذاشت و استدلالشان هم این بود که کار تدریس و تعلیم مهمتر است و راست هم می گفتند. این شاگردانی که ایشان قبل از انقلاب داشتند و به منزل قدیمی شان در «تکیه حمام خالو» در بازارچه نایب السلطنه در خیابان بوذرجمهری شرقی می رفتند الان از رجال مملکتی هستند. آن موقع به این معنا درس اخلاق نداشتند و خیلی از مطالب سیاسی بود که بسیاری از افرادی که آن زمان فعالیت مبارزاتی داشتند از شاگردان ایشان بودند ولی ایشان به مرور بعد از پیروزی انقلاب به این ضرورت رسیدند که پایه همه چیز اخلاق است و کم کم مباحث اخلاقی ایشان شکل گرفت.
شما اگر به موضوعات سخنرانی ایشان دقت کنید به این مسئله پی می برید.

یادم هست که در «تأسیس سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» که به نظر می رسید می خواستند در مقابل سازمان مجاهیدن خلق(منافقین) ایجاد شود، حاج آقا مجتبی خیلی نقش داشتند و تا آن حدی که خاطرم هست در انتخاب این نام و تجمیع ۷ گروهی که باید در کنار هم قرار بگیرند، تلاش کردند. در آن زمان فعالیتهای حاج آقا مجتبی بیشتر جنبه سیاسی داشت اما بعدها کم کم به این نتیجه رسیدند که این افراد قبل از هر چیزی نیاز دارند که متخلق به اخلاق الهی شوند و تدریس و تربیت مقدم بر دیگر فعالیتها است.
 
 در مورد جایگاه و اهمیت خاصی که ایشان در نزد علما و سیاسیون کشور داشتند، بفرمایید.
مهدی کلهر:قبل از این باید به این نکته اشاره کنم که در میان سه چهار برادری که هستیم من با حاج آقا مجتبی بیشتر رفیق بودم و از سال ۱۳۵۰ یعنی سه چهار سال بعد از فوت پدرمان بیشتر به هم نزدیک شدیم و تا بعد از رحلت حضرت امام این ارتباط وجود داشت و خود ایشان جریان مجلس خبرگان و

حتی نمازی که بر پیکر حضرت امام خوانده شد، را برایم تعریف کرد. جریان از این قرار است که حاج آقا مجتبی به حاج احمد آقا پیشنهاد اقامه نماز توسط آیت الله گلپایگانی را دادند. این اتفاقات به این گونه بود که حاج احمدآقا ۲۴ ساعت و یا ۴۸ ساعت قبل از فوت حضرت امام به حاج آقا مجتبی تماس گرفتند و گفتند که حضرت امام در حال فوت هستند و می ترسم با این اتفاق دیگر هوش و حواسی نداشته باشم که بپرسم که چه کسی بر امام نماز بخواند و به همین دلیل از حاج آقا مجتبی کسب تکلیف کرده بودند که ایشان «آیت الله سیدمحمدرضا گلپایگانی» را پیشنهاد دادند.


 دلیل انتخاب آیت الله گلپایگانی برای اقامه نماز بر پیکر امام چه بود؟
مشاوررسانه ای رئیس جمهورنهم:حاج آقا مجتبی خیلی عالمانه و فقیهانه با این مسئله برخورد کرده بودند. حاج آقا مجتبی از حاج احمد آقا سؤال می کنند که حضرت امام در موارد احتیاط، مقلدان را به چه کسی رجوع می دادند؟

 

 

ایشان می گویند به «آیت الله سید احمدآقا خوانساری»- از مراجع عظام تهران بودند- و دوباره می پرسند بعد از ایشان به چه کسی؟ و حاج احمدآقا می گویند آقای منتظری و مجددا سؤال می کنند که بعد از اینکه آقای منتظری در ابتدای سال ۶۸ توسط امام کنار گذاشته شدند به چه کسی ارجاع می دادند؟

حاج احمد آقا گفتند به آیت الله گلپایگانی.

