پیراسته فر

خبری تحلیلی

پیراسته فر

خبری تحلیلی

زندگینامه حربن ریاحی+عکس قبر

​ماجرای«زخم پیشانی حر»  درحضور«شاه اسماعیل صفوی»چیست؟

فاصله قبر« حُر» تاقبرامام حسین(ع)حدود ۱۲ کیلومتر می باشد واما فاصله (کربلا) تا منطقه (کمالیه) حدود ۶ کیلومتر مباشد. 

زندگینامه حربن ریاحی 

  قبر«حُربن یزدریاحی»در  منطقه‌«کمالیه»(شهرکربلا) واقع شده است. حر بن یزید از یاران امام حسین(ع)، در روز عاشورا بوداما بعداز شهادت«حُربن یزدریاحی»قبیله اش(بنی تمیم) جنازه اورا را به خارج از میدان معرکه منتقل کردندودرآنجا- مکان فعلی - به خاک سپردند.

« حُر» در میان قومش مورد احترام و از بزرگان، اشراف و شخصیت‌های برجسته کوفه بود.

جریان پیوستن حر به امام حسین را مورخین اینگونه روایت کرده‌اند که؛ وقتی امام حسین (ع) به دو منزلی کوفه رسید با حر بن یزید و هزار سوار او برخورد کرد سخنان بسیاری بین امام و «حُربن یزدریاحی» رد و بدل شد و آخرالامر امام حسین(ع) فرمود: حال که بر خلاف نوشته‌هایتان(دعوت‌نامه‌هایتان) نظر دارید، من از آن جا(مدینه) که آمده‌ام بدانجا باز می‌گردم.

 

ولی «حُر» مانع شد و گفت: ای فرزند رسول الله، اکنون که از آمدن به کوفه(نزد عبیدالله) خودداری می‌کنید، پس راهی را در پیش بگیرید که نه به کوفه برود و نه به مدینه.

در این لحظه امام حسین (ع) به حر گفت مادرت به عزایت بنشیند و «حُر» به دلیل محبتی که نسبت به پیامبر و حضرت زهرا(س) داشت سکوت کرد و همین امر باعث نجات او شد.

در این لحظه امام از سمت چپ راه به حرکت خود ادامه داد تا به منطقه عذیب الهجانات رسید که شاخه‌ای از فرات از آنجا می‌گذشت.

در این منطقه بود که نامه ابن زیاد به «حُر» رسید و امام فرمود: مگر دستوری که داشتی این نبود تا تنها جلوی راه مرا بگیری؟

«حر »در جواب پرسش امام عرض کرد:  چرا ولیکن ابن زیاد فرمان داده که عرصه را نیز بر تو تنگ کنم و بر من جاسوسی گمارده تا خواسته‌های امیر را به اجرا درآورم.

حر در حادثه عاشورا

این ماجرا ادامه داشت تا روزی که دو لشکر در برابر هم صف کشیدند و حر از لشکر جدا شد و به همراه مردی از قبیله خود به نام «قُرَّة بن قیس تَمیمی حَنظَلی» به بهانه این‌که اسب خود را آب بدهد به کناری آمد و در این هنگام «مهاجر بن‌ اوس تمیمی‌» که از لشکریان پسر سعد بود پرسید: ای حر! چه می‌خواهی بکنی آیا حمله می‌کنی؟

«حر » پاسخ او را نداد و بدنش می‌لرزید.

«مهاجر بن‌ اوس تمیمی‌» گفت: من در هیچ جنگی این چنین تو را لرزان ندیده بودم، اگر به من می‌گفتند دلیرترین مردم کیست می‌گفتم حر بن یزید است، پس تو را چه شده است؟

«حر » گفت: به خدا قسم خود را در گزینش بهشت و دوزخ مخیر می‌بینم و به خدا قسم که جز بهشت را برنگزینم گرچه قطعه قطعه و سوزانده شوم.

