سرنوشت فاتحان سفارت امریکا ..ازدواج دانشجویان پیروخط امام.اسامی _تصاویر
حضورآیت الله خامنه ای«لانه جاسوسی»دیدارباگروگانها
زنان درتسخیرلانه جاسوسی امریکا.
صبح روز یکشنبه۱۳ آبان ۱۳۵۸(۴نوامبر۱۹۷۹)۱۳ذی الحجه۱۳۹۹درحالیکه نم نم باران خیابانهای پایتخت را خیس کرده بود سیل جمعیت مردم در خیابان طالقانی به راه افتاد.
تصرف سفارت آمریکا در تهران و به گروگان گرفتن ۶۶ دیپلمات آمریکایی که از ۱۳ آبان ۱۳۵۸ تا ۳۰ دی ۱۳۵۹ ادامه داشت با پذیرش قرارداد الجزایر از سوی دولتهای ایران و آمریکا به پایان رسید و سرانجام گروگانهای آمریکایی در بند دانشجویان آزاد شدند.
گروههای مختلف دانشجویی هم از چندین دانشگاه تهران بین جمعیت در حرکت بودند و دست آخر در محلی نزدیک سفارت به هم ملحق شدند.
همگی به سمت گیت اصلی سفارت امریکا، در تقاطع خیابان مبارزان(شهیدمفتح) - آیت الله طالقانی سرازیر شدیم. به محض اینکه در مقابل ورودی اصلی سفارت قرارگرفتیم، نفرات پیشتاز تعیین شده سریع از دیوار سفارت بالا کشیدند و به داخل آن نفوذ کردند.
عمدۀ دانشجویان پیشرو از دانشکدههای فنی و پزشکی بودند. شخصیت برجستۀ آن جمع شهید بزرگوارمان محسن وزوایی بود.
هماهنگ شده بود که« کمال تبریزی» کلیه مراحل اشغال را با دوربین سوپر ۸ خودش فیلم برداری کند. ازدحام جمعیت به حدی زیاد بود که به راحتی نمیشد مردم را کنترل کرد. من و چند تا از بچهها ایستادیم جلوی در ورودی و دیوار انسانی تشکیل دادیم تا مانع ورود افراد متفرقه و ناشناس به داخل محوطۀ سفارتخانه بشویم. شاید دو سه ساعتی طول کشید تا بچهها به همۀ بخشهای اداری و غیر اداری سفارت امریکا مسلط بشوند و پرسنل آمریکایی و ایرانی شاغل در آنجا را دستگیر کنند. عمدۀ معطلی بچهها مربوط میشد به بخشهای اتاق رمز و تله تایپ و سایر مراکز فوق سری آنجا. این هم علت داشت.
عزیزجعفری(دانشجوی پیروخط امام): من نماینده انجمناسلامی دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا و عضو شورای سیاست گذاری انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بودم.
نمایندگی انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی شریف را آقای یوسف رضا سیفاللهی برعهده داشت. غیر از این آقایان، نمایندگانی هم از طرف انجمنهای اسلامی دانشجویی دانشگاه پلی تکنیک و دانشگاه علم و صنعت در جلسه حضور داشتند. بعد از چندین ساعت بحث و گفت و گو، عمدة نفرات حاضر در جلسه به این نتیجه رسیدند که سر رشتة بسیاری از توطئهها و شرارتهایی که در کشور انجام میشود. میرسد به سفارت ایالات متحده آمریکا؛ به همین سبب تصمیم گرفته شد، ضمن حرکت نمادین دانشجویی، این محل به دست دانشجویان مسلمان اشغال شود./کتاب( کالک های خاکی) روایت سردارمحمدعلی (عزیز) جعفری فرمانده سپاه.
فاتحان سفارت امریکا-منافقی که مبتکر بود.
توضیح نگارنده-پیراسته فر:خاطرات یکی ازفاتحان سفارت امریکا-چگونگی تسخیر؟
«مصطفی بازیار»، دانشجوی ورودی ۵۵ دانشگاه شریف در رشته شیمی می گویذ:یک روز قبل از تسخیرسفارت امریکا( شنبه۱۲ آبان ۱۳۵۸)
مهندس «علی زحمتکش»، یکی از بچههای بسیار فعال دانشگاه شریف، تمام مراحل کار را به تفصیل روی تابلو ترسیم کرد و توضیح داد قرار است چه کنیم. بعد هم بچهها را به گروههای ۵ نفری تقسیم کرد و وظایف هر گروه را مشخص کرد.
«بازیار»می گوید:خوب یادم است که مهندس زحمتکش چند نکته را تاکید کرد و گفت: اول اینکه منظم و دقیق و طبق برنامه عمل کنید. دوم، فقط شعارهایی مثل لا اله الا الله، الله اکبر، درود بر خمینی و... بدهید و سراغ شعارهایی که دیگران بتوانند از آن سوءاستفاده کنند، نروید.
سوم، خانمها حتماً چادر سر کنند تا بتوانند وسایل لازم مثل« قیچی آهنبُر »برای باز کردن درها و وسایل دفاعی مثل چوب را زیر چادرشان پنهان کنند.
دانشجویان پیرو خط امام از چندین دانشگاه تهران دور هم جمع شدهبودند تا در آزمونی بزرگ شرکت کنند؛ آزمون بصیرت و دشمنشناسی: «دانشجویان پیرو خط امام که قرار شد در ماجرای تسخیر سفارت آمریکا شرکت کنند، حدود ۴۲۰، ۴۳۰نفر بودند که بیش از ۲۰۰نفرشان، دانشجوی دانشگاه شریف بودند. بقیه بچهها هم از دانشگاههای ملی(شهید بهشتی)، تهران و پلیتکنیک(امیرکبیر) بودند و در دانشگاههای خودشان مشابه جلسه توجیهی ما برایشان برگزار شد.
بچههای دانشگاه علم و صنعت را راه ندادیم!
بازیارمی گوید:ما بچههای دانشگاه علم و صنعت را راه ندادیم!
چون آنها میگفتند: امپریالیست، امپریالیست است. اگر میخواهید سفارت آمریکا را بگیرید، باید همزمان «سفارت شوروی» را هم بگیرید.
همین تفاوت دیدگاه باعث شد بچههای هسته مرکزی دفتر تحکیم وحدت آنها را کنار بگذارند. و یکی از نگرانیها هم این بود که نکند آنها بروند ماجرا را لو بدهند.»
نیم ساعته سفارت را تسخیر کردیم!
قرارمان ساعت ۱۰ صبح در خیابان «بهار» بود. حرکت بچهها طبق برنامه پیش رفت و با موفقیت جلوی سفارت آمریکا رسیدیم.
هیچکس از برنامه ما باخبر نبود ،جز «حجت الاسلام موسوی خوئینیها» که روحانی گروه ما بودند.
همان روز ماجرا به طریقی به اطلاع «آیتالله حسن لاهوتی»، فرمانده وقت سپاه هم رسیدهبود. ایشان را در جریان قرار دادهبودند که اینها بچههای خودمان هستند؛ دانشجویان مذهبی و انقلابی پیرو خط امام . نیروهای ضدانقلاب نیستند. آخر، سال قبل و چند روز بعد از پیروزی انقلاب هم، چریکهای فدایی خلق ایران به سفارت آمریکا حمله کردهبودند که مورد تأیید قرار نگرفت و به سرانجام نرسید. این اقدام فقط برای این بود که بدانند این دانشجویان ارتباطی با گروههای ضدانقلاب ندارند. این موضوع، خیلی مهم بود. ما حتی با توجه با اینکه میدانستیم مردم از این گروهکها بدشان میآید، از آقای موسوی خوئینیها خواستهبودیم همراهمان باشند و پیشاپیش ما حرکت کنند که مردم بدانند این جوانانی که دارند به سمت سفارت آمریکا میروند، نیروهای مذهبی و انقلابیاند و ارتباطی به آن گروهکهای ضد انقلاب ندارند.
البته از قضا آقای «موسوی خوئینیها» هم گویا در ترافیک ماندهبودند یا مشکلی پیش آمدهبود که نتوانستند خودشان را به ما برسانند.
لحظات اولیه ورود دانشجویان پیرو خط امام به سفارت آمریکا
خلاصه در مقابل سفارت آمریکا تجمع کردیم. حالا میخواهیم داخل برویم اما درها قفل است و نیروی انتظامی هم دارد طبق وظیفهاش از سفارت محافظت میکند. اینجا، تعدادی از بچهها به طرف اعضای نیروی انتظامی رفتند و همانطور که داشتند خودشان و گروه تجمعکننده را معرفی میکردند که؛ ما خودی هستیم و دشمن نیستیم و... با اجازه شما، آنها را خلع سلاح کردند (با خنده).
در این مرحله بود که آن قیچیهای آهنبُر، گرهگشا شدند. تعدادی از بچهها از دیوار سفارت بالا رفتند و تعدادی دیگر هم با آن قیچیها، قفلها را بریدند و در را باز کردند. به این ترتیب، خیلی سریع، شاید به نیم ساعت هم نرسید که توانستیم وارد سفارت شویم.