مهدی کلهر:حاج آقا مجتبی برایم تعریف کردند و گفت که من ( مجتبی تهرانی) به حاج احمد آقا گفتم اگر نظر امام در موارد احتیاط به آیت الله گلپایگانی بوده است، پس به ایشان اطلاع دهید که آماده باشد به تهران بیاید. اما حاج احمدآقا از من خواستند که خودتان با ایشان تماس بگیرید و من به ایشان گفتم حاج احمدآقا من تماس می گیرم اما خودتان باید این کار را انجام دهید، این گفتگو قبل از فوت حضرت امام است.پس آیت الله مجتبی تهرانی پشت صحنه های سیاسی بودند اما چطور به عنوان استاد اخلاق معروف شدند؟
کلهر:آن چیزی که حضور سیاسی ایشان را کمرنگ کرد و بیشتر به حوزه تعلیم و تربیت پرداختند ضرورتی بود که در همین بچه های پرشور انقلابی احساس می کردند که پیش ایشان می آمدند. ایشان احساس کردند اینها قبل از اینکه به مسائل سیاسی ورود پیدا کنند به یک چیز بنیادی نیاز دارند که همان مبانی اخلاق اسلامی است و این مسائل در سخنرانی های ایشان مشهود است.
 
 بیشترین تأکید ایشان در حوزه اخلاق بر چه مسئله ای بود؟
کلهر:یک اخلاق نظری داریم که اگر همراه عمل نباشد خطرناک هم هست یعنی نتیجه اش آن چیزی نیست که انبیا برای آن فرستاده شدند و اصل اخلاق، اخلاق عملی است مثل عرفان که عرفان نظری داریم می تواند منشأ نوعی شارلاتانیسم شود و یک عرفان عملی داریم که موجب تعالی انسان می شود. در حوزه اخلاق هم همین گونه است یعنی اگر حاج آقا مجتبی به بحث اخلاق نظری می پرداخت فقط این بود که معالم گم نشود و الا اصرار ایشان بر تخلق به اخلاق اسلامی بود. تأثیری که هر معلم اخلاقی دارد در عمل خودش است. خیلی ها صحبت اخلاقی می کنند اما خودشان در مقام عمل شاید برایشان سنگین باشد.
 
آنچه برای حاج آقا مجتبی مهم بود اخلاق عملی بود که از خودشان هم شروع کرده بودند. یادم می آید وقتی امام گفتند دیگر لزومی ندارد در ماشین های ضدگلوله بنشینید؛ ایشان جزو اولین کسانی بودند که این ماشین ها را رها کرد و در پیکان نشست و دیگر همینجور رفتار کردند. یا ایشان برای من نقل کرد که در آن اوایل انقلاب در سال ۱۳۵۸ با خانواده با قطار به مشهد رفتند و آن زمان هنوز افراد سلطنت طلب یا کمونیست فعال بودند و وقتی برای نماز قطار را نگه می دارند، نمی گذارند که ۲۰ دقیقه تمام بشود و سر ۱۰ دقیقه سوت می زنند و قطار حرکت می کند و خیلی ها نماز را رها می کنند.
خودشان گفتند که وقتی نماز را شروع کردیم حدود صد و خورده ای پشت من بودند و وقتی برمی گردند می بیند شاید ۱۰ تا ۱۲ نفر باقی مانده اند و ایشان به من گفتند آقا شاه مهدی ( چون من شب ۱۵ شعبان به دنیا آمده بودم و اینگونه مرا صدا می کردند) من دیدم بین زیارت امام رضا(ع) که مستحب است و نماز که واجب است، نماز را انتخاب کردم و ایشان به این نحو تکلیف گرا بودند و بین واجب و مستحب، مستحب را انتخاب نمی کرد و اولویت هایش دینی و اخلاقی بود به همین دلیل کمتر ایشان و حتی حاج آقا مرتضی را در مجامع عمومی و مراسمهای مختلف دیده اید.
 
حاج آقا مجتبی بسیار منظم بودند و کمتر کسی را در این حد دیده ام. در همه امور چه خواب، بیداری، چه مطالعه و... نظم داشت. یکی دیگر از ویژگی های ایشان این بود که انتظارش از خودش درست بود؛ نه زیاد بود به معنی اینکه گله مند باشد و نه کم بود که بعدا حسرت بخورد و به اندازه وسع روحی، جسمی، علمی خودش برنامه ریزی می کرد و ترتیب واجبات و مستحبات و غیره در ذهنش نظم داشت و کاری نداشت به اینکه مردم چه می گویند. و این نوع رفتار کار سختی است، از آنجا که من در خانواده روحانی بزرگ شدم این مطلب را می گویم. من کمتر این مسئله را دیده ام شاید تنها مرحوم پدرم دارای چنین خصوصیتی بود که خیلی دغدغه رعایت ظواهر را نداشت. هر کاری که حرام بود را ترک می کردند و واجب را به خاطر مستحب، ترک نمی کرد. خیلی رفتارهای پدرم متعارف نبود و ما در میان بچه آخوندها تنها کسانی بودیم که بیرونی خانه فرش بود و در اندرونی روی زیلوی نمد بودیم معمولا در منزل اهل علم آن زمان برعکس بود و در اندرونشان فرش بود. اندرونی و بیرونی زندگی حاج اقا مجتبی یکی بود و آگاهانه این کار را می کرد و چنین مرامی داشتند و اینها بسیار اهمیت دارد چون عمل علما است که تأثیر می گذارد.
 
