ماجرای حضور «شیخ حسین انصاریان» در خانههای فساد «شهرنو»(محله جمشید) نکاتی خواندنی دارد که در کتاب «خاطرات آیت الله شیخ حسین انصاریان».
سرنوشت شهرنو(جمشیدآباد)محله روسپی ها
در ناحیه جنوب شهر تهران(بوستان رازی-خیابان جمشید)«شهر نو»بودکه دو طرف خیابان پر بود از مکان هایی که دختران و زنان در آن جا «خدمات جنسی»(روسپی ها) به مردان انجام می دادند. کارت سلامت داشتند وتوسط پزشکان چکاپ هم می شدند و. اما باپیروزی انقلاب اسلامی این مرکرفسادبرچیده شد.
پری بلنده،اشرف چهار چشم،شهلا ،مهین و پری سیاه.
«سکینه قاسمی»(پری بلنده)از ثروتمندترین خانمرئیسهای شهرنو، صدها دختر جویای کار را به لطایفالحیل به محله "جمشید" در تهران کشانده بود.
کتاب «صبح روز نهم» سرگذشتنامه مستند سردار شهید علیرضا نوری است.
«شهید علیرضا نوری»(فرمانده ارشد سپاه منطقه ۱۰ تهران) از مدیران ردهبالای راهنآهن دولتی بود. در برههای هم مسئولیت اعزام نیروهای تهران به جبهه را به عهده داشت. او متولد سال ۳۱ بود و سال ۶۵ به شهادت رسید.
کمیتهای که «علیرضا نوری» مسئولش بود زیر نظر کمیته انقلاب اسلامی غرب تهران فعالیت میکرد. بیشتر مأموریتهایی هم که به آنها واگذار میشد، برای پیگیری گزارشهایی بود که از طریق مردم به آنها میرسید.
از جمله اقدامات کمیته جنوب غرب تهران در مرداد ۱۳۵۸ پاکسازی «محله جمشید» در مجاورت میدان راه آهن بود. این محله از پیش از انقلاب به مرکز فساد و فحشا معروف بود.
«محله جمشید»با نامهای شهرنوه «قلعه شهرنو» «قلعه زاهدی»، «قلعه»، «قلعه خاموشان»، «محله قجرها» و «گمرگ» هم شناخته میشد. زنان آنجا را «ساکنان محله غم» مینامیدند.
خیابانهای مهم آن عبارت بودند از «خیابان حاج عبدالمحمود» خیابان قوام دفتر مرادی امروزی، خیابان راه پیما شهید اسکندری امروزی«بوستان رازی»(خیابان جمشید)فعلی این محله ۱۳۵ هزار متر مربع مساحت داشت و به قسمت اصلی و فرعی تقسیم میشد. قسمت اصلی شامل خیابانهای کمیل استخر قنات و قوام بود که دارای ۲۶ کوچه و در هر کوچه ۳۰ الی ۵۰ خانه وجود داشت.
در هر خانه چندین خانواده توأمان زندگی میکردند و گاهی در یک اتاق چند مرد و زن میزیستند.
«محله جمشید» از نگاهی دیگر به دو بخش قلعه و نجیب خانه تقسیم میشد که در واقع «قلعه» محل کار و نجیب خانه محل زندگی عادی «روسپیها» بود.
دهها تئاتر، تماشاخانه و کافه در خیابان جمشید و داخل «شهرنو» و خیابانهای ۳۰ متری احداث شده بود. گردانندگان اصلی این محله با مقامات دربار شاهنشاهی در ارتباط بوده و در رویدادهای سیاسی پهلوی دوم از جمله «کودتای ۲۸ مرداد» و حمله به منزل دکتر محمد مصدق نقش داشتند.
به «دلالها و سردمداران شهر نو» اصطلاح «خانم رئیس» گفته میشد.
برخی از معروفترین آنها این افراد بودند: «ملکه اعتضادی»، «پری آژدانقزی»، «سیمین ب.ام.و»، «پری بلنده»، «پری سیاه»، «مژگان سوخته»، «شیرین سلطانی»، «منیژه کچل» و...
«شهناز و مهناز»(شهرنو)
گویا وقتی آنجا را پاکسازی میکردند. دو خواهر جوان یکی هفده ساله (شهناز) و دیگری پانزده ساله (مهناز) که به اجبار پدر و مادرشان در آن محله خودفروشی میکردند از فرصت استفاده کرده خودشان را از آن منجلاب نجات میدهند.