بعد از آن سخنان بود که« حُر »خود را نزد امام رسانید، ایستاد و عرض کرد: ای پسر رسول خدا فدایت شوم من جلوی بازگشت شما به وطن را گرفتم و همراهت آمدم تا به ناچار در این سرزمین بمانید و من گمان نمی‌کردم که پیشنهاد شما را نپذیرند و به این سرنوشت دچارتان کنند و به خدا اگر می‌دانستم، هرگز به چنین کاری دست نمی‌زدم و من اکنون از آنچه انجام داده‌ام به سوی خدا توبه می‌کنم آیا توبه من پذیرفته است؟

امام فرمود: آری خدا توبه‌پذیر است از اسب فرود آی.

« حُر » در این حال به امام عرض کرد: در خدمت شما سواره بهتر می‌توانم عرض خدمت کنم تا پیاده، و فرود آمدن آخر کار من شهادت است.

پس از آنکه رحمت الهی شامل حال حر شد و به سپاه امام حسین (ع) پیوست ودردفاع ازامام حسین، بر دشمن حمله کرد  تا این‌که جماعتی از لشکر پسر سعد بر او حمله آوردند و شهیدش کردند.

  قبر«حر»در  منطقه‌«کمالیه»(شهرکربلا) واقع شده است. حر بن یزید از یاران امام حسین(ع)، در روز عاشورا بودکه بعداز شهادت « حُر »قبیله اش(بنی تمیم) جنازه اورا را به خارج از میدان معرکه منتقل کردندودرآنجا- مکان فعلی - به خاک سپردند.

پس از آنکه عمر بن سعد نیروهای خود را از کربلا بیرون برد، گروهی از بنی اسد که در آن منطقه زندگی می کردند، آمدند و شهدا را دفن کردند، امام حسین(ع) را در همین مکانی که الان می بینید دفن کردند، علی اکبر را پایین پای امام حسین دفن کردند، شهدای دیگر را در یک قبر بزرگ دفن کردند و ابوالفضل العباس را در همانجایی که به شهادت رسید دفن کردند.

قبلیه بنی اسد« حبیب بن مظاهر» را نزد سر امام حسین (ع) دفن کردند.

قبیله  بنی تمیم نسبت به «حر بن یزید» احترام خاصی قائل بودند .

حر از همین بنی تمیم بود و همین بنی تمیم نگذاشتند سر حر بن یزید را از بدن جدا کنند با اینکه سرهای همه شهدا را از بدن جدا کردند. (المجالس السنیه ، سید محسن عاملی، ص ۱۱۹، مجلس ۷۳).

زمانی که «شاه اسماعیل صفوی»(متوفی رجب ۹۳۰) به کربلا آمد، پس از زیارت امام حسین(ع)، به زیارت «حُرّ »رفت، قبر ترک برداشته بود ،شاه فوری دستورتعمیرداداماپس از شکافتن قبر حُرّ، مشاهده کردندکه جنازه این شهیدکربلاراتازه(سالم) است و بر سر او دستمالی، بسته شده بود. دستور داد دستمال را باز کنند تا آن را برای تبرک بردارد. اما «خون از زخم پیشانی حُرّ، سرازیر شد» ازاین‌رو «شاه اسماعیل» دستور داد تا مرقد وی را بازسازی نمایند و برای آن نیز موقوفات و خادمی، تعیین کرد.

نکته:فاصله کربلا تاروستای کمالیه(حُرّ)حدود۶کیلومتراست وامافاصله قبرحرتاقبرامام حسین(ع)حدود۱۲کیلومتراست.


هنگامی که خبر آمدن امام حسین(ع) در کوفه منتشر شد، «حرّبن یزید» به سمت فرماندهی هزار نفر از سربازان برگزیده شد و عبیدالله به او دستور داد، از ورود امام به کوفه جلوگیری و او را وادارد که با یزید بیعت کند.
هنگامی که امام(ع) به منزل «ذی حِسم» رسیدند، دستور داد در آنجا اتراق کرده و خیمه ها را برافراشتند. لشکر هزار نفری «حرّ» در شدت گرمای ظهر، در برابر امام حسین(ع) با شمشیرهای آویزان، صف کشیدند.
امام(ع) احساس کرد که آنها تشنه اند، به اصحاب و یارانش امر کرد: «این قوم را سیراب و لب اسبهایشان را تر کنید.»
«علی بن طعان محاربی» نقل می کند: در آن روز من در «سپاه حُر» آخرین نفر بودم که نزد امام حسین(ع) و یارانش رسیدم. چون امام(ع) تشنگی مرا دید، فرمود: فرزند برادر آن شتر را که مشک آب بر آن قرار دارد بخوابان، خواباندم، فرمود: لبه مشک را برگردان و آب بیاشام. از شدت تشنگی نتوانستم لبه مشک را برگردانم و آب بخورم در این لحظه امام(ع) برخواست و این کار را انجام داد.
پس از اینکه «لشکر حُرّ» سیراب شدند، امام به آنها گفت: ای مردم شما کیستید؟ جواب دادند: یاران عبیدالله هستیم. امام فرمود: فرمانده شما کیست؟

گفتند: «حرّبن یزید ریاحی».

«امام حسین» به او گفت: ای فرزند یزید، وای بر تو، با مایی یا بر ما؟

«حُرّ» در جواب گفت: بر تو ای ابا عبدالله. در این لحظه امام فرمود: «وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ إِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»

استاندار کربلا از پذیرش زائران ایرانی عذرخواهی کرد
هنگام ظهر شد، امام به حجاج بن مسروق فرمود: «خداوند تو را رحمت کند، اذان و اقامه بگو تا نماز بخوانیم.»

 
پس از اذان، امام به «حُرّ» فرمود: «می خواهی با یاران خود نماز بخوانی؟»

«حرّ» با اینکه پیشوای قوم و فرمانده سپاه بود، متواضعانه در پاسخ امام گفت: همگی پشت سر شما نماز می خوانیم.

امام حسین(ع) پس از نماز، بر شمشیر خود تکیه زد و پس از حمد خدا رو به «لشکر حُرّ »گفت:«ای گروه مردم، من نزد شما نیامدم، تا آنگاه که نامه های شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند که نزد ما بیا، زیرا امام و پیشوایی نداریم و امید است خدا به وسیله تو ما را هدایت کند. پس اگر به دعوتی که خود کرده اید، پایبندید، بار دیگر پیمان ببندید تا مطمئن شوم و اگر این کار را نمی کنید و از آمدنم ناخوشایند هستید، از همانجا که آمدم به همان جا برمی‌گردم.»
پس از نماز عصر هم امام با آنها سخن گفت. پس از سخنان امام، «حر ریاحی» گفت: «ابا عبدالله، ما از این نامه‌ها و فرستادگان خبر نداریم.»
امام حسین(ع) برای اثبات گفته‌های خود به عقبه بن سمعان فرمود: «عقبه! آن خورجین نامه ها را بیاور»
به دستور امام، عقبه نامه های کوفیان را آورد و پیش« لشکریان حرّ» ریخت، همه می آمدند، نگاه می کردند و بر می گشتند.