رجزخوانی «عباس زریباف»، آمریکاییها را از مخفیگاهشان بیرون کشید.
«بازیار»می گوید:از آنجاکه سفارت آمریکا خیلی وسیع بود، هر گروه از بچهها در یک قسمت سازماندهی شدند. همه بخشهای سفارت را بهراحتی در دست گرفتیم اما در ساختمان اصلی، با اتاقی مواجه شدیم که درهای دولایه داشت. آن درها آنقدر محکم بود که از هر روشی استفاده کردیم، نتوانستیم بازشان کنیم. میدانستیم تمام اسناد و مدارک در همان اتاق است و آمریکاییها دارند آنها را از بین میبرند. یکی دو ساعتی طول کشید و ساعت حدود ۱۲ شدهبود.
اینجا بود که «عباس زریباف» وارد عمل شد. من دقیقاً کنارش ایستادهبودم. او که بچه بسیار زبلی بود، بلندگو را در دستش گرفت و با آن لهجه اصفهانیاش خطاب به آمریکاییها گفت:«اگر در را باز نکنید، اینجا را منفجر میکنیم»
درحالیکه ما هیچ امکاناتی نداشتیم! اما «بلوف» عباس زریباف کار خودش را کرد و آمریکاییها از روی ترس، در را باز کردند.
بچهها تا وارد شدند و دیدند آنها دارند اسناد را با دستگاههای مخصوص، رشتهرشته و پودر میکنند، سریع دستگاهها را از برق کشیدند.
بدینصورت ساعت ۱۳ روز یکشنبه۱۳ آبان ۱۳۵۸(۴نوامبر۱۹۷۹)۱۳ذی الحجه۱۳۹۹ سفارت آمریکا با همه دیپلماتها و کارکنانش به دست دانشجویان پیرو خط امام افتاد./پایان خاطرات«بازیار».
آقای ابراهم اصغرزاده اینچنین می گوید:حدود 150 نفر آن زمان داخل سفارت بودند. ما حدس میزدیم که عده ای از سفارت خارج شده اند و در عین حال برای ما مهم نبود چون ما میخواستیم فقط یک تحصن موقت انجام دهیم و اصلا تصور آن مقاومت را از سوی آنان نمیکردیم و قصد گروگانگیری نداشتیم.
چراماقصدمان یک تحصن 48 ساعته بود واما تبدیل به 444 روز شد!
خیلی صریح بگویم که وقتی وارد سفارت آمریکا شدیم دیگر آن جلسات و مذاکرات پشت درهای بسته نبود و ناگهان ما با اشخاصی مواجه شدیم که حتی آنها را نمیشناختیم. مدیریت و فرماندهی قضیه بسیار پیچیده شده بود.
ما وارد سفارت شدیم و در همان ابتدا با موسویخوئینیها تماس گرفتیم و ایشان هم خود را به سرعت به سفارت رساند. اتفاقی که افتاده بود آشفتگی محض بود، یعنی همه چیز بههم ریخته بود. فکر میکنم حدود ساعت 2 ظهر بود که من اولین مصاحبه مطبوعاتی را انجام دادم، عدهای داشتند ساختمان اصلی را جستوجو میکردند و عدهای سعی میکردند آمریکاییهایی را که در اختیار گرفته بودند را در یک مکان جمع کنند. شورای مرکزی دانشجویان آپارتمان سفیر که یک آپارتمان ویلایی در وسط سفارت بود را در اختیار خود گرفته و به عنوان مقر اصلی انتخاب کرد. اولین کاری که باید میکردیم روشن کردن موقعیت بود و از آقای موسویخوئینیها خواستیم که ماجرا را با امام در میان بگذارد.
آقای موسویخوئینیها با حاج احمد آقا تماس تلفنی برقرار کرد و اطلاع داد که دانشجویان انجمنهای اسلامیهستند و این دانشجویان اقدام به تصرف سفارت آمریکا کردهاند و در اعتراض به آمریکا وارد سفارت شده اند و از مریدان امام هستند. همه این لحظات، لحظات پر اضطرابی برای ما بود که نکند با خشم مواجه شویم یا این که جنبش دانشجویی از این رفتار آسیب ببیند یا برای انقلاب بد شود. حاج احمد آقا پیامیرا از طرف امام برای دانشجویان فرستادند و آن جمله مشهور را میگویند که « جایی که گرفتید، جای بسیار خوبی است و محکم آنجا بایستید و تکان نخورید».
مهندس مهدی بازرگان، نخست وزیر دولت موقت، و دکتر ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه.
زنان دانشجوکه درتسخیر«لانه جاسوسی»نقش داشتند.
دکترفروز رجایی:«من در آن مقطع دانشجوی پلیتکنیک تهران بودم و طبعا از دانشکده خودمان بیشتر اطلاع دارم. به نظرم ١٠، ١١ نفر از خواهران دانشجو از دانشکده ما روز اول حضور داشتند که بعداً بعضی از این افراد تغییر کردند.
اما در مجموع حدس میزنم بیشتر از ۶۰ نفر از دانشجویان دختر دانشگاههای مختلف تهران در تسخیر سفارت آمریکا مشارکت داشتند.»
کاردانشجویان دختردرسفارت امریکا(لانه جاسوسی)
جمعآوری اسناد یکی از کارهایی بود که دختران سفارت در آن کمک میکردند. آنطور که شیبا ملک روایت کرده است «یکی از کارهایی که بچهها میکردند این بود که در یک اتاق تاریک نوار تایپ را میخواندند و مینوشتند یا کاغذهای رشته شده را به هم میچسباندند.» وی از آنجایی که زبان انگلیسی را خوب میدانست از سوی اشغالکنندگان سفارت دعوت به همکاری شد و از ۱۸ آذر ۵۸ به جمع آنان پیوست.
یکی از دختران سفارت به نام« زهرا امی »می گوید:
در زمان تسخیر لانه جاسوسی من سال چهارم دبیرستان بودم و از طریق یکی از دوستانم(بهجت مرتضوی)که با هم در کلاس تفسیر قرآن شرکت میکردیم و دانشجوی رشته تغذیه دانشگاه تهران بود، برای جمعآوری اسناد به سفارت آمریکا رفتم.
«ملیحه نیشابوری» متولد ۱۳۳۶ دانشجوی رشتهی بیولوژی دانشگاه ملی بود و سالها در کردستان و ترکمنصحرا و بود. وی بعدها به خاطر آنکه همسرش احمد دادبین فرمانده لشکر ۲۸ سنندج بود سالها در مناطق جنگی غرب کشور بود. احمد دادبین فرمانده سابق نیروی زمینی و از همراهان صیادشیرازی است.
وی متولد ۱۳۳۴ در شهر تهران، از کلاهسبزهای قدیمی ارتش است. در سال ۵۳ وارد ارتش شد و ۳ سال بعد توانست به عضویت تیپ ۲۳ نوهد (نیروهای ویژه هوابرد) درآید. دادبین در سال ۱۳۸۴ در حالی که مدیرعامل سازمان هلیکوپترسازی بود بر اثر سانحه در کوهنوردی به شدت آسیب دید و خانه نشین شد.
«فریده ماشینی» متولد ۱۳۳۹ همسر رحیم عبادی رئیس سازمان ملی جوانان و مشاور خاتمی در سال ۱۳۹۱ به علت بیماری سرطان درگذشت.
وی یکی از اعضای شورای مرکزی جبهه مشارکت بود که به ریاست کمیسیون زنان این حزب منصوب شد. وی در ۳۰ مهر ۱۳۸۸ که برای شرکت در مراسم دعای کمیل به خانهی شهابالدین طباطبایی یکی از دستگیرشدگان فتنه ۸۸ رفته بود همراه چندتن دیگر از اعضای جبهه مشارکت دستگیر و روز بعد آزاد شد.
ازدیگرزنانی که درلانه جاسوسی نقش داشتند:
سیدنژاد، بدیعی، شریعتپناهی، روشندل و الهه باطنی بودند.
خانم دکتر فروز رجاییفر، یکی از دانشجویان حاضر در سفارت
شما از کدام دانشگاهی بودید و چند نفر از آن ٤٠٠ دانشجوی خط امامی، زن بودند؟
من در آن مقطع دانشجوی پلیتکنیک تهران بودم و طبعا از دانشکده خودمان بیشتر اطلاع دارم. به نظرم ١٠، ١١ نفر از خواهران دانشجو از دانشکده ما روز اول حضور داشتند که بعدا بعضی از این افراد تغییر کردند. اما در مجموع حدس میزنم بیشتر از ٦٠ نفر از دانشجویان دختر دانشگاههای مختلف تهران در تسخیر سفارت آمریکا مشارکت داشتند،ازاین تعداد١٠، ١١ نفر از دانشکده مابودند.
این ترکیب دلیل خاصی داشت؟
بله. دانشجویان با پوشش چادر مشکی میتوانستند به آسانی ابزارهایی مثل قیچی، آهنبر و قفل و زنجیر را که در ادامه کار مورد نیاز بود، مخفیانه حمل کنند و به برادران دانشجو بدهند. این صفی که از خانمها تشکیل شده بود، در واقع در طراحی اولیه برای عملیات فریب در نظر گرفته شده بود تا نیروهای سفارت آمریکا و نیروهای حفاظتی پس از عبور آنها تصور کنند که در وضعیت عادی، گروهی در حال تظاهرات هستند. به این ترتیب دانشجویان توانستند خودشان را به درِ مورد نظر برسانند و به همان شکلی که معروف است، وارد محوطه سفارت شوند.
پس در همان پروژه اولیه روی حضور زنان حساب شده بود.... .
بله؛ ضمن اینکه پیشبینی شده بود در درگیری و رویارویی احتمالی با کارمندان زن سفارت آمریکا، حضور خواهران لازم است. همین اتفاق هم افتاد و دختران دانشجو در حفاظت و نگهداری از گروگانهای زن نقش مؤثر و اصلی را ایفا کردند.
خانوادههاخبرداشتند؟
بعد از استقرار در سفارت، خانوادههای دانشجویان مطلع شده بودند دخترانشان امشب به خانه برنمیگردند. لازم است توضیح بدهم که این دختران جوان همگی از دانشجویان فعال و انقلابی مسلمان بودند که در انقلاب هم در فعالیتهایی مثل تحصن در دانشگاهها شرکت میکردند و به لحاظ نوع اعتقادات مکتبیشان و تقیدی که در رعایت شئونات داشتند، معمولا خانوادهها از حضور آنها در این فعالیتها نگران نبودند و حمایت میکردند.
همان شب اول هم حضرت امام مطلع شدند که گروه اشغالکننده، مرکب از دختران و پسران دانشجو است که قرار است آن شب را در سفارت بمانند. بااینحال این اتفاق نیفتاد که ایشان پیام بفرستند که دختران بعد از این مرحله به وظیفه خود عمل کردهاند و تشریف ببرند منزل! که اگر چنین چیزی هم میفرمودند، بدون چون و چرا انجام میشد؛ چون دانشجویان نسبت به فرمایش ایشان آنقدر تعهد داشتند که حتی سؤال نکنند و به فوریت اطاعت کنند.
این آموزشها همان زمانی که در سفارت بودید، داده شد؟
بله؛ از همان روز اول شورای هماهنگی که مدیریت جریان تسخیر سفارت را برعهده داشتند، تصمیم گرفته بودند خانمها نیز مثل آقایان باید پاسداری کنند. شهید عباس ورامینی همراه با برادر دیگری به نام آقای زحمتکش که مسئول واحد عملیات و پاس بخش بودند، ساعات و محلهای پاسدادن دانشجویان را –صرف نظر از جنسیت آنها- تعیین میکردند و وظیفه پاسداری خواهران به نگهبانی از گروگانهای زن ختم نمیشد. در تمام ساعات شب و روز از خانمها برای نگهبانی محوطه جنگلی، درهای ورودی و...، استفاده میشد.
من در یکی از عکسهای آن دوران یک خانم بدون حجاب دیدم.
اگر از «آن دوران»، نظر به بیرون لانه دارید، بله؛ ممکن است؛ چون تا هفت، هشت ماه بعد از اشغال، هنوز حجاب اجباری نشده بود؛ اما اگر ادعا شده آن عکس از داخل لانه گرفته شده است، هرگز ممکن نیست و این اولینبار است که پس از ٣٦ سال، من چنین مطلبی را میشنوم! حتی منتقدان گروگانگیری و آمریکاییها هم چنین نسبتی به دانشجویان دختر خط امامی ندادهاند! ازهمینرو خواهش میکنم خدای ناکرده امر موهومی به تاریخ روشن و درخشان دانشجویان مسلمان پیرو خط امام نسبت و اشاعه داده نشود. در خواهران دانشجو کسی نبود که در حجابش مسامحه داشته باشد و عکسهای متعددی که به طور مستند در منابع خبری خارجی و داخلی وقت منتشر شده است، این امر را تأیید میکند. حتما عکسی که دیدهاید مربوط به داخل لانه نبوده است. لطفا آن را برای من ارسال کنید تا بررسی و ارزیابی کنم.
درباره ازدواجهایی که میان دانشجویان بگویید، خود شما هم همانوقت ازدواج کردید.
سؤال خوبی کردید. ببینید بعضی از دوستانی که داخل لانه بودند، از پیش ازدواج کرده بودند و در آن زمان متداول بود که همسران جوان، دوستان مشترک خود را برای ازدواج به هم معرفی میکردند.
معمولا پس از معرفی اولیه، دختر و پسر چند جلسه صحبت میکردند و بعد در صورت توافق، خانوادهها برای مراحل بعد دخالت میکردند. این شیوه شاید در ادامه فضای باز قبل از انقلاب بود که اکنون در چارچوب اسلام و شئونات اسلامی به آن عمل میشد. صحبتها هم در منزل دوستان انجام میشد؛ نه در داخل لانه؛ زیرا روابط در داخل لانه کاملا بسته و رسمی بود.
مثلا پس از آنکه آقای «میردامادی» با معرفی دوستان خارج از لانه، با خانم مجردی که از حوزه علمیه به دانشجویان مرتبط شده بودند، ازدواج کردند، آنها هم بعضی دیگر را به هم معرفی کردند. آن زمان بحث معرفی برای ازدواج خیلی جدی بود و مثل حالا نبود که خانمها و آقایان تمایلی به معرفی دوستان مجرد خود به هم ندارند. علیایحال این آشناییها در لانه اتفاق نمیافتاد و بروز و ظهوری نداشت و از طریق کسانی که بیرون از لانه ازدواج کرده بودند و در خارج از محوطه انجام میشد.
چند مورد از این ازدواجها صورت گرفت؟
کمتراز ١٠ مورد.
هاشمی+ابتکار
به نظر بیشتر میآید؛ مثلا خود شما. خانم ابتکار، خانم رضازاده، آقای مصلحی، چند مورد دیگر مثلا خانم ملک، شهید دادمان و... .
البته همسر من از دانشجویان تسخیرکننده لانه نبودند و فقط محل عقدمان در لانه بود. ضمن اینکه برخی از اینها که میفرمایید بعد از آزادی گروگانها و تسخیر لانه و در امتداد همان معرفیها ازدواج کردند؛ مثلا «خانم ملک» که با آقای اخیانی سال ٦٠ ازدواج کردند و آن وقت جریان لانه تمام شده بود.
فکر ازدواج بودن، نشانه آرامشدن فضا و فاصلهگرفتن از تنشهای موجود در لانه نبود؟
خیر؛ اینطور نیست. مگر میتوان گفت وقتی در طول جنگ این همه ازدواج صورت گرفت، به معنی کاهش یافتن فشار جنگ بود؟! از این طرف عقد میکردند و از آن طرف به جبهه اعزام میشدند و به شهادت میرسیدند. ازدواج بخشی مهم از جریان زندگی پس از انقلاب بود که در تمام مدت جنگ استمرار داشت. شاید بعد از انقلاب، در عکسالعمل به کاهش ازدواج در زمان شاه و افزایش سن ازدواج و با هدف ایجاد تغییر انقلابی در سبک زندگی، همه خود را موظف میدانستند زود ازدواج کنند و زود هم بچهدار شوند.
باید مسائل را در ظرف زمانی خود بررسی کرد؛ یعنی نمیشود آشنایی بعضی دختران و پسران در دانشگاههای امروز را با آشنایی دو همدانشگاهی که سال ٦٠ ازدواج کردهاند، مشابه دانست. همهچیز از نحوه آشنایی تا اهدافی که از تشکیل زندگی داشتند و شکل مراسم ازدواج با الان بسیار متفاوت بود؛ البته امروز هم در بخشی از جوانان جریان اصلاحات اعتقادی و حرکت به سوی تفکر ناب انقلابی، رعایت شئونات در رفتار پیش از ازدواج و فرهنگ ازدواج آسان و سادهزیستی پس از تشکیل خانواده و علاقه به فرزند داشتن شکل گرفته است که جای امیدواری به آینده دارد.
گفتید بین ٦٠ تا ٨٠ نفر از دانشجویان زن بودند،چرانمیتوان اسامی آنها را پیدا کرد؟
این مشکل درباره آقایان هم وجود دارد.
آقایان به واسطه اینکه شورای مرکزی و بازوی مشورتی را تشکیل داده بودند، بیشتر شناختهشده هستند.
بله؛ اما نسبت را هم باید در نظر بگیریم؛ مثلا اگر تعداد دانشجویان پسر چهار برابر خانمهای دانشجو بوده است، اکنون دیده میشود که تعداد افراد مشهورشان نیز چهار برابر است. بسیاری از دانشجویان خط امام -حتی سیوچند نفری که شهید شدند و جایگاه والای خود را دارند- برای مردم شناختهشده نیستند.
از نگاه من تأکید بر این قابلیتها همراه با مبانی اعتقادی، میتواند برای دختران فعال امروزی راهگشا باشد و قدرت مانور جریانهای ارتجاعی متحجر را هم محدود کند.
شما به وظایف نظامی خانمها مثل پاسدادنها و...، اشاره کردید. به کارهایی مثل ترجمه و جمعآوری اسناد هم در این سالها توجه شده است. خانمها کار دیگری هم انجام میدادند که دیده نشده باشد؟
اینها که گفتید هم کم نبوده است. به طور معمول فردی که جز پاسدادن مسئولیت دیگری نداشت، در روز دو بار پاس میداد. شش، هفت ساعت برای استراحت لازم داشت؛ وقتی هم برای غذا و نماز. چند ساعتی هم اضافه میماند. کسانی که مثل ما در بخش روابطعمومی برای مصاحبههای داخلی و خارجی یا بخش اسناد برای ترجمه و دستهبندی اسناد و نیز ارتباط با گروگانها درگیر بودند، تقریبا اصلا وقت اضافی نداشتند؛ ولی برای خواهران و برادرانی که صرفا کار پاسداری داشتند، کلاسهای ایدئولوژی مثل تفسیر قرآن و نهجالبلاغه و اخلاق و...، برگزار میشد.
بخشی از وقت هم به کارهای شخصی اختصاص داشت. بههرحال در جایی مثل سربازخانه زندگی میکردیم و زمانی برای لباسشستن، استحمام و ...، نیاز بود.
فضایی که برای این کارها در اختیارتان بود را توصیف میکنید.
هر ساختمان در اختیار یک دانشگاه بود و همانجا واحد خانمها و آقایان جدا شده بود. از نظر محل خواب با دختران دانشگاههای دیگر ارتباطی نداشتیم و فقط یکدیگر را در محوطه میدیدیم. دختران پلیتکنیک در اتاق سفیر در ساختمان مرکزی مستقر بودند.
بههرحال اتاقی بود و یک فرش و چند پتوی سربازی. سختی خاصی از این لحاظ احساس نمیشد؛ زیرا ارزش کار به قدری بود که این مسائل به چشم نمیآمد. حتما بودن در آن محیط با هفتهای دو ساعت مرخصی، دوری از خانواده، شستن و پوشیدن یک دست لباس و امکانات محدود زندگی سختیهایی هم داشته است، اما بزرگی ارزشهای این حماسه، این سختیها را کوچک و حتی شیرین و دلنشین میکرد.
مهمترین وظیفهای که زنان در سفارت برعهده داشتند کدامیک از کارهایی بود که انجام میشد؟
بازسازی اسناد در سفارت پروژه خواهران بود. خواهرانی که در مسائل جاری اشتغال کمتری داشتند، به بازسازی اسناد رشتهشده اقدام کردند و حتی از تعدادی از دانشآموزان دبیرستانی که خیلی مایل بودند به جریان لانه ملحق شوند، یاری گرفتند. بازسازی این اسناد که بسیار برای ملت ایران و حتی دیگر ملل جهان از نظر شناخت نحوه عملکرد و جاسوسی آمریکا در کشورها ارزشمند است، مدیون حوصله، صبر و برکت نگاه زنانه در مدیریت این کار بود./۱۹آبان۱۳۹۴فارس بنقل ازمشرق
پالتو وقیافه زنانه(ابراهیم اصغرزاده)+روسری به سر(ابتکار)
مردها هیچوقت از پاسخدادن به سؤالات موجود درباره آن روزها طفره نرفتهاند. برای مثال ابراهیم اصغرزاده بهعنوان یکی از دانشجویان خط امامی آن روز، تاکنون بارها در اینباره گفتوگو کرده است اما همسرش طاهره رضازاده، تقاضای «شرق» برای یک روایت زنانه از آن دوران را رد میکند و میگوید که بههیچوجه مایل نیست دراینباره صحبت کند؛ خصوصا اینکه بخواهیم موضوع را از زاویه دیگری نگاه کرده و یک اتفاق ملی را زنانه و مردانه کنیم! بههرحال جستوجو برای پیداکردن دیگر زنان حاضر در سفارت هم چندان نتیجهبخش نیست و کسانی که میتوان از آنها نام برد بیشتر از ٢٠ نفر نمیشوند. نمیتوان با قطعیت گفت که زنان پنج درصد از دانشجویان تسخیرکننده سفارت بودند یا بیشتر اما نگاهی به خاطرات و گفتوگوهایی اندکی که از همین تعداد منتشر شده است، روشن میکند که سیزدهم آبان هم با همراهی زنان به یک اتفاق ملی و اثرگذار در ساحت سیاسی کشور بدل شده است.
اولین تماس را یک زن گرفت
«قرار بود اخبار تسخیر سفارت به همراه نخستین بیانیه برای اخبار ساعت دو بعد از ظهر در اختیار صدای جمهوری اسلامی قرار گیرد. یکی از خواهران به رادیو تلفن کرده بود. وقتی از او پرسیدند از کجا تلفن میکند و چه میخواهد، وی با آرامی پاسخ داد: «از سفارت سابق آمریکا و لانه جاسوسی فعلی تماس میگیرم...». همین که تماس اولیهای را یکی از زنان حاضر در جریان تسخیر سفارت گرفته است، ثابت میکند که لازم است نیمه زنانه این رویداد، بهتر بررسی شود. این خاطرهای است که معصومه ابتکار در کتابی با عنوان «تسخیر» نوشته تا وقایع درون سفارت را روایت کرده باشد.
معصومه ابتکار+حسین شیخ الاسلام -سمت راست-۲ مترجم دانشجویان سال ۱۳۵۸
«خواهر مری،»(معصومه ابتکار) سال ٥٨ از همه زنان دیگر معروفتر شد زیرا او که زبان انگلیسی را خوب میدانست از ابتدا مسئول برقراری ارتباط با رسانههای خارجی بود و بههمینخاطر بیش از دیگران نامش شنیده شد. بعدها رشته دانشگاهیاش را عوض کرد، علوم آزمایشگاهی و ایمنیشناسی خواند و زمانی هم سردبیر کیهان انگلیسی شد. شش سال نماینده مردم تهران در شورای شهر بود و در دولت اصلاحات و اکنون در دولت دولت یازدهم، رئیس سازمان حفاظت محیطزیست و معاون رئیسجمهوری است. شغلی که انگار مورد علاقه خانواده اوست زیرا پدرش، تقی ابتکار هم دومین رئیس سازمان حفاظت محیطزیست ایران بود.
مسئولیتها، این سو و آن سوی دیوار
کار زنان در تسخیر سفارت از همان ابتدا و پیش از بالارفتن از دیوار شروع شده بود. آنها مسئولیت حمل تجهیزات اولیهای که برای این کار پیشبینی شده بود را به عهده داشتند. طراحان این پروژه بردن وسایلی مثل قیچی آهنبر و چوبهای تراشیدهای که برای زمان درگیری در نظر گرفته شده بود را به دختران چادری سپرده بودند. آنطور که فروز رجاییفر تعریف کرده است این خانمها در صفهای عقبی و نزدیک پسرها بودند تا بهموقع تجهیزات را به آنها برسانند. مسئله فقط این نبوده و حضور زنان به شکل دیگری نیز به پیشبرد نقشه کمک میکرده است. حضور آنان در صفهای جلویی باعث میشده که گارد محافظ سفارت خیلی نگران نشوند و کار بهتر پیش رود.
مسئولیتهای زنان، آن طرف دیوار سفارت هم ادامه پیدا کرد. مثلا نگهداری از گروگانهای زن به آنها سپرده شده بود. ترجمه و مصاحبه با شبکههای خارجی هم بخش دیگری از این مسئولیتها بود. جمعآوری اسناد نیز یکی دیگر از کارهایی بود که دختران سفارت در آن کمک میکردند. آنطور که شیبا ملک روایت کرده است «یکی از کارهایی که بچهها میکردند این بود که در یک اتاق تاریک نوار تایپ را میخواندند و مینوشتند یا کاغذهای رشته شده را به هم میچسباندند».
یکی دیگر از دختران سفارت به نام «زهرا امی »نیز در گفتوگویی با «مهرخانه» وقتی از شیوه ورود خود به سفارت حرف میزند، اشارهای به جمعآوری اسناد دارد. او دراینباره گفته است: «در زمان تسخیر لانه جاسوسی من سال چهارم دبیرستان بودم و از طریق یکی از دوستانم «بهجت مرتضوی» که با هم در کلاس تفسیر قرآن شرکت میکردیم و دانشجوی رشته تغذیه دانشگاه تهران بود، برای جمعآوری اسناد به سفارت آمریکا رفتم».
او مراحل جمعآوری اسناد را اینطور توصیف کرده است: «از روی حرفها، فاصلهها و علائم رشته بعدی را با آن هماهنگ میکردیم. خانم مرتضوی میگفت که بازسازی اسناد را باید به افراد مطمئن سپرد و از اینرو چند نفر برای این کار انتخاب شدند. آنها رشته کاغذهای اسناد خردشده را برای ما میآوردند و ما با احتیاط آنها را برمیداشتیم و روی تختهای که به اندازه کاغذ A٤ بود گذاشته و این رشتههای کاغذ را داخل کشی که به این تخته وصل شده بود، قرار میدادیم. یک کش بالای تخته بود و یک کش در پایین و ما یک سر رشته کاغذ را زیر کش میگذاشتیم و رشته بعدی را نگاه میکردیم و از روی حرفها، فاصلهها و علائم، رشته بعدی را با آن هماهنگ میکردیم».
کار فرهنگی بخش دیگری از مسئولیت زنان در دوران حضور در سفارت بود. فائزه مصلحی بهعنوان یکی دیگر از دانشجویان حاضر در لانه در بیان خاطراتش - در گفتوگو با « مهرخانه» - به فعالیتهای خود در چادری که از طرف انجمن اسلامی دانشگاه مقابل سفارت برپا شده بود، اشاره کرده و گفته است: «خارج سفارت سمت خیابان طالقانی چادری برپا شد که محل ارتباط مردم با مجموعه داخل سفارت بود. حدودا چهار تا پنج ماه در این چادر فعالیت داشتیم و سؤالات مردم که درمورد مسائل مختلف بود را تا حدی که میدانستیم پاسخ میدادیم، سؤالاتی هم که نمیدانستیم کسب اطلاع میکردیم و به مردم جواب میدادیم. پخش تراکت و پوسترهایی که از طرف خود دانشجوها چاپ شده بود، از دیگر فعالیتهای ما بود. ارگانها، نهادها و خصوصا آموزشوپرورش از این پوسترها میبردند و این چادر، محل پخش لوازم فرهنگی و تبلیغی هم بود».
پاسدادنها و کلاسها
به نظر میرسد که اصلیترین کار زنان در سفارت ترجمه و کمک به پیداکردن اسناد بوده است اگرچه عکسهای آن دوران و خاطراتی که نقل شده، نشان میدهد پاسدادن نیز در سفارت تسخیرشده، زن و مرد نداشته است. شیبا ملک یکی از دیگر دختران سفارت بود. از آنجایی که زبان انگلیسی را خوب میدانست از سوی تسخیرکنندگان دعوت به همکاری شد و از ١٨ آذر ٥٨ به جمع آنان پیوست. او در گفتوگویی با «تاریخ ایرانی» از آنچه روزها در سفارت انجام میدادند صحبت کرده و گفته است: «خانمها هم پاس میدادند. خیلی هم بیرحمانه بود، اصلا تعارف نداشتند. زمان پاس سه ساعت بود و مثلا اگر در زمان پاس خوابت میبرد، باید شش ساعت در برف و سرما میایستادی. اردوهای سهروزه برای خانمها میگذاشتند، در چادرهایمان اشکآور میانداختند، تیراندازی داشتیم».
او در لابهلای خاطراتش درمورد آنچه در طول روز انجام میداده، گفته است: «در مورد خودم اینطور بود که یا پاس داشتم یا اینکه در حال ترجمه بودم، بعد ناهار و نماز. شبها هم با هم حرف میزدیم، کتاب میخواندیم. یکسری کلاس برگزار میشد که در آنها شرکت میکردیم. کلاسهای نهجالبلاغه آقای حجاریان بود. آقای حائریشیرازی کلاس اخلاق داشتند. کلاسهای دفتر تحکیم وحدت خارج از سفارت را میرفتیم، کلاس فلسفه بود، کلاس عکاسی بود. فضا چنان بود که هر چیزی را میخواستیم تجربه کنیم. همزمان به سه کلاس زبان میرفتم؛ انگلیسی، فرانسه و عربی. از اتفاقهای جالب آنجا این بود که هر روز مهمانانی داشتیم که با آنها گپ و گفتوگو داشتیم. پرسش و پاسخ بود، یک حالت مصاحبه داشت. ما هم مستمع بودیم. بچهها دوشنبهها و پنجشنبهها روزه میگرفتند. شبهای قدر برنامه داشتند و یادم هست که مردم هم به سفارت آمدند و یک شب یک بچه در سفارت جا ماند که تا خانوادهاش بیایند، بچهها سرگرمش کردند و شب جالبی شد».
از تسخیر تا ازدواج
٤٤٤ روز زندگی دختران و پسران جوان و همفکر در کنار هم حتما موجب آشنایی بیشتر و پایهریزی زندگیهای مشترکی هم میشود. نگاهی به زندگی خصوصی برخی از آن جوانها نشان میدهد که روزهای پر از خاطره لانه برای عدهای رنگ و بوی عاطفی بیشتری داشته است.
معصومه ابتکار که شناختهشدهترین زن حاضر در جریان تسخیر سفارت بود، یکی از همان کسانی است که همسر آیندهاش را در همان روزها انتخاب کرد. او با سیدمحمد هاشمیاصفهانی که اکنون یکی از مدیران بخش خصوصی است، ازدواج کرد.
«طاهره رضازاده» نماینده و عضو فراکسیون زنان مجلس ششم، یکی دیگر از دختران سفارت است که همزمان با یک اقدام انقلابی و رقمزدن یک رویداد تاریخی در زندگی شخصی خود نیز فصل نویی را آغاز و با «ابراهیم اصغرزاده» ازدواج کرد. همسرش آنروزها سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام بود و حالا یک چهره سیاسی اصلاحطلب است.
«زهره ساداتنظری» نیز همسر شهید رحمان دادمان شد و در گفتوگویی با خبرآنلاین، همانطور که همسنگری و همراهی با او را مایه افتخار خود دانسته، گفته است:
«در زمان تسخیر لانه جاسوسی هم ایشان و هم من حضور داشتیم. ایشان در شورای مرکزی لانه نقشی استراتژیک داشتند و من بهعنوان یک دانشجوی معمولی و معتقد به این حرکت انقلابی. حرف و گپ ازدواج ما نیز در همین ایام بود. ١٠ مهر همان سال، خواستگاری ایشان از من بود ٢٧ مهر مراسم عقد و ٢٠ آبان هم آغاز زندگی مشترکمان».
فرح جهانگیری و شهید عباس ورامینی.
دکتربهاردهقانی فیروزآبادی و شهید حسین شوریده از دیگر زوجهای گروگانگیری سفارت بودند.
خانم لعیا پورانصاری می گوید: بعد از اینکه جریان لانه تمام شد بچهها که به فکر ازدواج افتادند، دیدند چه بهتر با کسانی ازدواج کنند که همفکر و همراهشان باشند.
لعیا پورانصاری و محمدعلی مصلحی.
لعیاانصاری :من با همسرم در سفارت ارتباط مستقیمی نداشتیم. با اینکه مسئول اسناد بودند و دورادور میشناختم، اما در حقیقت بعد از قضیه لانه بود که به هم معرفی شدیم.
ازدواجها بیشتر بهصورت معرفی بود، مثلا آقای عبدی ازدواج کرده بودند، بعد از طریق همسرشان بچهها به هم معرفی میشدند، مثلا خانم عبدی دوست همسر آقای میردامادی بود. بعد این دو نفر را به هم معرفی کردند».
فروز رجاییفر یکی دیگر از دختران سفارت است که آن روزها ازدواج کرد و عکسی که از حاشیه عقد او در باغ سفارت موجود است.
حضور دختران دیگری با نامهای خانوادگی قنبری، میرموسوی، متولیان، مقدم و خانم زندی را به تصویر میکشد؛ اخباردقیقی اززندگیشان دردسترس نیست.
هیچ کدام از دانشجویانی که در تسخیر لانه جاسوسی نقش داشتند ابرازپشیمانی نکردند.
«دکتر عبدالحسین روح الامینی»من در هیچ کدام از دانشجویانی که در تسخیر لانه جاسوسی نقش داشتند، هیچگونه ابراز پشیمانی از حرکت خود در آن مقطع زمانی که در این افتخار سهیم بودهاند، ندیدم.
ممکن است این روزها افراد بعد از گذشت سی و چند سال مواضع متفاوتی داشته باشند و یا عقایدشان تغییر کرده باشد و در اثر آن، بحثهای دیگری را مطرح کنند که البته این امر نیز نادر است.
اگر امروز مجمعی گذاشته شده و ۲۰۰ نفر دانشجویی که لانه جاسوسی را تسخیر کردند، دور هم جمع شوند که البته عدهای از آنها در جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند و در آن مجمع رأیگیری شود که احدی از شما از آنچه انجام داده در تسخیر لانه جاسوسی پشیمان است و اگر همین شرایط امروز ایجاد میشد، باز دست به چنین کاری میزدید یا نه، پاسخهای مشخصی خواهند داد.
اینکه مواضع افراد را در مقطعهای زمانی متفاوت به هم گره بزنیم، قیاس درستی نیست.
من به عنوان فردی که در معرض و تماس هستم، ندیدم کسی از دانشجویان پیرو خط امام از تسخیر لانه جاسوسی پشیمان باشد. خواسته دانشجویان، استرداد شاه بود. الان از یکی از دانشجویان پیرو خط امام (ره) سؤال کنید که آیا پشیمان هستید از این خواسته، هیچکس حرف از پشیمانی نمیزند.
دکترروح الامینی می گوید:آمریکاییها در داخل سفارت فروشگاهی داشتند که به اندازه چندین ماه و حتی ذخیره سالیانه خوراک و غذا در آن وجود داشت که تمام این مواد غذایی از آمریکا آمده بود. حتی آشپزی که در این ۴۴۴ روز برای آمریکاییها غذا میپخت، همان آشپزی بود که قبل از تسخیر لانه، برایشان غذا تهیه میکرد..
دکتر عبدالحسین روح الامینی، از دانشجویان تسخیر کننده لانه جاسوسی۱۲ آبان ۱۳۹۵خبرگزاری مهر
بازدید حضرت آیت الله خامنهای
آقای عزیزجعفری(سردارجعفری) درخاطراتش نوشته است:آمدن حضرت آیت الله خامنهای، امام جمعۀ تهران و نمایندۀ حضرت امام، به لانۀ جاسوسی و حضور ایشان در جمع دانشجویان یکی از وقایع مهم و آرامش بخش دلهای مضطرب من ودوستانم در آن ایام بود.
آقا، در تإیید حرکت ما و پشتیبانی از آن واقعا سنگ تمام گذاشت. هیچوقت آن لحظۀ تاریخی را فراموش نمیکنم. روز دوم یا سوم بعد از اشغال سفارت بود. با چند نفر از بچههای داخل یکی از اتاقهای سفارت مشغول جمع و جور کردن کتابها بودیم که آقای خامنهای، بدون اعلام قبلی، وارد آنجا شد و خیلی محبت آمیز با ما خوش و بش کرد. بعد از احوال پرسی، رو به جمع گفت: «من فقط آمدهام تا به شما جوانهای عزیز و انقلابی خدا قوت بگویم. دلتان را قرص و محکم کنید و این راه را تا آخر ادامه بدهید.» بعد هم با گروگانهای آمریکایی ملاقات کرد و خیلی دقیق جویای وضعیت سلامتی و حتی چند و چون خورد و خوراک و ورزش و مطالعۀ آنها شد و تإکید کرد براساس موازین رإفت اسلامی با آنها رفتار کنیم.
توضیحات نگارنده-پیراسته فر:آیت الله خامنه ای و هاشمی رفسنجانی درزمان تصرف لانه جاسوسی درسفرحج بودند.
یکشنبه، ۱۳ آبان ۱۳۵۸مصادف بود با ١٣ ذوالحجه ١٣٩٩. آیت الله خامنهای بهمراه تعدادی از اعضای شورای انقلاب به حج رفته بودند،خبرلانه جاسوسی رادرپُشت بام هتل محل اقامت(مکه)شنیدند.
آقای خامنهای و هاشمی در پُشت بام هتل بودند که خبر را شنیدند. هاشمی رفسنجانی درخاطزاتش می نویسد: خبر تصرف سفارت آمریکا را شب هنگام در پشت بام محل اقامتمان، هنگامی که آماده خواب میشدیم، از رادیو شنیدیم. تعجب کردیم!.
وگروگانهاازطریق «حجت الاسلام سید محمد موسوی خوئینیها»باامام خمینی مرتبط بودند.
واما آنچه سردارجعفری گفته اند،دیدارآیت الله خامنه ای بعدازمراجعت ازسفرحج بود.
دراین دیدارآیت الله خامنه ای باگروگانها صحبت می کنندازکمبودها وامکانات می پرسد.
متن گفتمان(ویدئو) رااینجانب(نگارنده)به نگارش آورده ام که اهم مطالب به اینصورت بوده است:
این گروگان که به زبان فارسی مسلط است ازآقای خامنه ای به گرمی پذیرایی می کند!(دراتاقش)وامام جمعه تهران میخواهدکه بنشیدپیشش برای ادامه حرف زدن..ومی گوید..ببخشیدکه میوه وشیرینیمان تمام شده،هروقت -دانشجویان-می آوردند.
آیت الله خامنه ای ازایشان ازوضع غذاوبهداشت وحمام ومطالعات می پرسد وآن امریکایی هم ابرازرضایت می کند،تنهامشکلشان را ماندن دراینجا(محبوس بودن درسفارت)می داند ...وبعدمی گوید:من آن دوره۴سال درایران بودم،بمن خیلی خوش گذشت ودرادامه می گوید:مردم ایران خیلی مهربانندوتعارفی،وقتی مارامی بینندآنقدرمحبت می کنند که هنگام رفتنمان باخوشرویی می گویند»بازم چندروزدیگراینجابمانید»..مردم ایران ماراخیلی دوست دارند ودلشان میخواهدکه بیشترپیششان بمانم..وحتی می می گوید:گاهی آنقدرتعارف می کنند که ماراشرمنده-ناراحت-می کنند!
آیت الله خامنه ای که کاملاً گوش می دادبه حرفهایش،خیلی جدی می شود(تااین لحظه هر۲لبخندبرلب داشتند)می گوید:مردم ایران نمیخواهندشمادراینجابمانید..مردم ایران میخواهندهرچه زودتربروید،ومی گوید:همهین دانشجویانی که اینجاراتسخیرکردند،نمایندگان مردم ایرانند(که ازشماناراضیند،میخواهندشمابروید) وبعدآن امریکایی هم که تاحالا باخنده بلبل زبونی می کرد،خنده برلبانش حذف می شود!وبعدآقای خامنه ای می گوید:دولتان بایدآن مجرم(شاه)راتحویل بدهدتاشماهم آزادشوید وازایشان هم سئوال می کندکه بنظرشما«شاه مجرم نیست،نبایدتحویل دهد؟»که آن گروگان امریکایی تأییدمی کند ودرادامه می گوید:مشکل ماندنمان دراینجاست...+دیداربایکی دیگرازگروگان امریکایی سفارت-لانه جاسوسی/پایان توضیحات نگارنده.
ملاقات ۲همرزم بعداز ۴۰سال
دیدار۲فاتح سفارت امریکابا۲تفکر دردفترضرغامی۱۷ مرداد ۱۳۹۸
اولین اطلاعیۀ ما که «ابراهیم اصغر زاده» آن را مقابل دوربین شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی قرائت کرد و خبر آن در رسانههای جمعی پخش شد، هم شگفتی و وحشت سیاسیون داخلی طرفدار آمریکا را به دنبال داشت و هم باعث غافلگیری گروههای ریز و درشت مدعی مبارزه با امپریالیسم آمریکا شد؛ مثلاَ آقای بازرگان در اولین موضع گیری خودش به صورت آشکار حرکت ما را به شدت تخطئه کرد و گفت: «اینها پیرو خط امام نیستند بلکه پیرو خط شیطاناند. اینها اگر راست میگویند چپی نیستند، چرا نرفتند سفارت شوروی را بگیرند؟»
دانشجویان شاخص «فاتح سفارت امریکا»
از آنجا که بچههای داخل سفارت از دانشگاه های مختلف تهران بودند، روزهای اول شناخت چندانی از یکدیگر نداشتیم. ولی، به مرور زمان، آشنایی ما باهم افزایش پیدا کرد. تا آنجا که حافظهام یاری میدهد نفرات شاخص در جمع دانشجویان حاضر در لانه جاسوسی آمریکا عبارت بودند از حبیب الله بیطرف، محسن میردامادی، حسین شیخالاسلام، یوسف رضا سیفاللهی، ابراهیم اصغرزاده، علیرضا افشار، سید عزت الله ضرغامی، حمید خاکبازان، عباس محمدورامینی، رحمان دادمان، محمود شهبازی دستجردی، مهدی رجب بیگی، حسین علمالهدی، محسن وزوایی، علی صبوری، عباس عبدی و از بین خانمها معصومه ابتکار و فروز رجائی فر.
البته لازم است متذکر شوم که ما، بچههایی که با نام «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» دور هم جمع شدهبودیم، همگی یک طرز تفکر خاص سیاسی نداشتیم. بعضاَ در ارائۀ دیدگاههای سیاسی و حتی عقیدتی خودمان تناقضاتی باهم داشتیم. به همین جهت تصمیمگیریهای داخل سفارت به شورایی محول شده بود که افراد شاخص آن عبارت بودند از: حبیب الله بیطرف، ابراهیم اصغر زاده، محسن میردامادی، یوسف رضا سیفالهی.
حجت الاسلام سید محمد موسوی خوئینیها هم از همان ابتدا در این جمع حضور داشت و بعد از فرونشستن التهابات اولیه، داخل سفارت، اقدام به برگزاری کلاسهای تفسیر قرآن برای دانشجویان میکرد.
همچنین ارتباطات گسترده قبلی با سپاه پاسداران سبب شد تا اکثر دانشجویان لباس سبز پاسداری را به تن کنند. اکبر رفان که بعدها اولین فرمانده نیروی هوایی سپاه لقب گرفت. «حسین دهقان »مدتی به لبنان رفت و در دهه هشتاد رئیس بنیاد شهید شد. علیرضا افشار بعدها رئیس ستاد مشترک سپاه پاسداران، فرمانده کل بسیج، و معاون فرهنگی ستاد کل نیروهای مسلح بود. و رضا سیفاللهی، که بعدها مسئول اطلاعات سپاه و اولین فرمانده نیروی انتظامی شد، از جمله این افراد بودند. احمدرضا کاظمی، پسرعموی شهید احمد کاظمی، علی زحمت کش، محمدرضا خاتمی، و محمد نعیمیپور نیز از جمله پاسداران دهه شصت بودند.