چند روز بعد از این ماجرا، دیدم علیرضا به منزل آمد. برخلاف همیشه این بار با دسته کلید خودش در را باز نکرد. زنگ خانه را زد و من به جلوی در رفتم. تا من را دید گفت: «منیژه خانم مهمان داریم». من هم طبق عادت گفتم: «خوش آمدند قدمشان به روی چشم.» دیدم همراهش دو دختر جوان بدون حجاب و با آرایش بسیار غلیظ هستند. (آن موقع هنوز حجاب اجباری نشده بود و بعضی از خانمها مثل زمان شاه تردد میکردند.) بدون آن که سؤالی از علیرضا بکنم، به آن دو دختر تعارف زدم برای آمدن به داخل منزل.
نمیخواستم با سؤالاتم آنها را ناراحت کنم. چون میدانستم حتماً دلیلی داشته که علیرضا این دو دختر را به خانه آورده. بعد از آن که دخترها را داخل یکی از اتاقها جای دادم علیرضا خودش ماجرا را برای من تعریف کرد و گفت: «این دو دختر خانم از دست پدر و مادرشان که در محله فساد بودند فرار کردهاند. چون آنها را مجبور به خود فروشی میکردند. بعد از فرار از آن محله به صورت قاچاقی و بدون بلیط سوار قطار تهران - مشهد میشوند که مأموران کمیته داخل قطار آنها را شناسایی و به تهران برمیگردانند و تحویل قسمت ما میدهند. ما هم به هر کجا مراجعه کردیم این دو دختر را تحویل نگرفتهاند؛ به همین دلیل مجبور شدم آنها را به خانه خودمان بیاورم.»
خواستگاری بچههای کمیته از «شهناز» و «مهناز»!
گفتم: «خیلی کار خوبی کردی.» برایشان لباس مناسب تهیه کردم و فرستادمشان حمام تا از آن وضعیت در بیایند. شام مناسب به آنها دادم و گفتم: «حالا بروید استراحت کنید.»
آن دو دختر از من تشکر کردند. ولی متعجب بودند. وهاج و واج به من نگاه میکردند. فکر نمیکردند این قدر برخورد خوبی داشته باشم. خلاصه شام را خوردیم و آنها در همان اتاق و ما هم در اتاق دیگر خوابیدیم. صبح علیرضا به من گفت: «اینها سیگاری هستند. اگر سیگار خواستند و یا چیزی احتیاج داشتند برایشان بخر.» برای این کار مقداری هم پول به من داد.
علیرضا که رفت. من هم مشغول کارهای خانه شدم و صبحانه درست کردم. دخترها وقتی بیدار شدند با هم صبحانه خوردیم. بعد از صبحانه گفتند: «ما سیگار میخواهیم.» وحید را بغل کردم و از خانه خارج شدم. از بقالی سرکوچه یک بسته سیگار خریدم و برای مصرف دخترها به خانه آوردم. آنها سریع سیگار را روشن کردند و کام گرفتند.
کم کم که با من آخت شدند. پرسیدند: «چرا دیشب با شوهرت که ما را به خانه آورده بود، دعوا نکردی؟ یعنی اصلا به او شک نکردی؟» گفتم: چرا باید دعوا میکردم. مگر نشنیدید؟ او گفت هر کجا شما را برده کسی قبولتان نکرده بود. خدا را خوش نمیآمد در خیابان رهایتان میکرد. شما به آنها پناه آوردید، دستگیر که نشده بودید. در ضمن شوهر من اگر مطمئن نبود که شما دو نفر دختران خوبی هستید، هرگز شما را به خانه نمیآورد! من هم اطمینان دارم که او همه جوانب را سنجیده و بعداً شما را به خانه آورده است. در ضمن من به شوهرم هیچ شکی ندارم. شما که دو دختر خوب هستید؛ شوهر من اگر صبح تا شب و شب تا صبح در خانهای که در آن صد خانم بدکاره باشند تنها باشد، باز هم به او هیچ شکی ندارم.»
گفتند: «خوش به حال تو و خوش به حال شوهرت. چطور اینقدر به او مطمئنی؟!» گفتم: «یکی از مزایای همسر مؤمن همین اعتماد داشتن به او است. اینها به انسان اطمینان خاطر میدهد که همسرش حتی فکر خیانت به او را هم نمیکند. وقتی همسر انسان به وظایف دینیاش کامل عمل میکند، حلال و حرام، محرم و نامحرم سرش میشود. خود انسان هم اهل نماز روزه باشد و فکر خیانت به همسرش را نکند خدا هم کاری میکند که هرگز همسر چنین زنی به او خیانت نکند.»
اشک در چشمان آن دو دختر جمع شده بود. آنقدر مردهای بوالهوس و فاسد دیده بودند که چنین تعبیراتی برای آنان حکم کیمیا را داشت و منتهای آرزوهایشان داشتن چنین همسری بود. گفتند: «ما خیلی بدبختیم ما نمیخواهیم و نمیخواستیم به همسر آیندهمان خیانت کنیم. مجبور بودیم و زندگیمان را پدر و مادرمان تباه کردند.»
گفتم: «همین که نمیخواستید و مجبور بودید، مهم و خوب است. همین را که نمیخواستید و نمیخواهید را خدا میبیند. مطمئن باشید آینده خوب و عاقبت به خیری در انتظارتان است به شرط آن که شما هم تغییر کنید و از آن فضاهایی که بودید فاصله بگیرید. من حاضرم همه جوره به شما کمک کنم.»
گفتند: «ما از خدایمان است که تغییر کنیم و خانمی مثل شما بشویم.» روز بعد رفتم مغازه سر خیابان و برای آن دو دختر نازنین دو تا روسری خریدم. گفتم: «اگر میخواهید از دست شیطان رها شوید و به سمت خدا بروید، ابتدا باید حجاب داشته باشید. وقتی با حجاب باشید نه خودتان گناه میکنید و نه باعث گناه دیگران میشوید.» آنها هم با شور و شوق فراوان روسریها را سرشان کردند.
این بچهها تشنه معرفت بودند با دین و خدا عناد نداشتند اما به انجام کارهای زشت مجبور شده بودند. نه اینکه با میل و رغبت خود و از سر هوس این کارها را کرده باشند. کم کم آنها را با احکام اسلام از قبیل طهارت، نجاست و... آشنا کردم و چیزهایی را که بلد بودم به آنها هم یاد دادم. دخترها هم گوش میدادند و هم عمل میکردند. خودشان گفتند: «اگر میشود برایمان چادر بخ!» رفتم و پارچه چادری برای آنها خریدم. در خانه خودم برایشان قد زدم، بریدم و دوختم. خیلی خوشحال شدند از اینکه چادر دارند.
آنها به من مامان منیژه میگفتند. دوستان و اطرافیان ما را از نگهداری این دو دختر منع میکردند اما ما میگفتیم؛ اینها فرزندان ما هستند و پدر و مادرشان را در تصادف از دست دادهاند. با این توضیح ما دیگر کسی حرفی نمیزد. به آن دو خواهر هم گفتیم از زندگی گذشته خودشان چیزی به دیگران نگویند.در همین مدت علیرضا هم که کم و بیش به خانه میآمد و میرفت تغییرات را در اخلاق رفتار و گفتار این دو دختر مشاهده میکرد. این دو خواهر، کمکم سیگار کشیدن را ترک کردند. نماز خواندن را یاد گرفته و میخواندند. دیگر آرایش نمیکردند. علیرضا که میآمد، چادر سر میکردند. یک روز علیرضا به خانه آمد و مرا کناری کشید و گفت: «دو نفر از همکاران او در کمیته تقاضا کردهاند با این دو دختر ازدواج کنند. نظر تو چیست؟» واقعاً خوشحال شدم و گفتم: «چی از این بهتر؟ این دو دختر بیچاره لیاقت همسر و زندگی خوب را دارند. اینها ذاتاً و فطرتاً دخترهای خوبی هستند. مدتی به اجبار پدر و مادرشان راه را گم کرده بودند. اکنون مزه زندگی سالم را چشیدهاند و مطمئنم تا آخر عمرشان پاک و سالم زندگی میکنند.»
دخترها را صدا کردم و گفتم: « مژده بدهید که یک خبر خوب میخواهم به شما بدهم.» گفتند: «اذیت نکن بگو چه خبر شده؟!» گفتم: «دو نفر از همکارهای علیرضا از شما خواستگاری کرده اند و تقاضا دارند با آنها ازدواج کنید.» دخترها با هم فریاد کشیدند: «تو را به خدا؟! چقدر خوب. خدایا شکرت. بالاخره خدا جواب ما را هم داد.» بعد از من پرسیدند: «شما چه گفتی؟» گفتم: «من جواب دادم اول از همه دخترها باید دامادها را ببینند و بپسندند.».
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منبع مأخوذه : ۶ آذر ۱۴۰۳ سایت مشرق است با اصلاحات واضافات.