«حر ریاحی» گفت: «ابا عبدالله ما از کسانی که برایت نامه نوشته اند نیستیم، مأموریت ما این است که از تو جدا نشویم، تا تو را نزد عبیدالله ببریم»
امام تبسمی کرد و در جواب گفت: «مرگ به تو از این کار نزدیک تر است»
امام به یاران و اهل بیت خود فرمود: «بانوان را سوار کنید تا ببینم «حُر» و یارانش چه می کنند.» هنگامی که سوار شدند، سواران «حر ریاحی» جلوی آنها را گرفتند؛ امام حسین(ع) ناراحت شد و در حالی که دست به شمشیر برده بود، گفت:«ثَکَلَتْکَ أُمُّکَ مَا الَّذی تُرِیدُ أَن تَصنَعَ»
«حر ریاحی» با اینکه فرمانده سپاه بود و از حرف امام به شدت ناراحت شده بود، در جواب امام گفت:«به خدا سوگند هر کس نام مادرم را می برد، جوابش را می دادم، امّا به خدا قسم نمی توانم درباره مادرت جز نیکی چیزی بگویم وناگزیرم تو را نزد عبیدالله ببرم»
امام در جواب حر گفت: «إِذاً وَ اللهِ لا اَتَّبِعُکَ» حر هم در جواب امام گفت: در این صورت به خدا قسم از تو جدا نمی شوم مگر خودم و یارانم بمیریم.
در این هنگام امام به «حر » فرمود: «یارانم با یارانت و من با تو می جنگیم، اگر مرا کشتی سرم را نزد عبید الله ببر و اگر من تو را کشتم قوم را از دست تو آسوده کرده ام»
«حر ریاحی» در جواب گفت: «من مأمور جنگ با تو نیستم، بلکه مأمورم تو را به کوفه، نزد عبیدالله ببرم، حالا که با من به کوفه نمی‌آیید، راهی را انتخاب کن که نه به کوفه منتهی شود نه مدینه، من هم نامه ای به امیر می نویسم و از او کسب تکلیف می کنم، شاید تصمیمی بگیرد و مرا از جنگ با تو معاف دارد».


امام حسین(ع) از منزل «عُذیب» راه را به طرف چپ کج کرد، حر هم همراه امام حرکت کرد و یک لحظه از امام و یارانش غافل نمی شد. حرکت امام ادامه یافت تا به سرزمین نینوا رسیدند. در این هنگام سواری از طرف کوفه، نمایان شد و نزد حر رفت و نامه‌ای به او داد، حر نامه را باز کرد، دید از طرف عبیدالله است و در آن نوشته است: کار را بر حسین(ع) سخت و دشوار گیر و او را در بیابانی بی آب فرود آر و بدان فرستاده من جاسوس من است و همیشه با تو خواهد بود و اخبار تو را به من خواهد رساند.
امام به «حر ریاحی» گفت: «اجازه بده در آبادی «نینوا» یا «غاضریه» یا «شفیه»، فرود آییم.»

«حر» به سخن امام گوش نکرد و گفت: «به خدا قسم نمی توانم با امر عبیدالله مخالفت کنم، زیرا مأمورش مواظب اعمال و رفتار من است»
زهیر بن قین به امام حسین(ع) گفت: اجازه دهید با آنها جنگ کنیم، زیرا جنگ با این لشکر اندک، آسان تر از جنگ با لشکر بزرگی است که بعد از این خواهد آمد. امام در جواب فرمود: «دوست ندارم آغاز گر جنگ باشم»
تصمیم سرنوشت ساز
روز عاشورا، امام حسین(ع) با صدای بلند از مردم یاری خواست و گفت:«أَما مِنْ مُغِیث یُغِیثُنا لِوَجْهِ اللهِ؟ أَما مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ؟»
«حر ریاحی» با شنیدن سخنان جانسوز امام، مضطرب و پریشان شد، با ناراحتی نزد عمربن سعد آمد و به او گفت: آیا می‌خواهی با حسین(ع) بجنگی؟ عمربن سعد با کمال بی شرمی گفت: آری، چنان نبردی کنم که کمترین آن بریده شدن سرها و جدا شدن دستها را به دنبال دارد.
حرّ که دوست نداشت با امام روبه رو شود، به او گفت: بهتر نیست او را به حال خود واگذاری تا اهل بیت خود را از اینجا دور کند؟

«عمر سعد» که ازعُمّال «عبیدالله» بود، در جواب گفت: اگر کار دست من بود، پیشنهاد تو را عملی می کردم، ولی امیر اجازه نمی دهد.
«حر ریاحی» نگران و آشفته در گوشه ای ایستاد و به فکر فرو رفت. به دنبال بهانه‌ای می گشت که از لشکر عمر سعد جدا شود، لذا نزد «قرّه بن قیس» آمد و گفت: اسبت را آب داده ای؟

«قرّه»گفت: نه.

«حر ریاحی» گفت: نمی خواهی آبش دهی؟ من می روم و او را سیراب می کنم و با این بهانه از لشکر عمر سعد فاصله گرفت و راهش را به طرف خیمه گاه امام، کج کرد.
«مهاجربن اوس» که همراهش بود، به «حر ریاحی» گفت: از کارهایت متحیّر شده ام، به خدا قسم هرگز تو را این گونه ندیده ام، اگر از دلیران کوفه سؤال می کردند، نام تو را می بردم.

«حر ریاحی» در جواب گفت:«به خدا قسم، خود را در میان بهشت و جهنم می بینم، ولی چیزی را بر بهشت ترجیح نخواهم داد. اگر چه مرا بکشند و پاره پاره کرده و بسوزانند»
«حُرّ ریاحی» به خیام اهل بیت نزدیک می شد، در حالی که دست بر سر نهاده بود و زمزمه می کرد: «أَللّهُمَّ إِلَیْکَ أَنَبْتُ، فَتُبْ عَلَیَّ، فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِیائِکَ وَ أَوْلادِ بِنْتِ نَبِیِّکَ»
هنگامی که نزد امام رسید با ناراحتی و پشیمانی گفت:«جانم فدایت، ای فرزند رسول خدا، منم کسی که راه را بر تو بستم و سایه به سایه با تو آمده و از تو جدا نشدم و تو را در این سرزمین پر آشوب نگه داشتم. به خدایی که هیچ معبودی جز او نیست، هرگز گمان نمی کردم این قوم چنین رفتاری با تو داشته باشند و به حرفهایت گوش نکنند… به خدا قسم اگر می‌دانستم نمی پذیرند، درباره تو خطایی مرتکب نمی‌شدم، حال پشیمان و توبه کنان آمده‌ام تا جانم را فدا کنم، آیا توبه من پذیرفته می شود؟»
امام در پاسخ فرمود: «نَعَمْ، یَتُوبُ اللهُ عَلَیْکَ، وَ یَغْفِرُ لَکَ، ما اِسْمُکَ؟»
جواب داد: «حر بن یزید»
امام فرمود: «أَنْتَ الحُرُّ کَما سَمَّتْکَ أُمُّکَ حُرَّاً فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَهِ، اَنْزِلْ.»
«حُرّبن یزید ریاحی» گفت: «سوار بر اسب باشم بهتر است که پیاده شوم. ای حسین، چون نخستین کسی بودم که راه را بر تو بستم، اجازه بده اولین شهید راهت باشم، شاید به این وسیله در زمره کسانی باشم که فردای قیامت با جدّت محمد مصطفی(ص) مصافحه می‌کنند.»


شهادت در صحرای کربلا(نینوا)
«حُرّ ریاحی» در مقابل سپاهیان یزید سخنانی صریح و بی پرده گفت، پس گروهی به او حمله کردند؛ حرّ توانست با نبردی شجاعانه ۴۰ نفر از دشمنان را بکشد ولی سرانجام بر اثر ضربه‌ای که بر اسبش خورد، بر زمین افتاد و مجروح شد.
اصحاب امام حسین(ع) پیکرش را به خیمه گاه منتقل کرده، مقابل آن حضرت گذاشتند، در حالی که «حُرّ » آخرین نفسهای زندگی را می کشید، ایشان خم شد و چهره‌اش را از گَرد و غبار پاک کرد و فرمود:«أَنْتَ الحُرُّ کَما سَمَّتْکَ أُمُّکَ حُرَّاً فی الدُّنْیا وَالاْخِرَهِ» تو آزاده‌ای در دنیا و آخرت، همانگونه که مادرت این نام را بر تو گذاشت.
اینگونه پرونده زندگی مردی که از فرماندهی سپاه کفر به والاترین درجات بهشت رسید، بسته شد، «حُرّ ریاحی» تنها یک فرمانده نظامی نبود تا همه اعتقادات خود را در راه فرمانها و رده‌های لشکری فدا کند، او انسان آزاده‌ای بود که بالاترین احترام را برای حق و حقیقت قائل بود تا جایی که در حساس‌ترین لحظات ترجیح داد از کس دیگری فرمان ببرد؛ او فرمانبرداری از یزید را ترک کرد و به جمع یاران امام حسین(ع) پیوست و تا ابد رستگار شد.


ماجرای بارگاه حُر
پس از شهادت امام حسین(ع) و یارانش، طایفه بنی ریاح با توافق عمربن سعد، پیکر حرّبن یزید را از میدان جنگ بیرون برده و در محل فعلی، دفن کردند.
نخستین بنای آستانه وی، حدود سال ۳۷۰ هجری قمری به فرمان عضد الدوله دیلمی ساخته شد. ولی به علت دوری آستانه از کربلا و ناامنی راهها، آستانه حرّ به تدریج رو به ویرانی نهاد، هنگامی که شاه اسماعیل صفوی، عراق را فتح کرد، نسبت به بزرگی حرّ و جایگاه مرقد او، احساس شک و تردید کرد. برای روشن شدن حقیقت، دستور داد تا قبر را بشکافند. هنگامی که کارگران قبرش را شکافتند، جسد حر با لباس های خون آلود دیده شد و آثار جراحت تازه بود و بر سرش اثر ضربه شمشیری که با دستمالی بسته شده بود، دیده می شد. شاه دستور داد، دستمال را باز کردند. ناگهان خون جاری شد، دستمال دیگری بستند ولی خون قطع نشد. مجبور شدند همان دستمال را دوباره ببندند. شاه اسماعیل قطعه کوچکی از آن پارچه را برید و برای تبرّک برداشت. سپس دستور داد قبر حرّ را بازسازی کنند، لذا در سال ۹۱۴ هجری قمری آستانه مجلّلی برای حرّ ریاحی ساخته شد.

 

توضیح نگارنده-پیراسته فر:فاصله کربلاتا شهر مُسیّب(مدفن و زیارتگاه آن دو شهید نوجوان۲طفلان مسلم)۴۰کیلومتر است.

پس از آنکه عمر بن سعد نیروهای خود را از کربلا بیرون برد، گروهی از بنی اسد که در آن منطقه زندگی می کردند، آمدند و شهدا را دفن کردند، امام حسین(ع) را در همین مکانی که الان می بینید دفن کردند، علی اکبر را پایین پای امام حسین دفن کردند، شهدای دیگر را در یک قبر بزرگ دفن کردند و ابوالفضل العباس را در همانجایی که به شهادت رسید دفن کردند. بنی اسد حبیب بن مظاهر را نزد سر امام حسین (ع) دفن کردند و او را به همراه شهدای دیگر در آن قبر بزرگ دفن نکردند چون نسبت به حبیب احترام فوق العاده ای داشتند و حبیب از همین بنی اسد بود. بنی تمیم حر بن یزید را در این مکانی که الان موجود است ، دفن کردند و او را به همراه شهدای دیگر در آن قبر بزرگ دفن نکردند. بنی تمیم نسبت به حر بن یزید احترام خاصی قائل بودند . حر از همین بنی تمیم بود و همین بنی تمیم نگذاشتند سر حر بن یزید را از بدن جدا کنند با اینکه سرهای همه شهدا را از بدن جدا کردند. (المجالس السنیه ، سید محسن عاملی، ص 119، مجلس 73) این می رساند که این دو شهید به دست قوم و قبیله خود به این صورت دفن شده اند.

برخی اعتقاد دارند که علت اصلی جدا بودن قبر «حُرّ ریاحی» از قبر امام حسین(ع) این است که چون حر صاحب مقامات معنوی خاصی است ، خداوند خواسته است که او بارگاه مستقل داشته باشد تا اولیای الهی او رابطور مشخصی زیارت کنند. (الحر بن یزید الریاحی، نوشته علی محمد علی دخیل ، ص 41، بیروت ، لبنان) بر این اساس این خواست خدا بوده که مرقد حربن یزید زیارتگاه مستقلی برای زائران باشد و حق هم همین است زیرا در میان آن همه شهید ، فقط حربن یزید موقعیت خاصی دارد.

حر کسی است که با یک هزار سواره نظام برای جنگ با امام حسین (ع) آمده بود. این فرمانده با این موقعیت ، ناگهان منقلب می گردد و به سوی امام حسین(ع) می آید و در این راه جان خود را فدا می کند.

**
در کتاب‌ «تنقیح‌ المَقال‌» مامَقانی‌ نقل‌ می کند از حائری‌ از سیّد نعمة‌ الله‌ جزائری‌ در کتاب‌ «أنوار نعمانیّه‌» که‌ او می گوید: ‎ جماعتی‌ از مردمان‌ معتمد و موثّق‌ برای‌ من‌ نقل‌ کردند که‌ چون‌ شاه‌ إسماعیل‌ بغداد را به‌ تصرّف‌ خود درآورد برای‌ زیارت‌ قبر حضرت‌ سیّد الشهداء علیه‌ السّلام‌ به‌ کربلا آمد و چون‌ از بعضی‌ از مردم‌ شنیده‌ بود که‌ به‌ حرّبن‌ یزید ریاحی‌ طعن‌ می زنند، به‌ سمت‌ قبر حرّ آمد و دستور داد قبر حرّ را نبش‌ کنند.
ماجرای جالب دستمال سر حربن ریاحی و شاه اسماعیل صفوی+ جزییات
چون‌ قبر حرّ را نبش‌ کردند، دیدند که‌ به‌ همان‌ هیئت‌ و کیفیّتی‌ که‌ کشته‌ شده‌ است‌ خوابیده‌ است‌، و بر سر او دستمالی‌ دیدند که‌ با آن‌ سر حرّ بسته‌ شده‌ بود.

شاه‌ اسماعیل‌ در کتب‌ تاریخی خوانده‌ بود که‌ در واقعه‌ کربلا که‌ سر حرّ مورد اصابت‌ قرار گرفت‌ و حضرت سید الشهدا علیه السلام دستمال‌ خود را بر سر حرّ بستند و حرّ با همان‌ دستمال‌ دفن‌ شده‌ است‌، برای‌ باز کردن‌ و برداشتن‌ دستمال‌ تصمیم‌ گرفت‌. چون‌ آن‌ دستمال‌ را باز کردند خون‌ از سر حرّ جاری‌ شد بطوریکه‌ از آن‌ خون‌ قبر پُر شد و چون‌ دستمال‌ را بستند خون‌ باز ایستاد و چون‌ دوباره‌ باز کردند خون‌ جاری‌ شد. و هر چه‌ کردند که‌ بتوانند آن‌ خون‌ را به‌ غیر از همان‌ دستمال‌ بندبیاورند و از جریانش‌ جلوگیری‌ کنند میسّر نشد. و از اینجا دانستند که‌ این‌ قضیّه‌ موهبت‌ الهی‌ است‌ که‌ نصیب‌ حرّ شده‌ است‌. شاه‌ إسمعیل‌ دستور داد قبّه‌ای‌ بر مزار او بنا کردند و خادمی‌ را بر آن‌ گماشت‌ تا آن‌ بقعه‌ را خدمت‌ کند.