شهید حسین علمالهدی، اگر چه مستقیماً در تسخیر لانه جاسوسی نقش نداشت، اما همکاری مستقیم او با واحد بررسی و انتشار اسناد سبب شد تا او را نیز دانشجوی پیرو خط امام بخوانند. در ماجرای کاندیداتوری احمد مدنی برای ریاست جمهوری علمالهدی، با معرفی آیت الله خامنه ای، به لانه جاسوسی مراجعه کرد و با همکاری واحد بررسی اسناد و واحد تبلیغات اسنادِ مربوط به همکاری مدنی با آمریکاییها در سطحی وسیع منتشر شد.
به همراه حسین علمالهدی، محمد فاضل، علی حاتمی، و تعدادی دیگر از دانشجویان پیرو خط امام به شهادت رسیدند. علی حاتمی از اولین کسانی بود که از دیوار سفارت آمریکا عبور کرد. در عکس معروف ورود دانشجویان از بالای در، علی حاتمی، درحالی که به دوربین نگاه می کند، دیده می شود.
در این عملیات حسن سیف از دیگر دانشجویان خط امام نیز مجروح شد؛ ولی به طرز معجزه آسایی نجات یافت. سیف، فاتح لانه جاسوسی و فرمانده بازی دراز، در عملیات خیبر در سال 62 به شهادت رسید.
محسن وزوایی از دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف بود که در لانه مسئولیت اطلاعات – عملیات را بر عهده داشت. وی مسئولیت فرماندهی هدایت شش گردان عملیاتی را طی عملیات بیتالمقدس (فتح خرمشهر) بر عهده گرفت و در همین عملیات بود که در روز جمعه، 10 اردیبهشت 1361، هنگام هدایت نیروهایش، چند کیلومتر مانده به خرمشهر، به شهادت رسید.
عباس ورامینی نیز یکی دیگر از دانشجویان خط امام بود که مسئولیت آموزش نظامی دانشجویان را بر عهده داشت. ورامینی با یکی از دختران فامیل یکی از دانشجویان پیرو خط امام ازدواج کرد که خطبه عقد آنها را امام خمینی (ره) قرائت کرد. ورامینی در سال 61، به فرماندهی ستاد لشکر 27 محمد رسول الله (ص) منصوب شد و سرانجام در 28 آبان 1362، در ارتفاعات کانی مانگا و طی عملیات والفجر 4، به شهادت رسید.
علی صبوری، علی رضا هادیپور، حسین شوریده، غلامحسین بسطامی، عبدالرحمن یا علی مدد، حسین بهادری، فضل الله عابدینی، مجید موذن صفایی، جلال شرفی، و تعدادی دیگر از دانشجویان جزء شهدای تسخیرکننده سفارت آمریکا در تهران هستند.
قرارشد«گروگان ها»تحویل شورای انقلاب داده شود
پس از شکست خفت بار آمریکا در طبس(در 5 اردیبهشت سال 1359)، دانشجویان خط امام، که مقاومت گسترده ای برای عدم تحویل گروگان ها به شورای انقلاب داشتند، با همکاری اطلاعات سپاه، به مسئولیت محسن رضایی، تصمیم گرفتند گروگان ها را در چند دسته به شهرهای مختلف اعزام کنند.
دلیل این تصمیم عدم تجمع گروگان ها برای شکست هر گونه عملیات رهایی بود. مشهد، ساری، رشت، یزد، اصفهان، شیراز و چند شهر دیگر مقصد گروه هایی از دانشجویان پیرو خط امام و گروگان ها بود که مخفیانه با لباس های مبدل به این شهرها سفر می کردند.
تابستان۱۳۵۹پایان مأموریت دانشجویان پیروخط امام
در اواسط تابستان۱۳۵۹ فرار ناموفق یکی از گروگان ها و سخت شدن نگهداری از آنها سبب شد تا شورای مرکزی دانشجویان در توافقی با سپاه پاسداران گروگان ها را در اختیار دولت شهید رجایی قرار دهد.
بدین ترتیب گروگان ها به زندان اوین و زندان توحید منتقل شدند تا دانشجویان خط امام، که در مذاکرات الجزایر نیز کنار گذاشته شده بودند.
تکلیف سفارت امریکا
«سفارت امریکا» تامدتی پاتوق بچه های دانشجویان برای ورزش ودیدارهابود وبعد درسال ۱۳۶۴باتصمیم دولت موسوی ،تحویل سپاه پاسداران شد. اسناد و مدارک نیز منتشر شد و آنچه منتشر نشده بود در اختیار وزارت تازه تاسیس اطلاعات قرار گرفت.
شهید حسین علمالهدی، اگر چه مستقیماً در تسخیر لانه جاسوسی نقش نداشت، اما همکاری مستقیم او با واحد بررسی و انتشار اسناد سبب شد تا او را نیز دانشجوی پیرو خط امام بخوانند/کتاب خاطرات عزیزجعفری.
خلاصه ای اززندگی فاتحان سفارت امریکا
ابراهیم اصغرزاده که زمانی سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام بود و پشت میز قدیمی سفارتخانه مینشست و سوالات خبرنگاران را پاسخ میداد، ابتدا فرمانده سپاه قزوین شد و بعد به مجلس رفت. اصغرزاده زمانی به شورای شهر راه یافت.
طاهره رضازادهدر جریان تسخیر سفارت آمریکا با ابراهیم اصغرزاده ازدواج کرد.
عزتالله ضرغامیهمچون اکثر بچهها به سپاه رفت و بعد هم به ارشاد پیوست و سپس به صداوسیما رفت و از معاونت امور مجلسها به ریاست این سازمان عریض و طویل رسید و مدتی تا پایان ریاستش بر این سازمان نیز باقی نمانده است و این روزها کمتر نقطه مشترکی با تحکیم وحدت دارد.
محمد نعیمیپور کارشناس مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف؛ زمانی مجری طرح سد و نیروگاه کارون بود و زمانی دیگر مدیر مطالعات مرکز تحقیقات استراتژیک شد و در دوران اصلاحات به عنوان کاندیدای جبهه مشارکت اسلامی از سوی مردم به نمایندگی در مجلس ششم راه یافت و سپس روزنامه یاس نو را راهاندازی کرد که البته عمر آن دیر نپایید و توقیف شد.
محسن امینزاده ابتدا به وزارت ارشاد رفت و بعد راهی وزارت خارجه شد و به معاونت این وزارتخانه رسید. امینزاده از اعضای موسس جبهه مشارکت ایران اسلامی بود که البته پس از حوادثسال ۸۸ به زندان رفت.
معصومه ابتکار یا «خواهر مری» گروگانها، رشته دانشگاهیاش را عوض کرد و علوم آزمایشگاهی و ایمنیشناسی خواند و زمانی هم سردبیر کیهان انگلیسی شد و هم در دولت اصلاحات و هم در دولت یازدهم، رئیس سازمان حفاظت محیط زیست و معاون رئیس جمهور در این زمینه شد.
عباس عبدی راه دور و درازی را پیمود و ابتدا به شیراز رفت تا در شهر همسرش باشد، آنجا به هیات ۷ نفره رفت و دبیر ستاد شد و بعد هم به قسمت اطلاعات خارجی دفتر اطلاعاتی و تحقیقاتی نخستوزیری رفت و وزارت اطلاعات را هم بدون استعفا ترک کرد و یکراست به عنوان مسئول دفتر پژوهشهای اجتماعی معاونت سیاسی دادستان کل کشور منصوب شد. سال ۵۸ عبدی سنگ بنای اتحادیه انجمنهای دانشگاههای سراسر کشور یا تحکیم وحدت کنونی را بنا نهاد. نامی که به گفته خودش از زبان امام خمینی شنیده بود: «بروید تحکیم وحدت کنید.» وقتی هم که آیتالله موسوی خوئینیها از دادستانی به مرکز تحقیقات آمد عباس عبدی را هم با خود آورد و مسئولیت فرهنگی تحقیقات استراتژیک را در قالب معاونت به او سپرد. زمانی بعد که اصلاحطلبان همه تریبونهای خود را یکی یکی از دست میدادند، از روزنامه سلام سر درآورد و مشغول به تئوریپردازی اصلاحات شد. عضو شورای مرکزی مشارکت سال ۷۷ به دیدار «باری روزن » رفت تا در کنار گروگان سابقش بنشید.
رضا سیفاللهی ابتدا به سپاه رفت و سپاه پاسداران اصفهان را با دوستان خود تاسیس کرد و پس از آن به عنوان مسئول اطلاعات کل سپاه منصوب شد و سپس به عنوان رئیس ستاد مرکزی سپاه منصوب شد. سیفاللهی تا فرماندهی کل نیروی انتظامی از سالهای ۷۱ تا ۷۵ نیز پیش رفت و مدتی بعد هم معاون امنیت داخلی دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی شد و اینک در مجمع تشخیص مصلحت نظام مشغول فعالیت است.
محسن میردامادی ابتدا مسئول روابط بینالمللی سپاه شد و بعد استاندار خوزستان شد و سپس به مجلس ششم راه یافت و بعد هم مثل عبدی و نعیمیپور و… به مرکز تحقیقات رفت و در دهه هفتاد به دنبال تحصیل علم روانه انگلستان شد و با دکترای علوم سیاسی بازگشت و پس از سال ۸۸ به زندان رفت.
علیاکبر زحمتکش مسئول عملیات تسخیر و حفاظت از گروگانها تنها فردی بود که در دادگاههای آمریکا به خاطر بازداشتن یکی از گروگانها از نابود کردن اسناد تحت پیگرد قرار گرفت. زحمتکش بعدها به وزارت نیرو پیوست. در سالهای بعد همچنان اسناد را دنبال میکرد و مدتی هم به خاطر شکایت از شهردار بیرجند برای بر حیف و میل نمودن وجوه شهرداری معروف شده بود.
رحیم باطنی خیلی در نگاه داشتن احساساتش موفق نبود و به خاطر اسناد که میگفتند مربوط به ارتباط ناصر میناچی وزیر ارشاد دولت موقت با سفارت امریکا است، رحیم باطنی نتوانست بر احساساتش غلبه کند و سخنان تندی علیه نهضت آزادی بیان کرد. باطنی که نماینده دانشجویان دانشگاه ملی (شهید بهشتی) در شورای مرکزی بود، بعدها معاون جهاد دانشگاهی کشور شد و مدتی هم به وزارت نیرو رفت.
حبیبالله بیطرف ابتدا به سپاه رفت و بعد هم به جهاد پیوست و مرکز تحقیقات جهاد کشاروزی را از خود به یادگار گذاشت و آن را تاسیس کرد و در زمان موسوی، استاندار یزد شد و در زمان خاتمی هم به وزارت نیرو رفت و وزیر آن شد.
محمد علی جعفری یا عزیز جعفری متولد یزد در دانشکده معماری دانشگاه تهران تحصیل کرد و به سپاه پیوست و بزودی با فراگیری فنون رزمی، اولین گردان زرهی سپاه را ایجاد کرد. فرماندهی تیپ عاشورا، قرارگاه قدس و قرارگاه نجف در دوران جنگ و فرماندهی نیروی زمینی سپاه به مدت ۱۳ سال و ۵ سال فرماندهی قرارگاه ثارالله تهران از جمله مسئولیتهای عزیز جعفری بود. وی در زمستان ۸۶ با حکم فرماندهی کل قوا، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.
اکبر رفان اولین فرمانده نیروی هوایی سپاه لقب گرفت. حسین دهقان مدتی به لبنان رفت و در دهه ۸۰ رئیس بنیاد شهید انقلاب اسلامی شد.
علیرضا افشار دورهای به عنوان رئیس ستاد مشترک سپاه پاسداران انتخاب شد و بعد از آن فرمانده کل بسیج و معاون فرهنگی ستاد کل نیروهای مسلح بود.
علی حاتمی از اولین کسانی بود که از دیوار سفارت امریکا عبور کرد. در عکس معروف ورود دانشجویان از بالای در، علی حاتمی در حالی که به دوربین نگاه میکند، دیده میشود.
حسین سیف از دیگر دانشجویان خط امام مجروح شد ولی به طرز معجزهآسایی نجات یافت. سیف فاتح لانه، فرمانده بازی دراز در عملیات خیبر در سال ۶۳ به شهادت رسید.
مهدی رجببیگی مسئولیت قرائت بیانیهها را برعهده داشت. رجببیگی که قلم و بیان رسایی داشت، از سالها قبل با انتشار نشریه طنز «جیغ و داد» را به همراه اسرافیلیان منتشر میکرد. رجب بیگی در مهر ۶۰ به دست منافقین در خیابانهای تهران به شهادت رسید.
حاتم قادری و جواد مظفر دو دانشجوی دانشگاه ملی با بیان اینکه هرچند تسخیر، یک حرکت ضدامپریالیستی است، اما این راه مبارزه با امپریالیسم نیست! از لانه خارج شدند.
تقی محمدی همان روزهای اول، باری روزن، وابسته مطبوعاتی سفارت امریکا که به زبان فارسی نیز تسلط داشت را به میان خبرنگاران آورد. محمدی که از نزدیکان بهزاد نبوی و خسرو تهرانی بود، بعدها به اطلاعات نخستوزیری رفت و پس از انفجار هشت شهریور به سفارت ایران در افغانستان فرستاده شد، اما اسدالله لاجوردی به دلیل نزدیکی او با مسعود کشمیری عامل انفجار نخستوزیری، او را از کابل فراخواند و بازداشت کرد. تقی محمدی که در بازداشتگاه برای اعتراف اعلام آمادگی کرده بود، به طرز مشکوکی ساعاتی بعد با کمربند خودکشی کرد. کارشناسان امنیتی دادستانی انقلاب معتقد بودند که اینگونه خودکشی با توجه به اینکه تقی محمدی بر روی رگهای گردنش چوب کبریت گذاشته بود، امکان ندارد و اشخاص دیگری احتمالاً او را کشتهاند و بعد حلقآویزش کردهاند.
عباس زریباف از ابتدای سال ۵۸ وارد سازمان مجاهدین خلق شده بود وارد بخش اطلاعات شد و در سال ۶۰ به زندگی مخفی روی آورد و در سال ۶۱ از ایران خارج شد. زریباف در چهارمین روز عملیات مرصاد به هلاکت رسید.
خانم فیروزآبادی همسر شهید شوریده و استاد مکانیک دانشگاه شریف.
دکتر محمدحسین صادقی عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس، دکتر عبدالحسین روحالامینی استاد داروسازی دانشگاه تهران و محمدهاشم پوریزدانپرست، استاد اقتصاد دانشگاه شیراز از چهرههایی بودند که تدریس در دانشگاه را به فعالیتهای دیگر ترجیح دادند.
محسن وزوایی از دانشجویان دانشگاه شریف، مسئولیت اطلاعات - عملیات را برعهده داشت. زودتر از آغاز جنگ به سپاه پاسداران پیوست. با شروع جنگ وزوایی به جبهه غرب رفت و فرماندهی گردانی با کار ویژه عملیات پارتیزانی را برعهده گرفت. او در عملیات فتح بلندیهای بازی دراز فرمانده بود و در این عملیات مجروح شد. در آذر ۱۳۶۰ او فرمانده گردان حبیببن مظاهر تیپ تازه تأسیس محمدرسولالله(ص) شد که در عملیات فتحالمبین این گردان نوک عملیات بود. با تأسیس تیپ ۱۰ سیدالشهدا او فرمانده این تیپ شد و در فروردین ۶۱ با همین تیپ وارد عملیات بیتالمقدس(فتح خرمشهر) شد و در این عملیات بود که در ۲۲ اردیبهشت هنگام هدایت نیروهایش چند کیلومتر مانده به خرمشهر به شهادت رسید.
عباس ورامینی مسئولیت آموزش نظامی دانشجویان را برعهده داشت. ورامینی همانند تعدادی دیگر از دانشجویان در سال ۵۸ با یکی از دختران دانشجوی پیرو خط امام ازدواج کرد و خطبه عقد او را امام خمینی(ره) قرائت کرد. ورامینی در سال ۶۱ با حکم احمد متوسلیان به فرماندهی ستاد لشکر ۲۷ محمدرسولالله(ص) منصوب شد. مسئولیت سپاه ۱۱ قدر و قرارگاه نجف اشرف از دیگر مسئولیتهای او بود. ورامینی سرانجام در ۲۸ آبان ۶۲ در ارتفاعات کانیمانگا و در عملیات والفجر ۴ به شهادت رسید.
محمدرضا خاتمی (برادررئیس جمهور )در میان دانشجویان تسخیرکننده حضور داشته است. خاتمی در مجلس ششم حضور داشت و به نائب رئیسی مجلس رسید و این روزها گه گاه مصاحبهای می کند و فعالیت سیاسی خاصی ندارد.
محمد فاضل، علی صبوری، علیرضا هادیپور، حسین شوریده، غلامحسین بسطامیفرمانده سپاه سوسنگرد در ابتدای جنگ، عبدالرحمن یاعلی مدد، حسین بهادری، فضلالله عابدینی، حمید صفایی، جلال شرفی، رحمتی، رحمان دادمان (وزیر راه و ترابری که در حادثه هواپیما به شهادت رسید) ازدانشجویان پیرو خط امام به شهادت رسیدند.
نسل لانه جز این افراد چهرههای سرشناس دیگری همچون سیدمحمد هاشمی اصفهانی، شمسالدین وهابی، وفا تابش، حسین شیخالاسلام و فروز رجاییفر، کمال تبریزی، احمدرضا کاظمی پسرعموی شهید احمد کاظمی، مهاجر، محمد مهدی، حسین شریفزادگان، محمدرضا بهزادیاننژاد را نیز داشت که هرکدام جدا از دیگری و با تفکری مستقل به فعالیتهای خود ادامه می دهند.