سرنوشت محل فساد(شهرنو)تهران ۱۱۲۰ خانه فساد در شهرنو(قلعه)
ماجرای حضور «آیت الله انصاریان» در شهر نو
مصاحبه یکی از اعضای کمیته انقلاب اسلامی که فرماندهی تخریب(شهرنو) رابرعهده داشتند باخبرگزاری ایلنا(۱۵ اسفند ۱۳۹۵).
در ناحیه جنوب شهر تهران(دروازه قزوین فعلی)«شهر نو»بودکه دو طرف خیابان پر بود از مکان هایی که دختران و زنان در آن جا خدمات جنسی به مردان انجام می دادند. کارت سلامت داشتند وتوسط پزشکان چکاپ هم می شدند و. اما باپیروزی انقلاب اسلامی این مرکرفسادبرچیده شد.
پری بلنده،اشرف چهار چشم،شهلا ،مهین و پری سیاه
خبرگزاری فارس(۲۸ فروردین ۱۴۰۲)نوشت: قبل از انقلاب روحانی جوانی خبر از خانههای فساد در شهرنو به گوشش میرسد که: «در آنجا دخترانی وجود دارند که مثلا از دوستپسرشان فریب خوردهاند، یا از خانه فراری بوده و به تور آدم پستی افتاده و بدین مرکز فروخته شدهاند و اکنون روی برگشتن به خانه خود را ندارند. رؤسای آنان به هیچوجه دستبردار نیستند و برای محکمکاری از زنان بیچاره سفته گرفتهاند».
روحانی تعدادی از سفتهها را میخرد و دختران را آزاد و راضیشان میکند به خانههایشان بازگردند: «آنها را همراهی کرده، به آغوش خانوادهشان میسپردیم و میگفتیم که مثلاً دختر شما گم شده بوده و اکنون به ما پناه آورده و از اصل ماجرا هیچ حرفی نمیزدیم. بعضی از زنان جوان ازدواج کردند و زندگی پاک و سالمی را تشکیل دادند.»
پس از انقلاب اما مردم به شهرنو حمله کردند و به آتش کشیدند، اما دامنگیر همه خانهها نشد:
«شهیدعلی قدوسی( دادستان انقلاب) به من گفت: برای براندازی(برچیدن شهرنو) آنجا چه کار میتوانی انجام بدهی؟
شیخ حسین انصاریان: گفتم: فقط پول و جا و مکان مناسب میخواهد.
نفردوم-سمت چپ:شهید آیتالله علی قدوسی در کنار پدر همسرش علامه سید محمدحسین طباطبایی در یک محفل خانوادگی
او(آیت الله علی قدوسی) چکی به مبلغ ۳۰۰ هزار تومان برایم نوشت.
آیت الله علی قدوسی درکنار آیت الله سیدعلی خامنه ای
آیت الله ربانی املشی درکنارآیت الله بهشتی وآیت الله موسوی اردبیلی(آیت الله مؤمن وشهیدقدوسی وآیت الله فاضل لنکرانی.
«آیتالله محمدی گیلانی»(رئیس قوه قضا) نیز ۳ میلیون تومان در اختیار ما گذاشت.
طلبه جوان (شیخ حسین انصاریان)کُل ۱۱۲۰ خانه فساد در شهرنو را میخرد و مرکز بزرگی را هم در شمیران برای اسکان زنان در اختیار میگیرد:
آیت الله شیخ حسین انصاریان درکتاب خاطراتش نوشت:«کل اسناد در محضری به ما واگذار شد و صاحبان خانهها پول خود را نقد دریافت کردند. با رضایت و درحالیکه از خطای گذشته خود اشک میریختند. زنان، میانسالها و بعضی از جوانان را با آمادهسازی و توبهدادن، به خانوادههایشان تحویل دادیم. شماری از زنان جوان را نیز شوهر دادیم. چند نفر نیز به عقد کارمندان دایره منکرات درآمده و زندگی سالمی را تشکیل دادند و اکنون صاحب فرزندانی هستند که گاهی هم پای منبر من میآیند.
منطقه«شهرنو» را با خاک یکسان کردیم؛ بخشی به «بیمارستان فارابی» واگذارشد و بخش دیگرنیز تبدیل به پارک(بوستان رازی) شد.
«آیت الله حسین انصاریان»درخاطراتش نوشت: بعد طی نامهای به امام نوشتم ما اکنون باید مخارج ۴ هزار زن را بپردازیم و تقاضای کمک مالی کردم.
امام خمینی گفت: اگر از کمکهای مردمی تأمین نشدید، از سهم ما استفاده کنید.
استاد حوزه، مفسر و مترجم قرآن(شیخ حسین انصاریان)نوشت: گاهی رسانهها با زنانی که از آن مراکز فساد(شهرنو) رهایی یافته و دنبال زندگی سالمی رفته بودند، مصاحبه میکردند.
روزی یکی از مصاحبهها از رادیو پخش شد، خبرنگار از دختر جوانی(ازساکنان شهرنو) سوال کرد که شما قبلاً کجا بودید و چه میکردید؟
آن دختر جواب داد: من اصلاً به قبل و بعد کاری ندارم و هیچ حرفی برای گفتن ندارم. فقط این را بگویم:« یک نفر آمد و مرا نجات داد که او هم پدر من است و هم عمویم، هم برادر و دایی و مادرم، او همه کاره من است. او شیخ حسین انصاریان است»/پایان گزارش فارس.بااندکی اصلاحات.
توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:چگونگی تخریب شهرنو(قلعه)به روایت یکی ازمسئولین کمیته انقلاب اسلامی
حُکم تخریب از کجا شروع شد و شما برای اجرای آن چه کردید؟
مصاحبه یکی از اعضای کمیته انقلاب اسلامی که فرماندهی تخریب(شهرنو) رابرعهده داشتند باخبرگزاری ایلنا(۱۵ اسفند ۱۳۹۵)نوشت:
حکم تخریب از کجا شروع شد و شما برای اجرای آن چه کردید؟
«سردارعلی قلی فودازی»گفت: حکم تخریب شهرنو توسط ستاد امربهمعروفونهیازمنکر صادر شد. ما به مسائل قضایی مساله کار نداشتیم وقتی به ما ابلاغ شد ما مامور به اجرا بودیم. مخالفت هایی در ردههای بالا بود.
از راست: سید عبدالمجید ایروانی، محمدرضا مهدوی کنی(رئیس کمیته های انقلاب اسلامی)، سید علی حسینی خامنه ای، محمدباقر محی الدین انواری، احمدجنتی، محسن مجتهد شبستری و محمدآقا امامی (امامی کاشانی)
در آن زمان مسئولین جمهوریاسلامی تصمیم گرفتند که «شهر نو» باید تخریب شود و به دلیل اینکه در حوزه استحفاظی ما بود این ماموریت به «آیت الله سیدعبدالمجید ایروانی» که رییس کمیته آن منطقه بود سپرده شد.
البته پیش از این تصمیم،«آیت الله سیدعبدالمجید ایروانی» از ما خواسته بود که در قلعه (شهرنو) یک کمیته تاسیس کرده و برای شناسایی عوامل داخل آن اقدام کنیم. طبق آمار حاصله حدود ۲ هزار و ۴۰۰ خانم در آنجا مشغول کار بودند. از این تعداد ۱۲۰۰نفر کارت تردد به قلعه را داشتند و مابقی آنها کارت نداشتند.
برای ما سوال بود که چگونه در حالی که جلوی درب قلعه پلیس وجود داشت و از تردد افراد متفرقه جلوگیری میشد، این افراد فاقد کارت تردد میکردند. در آن زمان کلانتری ۱۵ به دلیل وجود قلعه در آن منطقه به عنوان کلانتری ویژه عمل میکرد.
یکی از وظایف این کلانتری تحقیقات راجع به زنانی بود که از طریق مراجع قانونی بنیاد فرح آنها را به کلانتری معرفی میکرد؛ زنانی که قصد داشتند در آنجا فعالیت کنند. در آنجا خانم و آقا حضور داشتند که با این افراد معرفی شده صحبت و مشاوره میدادند و در نهایت این دو نفر تایید میکردند که آیا این خانم میتواند در اینجا فعالیت کند یا خیر که به رییس کلانتری وقت معرفی میشدند تا اقدامات بعدی بعمل آید.
این روال قانونی کار بود، اما ما در بررسیهای خود متوجه شدیم که اشخاصی که بدون کارت وارد می شدند از طریق کانال هایی بود که زیر خانههای خیابان جمشید و قلعه ساخته شده بود و این معابر توسط زنانی که به نوعی ریاست محل را بر عهده داشتند، مدیریت میشد.
ما تابع فرمانده خود آیت الله ایروانی بودیم. قبل از تخریب، چند جلسه با ساکنان انجا داشتیم و در کمیته شهرنو چند بار با مسئولان آنجا صحبت کردیم و به انها خبر دادیم که قصد تخریب داریم.
از آن زمان ۳۷ سال میگذرد و پارک و فرهنگسرای رازی جایگزین محله شهرنو شده است. روایتهای رسمی و غیر رسمی از نحوه تخریب این محل منتشر شده اما نقاط پرابهامی در این رویداد وجود دارد.
«سردار علیقلی فودازی» که درمصاحبه با خبرگزاری ایلنا به بیان خاطره خود از اولین درگیری مسلحانه نیروهای کمیته انقلاب اسلامی با نیروهای مجاهدین خلق پرداخته بود، در بخش دوم این گفتوگو به دلیل عضویت در شورای کمیته انقلاب اسلامی جنوب غرب تهران و فرماندهی تخریب شهرنو، به تشریح جزئیات این حادثه پرداخته است.
قبل از تخریب، چند جلسه با ساکنان انجا داشتیم و در کمیته شهرنو چند بار با مسئولان آنجا صحبت کردیم و به انها خبر دادیم که قصد تخریب داریم.
انها از ما سوال میکردند: آیا جایی برای ما در نظر گرفته شده است که ما انجا کاسبی کنیم؟
سردارفودازی: گفتیم که خیر برای این کار محلی در نظر گرفته نشده است. البته آنها مخالفتهایی هم میکردند تا اینکه به دستور مقام قضایی شش نفر از سردسته های انجا از جمله مهین و پری بلنده،اشرف چهار چشم،شهلا و پری سیاه را دستگیر و تحویل زندان اوین دادیم که به اتهام مفسد فی الارض اعدام شدند.
در قلعه یک پاسگاه کلانتری وجود داشت و در کنار آن کافه شکوفه نو وجود داشت. شکوفه نو متعلق به برادر شاه بود و گوگوش و قربانی شوهر گوگوش درآنجا سهام دار بودند. از داخل شکوفه نو یک تونل به سمت پاسگاه وجود داشت که افرادی را که در آنجا مشکل ایجاد می کردند از این طریق منتقل می شدند به پاسگاه.زنانی که در قلعه درگیر می شدند اکثرا جریان رسیدگی به نفع آنها بود و حاکم می شدند. وضعیت خاصی در قلعه حاکم بود و با این که می دانستند ما کمیته چی هستیم، گاهی قصد داشتند که به سمت ما حمله کنند.
نشریات آن زمان را که مطالعه میکنیم درباره کشف برخی اسکلتها هنگام تخریب شهر نو گزارش دادهاند. آیا واقعا چنین چیزی صحت داشت؟
«سردار علیقلی فودازی»: بله، درست است. جنایات بسیاری در آن جا رخ میداد. بطور مثال مردی که همسر فراریاش را در آنجا پیدا میکرد وقتی داد بیداد میکرد، مردانی که در آنجا فعالیت میکردند این مرد را میگرفتند و تهدید میکردند که یا نادیده بگیر، یا این که کشته می شوی. برخیها را که پافشاری میکردند .
و یا مسئله دیگری بین آنها به وجود میامد را به قتل می رساندند و در همان جا خاک می کردند و یا جسد را در دیوار می گذاشتند و یک تیغه کنار تخت آن زن میکشیدند تا او نیز حساب کار دستش بیاید. ما زمان تخریب تعداد زیادی بقایای انسان پیدا کردیم که اول برای ما مجهول بود اما بعدها با اعترافات و نقل قول های برخی از زنان مشخص شد که این بقایای اجساد افرادی است که به قتل رسیده و در آنجا دفن شدهاند.
زمانی که اقدام به تخریب شهر نو کردید، مخالفتی با کار شما نشد؟ گفته میشود آیتالله طالقانی از مخالفان این کار بودند.
سردار علیقلی فودازی»:محلیهای جنوب تهران مخالف حضور این مکان و افراد در آنجا بودند. تعدادی از آقایان مانند آیت ایروانی نیز مخالف آن بودند اما تعدادی از روحانیون برجسته نیز معتقد بودند که وجود این مکان نیاز است و برخی مخالفتها نیز انجام دادند.
البته باید توجه داشت که شهرنو نه فقط در تهران بلکه در چند شهر دیگر نیز وجود داشت. بنیان گذار شهر نو اردشیر زاهدی بود که به همین دلیل آنجا به قلعه زاهدی معروف بود.
وضعیت زنانی که در قلعه فعالیت می کردند چگونه بود؟ سرنوشت آنها بعد تخریب چه شد؟
علیقلی فودازی:وضعیت بهداشتی زنانی که در آنجا بودند مناسب نبود. اینها یک مرکز درمانی در روبروی شکوفه نو در خیابان کارگر و یکی هم نزدیک کاخ مرمر داشتند وقتی کارت بهداشت آنها را بررسی می کردیم متوجه می شدیم که اینها مبتلا به بیماری های مقاربتی مختلفی بودند و این باعث گسترش بیماری های مختلف در جامعه می شد. الان بعد از ۳۸ سال می گویم که اقدام ما درست بود،
اما متاسفانه نتوانستیم زن هایی که در آنجا حضور داشتند را ساماندهی کنیم و به جامعه برگردانیم. ما آنها را به بهزیستی تحویل دادیم و آنها به علت کمبود امکانات مجبور شدند زنان و بچه های آنان را رها کنند. ما در این بین، افراد تحصیلکرده و دانشجو هم داشتیم و اینطور نبود که همه افراد حاضر در قلعه از افراد بی سواد باشند.
حکم تخریب از کجا شروع شد و شما برای اجرای آن چه کردید؟
حکم تخریب شهرنو توسط ستاد امربهمعروفونهیازمنکر صادر شد. ما به مسائل قضایی مساله کار نداشتیم وقتی به ما ابلاغ شد ما مامور به اجرا بودیم. مخالفت هایی در ردههای بالا بود. ما تابع فرمانده خود آیت الله ایروانی بودیم. قبل از تخریب، چند جلسه با ساکنان انجا داشتیم و در کمیته شهرنو چند بار با مسئولان آنجا صحبت کردیم و به انها خبر دادیم که قصد تخریب داریم.
انها از ما سوال میکردند که آیا جایی برای ما در نظر گرفته شده است که ما انجا کاسبی کنیم و ما به انها می گفتیم که خیر برای این کار محلی در نظر گرفته نشده است. البته آنها مخالفتهایی هم میکردند تا اینکه به دستور مقام قضایی شش نفر از سردسته های انجا از جمله مهین و پری بلنده،اشرف چهار چشم،شهلا و پری سیاه را دستگیر و تحویل زندان اوین دادیم که به اتهام مفسد فی الارض اعدام شدند.
افراد حاضر در آنجا بیشتر مستاجر بودند و مالکین خارج از آنجا بودند. روزی که قرار بود تخریب آغاز شود، لودر و ادوات مورد نیاز را اجاره کردم و به سمت محل رفتم. افرادی که در آنجا بودند وقتی متوجه شدند که واقعا قصد تخریب داریم همکاری کردند.
سه روز بعد از تخریب ،«سیدابوالحسن بنی صدر»(رییس جمهور) اشخاصی را به کمیته منطقه ۱۲ فرستاد که این جریان را بررسی کند. یکی از این اشخاص که از دوستان بود به ما گفت حقیقتا ما آمدیم شما را ببریم. موضوع را به «آیت الله سیدعبدالمجید ایروانی»(رئیس ستادامربه معروف) انتقال دادیم و ایشان گفتند بروید. بعد چند روز مشکل توسط ایت الله ایروانی حل شد ما برگشتیم.
بعد از تخریب «با فروش آهن ضایعات حاصله هزینه لودر و ادوات که برای تخریب اجاره کرده بودم را دادم» زیرا برای این موضوع بودجهای در نظر گرفته نشده بود و فقط دستور تخریب صادر شده بود.
خبرنگارایلنا:در روایتی که از این حادثه وجود دارد، گفته شده که ماموران خانههای این محل را آتش زدند و برخی از حاضران در این خانهها نیز زیر آوار ماندند و حتی آتشنشانی در بیانیهای اعلام کرده بود که چون این آتش از سوی نیروهای انقلابی ها بوده و آنها نمیخواهند که این آتشسوزیها خاموش شود، اقدامی در جهت اطفای آتش نخواهند کرد. این مسئله چقدر صحت دارد؟
علیقلی فودازی:اصلا چنین مباحثی وجود نداشت. آنجا منطقه کنترل شده بود و افراد عادی نمیتوانستند حضور پیدا کنند که بخواهند آتشسوزی به راه بیاندازند. ما هر خانهای را که میخواستیم تخریب کنیم تیم مخصوصی وارد آن خانه می شد و بررسی میکردند که آن محل کلا تخلیه شده باشد. خود ساکنان همکاری کردند و همه وسائل را خارج کردند و هیچ درگیری هم نشد.
اصلا در آن سه شب تخریب؛ آتش سوزی اتفاق نیفتاد. شب اول که تخریب شروع شد، بعد از ساعتی بارندگی آغاز شد و گرد وخاکهای ناشی از تخریب و آوار برداری را خواباند. در جریان تخریب مردم عادی حضور نداشتند فقط مامورین تخریب و ساکنان محل حضور داشتند. در آن موقع مردم جمع نمی شدند که ببینند چه اتفاقی می افتد.اصلا کسی کشته نشد که بخواهند جسد او را آتش بزنند. ما دیوار ابتدا و انتهای خیابان راخراب نکردیم و اصلا امکان ورود به آن محل وجود نداشت.
زمینهای ۶۰۰خانه ای که در آن دو خیابان(شهرنو) وجود داشت را تخریب کرده بودیم که اکنون به «پارک رازی» مشهور است.
در آن زمان خانههای خیابان استخر تخریب نشد اما چه شد که چند سال بعد آن خانه ها نیز توسط ماموران کمیته تخریب شد.
خانههای خیابان استخر در سال ۶۷ تخریب شد. در این خیابان خانههایی از همان سال ۵۸ وجود داشت که محل زندگی افراد قلعه بود وبعد از تخریب آنجا این خانه ها محل فعالیت های آنان شد.
گزارشاتی به ردههای بالا میرسید که بعد ازچند سال از تخریب قلعه هنوز فعالیت های آنها در خیابانهای اطراف ادامه دارد.
یکروز به همراه «حجت الاسلام احمد سالک» که فرماندهی کمیته انقلاب را برعهده داشتند به کمیته میدان حر آمده و به خیابان جمشید رفتیم و آنجا گشت زدیم. در آنجا حدود ۳۰۰خانه وجود داشت. موقع گشت زنی چهار خانم چادری کنار خیابان ایستاده بودند. یکی از آقایان گفت فکر کنم اینها اشتباه آمدهاند. من گفتم خیر اینها هم جز دارودسته این جریان فاسد هستند. گفتم اینها هم خود فروشی می کنند هم نفر میآورند و هم در کار فروش موادمخدرهستند. فردی که در خودرو حضور داشت اصرار داشت که این قضاوت نادرستی است.
برای اثبات این موضوع دستور دادم ماشین مقابل پای آنها بیاستد و آن خانم ها را صدا زدم گفتم چه چیزی دارید؟ او هم جواب داد خانم، مواد و هرچیزی که احتیاج داشته باشید را دارم. در آن لحظه آن فرد ناراحت شد و به آنها چیزی گفت. من به ایشان گفتم همه این خانه ها به همین شکل است.چند سال بعد و در زمانی که آقای میرفندرسکی مسئول دفتر حقوقی و بازرسی کمیته انقلاب اسلامی بود، ایشان میرفندرسکی هر روز بچههای ما را احضار می کرد زیرا موقع گشت زدن پلاک ما را به بازرسی اعلام و شکایت میکردند.
بنده به آقای «میر فندرسکی» گفتم هر روز بچههای ما را احضار نکنید آنها مشغول عملیات هستند.
ایشان گفتند نخیر اینها مزاحمت ایجاد می کنند. بنده به ایشان گفتم یک روز شما بیایید به محل سربزنید تا ببینیم همکاران ما انجام وظیفه میکنند یا ایجاد مزاحمت. قرار شد یک روزی ایشان بی خبر در محل حاضر شود و از هرجا که میخواهد سرکشی کند.محل کمیته ما میدان حر بود. یک روز ایشان بی خبر به محل آمدند و برای گشت زنی رفتیم. با ایشان وارد یکی از خانهها شدیم و ایشان دیدند که افراد حاضر در خانه یا مشغول استعمال مواد مخدر هستند یا در طبقه بالای آنجا اعمال منافی عفت انجام میدهند.
آقای «میرفندرسکی» بعد از مشاهده اوضاع، ناراحت شد و به «حجت السلام محتشمیپور »وزیر کشور وقت گزارش نوشت که تمام منطقه آلوده است و اگر جمع نشود این فساد به همه جا پخش می شود. بعد از گزارش ایشان، «وزارت کشور دستور تخریب خیابان جمشید را در سال ۶۷ دادند». البته تمام خانهها و مغازههایی که تخریب شد از مالکین خریداری و برخلاف سال ۵۸ به آن ها پول پرداخت شد.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«شهر نو»(قلعه)محله بدنام پایتخت بود که با وجود به آتش کشیده شدن توسط عدهای از انقلابیون در آستانه انقلاب ۵۷، همچنان پس از پیروزی انقلاب پابرجا ماند تا سرانجام در دوم مرداد ۱۳۵۹(۱۱ رمضان ۱۴۰۰)بکلی برچیده شد.