در موضع گیری های سیاسی به نظر می رسد(مجتبی ومرتضی) که با هم اختلاف داشتید؟
 
مهدی کلهر:حاج آقا مجتبی خیلی سعی می کرد در چارچوبی حرکت کند که به آن رسیده بودند و برخی می پرسند که چرا ما از نظر سیاسی با هم اختلاف نظر داشتیم و من(مهدی کلهر) می گویم ما مثل همه افراد از قدیم اختلاف نظر داشتیم. در زمان نخست وزیری شهید رجایی، حاج آقا مجتبی به من گفتند مبادا پست بگیری و اگر مجبور شدی حداکثر مشاور باش اما من به ایشان گفتم نه من رجایی را می شناسم و هر باری که بر دوشم بگذارد انجام می دهم. ما اختلاف نظر سیاسی داشتیم اما این نبود که رابطه برادی و رفاقت با هم نداشته باشیم و یا همدیگر را قبول نداشته باشیم، اینطور نبود.ما در بین مراجع کمتر کسی را به مانند آیت الله مجتبی تهرانی می شناسیم که تا آخر عمر شریفشان منبر را ترک نکرده باشند و این ارتباط را با مردم حفظ کرده باشند. این منش و رفتار را تا چه حد در هدایت جامعه دینی مؤثر می دانید؟
 
کلهر:حاج آقا مجتبی بسیار فروتن بود و هرچه جلوتر می رفت این خصلت پررنگ تر می شد و به گمانم خودش را به عنوان اولین مورد موعظه مورد خطاب قرار می داد و این بسیار مهم است که آدم از خودش شروع کند. این نوع منش و رفتار ایشان را پدرمان هم داشتند و تکلیف خودشان را این می دانستند و حتی حاج آقا مرتضی هم همینطور است؛ ایشان از نظر بسیاری از بزرگان حوزه تهران و قم به عنوان مرجع تقلید هستند گرچه رساله چاپ نکردند اما درس خارج ایشان سالها شاگردان متعددی را پروش داده است.
 
مهدی کلهر:خود پدر ما صندلی شبیه صندلی امام در حسینیه جماران داشتند که در منزل بر روی آن می نشستند و ما منبر نداشتیم و پدر ما تا آخر عمرشان موعظه را جزو تکالیف خودشان می دانستند. اینکه فردی مجتهد بشود و دیگر بر منبر صحبت نکند این تکبر و نخوت است مگر پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) تا آخر عمرشان خطبه نمی خواندند؟ این یکی از مسائل مهم و ملاکی برای شناختن علما است چون «
العُلماءُ وَرَثةُ الأنبِیاء» آیا پیغمبری را می شناسید که به محض پیامبر شدن دیگر خطبه نخواند و یا به قول امروزی ها منبر نرود و موعظه نکند؟
حضرت امام خمینی با آن شرایط جسمی سخنرانی را رها نکردند و وقتی نتوانستند صحبت کنند شروع به نوشتن کردند که دستخط مبارک ایشان وجود دارد. یکی از ویژگی های قابل تأمل حاج آقا مجتبی همین سلوک بود و البته برخی علما هم در تاریخ چنین بوده اند و برخی علمایی که الان حضور دارند چنین منشی دارند و تصور اینکه کسی توان علمی اش بالا می رود دیگر صحبت نکند اشتباه است چون زکات علم نشر آن است.ما باید فرمایشات انبیا و اولیا را آویزه گوش کنیم چون "دو صد گفته چو نیم کردار نیست" که آیت الله حاج آقا مجتبی بیش از هر چیزی عامل به گفته های خویش بود./بهمن ۱۳۹۱

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:برای اطلاعات تکمیلی(درباره طیب )وبعضی ازلاتهای کله گنده به این لینک مراجعه کنید.
درصورت غیرفعال بودن لینک،این عبارت رادرمرورگرتایپ کنید.:
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد