اهداکننده اسپرم با بعضی از زنان(دریافت کنندگان اسپرم)تماس می گرفت ومحصولاتش را «ازتولیدبه مصرف»ارائه می داد!
اهداکننده اسپرم(موسیقیدان هلندی)پدر۵۵۰ کودک، برای جلوگیری از فرزندآوری بیشتر، مورد پیگرد قانونی قرار گرفت.
یورونیوز۲۸ مارس ۲۰۲۳(۰۸ فروردین ۱۴۰۲)نوشت: زنی که در سال ۲۰۱۸میلادی(۱۳۹۷شمسی) با استفاده از اسپرم اهدایی این مرد صاحب فرزند شده است، همراه با بنیاد دونورکایند (Donorkind) سازمانی که از حقوق کودکان متولد شده با اسپرم اهدایی دفاع میکند، پس از آنکه متوجه شدند این مرد ۴۱ ساله پدر صدها فرزند است، از او شکایت کردند.
به گفته «بنیاد دونورکایند» این مرد اسپرم خود را حداقل به ۱۳ کلینیک در هلند و کلینیکهایی در دیگر کشورها اهدا کرده است.
بر اساس قانون و دستورالعملهای اهدای اسپرم هر نفر میتواند حداکثر برای ۲۵ فرزند یا به ۱۲ خانواده اسپرم اهدا کند تا از احتمال ازدواج محارم و سلامت روانی کودکانی که از این طریق متولد میشوند محافظت کند.
زنی که از این مرد هلندی شکایت کرده است در بیانیهای گفت: «اگر میدانستم که او قبلاً بیش از صد فرزند داشته هرگز این اهدا کننده را انتخاب نمیکردم. درباره آینده فرزندم نگرانم و فکر کردن به عواقب این کار برای فرزندم برایم ناراحت کننده است.»
او در ادامه تاکید کرده است رفتن به دادگاه تنها راه محافظت از فرزندش است.این مرد که در مطبوعات هلندی از او به عنوان جاناتان-ام نام برده شده است پس از اینکه مشخص شد بیش از صد فرزند از طریق اهدای اسپرم دارد در سال ۲۰۱۷ در فهرست سیاه بانک اهدای اسپرم هلند قرار گرفت.
«انجمن زنان و زایمان هلند»(NVOG) در آن زمان از تمام بانکها و کلینیکهای اسپرم خواست فوراً استفاده از اسپرم او را متوقف کنند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:بنظرمی رسد این اهداکننده جوان هلندی بعضاً محصولات را «ازتولیدبه مصرف»ارائه می داده که درلیست سیاه کلینیک های ارائه دهنده خدمات اسپرم قرارگرفته است.
یورونیوزنوشت:آقای«جاناتان-ام »(جاناتان جاکوب مایجر)پس از آن به اهدای اسپرم در خارج از کشور و از طریق کانالهای غیرقانونی-تبلیغ محصولات خود-را ادامه داده است.
بنیاد دونورکایند مدعی شد که این اهدا کننده از طریق رسانههای اجتماعی با زنان ارتباط برقرار میکند تا اسپرم خود را به آنها عرضه کند.
مارک دو هک وکیل این بنیاد میگوید این مرد قوانین و توافقاتهای صورت گرفته با کلینیکها و والدین آینده را نقض کرده است.
دو هک گفت: «این مرد تولید مثل بیشتر را در اولویت قرار داده است و این رفتار او تهدیدی برای سلامت روانی و جسمی کودکانی است که با اهدای اسپرم او متولد شدهاند.»تا کنون جزئیات بیشتری از مراحل قانونی این پرونده اعلام نشده است.
به گفته رسانههای هلندی جاناتان-ام که حالا در کنیا زندگی میکند از اظهارنظر در اینباره خودداری کرده است.
به گفته موسسه خیریه پیایتی (PET) که به افراد مبتلا به ناباروری کمک میکند، محدودیت اهدای اسپرم برای ۲۵ فرزند برای حفظ سطح روابط خویشاوندی در بین افراد اهداکننده مشابه با جمعیت کلی طراحی شده است.
پیایتی تاکید میکند: «وقتی مواد ژنتیکی اهداکننده در تعداد زیادی از فرزندان وجود دارد، خطر (بسیار کوچک) این که دو خواهر و برادر ناتنی ممکن است رابطه صمیمی برقرار کنند، افزایش مییابد.»
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:رسانه های ترکیه ای این اهداکننده اسپرم رااینگونه معرفی کردند:
«ژاکوب مایجر» یک نوازنده ۴۱ ساله که در هلند زندگی می کند، تقریباً ۵۵۰ فرزند دارد
رسانههای هلندی:«جاناتان ام »در حال حاضر در «کنیا»زندگی میکند و تاکنون از اظهارنظر درباره اتهامات پدری بیش از ۵۵۰ فرزند در سراسر جهان خودداری کرده است.
کودکان اهداکننده باید این حق را داشته باشند که قبل از رسیدن به ۱۶ سالگی بدانند پدر اهداکننده آنها کیست. تعدادی از احزاب در مجلس نمایندگان خواهان لغو حداقل سن فعلی هستند که در آن یک کودک می تواند اطلاعات شخصی اهدا کننده را درخواست کند.
از سال ۲۰۰۴ دیگر امکان اهدای اسپرم به صورت ناشناس وجود ندارد. اصلاحیه قانون اکنون مقرر میکند که در صورت درخواست کودکان، هویت اهداکنندگان اسپرم قبل از سال ۲۰۰۴ نیز میتواند فاش شود
جاناتان ام.، اهداکننده سریالی اسپرم از هلند، متهم شده است که دائماً تمایل خود را برای باردار شدن در اولویت قرار داده است. ترتیبات هلندی تصریح می کند که یک مرد نمی تواند به بیش از ۲۵ فرزند یا ۱۲ خانواده اسپرم اهدا کند تا احتمال زنای با محارم کاهش یابد و از سلامت روان کودکان محافظت شود. اما مادر یکی از فرزندانش و بنیانگذار Donorkind مدعی است که او این قوانین را نادیده گرفته و در طول دهه گذشته صدها فرزند را به دنیا آورده است.
مادری که از او شکایت کرده است، می گوید: اگر می دانستم او چندصد فرزند دارد، او را برای اهدای خون انتخاب نمی کردم، وقتی به عواقب فرزندم فکر می کنم، احساس ناراحتی می کنم. رفتن به دادگاه تنها راه محافظت از فرزندم است."
براساس قانون: «کودکان زیر ۱۶ سال نیز مجازند بدانند پدر اهداکننده کیست»
قانون مقرر میکند که در صورت درخواست کودکان، هویت اهداکنندگان اسپرم قبل از سال ۲۰۰۴ نیز میتواند فاش شود
ماجرای سیلی به صورت مدرس درمجلس شورای ملی....نمازخواندن اول یک نماینده مجلس که خسارتباربود!...
«(کودتای سید ضیاء ،اعلامیه رضاخان)پاسخ آیت الله مدرس:«گوه میخورد!»
نامه شهید مدرس به وزیر برای استخدام یک دزد
یک روز طلبهای نزد مدرس آمد و نامهای نوشته بود: اجازه بفرمایید در وزارت معارف به عنوان معلم استخدام شوم. مدرس روی یک قطعه کاغذ نوشت:«آقای وزیر معارف! حامل نامه، یکی از دزدان ،و قصد همکاری با شما را دارد. گردنهای به وی واگذار کنید».
طلبه، نامه را گرفت و رفت. پس از چند لحظه خجالت زده بازگشت و گفت: آقا! چه بدی از من دیدهاید!؟
مدرس به آن طلبه جواب داد: اگر بگویم که تو شخص فاضل و متدینی هستی، تو را راه نمیدهند. برو و نامه را ببر.
او مجددا نامه را برد و فردای آن روز خدمت مدرس رسید و گفت: آقا! استخدام شدم و مدیریت یک مدرسه را هم به من دادهاند.
زندگی آیت الله مدرس اززبان خودش وخاطراتی ازازندگی مدرس اززبان دیگران رادرادامه ..ولادت:سال ۱۲۴۹،شهادت:۱۰ آذر ۱۳۱۶
امام خمینی:مدرس باگاری (ازاصفهان)آمد تهران، آنجا هم یک خانه مختصری اجاره کرد و من منزل ایشان مکرر رفتم خدمت ایشان.....ایشان یک گارى آنجا(اصفهان) خریده بود و اسبش را گاهى خودش مى راند، تا آمد به تهران(مجلس).
یک روز رفتم درس ایشان مثل این که هیچ کاری ندارد. فقط طلبه ای است دارد درس می گوید،در صورتی که آن وقت در کوران آن مسایل سیاسی بود که باید بروند مجلس و آن بساط را درست کند، از همانجا ،رفت مجلس.
امام خمینی : منزل «مدرس» یک منزل محقر از حیث ساختمان و زندگی یک زندگی مادون عادی که در آن وقت لباس کرباس ایشان زبانزد بود، کرباسی که باید از خود ایران باشد می پوشید
«زبان» مدرس کوتاه بود،برای اینکه «دستش» رادرازنمی کرد.
«مدرس» نه دناپلاس داشت ونه خانه سازمانی ونه وامی ازمجلس گرفت!
امام خمینی:من درس ایشان یک روز رفتم می آمد در مدرسه سپه سالار که مدرسه شهید مطهری است حالا، درس می گفت. من یک روز رفتم درس ایشان مثل این که هیچ کاری ندارد. فقط طلبه ای است دارد درس می گوید. این طور قدرت روحی داشت. در صورتی که آن وقت در کوران آن مسایل سیاسی بود که باید بروند مجلس و آن بساط را درست کند، از آنجا پیش ما رفت مجلس.
خاطره ای ازدوران وکالت آیت الله مدرس:یک روز از جلسه مجلس شورای ملی به خانه برمیگشت که در راه سری هم به مغازه «مشهدی عبدالکریم» بقال زد تا ماست بخرد. بعد از سلام و احوالپرسی، در همان اثنا که مشهدی عبدالکریم مشغول وزن کردن ماست بود، آیتالله مدرس شروع به تعریف جریانات آن روز در مجلس کرد و گفت: «امروز چنان با اولتیماتوم روسیه مخالفت کردم که هیچکدام از نمایندهها جرأت رد کردن استدلالهایم را پیدا نکردند.» یکی از اطرافیان آیتالله که همراه او در مغازه بود، گفت: «آقا! این که درست نیست که شما موضوعات مهم سیاسی مملکت را برای امثال مشهدی عبدالکریم بقال بگویید.» آیتالله گفت: «اینها موکلان من هستند و باید بدانند من در مجلس چه میکنم.»
آیت الله مدرس می گوید:در اصفهان بعضی از اساتید سابقم که هنوز حیات داشتند، تحسینم میکردند ولی در عمل یاریم نمیکردند. حق هم داشتند چون روزگاری دراز را به گوشهگیری و درس و عبادت گذرانده و لذت آرامش را چشیده بودند. آنان موجوداتی بودند مقدس و قابل احترام همانند قدیسین درون کلیسا و صوفیان غارنشین. ولی برای خلق خدا، بیفایده. مخزن علم بودند که هر روز از دریچهای مقداری از آن، هدیه اصحاب بود.
در این میان، روحانی و عالم ربانی که خدایش محفوظ دارد، مرد این راه بود، با او مشورتها داشتم. وقتی با خلوص نیت و پاکدلی کامل میگفت: «سید! به اصفهان جان دادی»، شرمنده میشدم.
وی میگفت: مشکل و دشمن اسلام و ایران، نه سلاطیناند و نه حکامی مثل ظلالسلطان. مشکل مهم جامعه ما، سلطانها و ظلالسلطانهایی هستند که با عبا و عمامه در خدمت دربارند.
آیت الله مدرس به نقل ازآن عالم ربانی می گوید:مولا -علی(ع)، قربانی جهل همینها شد و فرزندش به فتوای همینان شهید گردید. مطمئن باش سید! فردا تو را هم مانند آنان قربانی میکنند و کوچکترین صدایی از اینان فضای تختگاهشان را متأثر نمیکند.
امام خمینی:مرحوم مدرس- رحمه اللَّه- خوب، من ایشان را هم دیده بودم. این هم یکى از اشخاصى بود که در مقابل ظلم ایستاد؛ در مقابل ظلم آن مرد سیاهکوهى، آن رضا خان قلدر ایستاد و در مجلس بود ... ایشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و ایشان با گارى آمد تهران. از قرارى که آدم موثقى نقل مى کرد، ایشان یک گارى آنجا خریده بود و اسبش را گاهى خودش مى راند، تا آمد به تهران. آنجا هم یک خانه مختصرى اجاره کرد.
امام خمینی: من منزل ایشان مکرر رفتم؛ خدمت ایشان- رضوان اللَّه علیه- مکرر رسیدم.
ایشان به عنوان طراز اول آمد لکن طراز اول که اصلًا از اول موضوعش منتفى شد. بعد ایشان وکیل مى شد. هر وقت هم که ایشان وکیل مى خواست بشود، وکیل اول؛ در تهران وکیل اول مدرس بود. ایشان در مقابل ظلمْ تنها مى ایستاد و صحبت مى کرد، و اشخاص دیگرى از قبیل ملک الشعرا و دیگران همه دنبال او بودند اما او بود که مى ایستاد و بر خلاف ظلم، بر خلاف تعدیات آن شخص، صحبت مى کرد. یک اولتیماتوم در همان وقت دولت روسیه فرستاد براى ایران و سربازش هم- سالداتش هم، به اصطلاح خودشان- تا قزوین آمدند و آنها از ایران (من حالا یادم نیست چه مىخواستند، این تو [ى] تاریخ است)
یک مطلبى را مى خواستند که تقریباً اسارت ایران بود و مى گفتند باید از مجلس بگذرد. آن را به مجلس بردند و همه اهل مجلس ماندند که چه باید بکنند؛ ساکت که چه بکنند. در یک مجله خارجى نوشته است که یک روحانى با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان از بین ببریم خودمان را؟ رأى مخالف داد. بقیه جرأت پیدا کردند و رأى مخالف [دادند]؛ رد کردند اولتیماتوم را..
. آن هم باز یک روحانى بود که در مقابل یک همچو قدرت بزرگ، یک چنین قدرتِ شوروىِ بزرگ ایستاد. به اصطلاحِ آن، با دست لرزان گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان خودمان را از بین ببریم؟ رأى مخالف داد، دیگران هم جرأت کردند رأى مخالف دادند. شما این روحانى را نباید قدرش را بدانید؟ (صحیفه امام، ج3، ص:244و 245)
امام خمینی:آن روزى که رضا شاه آمد و آن همه کارها را کرد، باز یک آخوند بود که توى مجلس، به اسم مدرس- رَحِمَهُ اللَّه- مقابلش مى ایستاد و مى گفت که «نه». هیچ کس نبود؛ مدرس بود، و چند نفر هم که اطراف او بودند. دیگر در تمام مملکت هیچ قدرتى در مقابل او نمى ایستاد. مدرس یک آقاى عمامه اى، ملا، متقى و با یک پیراهن کذا و عباى کذا و تنبان کرباسى، که شعر آن وقت برایش گفتند که تنبانْ کرباسى- قدردانى از او کردند و شعر برایش گفتند- انتقاد از او کردند، این ایستاد در مقابل رضا شاه و «نه» گفت...
آیت الله خامنهای : «مدرّس به عنوان یک روحانی که از چشمه فیّاضِ دینِ رهایی بخش و انسان سازِ اسلام سیراب بود در انجام تکلیف الهی و شرعی خویش ـ که مبارزه با ظلم و فساد و اختناق را سرلوحه احکام خویش دارد ـ. تنها بودن را بهانه سکوت قرار نداد و چه بسا که در بسیاری از جریانات سیاسی کشور تنها یک فریاد بود که پرده خفقان حاکمه را میدرید و آن، فریاد و خروشِ دشمن شکنِ مدرّس بود ... مدرس به حقّ افتخار جامعه روحانیت به خصوص در قرن حاضر و نمونهای از مقاومت جامعه روحانیت در همه زمان هاست. پرچم مبارزهای که شهید مدرس برافراشت هیچگاه بر زمین نیفتاد. مبارزه بیامان مدرس علیه هر آنچه غیرخدایی است هنوز در جامعه ما ادامه دارد»/پایان
مدرس در برخوردهای شخصی، با سران و رجال مملکتی با کم اعتنایی برخورد مینمود. حسین مکی درباره برخورد مدرس با کسانی که به منزل وی میآمدند، چنین مینگارد:
«اشخاص تازه وارد اگر از طبقات پایین بودند، مدرس احترامات بیشتری میکرد و هر قدر از طبقات بالاتر وارد میشدند کمتر تعارفات معمول را مینمود.
اگر میخواست به کسی تعارف زیادتری کرده باشد، مثلا شاهزاده نصرتالدوله وارد شده بود و مدرس میخواست به او تعارف کند، میگفت: شاهزاده یک چای برای خودشان بریزند. شاهزاده نصرتالدوله یا رجالی نظیر اینها که این تلطف را از مدرس میدیدند برخاسته از چای سبز که مخصوص مدرس بود، فنجانی ریخته صرف مینمودند». ۱
مدرس نسبت به بزرگترین قدرتها آنقدر کم اعتنا بود که یکی از نامزدهای نمایندگی مجلس برای تبلیغات خود، در روزنامه چنین نوشته بود: «در منزل مدرس بودم که او به من چای داد و من خوردم»!
ب ـ زهد و قناعت:
عبدالله مستوفی که از نزدیک با مدرس آشنا بوده و در خانه وی رفت و آمد مینموده است، زندگی مدرس را اینگونه توصیف میکند:
«خانه مدرس در آخر کوچهای بن بست بود که دارای یک اطاق جهت بیرونی (برای ملاقات) و یک اطاق دیگر برای سکونت زن و فرزندش بود.
اطاق بیرونی، همیشه کاهگلی و فرش آن یک دست نمد نازک و میان فرش، گلیم راه راه فرسودهای بود.
نوکر مثل رفیق در محضرش نشسته و شاید با او هم غذا هم میشد. به طوری که معلوم نبود نوکر است یا از راه ارادت به سید بزرگوار خدمت میکند». ۲
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:مسئولیتهای عبدالله مستوفی: ریاست اداره کل ثبت اسناد و املاک ...استاندارآذربایجان، کنسول ایران درروسیه،رئیس دادگستری(عدلیه) اصفهان و اشتغال درعدلیه تهران
ج ـ سیاست:
مدرس شخصیتی بسیار هوشمند و زیرک بود. رجال مملکت و شاگردانش را به خوبی میشناخت.
کوچکترین حرکتی از کسی میدید یا سخنی میشنید به عمق مطلب پی میبرد. او یکی از مخالفین سر سخت قرار داد وثوقالدوله با انگلیس بود در حالی که تنها جمله اول قرار داد را برایش خوانده بودند.
د ـ حاضر جوابی:
مدرس در حاضر جوابی، کم نظیر اگر نگوییم بینظیر بود. بدون تأمل، چنان زیبا و ادیبانه پاسخ میداد که موجب تحیر میشد.
حاضر جوابیهای او آنقدر جالب توجه بود که اگر در مجلس، وسط سخنرانی کسی، جملهای میگفت و صدا به همه نمایندگان نمیرسید، گفته مدرس را از یکدیگر جویا میشدند.
* مخالفت باورودسگ
زمانی که نصرتالدوله وزیر دارایی بود، لایحهای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیات این سگها بیان کرد و گفت: این سگها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را میگیرند.
مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم.
وزیر دارایی گفت: آقا! ما هر چه لایحه میاوریم، شما مخالفید، دلیل مخالفت شما چیست؟
مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید، این سگها به محص دیدن دزد، او را میگیرند؟
خوب آقای وزیر! به محض ورودشان ، اول شما را میگیرند. پس مخالفت من به نفع شماست.
نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند. ۳
* نامه های مدرس به دولتمردان روی کاغذسیگاربود
مدرس غالبا نامههایی که مینوشت، روی کاغذ پاکت تنباکو و کاغذهایی بود که در آن روزگار، قند در آن میپیچیدند. یکی از وزیران نامهای از مدرس دریافت داشته و آن را اهانت به خود دانسته بود.
روزی یکی از آشنایان مدرس آمد و یک دسته کاغذ آورده به مدرس گفت: جناب وزیر این کاغذها را فرستاندهاند که حضرت آقا مطالب خود را روی آنها مرقوم فرمایند.
مدرس به فرزندش گفت: عبدالباقی! چند ورق از آن کاغذهای مرغوب خودت را بیاور.
فرزند مدرس فوری بستهای کاغذ آورد. مدرس به آن شخص گفت: آن بسته کاغذ وزیر را بردار و این کاغذها را هم روی آن بگذار. سپس روی تکه کاغذ قند نوشت: جناب وزیر! کاغذ سفید فراوان است ولی لیاقت تو بیشتر از این کاغذ که روی آن نوشتهام نیست. ۴
* یک مرد و یک نامرد
روزی رضا شاه به مدرس گفت: تنها دو مرد در ایران وجود دارد. یکی من و دیگری تو.
مدرس بالافاصله جواب داد: نخیر، اشتباه میکنی، تنها یک مرد و یک نامرد در ایران وجود دارد. آن مرد منم و نامرد تو. ۵
* دعای مدرس به جان رضا شاه!
یک وقت رضا شاه به سفر رفته بود. سفری که شاید مورد خطر بود. مدرس به رضا شاه گفته بود: دعا کردم به شما تا در این سفر سالم برگردید.
رضا شاه خیلی خوشحال شده بود که مدرس به او دعا کرده بود گفت: دعا کردید؟!
مدرس جواب داد: آخر نکته دارد؛ اگر تو در این سفر مرده بودی همه اموال ما از بین رفته بود. من میخواهم زنده باشی تا اموالمان را پیدا کنیم. ۶
* یقه بازمدرس درزمستان/دروازه های باز
در زمستان هنگامی که مدرس از پلههای مجلس بالا میرفت، یکی از نمایندگان مجلس به او برخورد و گفت: شما در این زمستان سخت، با این پیراهن کرباسی و یقه باز گرفتار سرماخوردگی میشوید. مدرس نگاهی تند به او نمود و گفت: کاری به یقه باز من نداشته باش. حواست جمع دروازههای ایران باشد که باز نماند. ۷
* نامه مدرس به وزیراوقاف براستخدام یک دزد
یک روز طلبهای نزد مدرس آمد و نامهای نوشته بود: اجازه بفرمایید در وزارت معارف به عنوان معلم استخدام شوم. مدرس روی یک قطعه کاغذ نوشت:
«آقای وزیر معارف! حامل نامه، یکی از دزدان ،و قصد همکاری با شما را دارد. گردنهای به وی واگذار کنید».
طلبه، نامه را گرفت و رفت. پس از چند لحظه خجالت زده بازگشت و گفت: آقا! چه بدی از من دیدهاید؟ اگر کسی به شما چیزی گفته، دروغ گفته است.
مدرس جواب داد: اگر بگویم که تو شخص فاضل و متدینی هستی، تو را راه نمیدهند. برو و نامه را ببر.
او مجددا نامه را برد و فردای آن روز خدمت مدرس رسید و گفت: آقا! استخدام شدم و مدیریت یک مدرسه را هم به من دادهاند. ۸
* سوغات برای رضا شاه چه بود؟
پس از بازگشت مدرس از اصفهان، رضا شاه به او گفت: برای ما چه سوغات آوردهای؟
پاسخ داد: سوغات خوبی برای شما آوردهام. میترسم قدر آن را ندانید. سوغات من این استکه بیشتر اجزای دولت به نام شما، مردم را میچاپند و اذیت میکنند. من با خود گفتم این مطلب را به شما بگویم تا بدانید و در رفع آن بکوشید. اگر نصیحت مرا بشنوید بهترین سوغات برای شما است. ۹
* دلیل انتخاب بعضی نمایندگان به دستور رضاه شاه
در جلسه رسمی و علنی مجلس، آقا میرزا شهاب سخن میگفت؛ رسید به اینجا که همه مثل آقای مدرس نمیتوانند با منطق و مشعشعانه ۱۰حرف بزنند. بنده و امثال بنده رطب و یابس به هم میبافم.
مدرس با صدای بلند گفت: به همین جهت سردار سپه دستور داد شماها انتخاب شوید.
همهمه و خنده نمایندگان فضا را پر کرد. ۱۱
* پولی که رضا شاه برای مدرس فرستاد
سرلشکر خدایار از طرف رضا خان نزد مدرس آمد و با کمال تواضع و احترام گفت: رضا شاه میگوید: خوب است شما به درس و بحث خود بپردازید و از دخالت در امور سیاسی خودداری کنید. رضا شاه میل دارد باب مراوده را با شما باز کند و به هر طیق که بپسندید با شما روابط حسنه داشته باشد و همه اوامر شما را در امور مملکتی اطاعت خواهد کرد. ضمنا مبلغ یکصد هزار تومان برای شما فرستاده تا در هر راهی که صلاح میدانید به مصرف رسانید.
مدرس چند لحظهای به آن پول نگاه کرد. سپس فرمود: به رضا خان بگویید که من وظیفه شرعی دارم که در امور مسلمین دخالت کنم. اسم آن را سیاست بگذارید یا چیز دیگر هر چه باشد فرق نمیکند.
من وظیفه خود را انجام میدهم. سیاست در اسلام چیزی جدایی از دین نیست. در اسلام دین و سیاست با هم است. اسلام، مسیحیت نیست که فقط جنبه تشریفاتی، آن هم هفتهای یک روز در کلیسا داشته باشد.
این پولها را هم ببر که اگر اینجا بماند تمامی آن به مصرف نابودی رضا خان خواهد رسید.
خدایار مأیوسانه از خانه مدرس ـ به همراه پولها ـ بیرون رفت. ۱۲
* جواب مدرس به نماینده دولت عثمانی
زمانی که اوضاع و احوال پایتخت دچار هرج و مرج میشود، در کرمانشاه دولت موقت تشکیل و مدرس، وزیر عدلیه و اوقاف میگردد.
به مناسبتی اعضای کابینه موقت برای پارهای مذاکرات با دولت عثمانی (که تا کرمانشاه و همدان را تصرف کرده بودند) به ترکیه سفر کردند.
هنگام ملاقات با سلطان محمد خامس، خلیفه عثمانی، ابتدا مدرس خود و همراهان را به خلیفه عثمانی معرفی میکند و اظهار می دارد : از اینکه با صراحت صحبت میکنم، عذر میخواهم. ما روحانیون در ایران در زمان استبداد آزاد بودیم. در حکومت مشروطه هم به علت اینکه نماینده مردم بودم، آزاد بودم. اینجا هم مطالب خود را آزاد اظهار میکنم. مقصود ما از مهاجرت به کشور شما این است که دولت عثمانی روابط دو دولت ایران و عثمانی ـ که هر دو مسلمان هستند ـ محترم بدارد.
حسن رابطه به نفع طرفین است. دولت عثمانی قسمتهایی از ایران را اشغال کرده ، ادامه این وضع به مصلحت شما نیست، مردم ناراضی هستند و اگر ما در محل اختلافاتی داریم، خودمان آن را حل و فصل خواهیم کرد. خلیفه عثمانی گفت: شما در حکومت مشروطه تاکنون کار مفیدی انجام ندادهاید.
مدرس پاسخ داد: این طور نیست. ما کارهای زیادی انجام دادهایم. امنیت به وجود آوردهآیم، تأسیس اداره پست و پستخانه از کارهای ماست. ما هر روز با تمام دنیا در مکاتبه هستیم. حال آنکه هنور دولت شما پستخانه ندارد.
بیانات مدرس ، خلیفه عثمانی را تحت تأثیر قرار میدهد. لذا خلیفه میگوید: اینجا کشور خودتان است/خبرگزاری فارس
۱ـ مدرس قهرمان آزادی ، ج ۲، ص ۶۶۸
۲ ـ شرح زندگانی من با تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، ج ۳، ص ۴۶۵ـ۴۶۳
۳ ـ مدرس مجاهدی شکست ناپذیر، ص ۲۰۲ و مدرس، ج ۱، ص ۲۴۴٫
۴ ـ مدرس ، ج ۱، ص ۱۹۴
۵ ـ این گفتگو را یکی از علما نقل فرمود ولی مأخذ آن را فراموش کرده بودند.
۶ ـ صحیفه نور، امام خمینی (ره) ، ج ۴ ، ص ۴۲
۷ ـ مدرس ، ج ۱ ، ص ۱۸۷
۸ ـ مدرس مجاهدی شکست ناپذیر ، ص ۲۰۳
۹ ـ همان ص ۷۷
۱۰ ـ روشن و درخشان
۱۱ ـ مدرس ، ج ۱، ص ۲۰۹
۱۲ ـ همان ، ج ۱ ، ص ۲۴۱
۱۳ ـ مدرس مجاهدی شکست ناپذیر ،ص ۴۱-۴۰
«مستوفی» کیست؟
«مستوفی» به کسی اطلاق میشد که مالیاتها را جمعآوری میکرد و حساب درآمدها و هزینهها را در دست داشت.
عبدالله مستوفی(۱۲۵۷ - ۱۳۲۹) از رجال خاندان قاجار بود که به صورت موروثی بهعنوان مستوفی در دربار قاجار به خدمت مشغول بودند.
او مدتی را در کنسولگری ایران در روسیه مشغول بود ولی از این شغل فاصله گرفت و در دوره رضاشاه به سمت استاندار آذربایجان انتخاب شد.
زندگینامه آیت الله مدرس:
سید حسن طباطبایی زواره مشهور به مدرس،فرزند،سید اسماعیل طباطبایی در سال ۱۲۴۹شمسی( ۱۲۸۷ قمری )در شهر زواره (در قریه سرابه کچو از توابع شهرستان اردستان) از توابع استان اصفهان متولد شد.
سید اسماعیل طباطبایی پدر شهید مدرس که در روستای مزبور به تبلیغات دینی و انجام امور شرعی مردم مشغول بود، برای آنکه ارتباط طایفه میرعابدین را با بستگان زوارهای قطع نکند تصمیم گرفت از طریق ازدواج پیوند خویشاوندی را تجدید و تقویت کند و با دختر سیدکاظم سالار که خدیجه نام داشت (مادر حسن مدرس) و از سادات طباطبایی زواره بود ازدواج کرد. پدر آیت الله مدرس غالباً در سرابه به امور شرعی و فقهی مردم مشغول بود ولی مادر و فرزند در زواره نزد بستگان خویش به سر میبردند.
سید حسن در شش سالگی به همراه پدرش جهت درس خواندن به روستای اسفه (حسین کاظمی) در حومه قمشه نزد پدربزرگاش میرعبدالباقی رفت و پس از درگذشت میرعبدالباقی در شانزده سالگی برای ادامه تحصیلات به اصفهان رفت، در اصفهان نزد علامه شیخمرتضیریزی، سامرا و نجف در محضر بزرگانی چون آیتالله میرازی شیرازی(صاحب فتوای تحریم تنباکو)، آخوند خراسانی و سیدمحمدکاظم یزدی آموخت. تا درجه اجتهاد ادامه داد؛ آنگاه به اصفهان مراجعت کرده و مشغول تدریس فقه و اصول شد. ایشان در جریانات مربوط به نهضت مشروطه به سمت سیاست روی آورد. مرحوم مدرس در این باره گفته است: «بعد از مراجعت از عتبات، در اصفهان فقط از امورات اجتماعیه، مباحثه و تدریس اختیار کرده بودم، تا زمان انقلاب استبداد به مشروطه واردفعالیتهای سیاسی شد». فعالیت سیاسی ایشان با عضویت در انجمن ایالتی اصفهان آغاز میشود و با انتخاب او به عنوان یکی از پنج تن علمای منتخب، برای دوره دوم قانونگذاری مجلس، در تاریخ ۱۲۸۹ شمسی، چهره سیاسی او شناختهتر میشود. مدرس در این مجلس نقش خود را به خوبی ایفا کرد. وی در دوره سوم نیز از طرف مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد؛ ولی این مجلس به علت فشار خارجی و آغاز جنگ اول جهانی یکسال بیشتر دوم نیاورد. مدرس از چهرههای سرشناس کمیته دفاع ملی بود که جهت جلوگیری از پیشرفت نیروهای روسیه تزاری به سمت پایتخت به قم مهاجرت کردند. او سپس عازم اصفهان، کرمانشاه، عراق، ترکیه و سوریه گردید و پس از دو سال به ایران بازگشت. با امضای قرارداد ۱۹۱۹ وثوقالدوله، مدرس به مخالفت برخاست و با این قرارداد ننگین به شدت مخالفت کرد و اجازه نداد ایران بین اجانب تقسیم شود. پس از کودتای رضاخان و سید ضیاءالدین طباطبایی در سوم اسفند ۱۲۹۹، مدرس همراه بسیاری از ملیون و مبارزان دستگیر شد و تا پایان عمر کابینه سیاه سید ضیاءالدین طباطبایی در قزوین زندان بود. پس از آزادی به نمایندگی مردم تهران در مجلس چهارم انتخاب شد و به عنوان نایب رییس مجلس و رهبری اکثریت مجلس برگزیده شد. دوره پنجم مجلس در سال ۱۳۰۲ افتتاح شد و در این دوران پر اهمیت تاریخ مشروطه که با تغییر سلسله قاجاریه و روی کار آمدن رضاخان همراه بود، مدرس رهبری اقلیت مجلس را بر عهده داشت. رضاخان که به دنبال حذف قاجار و حاکمیت خود بود، طرح جمهوری را مطرح کرد اما وجود مدرس و رفقای او در مجلس که فراکسیون اقلیت را تشکیل میدادند، مانع از به سرانجام رسیدن طرح جمهوری رضاخانی گردید. یکی از وقاع مهم مجلس پنجم استیضاح رضاخان، توسط مدرس بود؛
اما، رضاخان توانست با فریب و نیرنگ، مقدمات تصویب انقراض قاجاریه را فراهم کند و در تاریخ ۹ آبان ۱۳۰۴ این کار را عملی کرد و خود به پادشاهی ایران رسید.
رضاخان در طی برگزاری انتخابات مجلس هشتم شورای ملی با مداخله آشکار در انتخابات و حذف آرای شهید مدرس اجازه نداد وی به مجلس راه یابد و سپس ۱۶ مهر ۱۳۰۷ مدرس را دستگیر و به دامغان، مشهد و سپس به خواف تبعید کرد« مدرس» ۷ سال در خواف توسط مأموران تحت نظر بود و در ٢٢ مهر ۱۳۱۶ از خواف به کاشمر منتقل شد.
در این زمان رضاخان دستور قتل مدرس را به رییس شهربانی کاشمر داد ولی او به این کار تن نداد و در نتیجه این مأموریت به جهانسوزی، متوفیان و خلج واگذار شد. آنها در شب ٢٧ رمضان ١٣٥٦(۱۰ آذر ۱۳۱۶) به سراغ آن عالم ربانی رفتند و او را به شهادت رساندند و جنازه را مخفیانه به خاک سپردند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:داستان زندگی آیت الله مدرس اززبان خودش:
«در نجف پیشنهاد و اصرار میشد برای مرجعیت شیعیان (و به عقیده خودم مسلمانان) به کشور هند بروم و به کار تشکیل حوزه و مجامع اسلامی بپردازم. گفتم: ملت ایران متحمل هزینه سنگین شده و مرا برای خدمتگزاری در این مرتبه آورده است. حالا که نیاز دارد، آنان را رها نمیکنم.
معتقدم خدمتگزار باید بومی باشد که درد مخدوم را بفهمد. خادم و مخدوم را همدلی، همزبانی و همدردی، در اصلاح امور، قدرت و همت میدهد. هیچکدام از حکامی که از مملکتی به مملکت دیگر فرستاده شدند و یا تسلط یافتند، برای ملت آن کشور نتوانستند کاری انجام دهند. در تاریخ نمونههای زیادی هم داریم؛ در مصر، ایران و هند و بسیار جاهای دیگر.
همه ممالک اسلامی، خانه من است ولی در میان این کشورها من به ایران بیشتر علاقمندم و در ایران هم به سرابه و اسفه (سرابه، محلی از روستای کچو مثقال اردستان، زادگاه مدرس و اسفه، روستایی است که زیستگاه ایشان بوده است). آنجا با فضایش اخت گرفتهام. میدانم کجایش خراب است، کجایش آباد است، چه دارد و چه ندارد، آبش از کجاست، نانش از کجاست، باغش، زمینش، محصولش چیست و از کیست. برای خراب کردن و آباد کردن، اطلاعاتم زیادتر و حاصل کار رضایت بخشتر است.»
«هند» وقتی از دست رفت که اقتصادش به زانو درآمد
«وقتی به اصفهان رسیدم، به خواندن تاریخ هند و چین علاقمند شدم. در اینباره کتاب و نوشته بسیار کم بود. ناچاراً سراغ کسانی رفتم که در این مملکتها بودهاند و چیزهایی از آنجا میدانند. تاجری در اصفهان بود. یک هندی [نزد او] میآمد و برایم آنچه از تاریخ هند میدانست، میگفت. کتابهایی هم از هند برایم میخواند و گاهی ترجمه میکرد.
فهمیدم که هند زمانی از دست رفت که از لحاظ اقتصادی به زانو درآمد. و امپراطوری انگلیس دو چیز را با تأسیس شرکت تجارتی از آن گرفت؛ اول «مالش» را و دوم «حالش» را و هند شد قلمرو انگلیس.» ...
«در جریان تأسیس بانک ملی، در بسیاری از شهرهای کوچک، زنها برای خرید سهام شرکت، زیورآلات خود را از سر و گردن گشودند. در همان زمان رجال جهاندیده گفتند: چشم بد دور. محال است مستعمرهجویان اجازه بدهند چنین حال و احساسات و چنین ایمانی در یک ملت شرقی رشد و نمو نماید.»
جلوی خرجتراشی خانواده مرا بگیرید اما هر فقیری به در آسیاب آمد، محروم برنگردد
«روزی که ساختن آسیاب، حمام و کاروانسرای «اسفه» را شروع کردم، قرار گذاشتم از 5 رأس الاغ و 2 قاطر و یک اسب گاری روزی بیش از 7 ساعت کار نکشند؛ 4 ساعت صبح و 3 ساعت بعداز ظهر، بار آنها بیش از 15 مَن نباشد، هر شب به هر کدام 10 سیر جو همراه با علف تازه بدهند، کسی به آنها چوب نزند و درون پالانشان را که با پشت آنها تماس دارد، نمد بدوزند که نرم و گرم باشد و پوست آنها را نیازارد.
قرار گذاشتم از کلیه کسانی که هر سال 5 بار گندم آرد میکنند، مطلقاً کارمزد نگیرند. درآمد آسیاب را پس از مخارج لازمه آسیاب و مزد آسیابان، به مستحقان بدهند. آسیابان به اندازه احتیاجش آرد بردارد و هر فقیری به در آسیاب آمد، محروم برنگردد...»
همه این توصیهها در حالی است که آیتالله در وصیتنامه خود مینویسد: «زن و فرزندان من حق ندارند ماهی 2 تومان بیشتر خرج کنند و اگر زیادتر شد، من راضی نیستم.» و به «ملا حیدرعلی» که وصی اوست، تأکید میکند که به هیچ عنوان زیادتر از این در اختیارشان نگذارد.
سید! مطمئن باش تو را هم قربانی میکنند...
«در اصفهان بعضی از اساتید سابقم که هنوز حیات داشتند، تحسینم میکردند ولی در عمل یاریم نمیکردند. حق هم داشتند چون روزگاری دراز را به گوشهگیری و درس و عبادت گذرانده و لذت آرامش را چشیده بودند. آنان موجوداتی بودند مقدس و قابل احترام همانند قدیسین درون کلیسا و صوفیان غارنشین. ولی برای خلق خدا، بیفایده. مخزن علم بودند که هر روز از دریچهای مقداری از آن، هدیه اصحاب بود.
در این میان، روحانی و عالم ربانی که خدایش محفوظ دارد، مرد این راه بود، با او مشورتها داشتم. وقتی با خلوص نیت و پاکدلی کامل میگفت: «سید! به اصفهان جان دادی»، شرمنده میشدم.
میگفت: «مشکل و دشمن اسلام و ایران، نه سلاطیناند و نه حکامی مثل ظلالسلطان. مشکل مهم جامعه ما، سلطانها و ظلالسلطانهایی هستند که با عبا و عمامه در خدمت دربارند. مولا (ع)، قربانی جهل همینها شد و فرزندش به فتوای همینان شهید گردید. مطمئن باش سید! فردا تو را هم مانند آنان قربانی میکنند و کوچکترین صدایی از اینان فضای تختگاهشان را متأثر نمیکند.»
از خبرچین ظلالسلطان ، روضهخوان ساخت!
«زمانی که مردم با ظلالسلطان اختلاف داشتند و من هم یکی از آنان بودم، یک روز 3 نفر در مدرسه در جلسه درس من حاضر شدند. رفتار و نشست و برخاست طلبهها معلوم است و ما آخوندها بهخوبی میتوانیم طلبه را از غیرطلبه تشخیص بدهیم. وقتی این 3 نفر با لباس نو و تمیز از درِ مدرسه وارد شدند، متوجه شدم بلد نیستند با نعلین نو خود راه بروند. با اینکه بهخوبی برایم روشن بود فرستادگان حاکماند، بعد از خاتمه درس آنان را به خانه بردم.
در هشتی (دالان) نشستیم و نان و دوغ خوردیم. گفتم: مأموریت شما خوب است یا بد، من کاری ندارم، مربوط به خود شماست. ولی حالا که اینجا آمدهاید، سعی کنید چیزی هم یاد بگیرید. آنقدر ساده بودند که خیال کردند من غیب میدانم. گفتند: چه کنیم، ظلالسلطان ما را میکشد. باید به او از شما خبر بدهیم. گفتم: ولی باید مطالب مرا که میگویم، بفهمید تا بتوانید به او خبر بدهید. اینها که من میگویم، چیزهایی است که اگر درست به او بگویید، او هم چیزی میفهمد و به شما مرتبه و مقام میدهد. هر روز صبح بیایید، میگویم برادرم و خواهرزادهام به شما درس بدهند. اینکه بد نیست. کار خودتان را هم بدون دغدغه انجام بدهید. برای خرید کتاب و وسایل لازم دیگر هم میگویم از موقوفات مدرسه مقداری به شما بدهند.
اینها میآمدند و صبح در حجره سیدعلیاکبر و میرزا حسین درس میخواندند و در پای درس هم مینشستند. کمکم ظلالسلطان را ول کردند و بهدرستی طلبه شدند. چیزهایی یاد گرفتند. روضهخوان شدند. ایام محرم آنان را به جرقویه و روستاهای اطراف میفرستادم. کار و بارشان گرفت. از خبرچینی به روضهخوانی رسیدند و آدمهای خوبی شدند.
همینها در کار ساختن آسیاب، حمام، کاروانسرا و دیگر بناهای اسفه مؤثر واقع شدند. یکی از آنها که بنای خوبی بود، در وقت طاق زدن هم عمامهاش را از سر بر نمیداشت. میگفت: آقا شما گفتید این لباس، لباس کار و زحمت کشیدن است و اضافه اینکه، اگر پاره آجری هم بر سرم خورد، عمامه نمیگذارد سرم را بشکند.
انسان، انسان است. خوب است. نیازمندی و بدیها او را از کار راست و درست منحرف میکنند. خودخواهی، آدم را میبلعد. بهترین انسانها، از بازار آشفته برای مردم استفاده میکنند و بدترین مردم برای خود.»
نکند از فضا و اقیانوس غافل شوید!
«اعماق فضا و اقیانوسها، محل توجه و هدف اصلی آینده خواهد شد. بشر آینده همه همّوغمّ خود را متوجه این دو فضای خالی خواهد کرد. ما باید خود را برای چنین روزگاری آماده کنیم. نوشتن تاریخ برای بشر که بتواند چنین مسئلهای را به او تفهیم کند و مسیر او را در این راه مشخص نماید، ضروریترین کاری است که به اندازه تمام کوششهای بشر برای نوشتن همه کتابهای فلسفی، ارزش دارد.
باید این تهور را داشتهباشیم که نگذاریم انسانها فریب تحریکات خودخواهانه جاهطلبان را خورده و در گرداب مهالک آن سرنگون شوند. ملتی که جاهل و ناآگاه است و به حقوق اجتماعی خود شناختی ندارد، با هر انقلاب و جنگی از سلطه آزادش کنی، باز اندک زمانی دیگر بهخاطر جهلی که نسبت به وضعیت زمان دارد، خود را به زیر سلطه میکشد. کودکی که از تاریکی میترسد، خود را در پناه هر رهگذری قرار میدهد. باید ترس را از اعماق دلش زایل کرد.»
سیاست، کار دوم من است
با تشکیل مجلس شورای ملی بعد از استبداد صغیر، آیتالله مدرس از طرف آیات عظام «ملا محمدکاظم خراسانی» و «عبدالله مازندرانی» بهعنوان یکی از مجتهدانی که طبق قانون اساسی مشروطه باید بر هماهنگی مصوبات مجلس با شرع اسلام نظارت داشتهباشند، به این مجلس معرفی شد. بعد از آن هم ایشان تا دوره ششم بهعنوان نماینده مردم تهران در مجلس شورای ملی حضور داشت و در این جایگاه برای آگاه کردن مردم به حقوق اجتماعی سیاسیشان و سیاسیکردن عامه مردم تلاشهای فراوانی کرد و تا وقتی بهعنوان نماینده در مجلس حضور داشت، با ایستادگی در مقابل زیادهخواهان داخلی و خارجی، با تمام توان از حقوق ملت ایران دفاع کرد. به همین دلیل هم سالروز شهادت این نماینده وظیفهشناس بهعنوان «روز مجلس» نامگذاری شده است.
وظایف سنگین نمایندگی مجلس اما باعث نشد آیتالله مدرس از مسئولیتهای ذاتیاش غافل شود. ایشان بعد از ورود به تهران، در اولین فرصت جلسات درسش را در ایوان زیر ساعت در مدرسه سپهسالار (مدرسه عالی شهید مطهری) شروع و به همه اعلام کرد: «کار اصلی من، تدریس است و سیاست، کار دوم من است.» مدتی بعد هم تولیت این مدرسه علمیه را برعهده گرفت. آیتالله مدرس با این هدف که طلاب علوم دینی از اوقاتشان استفاده بیشتری ببرند و با جدیت بیشتری به درس و مباحثه بپردازند، برای اولین بار طرح امتحان طلاب را به مرحله اجرا درآورد.
نماینده مجلسی که قناتهای روستا را احیا میکرد
یکی از خدماتی که آیتالله مدرس از خود برجا گذاشت، احیا و آبادانی روستاها و مغازههای موقوفه مدرسه سپهسالار بود که برای این کار، زحمات زیادی متحمل شد. عصرهای پنجشنبه اغلب در گرمای شدید تابستان به روستاهای اطراف ورامین رفته و از قناتهای روستاهای این منطقه بازدید میکرد و گاه به داخل چاهها میرفت و در تعمیر آنها همکاری میکرد و از اینکه با چرخ از چاه گِل بکشد، ابایی نداشت.
آیتالله مدرس در این مدرسه، شاگردانی مانند آیتالله حاج میرزا ابوالحسن شعرانی، آیتالله سید مرتضی پسندیده (برادر بزرگتر امام خمینی (ره))، شیخ محمد علی لواسانی، مهدی الهی قمشهای، بدیعالزمان فروزانفر و... را تربیت کرد.
مردم کوچه و بازار موکل من هستند، باید بدانند چه میکنم
* یک روز از جلسه مجلس شورای ملی به خانه برمیگشت که در راه سری هم به مغازه «مشهدی عبدالکریم» بقال زد تا ماست بخرد. بعد از سلام و احوالپرسی، در همان اثنا که مشهدی عبدالکریم مشغول وزن کردن ماست بود، آیتالله مدرس شروع به تعریف جریانات آن روز در مجلس کرد و گفت: «امروز چنان با اولتیماتوم روسیه مخالفت کردم که هیچکدام از نمایندهها جرأت رد کردن استدلالهایم را پیدا نکردند.» یکی از اطرافیان آیتالله که همراه او در مغازه بود، گفت: «آقا! این که درست نیست که شما موضوعات مهم سیاسی مملکت را برای امثال مشهدی عبدالکریم بقال بگویید.» آیتالله گفت: «اینها موکلان من هستند و باید بدانند من در مجلس چه میکنم.»
انگلیس اگر خواست به من پول بدهد، بیاورد نماز جمعه و جلوی مردم بدهد!
* یک روز دو نفر که یکی از آنها فرنگی بود، به دیدار آیتالله آمدند. مردی که مترجم بود، گفت: «ایشان یکی از مأموران عالیرتبه سفارت انگلیس هستند. چکی تقدیم میکنند، برای اینکه هرطور صلاح بدانید، مصرف کنید.» آقا گفتند: «چک چیست؟» مترجم گفت: «چک، براتی است که بانک میگیرد و مبلغی که در آن قید شده را میپردازد.»
مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید من پول و چک قبول ندارم. اگر خواست به من پول بدهد، باید تبدیل به طلا و بار شتر کند و ظهر روز جمعه و هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بیاورد و آنجا اعلام کند که این محموله را مثلاً انگلستان یا هر جای دیگر برای مدرس فرستاده است تا آن وقت من قبول کنم.»
بعد از ترجمه این سخنان، مرد فرنگی چیزی گفت. مترجم رو به آقا کرد و گفت: «ایشان میگویند شما میخواهید حیثیت ما را در دنیا نابود کنید.» مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید از نابودی چیزی که ندارید، نترسید.»
نقل از شهید آیتالله مدرس آوردهشده، برگرفته از کتاب «زرد» به قلم خود ایشان است. این کتاب، نوعی کتاب تاریخی تطبیقی شامل تاریخ ایران از زمان ساسانیان تا دوران مشروطه بوده است که متاسفانه بعد از تبعید ایشان به «خواف»، از ایران خارج شد و گفتهمیشود حالا در کتابخانه کنگره آمریکا نگهداری میشود! . سالها بعد، نوه آیتالله مدرس بخشهایی از این کتاب را در قالب کتابی به نام «مرد روزگاران» ارائه کرد/۱۰ آذر ۱۳۹۸تسنیم
ترورآیت الله مدرس تبادستور رضاخان
رضاخان که قبل از دیماه ۱۲۹۹ نامی در سیاست ایران نداشت، توانست در کمتر از پنج سال، سلسله قاجار را منقرض کند و بر تخت پادشاهی در ایران تکیه زند.
او برای رسیدن مقاصد خود از هیچ اقدامی حتی قتل دریغ نمیکرد. یکی از این رجال و سیاستمداران ایرانی که مانع رضاخان بود، کسی جز شهید سیدحسن طباطبایی قمشه معروف به مدرس نبود. رضاخان برای اینکه مدرس را از سر راه بردارد دست به ترور وی زد و در این امر توفیق نیافت.
مدرس یکی از مخالفان سرسخت کودتای ۱۲۹۹ رضاخان بود که به دلیل اعتراض، مدتی را در زندان گذراند. او بعد از آزادی از زندان، به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس چهارم انتخاب شد.
چهارمین دوره مجلس شورای ملی، روز اول تیرماه ۱۳۰۰ گشایش یافت. در این دوره، مدرس نایب رئیس اول مجلس شد و با اعتبارنامه نمایندگان موافق قرارداد ۱۹۱۹ به شدت مخالفت کرد و مانع تصویب اعتبارنامه برخی از آنان شد.
وی در این دوره، رهبری اکثریت مجلس را بر عهده داشت و غالباً در غیاب رئیس، مجلس را اداره میکرد. رویارویی شهید مدرس با رضاخان سردار سپه در همین زمان رخ داد؛ مقابلهای که تا پایان عمر مدرس ادامه داشت.
سردار سپه، وزیر جنگ شد، اما مداخلات بیپروای او در همه امور مملکت، کاسه صبر نمایندگان را لبریز کرد تا جایی که آیتاللّه مدرس در نطق ۱۲ مهر ۱۳۰۱ مجلس شورای ملی، با انتقاد شدید از سردار سپه گفت: «اما امنیت، امنیت در مملکت است، منتهی به دست کسی است که اغلب ماها از او خوشوقت نیستیم. چرا در پس پرده حرف میزنید؟ مگر شما ضعف نفس دارید؟ چرا حرف نمیزنید و دل خودتان را میلرزانید؟ مگر میترسید؟... ما که از رضاخان ترسی نداریم. چرا حرف خودمان را در پرده بگوییم؟ باید بدون ترس و بیپرده گفت، ما که قدرت داریم سلطنت را تغییر بدهیم، قدرت داریم، رئیس الوزراء را عزل کنیم، رضاخان را هم تغییر میدهیم...»
مدرس در پنجمین دوره قانونگذاری مجلس شورای ملی نیز از جانب مردم به نمایندگی مجلس انتخاب شد. رضاخان در این دوره، تلاش داشت به مقام نخست وزیری برسد و با وجود اینکه احمد شاه قاجار مایل نبود، فرمان نخست وزیری رضاخان را صادر کند، سرانجام در نهایت ضعف و ناچاری، فرمان نخست وزیری رضاخان را صادر کرد و برای اینکه مرد میدان نبود، ایران را ترک و راهی فرنگ شد و عرصه را برای کسب قدرت رضاخان هموار کرد.
سردار سپه پس از کودتای ۱۲۹۹ همواره رویای حکومت مطلقه ایران را در سر میپروراند. اولین طرحی که برای هدف خود برگزید، تغییر رژیم سلطنتی ایران به حکومت جمهوری بود.
پنجمین دوره مجلس شورای ملی با مخالفت در مورد تصویب اعتبارنامه وکلای فرمایشی آغاز شد و توانست مانع از تصویب اعتبارنامه علی دشتی و نوریزاده شود.
توفیق آیت الله مدرس در رد اعتبارنامه نمایندگان سفارشی رضاخان در مجلس، خشم سیدمحمد تدین رهبر موافقان سردار سپه در مجلس را برانگیخت و بین شهید مدرس و تدین در مجلس، جنگ لفظی شدیدی درگرفت. در پایان این جلسه، حسین بهرامی به تحریک تدین سیلی محکمی به گوش مدرس زد.
اما انتشار خبر سیلی خوردن مدرس، بزرگترین عامل برهم زننده جمهورى شد. رضاخان گفته بود که این بهرامی با یک سیلى، اساس جمهورى ما را برهم ریخت.
به هر ترتیب، طرح جمهوری شکست خورد و در هفتم مرداد ۱۳۰۳، مدرس و گروهی از همفکرانش دولت سردار سپه را استیضاح کردند. هفدهم مرداد ۱۳۰۳، روز بررسی استیضاح توسط مجلس شورای ملی، صحن مجلس شاهد درگیری سردار سپه و هوادارانش با مدرس و اقلیت استیضاح کننده بود.
در همین روز مدرس و برخی از اعضای فراکسیون اقلیت، بیرون از ساختمان مجلس شورای ملی مورد ضرب و شتم اوباش طرفدار سردار سپه قرار گرفتند. استیضاح کنندگان در اعتراض به این اقدامها در جلسه بعدازظهر مجلس که طرح استیضاح بررسی شد، شرکت نکردند و در نتیجه دولت سردار سپه هم رأی اعتماد گرفت.
رضاخان و هواخواهانش پس از آنکه از طرح جمهوری به نتیجه نرسیدند؛ تصمیم گرفتند زمینه را برای تغییر سلطنت آماده کنند، اما مدرس نیز بیکار ننشست و رحیمزاده صفوی را به پاریس فرستاد تا احمدشاه را به بازگشت به ایران ترغیب کند.
آیت اللّه مدرس در پیام شفاهی خود به احمدشاه، تاکید میکند حمایتش از سلطنت قاجار و مخالفت او با حکومت رضاخان دلیل شخصی ندارد و یا علاقهاش به خاندان قاجار نیست بلکه او میداند طراحان تغییر سلطنت، در پی آنند تمامی ارکان اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه ایران را دگرگون سازند.
مدرس پی به یک توطئه خارجی برده بود که میخواهند با تغییر رژیم و تغییر سلطنت نظم اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران را به هم بزنند تا بتوانند به راحتی بر مردم ایران حکومت کنند.
از این رو میگفت: روزگار و گردش آن چنین پیش آورده است که بزرگترین و مقدسترین مبادی ایمانی ما یعنی آن اصولی که موجب مصونیت اجتماعی و سیاسی قوم ایرانی، استقلال و تمامیت ایران است با بقاء و دوام سلطنت اعلیحضرت توأم گردیده است. اما بر من ثابت است که مقصود دیگران در حال حاضر تغییر رژیم حقیقی است. با تمام معنای آن و تغییر رژیم در تمام شعب اجتماعی و سیاسی... همانچیزها که باعث انتظام رشتههای مختلف حیات ملی ما بوده و همان چیزها بوده است که ایرانی را از سختترین مخاطرات خلاصی بخشیده است.
روز نهم آبان ۱۳۰۴، مجلس شورای ملی به ریاست سید محمد تدین (نایب رئیس اول) تشکیل شد تا ماده واحده خلع قاجاریه را بررسی کند. مدرس از جمله افرادی بود که در راستای حفظ استقلال سیاسی کشور، به طرح جمهوری رضاشاه اعتراض کرد. مدرس بهرغم تلاش وافری که در جهت جلوگیری از استبداد رضاشاه و سلطنت او کرد؛ اما در نهایت نتوانست در این راه موفق شود.
وقتی مخالفان و معاندان مشاهده کردند که فریاد حق طلبی مدرس خاموش نخواهد شد، تصمیم به ترور او گرفتند که این حرکت آنان نافرجام ماند و تیرهای شلیک شده، بازو و کتف مدرس را مجروح کرد و مدرس پس از ۶۴ روز سلامتی خود را بازیافت و در ۱۱ دی ماه ۱۳۰۵ در مجلس حاضر شد.
مدرس بعد از این ترور نیز دست از مخالفتها و اعتراضات سیاسی خود برنداشت و به فعالیتهای خود علیه رضاشاه ادامه داد. اما این بار رضاشاه، در اقدامی خصمانه، نه تنها مانع از شرکت وی در انتخابات مجلس هفتم شد، بلکه او را به خواف و سپس کاشمر تبعید کرد. مدرس از زمان دستگیری یعنی از سال ۱۳۰۷ تا سال ۱۳۱۶، در تبعید به سر برد و در نهایت به دستور رضاشاه توسط فردی به نام جهانسوزی به قتل رسید.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:داستان زندگی آیت الله مدرس اززبان خودش:
«در نجف پیشنهاد و اصرار میشد برای مرجعیت شیعیان (و به عقیده خودم مسلمانان) به کشور هند بروم و به کار تشکیل حوزه و مجامع اسلامی بپردازم. گفتم: ملت ایران متحمل هزینه سنگین شده و مرا برای خدمتگزاری در این مرتبه آورده است. حالا که نیاز دارد، آنان را رها نمیکنم.
معتقدم خدمتگزار باید بومی باشد که درد مخدوم را بفهمد. خادم و مخدوم را همدلی، همزبانی و همدردی، در اصلاح امور، قدرت و همت میدهد. هیچکدام از حکامی که از مملکتی به مملکت دیگر فرستاده شدند و یا تسلط یافتند، برای ملت آن کشور نتوانستند کاری انجام دهند. در تاریخ نمونههای زیادی هم داریم؛ در مصر، ایران و هند و بسیار جاهای دیگر.
همه ممالک اسلامی، خانه من است ولی در میان این کشورها من به ایران بیشتر علاقمندم و در ایران هم به سرابه و اسفه (سرابه، محلی از روستای کچو مثقال اردستان، زادگاه مدرس و اسفه، روستایی است که زیستگاه ایشان بوده است). آنجا با فضایش اخت گرفتهام. میدانم کجایش خراب است، کجایش آباد است، چه دارد و چه ندارد، آبش از کجاست، نانش از کجاست، باغش، زمینش، محصولش چیست و از کیست. برای خراب کردن و آباد کردن، اطلاعاتم زیادتر و حاصل کار رضایت بخشتر است.»
«هند» وقتی از دست رفت که اقتصادش به زانو درآمد
«وقتی به اصفهان رسیدم، به خواندن تاریخ هند و چین علاقمند شدم. در اینباره کتاب و نوشته بسیار کم بود. ناچاراً سراغ کسانی رفتم که در این مملکتها بودهاند و چیزهایی از آنجا میدانند. تاجری در اصفهان بود. یک هندی [نزد او] میآمد و برایم آنچه از تاریخ هند میدانست، میگفت. کتابهایی هم از هند برایم میخواند و گاهی ترجمه میکرد.
فهمیدم که هند زمانی از دست رفت که از لحاظ اقتصادی به زانو درآمد. و امپراطوری انگلیس دو چیز را با تأسیس شرکت تجارتی از آن گرفت؛ اول «مالش» را و دوم «حالش» را و هند شد قلمرو انگلیس.» ...
«در جریان تأسیس بانک ملی، در بسیاری از شهرهای کوچک، زنها برای خرید سهام شرکت، زیورآلات خود را از سر و گردن گشودند. در همان زمان رجال جهاندیده گفتند: چشم بد دور. محال است مستعمرهجویان اجازه بدهند چنین حال و احساسات و چنین ایمانی در یک ملت شرقی رشد و نمو نماید.»
جلوی خرجتراشی خانواده مرا بگیرید اما هر فقیری به در آسیاب آمد، محروم برنگردد
«روزی که ساختن آسیاب، حمام و کاروانسرای «اسفه» را شروع کردم، قرار گذاشتم از۵ رأس الاغ و ۲ قاطر و یک اسب گاری روزی بیش از۷ ساعت کار نکشند؛ ۴ ساعت صبح و ۳ ساعت بعداز ظهر، بار آنها بیش از ۱۵ مَن نباشد، هر شب به هر کدام ۱۰ سیر جو همراه با علف تازه بدهند، کسی به آنها چوب نزند و درون پالانشان را که با پشت آنها تماس دارد، نمد بدوزند که نرم و گرم باشد و پوست آنها را نیازارد.
قرار گذاشتم از کلیه کسانی که هر سال ۵ بار گندم آرد میکنند، مطلقاً کارمزد نگیرند. درآمد آسیاب را پس از مخارج لازمه آسیاب و مزد آسیابان، به مستحقان بدهند. آسیابان به اندازه احتیاجش آرد بردارد و هر فقیری به در آسیاب آمد، محروم برنگردد...»
همه این توصیهها در حالی است که آیتالله در وصیتنامه خود مینویسد: «زن و فرزندان من حق ندارند ماهی ۲ تومان بیشتر خرج کنند و اگر زیادتر شد، من راضی نیستم.» و به «ملا حیدرعلی» که وصی اوست، تأکید میکند که به هیچ عنوان زیادتر از این در اختیارشان نگذارد.
سید! مطمئن باش تو را هم قربانی میکنند...
«در اصفهان بعضی از اساتید سابقم که هنوز حیات داشتند، تحسینم میکردند ولی در عمل یاریم نمیکردند. حق هم داشتند چون روزگاری دراز را به گوشهگیری و درس و عبادت گذرانده و لذت آرامش را چشیده بودند. آنان موجوداتی بودند مقدس و قابل احترام همانند قدیسین درون کلیسا و صوفیان غارنشین. ولی برای خلق خدا، بیفایده. مخزن علم بودند که هر روز از دریچهای مقداری از آن، هدیه اصحاب بود.
در این میان، روحانی و عالم ربانی که خدایش محفوظ دارد، مرد این راه بود، با او مشورتها داشتم. وقتی با خلوص نیت و پاکدلی کامل میگفت: «سید! به اصفهان جان دادی»، شرمنده میشدم.
میگفت: «مشکل و دشمن اسلام و ایران، نه سلاطیناند و نه حکامی مثل ظلالسلطان. مشکل مهم جامعه ما، سلطانها و ظلالسلطانهایی هستند که با عبا و عمامه در خدمت دربارند. مولا (ع)، قربانی جهل همینها شد و فرزندش به فتوای همینان شهید گردید. مطمئن باش سید! فردا تو را هم مانند آنان قربانی میکنند و کوچکترین صدایی از اینان فضای تختگاهشان را متأثر نمیکند.»
از خبرچین ظلالسلطان ، روضهخوان ساخت!
«زمانی که مردم با ظلالسلطان اختلاف داشتند و من هم یکی از آنان بودم، یک روز 3 نفر در مدرسه در جلسه درس من حاضر شدند. رفتار و نشست و برخاست طلبهها معلوم است و ما آخوندها بهخوبی میتوانیم طلبه را از غیرطلبه تشخیص بدهیم. وقتی این 3 نفر با لباس نو و تمیز از درِ مدرسه وارد شدند، متوجه شدم بلد نیستند با نعلین نو خود راه بروند. با اینکه بهخوبی برایم روشن بود فرستادگان حاکماند، بعد از خاتمه درس آنان را به خانه بردم.
در هشتی (دالان) نشستیم و نان و دوغ خوردیم. گفتم: مأموریت شما خوب است یا بد، من کاری ندارم، مربوط به خود شماست. ولی حالا که اینجا آمدهاید، سعی کنید چیزی هم یاد بگیرید. آنقدر ساده بودند که خیال کردند من غیب میدانم. گفتند: چه کنیم، ظلالسلطان ما را میکشد. باید به او از شما خبر بدهیم. گفتم: ولی باید مطالب مرا که میگویم، بفهمید تا بتوانید به او خبر بدهید. اینها که من میگویم، چیزهایی است که اگر درست به او بگویید، او هم چیزی میفهمد و به شما مرتبه و مقام میدهد. هر روز صبح بیایید، میگویم برادرم و خواهرزادهام به شما درس بدهند. اینکه بد نیست. کار خودتان را هم بدون دغدغه انجام بدهید. برای خرید کتاب و وسایل لازم دیگر هم میگویم از موقوفات مدرسه مقداری به شما بدهند.
اینها میآمدند و صبح در حجره سیدعلیاکبر و میرزا حسین درس میخواندند و در پای درس هم مینشستند. کمکم ظلالسلطان را ول کردند و بهدرستی طلبه شدند. چیزهایی یاد گرفتند. روضهخوان شدند. ایام محرم آنان را به جرقویه و روستاهای اطراف میفرستادم. کار و بارشان گرفت. از خبرچینی به روضهخوانی رسیدند و آدمهای خوبی شدند.
همینها در کار ساختن آسیاب، حمام، کاروانسرا و دیگر بناهای اسفه مؤثر واقع شدند. یکی از آنها که بنای خوبی بود، در وقت طاق زدن هم عمامهاش را از سر بر نمیداشت. میگفت: آقا شما گفتید این لباس، لباس کار و زحمت کشیدن است و اضافه اینکه، اگر پاره آجری هم بر سرم خورد، عمامه نمیگذارد سرم را بشکند.
انسان، انسان است. خوب است. نیازمندی و بدیها او را از کار راست و درست منحرف میکنند. خودخواهی، آدم را میبلعد. بهترین انسانها، از بازار آشفته برای مردم استفاده میکنند و بدترین مردم برای خود.»
نکند از فضا و اقیانوس غافل شوید!
«اعماق فضا و اقیانوسها، محل توجه و هدف اصلی آینده خواهد شد. بشر آینده همه همّوغمّ خود را متوجه این دو فضای خالی خواهد کرد. ما باید خود را برای چنین روزگاری آماده کنیم. نوشتن تاریخ برای بشر که بتواند چنین مسئلهای را به او تفهیم کند و مسیر او را در این راه مشخص نماید، ضروریترین کاری است که به اندازه تمام کوششهای بشر برای نوشتن همه کتابهای فلسفی، ارزش دارد.
باید این تهور را داشتهباشیم که نگذاریم انسانها فریب تحریکات خودخواهانه جاهطلبان را خورده و در گرداب مهالک آن سرنگون شوند. ملتی که جاهل و ناآگاه است و به حقوق اجتماعی خود شناختی ندارد، با هر انقلاب و جنگی از سلطه آزادش کنی، باز اندک زمانی دیگر بهخاطر جهلی که نسبت به وضعیت زمان دارد، خود را به زیر سلطه میکشد. کودکی که از تاریکی میترسد، خود را در پناه هر رهگذری قرار میدهد. باید ترس را از اعماق دلش زایل کرد.»
سیاست، کار دوم من است
با تشکیل مجلس شورای ملی بعد از استبداد صغیر، آیتالله مدرس از طرف آیات عظام «ملا محمدکاظم خراسانی» و «عبدالله مازندرانی» بهعنوان یکی از مجتهدانی که طبق قانون اساسی مشروطه باید بر هماهنگی مصوبات مجلس با شرع اسلام نظارت داشتهباشند، به این مجلس معرفی شد. بعد از آن هم ایشان تا دوره ششم بهعنوان نماینده مردم تهران در مجلس شورای ملی حضور داشت و در این جایگاه برای آگاه کردن مردم به حقوق اجتماعی سیاسیشان و سیاسیکردن عامه مردم تلاشهای فراوانی کرد و تا وقتی بهعنوان نماینده در مجلس حضور داشت، با ایستادگی در مقابل زیادهخواهان داخلی و خارجی، با تمام توان از حقوق ملت ایران دفاع کرد. به همین دلیل هم سالروز شهادت این نماینده وظیفهشناس بهعنوان «روز مجلس» نامگذاری شده است.
وظایف سنگین نمایندگی مجلس اما باعث نشد آیتالله مدرس از مسئولیتهای ذاتیاش غافل شود. ایشان بعد از ورود به تهران، در اولین فرصت جلسات درسش را در ایوان زیر ساعت در مدرسه سپهسالار (مدرسه عالی شهید مطهری) شروع و به همه اعلام کرد: «کار اصلی من، تدریس است و سیاست، کار دوم من است.» مدتی بعد هم تولیت این مدرسه علمیه را برعهده گرفت. آیتالله مدرس با این هدف که طلاب علوم دینی از اوقاتشان استفاده بیشتری ببرند و با جدیت بیشتری به درس و مباحثه بپردازند، برای اولین بار طرح امتحان طلاب را به مرحله اجرا درآورد.
نماینده مجلسی که قناتهای روستا را احیا میکرد
یکی از خدماتی که آیتالله مدرس از خود برجا گذاشت، احیا و آبادانی روستاها و مغازههای موقوفه مدرسه سپهسالار بود که برای این کار، زحمات زیادی متحمل شد. عصرهای پنجشنبه اغلب در گرمای شدید تابستان به روستاهای اطراف ورامین رفته و از قناتهای روستاهای این منطقه بازدید میکرد و گاه به داخل چاهها میرفت و در تعمیر آنها همکاری میکرد و از اینکه با چرخ از چاه گِل بکشد، ابایی نداشت.
آیتالله مدرس در این مدرسه، شاگردانی مانند آیتالله حاج میرزا ابوالحسن شعرانی، آیتالله سید مرتضی پسندیده (برادر بزرگتر امام خمینی (ره))، شیخ محمد علی لواسانی، مهدی الهی قمشهای، بدیعالزمان فروزانفر و... را تربیت کرد.
مردم کوچه و بازار موکل من هستند، باید بدانند چه میکنم
* یک روز از جلسه مجلس شورای ملی به خانه برمیگشت که در راه سری هم به مغازه «مشهدی عبدالکریم» بقال زد تا ماست بخرد. بعد از سلام و احوالپرسی، در همان اثنا که مشهدی عبدالکریم مشغول وزن کردن ماست بود، آیتالله مدرس شروع به تعریف جریانات آن روز در مجلس کرد و گفت: «امروز چنان با اولتیماتوم روسیه مخالفت کردم که هیچکدام از نمایندهها جرأت رد کردن استدلالهایم را پیدا نکردند.» یکی از اطرافیان آیتالله که همراه او در مغازه بود، گفت: «آقا! این که درست نیست که شما موضوعات مهم سیاسی مملکت را برای امثال مشهدی عبدالکریم بقال بگویید.» آیتالله گفت: «اینها موکلان من هستند و باید بدانند من در مجلس چه میکنم.»
انگلیس اگر خواست به من پول بدهد، بیاورد نماز جمعه و جلوی مردم بدهد!
* یک روز دو نفر که یکی از آنها فرنگی بود، به دیدار آیتالله آمدند. مردی که مترجم بود، گفت: «ایشان یکی از مأموران عالیرتبه سفارت انگلیس هستند. چکی تقدیم میکنند، برای اینکه هرطور صلاح بدانید، مصرف کنید.» آقا گفتند: «چک چیست؟» مترجم گفت: «چک، براتی است که بانک میگیرد و مبلغی که در آن قید شده را میپردازد.»
مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید من پول و چک قبول ندارم. اگر خواست به من پول بدهد، باید تبدیل به طلا و بار شتر کند و ظهر روز جمعه و هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بیاورد و آنجا اعلام کند که این محموله را مثلاً انگلستان یا هر جای دیگر برای مدرس فرستاده است تا آن وقت من قبول کنم.»
بعد از ترجمه این سخنان، مرد فرنگی چیزی گفت. مترجم رو به آقا کرد و گفت: «ایشان میگویند شما میخواهید حیثیت ما را در دنیا نابود کنید.» مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید از نابودی چیزی که ندارید، نترسید.»
نقل از شهید آیتالله مدرس آوردهشده، برگرفته از کتاب «زرد» به قلم خود ایشان است. این کتاب، نوعی کتاب تاریخی تطبیقی شامل تاریخ ایران از زمان ساسانیان تا دوران مشروطه بوده است که متاسفانه بعد از تبعید ایشان به «خواف»، از ایران خارج شد و گفتهمیشود حالا در کتابخانه کنگره آمریکا نگهداری میشود! . سالها بعد، نوه آیتالله مدرس بخشهایی از این کتاب را در قالب کتابی به نام «مرد روزگاران» ارائه کرد/۱۰ آذر ۱۳۹۸تسنیم.
چندخاطره جالب ازشهیدمدرس
بعد از ظهر یکی از آخرین روزهای تیرماه ۱۳۸۲ شمسی استادم عالم متضلع علامه حاج سید علی کمالی دزفولی (متولد ۱۲۹۰ ش متوفای ۱۳۸۳ ش ) طبق قرار همیشگی و پس از پایان جلسه مقابله تصحیح و ویرایش دوره کامل و ۴۴ دفتری تفسیر ترتیبی « تفسیر قرآن برای همه » اثر فارسی و در دست چاپ ایشان که شش سال به درازا انجامید دو دیگر از وقایع و خاطرات ناب خود را برایم نقل کرد. ایشان فرمود : امروز می خواهم خاطره ای جالب و ناگفته از مرحوم آیت الله سید حسن مدرس (اعلی الله درجاته ) به نقل از شاگرد ایشان استادم مرحوم آیت الله حاج میرزا هادی معزی (ره ) برایت تعریف کنم ;
پس بنویس :در این موعد موکبی (گروهی پیاده و سواره که در رکاب پادشاه و یا مقامی عالی رتبه می باشند) عظیم به خان وارد شد . معلوم شد « فرمانفرما » (میرزا عبدالحسین فرمانفرما متولد ۱۲۳۱ش متوفی ۱۳۱۸ ش حاکم چند ولایت کشور در عصر قاجار و وزیر عدلیه و یکی از نخست وزیران محمد علی شاه ) است که از طهران به زیارت عتبات عالیات مشرف شده .
نوکران او پس از آبپاشی و جاروب چند ایوان را به فرشهای قیمتی مفروش کرده و مخده ها (پشتی ) گذاشتند و آنگاه «فرمانفرما» با خدم وحشم (اطرافیانش ) وارد شد و نشست . چون چشمش به ما که در ایوان روبروی آنها بودیم افتاد مستخدمش را به سویمان فرستاد. او آمد و پس از سلام دست مرحوم مدرس را بوسید و گفت : آقا عرض سلام دارد و تقاضا می کند که برای صرف شام تشریف بیاورید. فورا مدرس جواب داد : سلام برسانید و عرض کنید : خیلی ممنون ما هم لقمه نانی داریم که با دعای خیر برای ایشان صرف می کنیم ; و بهر حال قبول نکرد. ما شاگردان که جرات نداشتیم حرفی بزنیم اما در دل می گفتیم که ای کاش استاد ما را از غذاهای سلطنتی محروم نمی ساخت .
صبح فردا همان مستخدم با سینی ای در دست که بشقابی پر از لیره با پارچه ای کشیده بر آن در میانش بود از طرف «فرمانفرما» به تعداد هر کدام از ما یک لیره عثمانی هدیه آورد و با احترام تقدیم « مدرس» کرد. استاد باز هم با همان اظهار امتنان هدیه را نپذیرفت و ما بار دیگر در دل برای از دست رفتن این هدایا تاسف خورده و اعتراض داشتیم .
پس از استراحت از خان شور حرکت کرده و صبح علی الطلوع به اطراف کربلا رسیدیم .
در آنجا بعضی از اعیان و تجار ویلا (خانه ییلاقی مجلل باغ و ساختمان ) داشتند. معلوم شد صاحب یکی از ویلاها از پشت بام ما را دیده است . بلافاصله خادم خود را دم در و سر راه ما فرستاد و از جانب آقایش ما را دعوت به استراحت در آن ویلا نمود.
این بار برخلاف انتظار آیت الله مدرس قبول کرد و در حالیکه ما متعجب بودیم با دست به ما شاگردان اشاره کرد و گفت : بفرمایید داخل ! پس از دخول و نشستن میزبان ناشتایی (صبحانه ای ) اعلی برایمان آورد. مرحوم مدرس باز فرمود : بسم الله میل کنید! وما حسابی دلی از عزا درآوردیم.
پس از صرف ناشتا و برداشتن سفره با کمال تعجب دیدیم یک سینی آوردند که بشقابی در آن بود و به تعداد هر یک از ما طلبه ها « دو لیره عثمانی » در آن گذاشته بود! چون سینی را جلوی آقا گذاشتند رو به ما فرمود : بردارید چون آن یکی را برای رضای خدا برنداشتید خداوند آن را مضاعف به شما داده است »
عصرایران بنقل ازروزنامه جمهوری اسلامی
***
ماجرای سیلی خوردن مدرس درمجلس شورای ملی
همزمان با مجلس پنجم، جریان طرفدار سردار سپه، لزوم وجود یک رئیس دولت مقتدر را تبلیغ میکرد که با وجود عدم رضایت مدرس و تردید احمدشاه، فرمان ریاست وزرا در تاریخ سوم آبان۱۳۰۲ به نام سردار سپه صادر گردید.
رضاخان به این هم قانع نبود و فکر تغییر سلطنت بود و دست خارجیان به ویژه انگلیس هم ریشه این خیال خام را آبیاری میکردند. سردار سپه ضمن آنکه خود را به عنوان خدمتگزار مردم معرفی میکرد، در باطن میکوشید نفوذ ایلات و عشایر را کم کند و با مرعوب کردن و سرکوبی مخالفین، زمینه را برای ایجاد جمهوری فراهم نماید. جراید طرفدار رضاخان در این مورد به تبلیغات زیادی پرداختند.
در مجلس شورای ملی، فراکسیون تجدد به رهبری «سید محمد تدین» و فراکسیون سوسیالیست به رهبری «سلیمان میرزا» در قضیه جمهوری با سردار سپه تبانی داشتند و به او(رضاخان) قول داده بودند که وی را به ریاست جمهوری برسانند.
اکثریت نمایندگان مجلس با دخالت نظامیان از طرفداران رضاخان انتخاب شدهاند و جلسات خصوصی خود را به طور مرتب تشکیل میدهند و برنامه این است که جمهوری رضاخانی را هر چه سریعتر به تصویب برسانند. پیشنهادی با امضای عدهای از نمایندگان در مجلس مطرح میشود و از ولایت، تلگرافهای فرمایشی به نفع جمهوری واصل میگردد. برای رسیدن به این منظور مجلس شروع به گذراندن اعتبارنامهها نمود تا صلاحیت طرح این توطئه را داشته باشد.
اما از سوی دیگر عدهای از نمایندگان واقعی ملت و در رأس آنها «آیتالله سید حسن مدرس» که از جریان خطرناک پس پرده و نقشههای عجیبی که در حال ظهور بود، کاملاً آگاه بودند برای خنثی کردن این نقشهها در مقابل طرفداران جمهوری صفآرایی کرده، علم مخالفت شدید را برافراشتند.
برای مقاومت در مقابل سردار سپه، مدرس و همفکرانش کوشیدند از تصویب اعتبارنامههای وکلای فرمایشی یا نمایندگانی که با رضاخان تبانی کرده بودند ممانعت به عمل آورند. همچنین هنگام مطرح شدن اعتبارنامههای نمایندگان معمول که از سوی مردم برگزیده شده بودند، سعی کردند به طوری وقت مجلس را اشغال کنند که جلسات متعددی صرف بحث شود و در نتیجه برای روز موعود ـ یعنی اول فروردین ۱۳۰۳ ـ مجلس صورت رسمیی و قانونی پیدا نکند.
همانطوری که مدرس و رفقایش کوشش میکردند از تصویب اعتبارنامههای نمایندگان تحمیلی ممانعت به عمل آورند، تدین و رفقایش به مقابله به مثل پرداختند و به مخالفت با نمایندگان حامی مدرس اقدام نمودند.
در جریان اعتبارنامه «حاج میرزا هاشم آشتیانی» از علما و روحانیون متنفذ و مورد توجه تهران و از دوستان مدرس، «تدین» به مخالفت پرداخت، «مدرس» برای دفاع در پشت میز خطابه رفت و به ایراد سخنانی پرداخت، امادر حین بیانات مدرس، به تحریک «تدین» جلسه به هم خورد و «تدین» به همراه عدهایی از طرفداران خود، جلسه را ترک کردند.
در این موقع دکتر حسین بهرامی (احیاء السلطنه) به تحریک تدین سیلی محکمی به صورت مدرس نواخت با این حال در خارج صحن علنی مجلس، بحث و جدل ادامه یافت و «مدرس» در اطاق تنفس مباحثات خود را پی گرفت،
به طوری که «عمامه مدرس» از سرش افتاد (متقابلاً یکی ازحامیان مدرس( سید محی الدین مزراعی) وکیل شیراز سیلی محکمتری به بهرامی زد)
«صدای سیلی خوردن مدرس» از درهای مجلس به بیرون پیچید و ابتدا در تهران و سپس در همه کشور به گوش مردم رسید.
مردم خشمگین تهران که دیدند به مجتهد و پیشوای مذهبی و نماینده واقعی آنها اهانت شده با خروش به راه افتادند و علیه رضاخان و جمهوری و اعوان و انصار وی به اعتراض برخاستند، بازارها بسته شد، طبقات مختلف مردم در مساجد و اجتماعات گوناگون به تظاهرات وسیعی پرداختند، به قول ملک الشعرای بهار در جمهورینامه خود:
از آن سیلی ولایت پر صدا شد * دکاکین بسته و غوغا به پاشد
به روز شنبه مجلس کربلا شد * به دولت روی اهل شهر وا شد
مردم نسبت به این عمل قبیح خشم و نفرت خود را بروز دادند و همین امر زمینه را برای مخالفت با جمهوری فراهم ساخت و طبقات مختلف مردم تهران برای بر هم زدن اساس این حرکت تحمیلی به منزل علمای تهران رفته، بنای مخالفت را گذاشتند.
احمدرضاپهلوی"فرزندرضاشاه"در سال ۱۳۲۵ با سیمین تاج بهرامی دختر دکتر حسین احیاءالسلطنه بهرامی ازدواج کرد که۸سال بعدمنجربه طلاق شد.بهرامی"ضارب" پس از انقلاب اسلامی در سال 1۱۳۵۷به اتفاق خانواده اش ایران را ترک کرد و در ۱۳۶۱ با بیماری سرطان خون در فرانسه درگذشت./مرکزاسنادانقلاب اسلامی
گاهی بایدبجای کتک زدن «سیلی»خورد
مبارزه قاطع مدرس در این زمینه به درگیرى وى با نمایندگان رضاخان در مجلس انجامید. بر سر تصویب اعتبارنامه وکلاى ولایات که با نظر رئیس الوزاء(نخست وزیر) انتخاب شده بودند کشمکش و مجادله سختى رخ مىدهد. در وقت تنفس مجلس بین مدرس و بهرامى مشاجره اى رخ مىدهد و بهرامى احیاءالسلطنه سیلى به صورت مدرس مىزند که موجب هیجان عمومى مردم و تنفر نمایندگان از مخالفانِ مدرس مىگردد.1
از این سیلى ولایت پرصدا شد/ دکاکین بسته و غوغا به پا شد
پس از این ماجرا به واسطه مظلومیت مدرس، چند نفرى از موافقان جمهورى نیز به دسته مخالفان و بىطرفان ملحق مىشوند و همین حرکت بزرگترین عامل بازدارنده و برهم زننده جمهورى مىگردد.
«رضاخان »:بهرامی با یک «سیلى» اساس «جمهورى» ما را برهم ریخت.
امام خمینى: که اگر انسان ساخته شود مىتواند به تنهایى به جاى یک گروه مفید باشد.
اینها از انسان مىترسند. اینها دیدند که یک مدرس در زمان رضاخان بود نمىگذاشت رضاخان آنوقت که جمهورى درست بکند. مدرس نگذاشت .. یعنى او به سلطنت که نرسیده بود مىخواست رئیس جمهور شود و بعدش هم کارهاى دیگرى بکند و کسى که جلو او را گرفت مدرس بود که نگذاشت این کار عملى شود... و بالاخره هم جانش را از دست داد.3
پاورقی
1. صحیفه نور، ص 499 و 506.
2. غلامرضا فدایى، «مدرس مجتهدى وارسته و سیاستمدارى آگاه»، اطلاعات سیاسى اقتصادى، ش 52ـ51، ص 43.
3. صحیفه نور، ج 8، ص 199
بااستفاده از خبرگراری تسنیم
***
نمایندگان بی عرضه وترسو
یک روز وقتی که مدرس از مجلس به خانه بازگشت، عدهای از مردم به منزل مدرس ریخته و با سر و صدای زیاد گفتند: آقا! این چه لایحهای بود که امروز تصویب شد؟ مصلحت است.
مدرس پاسخ داد: اگر بیست رأس اسب و الاغ و یک آدم را در مجلسی جمع کنند و از آنها بپرسند که ناهار چه می خورید، جواب چه میدهند؟
همه گفتند: جو.
مدرس گفت: آن یک نفر هم ناچار است سکوت کند. این وکلایی که شما انتخاب کردهاید، شعورشان همین است. بروید آدم انتخاب کنید.
جلوگیری ازروضه خوانی همکارنماینده مجلس
یکی از نمایندگان روحانی پشت تریبون مجلس مشغول نطق بود و بی مناسبت به بیان مسائل مذهبی و روضه خوانی می پردازد. مدرس سخن او را قطع می کند و میگوید:
مؤمن! سپهسالار دو ساختمان چسبیده به هم ساخته. یکی این مجلس و یکی هم مسجد و مدرسه. شما اشتباه آمدید. باید به ساختمان بغلی بروید. در مسجد روضه خوانده میشود و اینجا مجلس و محل قانونگذاری و رسیدگی به امور مردم و مملکت است.
علت تبعیض درحقوق ها
در یکی از جلسات مجلس صحبت بر سر این بود که حقوق نمایندگان دو برابر شود. مدرس طی نطق کوتاهی گفت: عدهای که نیاز دارند بگیرند و گروهی که احتیاجی ندارند نگیرد. کسانی که اموراتشان سخت می گذرد اشکالی ندارد که دو برابر حقوق بگیرند. یکی از نمایندگان اظهار داشت: چرا رئیس الوزراء و افراد کابینه هر کدام هزار و دویست تومان میگیرند و نمایندة مجلس صد تومان؟
مدرس با خونسردی پاسخ داد: برای اینکه این افراد، تفنگ و سرنیزه دارند و نمایندگان ندارند.
کسی که نمیتواندقلیان راآماده بکندبدردمدیریت نمی خورد
نصرت الدوله وزیر دارایی که بودجة مملکت را در مجلس مطرح کرده بود، یک روز به منزل مدرس آمد و میخواست مدرس با لایحة او مخالفت نکند. مدرس به او گفت: شاهزاده! پاشو، آب قلیان را عوض کن.
نصرت الدوله برخاست و آب قلیان را عوض کرد ولی قلیان را پر از آب کرد. مدرس گفت: تو آب قلیان را نمی توانی عوض کنی، می خواهی بودجة مملکت را تنظیم کنی؟!
مخالفت باقراردادنخوانده
روزی، وثوق الدوله پس از تنظیم قرارداد معروف خود با انگلیس به خانة مدرس آمد و گفت: «آقا! شنیده ام شما با قرارداد تنظیمی بین ما و دولت انگلیس مخالفت کردهاید.»
مدرس: «بلی.»
وثوق الدوله: «آیا قرارداد را خوانده اید؟»
مدرس: «نه.»
وثوق الدوله: «پس به چه دلیل مخالفید؟»
مدرس: «قسمتی از آن قرارداد را برای من خواندهاند. جملة اولش که نوشته بودید دولت انگلیس استقلال ما را به رسمیت شناخته است. انگلیس کیست که استقلال ما را به رسمیت بشناسد؟ آقای وثوق! چرا شما این قدر ضعیف هستید؟»
وثوق الدوله: «آقا! به ما پول هم داده اند.»
مدرس: «آقای وثوق اشتباه کردید، ایران را ارزان فروختید.»
دو2چیزرا که خدابه مدرس نداد
یکی از رجال سیاسی نزد مدرس آمد و اظهار داشت: اعلیحضرت (احمدشاه) از شما گله فرمودند که آقای مدرس با مقاصد ما همراه نیستند. مدرس ضمن برداشتن قلم و کاغذ گفت: در ملاقاتی که دارید این نامه را به او بدهید و در حالی که بلند بلند می خواند نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحیم. شهریارا! خداوند دو چیز به من نداده، یکی ترس و دیگری طمع. هر کس با مصالح ملی و امور مذهبی همراه باشد من با او همراهم والا فلا.»
قدرت مجلس ناشی ازقدرت ملت است
یک روز نمایندة بوشهر در مجلس از ناامنی و عدم رعایت قوانین و مقررات صحبت به میان آورد و با کنایه از رضاشاه گلایه نمود. پس از صحبتهای او، مدرس پشت تریبون رفته و به طور مشروح صحبت کرد و اظهار داشت: «شما ضعف دارید. بالاترین قدرتها، قدرت ملت است و قدرت مجلس نیز ناشی از قدرت ملت. ما بر هر کس قدرت داریم. این صحبتها چیست که میکنید؟ شما از رضاخان ترسیدهاید، شما او را شیر پنداشتهاید، در حالی که شغالی بیش نیست. شما را ترسانده، ما همة اینها را کنار میگذاریم تا بروند در خانههایشان بنشینند.»
دعوا بر سر گوسفند و بز
یک روز، پیش از تشکیل جلسة رسمی مجلس، شیروانی نمایندة شهرضا (قمشه) و کازرونی نمایندة کازرون، سخت به یکدیگر پرخاش می کردند. مدرس علت را جویا شد.
شیروانی گفت: آقا! عده ای از بویراحمد و قشقایی گوسفندان اهالی قمشه را بردهاند. چرا باید چنین باشد و اموال مردم به وسیلة سارقین مسلح به غارت رود؟
مدرس پاسخ داد: آقای شیروانی! جوش زیاد نزنید، بیابانهای قمشه خشک و بی علف است. آنجایی که گوسفندان را بردهاند، سرسبز و پرآب است و به بزی چی ها بهتر خوش میگذرد. گله ها را هم از این طرف ایران به آن طرف ایران بردهاند از کشور که خارج نکردهاند. شما باید حواست جمع احوال مردم باشد که دارند از دروازه های ایران بیرون میبرند. این داد و فریاد را اگر عرضه داری برای آن، راه بینداز.
حساب بیت المال
رضاشاه وزیر جنگ بود. لایحه ای را تقدیم مجلس کرد که برای نعل اسبهای ارتش، چند تن آهن از خارج وارد کنند. همچنین برای هر سرباز یک لحاف خریداری شود. مدرس مثل همیشه گفت: مخالفم. سپس به عنوان مخالف با لایحه سخنرانی کرد و گفت:
اولاً، باید معلوم شود که چه تعداد اسب کاری داریم. هر رأس اسب چه مقدار نعل لازم دارد. همینطور حساب نشده نمی شود آهن وارد کرد. ثانیاً، من روزی که در مدرسة حاج عبدالحمید در قمشه طلبه بودم، یک لحاف داشتم. زمستانها روانداز و تابستانها زیراندازم بود. پس از سه سال، آن لحاف را به طلبة دیگر دادم. ما سال قبل برای سربازان لحاف خریدیم، چه شد؟
چند نفر خندیدند.
مدرس گفت: نمیدانم چرا وقتی صحبت از لحاف میشود همه میخندند. معلوم میشود همة دعواها بر سر لحاف است.
رضاخان گفت: آقا نمیدانستم شما اینقدر سختگیر هستید. مدرس در پاسخ گفت: یک وقتی یک عدد یک پولی از جیبم به داخل حوض خانه افتاد. پس از چند ماه که خواستند آب حوض را بیرون بریزند گشتم و از لابلای شنها آن یک پولی را پیدا کردم. بله آقا! ما یک پولی شماریم. حساب بیت المال خیلی دقیق است.
به این ترتیب لایحة رضاخان رد شد.
برای اینکه زبانت درازباشدبایددست راکوتاه کردوپاه راجمع
مدرس از همان آغاز حرکت از اصفهان میدانسته که با مسائل بزرگ و مخاطراتی روبروست لذا قبل از سفر، وصیت نامه اش را می نویسد.
هنگامی که به تهران می رسد، دو خانه، یکی دو اطاقه با اجارة ماهی ۳۰ ریال و دیگری سه اطاقه با اجارة ماهی ۳۵ ریال به وی عرضه میکنند. مدرس منزل دو اطاقه را انتخاب میکند. از او سئوال میکنند: «آیا مبلغ ۵ ریال صرفه جویی میکنی؟» جواب می دهد: «بلی، آنچه استقلال و آزادی و عقیده را از بین میبرد، احتیاج است. من نمیخواهم محتاج کسی باشم. باید برنامه زندگیم را طوری تنظیم کنم که محتاج به کسی نشوم و این زبان تند و تیزم آزاد باشد.»
به کوری چشم دشمنان زنده ام
موقعی که مدرس سحرخیز برای تدریس به طرف مسجد سپهسالار میرفت، در کوچه چند نفر حمله کرده با هفت تیر به او شلیک می کنند. مدرس هیچ وسیلهای برای دفاع نداشت و تنها راهی که شاید فقط باهوشترین و کارآزمودهترین کارآگاهان ممکن بود پیدا کنند در یک لحظه پیدا کرد.
مدرس فوری روبه دیوار کرد و عبا را با دو دست به طرف سر خود بلند نمود و زانوانش را خم کرد به طوری که بدن در پایین عبا قرار گرفت و آنجایی را که قاتلین از پشت عبا، محل قلب و سینه تصور میکردند، جز دو بازوی مدرس و عبای خالی چیز دیگری نبود.
نتیجة این عمل ماهرانه و عجیب این شد که از شلیک مفصل جانیان، چند تیر به بازوان او اصابت نمود و یکی هم به کتفش خورد. پس از انتقال به بیمارستان، اول حرفش به اطرافیان این بود: «مطمئن باشد من از این تیر نخواهم مرد. زیرا موتم هنوز فرا نرسیده.» به جای اینکه دیگران به او قوت قلب دهند، او به دیگران قوت قلب می داد.
رضاشاه که در آن زمان در مازندران به سر میبرد تلگراف تفقدی برای مدرس فرستاد و مدرس در پاسخ، پس از تشکر نوشت: «به کوری چشم دشمنان، مدرس نمرده است.»
چرابادست حودمان نابودشویم!
نیمه های دوره سوم مجلس شورا، آتش جنگ بین الملل اول به مملکت ما هم سرایت کرد؛ در سال ۱۹۱۴ میلادی برابر با ۱۳۳۵ قمری نیروهای روسیه از شمال به خاک ایران تجاوز کردند، قسمتهایی از خراسان را که قبلاً اشغال کرده بودند، انزلی و رشت و قزوین را هم گرفته و به سوی تهران پیش آمدند. روسها تا کرج پیش آمدند و قصد اشغال تهران را داشتند. به دولت وقت اولتیماتوم دادند که باید هزینة قشون روسیه که ایران را نگه داشته اند قبول کرده و بپردازید والا ۴۸ ساعت پایتخت را خواهیم گرفت.
صمصام (نخست وزیر) که مرد ضعیفی بود، پیشنهاد کرد پایتخت به اصفهان منتقل شود. احمدشاه هم اصفهان برود. در نتیجه اصفهان بلادفاع می ماند.
هرج و مرج عجیبی در شهر روی داد. هر کس سعی می کرد با هر وسیله که شده به دهات اطراف برود و هزاران نفر به سوی قم رهسپار شدند. مجلس شورا تشکیل شد و صمصام از مجلس اجازه خواست که به وی اختیار دهند تا تسلیم روس شود.
همه سرگردان بودند. ناگاه مدرس از جای برخاست. پشت تریبون رفت و با کلماتی آرام و فشرده گفت: «اگر قرار باشد آزادی و امنیت از ما سلب شود، چرا ما به دست خودمان امضا کنیم؟» آنگاه فریاد کشید: «نه، ما هرگز تسلیم نمی شویم، مقاومت می کنیم جلوی متجاوز را می گیریم.»
در این هنگام دست خود را به سوی مردم دراز کرد که فریادهای «زنده باد مدرس» طنین انداز شد و با پیشنهاد صمصام مخالفت گردید. در نتیجه از انتقال پایتخت جلوگیری شد. روسها به جای اینکه به تهران بیایند به سوی قزوین، همدان و کرمانشاه حرکت کردند و…
خاطره ای از امام خمینی
در زمان قدرت رضاشاه آن زمان شاه نبود اما یک قلدر نفهمی بود که هیچ چیز را ابقا نمیکرد نزد مدرس بودم که یک نفر نوشتهای آورد و گفت: «من مطلبی برای عدلیه نوشتهام شما بدهید تا نزد حضرت اشرف (رضاشاه) ببرند که ببیند.»
مدرس در جواب گفت: «رضاخان نمی داند «عدلیه» را با الف می نویسند یا با عین، آن وقت این را بدهم او ببیند؟!»
نه اینکه مدرس این را در غیاب بگوید در حضور هم می گفت.
حدود دُم
یکی دو مورد که مدرس نسبت به فرمانفرما انتقاد کرده و ایراد گرفته بود، فرمانفرما به وسیلة یکی از دوستان مدرس که با او نزدیک بوده، به مدرس پیغام میدهد: «خواهش میکنم حضرت آیت الله اینقدر پا روی دُم من نگذارند.»
مدرس جواب می دهد: «به فرمانفرما بگویید: حدود دُم حضرت والا باید معلوم شود زیرا من هر جا پا می گذارم دُم حضرت والاست.»
استیضاح رضاشاه
زمانی که رضاشاه سمت نخست وزیری داشت، مدرس و چند تن دیگر از نمایندگان، رضاشاه را استیضاح کردند.
رضاشاه از استیضاح وحشت داشت زیرا در این صورت مدرس پشت تریبون مجلس خواهد رفت و بدون ترس، تمام اعمال غیر قانونی سردار سپه را به گوش مردم خواهد رساند. رضاشاه تلاش فراوانی کرد تا استیضاح صورت نگیرد اما تلاشهای او به نتیجه نرسید.
حکم شاه با بک ناسزای بجا-باطل شد
بعد از کودتای ساختگی سید ضیاء که مدرس و عدهای از رجال سیاسی را تبعید کردند، رضاخان اعلامیهای صادر کرد تحت عنوان «حکم میکنم» و در ذیل آن، مردم تهران را تهدید کرده بود که چنین و چنان خواهم کرد.
ما هم خدمت مدرس رفتیم و گفتیم: «آقا! تکلیف چیست؟» فقط یک کلمه فرمود: «… میخورد.»
ما هم عده ای را جمع کردیم، شب دیگر زیر تمام اعلامیه ها با خط درشت نوشتیم «… میخوری» فردا تمام اعلامیه های خود را جمع کرد!
باهوشی دشمن ازبی هوشی ماست
سید حسن تقی زاده تازه از اروپا برگشته بود. روزی به منزل مدرس آمد و طی مذاکرات مفصل اظهار داشت: «آقا! انگلیسی ها خیلی قدرتمند و باهوش و سیاستمدارند. نمیتوان با آنان مخالفت کرد». مدرس پاسخ داد: «اشتباه میکنی، آنها مردم باهوشی نیستند، شما نادان و بی هوشید که چنین تصوری دربارة آنان دارید.»
زیرکی درریاست مجلس وجهالت خشک مقدس ها
در مجلس پنجم، عده ای از نمایندگان به رهبری سلیمان میرزا مصمم بودند کابینة قوام السلطنه را ساقط کنند. اما مدرس که رهبر گروه دیگر بود، سعی میکرد همه تلاشهای سلیمان میرزا را خنثی کند. بالاخره دولت قوام السلطنه را استیضاح کردند و در پی آن، قرار شد برای قوام السلطنه رأی اعتماد گرفته شود.
قبل از گرفتن رأی، مدرس متوجه شد که کابینة قوام فقط یک رأی در مجلس کم دارد و مخالفین قوام، یک رأی بیشتر داشتند و در این صورت سقوط کابینه، حتمی بود. مدرس وکلای مجلس را یکی یکی ورانداز کرد. ناگهان نگاهش به نمایندة اراک افتاد. این مرد بی آزار و ساده که در مجلس کاری جز تسبیح گرداندن نداشت، بی دلیل با قوام السلطنه مخالفت میکرد. مدرس با عجله از مجلس بیرون رفت و یک قفل بزرگ خرید و دوباره بازگشت. وقت به سرعت می گذشت و چند لحظة دیگر اخذ آرا شروع میشد. در این هنگام، آرام کنار نمایندة اراک رفت در گوش او گفت: «مؤمن! نماز دیر شده راه بیفت بریم.»
وی که میدید مدرس او را به نماز دعوت کرده با عجله به دنبالش راه افتاد و وارد یکی از اطاقهای مجلس شدند. مدرس چند بار نماز گزارد و چند بار هم به مجلس سرزد تا ببیند اخذ رأی شروع شده یا نه؟ هنگامی که متوجه شد اخذ رأی نزدیک است، به اطاق مراجعت و در را به روی وی که در حال نماز بود قفل نمود و آن مرد ساده لوح را محبوس و خود به جلسه علنی شتافت.
سلیمان میرزا میدانست با غیبت نمایندة اراک، هر آنچه رشته بود پنبه خواهد شد. هر چه این در و آن در زد، موفق به یافت او نشد. ناچار اخذ رأی به عمل آمد و مجلس با تفاوت یک رأی به قوام السلطنه رأی اعتماد داد.
در همین لحظه نگهبان به سلیمان میرزا خبر داد نمایندة اراک در یکی از اطاقها زندانی شده و در را به رویش قفل کردهاند. با هر جان کندنی بود او را از حبس بیرون آوردند. به جلسه علنی آمد اما کار از کار گذشته بود.
در این میان مدرس در حالی که با صدای بلند می خندید به نمایندة اراک که زیر لب ناسزا میگفت خطاب کرد: «آخه جونم! مرد سیاسی! حالا چه وقت نماز بود؟!»
منبع: نشریه فرهنگی-تحلیلی راه شماره ۲۵
معترضان می گویند:ساخت این بزرگراه ۵۳ کیلومتر قیر ریخته میشود که ۴۰۰ هکتار از زمینهای کشاورزی و ۲۵۰۰ درخت و زیستگاه های اطراف را از بین می برد.
معترضان محیط زیستی فرانسه «بزرگراه جدید A69» بین (تولوز و کستر) در جنوب غربی فرانسه رابستند.
شهر «ورفیل»(Verfeil) در نزدیکی «تولوز»(Toulza) را بهCastres«کستر» Castres («تارن») متصل کند
هزاران نفر در بزرگراه جدید «کستر- تولوز»A69 در جنوب غربی فرانسه تظاهرات کردند
اعتراض فرانسوی ها به بزرگراه برنامه ریزی شده تحت نظارت شدید، پس از درگیری مخزن
به فراخوان بسیاری از انجمنها و انجمنهای زیستمحیطی، هزاران تظاهرکننده علیه بزرگراهی که شهرهای تولوز و کستر را به هم متصل میکند، تجمع کردند.
به عنوان بخشی از این تظاهرات که در شهر سایکس در استان تارن آغاز شد، انتظار می رود معترضان حدود 12 کیلومتر را پیاده روی کنند.
در میان تظاهرکنندگان، سیاستمداران مخالف مانند آن استامباخ ترنوآر و ساندرین روسو نیز حضور دارند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:درساخت این بزرگراه ۵۳ کیلومتر قیر ریخته میشود و ۴۰۰ هکتار از زمینهای کشاورزی و ۲۵۰۰ درخت و زیستگاه های اطراف را از بین می برد
تظاهرکنندگان پوست موز را به جاده پرتاب می کنند و در وسط جاده دیوار می سازند.
فعالان در نزدیکی مسیربزرگراه ملی ۱۲۶ در ورودی وندین (جنوب فرانسه)، در مسیر بزرگراه «کستر- تولوز»A69
۱۰ آوریل ۲۰۲۳(۲۱ فروردین ۱۴۰۲) کمپ ایجاد کردند.
دولت بیم آن دارد که در جریان اعتراضات، یک "منطقه ای برای دفاع" ("ZAD"، نوعی اعتراض به اشغال و تحصن) ایجاد شود، که توسط سازمان هایی از جمله Soulèvements de la Terre (قیام های زمین) درخواست شده است. یکی از سازمان دهندگان اعتراض سنت سولین. در ۵ آوریل ۲۰۲۳، در جریان جلسه استماع در سنات، جرالد دارونین، وزیر کشور گفت که این پروژه در میان ۴۲ پروژه ای است که "احتمالاً منجر به اعتراضات بسیار خشونت آمیز می شود، از جمله "علیه نهادهای جمهوری".
معترضان با بزرگراه A69 Castres به Toulouse مخالفت کردند. ۲۲ آوریل ۲۰۲۳(۲ اردیبهشت ۱۴۰۲)
در جنوب غربی فرانسه، هزاران نفر از مخالفان یک بزرگراه جدید در امتداد مسیر برنامه ریزی شده جاده پیشنهادی حرکت کردند.
سازمان دهندگان تخمین زدند که چهار هزار و هشتصد نفر در روز شنبه راهپیمایی کردند. A69 پیشنهادی از تولوز تا کستر حرکت خواهد کرد. تظاهرکنندگان که برخی شعار می دهند «ماشین کمتر، قیر کمتر» می گویند که طرح بزرگراه اشتباه است زیرا جهان با وضعیت اضطراری آب و هوایی مواجه است.
فعالان محیط زیست می گویند این طرح جاده ای ۲۵۰۰ درخت و زیستگاه های اطراف را از بین می برد.
انتظار می رفت که نظارت دقیق پلیس انجام شود زیرا دولت می ترسید که معترضان در طول مسیر تحصن کنند.
پس از اپیزود تظاهرات سنت سولینته علیه پروژه بزرگراه کستر- تولوز، وعده داده می شود که توسط مقامات به دقت مورد بررسی قرار گیرد. مخالفان امیدوارند بسیج خود را در برابر A69 تقویت کنند که باید تا سال ۲۰۲۵ شهر Verfeil در نزدیکی تولوز را به Castres (Tarn) متصل کند، با دو تجمع برنامه ریزی شده برای شنبه و یکشنبه در مسیر بزرگراه آینده. درختان قطع شده، هکتارها بلعیده شده، هزینه پروژه... این زیرساخت که توسط چندین گروه زیست محیطی مورد انتقاد قرار گرفته است، واقعاً چه چیزی را پوشش می دهد؟ Le Parisien چهره های کلیدی را بررسی می کند.
بزرگراهی که تا سال 2025 باید جاده کمربندی کاسترس را به ورفیل در شرق تولوز وصل کند، باید بیش از 53 کیلومتر در خطوط 2×2 شامل "44 کیلومتر طرح جدید و 9 کیلومتر بخش بازسازی شده" گسترش یابد. پروژه آتوسکا زیرساخت به طور کلی باید مسیر RN126 فعلی را دنبال کند.
«ملاصدرا ما الملاصدرا و ما ادریک ملاصدرا»حرکت جوهری(همه چیزدرحال سیروحرکتند،حتی کوه ها)
زندگینامه وماجرای مکاشفه صدر المتألهین در حرم حضرت معصومه
«ملا صدرا» و ما ادریک ما ملا صدرا! او مشکلاتى را که بو على به حل آن در بحث معاد موفق نشده بود حل کرده است!.
ملاصدرا:متولد: ۹۸۰ متوفی ۱۰۴۴ هجری قمری.
فرازی ازنامه امام خمینی خطاب به گورباچف«حرکت جوهری ملاصدرا»
جناب آقای گورباچف! از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدرالمتالهین «رضوانالله تعالی علیه و حشرهالله معالنببین و الصالحین» مراجعه نمایند تا معلوم گردد که حقیقت علم همانا وجودی است مجرد از ماده و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد./پایان.
ولادت صدر الدین محمد شیرازی، معروف به «صدرالمتالهین» و «ملاصدرا»، حکیم، عارف، محدث و مفسر بزرگ شیعه و اسلام در نهم جمادی الاولی۹۸۰ در شیراز به دنیا آمد.
پدر ملاصدرا ـ خواجه ابراهیم قوامی ـ سیاستمداری دانشمند و مؤمن بود و با وجود داشتن ثروت و عزت و مقام، هیچ فرزندی نداشت ولی سرانجام بر اثر دعا و تضرع فراوان به درگاه الهی، خداوند پسری به او داد که نامش را محمد گذاشتند.
سفرهای ملاصدرا
ظاهرا ملاصدرا در سن شش سالگی به همراه پدر به قزوین رفته و در کنار اساتید فراوانی که در همه رشتههای علمی در آن شهر بودند به آموزش مقدماتی و متوسطه پرداخته و زودتر از دیگران به دوره عالی رسیده است.
ملاصدرا در قزوین با دو دانشمند و نابغه بزرگ، یعنی شیخ بهاءالدین عاملی (شیخ بهایی) و میرداماد ـ که نه فقط در زمان خود، که حتی طی چهار قرنی که از آنها گذشته، بینظیر و سرآمد بودهاند ـ آشنا شد و به دروس آنان رفت. در ظرف مدتی کوتاه او نیز با نبوغ خود سرآمد شاگردان آنها شد.
شیخ بهاء نه فقط در فقه، حدیث، تفسیر، کلام و عرفان متخصص بود بلکه در نجوم و ریاضیات نظری و مهندسی و معماری و پزشکی و برخی از علوم غریبه هم استاد بود.
میرداماد، نابغه بزرگ دیگر، از همه دانشهای روزگار خود باخبر بود ولی حوزه درس او به فقه و حدیث و بیشتر به فلسفه اختصاص داشت. وی در دو شاخه مشائی و اشراقی فلسفه اسلامی ممتاز و سرآمد بود.
ملاصدرا بیشترین بهره خود را در فلسفه و عرفان از میرداماد گرفت و همواره او را مرشد و استاد حقیقی خود معرفی میکرد.
سفر ملاصدرا به اصفهان
با انتقال پایتخت صفویه از قزوین به شهر اصفهان (سال ۱۰۰۶ ق. شیخ بهایی و میرداماد نیز به همراه شاگردان خود به این شهر آمدند و بساط تدریس خود را در آنجا گستردند. ملاصدرا که در آن زمان 26 تا 27 سال داشت، از تحصیل بینیاز شده بود.
بازگشت ملاصدرا به شیراز
ملاصدرا حدود سال ۱۰۱۰ق. به شهر خود شیراز بازگشت.
هجرت ملاصدرا به قم
این رفتارها و فشارها با روح لطیف ملاصدرا نمیساخت و از طرفی ایمان و دین و تقوای او به او اجازه عمل مقابله به مثل را نمیداد، از اینرو از شیراز به صورت قهر بیرون آمد و به شهر قم رفت که در آن هنگام هنوز مرکز مهم علمی و فلسفی نشده بود.
ملاصدرا در خود شهر قم هم نماند و به سبب گرما و شاید دلایل اجتماعی مشابه شیراز به روستایی بنام کَهَکْ در نزدیک شهر قم منزل گزید و آثار خانه او در آن روستا هنوز باقی است.
عبادت و ریاضت ملا صدرا
ملاصدرا مدتی درس و بحث را رها کرد و همانگونه که خود در مقدمه کتاب بزرگ خود ـ اسفار ـ گفته است، عمر خود را به عبادت و روزه و ریاضت گذراند و از این فرصت که برایش فراهم شده بود استفاده کرد و مراحل و مقامات معنوی عرفانی را با شتاب بیشتری طی کرد و به بالاترین درجه معنویت رسید.
وی در این دوران ـ که از نظر معنوی دوران طلائی زندگانی اوست توانست به مرحله کشف و شهود غیب برسد و حقایق فلسفی را نه در ذهن که با دیده دل ببیند و همین سبب شد که مکتب فلسفی خود را کامل سازد.
وی تا حدود سال ۱۰۴۰قمری به شیراز باز نگشت و در روستای کهک قم ماند و شاگردان بزرگی را پرورش داد و در تمام این مدت به نوشتن کتب معروف خود مشغول بود یا رسالههایی در پاسخ فلاسفه همزمان خود مینوشت. دو تن از شاگردان معروف او به نام «فیاض لاهیجی» و «علامه فیض کاشانی» هستند که هر دو داماد ملاصدرا شدند و مکتب او را ترویج کردند.
بازگشت ملاصدرا به شیراز
ملاصدرا »حدودسال ۱۰۴۰قمری به شیراز بازگشت. عقیده برخی بر آنستکه این بازگشت بسبب دعوت حاکم استان فارس یعنی الله وردیخان از وی بوده، زیرا مدرسهای را که پدرش امام قلیخان بنا کرده بود به پایان برده و آنرا آماده برای تدریس فلسفه ساخته بود و با سابقه ارادتی که به ملاصدرا داشته وی را برای اداره علمی آن به شیراز دعوت کرده است.
ملاصدرا در شیراز نیز به تدریس فلسفه و تفسیر و حدیث اشتغال یافت و شاگردانی را پرورش داد. از کتاب سه اصل ـ که گویا در همان زمان در شیراز و به فارسی نوشته شده، و به علمای زمان خود اعم از فیلسوف و متکلم و فقیه و طبیعیدان حمله های سخت نموده ـ چنین بر میآید که در آن دوره نیز مانند دوره اول اقامت در شیراز زیر فشار بدگوئیها و بدخوئیهای دانشمندان همشهری خود بوده است ولی اینبار مقاوم شده و تصمیم داشته در برابر فشار آنها پایداری کند و مکتب خود را بر پا و معرفی و نشر نماید.
سفرهای زیارتی ملاصدرا به مکه
در زندگی ملاصدرا نوشتهاند که وی هفت سفر ـ پیاده ـ به سفر مکه رفته است. در چهارصد سال پیش این سفر را با اسب یا شتر و از راه صحرای خشک مرکزی عربستان طی مینمودند. بنابرین، سفر حج نوعی ریاضت هم شمرده میشد.
در این سفر که به صورت کاروانهای بزرگ حاجیان انجام میشد عدهای از گرما و تشنگی و خستگی در راه میمردند. با این وصف طی این سفر که چند هزار کیلومتر راه دشوار بود با پای پیاده، مسلماً دشواریهای بیشتری داشته و قوت اراده و ایمان را میطلبیده است.
ملاصدرا هفت بار قدم در این راه گذاشت و سرانجام در سفر هفتم بر سر راه خود به مکّه و زیارت کعبه در شهر بصره (در خاک عراق) بیمار شد و چشم از جهان فرو بست.
نظر بزرگان درباره ملاصدرا
دیدگاه امام خمینی درباره ملاصدرا
ملاصدرا ما الملاصدرا و ما ادریک ملاصدرا
امام خمینی در یکی از مصاحبههای خود درباره علل شکل گیری انقلاب در پاسخ به این سوال خبرنگار «یک سؤالِ شاید کمى شخصى دارم که مطرح کنم؛ چه شخصیت یا شخصیتهایى- در تاریخ اسلامى یا غیر اسلامى- غیر از رسول اکرم (ص) و امام على (ع) شما را تحت تأثیر قرار داده است و روى شما مؤثر بوده است؟ و چه کتابهایى- بجز قرآن- در شما اثر گذاشته است؟» میفرماید: من نمىتوانم به این سؤال الآن جواب بدهم. احتیاج به تأمل دارد. کتابهاى زیادى ما داریم؛ شاید بتوان گفت در فلسفه: ملا صدرا، از کتب اخبار: کافى، از فقه: جواهر. علوم اسلامى ما خیلى غنى هستند؛ خیلى کتب داریم. نمىتوانم براى شما احصا کنم. (صحیفه امام، ج۵، ۲۷۱ - مصاحبه با محمد حسنین هیکل درباره علل شکل گیرى انقلاب)
« امام خمینی» در «شرح چهل حدیث»، ملاصدرا را فخر شیعه معرفی میکند و او را چنین لقب میدهد: «و جناب محقق فلاسفه و فخر طایفه حقه، صدر المتألهین، رضوان اللّه علیه»
«آیت الله سید احمد فهری» در مقدمه ترجمه شرح دعای سحر امام خمینی درباره حساسیت امام نسبت به ملاصدرا مینویسد: «(امام خمینی) از میان حکما و عرفاى گذشته علاقه خاصى به صدر المتألهین دارد و او را فردى محقق و متخصص که بسیارى از معارف را فهمیده و چشیده و مشکلات و مسائل را حل کرده است مىداند. شنیدهام که روزى در درس به عنوان تجلیل از مقام این فیلسوف عارف و در رابطه با تقدیر از علم و توبیخ کوته فکران که پیوسته درباره او سخنان ناشایست مىگویند چنین فرموده است: «ملا صدرا و ما ادریک ما ملا صدرا! او مشکلاتى را که بو على به حل آن در بحث معاد موفق نشده بود حل کرده است!»
امام در پیام مهم و تاریخی خود میخائیل گورباچف مینویسد: «از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدر المتألّهین - رضوان اللَّه تعالى علیه و حشره اللَّه مع النبیین و الصالحین- مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که: حقیقت علم همانا وجودى است مجرد از ماده، و هر گونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد.»
امام خمینی در کتاب «کشف الاسرار» عبارت عجیبی درباره ملاصدرا دارد. ایشان مینویسد: «محمد بن ابراهیم شیرازی(ملاصدرا) از بزرگترین فلاسفه الهی و موسس قواعد الهیه و مجدد حکمت ما بعدالطبیعه، او اول کسی است که مبدا و معاد را بر یک اصل بزرگ خلل ناپذیر بنا نهاد و اثبات معاد جسمانی با برهان عقلی کرد و خللهای شیخ الرئیس را در علم الهی روشن کرد و شریعت مطهره و حکمت الهیه را با هم ائتلاف داد، ما با بررسی کامل دیدیم هر کس درباره او چیزی گفته از قصور خود و نرسیدن به مطالب بلندپایه اوست»
علامه سید محمدحسین طباطبایی
«علامه طهرانی» در (کتاب مهر تابان) درباره نظر علامه طباطبایی نسبت به ملاصدرا مینویسد: علّامه طباطبائى فلسفه صدرالمتألّهین را به واقع نزدیکتر مىیافتند. و خدمت او را به عالم علم و فلسفه به علّت تکثیر مسائل فلسفه (که در این فلسفه، از دویست مسأله به هفتصد مسأله ارتقاء یافت) فوق العاده تقدیر مىکردند.
و از اینکه صدر المتألّهین تنها بدنبال «مکتب مشّائین» نرفته؛ و فلسفه فکرى و ذهنى را با اشراق باطنى و شهود قلبى جمع کرده، و هر دوى آنها را با شرع انور تطبیق نموده است بسیار تحسین مىکردند... .
مرحوم استاد معتقد بودند که صدر المتألّهین فلسفه را از «اندراس» و کهنگى بیرون آورد، و روح نوینى در آن بخشید، و جان تازهاى در او دمید؛ پس مىتوان او را زنده کننده فلسفه اسلامیّه دانست.
و از اینها گذشته استاد ما نسبت به مقام زهد و بى اعتنائى بدنیا، و به روش ارتباط با خدا، و تصفیه باطن، و ریاضات شرعیّه، و انزوائى که صدر المتألّهین داشت و در «کهَک» قم به تصفیه سرّ مشغول شد و طهارت نفس را اهمّ از هر چیز شمرد، بسیار ارزش قائل بوده و تحسین مىنمودند.
و معتقد بودند: «غالب اشکالاتى که بر صدر المتألّهین و فلسفه او مىشود، ناشى از عدم فهم و عدم وصول ادراک بحاقّ مسائل اوست»
گرچه خود ایشان نیز به بعضى از استدلالات او نظرهائى داشتند؛ ولى من حیث المجموع او را زنده کننده فلسفه اسلامیّه، و از طراز فلاسفه درجه اوّل اسلام چون بو علىّ و فارابى مىشمردند.
آیتالله حسن رمضانی از استاد علامه حسن زاده آملی نقل کرده که وقتى در محضر استاد علامه طباطبائى صاحب المیزان سخن از اقامه برهان بر اصول معارف قرآنى و عقائد انسانى عنوان شده است فرمود: اینها را ملاصدرا به ما یاد داده است. و وقتى به تنهائى در محضر مبارکش مشرف بودم که سخن از خدمت علمى این اکابر الهى به میان آمد فرمود: آقا آنهمه ناملایمات روزگار را چشیدهاند، و آنهمه سنگ حوادث را خوردهاند، و طعنها و دشنامها از این و آن شنیدهاند، و محرومیتها و آوارگیها را تحمل کردهاند، ولى دست از گوهر گرانبهاى عقیدت ایقانى، و حقیقت ایمانى خود برنداشتهاند و با همه آن رنج و سختیها معارفى را که با خون جگر تحصیل کردهاند نوشتند و گذاشتند و گفتند حق و حقیقت این است که نوشتهایم.
همچنین آیت الله حسن رمضانی نقل کرده علامه حسن زاده آملی میفرمود: جناب علامه طباطبایی(مؤلف المیزان) رحمت الله علیه، کلید را از جیبشان در آورده بودند و میخواستند در منزل را باز کنند و بروند داخل. نگاهی کردند به من و فرمودند:«آقا ما هر چه داریم از آخوند (یعنی ملاصدرا) داریم.»
(خبرگزاری فارس: در اصطلاح فلاسفه و حکمای معاصر، مراد از آخوند، صدرالمتالهین شیرازی است و اگر حکما و فلاسفه، کلمه آخوند را به تنهایی و به صورت مطلق بگویند منظورشان ملاصدرا است)
علامه محمدرضا مظفر
«علامه محمدرضا مظفر» در مقدمه خود بر اسفار مینویسد: سخن گفتن از صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازى قوامى، نویسنده کتاب اسفار، که در بین مردم به ملا صدرا و در میان شاگردان مکتبش به صدر المتالهین مشهور است، برایم بسى لذتبخش است. من از عقل و خرد، روح بلند، نیروى مقاومت، آزاد اندیشى، بیان نیکو، کمال و پختگى اندیشهها و صراحت در ابراز عقاید و افکار این مرد بزرگ، با وجود تکفیر و آن همه آزار که در حق وى رفته است، شگفت زدهام. ویژگىهایى که برشمردم پیش از آنکه از تاریخ زندگى او درک کنم از نوشتهها و کتابهایش احساس نمودهام.
علامه سید محمد حسین طهرانی
«علامه طهرانی» در کتابالله شناسی عبارت جالبی درباره صدرالمتالهین دارد. مینویسد: این برهان که متّخذ است از مجموع کتب صدر المتألّهین شیرازى؛ افتخار ما و افتخار اسلام و مسلمین و افتخار بشریّت تا روز قیامت، ملاحظه مىکنید که چقدر انسان داراى ترقّى و کمال بوده است! و کسانیکه از فلسفه و حکمت وى دور هستند و در تکاپوى فهم آن عمر عزیزشان را سپرى نمىکنند چقدر در ظلمت و جهالت غوطه ورند.
در کتاب امام شناسی مینویسد: «کتابهاى صدر المتألّهین شیرازى رضوان الله علیه حقّاً موجب فخر عالم تشیّع و بلکه عالم اسلام است؛ تحقیقات و تدقیقات این راد مرد بزرگ در زوایاى آیات و روایات، مشکل گشاى اساسى راه معرفت و پیشرفت است.»
شهید استاد مطهری
شهید مطهری ارادت خاصی به ملاصدرا داشته و اسم انتشارت خود را صدرا نامگذاری کرده است و در سفرش به شیراز عنوان کرده بود که چقدر لذتبخش است در جایی نفس میکشم که ملاصدرا ۴۰۰ سال پیش در این شهر نفس کشیده است.
حضرت آیتالله خامنهای
رهبر معظم انقلاب در پیام خود به همایش جهانى بزرگداشت صدرالمتالهین فرمود: «از تشکیل این مجمع بزرگ علمى و فکرى که برگرد اندیشه و شخصیت فیلسوف نامدار ایرانى، حکیم صدرالمتالهین شیرازى فراهم آمده، احساس افتخار و مسرت مىکنم و خداى سبحان را سپاس مىگویم.
اگر چه دانستههاى دنیاى غرب و حتى بخشهایى از دنیاى اسلام از این شخصیت کم نظیر چندان وسیع نیست، ولى حوزههاى فلسفى ایران لااقل در سه قرن اخیر - یعنى تقریبا از صد سال پس از تألیف کتاب اسفار تا کنون - یکسره از آراء فلسفى صدرالمتالهین تغذیه شده و کتابها و آراء مهم او - که بسیارى از آنها حداقل در قالب استدلالى و عقلانى اش از ابتکارات اوست - محور درس و تحقیق و شرح و تنقیح بوده است.»
مکاشفه صدر المتألهین در حرم فاطمه معصومه
ملاصدرا، هنگامی که در کهک زندگی میکرد، برای عرض ادب و توسل به بارگاه کریمه اهل بیت فاطمه معصومه (قم) مشرف میشد.
از وی نقل شده: هرگاه در زمینه مسائل علمی، مشکلی برایم پیش میآمد که از حلّ آن عاجز میماندم، با پای پیاده از کهک به قم میرفتم و به کنار قبر حضرت فاطمه معصومه - سلام الله علیها - رفته، از آن حضرت استمداد مینمودم. با این کار، مسأله و مشکل من حل میشد و سپس به روستای کهک باز میگشتم.
در یکی از این سفرها در جوار قبر فاطمه معصومه یک مساله مهم و پیچیده فلسفی یعنی اتحاد عاقل و معقول در یک مکاشفه عرفانی، برایش حل شد. او خود در این زمینه میگوید: مساله اتحاد عاقل و معقول از مشکلترین مسایل فلسفی است که تاکنون هیچ فیلسوف مسلمانی توفیق حل آن را پیدا نکرده است. من با توجه کامل به سوی خدای سبحان از او خواستم که مشکل برایم حل شود.
دری از رحمت حق بر من گشوده شد و در این مورد معرفت جدیدی برایم حاصل شد. «کنت حین تسوید هذا المقام بکهک من قری قم، فجئت الی قم زائرا لبنت موسی ابن جعفر مستمدا منها و کان یوم الجمعه فانکشف لی هذا الامر» هنگام نوشتن این بحث من درقریه کهک قم بودم. از آنجا رهسپار قم شدم، به زیارت دختر موسی بن جعفر(س) مشرف گردیدم و از آن حضرت در حل این مساله یاری جستم. به برکت او در روز جمعه این مطلب بر من کشف گردید. (اتحاد عاقل و معقول، علامه حسن زاده آملی، ص۱۰۸)
فرزندان ملاصدرا
ملاصدرا پنج فرزند داشته، سه دختر و دو پسر؛
۱- ام کلثوم متولد سال ۱۰۱۹ هـ
بزرگترین فرزند ملاصدرا دختر او بنام ام کلثوم است که دانشمند و شاعر و زنی اهل عبادت و زهد بوده و به همسری ملا عبدالرزاق لاهیجی (شاگرد معروف ملاصدرا) درآمده است.
۲- ابراهیم متولد سال ۱۰۲۱
وی یکی از دانشمندان زمان خود بوده و فیلسوف و فقیه و متکلم و مفسر شمرده میشد و از علوم دیگر مانند ریاضیات نیز بهره داشته است.
وی کتابی به نام عروة الوثقی در تفسیر قرآن و شرحی بر کتاب روضه فقیه مشهور لبنانی «شهید» نوشته و چند کتاب دیگر در فلسفه نیز به وی نسبت دادهاند.
۳- زبیده متولد سال۱۰۲۴
وی همسر علامه فیض کاشانی (شاگرد دیگر ملاصدرا) شده است.سال۹۸۹
۴- نظام الدین احمد متولد سال ۱۰۳۱
احمد در سال ۱۰۳۱ هـدر کاشان متولد و در سال ۱۰۷۴ در شیراز دار فانی را وداع کرده است. وی نیز فیلسوف و ادیب و شاعر بوده است.
۵- معصومه متولد سال ۱۰۳۳
این دختر ملاصدرا نیز نصیب یکی دیگر از شاگردان ملاصدرا بنام قوام الدین محمد نیریزی شد. و همسر فیض کاشانی (شاگرد دیگر ملاصدرا) شده و فرزندان برومندی را بدنیا آورده است و او نیز معروف به دانش و شعر و ادبیات است.
شاگردان ملاصدرا
برای ملاصدرا تا ۱۰ نفر شاگرد معروف شناخته و ذکر شده است که مشهورترین آنها دو نفر هستند؛
۱- علامه فیض کاشانی، که از بزرگان علمای اسلام است.
۲-فیّاض لاهیجی
۳- ملاحسین تنکابنی
۴- حکیم آقاجانی
تالیفات ملاصدرا
کتابهای معروف صدرالمتالهین شیرازی که چاپ شده عبارتند از؛
۱- الحکمة المتعالیة فی الأسفار الأربعة العقلیة در ۹ جلد
این کتاب در واقع دائرة المعارفی فلسفی است و مجموعهای از مسائل مهم فلسفه اسلامی همراه با آراء فلاسفه گذشته، از زمان فیثاغورس تا زمان ملاصدرا و پاسخ به آنها با استدلالهای جدید و قوی است. به همین سبب در دوره عالی فلسفه حوزههای علمی دینی تدریس میشود.
تألیف این کتاب به تدریج از حدود سال ۱۰۱۵ آغاز و تا سالهای بعد از ۱۰۴۰هجری قمری ادامه داشته و تقریباً بیست و پنج سال طول کشیده است.
۲- تفسیر قرآن
ملاصدرا در طول عمر خود گهگاه و به مناسبتهایی به تفسیر یکی از سوره های قرآن پرداخته و در دهه آخر عمر خود از اول قرآن آغاز کرده تا همه آنها را به صورت یک تفسیر کامل در آورد امااجل مهلت نداد
ازجمله این سور: حدید، سجده،زلزال، نور، یس،طارق اعلی، واقعه، فاتحه،جمعه،بقره وآیة الکرسی.
در کتابشناسی کتب ملاصدرا هر یک از این کتب، اثری مستقل به محسوب می شود.
این فیلسوف، دو کتاب دیگر درباره قرآن به نام «مفاتیح الغیب» و «اسرار الآیات» نوشته که در حکم مقدمه تفسیر و فلسفه تفسیر قرآن محسوب میشود.
۳- شرح الهدایة/۴- المبدأ و المعاد
نام دیگر آن نیز الحکمة المتعالیه بوده است و آنرا میتوان خلاصه نیمه دوم اسفار دانست.
۵- المظاهر الإلهیة/۶- حدوث العالم
مسئله حدوث عالم از نظر فلسفی مسئلهای دشوار و مورد بحث بسیاری از فلاسفه بوده و ملاصدرا در آن علاوه بر نقل آراء حکمای پیش از سقراط و پس از او و برخی فلاسفه مسلمان، نظریه قاطع خود را از راه تئوری حرکت جوهری اثبات کرده است.
۷- اکسیر العارفین.
۸- الحشر،موضوع این کتاب نحوه حشر موجودات در روز قیامت است و در آن، برای اولین بار نظریه حشر حیوانات و اشیاء را در روز قیامت بیان کرده است.
۹- المشاعر،کتاب کوچکی است درباره وجود و موضوعات پیرامونی آن، که کتابی عمیق و پرمایه است.
۱۰- الواردات القلبیة.
۱۱- ایقاظ النائمین،در عرفان نظری و عملی و علم توحید نوشته شده و جنبه ارشادی و تربیتی دارد و خفتگان را بیدار میکند.
۱۲- المسائل القدسیة.
۱۳- عرشیة،یا الحکمة العرشیة، کتاب غیراستدلالی دیگری درباره مکتب ملاصدرا است که در آن مانند کتاب المظاهر فهرستوار به اثبات مبدأ و معاد پرداخته است.
۱۴- الشواهد الربوبیة،۱۵-شرح شفا/۱۶-حاشیه بر شرح حکمة الاشراق/۱۷- اتحاد عاقل و معقول/۱۸- اجوبه المسائل/۱۹-اتصاف الماهیة بالوجود/۲۰- التشخص.
۲۱- سریان نور الوجود،در این رساله نحوه نزول یا سریان وجود از منبع حقیقی و اصلی بر موجودات (ماهیات) بیان شده است.
۲۲- لمّیة اختصاص المنطقة،۲۳- خلق الاعمال،در مسئله جبر و اختیار انسان است.
۲۴- قضا و قدر/۲۵- زاد المسافر.
۲۶- شواهد الربوبیه،این رساله ربطی به کتاب الشواهد الربوبیة ندارد و فهرستی از تئوریها و آراء مخصوص اوست که توانسته به آنها شکل فلسفی بدهد.
۲۷- مزاج،درباره حقیقت مزاج در انسان و رابطه آن با بدن و روح است.
۲۸- متشابهات القرآن،این رساله درباره آیاتی از قرآن است که دارای معانی پنهانی و پیچیده است. این رساله فصلی از کتاب مفاتیح الغیب شمرده میشود.
۲۹- اصالت جعل وجود
۳۰- الحشریة،در شرح پس از مرگ و حضور مردم در روز قیامت و پاداش در بهشت و کیفر در جهنم است.
۳۱- الالفاظ المفردة،فرهنگ کوچکی برای شرح کلمات قرآن است.
۳۲- ردّ شبهات ابلیس،هفت شبهه شیطان را بیان و پاسخ داده است.
۳۳- سه اصل،این کتاب تنها کتاب ملاصدرا به زبان فارسی است که در آن به بهانه سه اصل اصلی اخلاقی، به موضوعات اخلاقی و تربیتی دانشمندان پرداخته و به فلاسفه همزمان خود پند داده است.
۳۴- کسر اصنام الجاهلیة،مقصود ملاصدرا از این کتاب، محکوم کردن جهله صوفیه است.
۳۵- التنقیح
۳۶- التصور و التصدیق
۳۷- دیوان شعر
۳۸- مجموعه یادداشتهای علمی ـ ادبی
۳۹-نامه و مکاتبات
وفات ملاصدرا در سفر حج
ملاصدرا هفت بار برای زیارت خانه خدا پیاده سفر کرد و سرانجام در سفر هفتم بر سر راه خود به مکّه و زیارت کعبه در شهر بصره (در خاک عراق) بیمار شد و چشم از جهان فرو بست.
سال درگذشت ملاصدرا بنا به مشهور سال (۱۰۵۰ هـ) است، و برخی درگذشت وی را سال (۱۰۴۵ ه.ق) دانستهاند. (نوه او به نام محمد علم الهدی ـ که یکی از ستارگان دانش در زمان خود و فرزند علامه فیض کاشانی است ـ آنرا در یادداشتهای خود ضبط کرده است، و قطع ناگهانی و ناقص ماندن برخی تألیفات وی مانند تفسیر قرآن و شرح اصول کافی از در حدود سال (۱۰۴۴ هـ) مؤید این ادعاست.)
وفات ملاصدرا در بصره بود ولی او را به شهر نجف که آرامگاه امام علی علیهالسلام در آن قرار دارد بردند و بنابر گفته نوه او ـ علامه علم الهدی ـ او را در طرف چپ صحن حرم امام علی علیهالسلام دفن کردند./منبع:مشرق.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:ملاصدرادربصره فوت کردندودرموردمدفنش هم بعضی بصره رامی دانند وکثیری قبرستان«وادی السلام)نجف را.
***
«ابراهیم قوامی شیرازی»(ملاصدرا) با همه مال و منالش و با همه اعتبار و کسب و شغلش، از داشتن فرزند محروم بود تا این که با توسل به نذر و نیاز، از این نعمت برخوردار گردید. سال ۹۷۹ هجری قمری، سال برآورده شدن حاجت ابراهیم بود و ابراهیم او را محمد نامید. از دوران کودکی و نوجوانی محمد که بعدها لقب هایی همچون صدرا و صدرالمتألهین به خود گرفت، اطلاعات زیادی در دست نیست. آن چه از قراین و شواهد می توان به دست آورد این که صدرا از آموزش و تربیت ویژه ای بهره مند بوده است، زیرا که شیراز در آن دوران، مهد علم و ادب بوده و از طرف دیگر خانواده وی از اعیان و اشراف شیراز، محسوب می شده و این فرزند بعد از سال ها انتظار به دنیا آمد.
خانواده های برخوردار آن روزگاران، در همان اوان کودکی، معلم به خانه می آوردند تا به کودک خواندن و نوشتن آموخته و به فرزندشان قرآن آموزش دهد. محمد فرزند دارای هوش و ذکاوتی بس عجیب بود که نظر هر گوهرشناس را به خود جلب می کرد. براساس تحقیق برخی از نویسندگان، صدرا در حدود بیست و پنج سالگی شیراز را به مقصد قزوین و سپس اصفهان ترک کرده است. بدیهی است که تا ا ین سن، یک جوان باهوش و برخوردار از شرایط آموزش، بسیاری از مراتب علمی را می تواند طی کند.
ملاصدرا در دوران نوجوانی علاوه بر دروس رایج در حوزه های آن عصر، دروسی مثل ادبیات فارسی، عربی، منطق، اصول فقه، فقه، کلام و...، فلسفه را نیز آموخته است. شیراز جایی بود که صدرا نوجوانی و بخشی از جوانی خود را در آن سپری کرده و پایه های اولیه افکار او در آن جا شکل گرفت.
شیراز در آن دوران، وارث فیلسوفان بزرگی بوده است. با توجه به این که در آن زمان نوجوانی صدرا، شاگردانی از اندیشمندان مذکور، در شیراز حضور داشتند که به تدریس و تعلیم مشغول بوده اند، می توان حدس زد که صدرا با چه زیرساخت های فکری، شیراز را به مقصد اصفهان ترک کرده است.
تاریخ دقیق ورود ملا صدرا به اصفهان معلوم نیست، اما طبق تحقیقات به عمل آمده، وی در سال 1006 هـ در اصفهان بوده است. حاکمان هم عصر ملاصدرا یعنی سلسله صفویه بیشترین تأثیر را در علم و فرهنگ ایران داشته اند.
صدرالدین محمد نوجوان، شب را تا صبح زیر نور شمع می نشست و کتاب می خواند. می خواند و می خواند تا شمع خاکستر می شد، شمعی دیگر روشن می کرد. از ریاضیات و طب گرفته تا فقه و معارف دینی؛ از فلسفه و حکمت گرفته تا حدیث. پدرش گاهی به فکر فرو می رفت نکند مغز کوچک صدرالدین محمد گنجایش این همه کتاب و رساله را نداشته باشد.
پس از حاکم شدن صفویان بر ایران و برقراری آرامش، شیراز از رونق افتاد. دانشمندان از این شهر کوچیدند. اغلب به قزوین رفتند که پایتخت آن روز صفویان بود. بازار علم در شیراز از رونق افتاد و در قزوین رونق گرفت.
صدرالدین محمد سودای شاگردی شیخ بهایی و حکیم میرداماد را که سرآمد عالمان روزگار بودند در سر داشت. صدرالدین محمد به قزوین رفت. به مدرسه های مختلفی سر زد. از این مدرسه به آن مدرسه رفت؛ اما در هیچ مدرسه ای چیزی بیش تر از آنچه می دانست، نمی یافت. طولی نکشید که در مدرسه های قزوین از طلبه ی جوانی سخن گفتند که از شیراز آمده بود که می گفتند: «زبانی تند و تیز دارد و به آسانی تسلیم نظر استادان نمی شود.»
صدرالدین به دیدن شیخ بهایی رفت و شاگرد و همراه شیخ شد. شیخ چنان بود که گویی بر بالای بلند ایستاده باشد. او از آن بالا، همه ی اتفاق ها را نظاره می کرد. چیزهایی می دید که از چشم دیگران دور بود. او بدخواهان و حسودانی را می دید که پشت سر صدرالدین جوان سخن می گفتند و او را به صوفی گری متهم و تکفیر می کردند.
صدرالمتالهین، شانه به شانه ی سرآمدان علم در مجالس حاضر می شد. حضور در کلاس درس او آرزوی طلاب جوان شده بود. ملاصدرا در اصفهان بود که خبر مرگ مادر را شنید. برایش سخت بود او به شیراز رفت و چند روزی در آن جا ماند.
شیراز هنوز برای اهل علم، محیطی آرام و دلنشین بود. الله وردیخان، حاکم شیراز، محیطی فراهم کرده بود تا ملاصدرا بتواند در آن به آسانی تدریس کند. اهل علم هم در اندک زمانی بر گردش حلقه زدند. او همه وقت خود را صرف تدریس، مطالعه و تألیف می کرد. در کلاس هایش، کنار اندیشه های کهن، از اندیشه های نو هم می گفت. درس اصلی او فلسفه بود، اما فقط به فلسفه نمی پرداخت؛ حدیث و قرآن نیز می گفت. در شرح و تفسیر قرآن و حدیث هم، حرف هایی تازه داشت. او نوشتن کتاب هایش را به طور جدی در شیراز شروع کرد. «شرح اصول کافی» را در آن جا نوشت. اصول کافی یکی از کتاب های معتبر حدیث شیعه است.
ملاصدرا در شیراز ازدواج کرد و نخستین فرزندش نیز در آن جا به دنیا آمد. با شروع درس های ملاصدرا، آزارها، تهمت ها و تکفیرها از هر سو روانه ی او شد. در شیراز هم که زادگاهش بود، بدخواهان روز به روز عرصه را بر او تنگ می کردند.
ملاصدرا همراه کاروان کوچک خود، (زن و کودک خردسالش) راهی قم شدند ملاصدرا مدتی را در قم گذراند، اما خود را به کسی معرفی نکرد. ملاصدرا خانواده ی کوچک خود را به سوی روستایی به نام کهک به راه انداخت. ملاصدرا در این روستا هم کار می کرد، هم درس می داد، هم رساله های ناتمامش را تمام می کرد و هم با مردم بود.
دو فرزند دیگر ملاصدرا در کهک به دنیا آمدند دختر بزرگش در آن جا ازدواج کرد و نوه اش هم در آن به دنیا آمد. شاگردان بزرگی همچون فیض کاشانی و عبدالرزاق لاهیجی را تربیت کرد و کتاب بی همتایش «اسفار اربعه» را نوشت که فلسفه ی اسلامی را دگرگون کرد. اهمیت این کتاب تا دوره ی قاجار معلوم نشد.
این کتاب را در کنار کتاب «شفا» اثر ابن سینا، از بزرگترین کتاب های فلسفی می دانند و همچون دایره المعارفی است که اندیشه های جدید ملاصدرا را در خود جا داده است. اسفار اربعه چهار جلد دارد و براساس مراحل چهارگانه ی سیر و سلوک عرفانی تنظیم شده است. انتخاب نام کتاب نیز که به معنای «سفرهای چهارگانه» می باشد، بر همین اساس بوده است. این کتاب اصول فلسفه ی «حکمت متعالیه» را در خود دارد.
ملاصدرا نوشتن «اسفار» را تازه تمام کرده بود که نامه ای از حاکم شیراز دریافت کرد. ملاصدرا با خواندن نامه دوباره به یاد زادگاهش افتاد و هوای شیراز به سرش زد. با این که پیر بود، اما به این دعوت امید بست. دوباره رونق علمی شیراز برمی گشت چون ملاصدرا به شیراز بر می گشت.
ملاصدرا دوباره به شیراز برمی گشت. باغ پدری را به فرمان امام قلی خان آراسته بودند. همگی به استقبال پیر شیراز آمده بودند. ملاصدرا از نخستین روزهای تحویل گرفتن کلید مدرسه ی خان، بساط درس و بحث را در مدرسه ی تازه ساخته شروع کرد.
در آن زمان تدریس فلسفه و حکمت را ممنوع می کردند اما خان مرحوم قباله ی این مدرسه را به نام ملاصدرا را نوشته بود و در وقف نامه اش هم به تدریس فلسفه و حکمت تاکید شده بود. مدرسه خان 100 حجره در دو طبقه داشت که می توانست ۲۰۰ طلبه را در خود جا دهد.
ملاصدرا بحث هایش را با جسارت و صراحت مطرح می کرد، اهل تفسیر قرآن، حدیث و عرفان بود و در این باب رساله هایی هم نوشته بود. او دیگر چنان آوازه ای پیدا کرده بود که تلاش بدخواهان برای آزارش، به جایی نمی رسید.
ملاصدرا شش بار پای پیاده به حج رفته بود. هفتمین بار در سن ۷۰ سالگی با شوق عجیبی قصد این سفر کرد. ملاصدرا در راه به خودش می اندیشید، به عمری که سرکرده بود؛ به فرصت هایی که از دست داده بود به کارهایی که کرده بود: نوشتن بیش از ۵۰کتاب و رساله، نقد و رد اصول معتبر و معروف فلسفی زمان و بنیان نهادن اصول جدید؛ پرورش تعداد زیادی شاگرد. ملاصدرا در آخرین سفر حج دچار بیماری شد و دار فانی را وادع گفت.
صدرالمتألهین شیرازی، از جمله فیلسوفانی است که در جریان فکر فلسفی در جهان اسلام، سخن نو و تازه گفته و مسائل جدیدی مطرح کرده است. ملاصدرا با قرآن مجید و روایات مأنوس بود و از آنها برای حل مسایل فلسفی اش استمداد کرد. از ویژگی های ملاصدرا، ایمان راسخ وی به اصول و مبانی اعتقادی شیعه دوازده امامی است. وی در آثار خود در مواضع مختلف، اصول اعتقادات شیعه را تبیین کرده است./منبع خبرگزاری مهر بااندکی اصلاحات.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«حرکت جوهری ملاصدرا»چیست؟
وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ ۚ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ ۚ إِنَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ.
منظور از حرکت، خروج تدریجی شیء از قوه به فعل است.
و مراد از جوهر، آن ماهیتی است که برای ایجاد شدن در خارج نیازمند به موضوع نیست، برخلاف عرض که برای ایجاد شدن در خارج به موضوع نیاز دارد.
مثل رنگ سفید که یک عرض است و برای موجود شدن در خارج، حتماً باید بر روی یک موضوع ایجاد شود، ولی جوهر چون وجود مستقل دارد برای موجود شدن در خارج نیازمند موضوع نیست.
مراد از «حرکت جوهری»ملاصدرا این است که همان طور که اعراض تغییر و حرکت دارند، ذات و جوهر هر چیزی نیز حرکت دارد؛ یعنی جواهر لحظه به لحظه در حال حرکت هستند و «حرکت جوهری عین وجود جوهر است».
ملاصدرا برای این نظریه ، دلایل متقنی در اثبات آن ارائه کرده از جمله؛ این که می گوید حرکت در اعراض را همه قبول دارند و پذیرفته شده است و می دانیم که اعراض وجودی جدای از وجود جواهر ندارند و لذا چون حرکت عرض معلول حرکت جوهر است، پس در خود جوهر هم حرکت انجام می شود.
بعضی از مفسران آیاتی از قرآن، ازجمله ۸۸ نمل(وَ تَرَى الجِْبَالَ تحَْسَبهَُا جَامِدَةً وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ) را بر حرکت جوهری حمل کرده اند؛ یعنی «کوه ها هم در حرکت جوهری در حال تبدیل و تغییر هستند».
دیدگاه برخاسته از حرکت جوهری نسبت به عالم می تواند از جنبه های مختلفی بر حیات بشری تأثیر گذار، و منشأ الهام و انگیزش باشد. تأثیر این نظریه زنده و متعالی را نمی توان به علایق و گرایش های خاصی محدود کرد و در این جا تنها به بخشی از ثمرات حرکت جوهری که از طریق عمیق تر شدن در ابعاد مختلف این نظریه قابل برداشت است اشاره می شود:
با پذیرش حرکت جوهری باید پذیرفت که کلیت جهان، به طور یک پارچه به سوی کمال در حرکت است.
طبق این نظریه جهان طبیعت لحظه به لحظه در «خَلع و لُبس» است و وجودش آن به آن از بین می رود و بار دیگر موجود می گردد و فیض وجود از جانب حق تعالی آن به آن است که صادر می شود.
کسی که نسبت به این حقیقت(جرکت جوهری) واقف باشد حضور هستی بخش را در هر چیزی خواهد دید و آن را به عنوان علتی فرضی که فقط یک بار عالم را آفریده است عملاً راهی دیار عدم نخواهد کرد، بلکه خدای این فرد، خدایی است که فاعلیت او آن به آن و به طور مستمر در دل مخلوقاتش و در جنبش ذات طبیعت آشکار است.
درپی زلزله وسونامی ۲۰ اسفند ۱۳۸۹(سال۲۰۰۱ میلادی)که منجربه حادثه نیروگاه هسته ای «فوکوشیما» در منطقه توهوکو شدژاپن شد،آلمان تصمیم به تعطیلی نیروگاه های هسته خودگرفت.
خداحافظی آلمان با انرژی هسته ای
رادیوفردا(۲۸ فروردین ۱۴۰۲)نوشت:روز ۲۶ فروردین ۱۴۰۲ (۱۵ آوریل ۲۰۲۳) با خروج آخرین نیروگاهها از مدار، آلمان به ۶۱ سال استفاده از انرژی هستهای به طور قطعی پایان داد.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:تعطیلی نیروگاه هسته ای«نکاروشتایم» (Neckarwestheim) در آلمان
نیروگاه هسته ای:«ایزار»(Isar)، «امسلند»(Emsland)،«امسلند»و«نکاروشتایم»(Neckarwestheim) در آلمان.
راکتورهای آب تحت فشار تک واحدی اتمی «ایزار» توان۱۳۳۵ مگاوات، «امسلند» ۱۴۱۰ مگاوات و«نکاروشتایم»۱۳۱۰ مگاوات
«Emsland»، «Isar» و «Neckarwestheim» همه راکتورهای آب تحت فشار تک واحدی را به ترتیب دارای توان۱۳۳۵ مگاوات، ۱۴۱۰ مگاوات و ۱۳۱۰ مگاوات
هستند.
آلمان با نادیده گرفتن درخواست لحظه آخری فهرست بلندبالایی از مشاهیر علمی (از جمله استیون چو، برنده جایزه نوبل و جیمز هانسن، دانشمند آب و هوا) برای تجدید نظر، و همچنین نظرسنجیهای اخیر که نشان میدهد تمایلات هستهای اکثریت جمعیت خود را نشان میدهد، سه فعالیت اخیر خود را تعطیل کرد. نیروگاه های هسته ای اواخر روز شنبه، به بیش از ۶۰ سال تولید برق از شکافت پایان می دهند. (اولین نیروگاه هسته ای آلمان، کاهل، در سال ۱۹۶۱ راه اندازی شد و در سال ۱۹۸۵ بسته شد.)
خانم«استفی لمکه»(وزیر محیط زیست آلمان) به خبرنگاران در برلین تأیید کرد که سه نیروگاه هستهای باقیمانده در آلمان در ۱۵ آوریل، پس از تمدید سه ماهه در چارچوب بحران انرژی اروپا، برای همیشه تعطیل خواهند شد.
«وزیر محیط زیست آلمان» گفت: «دوران فناوری در کشور به پایان رسیده است» و استدلال میکند که این امر آلمان را به مکانی امنتر تبدیل میکند و تولید زبالههای هستهای را متوقف میکند. لمکه گفت که امنیت انرژی آلمان با از کار انداختن سه نیروگاه Isar 2 و Neckarwestheim 2 در جنوب آلمان و Emsland در شمال به خطر نخواهد افتاد.
«یاسوتوشی نیشیمورا»،وزیر اقتصاد، تجارت و صنعت (نفر دوم از سمت راست)، وزیر محیط زیست، حفاظت از طبیعت، ایمنی هسته ای و حمایت از مصرف کننده آلمان استفی لمکه (نفر دوم از راست) در یک کنفرانس مطبوعاتی پس از نشست وزرای G7 در «ساپورو» ژاپن در ۱۶ آوریل ۲۰۲۳.
«نیروگاه هستهای نکاروشتایم آلمان» که در روز ۲۶ فروردین ۱۴۰۲ (۱۵ آوریل ۲۰۲۳) از مدار خارج شد.
روز ۲۶ فروردین ۱۴۰۲ (۱۵ آوریل ۲۰۲۳) در چندین نقطه آلمان جشن و پایکوبی برپا بود؛ از جمله در سه نقطهای که سه نیروگاه هستهای همچنان فعال آلمان قرار داشتند و خاموشی آنها در آخرین ساعات این روز به اجرای کامل قانونی رقم زد که سال ۲۰۰۱ تصویب شده بود. این قانون مقرر کرده که آلمان طور کامل از استفاده از انرژی هستهای دست بکشد.
بنا بر قانون سال ۲۰۰۱ میبایست ۱۹ نیروگاه اتمی آلمان که ۳۰ درصد برق این کشور را تأمین میکردند، به تدریج تا پایان سال ۲۰۲۲ از مدار خارج شوند. به هنگام تصویب قانون سهم انرژیهای تجدیدپذیر در سبد انرژی آلمان ۶.۵ درصد بود. روزی که خروج آلمان از انرژی هستهای تکمیل شد این سهم به بیش از ۵۰ درصد رسیده است.
شادی فعالان صلح سبز(محیط زیست) آلمان از پلمب وبرچیدن نیروگاه های هسته ای کشورشان!
کسانی که در اطراف سه نیروگاه به جشن و پایکوبی مشغول بودند این اتفاق را حاصل بیش از ۵۰ سال مبارزه خود در راه انصراف از استفاده از انژری هستهای میدانند و به این مبارزه افتخار میکنند.
به این ترتیب به بیش از ۶۰ سال استفاده از انرژی اتمی در آلمان برای تولید برق پایان داده شد. در ابتدای بهکارگیری شکاف هستهای در آلمان، هیجانات توهمآلودی برپا بود،
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:علت تعطیلی نیروگاه های هسته ای آلمان
«اولاف شولتس»(Olaf Scholz) ، جانشین خانم« آنگلا مرکل» پس از ۱۶ سال صدراعظمی، شد.
پارلمان آلمان با ۳۹۵ رای موافق در برابر ۳۰۳ رای مخالف و۶ رأی ممتنع، آقای«اولاف شولتس»را به عنوان نهمین صدراعظم آلمان پس از جنگ جهانی دوم برگزیدند/چهارشنبه ۸ دسامبر۲۰۲۱(۱۷ آذر ۱۴۰۰)
دولت آنگلا مرکل پس از فاجعه در نیروگاه هسته ای فوکوشیما-1 ژاپن در ۱۱ مارس ۲۰۱۱(۲۰ اسفند ۱۳۸۹) گرفته شد. سه نیروگاه هسته ای آلمات - ایزار 2، امسلند و «نکاروستهایم» 2 - قرار بود در پایان سال گذشته به طور دائم از شبکه قطع شوند. اما به دلیل جنگ در اوکراین و بحران انرژی، تعطیلی راکتورها به بهار سال جاری موکول شد.
زمین لرزه ژاپن، سونامی و فاجعه هسته ای فوکوشیما:۱۱ مارس ۲۰۱۱(۲۰ اسفند ۱۳۸۹)
با وقوع زلزله و سونامی در ۱۱ مارس ۲۰۱۱(۲۰ اسفند ۱۳۸۹)، منطقه فوکوشیما ژاپن از بهشت روستایی به زمین بایر ویران تبدیل شد.
نیروگاه هسته ای فلج شده فوکوشیما دای-ایچی
رسانه های محلی گزارش دادند که ژاپن روز دوشنبه اعلام کرد که حذف بقایای سوخت هسته ای مذاب از نیروگاه فوکوشیما دایچی(Dai-ichi) در سال ۲۰۲۱ آغاز می شود، ۱۰ سال پس از فلج شدن تاسیسات توسط سونامی ویرانگر.
توهوکو» در شمال شرقی ژاپن به دلیل زلزله و سونامی عظیم در ۲۰ اسفند ۱۳۸۹ رخ داد که متعاقباً بدترین فاجعه هسته ای جهان از زمان فاجعه چرنوبیل ۲۶ آوریل ۱۹۸۶ (۶ اردیبهشت ۱۳۶۵) است.
ذوب هسته ای در سه راکتور این نیروگاه در منطقه «توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:در اثر فاجعه «چرنوبیل» قریب به ۵ میلیون نفر آسیب دیدند، حدود ۵ هزار مرکز مسکونی در بلاروس، اوکراین و فدراسیون روسیه با ذرات رادیو اکتیو آلوده شدند. از میان آنها، ۲۲۱۸ شهر و روستا با جمعیت حدود ۲٫۴ میلیون نفر در محدودهٔ اوکراین قرار داشتند.
نیروگاه هسته ای چرنوبیل در حدود ۱۳۰ کیلومتری شمال پایتخت اوکراین( کی یف) و حدود ۲۰ کیلومتری جنوب مرز بلاروس قرار دارد. این نیروگاه شامل چهار راکتور بود که در دهه های ۱۹۷۰ و ۸۰ طراحی و ساخته شد. یک مخزن دست ساز به عرض تقریبی ۲۲ کیلومتر مربع که از رودخانه پریپیات تغذیه می شود، برای تامین آب خنک کننده راکتور ایجاد شده بود.
نزدیکترین شهرک به نیروگاه، شهر تازه تاسیس پریپیات بود که در فاصله کمتر از 3 کیلومتری قرار داشت و در سال ۱۹۸۶ حدود ۵۰۰۰۰ نفر در آن زندگی می کردند. چرنوبیل، شهر کوچکتر و قدیمی تر با جمعیت ۱۲۰۰۰ نفر، حدود ۱۵ کیلومتر با آن فاصله داشت. آنچه از این منطقه باقی مانده بود عمدتاً مزارع و زمین های جنگلی بود.
به گزارش کیودو نیوز، بر اساس نقشه راه میان مدت تا بلندمدت اعلام شده توسط هیروشی کاجیما، وزیر صنعت ژاپن، کار حذف زباله باید از راکتور شماره ۲ نیروگاه آغاز شود زیرا راه را برای سایر راکتورهای آسیب دیده تسهیل می کند.
بر اساس این طرح، برداشتن ۴۷۴۱ میله سوخت باقی مانده در داخل استخرهای راکتورهای هسته ای تا سال ۲۰۳۱ تکمیل خواهد شد.
کیودو به نقل از کاجیما گفت: «با بازگشت افراد بیشتری و پیشرفت بازسازی در مناطق اطراف کارخانه دایچی، ما اقداماتی را بر اساس اصل اساسی ایجاد تعادل در بازسازی و از کار انداختن انجام خواهیم داد.
بر اساس این طرح، برداشتن ۴۷۴۱ میله سوخت باقی مانده در داخل استخرهای راکتورهای هسته ای تا سال ۲۰۳۱ تکمیل خواهد شد.
کیودو به نقل از کاجیما گفت: «با بازگشت افراد بیشتری و پیشرفت بازسازی در مناطق اطراف کارخانه دایچی، ما اقداماتی را بر اساس اصل اساسی ایجاد تعادل در بازسازی و از کار انداختن انجام خواهیم داد.
بر اساس این طرح که برای پنجمین بار مورد بازنگری قرار گرفته است، نیروگاهی که توسط شرکت هلدینگ توکیو الکتریک پاور کار میکند ظرف ۳۰ تا ۴۰ سال به طور کامل از رده خارج خواهد شد.
تصویر ماهواره ای آسیب نیروگاه هسته ای فوکوشیما ،در استان فوکوشیما /خسارت ناشی از زمین لرزه دریایی در ۱۱ مارس ۲۰۱۱(۲۰ اسفند ۱۳۸۹)
سه راکتور از شش راکتور نیروگاه هستهای فوکوشیما دایچی در ۱۱ مارس ۲۰۱۱(۲۰ اسفند ۱۳۸۹) با وقوع یک زلزله ۹ ریشتری در عمق ۳۰ کیلومتری اقیانوس آرام که باعث ایجاد امواج جزر و مدی به ارتفاع ۱۰ متری در ژاپن شد، دچار ذوب شد.
در ۱۱ مارس ۲۰۱۱(۲۰ اسفند ۱۳۸۹)، یک فاجعه سه گانه در ژاپن رخ داد: زلزله بزرگ (برای اولین بار با بزرگی ۹) سونامی و حادثه نیروگاه هسته ای فوکوشیما.
در زلزله ۲۰ اسفند ۱۳۸۹ژاپن چند نفر مجروح شدند، چند نفر مجروح شدند؟ زمین لرزه در کجا رخ داد؟
زمین لرزه ای که در ۱۱ مارس ۲۰۱۱ در منطقه« توهوکو »ژاپن رخ داد به عنوان شدیدترین زمین لرزه این کشور تا به امروز ثبت شد. زمین لرزه ۹ ریشتری، شکستگی 1 کیلومتری در کف اقیانوس ایجاد کرد که در نتیجه آن سونامی در سواحل شمال شرقی کشور رخ داد.
بر اثراین زلزله و سونامی ۱۹۷۵۹ نفر جان خود را از دست دادند، ۶۲۴۲ نفر مجروح شدند و ۲۵۵۳ نفر مفقود شدند. این فاجعه خسارات مادی زیادی به کشور وارد کرد.
این زمین لرزه که حدود ۶ دقیقه به طول انجامید باعث شد سونامی در برخی مناطق به ۴۰.۵ متر برسد. «امواج سونامی در فاصله ۶۳۷۲ کیلومتری با سرعت ۵۰۰ کیلومتر در ساعت» به «جزایر هاوایی»آمزیکا برخورد کرد. این زمین لرزه در عمق ۳۰ کیلومتری زمین در ساعت ۱۴:۴۶ به وقت محلی رخ داد. دولت ژاپن رسماً این فاجعه را زلزله بزرگ ژاپن شرقی نامید.
بیش از ۱۶۰۰۰ نفر در منطقه توهوکو کشته شدند و حدود نیم میلیون نفر دیگر مجبور به پناه گرفتن شدند.